اسفار اربعه عرفانی در حج‌

نوع مقاله : اسرار و معارف حج

موضوعات


اشاره
مؤمنان را فطرت افروز است حج هجرت آموز و وطن سوز است حج
طاعتی سرمایه جمعیّتی ربط اوراق کتاب ملّتی (1)
حج، یکی از فرایض دینی است که از خلقت انسان تاکنون، به گونه‌های مختلف وجود داشته و مرحله کمال یافته‌اش در دین کامل الهی- که اسلام است- ظاهر شده و تا قیامت ادامه خواهد داشت. همین‌که همه پیامبران الهی بر اساس احادیث موجود، به حج عنایت ویژه داشته‌اند، بیانگر عظمت آن می‌باشد. از بررسی نصوص وارده در خصوص حج برمی‌آید که حج، تمام اسلام به‌طور اجمال و اسلام، همه حج به طور تفصیل است. در خصوص نگرش عرفانی به حج نیز مطالب عمیق و وسیع و جامعی از نصوص دینی و متون ادبی و عرفانی به جا مانده است که جمع آن‌ها به طور اجمال در اسفار اربعه عرفانی خلاصه می‌شود. مقاله حاضر درجهت بررسی ابعاد عرفانی حج بر اساس اسفار اربعه می‌باشد. به امید آن‌که امور علمی به امور عینی تبدیل شود و همگان بهره‌ای از این دریای بیکران داشته باشند.
اسفار اربعه عرفانی در حج
سفر به معنای حرکت و قطع مسافت است که بر دو قسم کلّی تقسیم می‌شود:
الف: سفر ظاهری.
ب. سفر باطنی.
سفر ظاهری عبارت است از طیّ مسافت مکانی و حرکت از مبدئی و رسیدن به مقصدی، که گاهی بر روی زمین انجام می‌شود و گاهی در هوا صورت می‌پذیرد؛ مانند سفرهای زمینی که به شکل آبی یا خاکی واقع می‌شود. سفرهای هوایی یا آسمانی مانند سفر با هواپیما و فضاپیما که گاهی مقصد و مبدأ از نقطه‌ای به نقطه دیگر زمین است و گاهی از نقطه‌ای به نقطه‌ای از کرات آسمان می‌باشد.
سفرهای زمینی یا به وسیله امور فیزیکی و مادی است که آن‌ها مبدأ زمینی دارند؛ مانند چهارپایان یا وسایل نقلیه موتوری از قبیل ماشین و هواپیما و ... یا به وسیله امور متافیزیکی است؛ مانند طیّ‌الارض که بعضی از عارفان به وسیله اراده خود در چند لحظه صدها و هزاران کیلومتر را طی می‌کنند.
همه این امور به سفر ظاهری مربوط است که هرکسی فراخور حالات و امکانات خود آن را به جا می‌آورد و فواید زیادی نیز برای آن ذکر شده است.
در شعری منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع) برای سفر، پنج فایده بیان شده است که می‌فرماید:


1- کلیات اقبال لاهوری، ص 31

ص: 27
تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِی طَلَبِ الْعُلَی وَ سَافِرْ فَفِی الأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدَ
تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکْتِسَابُ مَعِیشَه وَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَه مَاجِدٍ
فَإِنْ قِیلَ فِی الأَسْفَارِ ذُلٌّ وَ مِحْنَه وَ قَطْعُ الْفَیافِی وَ ارْتِکَابُ الشَّدَائِدِ
فَمَوْتُ الْفَتَی خَیرٌ لَهُ مِنْ مَعَاشِهِ بِدَارِ هَوَانٍ بَینَ وَاشٍ وَ حَاسِد
«در مسیر طلب کمالات و برتری‌ها، از وطن‌های خود دوری کن. مسافرت پیشه کن که در سفرها پنج فایده وجود دارد:
1. از همّ و غم خارج می‌شوی 2. روزی تازه به دست می‌آوری 3. علم حاصل می‌کنی 4. آداب و رسوم جدید می‌آموزی 5. همسفران خوب به دست می‌آوری.
اگرچه گفته‌اند در سفرها رنج و سختی و گرفتاری و بیابانگردی و شداید گوناگون وجود دارد.
لیکن مرگ در سفر برای جوانمرد بهتر است از زندگی در خانه سست و در میان افراد نالایق و حسود.»
فواید پنج‌گانه در این بیت‌ها، فواید ظاهری برای سفرهای ظاهری و مادی است که هر انسانی می‌تواند در هر سفری به این فواید برسد، ولی از آن‌جا که دنیا مقدمه آخرت است و به قول حضرت امیر، علی (ع) دنیا خانه عبور و مرور است نه خانه توقف و قرار، (1) از این رو کلّ دنیا را باید مسافرخانه دانست و آن را وسیله عبور برای آخرت قرار داد.
در حالات انقلابِ روحی ابراهیم ادهم نوشته‌اند که روزی در قصر ییلاقی خود نشسته بود، دید که درویشی قصد ورود به آن را دارد، ولی نگهبانان مانعش می‌شوند. درویش به نگهبان گفت: می‌خواهم وارد این رباط شوم. نگهبان گفت: این‌جا رباط نیست، بلکه قصر پادشاه است. درویش گفت: قبل از او، از آنِ که بود؟
نگهبان: از آنِ پدرش.
درویش: قبل از پدرش از آنِ که بود؟
نگهبان: پدرش.
درویش: قبل از او از آنِ که بود؟


1- «الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرّ»، نهج البلاغه صبحی صالح ص 493؛ غرر و درر آمدی باب «الدنیا».

ص: 28
نگهبان: پدرش.
درویش گفت: خانه‌ای که این همه افراد در آن آمد و شد داشته‌اند، مسافرخانه است، نه خانه. عرفا، عالَم را مسافرخانه‌ای می‌دانند که نباید در آن مقیم شد، بلکه باید از آن سفر کرد و به سوی خانه باقی- که آخرت است- شتافت.
من غلام آن که او در هر رباط خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد تا به مسکن در رسد یک روز مرد (1)
وسیله قرار دادن دنیا به این معنی است که همیشه در آن به سفر پرداخته و نتایج سفر را وسیله عبرت و درس آموزی و مقدمه آخرت دانسته و از هر حادثه دنیایی عبرتی برای آخرت بگیریم. بدین جهت قرآن کریم در تمام آیاتی که مردم را به سیر و سفر تشویق می‌کند، سیر و سفر را مقدمه عبرت معرفی کرده، می‌فرماید: از سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگیرید:
(أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ). (2)
«آیا در زمین سیر نمی‌کنند تا ببینند پایان کار افرادی که قبل از آن‌ها بوده‌اند، به کجا انجامید؟»
(قُلْ سِیرُوا فِی الأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِین). (3)
«بگو در زمین سیر کنید، آنگاه ببینید که سرانجام تکذیب کنندگان چه شد؟»
(قُلْ سِیرُوا فِی الأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ). 
«بگو در زمین سفر کنید، آنگاه بنگرید که پایان مجرمین به کجا انجامید.»
در قرآن‌کریم هرجا سخن از مسافرت و سیر در روی زمین به میان آمده، بلا فاصله نتیجه آن را عبرت آموزی از روزگار دیگران قرار داده است؛ زیرا روزگار، معلمی است که نتایج اعمال دیگران را به‌طور شفاف در اختیار انسان قرار می‌دهد تا شیوه زندگی صحیح را به او بیاموزد.
هرکه از گذشت روزگار درس نگیرد، از هیچ کس درس نخواهد گرفت.
هرکه ناموخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
با توجه به این امور است که در دعاهای سفر، مضامین عالی و عرفانی نهفته است تا افراد هنگام سفر با خواندن دعای سفر، متوجه فلسفه و حکمت آن شده و از نکات آموزنده آن غافل نشوند. انسان وقتی سوار بر وسایل نقلیه می‌شود، نخستین نکته‌ای که به یاد می‌آورد این است:
خداوند امکان استفاده از آن‌ها را در اختیار انسان قرار داد تا از برکات آن بهره‌مند شود. از این رو باید شکر الهی را به جا آورده، بگوید:
(سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ، وَ إِنَّا إِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ). (4)


1- مثنوی، دفتر اوّل، ص 201، چاپ امیرکبیر.
2- محمد: 10؛ غافر: 82
3- انعام: 11
4- زخرف: 13 و 14

ص: 29
«پاک پروردگاری که این را در اختیار ما قرار داد و برای ما رام کرد. در حالی که ما را یارای رام کردن آن نبود و ما یقیناً به سوی خدایمان بازخواهیم گشت.»
نقل است که وقتی پیامبر خدا (ص) می‌خواست به سفر رود، همین‌که بر پشت شتر می‌نشست، بعد از تلاوت آیه فوق، این دعا را می‌خواند:
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُکَ فِی سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَ التَّقْوَی وَ مِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَی، اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَینَا سَفَرَنَا هَذَا وَ اطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ، اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ الْخَلِیفَه فِی الأَهْلِ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ کَآبَه الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِی الأَهْلِ وَ الْمَالِ».
«بارالها! ما در این سفر از تو نیکی و تقوا خواهانیم و در کارهایمان آن‌چه را موجب رضایت توست، طلب می‌کنیم. سفر را بر ما آسان گردان. خداوندا! تو همراه ما در سفر و جانشین ما در میان خانواده‌مان هستی. پروردگارا! از سختی و رنج سفر به تو پناه می‌بریم و رفع دشواری امور و بد آیندِ حوادث مربوط به عیال و مال را به تو واگذار می‌کنیم.»
می‌بینیم‌که در این دعا توکّل تام بر خداوند سبحان و تقاضای خیر و تقوی در امور ظاهری و باطنی برای خود و خانواده، نهفته است. به عبارت دیگر، سفر انسان مؤمن سیر و تفرّج محض نبوده، بلکه سیر و سلوک است.
خواجه عبدالله قشیری در خصوص سفر گفته است:
«و بدانید که سفر بر دو قسمت است؛ سفری بود بر تن و آن، از جایی به جایی انتقال کردن بُوَد و سفری بود به دل و آن از صنعتی به دیگر صنعتی گشتن بود. هزاران بینی که به تن سفر کنند و اندکی بُوَد آن که به دل سفر کند.» (1)
چون هر دو سفر برای انسان وارسته مقدمه کمال شمرده شده، از این رو در دستورات اسلامی به هر دو توصیه شده است. بزرگان عرفان نیز مریدان خود را به سفرهای جسمانی و روحانی توصیه می‌کردند:
«کسی کتّانی‌را گفت: مرا وصیّتی کن. گفت: جهد آن کن که هر شب به دیگر مسجدی میهمان باشی و نمیری مگر میان دو منزل.» (2)
مقصود این است‌که سعی کن همیشه در سفر باشی؛ به‌گونه‌ای‌که عمر تو در سفر به سر آید. البته هر سفری سختی‌های خاصّ خود را دارد و مسافر باید خود را برای تحمّل آن آماده کند.
«از مالک دینار حکایت کنند که خداوند تعالی وحی فرستاد به موسی (ع) که نعلین کن و عصا از آهن برگیر و سیاحی کن و آثار و عبرت‌ها طلب می‌کن تا آن‌گاه که نعلین بدرد و عصا بشکند.» (3)
«ابو یعقوب سوسی گوید: مسافر را چهار چیز بباید: علمی‌که اورا نگاه دارد. ورعی که وی را از ناشایست‌ها باز دارد. وجدی که او را برگیرد و خُلقی که او را مصون دارد.» (4)
در احادیث معصومان (علیهم السلام) توصیه به سفر شده وحکمت‌های فراوانی بر آن بیان گردیده است. بعضی از احادیث ظهور در سفرهای ظاهری و جسمانی دارد و بعضی دیگر ظهور در سفرهای روحانی و بعضی دیگر کلّی است؛ به‌گونه‌ای که می‌توان به هر دو مورد سرایت داد. در حدیثی از معصومین (علیهم السلام)، «سفر» به آبِ در حال حرکت تشبیه شده است که جاری بودن آن موجب سالم ماندنش و راکد و ثابت بودن آن موجب فاسد شدنش می‌شود:


1- ترجمه رساله قشیریه، باب 44، ص 388، علمی و فرهنگی.
2- همان، ص 389
3- همان، ص 491
4- همان، ص 494

ص: 30
«سِیحُوا فَإِنَّ الْمَاءَ إِذَا سَاحَ طَابَ وَ إِذَا وَقَفَ تَغَیَّرَ وَ اصْفَرَّ». (1)
«سیر و سفر کنید. همانا آب هرگاه در جریان باشد سالم می‌ماند و هرگاه بایستد تغییر یافته، زرد می‌شود.»
سفر باطن
در سفر باطن قطع مسافت فیزیکی وجود ندارد. از این رو میان مبدأ و مقصد، بُعد مسافتی و منازل مادی قرار ندارد. آن چه در سفر باطن مهم است، «صیرورت» است نه «سیر».
صیرورت یک نوع شدن است که بیشتر «تبدیل» حاصل می‌شود نه «تحویل». در تحویل انتقال از نقطه‌ای به نقطه دیگر ملاک است ولی در تبدیل، تکامل و تنزّل ما تعیین کننده است. در صیرورت، حرکت هویّتی وجود دارد نه حرکت هوایی یا زمینی؛ مانند عالم شدن جاهل. متّقی شدن مفسد، معلوم شدن مجهول، مشهود شدن مغفول، مسلمان شدن کافر و ...
هرگاه انسان جاهلی در موارد مختلف معلوماتی کسب می‌کند تغییر هویت داده و جهل او به علم تبدیل می‌شود. این حالت امکان دارد در چند ثانیه رخ دهد، بدون این‌که آدمی گامی بردارد و مسافتی طی کند یا در اثر توبه، از تاریکیِ گناه خارج شده و به نور ایمان منوّر شود. قصه موسی و شبان نمونه بارز این صیرورت است که یک انسان جاهل و ظلمانی در اثر شنیدن کلامی چند، از انسانی عالم و نورانی، رهِ صد ساله را در چند لحظه طی می‌کند و تغییر هویّت می‌دهد. از این رو به موسی (ع) می‌گوید:
گفت ای موسی از آن بگذشته‌ام من کنون در خون دل آغشته‌ام
من ز سدره منتهی بگذشته‌ام صد هزاران ساله زان سو رفته‌ام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت گنبدی کرد و ز گردون برگذشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد (2)
از این رو، حکمای اسلامی در تعریف حکمت و فلسفه الهی گفته‌اند:
«صیرورة الإنسان عالماً عقلیّاً مضاهیاً للعالم العینی».
«شدن انسان است از عالم علمی به عالم عینی.»


1- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 46
2- مثنوی، دفتر دوم، ص 105، تصحیح رمضانی.

ص: 31
کسی‌که به اسلام روی می‌آورد، در همان لحظه از نجاسات شرک و کفر پاک شده و از تاریکی‌های آن خارج و منوّر می‌شود و کسی‌که از اسلام خارج می‌شود در همان لحظه، نورانیت وجودش از بین رفته و تاریکی سراسر هستی او را فرا می‌گیرد؛ زیرا مؤمن شدن و کافر شدن، صیرورت است نه سیر، از این رو به زمان و مکان وابسته نیست. قرآن در تشبیه معقول به محسوس، مشرک شدن را به سقوط از آسمان تشبیه کرده است که تندبادهای آسمان او را متلاشی کرده، از بین می‌برد:
(وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیق). (1)
«و آن که به خدا شرک می‌ورزد، مانند این است که از آسمان سقوط کرده و پرنده‌ای شکاری او را می‌رباید یا باد تندی او را به مکانی دور می‌اندازد.»
در سفر باطنی، به عکسِ سفرِ ظاهری، مبدأ و مقصد یکی است. سفر «از خود به خود» می‌باشد. از خود درآمدن و به خود رسیدن. از خودِ کاذب و ظلمانی خارج شدن و به خودِ حقیقی و نورانی رسیدن. از این رو سالک و مسافر در سفر باطنی یکی است.
مسافر چون بود رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟
شیخ محمود شبستری در پاسخ این پرسش می‌گوید:
دگر گفتی مسافر کیست در راه کسی کاو شد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بود کاو بگذرد زود ز خود صافی شود چون آتش از دود
سلوکش سیر کشفی دان ز امکان سوی واجب به ترک شین و نقصان
به عکس سیر اوّل در منازل رود تا گردد او انسان کامل (2)


1- حج: 31
2- فرهنگ موضوعی گلشن راز، ص 34، فضیلت علم.

ص: 32
مسافرت مادی و ظاهری، مسافرت افقی و خطی است که از مبدأ حرکت کرده و به منتهی می‌رسد، ولی مسافرت باطنی و معنوی، مسافرت دایره‌ای است که نقطه شروع و پایان آن یکی است. درآمدن از صفات ذمیمه و رذیله و تبدیل آن‌ها به صفات حسنه و نورانی، زدودن ناخالصی‌ها و ظاهر ساختن خالصی‌ها، همانند آتش است که وقتی شعله‌ور می‌شود دود را از خود دور می‌سازد و آتش خالص و حرارت ناب باقی می‌ماند.
سفر ظاهری، سفرکردن از حاضر به غایب است. وقتی از مبدأ حرکت می‌کند، هرچه به طرف مقصد نزدیک‌تر می‌شود از مبدأ دورتر می‌شود. هرچه در عرصه مقصد حاضر می‌شود از عرصه مبدأ غایب می‌شود. در حالی که در سفر باطنی‌که سفر از خود به خود و در خود است، همیشه سفر او در حضر است و غیبت به آن ساحت راه ندارد.
اگر چشمی گشایی بر دل خویش درون سینه بینی منزل خویش
سفر اندر حضر کردن چنین است سفر از خود به خود کردن همین است
کسی این جا نداند ما کجاییم که در چشم مه و اختر نیاییم
مجو پایان که پایانی نداری به پایان تا رسی جانی نداری
به پایان نارسیدن زندگانی است سفر ما را حیات جاودانی است (1)
سفر حج
(وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحِیماً). (2)
«و هرکه از خانه‌اش به سوی خدا و رسولش خارج شود، سپس مرگ او را دریابد، یقیناً پاداش او به عهده خداست که خدا بسیار بخشنده و مهربان است.»
آیه شریفه، مفهوم بسیار وسیعی دارد که مصادیق فراوانی را در برمی‌گیرد. انسانی‌که از خانه خود جهت کسب روزی حلال خارج می‌شود یا انسانی‌که جان بر کف نهاده و در راه خدا و رسول جهاد می‌کند و با خون خود درخت اسلام را آبیاری می‌نماید، هر دو مصداق این آیه هستند. این آیه


1- فرهنگ موضوعی کلیات اقبال لاهوری، ص 318، فضیلت علم.
2- نساء: 100

ص: 33
شریفه همه اعمال انسان مؤمن را که رنگ و بوی خدایی دارد، شامل می‌شود. یکی از مصادیق بارز و روشن این آیه کریمه، هجرت از بیت خود به سوی بیت‌الله و بیت رسول‌الله است. حاجی کسی است که از خانه و کاشانه خود خارج می‌شود تا به بیت‌الله‌الحرام و حرم رسول الله برسد. اگر در این راه جان را به جان آفرین تسلیم کند، ثوابی می‌برد که جز خداوند تبارک و تعالی کسی نمی‌تواند مقدار آن را حساب نماید. برای رسیدن به این ثواب عظیم، شرایطی لازم است تا سفر انسان یک سفر الهی محسوب شود که به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود:
شرط اوّل: خروج از خود (سفر اوّل)
خروج از خود مراتبی دارد:
* مرتبه نخست؛ خروج از تعلّقات خارجیِ خود است. چیزهایی‌که انسان به آن‌ها تعلّق عارضی و خارجی پیدا کرده است؛ مانند: تعلق به ملک و جاه و مقام و زن و فرزند و خانه و کاشانه. دلبستگی به درهم و دینار، آدمی را در جهت دنیا نگه‌داشته و اجازه خروج از امور دنیوی را به او نمی‌دهد.
* مرتبه دوم؛ خروج از تعلّقات درونی است؛ مانند رفاه طلبی، راحت طلبی، مشغولیت به امور علمی و معنویِ مرسوم و تکراری.
انسان وارسته و معنوی که سال‌های متمادی به درس و بحث و تدریس و تألیف و ... مشغول شده و وجهه علمی و استادی و ... پیدا کرده است، در سفر حج باید از محدوده این امور خارج شود و حاجی گردد. حاجی یعنی قاصد و حج به معنای قصد می‌باشد.
آن که قصد خانه خدا دارد باید از خانه‌های غیرخدا خارج شود.
* مرتبه سوم؛ خروج از خودیت است. این مرتبه بالاترین مرتبه خروج است. خودیت آدمی محور همه تعلقات است. آن که از خود خارج شود از همه تعلقات تابعه آن نیز خارج می‌شود. آدمی در این سفر از خود و هر آن چه همانند خود است خارج می‌شود که در مراحل اسفار اربعه عرفانی از آن به سفر من الخلق الی الحقّ تعبیر کرده اند. آدمی به عنوان یکی از خلایق، وقتی از خود خارج شود، در واقع از همه چیز خارج شده و از سوی خلق به سوی حق سفر می‌کند. عرفا از این حرکت به هجرت یا سفر اوّل یاد می‌کنند که پیامبر خدا 9 با چنین هجرتی اسلام را وسعت دادند. ظاهر این سفر، هجرت از مکه به سوی مدینه بود، ولی باطنش هجرت از همه تعلقات خود و مربوط به خودی بود.
در این سفر، که سفر «من الخلق» است، همه ناراحتی‌ها و سختی‌های سفر به جان خریده می‌شود ولو این‌که پوست آدمی در این راه دریده و صدها خار به پایش خلیده شود.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
انتهای این سفر و آغاز سفر دوم، مرحله احرام است. حاجی با احرام وارد حرم امن الهی شده و عظمت بیکران خدا را با تمام وجود لمس کرده و در مقابل آن به خضوع و خشوع افتاده و از غیر خدا غافل می‌گردد.
حدیثی‌که فضل‌بن شاذان از امام رضا 7 در اسرار احرام نقل‌کرده، بیانگر چنین حالتی است:
«عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا 7 قَالَ وَ إِنَّمَا أُمِرُوا بِالإِحْرَامِ لِیَخْشَعُوا قَبْلَ دُخُولِهِمْ حَرَمَ اللهِ وَ أَمْنَهُ وَ لِئَلَّا یَلْهُوا وَ یَشْتَغِلُوا بِشَیْ‌ءٍ مِنْ أُمُورِ الدُّنْیَا وَ زِینَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ یَکُونُوا جَادِّینَ فِیمَا هُمْ فِیهِ قَاصِدِینَ نَحْوَهُ مُقْبِلِینَ عَلَیْهِ بِکُلِّیَّتِهِمْ مَعَ مَا فِیهِ مِنَ التَّعْظِیمِ لِلهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ
ص: 34
لِبَیْتِهِ وَ التَّذَلُّلِ لأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَیْهِ رَاجِینَ ثَوَابَهُ رَاهِبِینَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِینَ نَحْوَهُ مُقْبِلِینَ إِلَیْهِ بِالذُّلِّ وَ الاسْتِکَانَةِ وَ الْخُضُوعِ». (1)
«فضل بن شاذان از حضرت رضا (ع) نقل کرده که فرمود: همانا مردم به احرام امر شده‌اند تا پیش از داخل شدن به حرمِ امنِ خدا، حالت خشوع پیدا کنند و به لهو نیفتند و به غیر خدا مشغول و به امور دنیا و زیبایی‌ها و لذایذ آن گرفتار نشوند، تا بدین‌وسیله به نیکوترین وجه، قصد خدا کرده و با تمام وجود به او روی آورند و به همراه تعظیم خداوند- عزّ و جلّ- و تعظیم خانه او و ذلّت و خواری خود در مقابل خدا و خانه خدا وارد حرم شوند و امید ثواب و رهایی از عقاب داشته باشند و با تمام ذلّت و خواری و فقر و مسکنت و خضوع و خشوع به خدا روی آورند.»
شرط دوم- خروج به سوی خدا و رسول (سفر دوم)
از خود خارج شدن، هنگامی نتیجه بخش است که سفر به سوی خدا و رسول باشد. لازمه «خروج بالله»، «خروج الی الله» است. آن‌که به کمک خدا از خود سفر کرد، باید به سوی خدا رود؛ یعنی جهت‌گیری صحیح داشته باشد، در غیر این صورت، از خود خارج شدن، مساوی با داخل شدن به خانه شیطان است. بدین جهت در آیه شریفه، عبارت: (مُهاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ) آمده تا معلوم شود هر خروجی سازنده نیست بلکه خروجی سازنده است که «من الخلق إلی الحق» باشد.
سالک چون بحول الله و قوّته، از خود خارج شد، سفرش «بالله» و «فی الله» خواهد بود. عرفا از این سفر به سفر «فی الحقّ بالحق» تعبیر کرده‌اند؛ سفر در خدا به کمک خدا.
انسان وقتی از خود خارج شود به خدا می‌رسد. وقتی به خدا رسید، خدایی و الهی می‌شود. نردبان درآمدن از خود و رسیدن به خدا، خودفراموشی و ذکر الهی است. اوّلین پله ترقّی به قول مولوی، سر را زیر پا نهادن است. آن‌که پا بر سر خویش نهد، پای بر سر اختر می‌گذارد و جهان‌پیما می‌شود.
امروز دیدم یار را، آن رونق هر کار را می‌شد روان بر آسمان، همچون روان مصطفی
گفتم که بنما نردبان، تا بر روم بر آسمان گفتا سر تو نردبان، سر را درآور زیر پا


1- وسائل الشیعه، ج 12، ص 314، ابواب الاحرام، آل البیت.

ص: 35
چون پای خود بر سر نهی، پا بر سر اختر نهی چون تو هوا را بشکنی، پا بر هوا نه هین بیا
بر آسمان و بر هوا، صد ره پدید آید تو را بر آسمان پرّان شوی، هر صبح‌دم همچون دعا (1)
عطار نیشابوری در کتاب منطق‌الطیر در بیان مقام حیرت می‌گوید:
مردِ حیران گر رسد این جایگاه در تحیّر مانده و گم کرده راه
گم شود در راه حیرت محو و مات بی خبر از بود خود وز کاینات
گر بدو گویند هستی یا نه ای؟ سربلند عالمی پست که‌ای؟
در میانی یا برونی از میان؟ بر کناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هر دویی؟ یا نه ای هردو، تویی یا نه تویی؟
گوید: اصلَا می ندانم چیز من وان «ندانم» هم ندانم نیز من
هرکه در دریای کل گم بوده شد دائماً گم بوده و آسوده شد


1- کلیات شمس تبریزی، امیرکبیر، غزل شماره 19

ص: 36
شرط سوم: هجرت از خدا به خلق (سفر سوم)
شرط سوم در سفر حج که موجب تکمیل مقامات عرفانی آن می‌شود، سفر از مرحله دوم به مرحله سوم است. وقتی در مرحله دوم به کمالات لایق خود نایل آمد، باید زحمت حرکت از آن مرحله را به خود بدهد تا ره‌آورد خود را به زمین‌گیران عالم برساند و فیض‌های الهی را بر آن‌ها بتاباند تا آن‌ها نیز قدرت حرکت پیدا کرده، به سوی یار سفر کنند.
چون به بستانی رسی زیبا و خوش بعد از آن دامان خلقان گیر و کش
این مرحله قیام و انذار است که:
«یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ، وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ». (1)
«ای ردا به سر کشیده، برخیز و بترسان و پروردگارت را به بزرگی یاد کن.»
مرحله معراج پیامبر (ص) دربردارنده همه مراحل اسفار اربعه است:
- مرحله اوّل، از مکه به مسجد الاقصی و از آن‌جا به آسمان ها و ملکوت عالم است.
- مرحله دوم، دیدن آیات کبرای الهی و تکامل حاصله از آن می‌باشد.
- مرحله سوم، برگشت به سوی زمین به امر الهی است.
- و مرحله چهارم، دستگیری از مردم و حرکت دادن آن‌ها به سوی آیات الهی است.
«سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ». (2)
«پاک پروردگاری که بنده‌اش را شبانه سیر داد، از مسجدالحرام به سوی مسجد الاقصایی که پیرامونش را برکت دادیم، تا از آیاتمان به او نشان دهیم. یقیناً فقط خدا بسیار شنوا و بیناست.»
این سیر به قدری ادامه می‌یابد که جبرئیل از ادامه راه می‌ماند و پیامبر به تنهایی تا سدره منتهی ادامه می‌دهد. ولی در آن‌جا نمی‌ماند و به امر الهی رو به خلق الهی می‌آورد تا نتیجه سفر خود را در اختیار آنان قرار دهد و هرکس به قدر توان و تلاش و توفیق خود از ره‌آورد این سفر توشه‌ای برگیرد.
در این مرحله از سفر، سالک به قدری وسعت و عظمت یافته است که نه تنها از خود و خدای خود غافل نیست بلکه به مخلوقات الهی نیز اشراف دارد. از این رو در هنگام نماز نه تنها نمازش او را از خلق غافل نمی‌کند بلکه نماز او را به معراج برده و بر نظام هستی مشرِف ساخته و در حین نماز می‌تواند از صدها و هزاران کس دستگیری کند.
اگر انگشتر خود را در هنگام نماز به سائلی زکات می‌دهد، بدین جهت است؛ از این رو وقتی در نماز تیر از پایش بیرون می‌کشند، آیه‌ای در شأن او نازل نمی‌شود ولی وقتی در نماز انگشتری را زکات می‌دهد آیه می‌آید که:
(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ). (3)


1- مدّثر: 3- 1
2- اسراء: 1
3- مائده: 55

ص: 37
«یقیناً ولیّ شما خدا و رسول او و کسانی هستند که ایمان آورده و نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند.»
سالک در سفر سوم، همه ماسوی الله را زیر نظر دارد. اگر در این‌جا هنگام نماز، حاجت سائلی را برآورد، چه بسا در همان لحظه از صدها نفر در صدها نقطه زمین دستگیری می‌کند؛ زیرا او در این مقام مصداق «لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن» (1) شده است. این سفر نه خود پایان دارد و نه وسعتش پایان‌پذیر است.
به پایان نارسیدن زندگانی است سفر ما را حیات جاودانی است
ز ماهی تا به مه جولانگه ما مکان و هم زمان گرد رهِ ما
به خود پیچیم و بی تابی نمودیم که ما موجیم و از قعر وجودیم
تب و تاب محبت را فنا نیست یقین و دید را نیز انتها نیست
کمال زندگی دیدار ذات است طریقش رستن از بند جهات است
چنان با ذات حق خلوت گزینی تو را او بیند و او را تو بینی
منوّر شو ز نور «من یرانی» مژه بر هم مزن تا خود نمانی
چنان در جلوه گاه یار می‌سوز عیان خود را، نهان او را برافروز (2)


1- هیچ کاری او را از کار دیگر باز نمی‌دارد.
2- کلیات اقبال لاهوری، ص 172

ص: 38
حاجی وقتی به ملاقات خدا رفت و از برکات این ملاقات و سفر «فی الحق بالحق» بهره‌مند شد، باید برای دستگیری مردم و رساندن برکات الهی به آن‌ها، به سفر سوم پرداخته و یافته‌های خود را میان یارانش تقسیم کند. سهم بازماندگان و به حج‌نرفتگان از حاجی این است، نه گرفتن چند تسبیح و جانماز و سوغاتی‌های مادی و ...
این‌که در احادیث آمده است، به زیارت حاجیان بروید که نور حج تا چهارماه در حاجیان ادامه دارد، به همین جهت است. اوکه مدت‌ها در انوار الهی غوطه‌ور شده است، اگر مراقب خود باشد، سال‌های متمادی می‌تواند این انوار را در خود نگه دارد. آنان که اهل غفلت و گناهند در اثر آلودگی به گناه بعد از چند ماه آثار حج در آن‌ها از بین می‌رود وگرنه اهل مراقبه و ذکر می‌توانند سال‌های زیادی نور حج را در خود منور و چراغ خدا را در دل روشن نگه دارند.
این که در احادیث آمده است:
«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ». (1)
«تا کعبه برپاست، دین برپاست.»
شاید یک معنایش این باشد که برپایی کعبه برپایی فرهنگ و معنویت اوست. تا زمانی که این معنویت در دل انسان قائم است دین او نیز قائم است. در غیر این صورت، کعبه جز سنگ و گِل چیز دیگری نیست که تاکنون چندین مرتبه خراب شده است ولی هرگز دین به تخریب آن خراب نشده است؛ زیرا کعبه آیت و نشانه توحید است و تا زمانی که این آیت در دل مردم برپا باشد دین برپا خواهد بود.
آن‌که طالب کعبه است در واقع طالب توحید است. آن‌که توحیدش برپا باشد کعبه‌اش نیز برپاست. حاجی باید مقصود از سفر را مرحله غایی و نهایی آن قرار دهد که سفر سوم برای غیر معصومین، مرحله غایی است. اگر مرحله نهایی، مقصود باشد مراحل دیگر نیز به تبع آن حاصل خواهد شد.
گفت حق، اندر سفر هرجا روی باید اوّل طالب مردی شوی
قصد گنجی کن که این سود و زیان در تبع آید تو آن را فرع دان
هرکه کارد قصد گندم باشدش کاه خود اندر تبع می‌آیدش


1- بحار الانوار، ج 99، ص 57؛ وسائل الشیعه، ج 11، ص 21، آل البیت.

ص: 39
کَه بکاری بر نیاید گندمی مردمی جو مردمی جو مردمی
قصد کعبه کن چو وقت حج بود چون که رفتی مکه هم دیده شود
قصد در معراج، دید دوست بود در تبع عرش و ملایک هم نمود
(1)
همان‌طور که قصد پیامبر (ص) در سفر معراج، لقای حضرت پروردگار بود ولی به تبع این وصال هزاران چیز دیگر در ملاقات حاصل و اسرار فراوانی بر وی آشکار شد، حاجی نیز باید قصدش از سفر حج ملاقات صاحب خانه باشد که در این صورت به تبع صاحب خانه، خود خانه و صدها چیز دیگر نیز به دست می‌آید. اسرار نهفته در اعمال مربوط به حج و کعبه و هر آن‌چه به کعبه مربوط است بی نهایت است به‌گونه‌ای که در حدیث آمده است:
زراره به امام صادق (ع) گفت: فدایت شوم، چهل سال است که در مورد حج از تو می‌پرسم و تو مدام پاسخ می‌دهی. آیا مسائل حج تمامی ندارد؟! امام فرمود: ای زراره، خانه‌ای که دو هزار سال، قبل از خلقت آدم زیارتگاه بود، چگونه مسائل مربوط به آن در طول چهل سال تمام می‌شود! (2)
اگر مناسک حج در چند روز به پایان می‌رسد، معارف حج طیّ صدها سال هنوز به پایان نرسیده است. حجی‌که هزاران حجّت الهی در تاریخ بشر آن را به جا آورده‌اند و هزاران اسرار و معارف در خصوص آن بیان داشته‌اند، می‌تواند عمود دین باشد. حاجی وقتی حج به جا می‌آورد در حقیقت کلّ دین را به اجمال به جا آورده است. این مسأله در بیانات معصومین به صراحت و به کنایه عنوان شده است. برای نمونه، وقتی از امام صادق 7 می‌پرسند: چرا کعبه را «کعبه» نامیدند؟ فرمود: چون به شکل مکعب است. سائل می‌پرسد: این را می‌دانم، می‌خواهم بیشتر توضیح بفرمایید. امام در ادامه می‌گوید: چون بیت المعمور که محاذی کعبه در عرش می‌باشد نیز مکعب است. سائل می‌گوید: بیشتر بفرمایید. امام چنین ادامه می‌دهد که؛ چون اساس دین بر چهار رکن است، کعبه نیز بر چهار رکن استوار است. اساس دین عبارت است از تسبیحات اربعه؛ یعنی «سُبْحَانَ اللهِ» وَ «الْحَمْدُ لِلهِ» وَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ» وَ «اللهُ أَکْبَرُ». چون اساس دین مثلث و مسدس نبوده بلکه مکعب است. کعبه نیز مکعب می‌باشد. اگر سائل از امام بیشتر طلب می‌کرد و به این مقدار قانع نمی‌شد، یقیناً معارف دیگری به روی بشریت گشوده می‌شد.
بنابراین، آن که به دور کعبه طواف می‌کند به دور اساس دین که آن نیز چهار است طواف می‌کند. بدین جهت در حدیث سابق الذکر بیان شد که تا وقتی کعبه قائم است، دین قائم است؛ زیرا کعبه بر پایه دین استوار است. به همین جهت نخستین خانه‌ای است که برای مردم بنا شده و بنای آن مبارک است. چون بر اساس «اسماء الله» و «تسبیحات اربعه» بنا گردیده است:
«إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ، فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ، وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» (3)


1- دفتر دوم، ص 370، تصحیح نیکلسون.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 12، آل البیت.
3- آل عمران: 96 و 97

ص: 40
«به یقین نخستین خانه‌ای که برای مردم به مبارکی قرار داده شد، مکه است که هدایت جهانیان است. در آن خانه آیات روشن الهی و مقام ابراهیم وجود دارد و هرکه داخل آن شود در امنیّت خواهد بود.»
این خانه، جان جهان اسلام است. حیات او موجب حیات اسلام و برپایی او موجب برپایی اسلام و مسلمین می‌باشد.
شرط چهارم- سفر فی الخلق بالحق (سفر چهارم)
سفر چهارم که برای دستگیری از خلق و رساندن آن‌ها به خداست، مخصوص رسولان و اولیای الهی است‌که خلیفه خدا در میان خلق بوده ومظهر تام و تمام اسما و صفات اویند. بنابراین، چنین انسانی وقتی به سفر حج رفته و اعمال آن را به جا آورده و فیض‌های الهی را در بیت الله مستقیم از صاحب خانه دریافت می‌کند، حجّ او به تنهایی بیش از حجّ همه حاجیان برکت دارد؛ زیرا او باید فیض‌های اعمال حج را به پیروانش برساند و با زندگی در میان آن‌ها از برکات حاصله از حجّ خویش همه آن‌ها را بهره‌مند سازد. از این رو، اگر سایر حاجیان در اسفار ثلاثه سهمی داشته باشند در سفر رابع سهمی ندارند چون تکلیف مخصوص این مرحله را به عهده ندارند. تکلیف مخصوص این مرحله فقط به عهده انسان کامل است.
ص: 42