رازهای عرفانی حج در تفسیرهای عرفانی قرآن‌

نوع مقاله : اسرار و معارف حج

چکیده

فریضه معنوی و شکوهمند حج، جایگاه ویژه‌ای در دین اسلام دارد و یکی از نشانه‌های تعالی روحی و اخلاقی مسلمانان است. حج عبادتی جامع، کامل، تأثیرگذار و حیات‌بخش است و به همین جهت حکمت‌ها و اسرار فراوان و درخور توجهی دارد.
آیات قرآن، ضمن بیان ارجمندی و بایستگی این فریضه مهم، به ابعاد و زوایای مختلف آن پرداخته و فلسفه و رازهای آن را به شکل‌های گوناگون مطرح ساخته است. این انگاره، مورد توجه جدی تفاسیر قرآنی- به خصوص تفاسیر عرفانی- قرار گرفته و نگاه معرفت‌گرایانه و باطن‌شناسانه آن‌ها را جلب کرده است. از دیدگاه صاحبان این تفاسیر، آیات مربوط به حج، اقیانوس بیکرانی از معارف و مباحث عرفانی، اخلاقی و اشاری است که با ژرف‌نگری کشف و شهودانه و تأملات باطنی و معنوی، می‌توان آن‌ها را به دست آورد و بر زیبایی‌ها و حکمت‌های خیره‌کننده حج پی برد.
نوشتار حاضر، درصدد تبیین رازها و اسرار عرفانی و معنوی حج، از دیدگاه این‌گونه تفاسیر است.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


حج، نه تنها عبادتی است به گستردگی همه عبادت‌ها؛ که سرّی است به ژرفای همه اسرار.
حج، نه تنها فریضه‌ای است به زیبایی همه فریضه‌ها؛ که رازی است از رازهای سترگ آسمانی.
حج، نه تنها محفل انس و دلدادگی است؛ که مجلس عروج و شعور و شهود است.
حج، یکپارچه شور است و غوغا، نور است و سرور، معرفت است و محبت، ایمان است و یقین، توحید است و عرفان و ....
حج، سرّ الله اعظم و ضیافت الله مکرّم است؛ هرکس گام در وادی حکمت‌های آن گذارد، سرمست و واله بیرون آید و هرکس با بصیرت و معرفت، در ملکوت وجود آن وارد شود، واصل و شاهد از آن برگردد.
حج، کام تشنگان معنویت را با نور رحمانی سیراب می‌سازد و جان شیدایان دوست را با آب حیات یزدانی، سرمست می‌کند.
عارفان از جلوه‌های معنوی آن در حیرت‌اند و عاشقان از کامیابی در آن سرخوش. متألّهان در پرتو آن بیناترند و حکیمان از ظهورات الهی آن در عجب. مهم‌ترین و مطلوب‌ترین راه درک و فهم این رازِ بزرگِ حضرت حق، مراجعه عارفانه به سخنان کعبه‌آفرین و بهره‌مندی از آیات قدسی قرآن است. استفاده از آیات قرآن کریم برای فهم حکمت‌ها و اسرار حج، ظرافت‌ها و لطافت‌های خاصّ خود را می‌طلبد که در اصطلاح به آن «روش تفسیر عرفانی و اشاری» گفته می‌شود.
یکی از روش‌هایی که به‌طور جدّی آیات مربوط به حج را مورد توجه قرار داده و تفاسیر و برداشت‌های متفاوتی از آن‌ها ارائه کرده، تفسیر اشاری- باطنی (عرفانی) است. «اشاره» در اصطلاح به معنای چیزی است که از کلام استفاده می‌شود؛ بی‌آن‌که کلام برای آن وضع شده باشد.
تفسیر اشاری (عرفانی- باطنی)، به اشاراتی مخفی گفته می‌شود که در آیات قرآن کریم موجود بوده و بر اساس عبور از ظواهر قرآن و توجه به باطن، استوار است؛ یعنی، از طریق دلالت اشاره

ص: 88
و با توجه به باطن قرآن، مطلبی از آیه برداشت و نکته‌ای روشن می‌شود که در ظاهر الفاظ آیه، بدان تصریح نشده است. به عبارت دیگر، اشارات آیه، لوازم کلام هستند که از نوع دلالت التزامی به شمار می‌آیند. (1)
همچنین تفسیر عرفانی، ناشی از نگرش خاص به جهان هستی، پدیده‌ها و واقعیت‌هاست. عرفان یعنی شناخت؛ شناختی که بر اثر سیر و سلوک و مجاهدت با نفس از دریافت‌های باطنی به دست می‌آید.
راه و روش اهل عرفان، همان راه و روش اهل ذوق است؛ اهل عرفان می‌گویند: حقایق هستی را می‌توان با دریافت‌های باطنی و با مجاهدت و ریاضت به دست آورد؛ از این رو، آنان می‌کوشند باطن خود را جلا دهند تا به آینه‌ای برای انعکاس حقایق نهفته جهان تبدیل شوند و اگر دستاوردهایشان نزد دیگران، صرف مدّعا تلقّی شود و باور نکنند، باکی نباشد؛ زیرا برای آن نیامده‌اند که مطالب را برای دیگران اثبات کنند؛ بلکه تنها شیفته درک حقایق عالم مُلک و ملکوت‌اند. (2)
اهل عرفان با این شیوه درون‌بینشی و خودمحوری، به سراغ حقایق دینی- از جمله فهم معانی قرآن- می‌روند. آن‌گونه آیات را تفسیر و تأویل می‌کنند که ذوق شخصی آنان اقتضا می‌کند. از دیدگاه اهل بحث و صاحب‌نظران، تفاسیر این گروه، بیشتر به تفسیر به رأی می‌ماند؛ زیرا مستندی جز ذوق و دعوی دریافت باطنی ارائه نمی‌کنند. گاهی نیز از باب «مجازات»، به استدلال می‌پردازند تا برای خصم حجّتی باشد.
مکتب عرفان بر شش عنصر اساسی استوار است که پایه‌های اصلی عرفان را تشکیل می‌دهند:
1. وحدت وجود 2. کشف و شهود 3. فنای در حقیقت و فنای فی الله 4. سیر و سلوک 5. عشق به جمال مطلق 6. راز و رمز. (3)
در برخی از احادیث از امام سجّاد و امام صادق (علیهما السلام) نقل شده است:
«کتاب خداوند- عزّ و جلّ- بر چهار پایه استوار است: عبارت، اشارت، لطایف و حقایق. عبارت‌های قرآن، برای عموم مردم است و اشارات آن، برای افراد خاص، لطایف قرآن برای دوستان و اولیاست وحقایق آن برای پیامبران.» (4)
علامه طباطبایی در مقدمه المیزان می‌نویسد: «... در احادیث از پیامبر (ص) و ائمه (علیهم السلام) وارد شده که قرآن، ظاهری دارد و باطنی و باطن آن باطنی دارد تا هفت یا هفتاد بطن. اما اهل بیت (علیهم السلام) همراه با ظاهر، به باطن نیز توجّه می‌کردند و به تأویل و تنزیل- هر دو- توجّه داشتند.»
این مطلب در انتقاد به روش تفسیر اشاری است که اهل آن، به سبب مشغول بودن به سیر باطنی در خلقت و توجه بیشتر به آیات انفسی و توجّه کمتر به عالم ظاهر و آیات آفاقی، تنها به تأویل قرآن پرداخته و تنزیل (ظاهر قرآن) را کنار گذاشتند. (5)
اهل عرفان می‌گویند: قرآن- که دارای ظَهر و بطن است- مفاهیم بلند و گسترده‌ای دارد که از اسرار پنهانی آن محسوب می‌شود و فهم آن، تنها مخصوص خواص است که با اسرار شریعت سر و کار دارند. اهل عرفان- عموماً- از همین زاویه به قرآن نگریسته و خواسته‌اند با تأویل ظاهر قرآن،


1- رضایی، محمدعلی؛ «روش‌شناسی روایات تفسیری آیات مهدویت»، فصلنامه انتظار، ش 19، صص 13 و 33
2- معرفت، محمد هادی؛ تفسیر و مفسران، ج 2، ص 335
3- ر. ک. به: همان، صص 358- 341
4- بحار الأنوار، ج 92، ص 20
5- المیزان، ج 1، ص 7

ص: 89
به باطن آن پی ببرند ولی میزان موفّقیت آنان به مراتب استعداد و مقدار قابلیت ایشان- برای دریافت فیض- بستگی دارد. برخی نسبتاً و برخی کاملًا موفّق‌اند؛ برخی نیز کاملًا ناموفّق و گمراه‌اند.
از ویژگی‌های فراگیر تفسیر عرفانی، جهت‌گیری مشخص آن به سوی تزکیه و تهذیب نفس، مراحل سیر و سلوک و آراسته‌شدن به مکارم اخلاقی است. مفسّران در این روش، به دنبال همین هدف و در پی آن‌اند که از درون قرآن، وسیله‌ای برای رسیدن به آن به دست آورند؛ هرچند کشف این وسیله قرآنی به سختی انجام می‌گیرد و به حسب متعارف امکان ندارد و چه بسا نظر خود را بر قرآن تحمیل کرده‌اند و اینان همان گروه ناموفق و گمراه‌اند!
بر این اساس، مرحوم آیت الله معرفت معتقد بود که: ما تأویلات غیر مستند این افراد را منکر هستیم، اما قبول داریم که قرآن ظاهری دارد و باطنی؛ همانگونه که از پیامبر (ص) حکایت شده است ... باطن قرآن عبارت است از مفهوم عام شامل که از محتوای آیه استنباط می‌شود؛ یعنی آیه به طوری تأویل می‌شود و به جایی باز می‌گردد که بر موارد مشابه در طول زمان منطبق شود. (1)
امام خمینی (قدس سره) نظر روشن‌تری نسبت به این رویکرد اشاری دارد؛ چنان‌که می‌فرماید:
«استفادات اخلاقی و ایمانی و عرفانی، به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا تفسیر به رأی باشد ... محتمل است؛ بلکه مظنون است که تفسیر به رأی، راجع به آیات احکام باشد که دست آرا و عقول از آن کوتاه است و به صرف تعبّد انقیاد از خازنان وحی و مهابط ملائکه الله باید اخذ کرد.» (2)
به نظر ایشان، برداشت‌های عرفانی از آیات، از مقوله تفسیر نیست؛ بلکه از لوازم کلام است که شاید بطون باشد.
به هرحال می‌توان بر اساس برخی ضوابط و قواعد تفسیری، برداشت‌های عرفانی و اشارات اهل عرفان را مورد توجّه قرار داد (3) و اسرار و معارفی از آن‌ها استخراج کرد. در این نوشتار نیز- بدون موضع‌گیری خاصّی- اشارات و نکات عرفانی قابل برداشت از آیات در مورد حج نقل و لطایف باطنی آن با توجّه به آثار سترگ حج، بیان می‌شود. پیش از ذکر اسرار و رمزهای عرفانی حج، ابتدا به این نکته می‌پردازیم که حج می‌تواند عاملی برای سلوک و صعود روحانی و عرفانی انسان باشد و بر این اساس، حج‌گزاران عارف، خود را برای این سفر معنوی و درونی آماده می‌کنند.
حج، سیر عرفانی
حج، نه تنها سفر جسمانی که سیری است روحی و قلبی و طی مراحل و منازل مختلف عرفانی. این سیر و سلوک انسان‌ساز، هم در اصلِ حج و هم در اعمال و مناسک و مشاهد آن، دیده می‌شود. برای نمونه، تأمّل در جمله (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ...) می‌توانیم به این سرّ برسیم که این آیه شریفه مرحله «سفر من الحقّ إلی الخلق بالحقّ» را مطرح می‌کند.
توضیح این‌که سالک راه بیت‌الله، با احرامِ خود، سفر «من الخلق إلی الحق» را آغاز کرده وآنگاه در طواف و سعی «عمره»، این مرحله تمام شده و با احرام حجّ تمتّع و در حرکت به سوی عرفات و در وقوف عرفات، مرحله دوم سفر «من الحقّ إلی الحقّ بالحقّ» تکمیل می‌شود. با افاضه از


1- تفسیر و مفسّران، ج 2، صص 368 و 369
2- پرواز در ملکوت، ج 2، صص 112 و 113
3- برای مطالعه این ضوابط ر. ک. به: فصلنامه انتظار، ش 19، صص 41 و 42

ص: 90
عرفات به مشعر الحرام، سفر سوم (من الحقّ إلی الخلق بالحقّ) آغاز خواهد شد و همین‌طورکه جریان اوّل در عمره- که از احرام شروع شده بود- به خوبی منطبق به سفر اوّل می‌شود؛ جریان دوم نیز که از احرام حج با عرفات بود، کاملًا منطبق با سفر دوم است؛ به‌خصوص که در سرزمین عرفات با تحقّق توجّهات روحانی و معارف و مشاهدات ربّانی این سفر تکمیل می‌شود.
آری در عرفات همه فیض‌ها و تجلّیات انوار معارف و حقایق، از جانب خداوند متعال بوده و چیزی به جز زمینه و مستعد ساختن خود، از عهده بنده برنمی‌آمد و از این لحاظ اشاره‌ای به این جهت نشد؛ ولی در مشعرکه در سفر سوم است، به ذکر الهی اشاره شد و کلمه «شعور» نیز که به معنای ادراک دقیق و احساس لطیف است، با این مرحله که پس از پایان‌یافتن مرحله عرفان و شهود و اسماء است، متناسب خواهد بود.
آری، سالک تا حقیقت ادراک و احساس دقیق و لطیف را درنیافته و قدرت تمییز و تشخیص امور خارجی را با نیروی غیبی حق تعالی (بالحقّ) پیدا نکرده است، نخواهد توانست در این مرحله موفّق باشد.
پس از این مرحله، سفر چهارم آغاز می‌شود و آن سفر «من الخلق إلی الخلق بالحقّ» است و در این‌جا، توجّه او به انجام وظایف الهی و عمل به تکالیف و دستورهای دینی و هدایت بندگان خدا و تعلیم و تربیت آن‌ها و سیر آنان به سوی پروردگار متعال- که سفر اوّل از اسفار گذشته است- خواهد بود و به این معنا اشاره می‌فرماید آیه (وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُم)؛ یعنی، پیوسته و در همه امور، عنوان «بالحقّ» را منظور بدار. پس سالک در هدایت و دستگیری بندگان خدا، تمام خصوصیات سلوک و جزئیات سیر خود را در نظر داشته باشد و مطابق آن‌چه گام برداشته، از جهت عمل و فکر و اخلاق و توجّه و اخلاص، با کمال دقّت به دیگران تذکّر بدهد ... (1)
حج بود در نزد ما توحید ذات عمره باشد نیز توحید صفات
وآن مقاماتی که هست اندر طریق باشد اتمامش ز ادراک عمیق
سیر فی الله و إلی الله را تمام می‌نماید در سلوک از هر مقام
باز دارد گر شما را نفس دون زان مقاصد زان مراتب زان شؤون
زود باید نفس را قربان نمود کار مشکل را به خویش آسان نمود
در زمین کعبه‌ه‌ه دل کان مناست این تمنّا قلب را از ما به جاست
(2)


1- تفسیر روشن، ج 3، صص 44 و 45
2- تفسیر صافی، ص 71

ص: 91
برای درک این معنای روحانی و لطیفه یزدانی، باید اسرار و حکمت‌های بی‌شمار آن را دریافت و در پرتو درک آن‌ها، راهی به باطن و حقیقت حج یافت. در واقع شناخت عارفانه اسرار و رازهای بی‌شمار حج، سالک را در سیر روحانی و الهی خود مصمّم‌تر، بیناتر و راسخ‌تر می‌سازد و او را در مسیر شهر عشق و وصال قرار می‌دهد. در این راستا به بیان اشارات و لطایف عرفانی قرآن درباره حج می‌پردازیم. آیات رحمانی درباره حج، محدود و اندک است؛ اما دارای چنان مفاهیم و اشارات عمیق و گسترده‌ای است که انسان آگاه و متفکر و سالک الی الله را مدهوش می‌سازد و او را واله و شیدای حضرت دوست می‌کند. هرکدام از آیات مربوط به حج و مشاهد مقدس، دارای حکمت‌ها و اسرار بی‌شماری است؛ اما در این‌جا تنها به اجمال، اسرار و رازهای عرفانی حج و مناسک آن بیان می‌شود. بعضی از حکمت‌ها و لطایف عرفانی حج به ترتیب زیر قابل تحلیل و ارزیابی است:
ی کم؛ توجّه به مقام قلب
قرآن کریم در مواردی اشاره به بیت الله و کعبه دارد و آن‌جا را خانه‌ای مبارک، مرکز هدایت جهانیان، دارنده آیات بی‌شمار، محلّ امن و آرامش و مکان حج می‌داند؛ (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمین، فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ ...) (1). امّا این تجلّیات ظاهری، رحمت و عنایت الهی است و باطن آن توجّه به «مقام قلب» است. برخی از محقّقان می‌گویند:
«نخستین خانه که در مکّه صدر انسان است، به جهت منظوریت و لکن «یَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِکُم وَ نِیَّاتِکُم»، موضوع شده، خانه دل است و جمیع اجزای وجود، به برکت دل به حق راه یابند، چه، هرگاه که اشعه لوامعه نظرات تجلّیات ربّانی بر دل افتد، آثار انفتاح و انوار انشراح از صفحه وجه او لائح گردد و به صفت سعت «وَلکِن یسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِی» متصف گشته، مظهر اسرار «بِی یسْمَعُ وَ بِی یبْصِرُ» شود و در این خانه علامات روشن است که طالب آن‌ها، بر مطلوب خود استدلال می‌کند و مقام ابراهیم- که مقام تسلیم باشد- یکی از آن‌هاست.» (2)
مراد از قلب، همان گوهر مجرّدِ ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد. مقام قلب در قرآن، آن‌چنان عالی است که آن‌جاکه سخن از وحی (یعنی، ارتباط انسان با خدا) به میان می‌آید، قلب ذکر می‌شود. «قلب» در قرآن از موقعیت بسیار ممتازی برخوردار می‌باشد و اکثر کارهای نفسانی به آن نسبت داده شده است. حیات انسان بستگی به قلب و روح دارد؛ اوست که بدن را اداره می‌کند و همه اعمال و حرکات از قلب سرچشمه می‌گیرد. مقام قلب آن‌چنان عالی است که می‌تواند فرشته وحی را ببیند و سخنش را بشنود؛ چنان‌که در قرآن می‌فرماید: «در این‌جا خدا آن‌چه را که وحی‌کردنی بود به بنده‌اش (پیامبر اسلام)، وحی کرد و قلب پیامبر در آن‌چه (فرشته) مشاهده کرد، دروغ نگفت.» (3)


1- آل عمران 3، آیات 96 و 97
2- تفسیر مواهب علیه، ص 129
3- نجم: 11

ص: 92
در تفاسیر عرفانی، «بیت»، اشاره به قلب است؛ زیرا آن نیز بیت الهی است. این خانه برتر، برای مشاهده اسرار جبروت و انوار ملکوت الهی و یقین به شهود حق است. این انسان است که باید بیت خدا (قلب) را از بیگانگان و کدورت‌های نفسانی پاک سازد و آن‌جا را محلّ ورود اسرار و مشاهدات قرار دهد؛ چنان‌که در تفسیر «البحر المدید» آمده است:
«الإشارة بالبیت إلی القلب؛ لأنّه بیت الربّ، أی: هیأنا لإبراهیم مکان قلبه؛ لمشاهدة أسرار جبروتنا و أنوار ملکوتنا، لیکون من المُوقنین بشهود ذاتنا، و قلنا له: لا تشرک بنا شیئًا من السِّوی، و لا تری معنا غیرنا، و طهِّر بَیتی، الذی هو القلب، من الأغیار و الأکدار، لیکون محلًا للطائفین به من الواردات و الأنوار، و العاکفین فیه من المشاهدات و الأسرار، و الرکع السجود من القلوب التی تواجهک بالتعظیم و الانکسار، فإنَّ قلبَ العارف کعبة للواردات و الأسرار، و محل حج قلوب الصالحین و الأبرار». (1)
جمیع اعمال شرعی، فرعی و مناسک ظاهری، صورت‌های اعمال لطیفه انسانی است که راهبر به سوی خداست و مناسک باطنی قلبی و جمیع مساجد و خانه‌های صوری خدا، صورت‌های معابد باطنی انسان و نمودی از مواقف و ایستگاه‌های سالک در سلوکش می‌باشد و صورت‌های خانه‌های حقیقی خداست که همان دل‌های سالکین به سوی خدا می‌باشد. ایمان در آن‌ها داخل و از سینه‌های گشوده‌شده به اسلام، به سبب دخول ایمان در آن، جدا و ممتاز می‌شود وکعبه، چون بنای ابراهیم (ع) است‌که به وسیله قلب تحقّق پیدا کرده است و بیت حقیقی خدای تعالی است که با جمیع مناسک و معابدش، مظهر قلب گشته است، لذا همه آن‌چه بر قلب جاری می‌شود، برکعبه نیز جاری می‌گردد؛ زیرا قلبِ گوشتی چون اوّلین نقطه از بدن انسان است که آفریده شده است و آن مظهر قلب معنوی است که قبل از همه عوالم روحانی آفریده شده؛ از باب این‌که ربّ النوع قبل از همه مخلوقات خلق شده است، لذا خداوند حکم آن قلب را بر کعبه جاری ساخته و فرموده است: (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ ...) و چون قلب، قبل از تنزّل و پایین آمدنش به زمین، عالمِ صغیر، مانند مروارید سفید بود، بعد از تنزّل و پایین آمدن و اختلاط با اهل عالم صغیر، رنگا رنگ گشت وگسترش زمین عالم صغیر از زیر آن شروع شد و از حیث گوشت صنوبری‌بودن- از حیث روحانیتش- در وسط این عالم قرار گرفت؛ زیرا نسبت آن به جمیع اجزای بدن مساوی است و مولد و محلّ تولّد ولایت قرار گرفت و مورد توجّه جمیع اهل عالم صغیر در مقاصد و مناسکشان شد و محلّ امن کسانی که در آن‌جا یا حریم آن‌جا داخل شدند، شد و نسبت به امور اهل مملکتش قیام نمود و مقوّم آن‌ها گشت و برکت و روزی دهنده از جمیع میوه‌ها شد، برای کسانی که از اهل آن مملکت باشند یا نباشند و مرجع مردم قرار گرفت و در مملکت خود اصل جمیع قریه‌ها و بر همه لازم شد که به سوی آن رجوع کنند و لباس انانیت را نزد آن از تن برکنند و دور آن طواف کرده و نزد آن توقّف و تردّد نمایند و قبل از رسیدن به آن، انانیت خویش را بکشند و قربان کنند ... چون چنین بود، از کعبه نیز به مانند آن خبر داده شد و خدای تعالی برای کعبه نیز همانند قلب، مناسک و اعمال قرار داد و شاید تو، با این بیان، به اجمال از حکم جمیع احکام حج و مناسک آن آگاه باشی. کسی‌که از آن‌چه ما گفتیم غفلت داشته باشد، تنها به ظاهر اخبار در اوصاف خانه خدا توجّه می‌کند و نیز کسی که به صورت ظاهر اعمال و مناسک حج نگاه کند، آن‌ها را دارای صحّت و حکمت عقلانی نمی‌بیند، بلکه آن‌ها را دروغ و لغو


1- البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج 3، ص 528

ص: 93
می‌پندارد و اگر از خدا، یا از اهل اسلام نترسد، در آن‌ها طعنه می‌زند، همان طور که کفّار طعنه می‌زنند. (1)
بر این اساس است که اعمال قلبی و روحی، پیوسته و مداوم هستند و همه مکان‌ها و همه زمان‌ها برای آنان، حج و سلوک عرفانی است. قرآن می‌فرماید: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ...)؛ این آیه اشاره است به این‌که: اعمال بدنی، محدود به زمان و مکان است؛ اما اعمال روحی و قلبی، زمان و مکان مخصوصی ندارد. پس در حجّ دل‌ها، همه زمان‌ها، میقات است و همه مکان‌ها عرفات. حجّ دل‌ها، اعتکاف در محضر دانای غیب‌هاست و شب و روز ندارد و سرمدی است. هر زمانی نزد آنان، شب قدر است و هر مکانی برای آن‌ها عرفات؛ چنان‌که گفته‌اند:
لَو لَا شهودُ جمالکم فی ذاتی ما کنتُ أَرْضَی ساعه بِحَیاتی
إن المحبَّ إذا تمکَّنَ فی الهَوَی والحبّ ل-- م یحْتَجْ إلی میقاتِ
و دیگری گفته است:
کُلُّ وقتٍ مِنْ حَبیبِی قدْرُهُ کأَلْفِ حَجّة
فازَ مَنْ خلَّی الشَّوَاغِلْ وَ لِموْلَاه تَوَجَّهْ
کسی که می‌خواهد حجّ باطنی (و قلبی) داشته باشد، پس باید ملتزم به ادب، سکوت، اندیشه و نظر باشد.
«فمَنْ فَرض علی قلبه، حجَّ الحضرة فیلتزم الأدب والنظرة، والسکوتَ والفکرة».
(2)
دوم؛ تطهیر خانه دل
قرآن کریم در باره حضرت ابراهیم می‌فرماید: (وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئاً وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْقائِمِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ)، (3) در آیه دیگر نیز با تأکید بیشتری می‌فرماید (... وَ عَهِدْنَا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُود). (4)
خداوند در هر دو آیه فرمان می‌دهد که خانه خدا را برای طواف‌کنندگان، معتکفان، راکعان و ساجدان پاکیزه سازند و جلوه‌های شرک و کفر را از بین ببرند. در واقع می‌فرماید: خانه مرا از بت‌ها و چیزهای ناشایسته پاک سازید. هر میهمانی باید توجّه داشته باشد که نباید محلّی را که به آن وارد می‌شود و پاک و پاکیزه است، آلوده و کثیف کند؛ مخصوصاً خانه خدا را که به امر او و به


1- تفسیر بیان السعاده فی مقامات العبادت، ج 3، صص 336- 334
2- البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج 1، ص 227
3- حج 26: 26
4- بقره 3: 125

ص: 94
دست انبیای بزرگ، پاک می‌شود. البته آلودگی و خبائث معنوی، بسی بالاتر و زشت تر از آلودگی ظاهری است.
(عَهِدْنَا)؛ به این معنا است که فرمان فرستادیم به سوی ابراهیم و اسماعیل تا خانه مرا از اوثان و انجاس و خبائث و معاصی و طواف جنب و حائض پاک سازید، برای طواف‌کنندگان و مقیمان و معتکفان ... اهل اشارت بر آنند که خانه دل را- که حرم دوست است- از ادناس تعلّقات کونین پاک دارید و گفته‌اند: تطهیر بیت از ادناس اوزار و تطهیر دل، از ملاحظه اغیار است. (1)
اگر حریم دل از غیر دوست سازی پاک صفای وحدت صرف اندرو کنی ادراک
از نظر صاحب تفسیر «لطایف الاشارات»، در ظاهر، امر به پاک‌کردن «بیت» است؛ اما در باطن و حقیقت، اشاره به تطهیر «خانه دل» است. پاکی «بیت»، به محافظت آن از آلودگی‌ها و چرک‌هاست و پاکی دل، به مواظبت آن از بیگانگان و اغیار.
طواف حج‌گزاران پیرامون کعبه، در لسان شارع معلوم و طواف باطنی برای اهل حقیقت روشن است. پس دل‌های عارفان واقعی، همیشه در حال طواف است و دل‌های موحّدان اهل حقیقت، پیوسته در حال اعتکاف. قلب‌های قاصدان یار، همیشه در خضوع است و قلب‌های یکتاپرستان به سودای وصل در رکوع. (2)
(وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ)؛ به زبان اهل علم «کعبه» است و معنای [واقعی] آن، فراغت قلب از هر چیزی به جز یادکرد الهی است؛ «فَرِّغَ قَلبَکَ عن الأشیاء کلَّها سوی ذِکْرِ الله». می‌گوید: دل خویش را یکبارگی با ذکر من پرداز؛ هیچ بیگانه و غیری را بدو راه مده که دل پیرایه شراب مهر و محبّت ماست: «القلوب أوانی الله فی الأرض فاحبّ الاوانی إلی الله أصفاها و أرقّها و أصلبها».
هر دلی‌که از مکوّنات صافی‌تر و بر مؤمنان رحیم‌تر، آن دل نزد حضرت عزّت، عزیزتر و محبوب‌تر. دل سلطان نهاد تو است؛ زنهار تا او را عزیز داری و روی وی از کدورت هوا و شهوت نگاه‌داری و به ظلمت و شهوت دنیا آلوده نگردانی.
به داود وحی آمد: «یا داود طهّر لی بیتا أسکنه»؛ «ای داود! خانه پاک گردان تا خداوندِ خانه، به خانه فروآید.» گفت: بار خدایا! آن کدام خانه است که عظمت و جلال تو را شاید؟ گفت: آن، دل بنده مؤمن است. گفت: بار خدایا! چگونه پاک گردانم. گفت: آتش عشق در او زن تا هرچه نسبت به ما ندارد سوخته شود و آن‌گه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقیتی مانده بود، پاک بروبد.
خوش آن آتش که در دل برفروزد به جز حق، هرچه پیش آید بسوزد (3)
آری، یکی از اسرار و حکمت‌های مهمّ حج، گرامی‌داشت خانه مکرّم الهی است؛ چه بیت الله الحرام و چه دل عاشق حق. این، دلِ عارف و بیناست که خانه حقیقی است و هر حج‌گزاری باید بکوشد آن را از گناهان و نافرمانی‌ها پالایش کند و از ناپاکی‌ها، خباثت‌ها، هرزگی‌ها و ناراستی‌ها دور سازد. این بیت عزیز، برای شیدایی و عشق‌ورزی به حضرت احدیت و بندگی و عبودیت است.
از نقاط بارز در تطهیر قلب، موت ارادی است؛ یعنی، انسان در حج فرصتی می‌یابد که نفس پلید را بمیراند و حیات جدیدی برای آن به وجود آورد. قرآن می‌فرماید: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ ...)؛ یعنی حج آن است که با تمامی شرایط و ارکان آن به جا آورده شود؛ به خصوص آن‌که تا پایان اعمال، نیت


1- تفسیر مواهب علیه، ص 38
2- لطایف الاشارات، ج 1، ص 124
3- تفسیر کشف الاسرار و عدّه الابرار، ج 16، صص 370 و 371

ص: 95
خالصانه و قصد الهی آن حفظ شود و حج‌گزار مرتکب محرمات نشود. پس در این مدّت نباید با ارتکاب منهیات، از حدود الهی خارج شده و ریا کند یا فسق نماید ....
سرّ آن این است‌که: «حج»، «موت ارادی» است که از حیات حقیقی سرچشمه می‌گیرد. پس حج‌گزار باید نفس خود را- که از لوازم زندگی دنیوی است- بمیراند تا به آب حیات واقعی ازلی و جاودانگی سرمدی دست یابد. این امر امکان ندارد، مگر با دوری از عقل جزئی‌نگر (و دنیوی) که با وهم و خیال در هم آمیخته؛ بلکه مغلوب آن‌ها شده است. همچنین به دست نمی‌آید مگر برای سالکی که حضرت حق او را مجذوب ساخته و از مقامات فعلی به مقام و مرتبه والای الهی قدم گذاشته و در این عوالم، فانی گشته است ....» (1)
آیه (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله) نیز اشاره است به این که: حج، توحید ذات و عمره، توحید صفات است که حج‌گزار عارف در سلوک الی الله و فی الله آن‌ها را کسب می‌کند و به مقامات و حالات عرفانی دست می‌یابد. اگر نفس اماره مانع شد که به این‌ها برسد، باید در راه خدا مجاهدت کند و نفس را به قربانگاه ببرد و آن را ذبح نماید و [در واقع] کعبه قلب را در حق فانی سازد.
(فَمَا اسْتَیْسَرَ) اشاره به این است که نفوس بشری در صفات و توانایی‌ها با هم متفاوت‌اند؛ برخی صفات حیوانی ضعیفی دارند و برخی صفات حیوانی قوی‌تر. گاهی بعضی متّصف به ویژگی‌های حیوانی سرکش ولی رام‌شدنی هستند و برخی متصف به ویژگی‌های حیوانی رام‌نشدنی. چه بسا برخی اوصافی دارند که قابل زوال نیست و چنین افرادی به یقین حج‌گزار محصور (در بند) هستند ... (2)
سوم؛ رسیدن به مقام اخبات
قرآن می‌فرماید: (وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللهِ ... وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِین). (3)
این آیه بیان آن است که درباره امت‌های گذشته نیز پروردگار مقرّر کرد که قربانی گوسفند و شتر، از جمله اعمال حج است (که) در منا ذبح نمایند و هنگام ذبح نیز نام پروردگار بر آن‌ها خوانده شود و ... همچنان‌که درباره امت اسلام این‌چنین مقرر شده است.
(فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِین)؛ بیان سبب وحدت حکم است از نظر این که پروردگار، به امت‌های گذشته نیز مانند جامعه اسلامی فرمان دادکه به زیارت خانه کعبه و انجام مناسک حج در مسجدالحرام حضور یابند و امر مهمّی‌که به آن مترتب می‌شود، آن است که هنگام ذبح و قربانی، نام پروردگار بر آن خوانده شود و آیین بت‌پرستی از آن سرزمین رخت بربندد. پس در قربانی و انجام مناسک، آیین بت‌پرستی را ترک نمایند؛ زیرا آفریدگار یکتا و بی‌همتاست و اختلاف نظر، اختلاف اجتماعات و زمان آن‌هاست و پیوسته باید بر قربانی نام پروردگار خوانده شود و هرگز آمیخته به آیین بت‌پرستی نباشد. افرادی‌که به دستور پروردگار خاضع و منقاد باشند؛ آنان را «مخبت» معرفی کرده است. تا این‌که می‌فرماید: (الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِینَ ...). این تفسیر حال و صفات حاجیان است؛ از جمله این که چنان‌چه نام پروردگار به آن‌ها یادآوری شود، دل‌های آنان به لرزه درآمده و در برابر حوادث ناگوار صبر، پیشه می‌کنند و ... (4)
در واقع آیه قرآن می‌خواهد از این دستور، یک برداشت کلی ارائه کند و آن این‌که:


1- تفسیر الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیه، ج 1، ص 70
2- تفسیر ابن عربی، ج 1، ص 72
3- حج 22: 34
4- تفسیر انوار درخشان، ج 11، صص 171 و 172

ص: 96
«ای افراد بشر، بدانید که اله و خدای همه شما یک و یگانه است؛ تسلیم اوامر حق تعالی شوید و ای فرستاده خدا، مژده و بشارت بده به سعادت و فضیلت و نجات از عذاب و عیش گوارا، به کسانی که متواضع و مطیع امر الهی شده‌اند.» (1)
حج‌گزار با تسلیم محض در برابر دستورات حق و انجام مناسک آن، با تواضع و فروتنی تمام، می‌تواند به مقام «اخبات» (تسلیم و تواضع) برسد. از نظر قرآن «مخبتین» کسانی هستند که دارای چهار صفت حمیده و پسندیده باشند:
* اول، از اوصاف نیکوی مخبتین چنین است که وقتی اسم خدا برده می‌شود، از هیبت اشراق نور معرفت و اشعّه جلال ربّانی و انوار عظمت الهی قلب‌های آن‌ها لرزان می‌شود و از ترس سخط ایزدی، دل‌های آنان ترسان می‌گردد.
* دوم، از صفت نیک آن‌ها چنین است که بر آنچه از مکروهات و ناملایمات طبیعی و نفسانی و ناگواری‌ها که به‌آن‌ها اصابت می‌نماید صابر و بردبارند و خودداری می‌نمایند.
* سوم، از اوصاف مخبتین آن است که آنان در نمازها ایستادگی می‌نمایند و نماز را اهمیت می‌دهند وهر نمازی را با مراعات اجزا وشرایط آن در وقتش‌که برای آن مقرر گردیده به‌جا می‌آورند.
* چهارم، از صفات برجسته «مخبتین» چنین است که از آنچه به‌آن‌ها روزی داده‌ایم در راه خدا انفاق می‌نمایند. (2)
دیده از غیر تماشای ت-- و بر دوخته باد زآتش عشق تو جان و دل ما سوخته باد! (3)
در باره (وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِین) نوشته‌اند: مژده ده مشتاقان را به سعادت لقا، که هیچ مژده‌ای از این فرح‌افزاتر نیست. «ابوالفتوح رازی» نیز می‌نویسد:
«مخبتین متواضعان باشند. (وَجِلَتْ قُلُوبُهُم)؛ «وجل» دل را به ترس داشتن است؛ یعنی، چون پرتو جلال حق بر دل‌هایشان تابیده، روشنایی بزرگ الَه از دلشان نمودار شده است. «وجل» در هنگام ذکر حق به آن اندازه است که حق در دل شخص تجلّی کند.» (4)
هرکه را نور تجلّی شد فزون خشیت و خوفش بود از حد برون
تفسیر «روح البیان» درباره (وَ الصَّابِرِینَ عَلی ما أَصابَهُم) می‌نویسد:
«آن‌هاکه در زیر انجام حکم خداوندی و سرنوشت او خاموش‌اند و آن را بد نمی‌دانند، نه آرزوی آسایش از آن دارند و نه چشم به گشایش؛ بلکه از دل و جان تسلیم به تقدیر هستند؛ چنان‌که حافظ گفته است:
اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است وگر، به قهر برانی درون ما صاف است
به دُرد و صاف تو را حکم نیست دم درکش که هرچه ساقی ما کرد عین الطاف است
(5)
همه یکتاپرستان، به خصوص حج‌گزاران، توجّه دارندکه آفریدگارشان، خدای واحد، بی‌نیاز و یکتاست‌که در برابر دستوراتش باید بی چون و چرا تسلیم باشند و حج هم از جمله دستوراتی است که برای امّت‌های پیشین نیز مقرّر شده بود (هر چند با اختلافاتی در مناسک و مکان قربانی و ...)؛ امّا آن‌چه مهم است این‌که همه در برابر حق و در انجام مناسک حج، مطیع، فروتن، خاشع و متواضع باشند. در تفسیر «الفواتح الالهیه» آمده است:


1- مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 8، ص 356
2- همان، ص 357
3- تفسیر مواهب علیه، ص 35
4- تفسیر عاملی، ج 6، ص 230
5- تفسیر روح البیان، ج 6، ص 34

ص: 97
«... بعد ما علمتم أنّ لکلّ أمّة من الأمم مذبحاً معیّناً و منسکاً مخصوصاً یتقرّبون فیه إلینا فَإِلهُکُمْ أی فاعلموا أن الَه الکلّ إِلهٌ واحِدٌ أحد صمد فرد وتر لا تعدد فیه مطلقاً و لا شرکة له أصلًا (فَلَهُ أَسْلِمُوا) و توجّهوا إن کنتم مسلمین، مسلّمین مفوّضین إلیه أمورکم (وَ بَشِّرِ) یا أکمل الرسل من بین المسلمین بالمثوبة العظمی و الدرجة العلیا و الفوز بشرف اللقاء (الْمُخْبِتِینَ) المطیعین الخاضعین الخاشعین المتواضعین الَّذِینَ قد خبت و خمدت نیران شهواتهم من بأس اللّه و خشیته ...». (1)
نتیجه آن‌که «اخبات» به معنای دوام طاعت و پایداری به اندازه توانایی است و از نشانه‌های آن، کمال فروتنی و خضوع و پیوستگی خشیت و تواضع است؛ «الإخبات استدامة الطاعة بشرط الاستقامة بقدر الاستطاعة ...» (2)
چهارم؛ درک مقام ولایت و امامت
از اسرار و حکمت‌های شگفت‌انگیز حج، پیوند وثیق آن با «امامت و ولایت» است؛ یعنی حج‌گزاران علاوه بر انجام مناسک حج، باید به حقیقت و باطن اعمال نیز توجّه کنند و بدانند که اتمام اعمال و سرّ و روح اصلی حج، توجّه به مقام ولایت و امامت است. در آیات حج اشارات فراوانی به این سرّ بزرگ شده است که در این‌جا بعضی از آن‌ها را بیان می‌کنیم:
1. زیارت صاحب قلب
(وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا ...)؛ یعنی به قصد خانه خدا، جهت انجام مناسک مخصوص، ندا سر ده. (یَأْتُوکَ)، به قصد حج پیش تو می‌آیند. نفرمود: به «بیت الله» بیایند تا اشاره به این باشد که مقصود از تشریع حج، «زیارت قلب و صاحب قلب» است؛ نه زیارت سنگ‌های آن؛ چنان‌که در قول خدای تعالی آمده است: (فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ).
بر این اساس، امام باقر (ع) وقتی دید مردم پیرامون کعبه طواف می‌کنند، در اشاره به همین معنا فرمود: «در جاهلیت این چنین طواف می‌کردند! مردم مأمور شده‌اند طواف کنند؛ سپس به سوی ما کوچ نمایند. پس ولایت ما و مودّت و دوستی خودشان را اعلام کنند و یاری خودشان را بر ما عرضه بدارند.» (3)
در «حقائق التفسیر» نیز از امام صادق 7 نقل شده است که در تفسیر آیه‌ه‌ه (وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِین) فرمود: یعنی نفس خود را از درهم آمیختن با مخالفان و پیوستگی با غیر حق پاک ساز و با عارفان و نشستگان در کوی عشق و خدمت، همراه و همدل شو و با پیشوایان حق همنوازی کن:
«عن جعفربن محمد فی‌قوله «وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ» قال: طَهِّر نفسک عن مخالطة المخالفین والاختلاط بغیرالحقّ «وَ الْقائِمِینَ» مع فؤاد العارفین المقیمین معه علی بساط الانس و الخدمة «وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ»، الأئمة السادة الذین رجعوا الی البدایة عن تناهی النهایة ...». (4)
به همین جهت است که امام باقر (ع) می‌فرماید: «سزاوار است مردم این خانه را زیارت کنند و بزرگ بدارند؛ چراکه خداوند آن را بزرگ داشته است و سزاوار است هرجا که هستیم، به دیدار ما آیند، ما راهنمایان مردم به سوی خداوندیم». (5)
2. اتمام حج با لقای امام


1- تفسیر الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیه، ج 1، ص 554
2- تفسیر لطایف الاشارات، ج 2، ص 544
3- تفسیر بیان السعاده، ج 10، ص 79
4- تفسیرالحقائق، ص 44
5- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 233

ص: 98
(وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلهِ): «حج و عمره را به پایان رسانید»؛ به این صورت که مناسک و اعمال آن دو را به‌طور کامل انجام دهید و محرّمات آن دو را ترک کنید. به امام باقر (ع) نسبت داده شده است که فرمود: «کامل‌کردن و تمام نمودن حج، ملاقات با امام است» و از امام صادق (ع) نقل شده است که: «هرگاه یکی از شماها حج کند، بخش پایانی حجش را زیارت ما قرار دهد؛ زیرا که این، حج را کامل می‌کند.» (1)
بنابراین، ممکن است گفته شود: معنای آیه (وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللهِ)، این باشد که در سبیل حجّ صوری و حجّ معنوی، از چیزهایی‌که به انانیت شما نسبت داده می‌شود، انفاق کنید و در انفاق میانه‌رو باشید تا نفس‌هایتان را قبل از به کمال رسیدن، هلاک کنید و حجّ صوری را با ملاقات با امام برحسب صورت (و) حجّ معنوی را با ملاقات معنوی به اتمام رسانید.
پس نتیجه آن، امر به «فکر» است و آن، عبارت از مجاهدت در عبادت و اذکار قلبی و زبانی است تا این‌که نفس از کدورت‌ها صاف شود. در این صورت است که امام بر شخص مجاهدت‌کننده تمثّل پیدا کرده و ظاهر می‌شود. (2)
3. انسلاخ و بریدن از وابستگی‌ها و تعلّقات
خداوند در سوره حج می‌فرماید: (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ)؛ (3) «باید آلودگی‌های خود را که در مدت مُحرم‌بودن و قربانی و سرتراشیدن بر بدن‌هایشان قرارگرفته، برطرف کنند و نذرهایشان را وفا نمایند و بر گرد خانه کهن طواف کنند.»
این آیه می‌گوید: حج‌گزاران، خود را (از آلودگی‌های ظاهری) پاک سازند و تعهّدات خویش را به آخر رسانند و در پایان، بیت عتیق را طواف کنند. زدودن آلودگی، تفسیر ظاهری آیه است؛ اما در تفسیر عرفانی آن آمده است:
«... مراد از «تفث»، تعلّقات و وابستگی‌های نفسانی است که در احرام برای انسان باقی می‌ماند و قضای آن به این است که امام (ع) را ملاقات کند؛ چه، کسی که امامش را با ملک یا ملکوتش ببیند؛ از تعلّقات و وابستگی‌هایش منسلخ می‌شود و در اخبار به آن‌ها اشاره شده است.» (4)
(وَ لْیَطَّوَّفُوا)؛ یعنی و باید در طوافِ بیت مبالغه کنند یا طواف در بیت را زیاد کنند. پس از آن‌که برحسب ظاهر خود را از آلودگی، که لازمه احرام است، پاکیزه نمودند و حلق نموده و کثافت ظاهر را زدودند و همچنین کثافت باطن؛ مانند کفّاره‌ها و وابستگی‌ها را از بین بردند؛ باید بسیار طواف کنند. بدین‌گونه که امام را با ملک و ملکوتش ملاقات نمایند؛ چه لقای امام با ملکوت او- که همان معرفت به نورانیت است- در رسیدن به قلب می‌باشد که آن خانه خداست. (5)
4. اعلام تبعیت و اطاعت
در تفسیر «روح البیان» آمده است:
حجّ عوام، آهنگ خانه و حجّ خواص زیارت صاحب خانه و مشاهده نعمت‌های احرام است؛ چنان‌که در قرآن آمده است که ابراهیم خلیل 7 گفت: (إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِین) و حجّ خواص روگرداندن از همه چیز است. چنان‌که ابراهیم گفت: (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِین). این است روش حجّ معنوی که خلیل مؤسس آن بود و در حقیقت، مقام و شأن خلیل، راهنمایی به خانه


1- ر. ک. به: تفسیر صافی، ج 1، ص 174
2- تفسیر بیان السعاده، ج 2، ص 402
3- حج 22: 29
4- تفسیر بیان السعاده، ج 10، ص 85
5- همان، ص 86

ص: 99
خدا بود؛ ولی برای رسول الله، محمّد 9 حال بود که موهبت و بخشش از خداست؛ ولی از مقام تا حال تفاوت زیاد است. ابراهیم در مقام خلّت و دوستی متوقف شد و گفت: (إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِین) و چون مشمول موهبت نشد، مخاطب شد به «فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیسَرَ مِنَ الْهَدْی» و پس از آن‌که در مقام حج و وصول به موهبت، محصور و محدود شد، برای او هدی و قربانی معین شد که: (وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم)، برای او گفته شد، ولی محمّد 9 محصور و متوقف نشد و دارای موهبت شد و مخاطب گردید به: (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِله) و حجّ خود را به (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی) به انجام رساند و پس از آن‌که به حق نزدیک شد، خود را به آن بیاویخت و دست برنداشت. پس از آن، عمره را تمام کرد وگفت وگوی دوستانه میان حبیب و محبوب به این‌جا رسید: (فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی). گفتنی‌ها با او بگفت و آخرین موهبت که او را به دوست متصل کرد، در وقوف عرفاتش بود که گفت: (الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً). (1)
نتیجه آن‌که: این عادت و رسم، که شما از زمان ابراهیم به یادگار دارید، باید صورت «عبادت» داشته باشد نه «عادت» که بخواهید آداب پدران خود را تقلید کنید. اکنون شما در فرمان و تربیت (حضرت) محمّد (ص) هستید که تمام آن عادات قدیم را باقی نگذاشت و دستورهای حج را به مصلحت روز معین کرد تا مردم از آن تعصّب و تقلید درگذشتگان خود دست بردارند و روش عقلی و تبعیت پیشوای بزرگ خود را در پیش گیرند و این مطلب از رفتار خوب نمایان است.
پس از صلح حدیبیه، مردم به فرمان پیامبر (ص) تسلیم نشدند تا (این که) آن حضرت خود سر تراشید و قربانی‌اش را ذبح کرد؛ آن‌گاه مردم به خود آمدند و پیروی کردند و این خود می‌فهماند که مردم نمی‌خواستند از عادات قدیمی‌شان دست بردارند و گمان می‌کردند اسلام باید روش گذشته آن‌ها را اجرا کند. برای همین است که در آخر آیه، اشعار شده است که بایستی از مخالفت پیغمبر پرهیز کنید وگرنه عقاب خداوند سخت است.
پس ابتدا معین شده است که باید سر به فرمان بود و آیین قدیمی را در وقت معین و با آداب معین انجام داد و در آخر، یادآوری شده است که آن برای آدمیت و تکامل انسان لازم است و به همین جهت با عبارت (تَزَوَّدُوا) آمده است؛ یعنی: وسیله آسایش شما در آن سفر- که همه به سوی آن می‌روند- تقواست که باید تا آخر عمر روش و طرز عمل شما مقرون به آن باشد. (2)
پنجم؛ جلوه گری شوق و عشق
عارفان، راز آفرینش و سرّ وجود را در کلمه عشق خلاصه می‌کنند و عشق را مبنای آفرینش و وجود می‌دانند. آنان عشق را صفت حق‌تعالی و لطیفه عالی و روحانی انسانیت می‌دانند و سلامت عقل و حس را بدان می‌سنجند و نیز عشق را وسیله تهذیب اخلاق و تصفیه باطن می‌شمرند. شوق و جذبه الهی و محبّت او نشان طریقت و عنوان اهل سلوک است که با این نشان و عنوان شناخته می‌شوند. شوق، حرکت روح در طلب لقا است و عشق رساننده عاشق به درگاه معشوق.
حج، میقات شوق و میعاد عشق است و هرکس گام در وادی آن نهد و عارف باشد، سر از پا نمی‌شناسد و در پی دلدار، آرام و قرار ندارد.


1- تفسیر روح البیان، ج 1، ص 313
2- تفسیر عاملی، ج 1، ص 341

ص: 100
چنان‌که گفته‌اند: حجّ عوام، دیگر است و حجّ خواص دیگر. حجّ عوام قصد «کوی» دوست است و حجّ خواص قصد «روی» دوست. آن رفتن به «سرای دوست» و این رفتن «برای دوست».
دردم نه ز کعبه بود کز روی تو بود مستی نه ز باده بود، کز بوی تو بود
عوام به «نفس» رفتند، در و دیوار دیدند، خواص به «جان» رفتند، گفتار و دیدار دیدند ... (1)
قرآن کریم می‌فرماید: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی). (2)
درباره (تَزَوَّدُوا)؛ «توشه برگیرید» آمده است: قومی از قافله یمن بی‌زاد و راحله قصدِ حج کردند و در مکه اظهار احتیاج نموده، از اهل قافله چیزی طلبیدند. حق تعالی فرمود: توشه بردارید تا بر دل مردم گران نباشید. (فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی)؛ پس بهترین توشه‌ها، پرهیزکردن از طمع و ترک تشویش‌دادن مردم وسؤال‌نکردن از ایشان است و نزد عرفا، در این آیه، اشاره به توشه‌گرفتن در سفر آخرت است و بهترین زاد در آن، پرهیزگاری است. قشیری می‌گوید: «تقوای عوام دورشدن است به تن از لوث گناه و تقوای خواص اجتناب است به سر از مشاهده ماسوی الله و حقیقت آن است که بی‌توشه در «راه عشق» به سر نتوان برد و بی زاد «شوق» مرحله محبّت طی نتوان کرد.»
زاد راه عاشقان درد است و روی زرد و آه راه زین گونه است بسم الله که دارد عزم راه (3)
درباره آیه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً ...) (4) نیز خواجه عبدالله انصاری گفته است:
«می‌گوید مردمان را خانه‌ای ساختم، خانه، و چه خانه‌ای! ... بیگانه در نگرد، جز حَجَری و مَدَری نبیند که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا. دوست در نگرد ورای سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند؛ دل بدهد جان در بازد.»
انّ آثارنا تدلّ علینا فانظروا بعدنا الی الآثار
آری، هرکه آثار دوست دید، نه عجب؛ اگر از خویشتن و پیوند ببرید. «لهذا قیل: بیتٌ مَنْ رآه نَسِیَ مزارَه، وهجر دیارَه و استبدل بآثاره؛ بیتٌ مَنْ طاف حَوْلَه طافت اللطائف بقلبه ....»
درویشی را دیدند بر سر بادیه، میان در بسته و عصا و رکوه (ظرفی از پوست) در دست و چون والهان و بی‌دلان سرمست و بی‌خود؛ سر به بادیه نهاده و می‌خرامید و با خود این ترنّم می‌کرد:
خون صدّیقان بیالودند و زان ره ساختند جز به جان رفتن در این ره یک قدم را باز نیست
گفتند: ای درویش! از کجا بیامدی و چند است که در این راهی؟ گفت: هفت سال است تا از وطن خود بیامدم. جوان بودم، پیرگشتم در این راه و هنوز به مقصد نرسیدم. آن گه بخندید و این بیت برگفت:
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
«اگر دیدار دوست می‌خواهی، از دوری راه و موانع و پرده‌ها باک مدار که دوست همیشه در راه دیدار دوست بود.»
ای مسکین، تأمّل کن در آن خانه که نسبت وی دارد، چون خواهی که به وی رسی، چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد و جان بر کف باید نهاد؛ آن گه باشد که رسی، باشد که نرسی! پس طمع داری که از این بضاعت مزجات (زاد و توشه کم و ناچیز) که تو داری آسان آسان به حضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لایزال برسی؟!


1- تفسیر عاملی، ج 2، ص 329
2- بقره 2: 197
3- مواهب علیه، ص 62
4- بقره 2: 125

ص: 101
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان آسان آسان حدیث ایشان نتوان
(1)
ابوالفتوح نوشته است: «مردی بود او را حسین بن عک می‌گفتند. مردی مال‌دار بود. به مکه رفت و مجاور بنشست و پشت بر خان و مال و املاک و اسباب کرد و سال‌ها آن‌جا بماند. سالی همشهریان او در حج بودند، به او گفتند: تو هیچ آرزویی نداری تا به سر املاک و اسباب خود آیی؟ آهی برآورد و گفت: چه امید باز آمدن است دنیا گشته‌ای را که او را رمقی مانده بُوَد. آن گه این بیت را خواند:
حبّ المحبّ من الحبیب بعلمه إنّ ال-- محبّ ببابه مطروح
«گفت: عاشق را همان بس که معشوقش بداند که او بر در سرای وی کشته افتاده است!» (2)
ششم؛ پرهیزگاری متقرّبانه
«حج» سیر و سلوک روحی برای رسیدن به مقام قرب الهی و نزدیکی به ساحت ربوبی است. این تقرّب حاصل نمی‌شود؛ مگر با تقوا و پارسایی الهی‌گونه. مقامات عرفانی بی‌شمار است و راه‌های طی طریق روحی فراوان؛ اما اطمینان‌بخش‌ترین و رساننده‌ترین آن‌ها «پرهیزگاری» است. برای تقوا مراتب و درجاتی است و لفظ «تقوا» مشترک بین آن معانی باشد. پس در هر موقعی که تقوا گفته می‌شود، موقعیت آن مورد، قرینه بر مراد می‌شود و چون در آیه 197 «بقره» در موقع حج و عبادات واقع گردیده، شاید اشاره باشد به درجه عالی و آخرین مراتب تقوا که مقصود، توجّه کامل به حق است:
(وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الأَلْبابِ). (وَ اتَّقُونِ)؛ یعنی در اعمال و اهداف و مراد شما، فقط من و بندگی من- که خدای شما هستم- باشد و به هیچ وجه حظّ نفسانی در نظر نباشد.
آن‌گاه این را به همه اعمال و مناسک حج- و همه اعمال زندگی- سرایت داده و بیان کرده که آن‌چه انسان را به خدا نزدیک می‌کند، فقط تقواست؛ حتّی در قربانی و ریختن خون حیوان در روز عید. پس می‌فرماید: (لَنْ یَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها). (3) غرض الهی از امر به قربانی، گوشت و خون آن‌ها نیست. این جمله در باره بسیاری از حجّاج است که از آن‌ها شنیده می‌شود این چندین هزار گوسفند ... چه فایده‌ای دارد که در بیابان منا کشته شود و متعفّن گردد و از بین برود! خداوند می‌فرماید: غرض گوشت و خون نیست. (لَکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُم) که باید امر الهی را اطاعت کنید و تا قربانی نکنید از احرام خارج نمی‌شوید. از این مقدار مال صرف نظر کنید، حکم اوامر الهی را خود می‌داند. حتّی اگر امر رسید از جانب خدا و رسول و امام که باید فرزند خود را ذبح کنی یا خود را سر ببری یا دور بیندازی یا از کلیه اموالت خارج شوی، اطاعت واجب است و حقّ سؤال نداری؟ (4)
این آیه ساحت پروردگار را تنزیه می‌نماید؛ از این‌که گوشت و یا ریزش خون قربانی مورد نیاز ساحت اوست؛ زیرا منزّه از عوارض و نیازهاست! بلکه غرض از تشریع قربانی در منا آن است که مسلمانان بدین وسیله نیروی تقوا و خلوص در عبودیت خود را آشکار سازند و از شعار بت‌پرستی تبرّی نموده و به پروردگار تقرّب جویند و هنگام ذبح، به منظور نقض آیین بت‌پرستی، نام پروردگار را بر آن بخوانند. (5)


1- کشف الاسرار و عدّه الابرار، ج 1، ص 353
2- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 147
3- حج 22: 37
4- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 304
5- تفسیر انوار درخشان، ج 11، ص 174

ص: 102
کسانی‌که با قربانی، قصد تقرّب به خدا را دارند، باید بدانند که نه گوشت آن‌ها به او می‌رسد (چون که او منزّه از آن است) و نه نفعی از آن می‌برد؛ بلکه فقط پرهیزگاری است که مورد نظر حضرت سبحان است؛ یعنی پرهیز و دوری کردن از نواهی و حرام‌های الهی و عمل به دستورات و تعالیم او. در واقع تنها چیزی که انسان را به حضرت حق نزدیک می‌کند، امتثال دستور مولا و پرهیز از ارتکاب نواهی اوست؛
«و ما یصل منها إلیه سبحانه إلّا التَّقْوی، أی التحرز و الاجتناب الصادر مِنْکُمْ عن محارم اللّه و منهیاته و الامتثال بأوامره و الإتیان بمأموراته و مرضیاته ...». (1)
در تفسیر «البحر المدید، آمده است: «مقصود از ریختن خون قربانی، گوشت و خون آن نیست؛ بلکه دل و جان را از دوستی دنیا باز دارد و آن را برای رضایت الهی، ایثار کند. این ویژگی با استواری نیت و والایی همّت به دست می‌آید؛ هرچند مانعی او را از رسیدن به این مقصد باز دارد.
(وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ)
؛ «آن‌چه از شما می‌رسد، پرهیزگاری است.» در این‌جا تقوا، به معنای «عمل قلبی» است و آن عبارت است از نیت قرب به خدا، اراده عمل نیک و قصد خالصانه برای خدا. این عمل قلبی، مراد واقعی است و اعمال و مناسک، برای تأیید و تأکید بر آن‌هاست. از این رو نیت انسان مؤمن، رساتر (گویاتر) از عمل اوست و طاعت و عبادت او، غذای قلب است. در هر حال مقصود نهایی، لذّت رستگاری است که با لقای الهی حاصل می‌شود و فرع بر آن، عشق و انس به خداوند است که جز با ذکر او به دست نمی‌آید.» (2)
هفتم؛ اطمینان و انشراح نفس
انبساط و سکینه از مقامات و حالات عرفانی است که برای سالکان الی الله پیش می‌آید و با ورود آن‌ها در دل، بهجت، نورانیت و آرامش بر آن حاکم می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً). «امن» به معنای اطمینان و آرامش قلب است؛ خواه در جهت مادّی باشد یا معنوی و اطلاق کلمه «امن» بر «بیت» برای مبالغه است؛ مانند زیدٌ عدلٌ و اشاره می‌شود به کمال تحقّق اطمینان و امن ظاهری و معنوی در آن بیت الهی. منظور آیه کریمه، این است که: از جمله نعمت‌های الهی برای بنی اسرائیل و دیگران- که از نسل ابراهیم هستند- خانه کعبه است که به دست آن حضرت ساخته شده و محلّ عبادت و بندگی و توجّه و خضوع و تذلّل گشته است. جایی است که به بندگان خداوند متعال در آن‌جا اجر و مزد دنیوی و اخروی داده شده و با کمال آرامش باطن می‌توانند در آن‌جا به مناجات و تضرّع و عبادت مشغول گشته و با خدای خود به راز و نیاز و توجّه و ارتباط بپردازند. (3)
این آرامش باطن و سکینه درونی، در خلال اعمال و مناسک حج، جلوه‌گری خاصّی دارد و خانه حضرت رحمان- چه کعبه مقصود و چه قلب معهود- نمودگاه این حالات روحانی است. در بعضی از تفاسیر آمده است: در این آیه، مقصود از بیت «کعبه» است؛ چون «الف» و «لام» برای عهد خارجی است یا مقصود «قلب» است از باب این‌که قلب معهود، مناسب‌تر است بین متکلّم و مخاطب و نظر هر دو به سوی آن است و آن‌چه که به او مراجعه می‌شود و در حقیقت محلّ جزا برای او و خلق است، همان قلب بوده و چون کعبه، قلب صوری است، به وضع و قراردادن به آن مراجعه شده و محلّ جزای کسی است که به آن‌جا رجوع نماید. (لِلنَّاسِ وَ أَمْناً) آن‌جا به نحوی امن است که شکار


1- نخجوانی، نعمت الله بن محمود، تفسیر الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیه، ج 2، ص 555
2- البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج 3، ص 536
3- تفسیر روشن، ج 2، ص 153

ص: 103
نباید کرد ... بلد میت و حرم بر حسب تأویل، صورت نفس مطمئنه صدر منشرح است و حکم بیت به مسجد و حرم، از جهت مجاور بودن به آن‌ها یاد شده است. بنابراین، آن حکم در مورد مسجد حرم، ساری است و همچنین است حال نفس و صدر (سینه) و تحقّق معنای بیت و مظهر بودن آن برای قلب و مناسبت بین مناسک کعبه و مناسک قلب ... (1)
وینکه گرداندیم جای بازگشت خانه را بر مردم از هر شهر و دشت
مأمن است آن پس بگیرید از نیاز جای ابراهیم از بهر نماز
ما به ابراهیم و اسماعیل هین در طهارت عهد کردیم این چنین
پاک تا دارند و نیک آن خانه را راه ندهند اندر آن، بیگانه را
بهر طوف طائفین و عاکفین راکعان و ساجدان ز اهل یقین
قلب باشد ک-- عبه اهل مقام صورتِ آن خانه شد بیت الحرام
مرجع است و مأمن او از بهر ناس هم سلامت را سبب دور از هراس
چون در آن ساکن شوند اندر وصول ایمنند از شر نفس بو الفضول
وز فریب قوه‌های طبع پست وز فساد و کید و هم، از تیز دست
(2)
در تفسیر کشف الأسرار آمده است:
(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ ...) صفت کعبه می‌کند؛ می‌گوید: این خانه را بازگشتنگاه خلق کردیم که می‌آیند به آن و باز می‌آیند. هرچند که پیش آیند، بیش خواهند که آیند.
مثاب لافناء القبائل کلّها تخبّ إلیها الیعملات الطلائع
این از آن است که کعبه مستروح (راحت‌گاه) دوستان است و آرام‌گاه مشتاقان و خدای را- عزّ و جلّ- در زمین چهار چیز است که سکوت و سکون دوستان وی به آن چهار چیز است: «الکعبة و القرآن و ... و المؤمن». «و أمناً» یعنی ایمن کردیم آن خانه را تا ایشان به وی آزرم می‌دارند و از جهانیان به وی مخصوص باشند. این همان است که گفت: (وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ) و جای دیگر گفت: (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً). گفته‌اند: «و امناً» به معنای آن است که جای امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند. خداوند- عزّ و جلّ- چون حرمت آن بقعه بفرمود و جای امن ساخت، اندر طبایع عرب هیبت وی بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند واندر آن قتل و قتال نکردند ... (3)
هشتم؛ دوام ذکر الهی
از اسرار و حکمت‌های عرفانی- اخلاقی حج، یادکردِ پیوسته حضرت حق و دوری از غفلت و نسیان و یا اشتغال به ذکر بیگانگان است. سراسر حج، ذکر و یاد محبوب است، آن گاه که با تلبیه آغاز می‌شود، ذکر واجب «لَبَّیکَ اللَّهُمَّ لَبَّیک»، شروع سیر و سلوک روحی است ... تا این‌که حج‌گزار قدم در مشاعر مقدس می‌نهد و مناسکی چند به جای می‌آورد که ذکر و یاد آفریدگار، روح آن‌هاست. به همین جهت قرآن کریم دستور به ذکر و یاد رحمان داده و فایده و برکت حج را در آن دانسته است. آن‌گاه بر دوام ذکر در طول زندگی ناسوتی تأکید می‌ورزد تا تبدیل به حیات طیبه ملکوتی شود.
در تفسیر آیه (لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ ...) (4) گفته‌اند: مقصود از ذکر در این‌جا بردن نام خدا هنگام قربانی است و برخی گفته‌اند: مقصود از ذکر، ذبح است؛ از باب


1- تفسیر بیان السعاده، ج 2، ص 255
2- تفسیر صافی، ص 49
3- تفسیر کشف الاسرار و عده الابرار، ج 1، ص 368
4- حج 22: 28

ص: 104
این‌که صحّت ذبح به سبب ذکر است. پس نام ذکر، بر ذبح نهاده شده است ... [امّا] حق این است که مقصود مطلق ذکر خداست؛ خواه با تلبیه در احرام باشد، یا با تضرّع و دعا در ایام حج، یا با یادآوری ایستادن نزد خدا در قیامت (این یادآوری از مشاهده حال احرام ناشی می‌شود که آن خود یادآوری قیام نزد خدا در محشر است) یا به سبب ذکر هنگام ذبح باشد یا با تکبیرات دهگانه باشد که در تعقیب نمازهای پنج‌گانه این ذکر (که بر دل و جان و زبان حج‌گزار غلبه می‌یابد) باید همه آنان و حالات او را نیز شامل بشود و او را از غفلت و بی‌خبری بازدارد و در ارتباط مداوم برقرار باشد. می‌فرماید: (فَاذْکُرُوا اللهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُم ...). (1) در این‌جا ذکر در مقابل غفلت بوده و به معنای یادکردن مطلق است؛ خواه به زبان باشد یا به قلب یا به شهود. منظور این که: پس از انجام گرفتن این مراحل و با تمام شدن مناسک حج که به انواع و رنگ‌های مختلف در مقابل جلال و عظمت خداوند متعال صورت می‌گیرد، ارتباط میان بنده و پروردگار متعال تثبیت و تحکیم شده و ذکر قلبی و توجه باطنی به او، برای همیشه ثابت و برقرار بوده و در هر حال و در هر حرکت و سکونی، از حضور و نظر او غفلت نخواهد ورزید؛ پس حقیقت ذکر عبارت است از ارتباط.
آری غفلت همیشه از جانب عبد صورت می‌گیرد و خداوند متعال در همه حال و در هر جایی، حاضر و ناظر و محیط و قیوم است و چون غفلتِ عبد، تبدیل به ذکر و توجه گردد، ارتباط مسلّم و قهری است؛ مخصوصاً که ذکر در مرتبه شهود باشد که ارتباط نیز شهودی خواهد بود. (2)
در تفسیر «البحر المدید» نیز آمده است: (فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ ...) اشاره به این است که: پس از آن‌که دل‌ها بر کوه عرفات معارف وقوف کرد و معانی این زیبایی‌ها را شهود کرد؛ این معانی و معارف، تبدیل به سرّ و روح می‌شود. آن گاه امر می‌شود که بر زمین عبودیت نزول کنند و به وظایف ربوبیت قیام نمایند؛ به جهت سپاس و شکرگزاری از الطاف او. سپس بین مردم بوده و در ظاهر با آنان ارتباط دارند؛ اما روح و روانشان منفرد و جدا از آنان است. جسمشان با مردم در کار و کوشش است؛ ولی روحشان در ملکوت الهی در پرواز و صعود. هر زمان که توجه و میلی به دنیا و ظواهر آن داشته باشند، استغفار می‌کنند. آن‌گاه به آنان گفته می‌شود: (فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ ...)؛ یعنی، بین مشاهده باطنی حضرت ربوبیت با عمل به دستورات عبادی جمع کنند. پس خدا را باید بر هر چیزی یاد کنند و ذکر او گویند ... (3)
سفر حج، برای این است که انسان، مهذّب و وارسته شده و ذکر حضرت حق را توشه‌ای برای آینده خود قرار دهد و حیاتش را با نام و یاد محبوب نورانی سازد. (فَاذْکُرُوا اللهَ ...).، دلالت می‌کند بر این‌که پس از فراغت از مناسک حج، خدا را ذکر نمایید و گفته شده: ذکر یعنی روی آوردن به دعا و استغفار بعد از پایان مناسک حج. همچنین گفته شده معنای آن این است: پس از آن‌که مناسک حج را به جا آوردید و آثار [زندگی] بشری را زایل کردید و بر نیروهای مادی چیره شدید و سختی‌های راه سلوک را تحمل کردید؛ برای نورانی‌کردن درون، به ذکر الهی بپردازید. در حج صرفاً تخلیه درون مراد نیست؛ بلکه غرض، به دست آوردن سعادت جاودانه است؛ یعنی، نفی و اثبات. نفی پلیدی‌ها از درون و اثبات نیکی‌ها و سعادت برای خویشتن «... فاشتغلوا بعد ذلک بتنویر القلب بذکر الله فإنّ التخلیه لیست مقصوده بالذّات ...» (4)


1- بقره 2: 200
2- تفسیر روشن، ج 3، صص 49 و 50
3- البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج 1، ص 231
4- تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 1، ص 566

ص: 105
در تفسیر تستری در باره (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی) آمده است: «زاد»، انس گرفتن با ذکر الهی است؛ چون که برای عاشق، توشه‌ای جز محبوب و برای عارف، زادی جز مقصود نیست. در روایتی در تفسیر آیه (مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا) (1) می‌فرماید: یعنی به قدر توانتان زاد و راحله راه برگیرید ... آن‌گاه فرمود: «زاد» یعنی ذکر و «راحله» یعنی صبر و بردباری. (2)
نهم؛ ره‌توشه‌ای برای سفر اخروی
انجام عبادات و تکالیف دینی، برای آن است که انسان بتواند زاد و توشه وافر و کاملی برای سفری مهم‌تر و مقدّس آماده نماید و در جوار رحمت رحمان، باده قرب را گوارا نوش وجود کند.
حج، نه تنها خود تشبیه و تجسّم زیبایی از سفر رستاخیزی انسان است؛ بلکه آسان‌کننده طی این طریق طولانی است. انسان عارف در این سیر روحانی، توشه‌ای از پرهیزگاری و ورع برمی‌دارد و با سبکباری و شیدایی آماده آن سفر واپسین می‌شود. قرآن در آیات مربوط به حج می‌فرماید: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی)؛ (3) «زمان حج در ماه‌های معین است؛ پس برای کسی‌که در این ماه‌ها حج واجب شد، بایست با زن خود نزدیکی نکند و پیرامون کارهای ناروا و دعوا و نزاع نگردد ... ای مسلمانان (حج‌گزاران)! توشه برگیرید و بهترین توشه‌ها تقواست.» زاد و توشه معنوی و روحانی در هر زمان لازم است؛ ولی برای سفر اخروی بایسته‌تر.
بر این اساس، ابوالفتوح می‌نویسد: «اهل اشارت گفتند خدای چون ذکر سفر حج کرد، مکلّفان را سفر قیامت یادآورده، گفت: اگر برای این راه زادی ساختی که به یک- دو ماه بروی و بازآیی برای سفری‌که بروی به آن‌جا بمانی و باز نیایی «اولی و احری» (بهتر و شایسته‌تر است) که آن را زاد باید. زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری بود. این‌جا هر چه گرانبارتر باشی، سفرت آسان‌تر بود و آن‌جا هر چه سبکبارتر باشی، تو را به باشد؛ برای این‌که این‌جا بار بر پشت شتر باشد و آن‌جا بار برگردن تو. این‌جا زاد بر راحله بود و آن‌جا زاد خود راحله باشی. این‌جا اگر راحله‌ات نبود و زادت نبود، از «تقوا» زادی ساز و از پای خود راحله (وسیله سواری) ساز. اگر رحلی نبود، به فعلی قناعت کن و اگر هیچ توانی که از توکل زادی سازی و از هوای نفس راحله و آن زاد و توکل بر گردن اصطبار نهی و پای قهر به پشت هوای نفس درآری؛ چون، او را پست کرده باشی، انگار که راه بریدی ...» (4)
در تفسیر «جلاء الاذهان» نیز آمده است: خدای تعالی گفت: [وَ تَزَوَّدُوا] توشه برگیرید. زادی که دارید، نگاه دارید تا به رنج نیفتید. زاد دو است: «زاد راه حج» و «زاد راه قیامت». زاد راه حج کعک (نان) و خرما بود و زاد قیامت، عمل صالح و تقوا. برای این راه که به یک دو ماه بروی و بازآیی و توشه می‌سازی، سفری را که چون بروی و بازنیایی، اولی بود که توشه سازی. ای خواجه! تو بر جناح سفری و مسافر را از زاد چاره نیست؛ از آن ملخ بیاموز. اگرچه این حدیث از ملخ است، از فواید ملح است:
مرّ الجراد علی زرعی فقلت له اسلک سبیلک لا تولع بافساد
فقام منهم خطیب فوق سنبلة انّا علی سفر لابدّ من زاد


1- آل عمران 3: 97
2- تفسیر تستری، ص 34
3- بقره 2: 197
4- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 112

ص: 106
«ملخ‌ها به مزرعه من گذر کردند، پس گفتم: راهتان را ادامه دهید و دراندیشه نابودی این مزرعه نباشید. پس گوینده‌ای از آن‌ها که بر فراز سنبلی بود، گفت: ما در سفری هستیم که به ناچار برای آن باید توشه‌ای برگیریم.»
زاد تقوا می‌باید؛ از تقوا دور می‌شوی و در معاصی می‌آویزی ... آن به جنّت می‌رساند؛ این به جهنّم می‌سپارد. زاد عقبی تقوا بود؛ آن راهی پرآفت است، بپرهیز. بر آن راه توان رفتن که راهی پر خار و خاشاک است.
از یکی از بزرگان پرسیدند: تقوا چه باشد؟ گفت: هرگز راه خارستان رفته‌ای؟ گفت: آری، گفت: چگونه رفتی؟ گفت: برحذر و هشیار و دامان در چاک زده. گفت: تقوا آن است که در راه دین همچنان روی؛
خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهو التقی
کن مثل ماش فوق أر ض الشوک یحذر ما یری
«مردان بوده‌اند که در راه دنیا هم تقوا زاد کردند؛ چنان‌که راه آخرت را زاد از تقوا ساختند.» (1)
دهم؛ تعدیل قوای نفسانی
انسان دارای قوای نفسانی است که با کوچک‌ترین غفلت و بی‌توجهی، او را در ورطه کژروی و گرداب تباهی می‌اندازد و از مسیر إلی الله باز می‌دارد. از این رو باید همواره به مراقبت و محافظت از آن‌ها بپردازد و جهت جلوگیری از افراط و تفریط، به تعدیل این نیروهای درونی همّت گمارد. سفر عرفانی حج این فرصت را برای انسان فراهم می‌سازد که دقیق‌تر و جدّی‌تر به کنترل قوای نفسانی بپردازد و تمرین تهذیب نفس و مجاهده درون بکند. این از بزرگ‌ترین منفعت‌ها و بهره‌هایی است که او می‌تواند از این سفر قدسی ببرد؛ چنان که درباره آیه (لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللهِ ...) آمده است: از جمله منافع اخروی و اخلاقی حج، آن است که از زمان ورود حج‌گزاران به حرم امن الهی و با التزام قلبی و عملی به تروک احرام (محرمات احرام)، همه حرکات و رفتار و گفتار زائران را تحت نظر و کنترل قرار می‌دهد و تعدیل و انتظام می‌بخشد. این خاطره [نورانی] هیچ‌گاه از روان انسان محو شدنی نیست و درباره تعدیل قوا، تأثیر و نقش مؤثری خواهد داشت. (2)
در آیه دیگر می‌فرماید: (... فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللهُ وَ تَزَوَّدُوا ...). (3)
ابن عربی درباره این آیه می‌نویسد: «هرکس‌که عزیمت حج نمود و ملتزم نسک آن شد، پس «فلارفث»؛ یعنی نباید مرتکب فاحشه‌ای شود که از قوای شهوانی ظهور می‌کند و «لافسوق» یعنی قوای غضبی نباید از اطاعت قلب خارج گردد و «لا جدال»؛ یعنی قوای بیانی (نطقی)، نباید در حج شیطنت و ریا کند.
همه این‌ها زمانی است که قصد «خانه دل» کند و لازمه آن نیز برگرفتن توشه است (وَ تَزَوَّدُوا) که ناشی از فضایل اخلاقی و پرهیز از رذایل است. این توشه، پرهیزگاری است که حج گزار باید در اعمال و نیات خود آن‌ها را رعایت کند؛
«فِی الْحَجِّ، أی: فی قصد بیت القلب وَ ما (تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ) من فضیلة من أفعال هذه القوی الثلاث بأمر الشرع والعقل دون رذائلها (یَعْلَمْهُ اللهُ) ویثبکم علیه (وَ تَزَوَّدُوا) من فضائلها التی یلزمها الاجتناب عن رذائلها (فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی)». (4)


1- تفسیر جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، ج 1، صص 243 و 244
2- تفسیر انوار درخشان، ج 11، ص 164
3- بقره 2: 197
4- تفسیر ابن عربی، ج 1، ص 73

ص: 107
در آیه 197 سوره بقره نیز می‌فرماید: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجّ). سرّ اقتصار بر سه عمل (رفث، فسوق و جدال) نه زیادتر؛ این است که در علوم عقلی ثابت شده انسان دارای چهار قوّه است: «شهوانیه بهیمیه»، «غضبانیه سبعیه»، «وهمیه شیطانیه» و «عقلیه ملکیه» و مقصود از جمیع عبادات، مقهورگردانیدن قوای سه‌گانه است؛ یعنی شهویه، غضبیه و وهمیه. پس قوله تعالی «فَلا رَفَثَ» اشاره به مقهور نمودن قوای شهویه است، تحت قوای عقل و «وَ لا فُسُوقَ» اشاره به مقهورنمودن قوای غضبیه است که از سرکشی آن تمرّد و نافرمانی پدید می‌آید. «وَ لا جِدالَ» اشاره دارد به مقهورگردانیدن قوه وهمیه تحت فرمان عقل که بلند پروازی نکند و در آن‌چه شأن وی نیست، در ذات خدا و صفات و افعال و احکام او بحث و جدال نکند.
همین قوای سه‌گانه است که انسان را وادار می‌کند با مردم نزاع و ضدّیت کند و تمام ظلم و تعدیات بشر از همین سه قوه سرچشمه می‌گیرد. این است که در آیه فرمود: (فَلَا رَفَثَ وَ لَا فُسُوقَ وَ لَا جِدالَ فِی الْحَجّ)؛ یعنی کسی‌که مقصودش معرفت خدا و محبّت او باشد و بخواهد اطلاع پیدا نماید بر نور جلال احدی و در سلک خواص از بندگان حق تعالی واقع گردد، بایستی جلو این قوای سه گانه حیوانی خود را ببندد که هیجان نکنند و این معانی‌که گفته شد، بالاترین اسراری است در حج، که می‌توان از این آیات استفاده نمود. پس سزاوار نیست که عاقل از آن غافل گردد. (1)
در تفسیر «روح البیان» نیز آمده است: در انسان سه قوّه هست: «شهوانیه»، «غضبیه» و «وهمیه» و در این آیه «فَلَا رَفَثَ» نهی از اعمال قوه شهویه است و «لَا فُسُوقَ» نهی از اعمال قوّه غضبیه است و کارهای زشت و «لَا جِدالَ» نهی از به کار بردن قوه واهمه است ... مثل بحث در کارهای زندگی و جنگ و جدال با مردم. پس چون بدی از این کارها تولید می‌شود، نهی کرد و گفت: پرهیزگاری از این اعمال را پیشه کنید و از نیروی خِرَد خود الهام بگیرید. (2)
سعدی در این باره می‌گوید:
از من بگوی حاجی مردم گزای را کاو پوستین خلق به آزار می‌درد
حاجی تو نیستی، شتر است از برای آنک بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد
در واقع باید گفت:
حج در آن واجب شمرد از حسن حال نه در آن رفث است و نه فسق و جدال
و آن‌چه در وی می‌کنند افعال نیک جمله را داند خدای بی شریک
توشه بردارید و نبود هیچ زاد بهتر از تقوا اگر دارید یاد
می بپرهیزید کاین ره روشن است بر اولی الالباب پرهیز احسن است
(3)
ی ازدهم؛ تعظیم حرمات رحمانی
یکی از بایستگی‌های طریق عرفانی، رعایت ادب و اخلاق و حفظ حرمت و حدود الهی است؛ در واقع سالک إلی الله، باید هر آن‌چه را که از ناحیه مقصود و محبوبش صادر شده، بزرگ شمارد و در تعظیم و تکریم آن بکوشد. این مسأله در حج نمود بیشتری دارد و حج گزار در منازل و مناسکی گام می‌گذارد که باید بدان‌ها پایبند باشد و دستورات حق را مو به مو اجرا نماید و محرمات و منهیات او را ترک کند.


1- مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج 2، صص 248 و 249
2- تفسیر روح البیان، ج 1، ص 315
3- تفسیر صافی، ص 71

ص: 108
در آیه 30 سوره حج- پس از بیان بعضی از مناسک و اعمال حج- می‌فرماید: (ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ ...)؛ «این است [مناسک حج]، کسی‌که احکام خدا را حرمت گذارد، نزد پروردگارش خیر و خوبی یابد ...» آن گاه در دو آیه بعد می‌فرماید: (ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوب)؛ «این است [سخن حق] و کسی‌که شعائر دین خدا را بزرگ شمارد، این صفتِ دل‌های باتقواست. «ذَلِکَ» اشاره به دستورات حج است که فرمود: این‌ها تعظیم شعائر الهی است؛ یعنی سرسری نشمارید و کورکورانه به جا نیاورید ... در خبر است حرمات الهی که هتک آن حرام است، سه قسم می‌باشد:
- هتک حرمت الهی در بیت الله الحرام،
- هتک حرمت کتاب در تعطیل‌کردن آن و ترک عمل به آن،
- هتک حرمت کسانی که واجب الاطاعه هستند؛ از رسول و امام.
آری، اخبار، بیانِ مصادیقِ اتم می‌کند؛ تعظیم حرمات الهی، اطاعت از فرمان‌های اوست و ترک کلیه معاصی و اطاعت واجب الاطاعه.
(فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ)، معنی این نیست که تعظیم هم خوب است و این بهتر است، بلکه «خیریت» منحصر به تعظیم حرمات الهی است. (1)
اینت امر حج که شد ذکر از نسق کرد هر تعظیم حرمت‌های حق
مر ورا نزد خدایش بهتر است هم جزایش در نکویی اکبر است
از پلیدی پس نمایید اجتناب وان بود اصنام اندر انتساب
هم نمایید اجتناب از قول زور بت پرستی اصل کذب است و فجور
دین حق گیرید و میل آن سو کنید بر خدا از غیر شرکی رو کنید (2) آنهت
حجّ حقیقی، سلوک عرفانی برای فنای در حق و طواف باطنی و درونی است که با یک سری آداب و شرایط همراه است. حج برای حفظ حرمت‌های الهی و نشانگر تعظیم دستورات اوست؛ یعنی محافظت می‌کند بر آن‌چه که خداوند در اوقات حج، حرام کرده است و حرمت‌های الهی را نمی‌شکند تا ملزم نشود با خون (قربانی) آن‌ها را جبران کند: « (ذلِکَ) لمن أراد السلوک لطریق الفناء و الحج الحقیقی و الطواف


1- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 296
2- تفسیر صافی، ص 485

ص: 109
المعنوی (وَ) بالجمله (مَنْ یعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ) و یحافظ علی حرمه ما قد حرمه الله فی أوقات الحج و لم یهتک حرمتها لیجبرها بدم (فَهُوَ) ای الحفظ بلا هتک (خَیرٌ لَهُ) مقبول (عِنْدَ رَبِّهِ) من هتکها و جبرها بدم ...» (1)
در واقع، حفظ حرمت‌های الهی و بزرگداشت آن‌ها، با تعظیم اوامر و دستورات اوست و بزرگداشت اوامر او با نافرمانی نکردن است و این در سفر روحانی و معنوی حج، نمود و ظهور بیشتری دارد. بزرگداشت اوامر و نواهی حق، طلب رضای اوست و این مسأله، بدون در نظر گرفتن طریق و دستور خود او، مبارک و مؤثر نیست: «تعظیم الحرمات بتعظیم أمره و تعظیم أمره بترک مخالفته. و یقال من طلب الرضا بغیر رضی اللّه، لم یبارک له فیما آثره من هواه علی رضی مولاه ... و یقال تعظیم حرماته بالغیرة علی إیمانه». (2)
حجّ مقبول و حقیقی، حجّی است که سراسر آن طلب رضا و خشنودی الهی باشد؛ آن هم به صورتی که آن را بر هر امری مقدم بدارد و بر آن پافشاری کند. حج‌گزار عارف و بینادل، نباید آنی از این وظیفه مقدس خود غفلت بورزد و با قصور و تقصیر، هتک محرّمات الهی نماید. بزرگداشت دستورات الهی؛ یعنی حرمت نشکستن، پاکسازی نفس در سفر حج، قربانی‌کردن جان در راه محبوب و هرآن‌چه که در مناسک و اعمال این عبادت بزرگ وجود دارد و آن عبارت است از: تخلیه درون با فضایل اخلاقی، پرهیز از رذایل نفسانی، قرارگرفتن در معرض انوار ربّانی، متصف شدن به ویژگی‌های انسانی و سیر صعودی در مقام عرفانی. این‌ها همه خیر و نیکی برای انسان در محضر الهی و بارگاه قرب است.
در تفسیر ابن عربی آمده است:
« (ذلِکَ) أی: الأمر ذلک (وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ) و هی ما لا یحلّ هتکه و تطهیره و القربان بالنفس و جمیع ما ذکر من المناسک کالتّحلّی بالفضائل، و اجتناب الرذائل، و التعرّض للأنوار فی التجلیات، و الاتصاف بالصفات، و الترقّی فی المقامات (فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ) فی حضرة ربّه و مقعد قربه ...» (3)
(وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ) نظیر (وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللهِ) و تأکید بر آن است.
«شعائر»، مانند «حُرُمات» مطلق هر چیزی است که دارای حرمت و احترام بوده و تعلّق به دین داشته باشد. شعائر نیز مانند «حُرُمات» در این‌جا به ملاحظه مقام، تفسیر به مناسک حج و مخصوصاً به «هدی» شده است. حقّ این است که آن عمومش وارد شده است ولیکن نظر و توجّه مناسک به هدی، به سبب قرینه مقام است.
(فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوب)
، خوشا بر حال او (تعظیم‌کننده شعائر الهی) که این صفتِ دل‌های با تقواست. [در واقع] کسی که شعائر را تعظیم می‌کند، از متّقین می‌شود؛ چه، آن شعائر، از تقوای قلوب است و بودن شعائر از تقوای قلوب- با این که بیشتر آن‌ها از کثرت‌هایی است که دل را به غیر خدا مشغول می‌کند- بدان جهت است که قلب دارای دو وجه است: وجهی به سوی کثرات دارد و وجهی به سوی وحدت و با ملاحظه هر دو وجه است که از قلب، سلوک پدیدار می‌شود و جذب به وقوع می‌پیوندد. (4)
دوازدهم؛ مقام تخلیه نفس
حج، آکنده از رازها و حکمت‌هایی است که تن و جان انسان را در شعاع نور الهی قرار می‌دهد و وجود آلوده و قلب در هم شکسته او را از ناراستی‌ها و کژی‌ها پاک می‌سازد. حج، سیر و سلوک عرفانی، برای تزکیه و پاکی نفس است و می‌توان مراحل عرفان و سلوک را به روشنی در آن


1- الفواتح الالهیّه و المفاتح الغیبیه، ج 1، ص 553
2- تفسیر لطایف الاشارات، ج 2، ص 541
3- تفسیر ابن عربی، ج 2، ص 58
4- تفسیر بیان السعاده، ج 2، صص 92 و 93

ص: 110
مشاهده کرد؛ از جمله مراحل تزکیه (تخلیه، تحلیه و تجلیه)؛ یعنی پاکسازی باطن و روان از رذایل اخلاق.
از وظایف مشکل و سنگین سالکان الی الله، تطهیر نفس و تصفیه باطن از رذیله‌ها و پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها است. آنان باید باطنشان را از آلودگی صفات ناراست پاک سازند تا قابل فیض‌های رحمانی در حج باشند.
موانع تا نگردانی ز خود دور درون خانه‌ه‌ه دل نایدت نور
موانع چون درین عالم چهار است طهارت‌کردن از وی هم چهار است
نخستین، پاکی از احداث و انجاس دوم، از معصیت وز شرّ وسواس ...
قرآن کریم می‌فرماید: (... وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُود)؛ (1) «امر کردیم به ابراهیم و اسماعیل که خانه را برای طواف‌کنندگان، معتکفان، راکعان و ساجدان پاکیزه سازید.»
«بَیْتِی» که خداوند آن را با منتسب‌کردن به خودش شرافت بخشید، در حقیقت «خانه قلب» است. خداوند دستور داد که آن را از ناپاکی توجّه به غیر پاک سازند؛ زیرا آن‌جا نظرگاه حضرت اوست.
دل به دست آور که حجّ اکبر است از هزاران کعبه یک دل بهتر است
کعبه بنیاد خلیل آزر است دل نظرگاه جلیل اکبر است
باید به ناچار آن را صاف و زلال نمود تا انوار الهی و اسرار رحمانی بر آن معتکف و آرامش و سکینه و وقار بر آن نازل شود. پس از وصول به این مقام است که بنده، سجده حقیقی و رکوع واقعی می‌کند و با پروردگارش مأنوس شده، به راز و نیاز می‌پردازد؛ (اعلم أنّ البیت الذی شرّفه الله بإضافته إلی نفسه و هو بیت القلب فی الحقیقة ...). (2)
در آیه دیگر می‌فرماید: (ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ). (3)


1- بقره 2: 125
2- تفسیر روح البیان، ج 1، ص 229
3- حج 22، آیه 29

ص: 111
بسیاری از مفسّران گفته‌اند: مراد از «لیَقْضُوا» حلق رأس و قصّ شارب و ظفر و امثال آن است که بر مُحرم حرام بود، دیگر حلال می‌شود؛ مگر سه تا از محرّمات احرام ... بعضی گفته‌اند: رفع کثافات بدنیه است به غسل در روز عید. بعضی گفته‌اند: رمی جمرات است در ایام تشریق ... و لکن مطلق است و شامل جمیع کثافات می‌شود؛ حتّی کثافات معنویه به توجه و انابه و ادای حقوق النّاس و حقوق الهیه و نحو این‌ها ... (1)
در واقع آیه شریفه اشاره است به این‌که: بعد از قربانی‌کردن، نوبت به پالایش درون از آلودگی‌ها؛ یعنی از چرک‌های احتمالی، زشتی‌های نفسانی و نشانه‌های خودخواهی می‌رسد و این سرّ عظیم حج است:
«بعد ذبح الهدایا و الضّحایا (لیَقْضُوا) و لیزیلوا (تَفَثَهُمْ) و أوساخهم العارضة لهم من رین الإمکان و شین الهویات و مقتضیات الأنانیات وَ بعد تطهیر أوساخ الإمکان و إکدار الهیولا و الأرکان (لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ) التی قد نذروها فی قطع بوادی تعیّناتهم ...»
(2)
به نظر ابن عربی: (لیقْضُوا) به معنای زدودن آلودگی‌ها و ناراستی‌های درونی است؛ مثل کندن موی حرص و طمع، کوتاه‌کردن ناخن‌های خشم و کینه و دگرگونی‌های نفس متلوّن و ... (تَفَثَ) تزکیه نفس و زدودن موانع و تحلیه و زینت‌کردن درون است؛ جملگی از منافع عرفانی حج به شمار می‌روند.
« (لْیَقْضُوا) وسخ الفضول و فضلات ألواث الهیئات کقصّ شارب الحرص، و قلم أظفار الغضب و الحقد. و فی الجملة: بقایا تلوینات النفس ... فقضاء التفث التزکیة و إزالة الموانع و الإیفاء بالنذور و التحلیة و تحصیل المعارف ...». (3)
در تفسیر تستری نیز اشاره شده که: قلوب بندگان واقعی از شکّ و تردید و قساوت پاک بوده و آراسته به نور ایمان و شناخت است. خداوند خود فرمان داده که باید دل را از هرگونه زنگار و میل به هر نوع هوس و غفلتی پاک کرد؛ همان‌گونه که کعبه مکرّم را باید از آلودگی‌ها دور داشت؛ (وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ). (4)
در مقام تخلیه است که گناهان و معاصی سالک فرو می‌ریزد و نوبت به تحلیه و آراستن نفس به مکارم اخلاقی و فضایل انسانی می‌رسد. این برکت و خیر عظیمی است که تنها و تنها در حج شامل انسان می‌شود؛ زیرا در آن‌جاست که به یقین گناهان فرو می‌ریزد و آمرزش الهی او را در بر می‌گیرد.
قرآن می‌فرماید: (لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ)؛ یعنی به سوی تو می‌آیند تا از منافع دنیایی و اخروی آن بهره‌مند شوند. این بهره‌وری و منفعت فراوان، در سایر عبادات دیده نمی‌شود. نماز و روزه عبادت‌هایی هستند که فقط نفس انسان بدان‌ها مشغول می‌شود و یا عبادت‌های دیگری که تنها جنبه مالی دارند. اما حج، مشتمل بر همه این‌هاست. علاوه بر این‌که در سفر حج، تحمّل بارهای سنگین، راه‌های ناهموار، دوری از دوستان و جدا شدن از اسباب، هجرت از خانه و سرزمین و دوری از اهل و فرزند و ... وجود دارد. به همین جهت آمده است‌که: حج، گناهان را زایل و پاک می‌سازد؛ همان گونه که در احادیث آمده است: «مَنْ حَجَّ هَذَا الْبَیْتَ فَلَمْ یَرْفُثْ وَ لَمْ یَفْسُقْ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَیَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ». (5)
در آیه دیگر می‌فرماید: (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ) (6) در «کشف الاسرار» آمده است: «حاء»، اشارت است به حلم خداوند با رهیکان خود و «جیم»


1- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 553
2- تفسیر الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیه، ج 1، ص 553
3- تفسیر ابن عربی، ج 2، ص 57
4- تفسیر تستری، ص 107
5- البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج 3، ص 530
6- بقره 22: 197

ص: 112
اشارت است به جرم بندگان و آلودگی ایشان. چنانستی که الله گفتی: «بنده من! اکنون که جرم کردی، باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم. هرکس آن کند که سزای وی باشد، سزای تو نابکاری [است] و سزای من آمرزگاری. بنده من گو، زآن‌که عذر خواهی؛ عذر از تو و عفو از من. جرم از تو و ستر از من. ضعف از تو و برّ از من. بنده من! چندان که عذر بر زبان آری و هراسی در دل و قطره‌ای آب گرد دیده بگردانی، پس کار وا من گذار. در که گشادم، بار دادن با من. اکنون که به دعا فرمودم، نیوشیدن بر من. اکنون که به سؤال فرمودم، بخشیدن بر من. هرچه کردم، کردم، هرچه نکردم باقی بر من. (1)
در آیه دیگر می‌فرماید: (ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا الله). (2) مجاهد روایت می‌کند از پیامبرخدا 9 که فرمود: «بار خدایا! حاجیان را بیامرز و آنان را گو حاجیان برای ایشان استغفار می‌کنند.» علی بن عبدالعزیز گفت: سالی از سال‌ها من همراه ابوعبیده القاسم بن سلام بودم، چون به موقف رسیدم، چاهی بود، از آن‌جا آب برآوردم و غسل کردم و نفقه‌ای که داشتم آن‌جا فراموش کردم. چون به مأزمین رسیدم، ابوعبیده گفت: برو قدری خرما و کره برای ما بخر. مرا یاد آمدکه نفقه آن‌جا فراموش کردم. بیامدم تا آن جایگاه که آن کیسه فراموش کرده بودم. همان جا نهاده بود، برگرفتم و در میان بستم و از آن‌جا روی به قافله نهادم. در آن وادی نگاه کردم، همه وادی پر از قرده و خنازیر (میمون‌ها و خوک‌ها) بود. بترسیدم، از آن حال و بیامدم و پیش از صبح به قافله رسیدم و ایشان بر جای خود بودند. مرا گفت: کجا بودی؟ قصّه به او گفتم و حدیث قرده و خنازیر بگفتم. تعجّب کرد، مرا گفت: دانی که آن چه بود؟ گفتم: نه، گفت: آن گناه بنی آدم است که آن‌جا رها کرده‌اند و بیامده‌اند. (3)
سیزدهم؛ تفکر و اندیشه انفسی
قرآن می‌فرماید: (تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الأَلْباب). (4) این آیه مبنی بر ترغیب زائران کعبه به تقوا و بیان آن است که در چنین موقعیت حسّاسی، مقتضی است اسرار حج را در نظر داشته و در فواید آن تدبّر کنند و خاطراتی از آن در نفس خود به جای گذارند که بسیار پرارزش است؛ زیرا هر عمل اختیاری که از حرکات و سکنات پدید می‌آید، پس از تحقّق، بدون درنگ زایل می‌شود و تنها اثر و خاطره آن است که در نفس ذخیره شده و به جای می‌ماند و از طرفی صدور هرکاری، در حقیقت ظهور اراده انسانی است. از این رو پایه و ریشه درونی اعمال بشر بر دو مرحله از مقامات نفس استوار است: اوّل: اعتقاد، دوم: خُلق. (5)
به همین مناسبت روح هر عمل نیک، به آن است که از مقام نفس- که صورت ثابت و پا برجای آن اعتقاد است- سرچشمه گرفته باشد؛ اگرنه عمل خارجی، قطع نظر از استناد آن به مبدأ صدور، ارزش نخواهد داشت. (6)
و از جمله صفات پسندیده، پرهیزگاری و خویشتن داری است. بدین مناسبت آیه کریمه در توصیه به تقوا، خردمندان را پند داده و دعوت به تدبّر و تعمّق نموده است.
«وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الأَلْباب»، هم خطاب به حج‌گزاران است (به طور خاص) و هم عموم مردم؛ یعنی ای صاحبان فهم و عقل‌های سلیم! تقوای الهی پیشه کنید ... خدای متعال به اندازه توانایی‌های عقلی آن‌ها و به مقداری که از نور هدایت درونی بهره‌مند شده‌اند، آنان را به پرهیزگاری می‌خواند. پس نعمت بزرگی را به آن‌ها یادآوری می‌فرماید و آن حقیقت شناخت و معرفت و عمل خالص در پرتو


1- تفسیر کشف الاسرار و عدّه الابرار، ج 1، ص 532
2- بقره 2: 199
3- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 3. ص 129
4- بقره 2: 197
5- تفسیر انوار درخشان، ج 2، ص 160
6- تفسیر انوار درخشان، ج 2، ص 160

ص: 113
علم و دانایی است؛ چنان‌که در تفسیر تستری بدان اشاره شده است:
«... إن اللّه تعالی أمرهم أن یتّقوه علی مقدار طاقات عقولهم بما خصهم به من نور الهدایة بذاته، و القبول منه، و إفرادهم بالمعنی الذی رکبه فیهم، و علمه بهم قبل خلقهم، فذکرهم تلک النعمة علیهم، و دعاهم بتلک النعمة التی سبقت لهم إلی الاعتراف بنعمة ثانیة بعد الموهبة الأزلیة، و هی حقیقة المعرفة، و قبول العلم بالعمل خالصاً له ....». (1)
چهاردهم؛ جلب فیض‌های رحمانی
حج، «ضیافت الهی» است که در آن برای عارفان و سالکان سفره‌ای از فیض‌ها، برکات و عنایات گسترده شده و هر لحظه تجلّیات و خیراتی برای آنان در پیش است. این امری روشن و ثابت است که در تفاسیر نیز بدان پرداخته شده است.
در باره آیه (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ ...) آمده است: آوردن «إِذَا» که بر وقوع دلالت دارد، اشاره به این است که افاضه از عرفات- که دلالت بر وقوع در آن می‌کند- امری است محقّق و مسلّم که ناگزیر باید انجام شود. این‌که به آن حکمی بشود، هیچ نیازی ندارد. این معنا مناسب تأویل است؛ زیرا که سالک إلی الله و کسی‌که حجّ بیت حقیقی را- که قلب است- نیت کرده، به سبب حمل زاد و توشه و طلب فضل خدا، از تنگی و سختی بیرون می‌آید. آن‌گاه که به سبب امر خدا، روزی و فضل خدا را می‌جوید، به دورترین مراتب نفس از قلب تنزّل می‌یابد ... آن‌گاه‌که به پایین‌ترین مراتب نفس افتاد، نمی‌تواند آن‌جا متوقّف شود؛ بلکه از آن‌جا دور می‌شود. گویا کسی او را به راه خانه حقیقی می‌داند؛ ولی او بدون این‌که در راه بایستد و توقّف کند، به خانه نمی‌رسد. پس در مزدلفه می‌ایستد، سپس در منا توقّف می‌کند؛ بعد، از آن‌جا به مکّه قلب باز می‌گردد. بنابراین، واقع شدن در عرفات و وقوف، لازمه طلب فضل است و بازگشت از عرفات، لازمه وقوع در آن است و همچنین است وقوف در مزدلفه و منا. (2)
کسی‌که با توجّه به تقوای درونی، شعائر الهی (حج و مناسک آن را)، به درستی به جای آورده و حقّ آن را ادا کرده است؛ در واقع با قلب و درون پاک آن را بزرگ دانسته و نیکو شمرده است. این چنین قلب پرهیزگاری، نظر کننده به سوی حضرت حق، به کمک نور الهی در همه زمان‌ها و تمامی حالات است. کسانی‌که در حج، شعائر الهی را تعظیم می‌کنند و به خداوند متعال تقرّب می‌جویند، منافع و برکات فراوانی به دست می‌آورند که قابل شمارش نیست؛ چنان‌که در تفسیر «الفواتح الالهیه» آمده است:
« (وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ) المأمورة له فی أداء الحج و یوقّر حق توقیرها و تعظیمها (فَإِنَّهَا) أی شأن تعظیمها و تحسینها عن من صدر إنّما هو صادر ناشئ (مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ) الناظرة الی الله بنور الله فی جمیع أوقاتها و عموم حالاتها (لَکُمْ) أی فی ملککم و تحت تصرّفکم أیها المؤمنون المعظمون شعائر اللّه الناسکون بمناسک الحج (فِیهَا) أی فی الهدایا و الضحایا التی أنتم تتقربون بها إلی الله (مَنافِعُ) کثیر ...» (3)
اسرار و حکمت‌های عرفانی حج در تفاسیر عرفانی قرآن بی‌شمار است؛ ولی این نوشتار گنجایش بیش از این مقدار را ندارد. امید است که این بحث را در پژوهش‌های مفصل‌تری ادامه دهیم و از زیبایی‌های خیره‌کننده تفسیرهای عرفانی قرآن بیشتر بهره ببریم.


1- تفسیر تستری، ص 34
2- تفسیر بیان السعاده، ج 2، ص 409
3- الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیّه، ج 1، ص 554