ص: 118
ممکن الوجود چون ضعیف است، نمیتواند به آن غایت برسد، مگر با واسطههای مختلف. اما نمیتوان گفت که- نعوذ بالله- چون کارهای خداوند غایت ندارد، پس همه چیز لغو است.
در آیاتی از قرآن لامهایی (لیکون) به کار رفته که به معنای عاقبت است؛ مثلًا در مورد فرعون آمده استکه وقتی او حضرت موسی (ع) را از آب گرفت، هدفش این نبود که موسی دشمنش شود، بلکه سر انجام کار اینگونه بود که حضرت موسی (ع) دشمن فرعون شد.
ممکن الوجود؛ یعنی هر کاری که انجام میدهد، باید غایت داشته باشد، چون حکیم نیست. اما واجب الوجود کاری که انجام میدهد غایت ندارد، اما چون حکیم است اثر و فایدهای بر آن مترتّب میشود؛ مثلًا ابوعلی سینا میگوید: سوراخهای بینیِ انسان سرازیر است. این غایت کار خداوند نیست، اما این حالت بینی باعث میشود که گرد و خاک و باران به داخل بینی انسان نرود.
حکیم بودن خداوند به این معناست که کارهای او به خاطر رسیدن به فایدهنیست، اما به فایدهای ختم میشود؛ یعنی غایتی بر او و فایدهای بر کار او بار میشود، نه اینکه کاری را به خاطر فایدهای انجام بدهد.
در رابطه با فلسفه عبادات، یک بحث این است که چه فایدهای بر کار خداوند مترتب است و بحث دیگر این است که انجام این کار بر ما چه اثری دارد؟
گاهی گفته میشود کسیکه به حج می رود، در این سفر چه چیزی برای او حاصل میشود و گاهی گفته میشود که او چه چیزی را تحصیل کرده است؟ و البته تمامی این موارد از جنبه فلسفی مورد بحث و بررسی است.
* این بحث از جنبه عرفانی و از دیدگاه عارفان چگونه است؟
عرفا میگویند هیچ عیبی ندارد که بگوییم خدا کاری را برای رسیدن به یک غرض انجام داده است و میتوانیم برای خدا غایت و غرض فرض کنیم، اما فلاسفه میگویند: نمیتوان چنین تصوری کرد و بهعنوان پیش فرض هم میتوان گفت خداوند در مورد دستورات عبادی حج، دارای هدفی بوده است و هم میتوان گفت خداوند چنین هدفی نداشته است، اما اهداف خاصی بر این دستورات مترتّب میشود و باید تأکید کردکه این موارد، فلسفه است نه علّت. به عنوان مثال، فایده نماز نهی از فحشا و منکر است؛ اما علت آن نیست و این از فلسفه احکام است نه علل احکام. علت احکام کاملًا بر ما پوشیده است؛ حتی آن چیزهایی هم که در روایاتی آمده و در کتبی مانند «علل الشرائع» گردآوری گردیده، به عنوان فلسفههایی است که از آنها یاد شده، نه علّت واقعی.
* به نظر شما ورود به این مرحله (پی بردن به اسرار) و سخن از آن خوب است یا نه؟
در این زمینه بهطور مطلق نمیتوان پاسخ داد که مطلقاً خوب یا بد است؛ چون نوعی نسبیت در مسأله اسرار وجود دارد. با یک مثال مسأله را توضیح میدهم؛ مثلًا درباره مسواک زدن، شخصی میگوید من فایده مسواک زدن را نمیدانم اما چون یک دستور مستحبی از جانب خدا و پیامبر است، انجام میدهم، اما فردی دیگر فایده مسواک زدن را میداند و مسواک میزند؛ در اینجا دندانهای هر دو تمیز میشود، لیکن آن که به نیت قربه الی الله و به عنوان امری مستحبی از طرف خدا و پیامبر مسواک میزند، اخلاص دارد؛ یعنی آن یکی فایده را میبرد و اخلاص دارد و دیگری فایده را میبرد اما اخلاص ندارد یا کمتر از آن دارد. در برخی موارد بعضی افراد اگر فایده اسرار را ندانند
ص: 119
بهتر است و اعمال را به نیت قربه الی الله انجام میدهند، اما بعضی افراد تنها قصد قربه الی الله برای آنان ایجاد انگیزه نمیکند و قانع نمیشوند و میخواهند فایده آن را هم بدانند وهر دو مورد بهطور همزمان برایشان ایجاد انگیزه میکند تا اعمالرا انجام دهند؛ زیرا هم به امر خدا توجه میکنند و هم به خاطر فایده کار آنرا انجام میدهند. برای برخی دانستن فلسفهها و اسرار خوب است و برای برخی خوب نیست و ندانستن بهتر است؛ مثلًا اگر به عوام بگوییم خداوند دستور داده است این کارها را انجام دهیم، کافی است.
شرع میخواهد ما بعضی چیزها را ندانیم؛ مثل کنه ذات خداوند که بنا بر ندانستن آن است. اما در مورد مسألهای مانند معامله، بنا بر دانستن است. برخی از بزرگان؛ مانند شهید ثانی، غزالی و ... به بعضی از مسائل وارد میشدند؛ مثلًا ابوعلی سینا در کتاب «شفا» میگوید: اگر کسی خدا را قبول نداشته باشد، ولی نماز بخواند و روزه بگیرد، در او اثر میگذارد؛ یعنی انجام فرمان خدا اثر خود را میگذارد و این علتها و فلسفهها نباید راهزن قلب انسانها شود و مانع و حجابی برای او گردد؛ فقط باید مراقب باشیم تا دچار افراط و تفریط نشویم. با توجه به پیشینه سیر تفکر اسلامی و آنچه در کلام علما و بزرگان دین آمده، میتوان در اینگونه مسائل وارد شد و بحث کرد، اما همواره باید تأکید کرد که اینها فلسفه است نه علّت.
* انجام اعمال عبادی حج و به طور کلی حج با تمام جوانبش، چگونه باید برگزار شود تا از منظر تربیتی بر زائران تأثیر بگذارد؟
حج، عبادت است. در کتابهای فقهی و اصولی نوشتهاند: حج واجب مشروط است؛ یعنی مشروط به استطاعت است. اما به نظر من حج واجب مشروط نیست، حج جزو احکام وضعی است نه احکام تکلیفی و مانند یک بدهکاری است که باید پرداخت شود و گفته شده لام «لله»، لام ملکیت است. مال خداست و به خدا بدهکار و مدیون هستید و یک حج بر گردن شماست و امر به حج نداریم و هیچ جا کلمهای مانند «حجّوا» که امر به حج باشد، نه در قرآن آمده و نه در روایات.
در اصل، بدهکاری (حج) قصد قربت نمیخواهد؛ ولی اعمال مربوط به حج نوعی عبادت است و اصل حج نوعی حکم توسلی است نه تعبّدی.
عبادت چند معنا دارد؛ یا به معنای اطاعت از فرمان است یا به معنای انجام هر کاری است که در آن مصلحتی باشد. در ذات هر عبادتی هدف باید انجام فرمان کسی باشد که او را ربّ می دانیم و الا عبادت، عبادت نیست؛ مثلًا چرخیدن پیرامون خانه خدا و حرم امام رضا (ع) هر دو چرخیدن است؛ ولی با هم فرق دارد و چرخیدن پیرامون حرم امام رضا (ع) طواف نیست؛ چون دور خانه خدا که میچرخیم، دور خانه رب و آفریدگار است. میچرخیم که حیات و سلامت و مرگ و همه چیز ما به دست اوست. اما دور حرم امام رضا (ع) که میچرخیم، چون آفریدگار ما نیست، طواف محسوب نمیشود؛ مثل اینکه کسی را در خیابان ببینیم و به او احترام بگذاریم و تعظیم کنیم. این مورد با هنگامیکه در برابر آفریدگارمان تعظیم میکنیم تفاوت دارد؛ چون ما بنده خدا هستیم و سجده در برابر خداوند عبادت است اما در برابر دیگران تواضع و فروتنی است. پس اگر تصور کنیم که همه چیز ما دست آن شخص است و به او احترام بگذاریم، دچار شرک شدهایم.
ص: 120
وهابیها ایراد میگیرند که ما میگوییم: «یا الله» ولی شیعیان میگویند «یاعلی» پاسخ آنها این است که شیعیان علی را ربّ نمیدانند، به همین دلیل دچار شرک نیستند.
در باره اسرار عبادت حج یا اسرار مناسک حج، این مناسک وقتی عبادت هستند که اعتقاد به ربوبیت در همه آنها نهفته باشد. اصل عبادت، اعتقاد به ربوبیت است و در دل هر ذرّه از مناسک باید ببینیم که همه چیز ما در دست خدا است. باید خود را وابسته به یک نیروی برتر (خداوند) بدانیم. این مسأله تأثیر تربیتی بسیار مهمی در زندگی انسان دارد.
پس تک تک اعمال، عبادت است و در انجام تمام اعمال باید جنبه ربوبیت خداوند را در نظر بگیریم و آگاهانه عمل کنیم.