نوع مقاله : تاریخ و رجال
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
از ابن عباس روایت شده که گفت: آیة شریفة (مَا أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَى وَ الْیَتامَى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ...) در بارة اموال کفار «اهل قری» نازل شد و آنان عبارت بودند از بنو نظیر و بنو قریظه (از اهالی مدینه)، و «اهل فدک» که سرزمینی است در سه میلی مدینه، و اهل خیبر و دهات عرینه و ینبع که خدای تعالی اختیار اموال اینان را به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) سپرد تا به هر نحوی که خواست در آن حکم کند و خبر داد که تمامی این اموال ملک شخصی او است و لذا در پاسخ آن عدهای که اعتراض کردند: چرا این اموال را تقسیم نمیکند؟ آیة مذکور نازل شد.[1]
ادّلة بسیاری بر این مطلب دلالت میکند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) «فدک» را به دخترش حضرت فاطمه3 بخشید و تا زمان رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) به مدت سه سال «فدک» در ملکیت و اختیار حضرت زهرا3 بود.
آیات: (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)[2] و (فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)[3] مربوط به اعطای فدک به حضرت فاطمه3 است.[4]
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) پوستی طلب کرد و به علی(علیه السلام) فرمود: «بنویس فدک هدیهای از پیامبر خدا برای فاطمه است و بعد حضرت علی و غلام خود «رباح» و اُمّ ایمن را بر این مسأله شاهد گرفت.»[5]
این املاک چه در دست رسول الله(صلی الله علیه و آله) باشد و چه در دست امیر المؤمنین یا حضرت زهرا8 از نگاه علمای انساب و مورخان، به آن «صدقات الرسول» و یا «صدقات علی» گفته میشد. برای نمونه: فخر رازی پس از معرفی یکی از نوادگان امام حسن(علیه السلام) که متولّی صدقات رسولالله(صلی الله علیه و آله) بود[6] یا در بارة شخص دیگری که این منصب را داشت، مینویسد: «کَانَ یَلِی صَدَقَاتِ عَلِیّ وَ صَدَقَاتِ فَاطِمَة وَ هِیَ فَدَک»[7] یا از عمر اشرف که بدون شک متولی فدک بوده، با عنوان «کَانَ یَلِی صَدَقَاتِ عَلِیّ(علیه السلام)» یاد شده است.[8]
ازاینرو، آنچه میان علویان مطرح بوده، تولیت تمام صدقات رسول الله(صلی الله علیه و آله) را امام علی و حضرت فاطمه8 داشتهاند و اگر خلیفه یا شخصی حکم تولیت صادر میکرد، آن حکم شامل تمام این صدقات میشد. در بخش بعدی به آن اشاره خواهد شد.
فدک در دورة خلافت ابوبکر
در بررسی منابع تاریخی، نخستین کلامیکه دربارة فدکِ بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به چشم میخورد، این است که عمر گفت:
«وقتی پیامبر از دنیا رفت، نزد علی بن ابیطالب رفتیم و از ایشان دربارة ماترک (اموال) پیامبر پرسیدیم. او گفت: اموال پیامبر برای ما خواهد بود. پرسیدیم: خیبر چطور؟ گفت: برای ماست. پرسیدیم: فدک؟ گفت: از آنِ ما است. گفتیم: این امور محقق نخواهد شد مگر اینکه با قیچی گردنهای ما را جدا کنی!»[9]
در کتب اهل سنت اگرچه تصریحی به اخراج کارگزاران حضرت زهرا3 از جانب ابوبکر نشده، اما در جاهای مختلف بدون توجه و عنایت به بحث فدک، اثبات کردهاند که آن را تصرف نمودند و کارگزارانش را اخراج کردند.
در «الصواعق المحرقه» باب مدح شیخین مینویسد:
برخی برای اینکه زید بن امام زین العابدین(علیه السلام) را به اهانت و هتک ابوبکر وادار کنند، به وی گفتند: ابوبکر فدک را از حضرت زهرا3 گرفت! او در پاسخ [به حالت تقیه] گفت: «ابوبکر مرد مهربانی بوده، من هم اگر بودم چنین حکمی میدادم!»[10]
کمیت شاعر نیز چنین تقیهای را به کار برده است. جوهری دربارة گفتگوی سید حمیری و کمیت اینگونه مینویسد: سید ازکُمیت پرسید: آیا تو این شعر را سرودهای؟
إنّی أُحِبُّ أَمِیرالمُؤمِنین وَلاَ |
أرضی بسبّ أبیبکر ولا عمراً |
وَلاَ أقُولُ إذا لم یُعطیا فدکاً |
بنت النّبیّ ولا میراثه کفراً |
الله یعلم ماذا یأتیان به |
یوم القیامة من عذر إذا اعتذرا[11] |
کُمیت پاسخ داد: آری، این شعر سرودة من است ولی به خاطر تقیه از بنی امیه چنین سرودهام. اما در این شعر تصریح کردهام که آنچه در دست حضرت بود گرفتند.[12]
در ذیل این گفتگو، ابن ابیالحدید از ابن الصباح نقل میکند؛ ابوالحسن از من پرسید: آیا در این شعر، کُمیت کفر آن دو را ثابت کرد؟ من در پاسخ گفتم: آری.[13]
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «آنگاه که ابوبکر در مسند خلافت نشست، گروهی را به فدک فرستاد تا وکلای حضرت زهرا3 را خارج کنند.»[14]
پس از استدلال حضرت زهرا3 و خواستن شاهد بر بخشش حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) ، ابوبکر نامهای نوشت و در آن، فرمان ردّ فدک به حضرت زهرا3 را داد.
امام صادق(علیه السلام) در نامهای طولانی آوردهاند: «پس ابوبکر ورقهای را (برای نوشتن) طلب کرد و در آن، بازگرداندن فدک به حضرت زهرا3 را خواستار شد. هنگامیکه حضرت نامه را گرفتند و از نزد ابوبکر خارج شدند، در میان راه، به عمر برخوردند. عمر گفت: ای دختر محمد! این نوشتهای که در دستداری چیست؟ زهرا3 پاسخ دادند: این، نامهای است که ابوبکر بهعنوان رد فدک برایم نوشته است... عمر نامه را از آن حضرت گرفته نزد ابوبکر برد و پس از مدتی بحث و گفت وگو، آن را پاره کرد...»[15]
در روایتی از حضرت زهرا3 نقل شده که فرمودند: «...وَ ظَلَمُونِی حَقِّی، وَ أَخَذُوا إِرْثِی، وَ خَرَقُوا صَحِیفَتِیَ الَّتِی کَتَبَهَا لِی أَبِی بِمِلْکِ فَدَکٍ، وَ کَذَّبُوا شُهُودِی»؛[16] «در حقم ظلم کردند، ارثم را گرفتند، صحیفهام را که پدرم در ملکیت فدک و عوالی برایم نوشته بود، پاره کردند و شاهدانم را تکذیب نمودند.»
و بدین وسیله غصب فدک رقم خورد و داستان مفصل آن در کتابهایی که در همین باره نوشتهاند، آمده است.
فدک در دورة خلافت عمر
فدک همچنان از دست اهل بیت: خارج بود تا اینکه عمربن خطاب به خلافت رسید و او کسانی را فرستاد تا آنچه از فدک در دست یهودیان بود را قیمتگذاری کند و آنگاه که قیمت اموالشان را پرداخت، آنان را روانه شام کرد.[17]
او درآمد فدک را در مصالح عمومی استفاده میکرد. اگرچه بعضی نقل کردهاند که فدک را به امیر مؤمنان(علیه السلام) و عباس تحویل داد اما به گواهی تاریخ، باید گفت که عمر باغهای اطراف مدینه را بازگرداند ولی فدک در تصرف او باقی بود.
یاقوت حموی در همینباره مینویسد: «ثم أدَى اجتهاد عمربن الخطاب بعده لما ولی الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت على المسلمین أن یردها إلى ورثة رسول الله ـ صلى الله علیه [وآله[ وسلّم ـ ».[18]
علامه امینی نیز نوشته است: عمر پس از دستیابی به خلافت، فدک را به ورثة پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) داد.[19]
اما بیشتر علمای اهل سنت نوشتهاند: «فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِینَةِ فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَى عَلِیٍّ وَعَبَّاسٍ فَغَلَبَهُ عَلَیْهَا عَلِیٌّ وَ أَمَّا خَیْبَرُ وَ فَدَکُ فَأَمْسَکَهُمَا عُمَرُ...»؛ اما صدقات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در مدینه را به علی و عباس داد ولی خیبر و فدک را خود تصرف نمود.[20]
در صفحاتی که میآید، اشاره خواهد شد که منظور از متولیان صدقات رسول الله، همین صدقات مدینه و اطراف آن است و صدقات علی و فاطمه8، بخشی از باغهای افزوده شده در اطراف صدقات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و فدک میباشد. برخی از علمای انساب به هنگام اشاره به صدقات الرسول(صلی الله علیه و آله) ، هر سه را مدنظر داشتند؛ زیرا آنان بر این باورند که همة آنها متعلّق به رسول الله بوده و واگذاری آن به شخص دیگر همان مباحث دورة ابوبکر را در بر میگیرد.
اما علت برگرداندن مقداری از ارث حضرت زهرا3 به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) توسط خلیفة دوم، تحت فشار بودن حکومت توسط بزرگان صحابه بوده است.
ابن کثیر مینویسد: «در دوران خلافت عمر، مردم از او خواستند که امور باغهای مدینه را به علی(علیه السلام) و عباس واگذار کند و بهواسطة عدهای از بزرگان صحابه او را تحت فشار قرار دادند.»[21]
یاقوت حموی همچنین مینویسد: «بعد از آنکه عمر بلاد را فتح کرد و اموال زیادی به دست آورد و در بین مسلمانها تقسیم کرد، نظرش عوض شد و مقداری از اموال را به حضرت امیر(علیه السلام) و عباس تحویل داد.»[22]
ازاینرو، در کلام علمای انساب و مورخان، منظور از صدقات علی(علیه السلام) شامل هم صدقات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) است و هم آنچه که خلیفه برگردانده است و برخی معتقدند مقداری از فدک نیز بوده است، که البته بعید به نظر میرسد.
علاّمه عسکری مینویسد: علمای مدرسة خلفا؛ از محدثان و مورخان و لغویین و... توافق کردند بر اینکه هرچه را که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) از خود به ارث گذاشته؛ از مزارع و باغها، صدقه نامند و استناد کردهاند به آنچه که ابوبکر از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) روایت کرده است که فرمود: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الأَنْبِیَاءِ لاَ نُوَرِّثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ».[23] در عمدة القاری، در شرح گفتار بخاری و «صَدَقَتُهُ بِالْمَدِینَةِ» گوید: یعنی املاکی که بعد از آن حضرت صدقه شد و گفته میشود صدقات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در مدینه، اموال بنو نضیر است که نزدیک مدینه بود.
از قاضی عیاض نقل شده که صدقات آن حضرت در مدینه عبارت است از: اموال مخیریق و از جمله اموال آن حضرت، اموال بنو نضیر و همچنین نصف زمین فدک و ثلث زمین ـ وادی القرى ـ و دو قلعه از قلعههای خیبر، که به موجب آن حدیث صدقه شد.[24]
فدک در خلافت عثمان
هنگامیکه خلافت به عثمان رسید، او برخلاف شیوة ابوبکر و عمر عمل کرد[25] و فدک و صدقات حضرت زهرا3 را به پسر عمو و داماد خود مروان بن حکم بخشید و آن را جزو اموال شخصی مروان قرار داد![26]
ابن حجر عسقلانی مینویسد: «چون عثمان از فدک بینیاز بود. آن را به مروان بخشید.»[27]
ابن عبد ربه در «العقد الفرید» مینویسد: «أنّه آوى طریدَ رسول الله ـ صلّى الله علیه [و آله[ وسلّم ـ الحکَم بن أبی العاص... وأقطع فدک مروانَ، وهی صدقة لرسول الله ـ صلّى الله علیه [وآله[ وسلّم ـ ... .»[28]
ابن قتیبه نیز این جریان را با عبارت «قطعه فدک لمروان وهی صدقة رسول الله»[29] یاد میکند.
اربلی واقعهای را نقل میکند که مربوط به اصل فدک نیست، اما حقایقی را در بر دارد که نقل آن در اینجا خالی از لطف نیست.
وقتی عثمان به خلافت رسید، عایشه به او گفت: همان حقوقی را که پدرم و عمر[30] از بیت المال میپرداختند، به من بده!
عثمان در پاسخ گفت: من در کتاب و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین چیزی را ندیدهام و پدرت و عمر با رضایت خود آن حقوق را به تو میدادند و من این کار را نمیکنم.
عایشه در پاسخ گفت: پس سهم مرا از ارث پیامبر بده.
عثمان شگفت زده شد و گفت: آیا تو شهادت ندادی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودهاند: از من ارث برده نمیشود و با این شهادت حق فاطمه، دختر رسول الله را باطل کردی، حال ارث پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از من مطالبه میکنی؟! هرگز این کار نخواهد شد.
سپس اربلی به مختصری از اختلافات عایشه و عثمان اشاره کرده و مینویسد: اختلاف به آنجا رسید که عایشه شعار میداد: «عثمان را بکشید...»[31]
تقاضای ارث پیامبر(صلی الله علیه و آله) از کسی صادر میشود که زمانی معرکه گردان این قضیه بوده و زنان پیامبر را منع از ارث میکرد.
فدک در خلافت امیر مؤمنان، علی(علیه السلام)
ارتباط امیر المؤمنین، علی(علیه السلام) با فدک، باید در دو دوره مورد بررسی قرار گیرد؛ ابتدا دوران مخاصمات حضرت زهرا3 با حکومت دربارة فدک که بحثهای مختصر آن گذشت.
و دوم، زمان خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
در این زمان همه منتظر بودند که حضرت علی(علیه السلام) با صدور حکمی فدک را که متعلق به همسرش بود بازستاند اما او این کار را نکرد. در نامهای که برای عثمان بن حنیف نوشته، معلوم میسازدکه حضرت قصد گرفتن فدک را ندارد، آن حضرت در این نامه نوشته، «بَلَى کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ»[32]؛ «آری، از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، فدک در دست ما بود که گروهی بر آن بخل ورزیدند. (آن را از ما غصب کردند) و دیگران بخشش نموده و از آن گذشتند و بهترین حاکم خداوند است.»
از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد؛ آنگاه که علی(علیه السلام) به حکومت رسید، چرا فدک را پس نگرفت؟
حضرت فرمود: «به جهت اقتدا به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) ، وقتی که مکه فتح شد، عقیل خانة پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) را در غیاب حضرت فروخته بود، به ایشان عرض کردند، ای پیامبر خدا! آیا خانة خود را مطالبه نمیکنی؟ حضرت فرمودند: آیا عقیل برای ما خانهای باقی گذاشته است؟ ما خاندانی هستیم که بر نمیگردانیم چیزهاییکه به ظلم از ما گرفته شده است. به همین جهت علی(علیه السلام) وقتی به حکومت رسید، فدک را بر نگرداند.»[33]
از امام رضا(علیه السلام) نیز چنین مطلبی را پرسیدند، آن حضرت در پاسخ فرمودند:
«ما خاندانی هستیم که فقط خداوند از حقوقی که به ما ظلم شده انتقام میگیرد. و ما ولی مؤمنان هستیم و برای آنها حکم میکنیم و حقوقشان را از ظالمان میگیریم، ولی حقوق خود را از کسانی که به ما ظلم کردهاند نمیگیریم.»[34]
ابن ابیالحدید مینویسد: علی(علیه السلام) همچون ابوبکر و عمر، فدک را برای مصارف عمومی مسلمانان قرار داد.[35]
بی شک این عمل امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) بهخاطر جو حاکم در مکه و مدینه بود و به خاطر آنکه در مظان اتهام قرار نگیرد که صدقات رسول خدا را به نفع خود برداشته، لذا با وجود آنکه در گذشته برای اثبات حق همسرش با خلفای قبلی مجادله داشت، اما در اینجا هیچ واکنشی نشان نداد.
محمدبن اسحاق گوید: از امام باقر(علیه السلام) پرسیدم: امیر مؤمنان(علیه السلام) وقتی به خلافت رسید. نسبت به سهم خویشان پیامبر از خمس، چه تصمیمی گرفت؟
حضرت فرمود: آن را مثل ابوبکر و عمر جزو بیت المال قرار داد.
عرض کردم: چرا؟ درحالیکه شما میگویید: سهم «ذیالقربی» برای خاندان پیامبر است؟ حضرت جواب داد: علی(علیه السلام) دوست نداشت (در رابطه با چیزی که سودش به خاندان خودش میرسید) [مورد اتهام قرار گیرد] و مردم بگویند: علی مخالفت ابوبکر و عمر نمود. [تا چیزی برای خودش در نظر گیرد].[36]
امام علی(علیه السلام) در خطبهای به این مطلب اشارة کلی دارد و میفرماید:
«حاکمانِ پیش از من، اعمالی انجام دادند که مخالف روش پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و در مخالفت با آن حضرت تعمّد داشتند. عهد او را نقض کردند و سنتش را تغییر دادند. بدانید اگر مردم را مجبور به ترک بدعتها کنم... اگر مقام ابراهیم را به جایی که پیامبر گذاشته بود برگردانم و فدک را به ورثه فاطمه تحویل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت... .»[37]
فدک در خلافت معاویه
معاویه پس از آنکه امام حسن(علیه السلام) را به شهادت رساند، فدک را میان سه نفر تقسیم کرد؛ مروان ابن حکم، عمربن عثمان و فرزندش یزید.[38]
اما یعقوبی و یاقوت حموی معتقدند که معاویه، تمام فدک را به مروان بن حکم بخشید.[39]
ابن سعد در «الطبقات الکبری» مینویسد: در سال چهل هجری، مروان بن حکم والی مدینه شد. او نامهای به معاویه نوشت و از وی خواست که فدک را در اختیارش بگذارد. معاویه خواستة وی را برآورد و مروان از فروش میوههای فدک سالیانه ده هزار دینار به جیب میزد.[40]
برخی نیز نوشتهاند معاویه فدک را به مروان بخشید تا اهلبیت: را خشمگین سازد![41]
فدک در دستان آل مروان
در برخی منابع آمده است، هنگامیکه مروان به حکومت رسید فدک را در اختیار گرفت و سپس آن را به پسرش عبدالعزیز داد که او نیز فدک را به فرزندش عمر بخشید.[42]
ابن سعد گوید: مروان نصف فدک را به عبدالملک و نصف دیگر را به عبدالعزیز بخشید. سپس عبدالعزیز سهم خود را به فرزندش عمر داد.[43] هنگامی که خلافت به ولید بن عبدالملک (96 ـ 86 ق.) رسید، متولی صدقات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) را معین کرد که نامش زید بن امام حسن(علیه السلام) بود.
زید فرزند بزرگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) است. کنیة او ابوالحسین[44] و مادرش اُم بشر[45] دختر ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبة خزرجی انصاری بود. وی در سفر عراق، ملازم رکاب عموی بزرگوارش حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نشد و بعد از شهادت آن حضرت، با عبدالله بن زبیر بیعت کرد و نزد او رفت. برخی در علت آن اینگونه گفتهاند که چون خواهرش، اُمالحسن، دختر امام حسن(علیه السلام) همسر عبدالله بن زبیر بود. از اینرو، وقتی عبدالله کشته شد، زید خواهرش را همراه خود از مکه به مدینه آورد و متولی صدقات پیامبر(صلی الله علیه و آله) شد.[46]
وقتی سلیمان بن عبدالملک (99 ـ 96ق.) به خلافت رسید، به عامل و حاکم خود در مدینه نوشت: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا جَاءَکَ کِتَابِی هَذَا، فَاعْزِلْ زَیْداً عَنْ صَدَقَاتِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ ادْفَعْهَا إِلَى فُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ رَجُلاً [رَجُلٍ] مِنْ قَوْمِهِ وَ أَعِنْهُ عَلَى مَا اسْتَعَانَکَ عَلَیْهِ وَ السَّلاَم»؛[47] «هنگامی که نامة من به تو رسید، زید را از تولیت صدقات رسول الله عزل کن و تولیت او را به شخصی که از خویشاوندان اوست واگذار، و وی را در این امر معاونت و مساعدت کن.»
حاکم مدینه دستور خلیفه را به اجرا گذاشت و زید را از تولیت صدقات رسول الله عزل کرد و دیگری را متولی آن ساخت. آنگاه که خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید، نامه از طرف او به والی مدینه آمد که در آن نوشته شده بود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ زَیْدَ بْنَ الْحَسَنِ، شَرِیفُ بَنِی هَاشِمٍ وَ ذُو سِنِّهِمْ، فَإِذَا جَاءَکَ کِتَابِی هَذَا، فَارْدُدْ عَلَیْهِ صَدَقَاتِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ أَعِنْهُ عَلَى مَا اسْتَعَانَکَ عَلَیْهِ، وَ السَّلاَمُ»؛[48] «زید بن حسن، شریف بنی هاشم و مسنترین آنها است، هنگامی که نامهام به تو رسید، صدقات رسول الله را به او برگردان و در این امر یاریاش نما... .»[49]
ظاهراً زید بن امام حسن(علیه السلام) تنها متولّی صدقات پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و در همین دوره، تولیت فدک به دست فرزند برادرش داود بن حسن مثنّی بن امام حسن(علیه السلام) بوده که از سوی عمر بن عبدالعزیز منصوب گشته و یا از سوی عبدالله محض بن حسن مثنی نیابت داشته است. اما طبق روایتی که عطاردی آن را نقل کرده، زید متولّی صدقات امیر مؤمنان علی(علیه السلام) نیز بوده و این نشان میدهد که بخشی از فدک هم در دستان زید بوده است.
ابو معشر[50] گوید: «حضرت علی(علیه السلام) مقرر کرده بود که باید تولیت صدقات او در دست اهل فضل و کمال از فرزندان او باشد. راوی گوید: تولیت صدقات آن حضرت در زمان ولید بن عبدالملک، به زید بن حسن(علیه السلام) رسید. در این هنگام میان او و ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیة بن امام علی(علیه السلام) بر سر تولیت و تصدی صدقات، اختلاف به وجود آمد. ابو هاشم به زید گفت: تو میدانی که ما در حسب و نسب با هم فرقی نداریم. تنها جهتی که تو را بر من فضیلت میدهد این است که تو از فرزندان فاطمه هستی و من از این شرف بهرهای ندارم. ولی این صدقات که اکنون موجود است، از فاطمة زهرا نیست، بلکه به امیر مؤمنان، علی بن ابیطالب(علیه السلام) تعلّق دارد. علاوه بر این، علی(علیه السلام) شرط کرده است که باید تولیت این صدقات در دست افضل و اعلم از فرزندان او باشد و من اکنون از شما افقه و اعلم هستم.
زید بن حسن(علیه السلام) به دمشق رفت و جریان را به خلیفة اموی گفت. در این هنگام از ولید بن عبدالملک نزد ابوهاشم سعایت شده بود که وی ادعای خلافت دارد و هم اکنون لشکریانش در عراق جمع شده و در انتظار فرمان او هستند.
ولید بن عبدالملک هنگامیکه این سخنان را دربارة ابوهاشم شنید، به عامل خود در مدینه نوشت که هرچه زودتر ابو هاشم را دستگیر کند و به دمشق بفرستد. ولید بن عبدالملک بر ابوهاشم خشمناک شد و سرانجام او را به زندان افکند. او مدتی در زندان بود تا اینکه امام سجّاد(علیه السلام) وسیلة رهایی و آزادیاش گردید.[51]
شیخ مفید= دربارة زید مینویسد: «فَکَانَ یَلِی صَدَقَاتِ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) وَ أَسَنَّ، وَ کَانَ جَلِیلَ الْقَدْرِ، کَرِیمَ الطَّبْعِ، ظَرِیفَ النَّفْسِ، کَثِیرَ الْبِرِّ، وَ مَدَحَهُ الشُّعَرَاءُ، وَ قَصَدَهُ النَّاسُ مِنَ الآفَاقِ لِطَلَبِ فَضْلِهِ...»؛ «زید متولّی صدقات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بود. او مردی مسن، جلیل القدیر، کریم الطبع و دارای نفس لطیف و خیر بیشمار بود و شعرا و ادبای عصرش در شأن او قصاید فراوانی گفته و او را ستودهاند.»[52]
منصور دوانیقی در هفتم رمضان سال 150ق. او را امیر مدینه کرد اما فردای آن روز، زید فرزندش حسن را امیر مدینه نمود.[53] بنابراین، زید بن حسن(علیه السلام) به مدت یک شب امیر مدینه بود.[54]
زید از اصحاب امام سجاد(علیه السلام)[55] و سیدی جلیل القدر، بلند جایگاه، بخشنده و ستایش شده بود.[56] او از عبدالله بن عباس[57] و جابر بن عبدالله[58] و از پدر بزرگوارش روایت نقل میکند.[59] همچنین حسن (فرزند زید) و عبدالله بن عمرو بن خداش، و عبدالرحمان بن ابیالموال و عبدالملک بن زکریای انصاری کوفی و ابو معشر نجیح بن عبدالرحمان مدنی و یزید بن عیاض بن جعدبه[60] از زید بن امام حسن(علیه السلام) روایت نقل کردهاند. گویند مردم از جسم قوی و بزرگ او در تعجب بودند و همواره او را بزرگ میشمردند. او در سن 70 سالگی یا 90 سالگی درگذشت.[61] برخی وفات او را حدود سال 120ق. نوشتهاند.[62]
شیخ مفید= وفات او را در 90 سالگی میداند.[63] او در محلی میان مکه و مدینه به نام حاجر از دنیا رفت و به گفتة بخاری در هنگام وفات، صد سال داشت.[64] گویند بدنش را به مدینه آورده و در قبرستان بقیع دفن کردند.[65]
علمای انساب گفتهاند همسر زید بن حسن(علیه السلام) لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بوده است و نیز نوشتهاند: این بانو همسر حضرت عباس بن امام علی(علیه السلام) بوده، و پس از شهادت او، زید بن حسن با لبابه ازدواج کرد و از او فرزندی به دنیا آمد که نامش را حسن نهاد.[66]
ابن سعد فرزند دیگری به نام محمد برای زید قائل شده است که در زمان حیات پدرش از دنیا رفت.[67] ابوالحسن عمری نسّابه مینویسد: «گفتهاند برای زید بن حسن(علیه السلام) فرزندی بوده به نام یحیی که قبر او در مصر است، ولی این مطلب را در کتابی ندیدهام، بلکه این قول مجرد سماع است و قائلین آن اندکاند.»[68]
حسن مثنی متولی دیگر صدقات النبی(صلی الله علیه و آله)
یکی دیگر از متولیان صدقات رسول الله و امیر مؤمنان8 ، حسن مثنی، فرزند امام حسن مجتبی(علیه السلام) است. او مکنی به ابو محمد و مشهور به مثنی است.[69] مادرش خوله دختر منظور بن زبان (ریان) بن سیار بن عمرو بن جابر بن عقیل بن هلال بن سمی بن مازن بن فزاری بود.[70] او از پدرش امام حسن(علیه السلام) و از عبدالله بن جعفر[71] و از همسرش فاطمه بنت الحسین(علیه السلام)[72] روایت نقل کرده است. و حنان بن سدیر کوفی، سعید بن ابی سعید، عبدالله بن حفص بن عمر بن سعد، حسن بن محمد حنفیة بن امام علی(علیه السلام) و فرزندانش ابراهیم، عبدالله و حسن مثلث[73] و سهیل،[74] زیاد بن سوقه[75] از وی روایت نقل میکردهاند.
او در سال 61 ق. با فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) ازدواج کرد.[76] گویند خودِ امام حسین(علیه السلام) او را در انتخاب دو دخترش فاطمه و سکینه آزاد گذاشت و او با فاطمه ازدواج کرد.[77] شیخ مفید= دربارة وی مینویسد: «حسن مثنی شخصیتی جلیل القدر، سرآمد خوبان روزگار، اهل فضل و تقوا و پارسایی و متولّی صدقات و امور خیریه جدّش امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در عصر خود بود.»[78]
سید جعفر اعرجی با عنوان «وکان یتولّی صدقات جدّه أمیرالمؤمنین علی بن أبیطالب(علیه السلام)»، از تولیت او بر صدقات امام علی(علیه السلام) خبر میدهد.[79] به نظر میرسد او این مطلب را از ابن عنبة نسابه اقتباس کرده است. وی سپس اضافه میکند که امام سجّاد(علیه السلام) با حسن مثنی در تولیت صدقات امیرالمؤمنین(علیه السلام) منازعه کرد و سرانجام تولیت آن را به حسن مثنی واگذار کرد.[80]
اعرجی ادامه میدهد: تولیت حق امام سجاد(علیه السلام) بوده است؛ زیرا تولیت صدقات امیرالمؤمنین(علیه السلام) باید در دست فرزندان فاطمه3 باشد و لذا پس از امام حسن(علیه السلام) به امام حسین(علیه السلام) رسید و پس امام سجّاد(علیه السلام) متصرف شد اما به حسن مثنی برگرداند.[81]
سید ضامن بن شدقم تعابیر جالبی دربارة شخصیت حسن مثنی دارد. او مینویسد: «کان الحسن الْمُثَنَّى یشبه بجدّه رسول الله(صلی الله علیه و آله) وکان سیّداً شریفاً رئیساً، جلیل القدر، رفیع المنزلة، عظیم الشأن، عَالِماً، عَامِلاً، فَاضِلاً، کَامِلاً، صَالحاً، عَابِداً، وَرِعاً زَاهِداً».[82]
صفدی در کتابش مینویسد: صدقات نبی(صلی الله علیه و آله) پس از آن حضرت، ابتدا دست ابوبکر و سپس عمر افتاد و او به عباس بن عبدالله و امام علی(علیه السلام) برگرداند و آن حضرت آن را داشت تا به امام حسن(علیه السلام) رسید و سپس در دست امام حسین(علیه السلام) قرار گرفت و بعد از او در دست امام علی بن الحسین(علیه السلام) و پس از آن حضرت در اختیار حسن مثنی بود و بعد از او برادرش زید بن امام حسن آن را متصرف شد.[83] بنابراین، حسن مثنی هم صدقات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و صدقات علی(علیه السلام) و بخشی از فدک را عهدهدار بوده است.
برخورد حجاج با حسن مثنی
زمانیکه حجاج بن یوسف ثقفی حاکم مدینه بود، عمر بن علی(علیه السلام) به حسن مثنی پیشنهاد کرد که مرا در موقوفات پدر شریک گردان، حسن نپذیرفت و عمر بن علی(علیه السلام) نزد حجاج رفت و شکایت کرد و او از حسن مثنی خواست که عمر را در موقوفات امیر المؤمنین(علیه السلام) مانند دیگر اهل بیت شرکت دهد و سهمی از آن برای عمر بن علی قرار دهد. حسن مثنی گفت: جدّم امیرالمؤمنین(علیه السلام) در وقفنامه شرط کرده است تا زمانی که فرزندانی از نسل فاطمه3 وجود دارند به سایر فرزندان نمیرسد و چون مادر عمر، صهباء، دختر ربیعة تغلبیه است، از صدقات پدرش بهرهای نخواهد داشت و من نمیتوانم در حالی که جدم امیر مؤمنان(علیه السلام) معیّن فرموده، دخل و تصرف نمایم و آن را تغییر دهم.
حجاج گفت: اگر تو نتوانی چنین کنی من میتوانم و او را دخالت و شرکت میدهم. حسن چیزی نگفت و چون حجاج به دیگران پرداخت، حسن از موقعیت استفاده کرد و از نزد حجاج بیرون رفت و یکسره راهِ شام را در پیش گرفت.[84]
حسن قریب به یک ماه جلوی دارالخلافة عبدالملک مروان سرگردان بود و اجازة ملاقات به او نمیدادند تا آنکه روزی یحیی بن حکم او را دید و پس از سلام و احوالپرسی علت حضورش در شام را جویا شد. حسن ماجرا را برای وی تعریف کرد. یحیی وعده داد اجازة ورود برای او بگیرد و نزد عبدالملک رفت و گفت:
حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب به قصد دیدار با شما، یک ماه است در شام به سر میبرد و اجازة ورود به او داده نشده و او و پدرش و جدش پیروانی دارند که حاضرند جانشان را فدا کنند و اگر خواستهاش را انجام دهی و وی را گرامی بداری، ضرر نخواهی کرد.
عبدالملک اجازة حضور داد و حسن بر او وارد شد و مورد احترام قرار گرفت. حسن با آنکه جوان بود اما آثار پیری در چهرهاش دیده میشد. عبدالملک خطاب به وی گفت: چه زود پیر شدی؟! یحیی بن حکم بیدرنگ گفت: چگونه پیر نشود و در حالی که اهل عراق پیوسته هیأتی به سویش روانه میکنند و او را به خلافت میخوانند! حسن خشمگین شد و گفت: چنین نیست بلکه ما خاندان پیامبر زود شکسته میشویم.
در این هنگام، عبدالملک پرسید: به چه هدفی به شام آمدهای؟ حسن حکایت حجاج را در مورد صدقات جدش بیان کرد. عبدالملک گفت: حَجاج چنین اختیاری ندارد. من برای او نامهای مینویسم. او در نامهاش خطاب به حجاج نوشت: معارض حسن بن حسن در صدقات جدش نشود و کسی را که جدش داخل در موقوفات نکرده وارد نکند. او نامه را، همراه جایزهای به حسن مثنی داد و با عزت و احترام وی را روانة مدینه کرد. حسن وقتی از حضور عبدالملک خارج شد، یحیی را مورد سرزنش قرار داد و گفت: بد رفیقی هستی و با جان من بازی کردی! یحیی گفت: چنین نیست بلکه خیرخواه تو بودم؛ زیرا عبدالملک از این پس همواره از تو میترسد و اگر از ترس نبود حاجت تو را برآورده نمیساخت.[85]
حسن مثنی در کربلا حضور یافت و در رکاب عمویش امام حسین(علیه السلام) با دشمنان جنگید. او بر اثر جراحات وارده، در زمین کربلا نیمهجان افتاده بود و آنگاه که امام حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و آتش جنگ خاموش شد، سپاهیان عمربن سعد خواستند سر وی را از بدن جدا کنند اما اسماء بن خارجه فزاری که با حسن مثنی از طرف مادر خویشی داشت، از ابن سعد درخواست کرد که حسن را به وی بسپارند تا عبیدالله بن زیاد دربارهاش تصمیم بگیرد و آنان چنین کردند و چون نزد عبیدالله رفت از او خواست که حسن را مورد عفو قرار دهد و از قتلش صرف نظر کند. ابن زیاد هم پذیرفت و از کشتن حسن صرف نظر کرد. اسماء بن خارجه وی را به خانة خود برد و تحت معالجه قرار داد و پس از بهبودیاش روانة مدینه کرد.[86]
حسن مثنی در سال 97ه .ق در سن 53 سالگی توسط دستیاران سلیمان بن عبدالملک مروان مسموم شد و درگذشت.
پس از وفات حسن بن حسن، تولیت صدقات النبی و امیر المؤمنین8 به برادرش زیدبن امام حسن(علیه السلام) رسید. برخی معتقدند که زید متولی صدقات النبی و حسن متولّی صدقات امیرالمؤمنین و بخشی از فدک بوده است.
متولی فدک در خلافت عمر بن عبد العزیز
سلیمان بن عبدالملک در دهم و به روایتى در بیستم صفر سال 99 قمرى، در شهر دابق، در سرزمین قسرین وفات کرد و در هنگام وفاتش، طى وصیتنامهاى عمر بنعبدالعزیز را ولىعهد و جانشین خود معرفى کرد.[87] عمر بن عبدالعزیز نسبت به خلفای پیش و پس از خود، از بنی امیه، نام نیکی از خود برجای گذاشت و بسیاری از کارهای وی، مورد ستایش دوستان و مخالفان بنی امیه؛ از جمله مورخان و سیره نگاران اهل سنت قرار گرفته است. او در هنگام قبول خلافت گفت: همة مظالم[88] و از میان آنها، اول چیزی که رد خواهم کرد، آن چه از فدک در دست من است را به فرزندان پیامبر و علی8 بر میگردانم.[89] وی همچنین به کارگزاران مدینه نوشت که فدک را به فرزندان فاطمه برگردانند.[90] او پا را فراتر گذاشته و در مدتیکه فدک دستش بود و از درآمد آن بهره برد، پولش را به آل علی(علیه السلام) برگرداند.[91]
اربلی و دیگران مینویسند که او فدک را به امام محمدباقر(علیه السلام) و عبدالله المحض بن حسن المثنی بن امام حسن(علیه السلام) برگرداند و در دست آل علی(علیه السلام) بود تا عمر بن عبدالعزیز وفات یافت.[92]
ظاهراً امام محمدباقر(علیه السلام) در صدقات رسول الله(صلی الله علیه و آله) و فدک، هیچ تعرضی ننموده و متولی فدک در این دوره داود بن حسن المثنی بن امام حسن(علیه السلام) بود. در همین باره ابوالحسن عمری نسابه مینویسد: «وکان داود یلی صدقات على عن أخیه عبدالله...».[93] او نیابتاً متولی صدقات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود.
ابن طقطقی، ضمن اشاره به متولی بودن او بر صدقات علی(علیه السلام) ، وی را نایب بردارش حسن مثلث میداند.[94] از اینجا معلوم میشود که تولیت فدک ابتدا به عبدالله المحض و سپس به حسن مثلث و پس از آنها داوود بن حسن مثنی بهعنوان نایب از آن نگهداری و بهرهبرداری میکرده است. ابن مهنا نیز به تولیت او بر صدقات امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره دارد.[95] او برادر رضاعی امام جعفر صادق(علیه السلام) است.[96]
ابن عنبه ضمن ستایش از او مینویسد: «او مکنی به ابوسلیمان و متولّی صدقات امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به نیابت از برادرش عبدالله محض بود. او همچنین برادر رضاعی امام صادق(علیه السلام) به شمار میآمد، هنگامیکه منصور دوانیقی بر بنی حسن خشمگین شد، او را همراه جمعی از بنی حسن به زندان انداخت. اما به سبب دعایی که امام صادق(علیه السلام) به مادرش آموخته بود، آزاد شد و به دعای اُم داوود شهرت یافت. این دعا در نیمه رجب خوانده میشود و به دعای استفتاح نیز مشهور است. داوود در مدینه به سن 60 سالگی درگذشت.[97]
سیدکاظم یمانی، داود را مکنّی به ابوعبدالله میداند.[98] شیخ طوسی= او را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) شمرده[99] و بیهقی با عنوان «کَانَ شُجَاعاً سَخِیّاً» یاد میکند.[100] ابوالفرج اصفهانی مینویسد: منصور دوانیقی او را با جماعتی از اهلبیت: به زندان انداخت و سپس بعد از کشته شدن محمد و ابراهیم آزاد نمود.[101]
داود از محدثین شیعه بوده و احمد بن محمد بن ابینصر، از او روایت نقل کردهاند.[102] وی حدود سال 144قمری در مدینه وفات یافت.[103] اگر سن او را در هنگام وفات که شصت سال بود کسر کنیم، سال 84 قمری، سال تولد او خواهد بود و هنگامی که او متولّی صدقات علی(علیه السلام) و فدک بود، قریب به 35 سال داشت.
اردبیلی در جامع الروات، داود بن حسن مثنی را از اصحاب امام باقر(علیه السلام) دانسته که البته وی در این ادّعا تنها است.[104] اما با توجه به تولد داود به سال 84 قمری و وفات امام باقر(علیه السلام) در سال 114 میتوان این ادعا را تأیید کرد؛ زیرا هنگام شهادت امام باقر(علیه السلام) داود سی سال داشته است.
علمای انساب و مورخان برای داود بن حسن مثنی چهار فرزند به اسامی زیر نوشتهاند:
1. ملیکه، با پسر عمویش حسن بن جعفر الخطیب بن حسن المثنی ازدواج کرد.[105]
2. حماده، با یکی از امویان پیوند زناشویی بست.
3. عبدالله، که سیدی بود محترم.[106]
4. سلیمان، در سن 35 سالگی و در ایام هادی عباسی، در نبرد فخ شرکت داشت و کشته شد. همسرش لبابه دختر یسامه فزاری بود.[107] از او با عنوان صاحب مدینه یاد میشود.[108] فرزندان او را «سلیمانیون» میخوانند. امرای مکه مکرمه پس از نمایندگان بنی عباس، از ایشان بودهاند.[109]
مادر این چهارتن را اُمّکلثوم دختر امام زین العابدین(علیه السلام) نوشتهاند[110] و اُمخالد بربریه را مادر داود ابن حسن مثنی دانستهاند[111] که در بسیاری از کتب دعا به اُم داود مشهور است.[112]
متولی فدک در اواخر حکومت امویان
پس از وفات عمربن عبدالعزیز [20 رجب سال 101ق.]، یزید بن عبدالملک مروان به حکومت رسید و فدک را از خاندان حضرت فاطمه3 گرفت[113] و به بنی مروان سپرد.[114] سید محمدباقر صدر و علامه امینی] معتقدند که فدک پس از تصرف آن به دست یزید بن عبدالملک، تا انتهای خلافت مروانیان، در دست آنان بود. هشام بن عبدالملک و ولیدبن یزید بن عبدالملک و یزید بن ولیدبن عبدالملک و ابراهیمبن ولیدبن عبدالملک و مروان بن محمد که آخرین خلیفة اموی است، هیچ اجازهای به بنی فاطمه3 در تصرف فدک ندادند.[115] اما مدارکی در دست است که در همین دوره، فدک میان دو تن از فرزندان امام سجاد(علیه السلام) که از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بودند، دست به دست میشده است.
نخستین فرزندِ امام سجاد(علیه السلام) که متولّی فدک بود؛ عمر الأشرف بن امام علی بن الحسین السجّاد8 نام داشت. ابوالحسن عمری نسابه مینویسد: «... او متولّی صدقات علی(علیه السلام) بود.»[116]
فخر رازی نیز تصریح دارد که او «کَانَ یَلِی صَدَقَات عَلِیّ(علیه السلام) وَ فَدَک».[117]
بیهقی نیز مینویسد: «وکان المتولّی لصدقات جدّه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام) فی مدّة عهده».[118]
ابن طقطقی نیز با جملة «وَلى صدقات أمیرالمؤمنین(علیه السلام)»[119] گزارش فوق را تأیید میکند، اما علامة نسابه، ضامن بن شدقم، پس از بیان رسا در جلالت قدر و عظمت شأن عمر اشرف مینویسد:
«تولَّى صدقات جدّه رسول الله(صلی الله علیه و آله) وکذا صدقات جدّه أمیر المؤمنین علیّ(علیه السلام)». او تولیت صدقات جدش پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و همچنین جدش امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را عهدهدار بود.[120] این جمله حاکی است کسی که متولی صدقات پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده، متولی صدقات امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فدک نیز بوده است.
گفتنی است، عمر اشرف، جدّ مادری سید رضی و سید مرتضی است و سید مرتضی در کتاب ناصریات خود از جدش چنین ستایش به عمل میآورد؛ «فَإنَّهُ کَانَ فخم السیادة، جلیل القدر والمنزلة فی الدولتین معاً؛ الأمویة، والعباسیة»؛ «او بزرگ سادات و مردی جلیل القدر و با منزلت در دو دولت اموی و عباسی بود»[121] که این جمله حکایت از تولیت وی بر فدک و صدقات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در دولت بنی امیه و آغاز دولت بنی عباس دارد.
شیخ مفید= نیز مهر تأییدی برگزارشهای فوق میزند و در کتاب ارشادش مینویسد: «کَانَ فاضلاً جلیلاً و ولّى صدقات النبی(صلی الله علیه و آله) وصدقات أمیرالمؤمنین وکان ورعاً سخیاً»؛ «او دانشمندی جلیلالقدر بود و تولیت صدقات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و صدقات امیرمؤمنان(علیه السلام) در دست داشت و پرهیزکار و سخاوتمند بود.»[122]
علمای انساب به هنگام معرفی عمر اشرف، او را بزرگتر از زید شهید میدانند و مینویسند: او در سن 65 یا 70 سالگی درگذشت.[123] از آنجاکه زیدبن امام سجاد(علیه السلام) در سال 78[124] یا 79[125] به دنیا آمده و در سال 121ق. به شهادت رسیده[126] است و اگر عمرِ اشرف تنها 5 سال از زید شهید بزرگتر باشد، میان سالهای 73 یا 74ق. به دنیا آمده و اگر طول عمر او را که بین 65 و 70 سال نوشتهاند[127] بدانیم، او در سال 138 یا 144ق. از دنیا رفته است و این مصادف با آغاز دولت بنی عباس میباشد.
عمر اشرف از نگاه عالمان رجال
عالمان رجال و انساب او بزرگ شمرده و ستودهاند که در اینجا به پارهای از آن اشاره میشود:
وی مکنّی به ابوحفص[128] و ابوعلی[129] و ملّقب به اشرف[130] است و به این نام ملقب شد تا فرقی بین او و عمربن امام علی(علیه السلام) باشد؛ زیرا پسر امام علی(علیه السلام) از یک جهت و عمر بن امام سجاد(علیه السلام) از دو جهت ـ پدر و مادر ـ شرافت نسب داشت؛ ازاینرو، اوّلی به «عمر أطرَف» شهرت یافت و دوّمی به «عمر أشرف»[131] همچنین این شرافت نسبی باعث شد تا میان فرزندان جعفرطیار(علیه السلام)، اسحاق عریضی را «اطرف»،[132] و اسحاق بن علی زینبی[133] را «اشرف» ملقّب سازند.[134]
او از برادرش زید شهید، بسیار بزرگتر[135] و مادرشان جیدا، کنیزی است که مختار بن ابو عبیدة ثقفی آن را خریداری کرد و برای امام سجاد(علیه السلام) فرستاد و از او، عمراشرف، زید، علی و خدیجه به دنیا آمدند.[136]
عمر اشرف، مردی شریف، جلیل، بزرگوار، بخشنده، پرهیزکار و فاضل بود.[137] شیخ طوسی در رجالش او را از اصحاب برادرش امام محمدباقر(علیه السلام)[138] و برادر زادهاش امام صادق(علیه السلام) برشمرده و با عنوان، مدنی تابعی یاد میکند.[139] نسب سید رضی و سید مرتضی از طرف مادر به او ختم میشود.[140]
او روایات زیادی را بهطور مرسل از پیامبر(صلی الله علیه و آله)[141] و پدرش امام سجاد[142] و برادرش امام باقر[143] و نیز از امام صادق:[144] و سعید بن مرجانه[145] و ابن امامة بن سهل بن حنیف[146] و فاطمه بنت الحسین(علیه السلام) نقل کرده است.[147]
ابو الجارود زیاد بن منذر گوید: از ابو جعفر محمدباقر پرسیدم، کدام یک از برادرانتان نسبت به شما مهربانتر و فاضلتر بودند؟ حضرت در پاسخ گفت: اما عبدالله [باهر]، بازوی پر قدرت من و متعلّق به پدر و مادرش بود و عمر [اشرف] چون دیدة بینای من، و زید، زبان گویای من و حسین. او بردبار بود و چون بر زمین گام برمیداشت به آهستگی بود و هنگامی که نادانان را خطاب میکرد آنان به او درود میفرستادند.[148]
بیهقی از وی با عنوان؛ «کان أحد علماء السادة» یاد میکند.[149]
ابن طقطقی نیز با جمله «کان أحد علماء بنی هاشم ذافضل و کرم و کان محدثاً» از او ستایش به عمل آورده است.[150]
ذهبی مینویسد که او سیدی دانشمند و فاضل وکثیر العباده و مجتهد بود؛ «وکان سیداً، کثیر العبادة والاجتهاد، له فضل وعلم».[151]
عبید لی نسابه، تداوم نسل عمر اشرف را تنها از دو فرزند او به اسامی علی و محمد میداند.[152] این دو بزرگوار هر دو از محدثان شیعه و از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بودند.[153]
خدیجه دختر عمراشرف، از محدثان شیعه است و روایات متعددی از او از سوی عبدالله بن ابراهیم بن محمد جعفری نقل شده است.[154] او با حسین ذی الدمعة بن زید الشهید بن امام سجاد(علیه السلام) ازدواج کرد و ثمرة آن سه فرزند به اسامی؛ یحیی، سکینه و فاطمه بود.[155] مِزی، خدیجه و زینب را بر شمار فرزندان خدیجه دختر عمراشرف افزوده است. [156]
از نوادگان اوست؛ محمد بن قاسم بن علی الاصغر بن عمرالاشرف که در سال 219ق. در ایام معتصم در طالقان قیام کرد و سپس عبدالله بن طاهر او را گرفت و در بغداد محبوس ساخت و سرانجام در بغداد وفات یافت. [157]
محمدبن عمراشرف در سال 171ق. در سن 64 سالگی وفات یافت.[158]
عبدالله الباهر، متولّی بعدی فدک
پس از تولیت عمر اشرف بن امام سجّاد(علیه السلام) بر فدک و صدقات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) ، عبدالله الباهر بن امام زین العابدین به این سمت منصوب شد.
بیهقی در کتاب لباب الأنساب مینویسد: زید بن امام سجّاد(علیه السلام) نزد خلیفه هشام بن عبدالملک میرود و از او درخواست میکند که صدقات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و هر آنچه که در دست زید بن امام حسن(علیه السلام) بود را به برادرش عبدالله الباهر تحویل دهد. هشام نیز عبدالله را متولی صدقات رسول الله(صلی الله علیه و آله) نمود و زید بن حسن(علیه السلام) را بر آن ناظر و مشرف کرد.[159]
ابن طقطقی دربارة وی مینویسد:
«عبدالله الباهر، فاُمّه اُمّ أخیه الباقر(علیه السلام) و کان سیّداً جلیاً، روى عن أبیه علیّ بن الحسین8 علوماً شتَّى، و کتب الناس عنه، وکان یلی صدقات رسول الله(صلی الله علیه و آله) وصدقات أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام)».
«مادر عبدالله باهر، همان مادر برادرش امام باقر(علیه السلام) است. او سیدی جلیل القدر بود و از پدرش امام سجاد(علیه السلام) دانشی زیاد آموخت و مردم از او یادداشت میکردند. او متولّی صدقات پیامبر خدا و امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) بود.»[160]
ابن عنبه نیز مطالب ابن طقطقی را تکرار میکند و مینویسد: او را به جهت زیبایی صورتش باهر مینامیدند. آنقدر زیبا بود که در هر مجلسی مینشست زیباییاش، همة زیبا رویان را تحت الشعاع قرار میداد![161]
کنیهاش ابومحمد[162] بود و عمارة بن عَزِیَّه، موسی بن عقبه، یزید بن ابی زیاد و عبدالعزیز بن عمر عمری[163] از او روایت نقل کردهاند. ابن حجر و سخاوی نیز پس از تمجید از او، او را مقبول الروایه دانستهاند[164] و او در کتب روایی شیعه زینت بخش است.[165] امام فخر رازی ضمن اشاره به تولیت عبدالله برصدقات امیرالمؤمنین(علیه السلام) مینویسد: مادرش ام عبدالله، دختر امام حسن مجتبی(علیه السلام) است که با امام باقر(علیه السلام) همزاد میباشد. او در سن 57 سالگی وفات یافته و تداوم نسلش از یک فرزند او است که نامش محمد، ملقّب به ارقط است. از آن جهت محمد به این نام ملقب شد که با امام صادق(علیه السلام) مشاجره نمود و سپس آب دهن خود را به صورت امام ریخت و آن حضرت او را نفرین کرد و صورتش سفید و سیاه شد (و پیسی گرفت) و به ارقط ملقّب گشت. او فرزندی دارد به نام اسماعیل که مادرش امسلمه دختر امام محمدباقر(علیه السلام) است.[166]
[1]. مجمع البیان، ج9، ص260 ؛ تفسیر المیزان، ج19، ص361 ؛ فدک از غصب تا تخریب، ص50
[2]. بنیاسرائیل : 26
[3]. روم : 38
[4]. تفسیر سیاسی، ج2، صص 287 و 287 ؛ تفسیر فرات، صص 239 و322 ؛ تأویل الآیات، ص435 ؛ مجمع البیان، ج8 ، ص306 و... .
[5]. الخرائج و الجرائح، ج1، ص112 ؛ بحارالانوار، ج29، ص114
[6]. الشجرة المبارکه، ص55 و سراج الانساب، ص34
[7]. الشجرة المبارکه، صص 52 و 53
[8]. همان، ص 135 و المجدی، صص 300 ـ 280
[9]. مجمع الزوائد، ج9، ص40 ؛ فدک ذوالفقار فاطمه3 ، صص 28 و 29
[10]. الصواعق المحرقه، ص52 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج16؛ ص219 ؛ الغدیر، ج2، ص275
[11]. من امیرالمؤمنین را دوست دارم، ولی راضی به ناسزا گفتن به ابوبکر و عمر نیستم، من نمیگویم آنگاه که فدک (ارث) دختر پیامبر را ندادند، کافر شدند، خدا میداند چه عذری خواهند آورد آنگاه که در روز قیامت سؤال شوند!
[12]. «قال: نعم قلته تقیة من بنى امیة و فى مضمون قولى شهادة علیهما أنّهما أخذا ما کان فى یدها».
[13]. سقیفه و فدک، ص116 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج16، ص232 ؛ فدک ذوالفقار فاطمه، صص30 و 31
[14]. تفسیر قمی، ج2، ص155 ؛ اختصاص، ص182 ؛ بحارالانوار، ج29، صص 127 و 128
[15]. بحارالانوار، ج29، صص 123 ـ 128 و 157 و 189؛ اجتجاج، ج1، ص92 ؛ فدک والعوالی، صص 282 ـ 277 و...
[16]. بحارالانوار، ج30، ص348
[17]. تاریخ طبری، ج4، ص112 ؛ مغازی واقدی، ج2، ص707 ؛ تاریخ مدینه منوره، ج1، ص195 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج16، ص210
[18]. معجم البلدان، ج4، ص238 ؛ فدک و العوالی، ص165
[19]. الغدیر، ج7، ص194
[20]. مسند احمد، ج1،ص6 ؛ صحیح البخاری، ج4، ص42 ؛ صحیح مسلم، ج5، ص155 ؛ سنن ابیداود، ج2، ص24 ؛ السنن الکبرى، ج6 ، ص301 ؛ کنز العمال، ج7، ص242 ؛ تاریخ المدینه، ج1، ص207 ؛ فتح الباری، ص141 ؛ وفاءالوفا، ص955
[21]. البدایة و النهایة، ج4، ص231
[22]. معجم البلدان، ج4، صص206 و 207
[23]. عایشه، ص126
[24]. عمدة القاری، ج4، صص 307 و 308
[25]. الفدک و العوالی، ص188
[26]. سنن ابیداوود، ج2، ص24؛ السنن الکبری، ج6، ص301 ؛ فتح الباری، ج6، ص141؛ تاریخ در مشق، ج45، ص179؛ سیراعلام النبلاه، ص228؛ معجم البلدان، ص240؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص305؛ شرح نهجالبلاغه، ج1، ص198
[27]. وفاء الوفا، ج3، ص1000؛ الغدیر، ج7، ص283
[28]. العقد الفرید، ج4، ص283
[29]. المعارف، ص 84
[30]. علاّمه حلی= مینویسد: به عایشه و حفصه در هر سال ده هزار درهم داده میشد. دلائل الصدق، ج3، ص145
[31]. کشف الغمه، ج2، ص105؛ فدک ذوالفقار فاطمه، صص 169 و 170
[32]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص967 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج16، ص77
[33]. علل الشرایع، ج1، ص155
[34]. همان و فدک ذوالفقار فاطمه، ص160
[35]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص216؛ ساربها علی سیرة ابیبکر و عمر، ای صرف غلتها علی المسلمین و جعلها بیت المال.
[36]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص231؛ انساب الاشراف، ج1، ص517 ؛ فدک ذوالفقار فاطمه، ص161
[37]. روضه کافی، ص56 ؛ وسائل الشیعه، ج8 ، ص46 ؛ بحارالانوار، ج34، ص172؛ کتاب سیلم بن قیس، ص262
[38]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص2616 ؛ فتوح البلدان، ص31 ؛ الغدیر، ج7، ص195
[39]. تاریخ الیعقوبی، ج2، صص 223 و 305 ؛ معجم البلدان، ج4، ص240 ؛ وفاءالوفا، ج2، ص1000
[40]. الطبقات الکبری، ج5، ص388
[41]. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص223، و وهب فدکاً لمروان بن حکم، لیغیظ بذلک آل رسول الله(صلی الله علیه و آله).
[42]. شرح نهج البلاغه، ج16، ص216
[43]. فدک و العوالی، ص211
[44]. سر السلسلة العلویه، ص48 ؛ الشجرة المبارکه، ص55
[45]. در لباب الانساب، ج1، ص342 نامش فاطمه ذکر شده است.
[46]. ارشاد، ج2، ص20 ؛ بحارالانوار، ج44، ص163؛ عمدة الطالب، ص89 ؛ الشجرة المبارکه، ص55
[47]. ارشاد، ج2، ص20؛ بحارالانوار، ج44، ص163
[48]. همان.
[49]. ارشاد، ج2، ص21؛ الکواکب المشرقه، ج2، ص76
[50]. جعفر بن محمد بن عمر بلخی ابو معشر، صاحب تألیفات زیادی است. او منجّمِ موفق بالله خلیفة عباسی بود. او در آغاز از اصحاب حدیث بهشمار میرفت، پس از آن به فلسفه و نجوم روی آورد. و در این علوم متبحّر شد. وی صد سال عمر کرد و در سال 272ق. وفات یافت.
[51]. عبدالعظیم حسن حیاته ومسنده، ص75، مزارات ری، صص 395 و396؛ مختصر تاریخ دمشق، ج9، صص131ـ 133
[52]. ارشاد، ج2، ص21
[53]. اخبار القضاة، ج1، ص224
[54]. امراء المدینة المنوره، ص132 این مطلب با تاریخ وفات او که به سال 120ق. نوشتهاند منافات دارد.
[55]. رجال الشیخ الطوسی، ص113
[56]. الاصلی، صص134و 135، «کان ذا قدر عظیم، و منزلة رفیعة، جواداً ممدوحاً، کان یلى صدقات رسول الله، فعزله عنها سلیمان بن عبدالملک وولاّها رجلاً من قومه».
[57]. الجرح والتعدیل، ج3، ص560
[58]. تهذیب الکمال، ج3، ص681
[59]. تاریخ دمشق، ج9، صص 133ـ 131
[60]. تهذیب الکمال، ج3، ص681 ؛ سیر اعلام النبلاء، ج5 ، ص393
[61]. سیر اعلام النبلاء، ج5 ، ص393 ؛ الوافی بالوفیات، ج15، صص 30 و 31
[62]. تهذیب التهذیب، ج3، ص406؛ اعیان الشیعه، ج7، ص95
[63]. ارشاد، ج2، ص22؛ المجدی، ص20
[64]. سر السلسلة العلویه، صص 21 و 22؛ الفخری، ص130
[65]. بحارالانوار، ج44، ص 163؛ مزارات ری، ص405
[66]. سرالسلسلة العلویه، ص28
[67]. الطبقات الکبری، ج5 ، ص315
[68]. المجدی، ص24
[69]. الطبقات الکبری، ج5 ، ص319 ؛ الدرالمنثور فی انساب المعارف و الصدور، ص109
[70]. سر السلسلة العلویه، ص216 ؛ تهذیب الانساب، ص33 ؛ لباب الانساب، ج1، ص342
[71] . تهذیب التهذیب، ج2، ص263
[72]. الوافی بالوفیات، ج11، صص 418 ـ 416
[73]. تهذیب التهذیب، ج2، ص253
[74] . الجرح و التعدیل، ج3، ص5
[75]. المحاس، ج2، ص362 ؛ بحار الأنوار، ج66 ، صص 148 و 149
[76]. لباب الانساب، ج1، صص384 و 385
[77]. الأغانی، ج16، ص 150 و ج 21، ص126؛ سرالسلسلة العلویه، ص28
[78]. الارشاد، ج2، صص 23 ـ 26 ؛ «کان رجلاً رئیساً فاضلاً ورعاً، وکان یلی صدقات أمیرالمؤمنین فی وقته».
[79]. مناهل الضرب، ص167
[80]. عمدة الطالب، ص99 ؛ الأساس لانساب الناس، ص415 «و نازعه فیها زین العابدین علی بن الحسین ثم سلّمها له».
[81]. مناهل الضرب، ص167، چون امام سجّاد(علیه السلام) دید حسن مثنی از استرداد آن سر باز میزند، به او واگذار کرد و سراج الانساب، ص36
[82]. تحفة لب اللباب، صص 117 و 118
[83]. الوافی بالوفیات، ج11، صص 416 ـ 418 ؛ الکواکب المشرقه، ج1، ص438؛ المحدّثون من آل ابیطالب، ج1، ص257
[84]. کشف الغمه، ج2، ص204 ؛ الارشاد، ص196 ؛ مختصر تاریخ دمشق، ج6 ، ص330
[85]. مختصر تاریخ دمشق، ج6 ، ص330 ؛ تحفة لب اللباب، صص 118 و 119؛ عمدة الطالب، صص 99 و 100؛ الوافی بالوفیات، ج11، صص 418 ـ 416؛ الکواکب المشرقه، ج1، صص 437 و 438
[86]. اعیان الشیعه، ج5 ، ص44، قاموس الرجال، ج3، ص144، رجال بحرالعلوم، ج1، ص22؛ الاصیلی، صص 64 ـ 62
[87]. تاریخ الخلفا، ص126
[88]. اموالی که به غیر حق از مردم گرفته شده است.
[89]. کشف الغمه، ج2، ص120
[90]. تاریخ الیعقوبی، ج2، ص305 ؛ وفاء الوفا، ج3، ص999
[91]. السقیفه و فدک، ص146؛ کشف الغمه، ج1، ص496
[92]. کشف الغمه، ج1، ص495 و ج2، ص120؛ فدک و العوالی، صص 212 و 214 ؛ السقیفه و فدک، ص146
[93]. المجدی، ص279
[94]. الاصیلی، ص130
[95]. التذکرة، ص87
[96]. الدرالمنثور فی انساب المعارف والصدور، ص198، سمط النجوم العوالی، ج2، ص341
[97]. عمدة الطالب، 231
[98]. النفحة العنبریه، ص102
[99]. رجال الشیخ الطوسی، ص201 ؛ نقد الرجال، ج2، صص 209 و 210
[100]. لباب الانساب، ج1، ص387
[101]. مقاتل الطالبیین، ص128
[102]. تنقیع المقال، ج1، ص407؛ معجم رجال الحدیث، ج7، ص97 ؛ سفینة البحار، ج1، ص469 ؛ بهجة الآمال، ج4، ص46؛ منتهی المقال، ص129؛ منهج المقال، ص134؛ اتقان المقال، ص188
[103]. الفائق من اصحاب امام جعفر الصادق، ج2، ص188
[104]. جامع الرواة، ج1، ص302
[105]. تهذیب المقال، 5 ، صص 464 و 466
[106]. المجدی، ص279، التذکره، ص87 ؛ لباب الانساب، ج1، ص253
[107]. سرالسلسلة العلویه، ص35
[108]. الفخری، ص125؛ التذکره، ص87
[109]. الشجرة المبارکه، ص60
[110]. المجدی، ص279؛ الاصیلی، ص130؛ التذکره، ص87 ؛ الدرالمنثور، ص198
[111]. معالم انساب الطالبیین، ص100 ؛ لباب الانساب، ج1، ص387
[112]. الاقبال، ج3، صص 240 ـ 251؛ بحارالانوار، ج47، صص 307 و 308 و ج 97، صص 42 ـ 46؛ فضائل الاشهر الثلاثه، صص 37ـ 32
[113]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص306
[114]. سیر اعلام النبلاء ، ج65 ، ص304 ؛ الاعلام، ج8 ، ص185
[115]. فدک، صدر، صص217 و 218 ؛ الغدیر، ج7، ص195
[116]. المجدی، ص344
[117]. الشجرة المبارکه، 135
[118]. لباب الانساب، ج1، ص381
[119]. الاصیلی، ص276
[120]. تحفة الازهار، ج2، ص543
[121]. الناصریات، ص46 ؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج8 ، ص218
[122]. الارشاد، ص 267
[123]. سراج الانساب، ص110؛ لباب الانساب، ج1، ص381 ؛ عمدة الطالب، ص371 ؛ النفحة العنبریه، ص48
[124]. تهذیب التهذیب، ج6 ، ص18
[125]. قیام زید بن علی(علیه السلام) ، ص38 ؛ قاموس الرجال، ج4، ص471
[126]. الارشاد، ج1، ص148؛ تاریخ الطبری، ج8 ، ص272 ؛ الطبقات الکبری، ج5 ، ص250
[127]. الاصیلی، ص276 ؛ المجدی، ص344 ؛ سرالسلسلة العلویه، ص89 و کان أسن من زید بن علی بکثیر؛ تهذیب المقال، ج2، ص151
[128]. الشجرة المبارکه، ص135؛ التذکرة فی انساب السادة المطره، ص181، المجدی، ص344
[129]. معالم انساب العلویه، ص185؛ انساب الطالبیین، ص141؛ تحفته الازهار، ج2، ص542
[130]. الاصیلی، ص276؛ المجدی، ص344
[131]. عمدة الطالب، ص371 ؛ تحفة الازهار، ج2، ص542 ؛ سراج الانساب، ص110
[132]. چون تنها از طرف پدر شرافت داشت.
[133]. منظور از علی زینبی، علی بن عبدالله بن جعفر طیار(علیه السلام) است که مادرش زینب الکبرى بود و از دو طرف شرافت داشته است.
[134]. عمدة الطالب، ص371
[135] . سر السلسلة العلویه، ص89 کان اسن من زیدبن کثیر؛ تهذیب المقال، ج2، ص151
[136]. المجدی، ص344 ؛ مقاتل الطالبیین، ص127؛ بحارالانوار، ج46، ص208؛ تاریخ الفرات، ص71؛ اعیان الشیعه، ج7، ص107
[137]. سفینة البحار، ج7، ص118
[138]. رجال الشیخ الطوسی، ص139؛ قاموس الرجال، ج8 ، ص217
[139]. رجال شیخ طوسی، ص252
[140]. طرائف المقال، ج3، صص31 و 32
[141]. تاریخ الاسلام، ذهبی، ص432
[142]. کفایة الأثر، صص237 و 238 ؛ بحارالانوار، ج36، صص 388 ـ 390 و ج46، ص122؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص16؛ ارشاد، ج2، صص 151 و 152؛ الامالی، شجری، ج1، ص165؛ مستدرک، حاکم، ج3، ص172؛ الثقات، ج4، ص108
[143]. الامالی، شیخ طوسی، صص 492ـ 490 ؛ بحارالانوار، ج70، ص20
[144]. الثقات، ج4، ص108
[145]. تاریخ جرجان، ص35 ؛ تهذیب الکمال، ج7، ص529 ؛ سنن ترمذی، ج6، ص205 ؛ مسند الصحابه فی الکتب التسعه، ج3، ص75
[146]. رجال الشیخ الطوسی، ص139
[147]. الامالی شیخ صدوق، صص 191 و 199؛ بحارالانوار، ج43، ص 243
[148]. مستدرک علم رجال الحدیث، ج6 ، ص103
[149]. لباب الانساب، ج1، ص381
[150]. الاصیلی، ص276
[151]. تاریخ الاسلام، ص432 ؛ تهذیب التهذیب، ج7، ص485
[152] . تهذیب الانساب، ص186؛ الشجرة المبارکه، ص135؛ بحارالانوار، ج80 ، ص177
[153] . رجال الشیخ الطوسی، ص112؛ طرائف المقال، ج2، صص20 و 77 ؛ مستدرک علی الصحیحین، ج11، ص1 و 67
[154]. الکافی، ج1، ص4؛ معجم رجال الحدیث، ج11، ص 63 و ج20، ص 36 و ج24، ص 1340
[155] . نسب قریش، ص24
[156]. تهذیب الکمال، ج6 ، ص377
[157] . الشجرة المبارکه، ص136؛ المجدی، ص150، لباب الانساب، ج2، ص445 ؛ منتقلة الطالبیه، ص70 ؛ مقاتل الطالبیین، صص383 ـ 392 ؛ تاریخ الطبری، ج10، ص305 ؛ مروج الذهب، ج3، صص464 و 465 ؛ الکامل فی التاریخ، ج4، صص233 و 234
[158]. رجال الشیخ الطوسی، ص 112؛ طرائف المقال، ج2، صص 20 و 77 ؛ مستدرک علی الصحیحین، ج11، ص1و 67
[159]. لباب الانساب، ج1، ص380
[160]. الاصیلی، صص 222 و 223
[161]. عمدة الطالب، ص310 ؛ سر السلسلة العلویه، ص86 ؛ قاموس الرجال، ج6 ، ص529
[162]. سر السلسلة العلویه، ص86
[163]. تاریخ الاسلام، ص402 ؛ تهذیب التهذیب، ج5 ، صص 324 و 325
[164]. تقریب التهذیب، ص256 ؛ التحفة اللطیفه، ج2، صص 61 و 62 ؛ نقد الرجال، ج3، ص 125؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج5 ، ص59
[165]. ارشاد، ج2، صص 169 و 170؛ بحارالانوار، ج46، ص99 و ج79، ص188؛ کشف الغمه، ج2، ص92
[166]. الشجرة المبارکه، ص130