رویکردی نو به حدیث غدیر (نقدی بر اندیشه های ابن حزم و ابن تیمیه)

نوع مقاله : از نگاهی دیگر

نویسندگان

1 کارشناسی ارشد مترجمی زبان عربی / دانشگاه تهران

2 استاد / دانشگاه جهانی آل البیت عراق

چکیده

حدیث غدیر، در نگاه پیامبرخدا9 ،  صحابه و علما دارای اهمیتی ویژه است. به­گونه ای که شمار راویانش از میان صحابه، از صد و بیست صحابی فراتر است. پیامبر9  این حدیث را با بانگ بلند و رسا در جمع انبوهی از مسلمانان به گوش آنان رسانده­اند؛ جمعیتی که بی شک در عصر نبوّت، گسترده­ترین اجتماع اسلامی قلمداد می­شده است.
اما با این وجود، کسانی چون ابن حزم ظاهری و ابن تیمیه در صحت آن تردید نموده، حتی کوشیده­اند صحّتش را تضعیف­کنند. از همین رو، رویکرد این نوشته در بررسی حدیث غدیر، از رهگذر نکات زیر است:
ـ   نقل سخن ابن حزم و ابن تیمیه در تضعیف حدیث غدیر.
ـ   ارائة دلایل خِرَدپسند در اثبات صحت حدیث غدیر.
ـ   معرفی راویان حدیث.
ـ   تصریح علمای اهل سنت بر طرقِ متعددِ نقلِ حدیث.
ـ   دلالت­های حدیث غدیر بر امامتِ مطلق حضرت علی7
ـ  پاسـخ به شبهة دهلوی و تفتازانی مبنی بر این که واژة «مولی» در معنای «أولی [=سزاوارتر]» به کار نمی­رود و... .

کلیدواژه‌ها

موضوعات


مقدمه:

اهمیت حدیث غدیر، از اهتمام حضرت حق ـ جلّ و علا ـ  به آن، سرچشمه می­گیرد؛ این معنا از اندیشیدن در آیة شریفة (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ) (مائده : 67)، قابل برداشت است.

بسیاری از مفسران گواهی داده­اند که این آیه در شأن امام علی7  نازل شده و آن حضرت مصداق بارز این آیه است.

ابن ابی حاتم در تفسیر رازی، به سند خود از ابو سعید خدری اینگونه روایت می­کند:

«نزلت هذه الآیة: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ). فی علی بن أبی طالب»، (رازی، ابن ابی حاتم، تحقیق: اسعد محمد خطیب، ج4 ، ص1127).

ابن ابی حاتم در مقدمة تفسیر خود افزوده است: «من مقید بودم در تفسیر خود، تنها از روایاتی استفاده کنم که صحیح­ترین سندها را دارند.»

 وی می­نویسد: «تلاش کردم تا این تفسیر را با روایاتی که صحیح­ترین سند و استوارترین و متقن­ترین متن­ها را دارند، تألیف کنم.»، (همان، ج1، ص14)

ابن تیمیه نیز اذعان می­کندکه تفسیر ابن ابی حاتم مشتمل بر نقل قول­های بسیار مطمئن و قابل اعتماد است. وی می­گوید:

«به اجماع اهل حدیث و بزرگان تفسیر که مطالب خود را با سندهای معروف نقل می­کنند مانند تفسیر ابن جریج و سعید بن ابی عروبه و... ، ابن ابی حاتم و علمای بزرگ دیگری، در اسلام به راستگویی شهره هستند و کتب تفسیری آنان مشتمل بر نقل قول­هایی است که در علم تفسیر قابل اعتماد است.» (ابن تیمیه، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ج7 ، صص 179ـ 178، چاپ اول ـ 1406ق.)

از دیگر دلایل اهمیت فراوان این حدیث، اهتمام و توجه ویژة پیامبرخدا9 ، بزرگان صحابه و علما به این حدیث شریف است. این توجه به گونه­ای است که شمار راویان این حدیث در بین صحابه از مرز صد و بیست صحابی مرد و زن تجاور می­کند. شاید بتوان گفت در مجموعة احادیث شریف نبوی هیچ حدیث دیگری وجود ندارد که این تعداد صحابی، آن را نقل کرده باشند. افزون بر این که پیامبر9  این حدیث را در خانة خویش یا در مسجد ویا در جمع اندکی از صحابه به زبان نیاورده­اند؛ بلکه این بانگ بلند و رسا در جمع زیادی از مسلمانان بلند شد. تعداد آن­ها به حدی زیاد بود که در سرتاسر مدینه نمی­گنجیدند؛ گویی صحرای مدینه، آکنده از این جمعیت بی­شمار است! اجتماعی که بدون شک در طول تاریخ عصر نبوّت، گسترده­ترین اجتماع اسلامی قلمداد می­شد.

اما با وجود خیل عظیم این راویان و طرق مختلف نقل این حدیث، همچنان کسانی همچون ابن حزم ظاهری و ابن تیمیه هستند که در صحت آن تردید دارند و حتی آن را تضعیف می­کنند؛ از این رو، رویکرد ما در بررسی این حدیث از رهگذر نکات زیر خواهد بود:

ـ  نقل سخن ابن حزم و ابن تیمیه در تضعیف حدیث غدیر.

ـ  دلایلی خِرَدپسند برای اثبات صحت این حدیث.

ـ  راویان حدیث غدیر.

ـ  تصریح علمای اهل سنت بر طرقِ متعددِ نقلِ این حدیث.

ـ  دلالت­های حدیث غدیر بر امامتِ مطلق حضرت علی7

ـ  پاسخ به شبهة دهلوی و تفتازانی مبنی بر این که واژة «مولی» در معنای «أولی [= سزاوارتر]» به کار نمی­رود.

ـ  شواهد و قراینی بر ولایت علی7

ـ  خلاصه و نتیجه­گیری پژوهش.

تضعیف حدیث غدیر از سوی ابن حزم و ابن تیمیه؛ ابن حزم می­نویسد:

«اما این سخن پیامبر مَن کُنتُ مَولاَهُ فَعَلِیٌّ مَولاَهُ به هیچ روی از طریق راویانِ حدیثِ ثقه، صحیح نیست!»، (ابن تیمیه  از ابن حزم، ج7 ، ص320، چاپ اول، 1406ق.).

ابن تیمیه نیز می­گوید:

«اما حدیث «مَن کُنتُ مَولاَهُ فَعَلِیٌّ مَولاَهُ» در صحاح وجود ندارد؛ گرچه برخی از اهل علم آن را نقل کرده­اند و مردم در صحت آن اختلاف دارند. اما این سخن پیامبرخدا9 یعنی«اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»، به اتفاق نظر حدیث شناسان، کذب و دروغ است!» (همان، ج7 ، ص 319).

پیش از آنکه ببینیم حدیث شناسان در این باره چه گفته­اند، به ذکر دلیلی برای این حدیث می­پردازیم که با نوع حوادث آن زمان تناسب دارد. در ادامه نیز به ذکر سندهایی برای تعداد حاضران در این واقعة بزرگ اقدام خواهیم کرد.

برخی از دلایل که برای این حدیث گفته­اند:

از بریده نقل شده است که گفت: «غزوت مع علی الیمن فرأیت منه جفوة فلما قدمت على رسول الله ـ صلى الله علیه ]وآله[ و سلّم ـ ذکرت علیاً فتنقصته...]فرأیت وجه رسول الله یتغیر، فقال[ : یا بریدة، أ لست أولى المؤمنین من أنفسهم...» (ابن کثیر، ج4 ، ص 415).

«با علی(7) در یمن، در غزوه بودیم، در آنجا از وی خشونت و بدرفتاری دیدم. هنگامی که نزد رسول الله9 رسیدم از این کار علی یاد کردم و از شأن او کاستم، دیدم که چهرة پیامبر بر افروخته شد، آنگاه فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان ولایت ندارم؟ گفتم: همینطور است ای فرستادة خدا، فرمود: هر آنکس را که من مولای اویم، پس از من علی مولای اوست...».

پذیرش این دلیل برای هر عاقلی ممکن نیست. آیا عقل آدمی می­پذیرد که پیامبر9 این همایش سترگ و بی سابقه را به پا کرد تا به مردم بگویدکه بُرَیده امام علی7 را آزرده خاطر کرد! و این حدیث را با این ساختار و مضمون فرمود تا به نوعی، ظلمی را که به ایشان رفته جبران کند؟! آیا جا نداشت آن جمع بی­شمار از مسلمانان ـ که تعداد آن­ها طبق نظر سبط ابن جوزی صد و بیست هزار نفر تخمین زده می­شد ـ  به پیامبر9 اعتراض کنند که به خاطر یک دلیل و اتفاق ساده، چرا آن همه جمعیت را متوقف کردند؟! امکان داشت که به آن حضرت بگویند: می­توانستید این موضوع را در مدینه به ما بگویید!

آیا طرح چنین دلیلی برای حدیث غدیر، به نوعی گویای ساده اندیشی و کم خردی برخی از این تاریخ­نگاران نیست؟!

بی تردید دلیل مهمی­که باعث می­شود پیامبرخدا این سختی و رنج را به جان بخرد و تعداد قابل توجهی از مسلمانان را در صحرایی خشک و تفتیده گرد هم­ آورد، موضوع و قضیة با اهمیتی است و آن چیزی جز اجرای امر الهی که در آیة شریفة زیر ابلاغ شده، نیست؛ (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ‏ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس‏) (مائده : 67)

تأمل و تدبّر در عبارت «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» و در پی آن، دقت در این بخش از کلام پیامبرخدا9 که فرمودند: «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ‏»، هر انسان خردورزی را به این نتیجه می­رساند که دلیل اصلی این گردهماییِ بی­سابقه در تاریخ صدر اسلام، تنها می­تواند انتصاب حضرت علی7 به ولایت و امامت باشد.

فخر رازی ـ که نظر وی را در تفسیرش اندکی پیشتر ذکر کردیم ـ  بعد از این که نظرات مختلف را دربارة شأنِ نزولِ این آیه ذکر می­کند، می­نویسد:

«العاشر: نزلت الآیة فی فضل علی بن أبی طالب علیه السلام، ولمّا نزلت هذه الآیة أخذ بیده وقال : من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهم وال من والاه وعاد من عاداه، فلقیه عمر ـ رضی الله عنه ـ فقال: هنیئاً لک یا ابن طالب أصبحت مولای ومولى کل مؤمن ومؤمنة، وهو قول ابن عباس والبراء بن عازب و محمد بن علی»، (فخر رازی، ج12، ص42، 1421ق.)

«دهم؛ این آِیه در فضیلت علی بن ابی طالب نازل شده است. هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبرخدا9 دست علی ابن ابی طالب را گرفت و فرمود: هرآنکس را که تا کنون من سرپرست و مولای او بوده­ام، اکنون علی مولا و سرپرست او است. خداوندگارا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن شمار! هنگامی که عمر ـ رضی الله عنه ـ علی بن ابی طالب را دید، به ایشان گفت: ای پسر ابوطالب! گوارای وجود تو باشد، اکنون تو سرپرست من و سرپرست همة مردان و زنان مؤمن شده­ای! ابن عباس، براء بن عازب و محمدبن علی نیز همین نظر را دارند.»

البته معنای این آیه با هیچ یک از دلایل دیگری که ذکر شد، مناسبت ندارد و تنها دلیلی که معنای آیه را کامل می­کند، همین نظر اخیر است؛ زیرا با دقت در بافت آیة (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ) متوجه می­شویم که سخن از موضوعی بسیار سترگ و مهم در میان است؛ موضوعی که عدم ابلاغ آن، برابر با عدم ابلاغ همة رسالت پیامبر9 است!

پر واضح است که پیامبر9 از خزانة علم الهی خویش، این حج را آخرین روزهای زندگی پربار خویش می­دانستند. ایشان از حوادثِ آخرین لحظاتِ زندگی خویش به خوبی آگاه بودند و چاره­ای نداشتند تا چراغ هدایتی برای آیندة امت خویش بیافروزند؛ از این رو، فرمان الهی در غدیر صادر شد که گریزی از ابلاغ آن وجود نداشت.

ثعلبی در شأن نزول این آیة شریفه می­گوید:

«عن أبی جعفر محمد بن علی7 ‏ أنّ المراد بقوله تعالى:‏  (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ‏ إِلَیْکَ...)‏ فی‏ فضل‏ علی بن أبی طالب، فلما نزلت الآیة أخذ9 ید علیّ، فقال: «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه».‏

«ابو جعفر محمد بن علی ­­گوید: معنای آیه چنین بوده: آنچه از فضل علی بن ابی­طالب بر تو نازل شد، ابلاغ کن. هنگامی که این آِیه نازل شد، پیامبرخدا9 دست علی7 را گرفت و فرمود: هر آنکس را که تا کنون من سرپرست و مولای او بودم، اکنون علی مولا و سرپرست او است. خداوندگارا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن شمار!»

سپس از براء بن عازب اینگونه نقل می­کند:

«لَمَّا نَزَِلنَا مَعَ رَسُولِ الله ـ صلّى الله علیه ]وآله[ و سلّم ـ  فِی حِجَّةِ الْوَدَاعِ‏ کُنَّا بِغَدِیرِ خُمٍ‏ فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ کُسِحَ تَحْتَ شَجَرَتَیْنِ فَأَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ، فَقَالَ: أَ لَسْتُ‏ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏؟ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ الله، قَالَ: أَ لَسْتُ أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ؟ قَالُوا: بَلَى یَا رَسُول الله. قَالَ: هَذَا مَوْلَى مَنْ أَنَا مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ قَالَ: فَلَقِیَهُ عُمَر، فَقَالَ: هَنِیئاً لَکَ یَابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة» (ثعلبی، ج4، ص92، 1422ق.)

«هنگامی که در حَجّة الوداع، همراه پیامبرخدا9 در غدیر خم منزل گزیدیم، ایشان ندا دادند که نماز به جماعت خوانده می­شود. پیامبر9 زیر دو درخت توقف کردند و دست علی7 را گرفته، فرمودند: «آیا من به مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر نیستم؟ همه پاسخ دادند: چنین است ای فرستادة خدا9 ! ایشان بار دوم فرمودند: آیا من به هر مؤمنی نسبت به خودش سزاوارتر نیستم؟ همه پاسخ دادند: اینگونه هستید ! فرمودند: این [علی بن ابی طالب] سرپرست و مولای هر کسی است که من مولا و سرپرست او بوده­ام. خداوندگارا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن شمار.

براء بن عازب می­گوید: عمر با علی بن ابی طالب مواجه شد و گفت: گوارای تو باشد ای پسر ابو طالب! امروز مولی و سرپرست هر زن و مرد مؤمنی تو هستی!»

ابن مردویه از ابن مسعود اینگونه نقل می­کند:

«کُنَّا نَقْرَأُ عَلَى‏ عَهْدِ رَسُولِ‏ الله ـ صلى الله علیه ]وآله[ و سلّم ـ :‏ (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ‏) أَنَّ عَلِیّاً مَوْلَى الْمُؤْمِنِینَ‏ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس‏»، (سیوطی، ج2، ص 298 ؛ شوکانی، ج2، ص60).

«در عصر پیامبرخدا9  این آیه را اینگونه می­خواندیم: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ) ، أن علیاً مولى المؤمنین و إن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس».

العینی در عمدة القاری می­­نویسد:

«و ذکر الواحدی...عن أبی سعید الخدری، قال: نزلت هذه الآیة: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ)‏ یوم‏ غدیر خم‏ فی‏ علی‏ بن‏ أبی‏ طالب‏، فقال: ـ صَلَّى الله علیه ]وآله[ وسلّم ـ مَن کُنتُ مَولاَهُ فَعَلِیٌّ مَولاَه»، (عینی، ج 18، ص206)

«واحدی از ابو سعید اینگونه نقل کرده که این آیه: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ)  روز غدیر خم در شأن علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنه ـ نازل شده است. مقاتل نیز همین نظر را دارد.»

بر اساس آنچه­ نقل شد، می­توان گفت در این آیه، فرمان الهی برای انتصاب حضرت علی7 در منصبی بسیار مهم و سترگ، که همان منصب ولایت باشد، صادر شده است.

تعداد حاضران در واقعة غدیر خم:

بهتر است در اینجا تعداد حاضران در این واقعة تاریخی را ذکر کنیم، باشد تا مانع نشر برخی از دلایل بی پایه و اساس و مخالف با منطق و واقعیت گردد.

ابو یعلی در مسند خود از جابر نقل می­کند که:

«فَنَظَرْتُ بَیْنَ یَدَیَّ ، وَمِنْ خَلْفِی، وَعَنْ یَمِینِی، وَعَنْ شِمَالِی مَدَّ بَصَرِی، وَالنَّاسُ مُشَاةٌ وَرُکْبَانٌ»، (موصلی، ابو یعلى، ج4 ، ص 24، 1412ق.).

«به پیشِ رو و بر پشت سر خود نظر افکندم و از سمت راست و چپ، تا آنجا که  چشم کار می­کرد نگاه کردم و مردمی را دیدم که سواره یا پیاده بودند.»

ابن سعد در کتاب الطبقات می­گوید:

«فأجمع ـ صلّى الله علیه ]وآله[ و سلّم ـ  الخروج إلى الحج وأذن الناس بذلک فقدم المدینة بشـر کثیر یأتمون برسول الله9 فی حجته»، الطبقات الکبرى، ج2،  ص172، دار صادر ـ بیروت.. (محمد بن سعد بن منیع، ج2،  ص172)

«حضرت رسول9 عزم خروج از مدینه به مقصد حج را کردند و به مردم نیز اعلام نمودند که قصد چنین کاری را ­دارند. مردم زیادی به مدینه آمدند و در این حج، به پیامبر9 اقتدا کردند.»، (همان.).

این سخن برگرفته از حدیثی است که جابر به نقل از صحیح مسلم آورده است:

«إِنَّ رَسُولَ اللِه ـ صَلَّى اللِه عَلَیْهِ ]وَآلِهِ[ وَ سَلَّمَ ـ مَکَثَ تِسْعَ سِنِینَ ثُمَّ أُذِّنَ فِی النَّاسِ فِی العَاشِرَةِ أَنَّ رَسُولَ الله ـ صَلَّى اللِه عَلَیْهِ  ]وَآلِهِ[ وَ سَلَّمَ ـ  حَاجٌّ فَقَدمَ الْمَدِینَةَ بَشَرٌ کَثِیرٌ... حَتَّى إِذَا اسْتَوَتْ بِهِ نَاقَتُهُ عَلَى الْبَیْدَاءِ ... فَنَظَرْتُ إِلَی مَدِّ بَصَرِی وَبَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ رَاکِبٍ وَمَاشٍ وَعَنْ یَمِینِهِ مِثْلُ ذَلِکَ»، (مسلم نیشابوری، ج4 ، ص39).

«پیامبرخدا9  نُه سال به حج نرفتند، در سال دهم اعلام کردند که قصد حج دارند. مردم زیادی به مدینه آمدند ... جمعیت به­حدی بود. وقتی ناقة ایشان در صحرا توقف­کرد، تا آنجا که چشم من کار می­کرد، در پیش رو و  سمت راست، مردمِ پیاده و سواره دیده می­شدند.»

طبق این روایات، تعداد حاضران در این گردهمایی، بی حد و حصر بوده است. این حقیقتی است که حتی سبط بن جوزی نیز در کتاب «تذکرة الخواص» هنگام سخن از حدیث غدیر، بر آن تأکید می­کند. وی می­گوید:

«اتفق علماء السیر على أنّ قصة الغدیر کانت بعد رجوع النبی ـ صلّى الله علیه ]وآله[ و سلّم ـ  من حجة الوداع فی الثامن عشر من ذی الحجة جمع الصحابة وکانوا مائة وعشرین ألفاً وقال : من کنت مولاه فعلی مولاه... الحدیث . نص ـ صلّى الله علیه ]وآله[ و سلّم ـ  على ذلک بصریح العبارة دون التلویح والإشارة»، (سبط ابن جوزی، ص37)

«سیره نگاران، بر این مسأله اتفاق نظر دارند که ماجرای غدیر در هجدهم ذی حجه و پس از بازگشت پیامبر9  از حَجّة الوداع روی داده است. پیامبر خدا9  صحابه را که تعداد آن­ها به صد و بیست هزار نفر می­رسید، گردِ هم آوردند و حدیثِ «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» را فرمودند. ایشان دقیقاً عین این عبارت را بدون هیچ تلویح یا اشاره­ای به­کار بردند.»

راویان حدیث غدیر

تعداد راویان حدیث غدیر قابل توجه است؛ اما در این مقاله به عالمان مشهوری که این حدیث را در طول قرون مختلف روایت کرده­اند، اشاره می­کنیم:

احمد بن حنبل، ابن ماجه، ترمذی، نسائی، ابو یعلى الموصلی، طبری، ابن حبان، دارقطنی، حاکم نیشابوری، ابن عبد البرّ، خطیب البغدادی، ابو نعیم الأصبهانی، بیهقی، بغوی، ابن عساکر، ضیاء المقدسی نویسندة کتاب «المختارة»، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، سیوطی، ابن حجر مکی و دیگر حافظان و راویان بزرگ که نام آن­ها را به جهت اختصار ذکر نمی­کنیم.

تأکید علمای اهل سنت بر فراوانی طرق نقل حدیث غدیر

طرق نقل حدیث غدیر بی حد و حصر است؛ به گونه­ای که علمای اهل سنت به فراوانی طرق نقل این حدیث به صراحت اشاره می­کنند. کثرت این طرق به حدی است که برخی از آن­ها را به حیرت واداشته است. اکنون عبارات برخی از این علمای اهل سنت را نقل می­کنیم:

*  ذهبی، محمد بن أحمد بن عثمان (ت 748ق.):

«یک جلد از کتاب طرق نقل این حدیث، نوشتة ابن جریر را دیدم. از این کتاب و فراوانی طرق نقل این حدیث حیرت­زده شدم!»، (ذهبی، ج2، ص713)

وی همچنین در زندگینامة طبری می­گوید:

«ابن جریر همة طرق نقل حدیث غدیر را در چهار جلد گردآوری کرده است. من بخشی از آن را دیدم و گستردگی روایات آن مرا مبهوت ساخت. پس از آن، از صحت وقوع این ماجرا مطمئن شدم.»، (ذهبی، ج14، ص277، چاپ نهم، 1413ق. ـ 1993م.)

ذهبی در جای دیگری می­نویسد:

«ابو العباس ابن عقده، به جمع طرق نقل حدیث غدیر پرداخته است. وی این حدیث را از 70 صحابی یا بیشتر نقل می­کند.»، (ابن حجر، ج7، ص 297 چاپ نخست، 1404ق.)

ذهبی ­گوید:

«... اما حدیث «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏...» طرق نقل بسیار خوبی دارد. من این حدیث را از یک طریق نقل کردم.»، (ذهبی، ج3 ، ص1043ـ 1042)

ابن کثیر الدمشقی (ت 774ق.) هنگام  نقلِ زندگینامة طبری اینگونه می­نویسد: 

«ابو جعفر بن جریر طبری ... کتابی به قلم او دیدم که احادیث غدیر خم را در دو جلد جمع­آوری کرده بود.»، (ابن کثیر،ج11، ص167، چاپ نخست، 1408ق.)

ابن حجر العسقلانی (ت 852 ق.):

«اما حدیث «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ» را اشخاصی همچون ترمذی و نسائی نقل می­کنند. این حدیث طرق بسیار زیادی دارد. ابن عقده این طرق را در کتابی یک جلدی گردآورده است. بیشتر سندهای این حدیث صحیح و حسن هستند.»، (ابن حجر، فتح الباری 7 :61، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، چاپ دوم.).

از این رو شیخ امینی در موسوعة غدیر خود برخی از طرق نقل این حدیث را ذکر کرده، می­نویسد:

«و قد رواه أحمد بن حنبل من أربعین طریقاً، وابن جریر الطبری من نیف وسبعین طریقاً، والجزری المقری من ثمانین طریقاً، وابن عقدة من مائة وخمس طرق، وأبو سعید السجستانی من مائة وعشرین طریقاً، وأبو بکر الجُعابی من مائة وخمس وعشرین طریقاً، وفی تعلیق هدایة العقول عن الأمیر محمد الیمنی (أحد شعراء الغدیر فی القرن الثانی عشر): إن له مائة وخمسین طریقاً»، (علامه امینی، ج1 ، ص44 ـ 141).

در جای دیگر می­گوید:

«وقال العلوی الهدار الحداد فی القول الفصل کان الحافظ أبو العلاء العطار الهمدانی  یقول: أروی هذا الحدیث بمائتی وخمسین طریقاً»، (همان، ج1 ، ص 158).

طرق نقل حدیث غدیر

از علی7 (به تصحیح ابن حجر عسقلانی):

ابن حجر عسقلانی این حدیث را در کتاب «المطالب العالیه» اینگونه نقل می­کند:

 «اسحاق گفت: ابو عامر عقدی، از کثیر بن زید، از محمّد بن عمر بن علی، از پدرش و پدرش از حضرت علی7 اینگونه نقل می­کنند: پیامبر گرامی اسلام9 نزد درختی در غدیر خم رفتند و سپس دست حضرت علی7 را گرفته و بالا بردند و در همین حال فرمودند: آیا شهادت می­دهید که خداوند تبارک و تعالی پروردگار شما است؟ مردم گفتند: آری! پیامبر باز هم پرسیدند: آیا شهادت می­دهید که خدا و رسولش از خودِ شما، به شما سزاوارترند؟ و آیا خدا و رسولش اولیا و سرپرستان شما نیستند؟ همه پاسخ داند: بله! سپس فرمودند: هر کسی که خدا و رسولش مولا و سرپرست او بوده­اند، از این به بعد علی مولا و سرپرست اوست. در میان شما چیزی را به ودیعت نهادم که اگر به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نشوید: کتاب خدا که یک طرف آن به دست خداوند متعال و طرف دیگر به دست شماست و اهل بیتم.» ابن حجر می­گوید: «این سند صحیح است.»، (عسقلانی، ابن حجر، ج16، ص142، چاپ نخست، 1419ق.).

از ابی طفیل (به تصحیح هیثمی و البانی):

احمد بن حنبل به سندی از ابو طفیل این حدیث را اینگونه روایت کرده است:

«علی7 مردم را در صحن مسجد جمع کرد و به آنان گفت: هر مسلمانی را که در روز غدیر خم سخنان پیامبر9 را شنید، به خدا قسم می­دهم که از جا برخیزد. سی نفر از جای خود برخاستند. ابو نعیم گفت: مردم زیادی از جای برخاستند و شهادت دادند: هنگامی که پیامبرخدا9 دست علی7 را گرفت، به مردم چنین فرمود: آیا می­دانید من از خود مؤمنان به آن­ها سزاوارترم؟ مردم پاسخ دادند: آری، ای فرستادة خدا! وی فرمودند: «هر کس که تا کنون من سرپرست و مولای او بودم، اکنون علی مولا و سرپرست او است. خداوندگارا! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن شمار! ابو طفیل می­گوید: خارج شدم و گویی در وجود من نوعی انکار این سخن وجود داشت. پس از آن زید بن ارقم را ملاقات کردم. به او گفتم: از علی7 شنیدم که چنین می­گفت. زید ابن ارقم به من گفت: سخنان او را انکار نکن که از پیامبر9 شنیدم که این سخن را در حق علی فرمود.»، (احمد بن حنبل، ج4، ص370)

هیثمی در مجمع الزوائد آورده است:

«بزار و احمد این حدیث را روایت کرده­اند و راویان آن به جز فِطر بن خلیفه ـ که او نیز ثقه است ـ راویان صحیح هستند.»، (هیثمی، ج9 ، ص130). 

البانی در کتاب سلسلة الأحادیث الصحیحه می­نویسد:

«احمد و ابن حبان در صحیح خود این حدیث را نقل کرده­اند. ابن ابی عاصم و طبرانی و ضیاء نیز در کتاب المختاره آن را نقل کرده­اند و اسناد آن به شرط بخاری، صحیح است.»، (البانی، ج4 ، ص331).

افزون بر این، ترمذی حدیث غدیر را در کتاب سنن خود با سندی از پیامبر9 روایت می­کند که فرمودند: «مَن کُنتُ مَولاَهُ فَعَلیٌّ مَولاَهُ».

 ابو عیسی می­گوید: «این حدیث حسن و صحیح است.»، (ترمذی، ج5 ، ص633)

البانی روایت ترمذی را اینگونه تصحیح می­کند:

«حدیث غدیر حسن و صحیح است. به نظر من سند آن با شرط وجود نام شیخین در سند، صحیح است.»، (البانی، ج4 ، ص 332 ـ 331)

از طریق سعد بن ابی وقاص (به تصحیح البانی):

ابن ماجه حدیث غدیر را در کتاب سنن خود، از سعد بن ابی وقاص چنین نقل می­کند:

«در برخی از سال­ها که معاویه به حج می­آمد، سعد بن ابی وقاص به دیدارش می­رفت. در یکی از این دیدارها، سخن از علی به میان آمد. معاویه، علی را سب و لعن کرده، بدی ایشان را گفت. سعد خشمگین شد و گفت: این مرد افترا می­زند و چرند می­گوید. من خود از پیامبرخدا9 شنیدم که فرمودند: من کنت مولاه فعلی مولاه»، (ابن ماجه، ج1، ص 45 وعلق علیه: محمد ناصر الألبانی).

البانی می­گوید: «این حدیث صحیح است.»، (همان.)

از طریق براء بن عازب (به تصحیح البانی):

ابن ماجه حدیث غدیر را در کتاب سنن خود، از براء بن عازب چنین نقل می­کند:

 «أَقْبَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ  فِی حَجَّتِهِ الَّتِى حَجَّ ، فَنَزَلَ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ ، فَأَمَرَ الصَّلاَةَ جَامِعَةً، فَأَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ، فَقَالَ : أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ قَالُوا : بَلَى ، قَالَ: أَلَسْتُ أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؟ قَالُوا : بَلَى ، قَالَ : فَهَذَا وَلِیُّ مَنْ أَنَا مَوْلاَهُ ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ ، اللَّهُمَّ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»، (ابن ماجه، السنن، ج1، ص 43)

زندگی­نامه راویانِ سندِ روایتِ ابو هریره:

ابن­بشران از اساتید خطیب بغدادی به­شمار می­رود. خطیب بغدادی دربارة وی می­گوید:

«کتبت عنه، وَ کَانَ سَمَاعُه‏ صَحِیحاً»، (همان، ج10 ، ص14).

«از قول ایشان احادیثی را نوشته­ام و شنیده­های او صحیح بود.»

این عبارت بیانگر مورد وثوق بودن وی نزد خطیب بغدادی است.

علی بن عمر الحافظ، که همان دار قطنی، صاحب کتاب «السنن» مشهور است. خطیب بغدادی دربارة او می­گوید:

«دار قطنی یگانة روزگار خویش بود. در فضل و برتری، کسی همتای او نبود و مانند او را روزگار به خود ندیده بود. او پیشوای زمانه بود. علم حدیث و شناخت علل احادیث و نام رجال آن به دار قطنی ختم می­شد. وی به صدق و ثقه بودن راویان حدیث آگاه بود.»، (ذهبی، ج16، ص 452 چاپ نهم، 1413ق.).

حبشون الخلال؛ خطیب بغدادی وی را مورد وثوق می­داند و دربارة او می­گوید:

 «وی مورد وثوق و در دروازة بصره ساکن بود.»، (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد 8 : 285.).

علی بن سعید رملی؛ فرزند ابو حمله است. ذهبی او را مورد وثوق می­داند و می­گوید:

«اشکالی در وی ندیدم. در حال حاضر کسی را سراغ ندارم که دربارة وی حرفی داشته باشد. وی صالح است و همة نویسنده­های کتب صحاح ستّه [ششگانه]، از او حدیث نقل کرده و مورد وثوقش دانسته­اند.»، (ذهبی، ج3 ، ص 125).

ضمرة بن ربیعة فلسطینی؛ کنیه­اش ابو عبد الله رملی است. ابو داود، ترمذی، نسائی، ابن ماجه و همچنین بخاری در کتاب «الأدب المفرد» از وی روایت نقل کرده­اند.

احمد بن حنبل او را مورد وثوق می­داند و درباره­اش می­گوید:

«وی از جمله افراد مورد وثوق و امین است. مردی صالح که احادیث صحیح دارد. در شامات مردی شبیه او وجود ندارد.»، (احمد بن حنبل، ج2 ، ص366 ، چاپ نخست، 1408ق.).

عبد الله بن شوذب؛ ابن حجر عسقلانی او را مورد وثوق می­داند و دراش می­گوید:

 «او در بصره و شام سکونت داشته و بسیار راستگو و عابد است.»، (ابن حجر، ج1، ص501، چاپ دوم، 1415ق.).

مطر الوراق؛ ذهبی او را مورد وثوق می­داند و درباره­اش می­گوید:

«امام زاهد راستگو، ابو رجاء بن طهمان الخراسانی، ساکن بصره، دوست علباء بن احمر یشکری، از جمله عالمان عامل بود و قرآن را در نهایت اتقان کتابت می­کرد»، (ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج5 ، ص452).

ذهبی همچنین می­گوید: «مطر از رجال مسلم و احادیث وی حسن است.»، (ذهبی،  ج6 ، ص445 ، چاپ نخست، 1995م.).

شهر بن حوشب؛ ابو داود، مسلم، ترمذی، نسائی، ابن ماجه و همچنین بخاری در کتاب «الأدب المفرد» از وی نقلِ حدیث کرده­اند.

عجلی در کتاب «معرفة الثقات» می­نویسد:

«شهر بن حوشب اهل شام و از تابعان [کسی که اصحاب پیامبر9 را درک و از آنان حدث نقل کرده] و مورد وثوق است.»، (عجلی، ص462 ، چاپ نخست، 1405ق.).

ذهبی دربارة وی می­گوید:

«حرب کرمانی گفت: از احمد بن حنبل دربارة شهربن حوشب پرسیدم. احمد او را توثیق کرد و گفت: حدیث او بسیار حسن است. احمد همچنین می­گوید: از ابا عبد الله شنیدم که می­گفت: شهربن حوشب مشکلی ندارد. ترمذی نیز می­گوید: بخاری دربارة او گفته: حدیث شهر بن حوشب حسن است.»، (ذهبی، ج6 ، ص 387 ، چاپ نخست، 1407ق.).

 بر اساس آنچه گفته شد، این حدیث، صحیح و معتبر است و در آن به وضوح تصریح شده که پیامبر9 این سخن را فرمودند و پس از فرمایش ایشان، آیه شریفة (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا) (مائده : 3) نازل شده است.

بدین ترتیب با ولایت علی7 ، دین کامل می­شود و نص آیة فوق به آن تصریح دارد.

تواتر حدیث غدیر و صحت آن:

اکنون به معرفی تنی چند از بزرگانی می­پردازیم که اعتقاد به تواتر این حدث دارند:

ذهبی؛ علی­رغم تندروی و تعصبی که دارد، دربارة حدیث غدیر اینگونه می­گوید:

«این حدیث در بالاترین درجة صحت و اعتبار قرار دارد و از احادیث متواتر است»، (ذهبی، سیر أعلام النبلاء 8 : 335، ناشر ـ مؤسسة الرساله ـ بیروت.).

ابن حجر المکی؛ در کتاب «الصواعق المحرقه» می­نویسد:

«این حدیث صحیح است و هیچ شبهه­ای در آن نیست. گروهی مانند ترمذی، نسائی و احمدبن حنبل  نیز آن را با سند صحیح نقل کرده­اند. طرق نقل این حدیث بسیار زیاد است؛ از جمله این که شانزده صحابی آن را نقل کرده­اند. البته نباید به کسانی که در صحت این حدیث شبهه وارد می­کنند، اعتنا کرد.»، (ابن حجر هیثمی، ج1 ، ص 107ـ 106).

ابن کثیر دمشقی می­گوید:

«استاد ما، حافظ حدیث ابو عبد الله ذهبی گفت: حدیث غدیر متواتر است و من یقین دارم که پیامبر خدا آن را فرموده است.»، (ابن کثیر، ج5 ، ص233).

زین الدین مناوی شافعی به نقل از سیرفی می­گوید:  «حدیث غدیر متواتر است.»، (مناوی،  ج6 ، ص282).

ابو عبد الله زرقانی مالکی می­گوید:

«این حدیث متواتر است و شانزده صحابی پیامبر خدا9 آن را نقل کرده­اند. در روایتی از احمد بن حنبل آمده است که سی نفر از صحابی، این حدیث را از پیامبر9 شنیده­اند و در درگیری­ها و نزاع­های عصر خلافت حضرت علی7 به نفع او شهادت داده­اند؛ به کسی که در صحت این حدیث شبهه وارد می­کند، نباید اعتنا کرد.»، (زرقانی، ج7 ، ص13).

فقیه ضیاء الدین مقبلی می­گوید:

«اگر این حدیث صحیح و معلوم نباشد، دیگر هیچ یک از امور دین معلوم نیست.»، (علامه امینی، ج1، ص 314، چاپ ـ 1397ق.).

وی با این سخن می­خواهد اوج صحت و وضوح این حدیث را بیان کند.

افزون بر آنچه که در بالا گفته شد، سخنان دیگری نیز وجود دارد که هریک، به تواتر این حدیث و قرار گرفتن آن در اوج صحت اشاره می­کنند.

دلالت حدیث غدیر بر امامت علی7

پس از آن­که پیامبر خدا9 از مردم اقرار گرفت و از آن­ها شهادت خواست که طبق آیة شریفة (النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) نسبت به مؤمنان از خودِ آنان سزاوارتر است؛ باردیگر از آنان اقرار گرفت که نسبت به همة امور آن­ها ولایت دارد. سپس سخن خود را اینگونه تکمیل کرد: «من کنت ولیه فعلی ولیه» یا در برخی از نقل­ها «فعلی مولاه» یا «فمن کنت أمیره ... فعلی أمیره» بدین ترتیب پیامبر9 ولایت و سرپرستی خود را نسبت به مردم، برای امام علی7 نیز ثابت کرد. مردم نیز بر همین اساس با او بیعت کردند و ولایت ایشان را پذیرفتند و به او تبریک و تهنیت گفتند؛ چنانکه از عمربن خطاب نقل شده که خطاب به علی7 گفت: «بَخْ بَخْ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ‏ مَوْلَایَ‏ وَ مَوْلَى‏ کُلِ‏ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة»؛ «مبارک باد بر تو، ای پسر ابو طالب، اکنون تو مولا و سرپرست من و همة مسلمانان شدی!»

بعد از معرفی علی7 به عنوان سرپرست و ولی مؤمنان ـ همانطورکه در روایت خطیب بغدادی از ابو هریره آوردیم ـ  خداوند این آیه را نازل کرد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ). (خطیب بغدادی، ج8 ، ص284 ، 1417ق.).

اما نقطة عطف استدلال ما، معنای واژة «مولی» در این حدیث شریف است. برخی از مکاتب معتقدند که معنای آن «صاحب یا ناصر [= همراه و یاری دهنده]» است. اما مکتب اهل بیت: و پیروان ایشان، معتقدند که معنای مولی همان «أولی [= سزاوارتر]» است؛ که البته این معنا صحیح­تر است(!)

پاسخ به شبهه دهلوی و تفتازانی

عبد العزیز دهلوی، نویسندة کتاب «التحفه الاثنا عشریه» می­نویسد:

«اولین اشکالی که به این استدلال وارد است این است که همة متخصصان علوم عربی استفادة «مولی» به معنای «أولی» را انکار می­کنند.»، (تفتازانی، ج2 ، ص290).

تفتازانی نیز می­نویسد:

«معنای المولی همان ناصر و محب [= یاری دهنده و دوستدار] است.» ، (همان.)

زبان شناسان استعمال «مولی» به معنای «اولی» را انکار نمی­کنند.

زبان شناسانی که دهلوی همة آن­ها را نادیده گرفته و انکار کرده، نظری کاملاً متفاوت با ادعای وی دارند. تعدادی از این افراد را به عنوان مثال معرفی می­کنیم:

ـ  الزجاج، ابو اسحاق (ت311 ق.).

ـ  الفراء ابو زکریا، یحیی بن زیاد (ت 207ق.).

ـ  ابو عبیده، معمر بن المثنی اللغوی (ت 210ق.).

ـ  الأخفش، أبو الحسن سعید بن مسعده النحوی (ت 215ق.).[1]

فخر رازی در تفسیر آیة : (هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) . (حدید: 15) می­­نویسد:

«دوم این که کلبی می­گوید: مولی یعنی أولَی بِکُم که این نظرِ الزجاج و الفراء و ابو عبیده نیز هست.»، (فخر الرازی، ج29، ص198).

همچنین فخر رازی در جای دیگر می­نویسد:

«در آیة شریفة (هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (حدید : 15) معنای مولی همان «أولی بکم» است. این نظر اخفش نیز هست و به بیت لبید نیز استشهاد کرده­اند.»، (الغدیر، ج1، ص359 به نقل از «نهایة العقول فی الکلام و درایة الأصول ـ نسخه خطی).

کلبی از مفسران قرآن کریم اعتراف می­کند که زجاج و فراء و ابوعبیده به این معنا اعتقاد دارند. او برای تفسیر آیه از اطلاعات آن­ها استفاده کرده و بر اساس گفته­های این سه نفر آیه را تفسیر نموده است. اخفش نیز که از اساتید علوم عربی و بزرگان این رشته است، این آیه را به همین معنا تفسیر می­کند. این افراد در تخصص و تجربه، بی بدیل و بی نظیر هستند و کسی با آنان برابری نمی­کند، تا جایی که سخن ایشان را باید صحیح و راست بپنداریم.

زندگینامة زجاج:

ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء می­­نویسد:

«استاد علوم عربی، ابو اسحاق ابراهیم بن السری الزجاج البغدادی.»، (ذهبی، سیر أعلام النبلاء ، ج14، ص382).

خطیب بغدای نیز گفته است:

«ابراهیم بن السری بن سهل، ابو اسحاق النحوی الزجاج، نویسندة کتاب معانی القرآن، از اهل فضل و دین به شمار می­رفت. شخصی معتقد و مذهبی بود که نوشته­های خوبی در ادبیات از او به جای مانده است.»، (ذهبی، ج14، ص382)

زندگینامة فراء :

خطیب بغدادی دربارة فراء اینگونه آورده است:

«وی مورد وثوق و از بزرگان علوم عربی بود. از ابو العباس ثعلب چنین حکایت شده که: اگر فراء نبود، زبان عربی نیز نبود؛ زیرا او زبان عربی را از هر نوع ناخالصی پاک کرد و اشکالات آن را اصلاح نمود. اگر فراء نبود زبان عربی به ورطة نابودی سقوط می­کرد؛ زیرا زبان عربی در معرض نزاع و اختلاف بود. هر کسی ادعای زبان­دانی می­کرد و مردم دربارة آن به اندازة ذوق و اندیشة خود سخن می­گفتند.»، (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج14، ص154).

زندگینامه ابو عبیده:

ذهبی دربارة او گفته است:

«امام، علامه و دریای علوم، ابو عبیده، معمر بن المثنی التیمی، بزرگ خاندان تیم، اهل بصره، نحوی بزرگ و صاحب مؤلفات.

جاحظ­گوید: در روی زمین، هیچ­یک ازخوارج آگاه­تر از ابوعبیده به­همة علوم نبودند.»

ابن مبارک نیز از او یاد کرده و روایات وی را صحیح دانسته است. یعقوب بن شیبه نیز می­گوید: «از علی بن مدینی شنیدم که از ابو عبیده به نیکی یاد می­کرد و روایات او را صحیح می­دانست. او می­گفت: ابو عبیده تنها امور صحیح را از عرب نقل می­کرد.»

زندگینامة أخفش:

ابن خلکان می­نویسد:

«ابو الحسن سعید بن مسعده، منتسب به المجاشعی نحوی بلخی، معروف به اخفش اوسط، یکی از علمای نحو بصره و از بزرگان علوم عربی به شمار می­رفت. وی نحو را از سیبویه آموخت و از استاد خود توانمندتر بود. اخفش می­گفت: سیبویه همة موضوعات کتاب خود را  با مشورت و هماهنگی من می­نگاشت. او تصور می­کرد که علمش نسبت به علوم عربی بیش از من است؛ اما امروز من، در علوم عربی از او آگاه­ترم.»، (ابن خلکان، ج2، ص380)

یافعی در حوادث سال (215ق.) می­گوید:

«در این سال امام علوم عربی، اخفش اوسط وفات یافت...»، (یافعی، ج2، ص61 1413ق.)

بر اساس آنچه گفته شد، بزرگان علوم عربی و اساتید زبان، استعمال «مولی» در معنای «أولی» را انکار نمی­کنند.

 تفسیر «مولی» به «أولی» در صحیح بخاری

شاید بخاری این معنا را از بزرگان زبان­شناس وام گرفته باشد. وی در تفسیر سورة حدید نظر خود را در این باره ذکر کرده است:

«مَوْلاَکُمْ؛  أَوْلَى بِکُم»؛  «مولاکم؛ یعنی اولی بکم.»، (بخاری،ج6 ، ص57).

ابن حجر عسقلانی گوید:

«نظر بخاری مبنی بر این که «مولاکم» به معنای «أولی بکم» است، همان نظر فراء و ابو عبیده در تفسیر  آیة شریفة «مَأْوَاکُمُ النَّار هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» است. همچنین در برخی نسخه­های صحیح بخاری همان أولی بکم آمده است.»، (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری 4 : 482).

ابن حجر تأکید می­کند که بخاری این کلمه را به «أولی [= سزاوارتر]» تفسیر کرده است و با این وجود، به پاسخ او که گفته بود: «این معنا در صورت ارادة مکان صحیح است» نیازی نیست؛ زیرا بخاری در تفسیر خود بر نظر زبان­شناسان تکیه کرده و البته نظر آن­ها حجتی برای این معناست و دیگر نیازی به تأویل نیست.

تفسیر «مولی» به «أولی» توسط مفسران، به تبعیت از زبان­شناسان

مفسران بر تفسیر کلمة «مولی» به «أولی» در تفسیر سورة حدید اتفاق نظر و اجماع دارند. در ادامه به نام برخی از این مفسران اشاره می­کنیم:

کلبی (ت 146ق.) :

ابوحیان اندلسی می­­نویسد: کلبی چنین گفته است:

«سزاوارتر از خود ما نسبت به ما در مرگ و زندگی. همچنین در معنای آن گفته شده: مالک و سید ماست؛ از این رو، هرگونه که بخواهد تصرف می­کند و رضایت به افعالی که از جانب او صادر می­شود، واجب است. خداوند متعال می­فرماید:

(ذلِکَ بِأَنَّ اللهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ‏ لا مَوْلى‏ لَهُم‏)، (محمد : 11).

«این برای آن است که خداوند مولا و سرپرست کسانی است که ایمان آورده­اند؛ اما کافران مولایی ندارند! خداوند مولا و سرپرست ماست که ما را سرپرستی می­کند و ما نیز او را به سرپرستی و ولایت می­پذیریم.»، (ابو حیان أندلسی، ج5 ، ص53).

طبری (ت 310 ق.) می­نویسد:

«هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» در آیة شریفه، یعنی «النار أَوْلَى بکم» [= آتش به شما سزاوارتر است] ، (طبری، تفسیر طبری 27 : 296).

ابو لیث سمرقندی (ت 383 ق.) می­گوید:

«هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» یعنی «أَوْلَى بِکُم» [= آتش به شما سزاوارتر است] به علت گناهانی که بر جای گذاشتید، (ابن کثیر دمشقی، ج4 ، ص332).

ابن زمین (ت 399 ق.) می­گوید:

«گفته شده «هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» یعنی به سبب گناهانی که در گذشته مرتکب شده­اید، آتش جهنم به شما سزاوارتر است. البته این همان معنایی است که یحیی نیز در نظر داشته است.»، (ابن زمین، ص51).

سمعانی (ت 489ق.) می­گوید: «هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» یعنی آتش به شما سزاوارتر است. (سمعانی، ج5 ، ص371).

ابن جوزی (ت 597 ق.) می­گوید:

ابو عبیده دربارة کلام خدای ـ عزّ وجلّ ـ  در آیة شریفة «هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» می­گوید: به معنای أولی بکم (= به شماسزاوارتر) است. (ابن جوزی، ج7 ، ص304).

ابن کثیر دمشقی (ت 774ق.) می­گوید:

«هِیَ‏ مَوْلاکُم‏» یعنی آتش جهنم به سبب کفر و تردیدتان، به شما سزاوارتر از هر بلای دیگری است. و چه سرنوشت بدی در انتظار شماست!» (ابو لیث سمرقندی، ج3 ، ص384)

از مجموعة نظرات زبان­شناسان و مفسران که پیشتر ذکر شد، نتیجه می­گیریم که می­توان واژة مولی را به أولی معنا و تفسیر کرد. البته بخاری نیز از همین معنا استفاده کرده و آیة شریفه را طبق نظر زبان­شناسان تفسیر نموده است.

عدم تعجب علاّمه امینی از جهل آنان به واژه­های زبان

مرحوم علاّمه امینی بعد از بررسی مفصـل این موضوع ـ  در کتاب مشهور خود؛ الغدیرـ به نتایجی رسیده که به شرح زیر است:

افرادی چون رازی، ایجی، هندی، کابلی، دهلوی و... از فضای واژه­های زبان عربی و معانی آن­ها کاملاً غریبه هستند. از این رو، تفسیر واژه­ها توسط این افراد در معنای غیر حقیقی و نادرست آن­ها جای تعجب ندارد.

علاّمه می­افزاید: 

«من این افراد را، از رازی گرفته تا ایجی و از هندی گرفته تا کابلی و دهلوی و... ، به سبب عدم آگاهی و تسلط بر واژگان اهل زبان و کاربرد واژه­های عربی سرزنش نمی­کنم؛ زیرا این افراد از هنر و از زبان عربی کاملاً بیگانه هستند. این افراد کجا و عرب زبانان اصیل کجا؟! این افراد با زبان عربی فاصلة زیادی دارند. آری ـ اینان کسانی هستند که هیچ پیوند و قرابتی با این زبان ندارند ـ اینگونه است که اگر اوضاع آشفته و نابسامان باشد، کسانی برای زبان عربی حکم می­کنند که کوچکترین ارتباط و مسئولیتی در این زمینه ندارند.» (علامه امینی، ج1، ص357)

شواهدی برای دلالت واژه «مولی» بر «امامت»

افزون بر آنچه تا کنون گفته شد، شواهد و قرینه­هایی پیرامون این حدیث وجود دارد که بر امامت حضرت علی7 و خلافت ایشان تأکید می­کند. اکنون به هفت قرینه از قرینه­هایی که به این واقعیت دلالت دارد، اشاره می­کنیم:

قرینة نخست: پیوستگی و توالی عبارات حدیث

پیوستگی خاصی در واژه­ها و عبارات پیامبرخدا9 وجود دارد که امکان تفکیک و دخل و تصرف در آن را منتفی می­کند. حضرت هنگامی که می­فرمایند: «أَ لَسْتُ‏ أَوْلَى‏ بِکُمْ‏ مِنْ أَنْفُسِکُمْ» و مردم پاسخ می­دهند: «بَلَی»! و بعد از آن، بلا فاصله می­فرمایند: «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ...»، از توالی این دو سخن، چه چیزی به ذهن متبادر می­شود؟

این همبستگی و توالی چه سودی دارد؟ آیا هدف، چیزی جز اعطای مقام الهی امامت به علی7 بوده است؟

منظور پیامبر9 پُر واضح است. حضرت بر هر کسی­که ولایت دارد، علی7 نیز دقیقاً همان ولایت را دارد. منظور پیامبر9 در نهایتِ وضوح و آشکاری است.

 

قرینة دوم: تبریک عمر بن خطاب

در پی انتصاب امام علی7 به مقام شامخ امامت، عمر بن خطاب مستقیماً و بدون واسطه به ایشان تبریک می­گوید. این موضوع را در حدیث مشهور و صحیح غدیر به وضوح می­توان یافت.[2]  از ابو هریره نقل شده است:

«من صام یوم ثمان عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهراً ، وهو یوم غدیر خم، لما أخذ النبی ـ صلى الله علیه وسلم ـ بید علی بن أبی طالب فقال : أ لست أولى بالمؤمنین؟ قالوا : بلى یا رسول الله قال: «مَنْ‏ کُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ...» ، فقال عمربن الخطاب : «بَخْ بَخْ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ‏ مَوْلَایَ‏ وَ مَوْلَى‏ کُلِّ‏ مُسلِمٍ، فأنزل الله (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ)»، (خطیب بغدادی، ج8 ، ص284ـ 285).

«هر شخصی، روز هجدهم ذی حجه را روزه بگیرد، ثواب روزة شصت ماه را برای او می­نویسند. این روز، روز غدیر خم  است که پیامبرخدا9 دست علی بن ابن ابی طالب7 را گرفت و فرمود: آیا من ولی و سرپرست مؤمنان نیستم؟ مردم گفتند: آری، ای فرستادة خدا9 ، ایشان پرسیدند: هر که من مولا و سرپرست اویم، از این پس علی مولا و سرپرست او است. در این هنگام عمر بن خطاب به علی7 گفت: مبارک باد بر تو ای پسر ابو طالب. اکنون تو مولا و سرپرست من و همة مسلمانان شدی! خداوند سبحان نیز این آیه را نازل کرد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) ».

اقرار عمربن خطاب، مطلقاً با معنای یاری یا عدم دشمنی سازگار نیست؛ زیرا اگر به دقت در عبارت «أَصْبَحْتَ‏ مَوْلَایَ‏ وَ مَوْلَى‏ کُلِّ‏ مُسلِمٍ»، بیندیشیم، خواهیم دانست که این عبارت؛ یعنی «ای علی، بر تو مبارک باشد!» تو ولی و سرپرست همة ما شدی. از مَنِ عمر بن خطاب گرفته تا همة مسلمانان به یک اندازه بر ما ولایت داری. اما اگر حدیث غدیر را به یاری و محبت تفسیر کنیم، موضوع تبریک کاملاً منتفی می­شود؛ زیرا علی7 از ابتدا هم یار و یاور پیامبر بود. با این وجود پیامبر گرامی9 پرده از فضیلت جدیدی از مجموعة فضایل علی7 برنداشته بود که شایستة تبریک باشد.

قرینة سوم: عدم سازگاری آیة اکمال دین با معنای یاری و محبت

در حدیث به سند صحیح از ابو هریره (خطیب بغدادی، ج8 ، ص284 ـ 285) ـ که پیشتر اشاره شد ـ آمده است: بعد از تبریک عمر بن خطاب به امام علی7 آیة شریفة (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) ، (مائده : 3) نازل شد. اما اکمال دین با تفسیر واژة «مولی» به محبت، یاری رساندن و عدم دشمنی سازگاری ندارد؛ بلکه دین خدا باید با انتصاب شخصی کامل شود که آیینة تمام نمای دین است و البته برای اهل بصیرت پوشیده نیست که این شخص تنها وصی و امام بعد از رسول الله9 است.

قرینة چهارم: تأیید این حقیقت توسط حسان بن ثابت

حسان بن ثابت، صحابی و شاعرِ پیامبر9 که برای همگان شناخته شده و مشهور است، این حقیقت را به صراحت تأیید می­کند. این تأیید حاکی از فهم وی از معنای حدیث غدیر است. از آنجاکه حسان بن ثابت شاعری فصیح و آگاه به واژگان زبان است، به خوبی فهمیده که معنای واژة مولی در حدیث غدیر، امامت و رهبری و حتی هدایت است؛ از این رو در اظهار این معنا سستی و کوتاهی نکرده، به صراحت آن را بیان می­کند:

فَقَالَ لَهُ قُمْ یَا عَلِیُّ فَإِنَّنِی


 

رَضِیتُکَ‏مِنْ‏بَعْدِی إِمَاماً وهادیاً

«پیامبر گرامی اسلام9 به علی7 فرمود: ای علی، از جای برخیز که من دوست دارم تو بعد از من امام و هادی امت باشی.»

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلِیُّهُ

 

فَکُونُوا لَهُ أَنْصَارَ صِدْقٍ مُوَالِیاً

«هر که من مولا و سرپرست او هستم، از این پس علی7 مولا و سرپرست او خواهد بود. شما نیز یار و یاور راستین او باشید.»

هُنَاکَ دَعَا اللَّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ

 

وَکُنْ لِلَّذِی عَادَى عَلِیّاً مُعَادِیاً

(سیوطی ، ص19)

«آنگاه از خداوند خواست که دوستداران او را دوست و دشمنانش دشمن بدارد.»

قرینة پنجم: تأیید این حقیقت توسط صحابی قیس بن سعد بن عباده

قیس بن سعدبن عباده در قصیدة مشهور خود اینگونه می­سراید:

وَ عَلِیٌ‏ إِمَامُنَا وَ إِمَام‏

 

لِسِوَانَا أَتَى بِهِ التَّنْزِیل

«علی7 امام ما و خَلقِ ماسوی است و خداوند در قرآن کریم این فرمان را صادر و ایشان را به امامت منصوب کرده است.

یَوْمَ قَالَ النَّبِیُّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ

 

فَهَذَا مَوْلَاهُ خَطْبٌ جَلِیلُ

    (سبط ابن جوزی، ص33).

«روز غدیر خم پیامبر9 فرمودند: هرکه را من مولا و سرپرست او هستم، از این پس، علی مولا و سرپرست اوست و این مقامی بس بزرگ و شامخ است.»

قرینة ششم: استشهاد اخطل به واژة «مولی» برای عبد الملک بن مروان

شیخ مفید می­گوید:

«یکی از دلایلی که اعتقاد ما را تأیید می­کند، قصیده­ای از اخطل است که در آن عبد الملک بن مروان را مدح می­کند ـ اخطل مردی نصرانی است و هیچگونه وابستگی به هیچ­یک از فرقه­های اسلامی ندارد. وی متهم به تعصب نسبت به مذهب تشیع نیست و در علم و دانش او نسبت به زبان عربی هیچ خدشه­ای نمی­توان وارد کرد ـ در آن زمان همة مردم، عداوت عبدالملک بن مروان نسبت به امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب را می­دانستند.»

اخطل اینگونه می­سراید:

فأصبحت‏مولاهامن‏الناس‏کلّهم

و أحرى قریش أن تهاب و تحمد

«تو در میان همة مردم مولا و سرور قریش شدی و در میان اهل قریش تو از همه سزاوارتر به تقدیس و ستایش گردیدی.

اخطل در این قصیده امام علی7 را به امامت و ریاست مسلمانان مدح می­کند. وی تنها به عبارت «مولی» برای تعبیر از ولایت و سرپرستی امام علی7 بر همة مردم اکتفا می­کند؛ زیرا او اهل زبان است و به دلالت واژة «مولی» به این معنا آگاهی کامل دارد. هر انسان با انصافی این نکته را تأیید می­کند و هیچ شکی به دل راه نمی­دهد. (شیخ مفید، ص40).

قرینة هفتم: شهادت و گواهی امام علی7 به ولایت خود

ابن طلحة شافعی نوشته است:

«امام علی7 به ولایت خود شهادت می­دهد و در ابیاتی که به معاویه می­نویسد، به این نکته اشاره می­کند. این ابیات را راویانی موثق از وی نقل می­کنند.»

حضرت در این اشعار می­فرمایند:

 وَأَوْجَبَ‏لِی‏وَلَایَتَهُ‏عَلَیْکُم‏

 

رَسُولُ الله یَوْمَ غَدِیرِ خُم

(محمد بن طلحة شافعی، ص62 ؛ الزرندی الحنفی، ص97 ؛ مخطوطات مکتبة الامام علی العامه، چاپ نخست،1377ق.).

«پیامبرخدا9 در روز غدیر خم ولایت خود بر شما را به من تفویض و مرا به امامت منصوب کرد.»

منظور امام علی7 در این بیت کاملاً واضح است. امام برای معاویه استدلال می­کند و آن روزی را به خاطرش می­آورد که پیامبر9 ایشان را به ولایت و امامت بر همة مسلمانان برگزید. علی7 امام راستگویان است؛ از این رو، باید معنا و مقصود سخن او کاملاً فهمیده شود و تأویل و تفسیر سخن او به معانی دیگر صحیح نیست.

حکمیت عقل بین سید شرف الدین و شیخ سلیم البشری

سید شرف الدین در مناظره­ای با شیخ سلیم البشری، وی را با حقیقت انکارناپذیر حدیث غدیر مواجه می­کند. با توجه به شواهد و قرینه­هایی که ذکر شد، عکس العمل شیخ سلیم البشری به هیچ وجه جای تعجب ندارد. سید شرف الدین در این مناظره چنین می­گوید:

«اگر کسی دربارة جریان غدیر از شما سؤالی بپرسد، پاسخ شما چه خواهد بود؟ آیا در پاسخ می­گویید منظور خداوند ـ عزّ وجلّ ـ و رسول گرامی او تبیین یاری و دوستی علی7 با پیامبر9 برای مسلمانان بوده است و بس؟! فکر نمی­کنم چنین پاسخی در شأن دانش شما باشد! تصور نمی­کنم شما، نسبت­ دادنِ چنین پاسخی را به خداوند رب الأرباب و رسول او که سرآمد حکیمان و خاتم انبیا و رسولان است، جایز بدانید! شأن شما بالاتر از آن است که معتقد باشید پیامبر خدا9 تمام همّ و غمّ خود را مصروف تبیین موضوعی آشکار، بدیهی و واضح کرده که نیازی به شرح و توضیح ندارد.

بدون شک شما پیامبر9 را منزه از رفتار و گفتاری می­دانید که باعث تحقیر و تمسخر ایشان توسط عاقلان شود و فیلسوفان و حکیمان آن را به بوتة نقد کشند؛ شما جایگاه حکمت و عصمت ایشان را در رفتار و گفتار به خوبی می­شناسید. خداوند متعال می­فرماید: (إنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریِمٍ ٭ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مکیِنٍ ٭ مُطَاعٍ ثَمَّ أَمیِنٍ ٭ وَمَا صَاحِبکُم بِمَجْنُونٍ). (تکویر : 22 ـ 19).

آیا ایشان به توضیح واضحات می­پردازد؟ و بدیهیات را تبیین می­کند؟ و برای توضیح این واضحات، مقدماتی می­چیند که هیچ ارتباطی با هم ندارند؟! خداوند متعال و پیامبر9  از این کار منزّه و مبرّا هستند». (عبد الحسین شرف الدین، ص277).

آشکار شدن حقیقتی که گریزی از آن نیست

شیخ سلیم البشری، شیخ الأزهر پس از شنیدن سخنان ایشان بی­درنگ می­گوید:

«حقیقت با قرینه­ها و شواهدی که شما بیان کردید کاملاً آشکار و نقاب تردید از چهرة یقین زدوده شد. کوچک­ترین شبهه­ای برای ما باقی نماند که منظور از «ولی» و «مولی» در حدیث غدیر همان «أولی» است. اگر منظور حدیث از این واژه، یار و یاور رسول الله9 و یا هر معنای مشابهی بود، هیچ کس از عذاب حتمی خداوند سؤال نمی­کرد. بنا بر این نظر شما دربارة معنای واژة «مولی» صحیح و قطعی است.» (همان، ص280).

بنابر شواهدی که پیشتر ذکر شد، بطلان نظریه­ای که واژة «مولی» را به معنای «همراه، یار و یاور» می­داند، کاملاً ثابت می­شود. همچنین ثابت می­شود که معنای صحیح آن «أولی بکم [نسبت به شما سزاوارتر]» می­باشد و طبق این معنا، اقرار به ولایت امام علی7 و اطاعت از ایشان همانند اطاعت از پیامبرخدا9 و بدون هیچ فرقی، بر همة مسلمانان واجب است.

نتیجه گیری:

نتیجه بحث فوق را می­توان در موارد زیر خلاصه کرد:

دلیل خِرَدپسند برای ماجرای غدیر خم و حدیث غدیر، ابلاغ ولایت علی7 بر همة مسلمانان است که در آیة (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبـِّکَ ...) این دلیل به طور واضح ذکر شده است. منظور از ولایت نیز ولایتِ حاکمیتی و مطلق در همة امور سیاسی، دینی، اجتماعی و... است.

طُرُقِ نقلِ حدیثِ غدیر به حدی متعدد و فراوان است که حدیث شناسان تصریح کرده­اند جمع­آوری آن، نیاز به تألیف چندین جلد کتاب دارد. برخی نیز از کثرت این طرق به حیرت و تعجب درآمده­اند.

برخی از طرقِ را در این پژوهش نقل و به افرادی اشاره کردیم که صحت این حدیث و طرق آن را تأیید کرده­اند و در نهایت به تصحیـح برخـی از این طـرق، طبـق اصـول جرح و تعدیل پرداختیم.

علمای بزرگ اهل سنت؛ مانند ذهبی، ابن حجر، ابن کثیر، مناوی و ... اذعان دارند که حدیث غدیر متواتر و صحیح است.

در بخشی از مقاله، به شبهة دهلوی و تفتازانی پاسخ دادیم. دهلوی ـ بر خلاف زبان شناسان ـ  منکر این نکته است که مولی به معنای «أولی [= سزاوارتر]» می­آید. تفتازانی نیز اعتقاد دارد که معنای مولی، ناصر و محبّ [= یار و دوستدار] است.

با استناد به آنچه در این پژوهش به دست آمد و اثباتِ تواترِ حدیث غدیر و وثاقتِ همة راویان آن، بطلان سخن ابن حزم و ابن تیمیه آشکار شد.

 

کتابنامه

1. ابن کثیر، البدایة والنهایة، حوادث سنة (10ق.).

2. رازی، ابن أبی حاتم، تفسیر ابن أبی حاتم، تحقیق: أسعد محمد خطیب، ناشر: المکتبة العصریة ـ صیدا.

3. ابن الجوزی، زاد المسیر، ناشر،  دار الفکر ـ بیروت.

4. ابن تیمیة، منهاج السنة، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، چاپ 1، 1406ق.

5. ابن حجر عسقلانی، المطالب العالیة، دار العاصمة ـ السعودیة، چاپ1، 1419ق.

6. ابن حجر هیثمی: الصواعق المحرقة، مؤسسة الرساله ـ بیروت.

7. ابن حجر، تقریب التهذیب، دار الکتب العلمیه ـ بیروت، چاپ2، 1415ق.

8. ابن حجر، تهذیب التهذیب، دار الفکر ـ بیروت چاپ1، 1404ق.

9. ابن حجر، فتح الباری، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، چاپ2

10. ابن خلکان، وفیات الأعیان.

11. ابن زمین، تفسیر ابن زمین، الناشر: الفاروق الحدیثه ـ مصر، القاهرة.

12. ابن کثیر ، السیرة النبویة.

13. ابن کثیر الدمشقی، تفسیر ابن کثیر.

14. ابن کثیر، البدایة والنهایه، ناشر: دار إحیاء التراث العربی ـ بیروت، چاپ1، 1408ق.

15. ابن ماجة، السنن، حکم على أحادیثه وآثاره وعلق علیه: محمد ناصر الألبانی، ناشر: دار الفکر ـ بیروت.

16. ابو اسحاق ثعلبی، تفسیر الثعلبی، دار احیاء التراث العربی،1422ق.

17. ابو اللیث سمرقندی، تفسیر السمرقندی، ناشر: دار الفکر ـ بیروت.

18. ابو حیان الأندلسی، تفسیر البحر المحیط،  دار الکتب العلمیه ـ بیروت.

19. ابو یعلى موصلی، مسند ابی یعلى، دار المأمون للتراث، 1412ق.

20. احمد بن حنبل، العلل، ناشر: دار الخانی ـ الریاض چاپ1، سنة الطبع 1408ق.

21. احمد بن حنبل، المسند، ناشر: دار الحدیث ـ قاهره.

22. احمد بن حنبل، مسند، ناشر: دار صادر ـ بیروت.

23. البانی، سلسلة الأحادیث الصحیحه، ناشر: مکتبة المعارف ـ الریاض.

24. امینی، الغدیر، عن کتابه هدایة العقول إلى غایة السؤول، دار الکتاب العربی ـ بیروت چاپ 1ـ 1397ق.

25. البخاری، صحیح البخاری.

26. البزار، مسند البزار، مؤسسة علوم القرآن، بیروت، چاپ1، 1409ق.

27. ترمذی، سنن الترمذی، ح3713، دار احیاء التراث العربی ـ بیروت.

28. تفتازانی، شرح المقاصد.

29. حاکم نیشابوری، مستدرک،  دار الکتب العلمیة ـ بیروت، چاپ1ـ 1411ق.

30. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، دار الکتب العلمیه، چاپ1، 1417ق.

31. ذهبی، تاریخ الإسلام، دار الکتاب العربی ـ بیروت، چاپ1، 1407ق.

32. الذهبی، تذکرة الحفاظ، دار إحیاء التراث العربی ـ بیروت.

33. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، مؤسسة الرساله ـ بیروت، چاپ9، 1413ق. ـ 1993م.

35. ذهبی، میزان الاعتدال، دار الکتب العلمیه ـ بیروت، چاپ1، 1995م.

36. زرقانی، شرح المواهب اللدنیه.

37. سمعانی، تفسیر السمعانی، دار الوطن ـ الریاض.

38. سیوطی ، الازدهار فیما عقده الشعراء من الأحادیث والآثار.

39. سیوطی، الدر المنثور ؛ الشوکانی، فتح القدیر، بیروت.

40. طبری، تفسیر الطبری.

41. طبقات الکبری، دار صادر ـ بیروت.

42. العجلی، معرفة الثقات، مکتبة الدار ـ المدینه المنوره، چاپ1، 1405ق.

43. العینی، عمدة القاری، دار احیاء التراث العربی.

44. الغدیر، نقلاً عن نهایة العقول فی الکلام ودرایة الأصول ـ مخطوط .

45. فخر رازی، التفسیر الکبیر، دارالکتب العلمیه، 1421ق.

46. مفید، اقسام المولى، دار المفید للطباعه ـ بیروت.

47. المناوی، فیض القدیر، دار الکتب العلمیه ـ بیروت.

48. هیثمی، مجمع الزوائد، دار الکتب العلمیه ـ بیروت.

49. یافعی، مرآة الجنان، دار الکتاب الإسلامی ـ القاهره چاپ 1، 1413 ق.

50. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، مکتبة نینوی الحدیثه‌ ـ طهران.

51. عبد الحسین شرف الدین، المراجعات.

52. محمد بن طلحة الشافعی، مطالب السؤول ؛ الزرندی الحنفی؛ نظم درر السمطین ؛ مخطوطات مکتبة الامام علی7 العامه، چاپ 1، 1377ق.

53. مسلم النیسابوری: صحیح مسلم، باب حجة النبی ـ صلى الله علیه وسلم ـ دار الفکر ـ بیروت.



[1]. سید نقوی در کتاب  خلاصة عبقات الأنوار می­گوید: «استعمال (مولى) به معناى (أولى) در قرآن و سنت و اشعار عرب رایج بوده است. جمع کثیری از بزرگان زبان شناسی و ادیبان و مفسران به این نکته تصریح داشته و بر آن تأکید نموده اند». وی در ادامه تعدادی از این افراد را با دلیل و برهان قاطع ذکر می­کند. رجوع کن به  8 : 15 .

[2]. راویان این حدیث، همانطور که در مباحث گذشته مشاهده شد، کاملاً مورد وثوق هستند. 

1. ابن کثیر، البدایة والنهایة، حوادث سنة (10ق.).
2. رازی، ابن أبی حاتم، تفسیر ابن أبی حاتم، تحقیق: أسعد محمد خطیب، ناشر: المکتبة العصریة ـ صیدا.
3. ابن الجوزی، زاد المسیر، ناشر،  دار الفکر ـ بیروت.
4. ابن تیمیة، منهاج السنة، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، چاپ 1، 1406ق.
5. ابن حجر عسقلانی، المطالب العالیة، دار العاصمة ـ السعودیة، چاپ1، 1419ق.
6. ابن حجر هیثمی: الصواعق المحرقة، مؤسسة الرساله ـ بیروت.
7. ابن حجر، تقریب التهذیب، دار الکتب العلمیه ـ بیروت، چاپ2، 1415ق.
8. ابن حجر، تهذیب التهذیب، دار الفکر ـ بیروت چاپ1، 1404ق.
9. ابن حجر، فتح الباری، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، چاپ2
10. ابن خلکان، وفیات الأعیان.
11. ابن زمین، تفسیر ابن زمین، الناشر: الفاروق الحدیثه ـ مصر، القاهرة.
12. ابن کثیر ، السیرة النبویة.
13. ابن کثیر الدمشقی، تفسیر ابن کثیر.
14. ابن کثیر، البدایة والنهایه، ناشر: دار إحیاء التراث العربی ـ بیروت، چاپ1، 1408ق.
15. ابن ماجة، السنن، حکم على أحادیثه وآثاره وعلق علیه: محمد ناصر الألبانی، ناشر: دار الفکر ـ بیروت.
16. ابو اسحاق ثعلبی، تفسیر الثعلبی، دار احیاء التراث العربی،1422ق.
17. ابو اللیث سمرقندی، تفسیر السمرقندی، ناشر: دار الفکر ـ بیروت.
18. ابو حیان الأندلسی، تفسیر البحر المحیط،  دار الکتب العلمیه ـ بیروت.
19. ابو یعلى موصلی، مسند ابی یعلى، دار المأمون للتراث، 1412ق.
20. احمد بن حنبل، العلل، ناشر: دار الخانی ـ الریاض چاپ1، سنة الطبع 1408ق.
21. احمد بن حنبل، المسند، ناشر: دار الحدیث ـ قاهره.
22. احمد بن حنبل، مسند، ناشر: دار صادر ـ بیروت.
23. البانی، سلسلة الأحادیث الصحیحه، ناشر: مکتبة المعارف ـ الریاض.
24. امینی، الغدیر، عن کتابه هدایة العقول إلى غایة السؤول، دار الکتاب العربی ـ بیروت چاپ 1ـ 1397ق.
25. البخاری، صحیح البخاری.
26. البزار، مسند البزار، مؤسسة علوم القرآن، بیروت، چاپ1، 1409ق.
27. ترمذی، سنن الترمذی، ح3713، دار احیاء التراث العربی ـ بیروت.
28. تفتازانی، شرح المقاصد.
29. حاکم نیشابوری، مستدرک،  دار الکتب العلمیة ـ بیروت، چاپ1ـ 1411ق.
30. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، دار الکتب العلمیه، چاپ1، 1417ق.
31. ذهبی، تاریخ الإسلام، دار الکتاب العربی ـ بیروت، چاپ1، 1407ق.
32. الذهبی، تذکرة الحفاظ، دار إحیاء التراث العربی ـ بیروت.
33. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، مؤسسة الرساله ـ بیروت، چاپ9، 1413ق. ـ 1993م.
35. ذهبی، میزان الاعتدال، دار الکتب العلمیه ـ بیروت، چاپ1، 1995م.
36. زرقانی، شرح المواهب اللدنیه.
37. سمعانی، تفسیر السمعانی، دار الوطن ـ الریاض.
38. سیوطی ، الازدهار فیما عقده الشعراء من الأحادیث والآثار.
39. سیوطی، الدر المنثور ؛ الشوکانی، فتح القدیر، بیروت.
40. طبری، تفسیر الطبری.
41. طبقات الکبری، دار صادر ـ بیروت.
42. العجلی، معرفة الثقات، مکتبة الدار ـ المدینه المنوره، چاپ1، 1405ق.
43. العینی، عمدة القاری، دار احیاء التراث العربی.
44. الغدیر، نقلاً عن نهایة العقول فی الکلام ودرایة الأصول ـ مخطوط .
45. فخر رازی، التفسیر الکبیر، دارالکتب العلمیه، 1421ق.
46. مفید، اقسام المولى، دار المفید للطباعه ـ بیروت.
47. المناوی، فیض القدیر، دار الکتب العلمیه ـ بیروت.
48. هیثمی، مجمع الزوائد، دار الکتب العلمیه ـ بیروت.
49. یافعی، مرآة الجنان، دار الکتاب الإسلامی ـ القاهره چاپ 1، 1413 ق.
50. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، مکتبة نینوی الحدیثه‌ ـ طهران.
51. عبد الحسین شرف الدین، المراجعات.
52. محمد بن طلحة الشافعی، مطالب السؤول ؛ الزرندی الحنفی؛ نظم درر السمطین ؛ مخطوطات مکتبة الامام علی7 العامه، چاپ 1، 1377ق.
53. مسلم النیسابوری: صحیح مسلم، باب حجة النبی ـ صلى الله علیه وسلم ـ دار الفکر ـ بیروت.