نوع مقاله : از نگاهی دیگر
نویسنده
مسئول گروه تاریخ / پژوهشکده حج وزیارت
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
تأمل در سخنان وهابیت نشان میدهد که آنان در فهم و تفسیر توحید صفاتی، از قرآن و سنت دور افتاده و دچار سوء فهم و تفسیر نادرستاند و توحید را با تشبیه
و تجسیم و سخنان نامعقول و باطل آمیختهاند. در واقع توحید آنان، مخالف و ضد توحید قرآنی است. به همین دلیل میتوان گفت وهابیت با توجه به مبنا و روشی که در فهم و تفسیر متون دینی دارند، درک درستی از توحید ذاتی، صفاتی، ربوبی، افعالی و عبادی ندارند و با تفسیر ظاهرگرایانهای که آنان از صفات خدای متعال ارائه میکنند، نمیتوانند توحید حقیقی و صرف را اثبات نمایند. و این تفسیر ظاهرگرایانه از آیات و روایات، در بحث صفات خدای متعال، نتیجهای جز تناقضگویی و تجسیم و تعطیل ندارد. برای روشن شدن این مطلب که از سخنان وهابیت توحید خالص و حق و حقیقی قرآن و سنت قابل استتناج نیست، ابتدا دیدگاه آنان را در باب توحید صفات مورد اشاره قرار میدهیم و سپس به بررسی
و تحلیل آن میپردازیم تا معلوم شود آیا با روش و مبنای فکری و معرفتی و نوع سخنان آنان در این خصوص، میتوان توحید صفاتی را اثبات کرد یا خیر؟
1. دیدگاه وهابیت دربارة توحید ذات و صفات
قبل از اشاره به دیدگاه وهابیت در باب صفات خدای متعال، باید به سه اصل مهم وکلیدی در روش معرفتی وهابیت، توجه کنیم:
اصل اول ؛ وهابیت در همة مباحث دینی؛ اعم از آموزههای اعتقادی، فقهی و تفسیری به شدت نصگر هستند و تفسیری ظاهرگرایانه از آیات و روایات را مبنای فهم و تفسیر خود قرار داده است و در فهم دین، اعتبار چندانی برای عقل و اجتهاد قائل نیستند.
اصل دوم ؛ وهابیت در ظاهر به توحید ذات و اسما و صفات، و توحید ربوبیت و الوهیت معتقدند و به همة صفاتی که خداوند در قرآن، خود را به آنها توصیف کرده یا در کلام پیامبر خدا9 آمده است، بدون بیان کیفیت و تأویل و تعطیل، باور دارند (الأثری، 1422ق، ص44 ؛ العثیمین، 1426ق، ص18).
اصل سوم ؛ وهابیت، صفات جسمانی را با معانی ظاهری آن به خدا نسبت میدهند و هرگونه تأویل را در بحث صفات، نفی میکنند (الشایع خالدبن عبدالرحمان، 1419ق، ص127).
اکنون با توجه به مبانی فکری وهابیت در باب صفات الهی، دیدگاه آنان در این باب را به بررسی و نقد میگذاریم:
نگاه تجسیم گرایانة وهابیت
1. اِسناد اعضا و جوارح و صفات جسمانی به خدای تعالی
ابنتیمیه و پیروان مکتب فکری او، به صراحت، صفات جسمانی را به خداوند نسبت میدهند؛ برای نمونه، ابنتیمیه میگوید:
خداوند، سمیع و بصیر، و علیم و خبیر است و دارای تکلم، خشنودی، غضب، خنده، گریه و تعجب است و در روز قیامت با خنده بر بندگان ظاهر میشود و هر شب به آسمان دنیا نزول میکند و هر کسیکه نزول خداوند را به آسمان دنیا انکار کند، گمراه و اهل بدعت است (ابن تیمیه، 1416ق، ج5، ص615 ؛ همو، 1403ق، ج1، ص169).
وهابیان نیز صفاتی مانند دست، کف، انگشتان، پا، ساق، وجه، چشم، نفس، سمت راست و چپ، پهلو، نزول، آمدن، سخن گفتن، فوقیت، استوا بر عرش، جلوس، قوت، دوری و نزدیکی، خنده و تعجب، دوست داشتن و اکراه، خشم و خشنودی، فرح و دیگر صفات را که در برخی نصوص آنان وارد شده است، به خدا نسبت میدهند و تأویل این صفات را به صراحت نفی میکنند:
«ومن صفاته سبحانه، والکف والإصبع والشمال والقدم والرجل والوجه والنفس والعین والنزول والإتیان والمجیء والکلام والقول والساق والحقو والجَنب والفوق والاستواء و...» (القِنَّوجی،1421ق، ص70).
از نظر ابن تیمیه و وهابیها، خداوند میشنود، میبیند، حرف میزند، راضی میشود، مسخره میکند، تعجب میکند، میخندد، هر روز از عرش به آسمان دنیا میآید، دست و پا و ساق و صورت دارد، در روز قیامت روی عرش مینشیند. (ابن تیمیه، 1416ق، ج4، ص374
و ج5، ص 527).
ابنتیمیه مىگوید:
«ولو قد شاء لاستقرّ على ظهر بعوضة فاستقلّت به بقدرته ولطف ربوبیّته فکیف على عرش عظیم» (ابنتیمیه، 1426ق، ج3، ص243).
«اگر خداوند بخواهد با قدرت خویش مىتواند بر پشت پشهاى قرار گیرد؛ پس چگونه نتواند بر روى عرش استقرار یابد!»
در شرح قصیدة ابن قیّم آمده است:
«خداوند دارای پاست و روز قیامت، جهنم پر نمیشود و مرتّب از خداوند میخواهد چیزی در آن بریزد. خداوند هرچه از انسانها را داخل جهنم میافکند، باز هم پر نمیشود و فریاد {هَلْ مِنْ مَزید} جهنم بلند میشود، تا اینکه خداوند پایش را در جهنم میگذارد. آنگاه جهنم پر میشود و میگوید: قطّ، قطّ؛ بس است، بس است.» (شرح قصیدة ابنقیّم، ج1، ص131).
همچنین وهابیها خدا را دارای ساق میدانند و ادعا میکنند که خداوند در روز قیامت، ساق خود را نشان میدهد وتمام مردان و زنان با ایمان، در مقابل خدا به سجده میافتند. (ابنتیمیه، 1408ق، ج5، ص302 ؛ همو، 1416 ق، ج7، ص275 ؛ ابنقیم، این قیم جوزی، 1408 ق، ج1، ص252 ؛ عبدالمحسن البدر، 1422ق، ص94).
از نظر وهابیت پیامبر9 درکنار خدا جلوس مىکند؛ «إنّ اللهَ جالس على العرش ویُجلس معه محمداً یوم القیامة» (ابنتیمیه، 1416ق، ج4، ص374).
ازگروه افتاى سعودى دربارة صفت هروله سؤال شده وپاسخ دادهاندکه چون صفت هروله (دویدنِ) خدا در حدیث قدسى آمده و بخارى و مسلم نقل کردهاند، ما هم باید به آن اعتقاد داشته باشیم. (فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث والإفتاء، 1421ق، ج3، ص196، فتوى
رقم 6932).
2. اعتقاد به استقرار خدا بر عرش
یکی از شواهد ونشانههای اهل تجسیم بودن وهابیت، اعـتـقـاد آنان بر استقرار خداوند بالای عرش است؛ «... إن الله تعالى استوى على عرشه بلا کیف ولا تشبیه ولاتأویل والإستواء معلوم والکیف مجهول...» (بن باز، بیتا،ج1، ص128).
عالمان وهابی آیة شریفة: {الرحمان عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى} را به معنای ظاهری آن حمل کرده و استوای خدا بر عرش را به معنای استقرار و جلوس معنا می کنند و نظر کسانی را که استوا را قدرت و استیلا دانستهاند، باطل و خطا شمردهاند!
«وأنّ الاستواء من الله تعالى على عرشه على الحقیقة لا على المجاز» (ابن تیمیه، 1416ق، ج5، ص189؛ عبد الرحمان بن محمد بن قاسم، ص402 ؛ العثیمین، محمدبن صالح 1421ق، ص57 ؛ عبد الرحمان بن حسن،1377ق، صص511 و518 ؛ همو، 1411ق، ص266 ؛ عبد العزیز بن صالح الطویان، 1419ق، ج1، ص275).
«فهو سبحانه فوق مخلوقاته مستو على عرشه المجید بذاته بائن من خلقه ینزل کل لیلة إلى السماء الدنیا ویأتی یوم القیامة وکل ذلک على حقیقته ولا نؤوله کما لا نؤول الید بالقدرة والنزول بنزول أمره وغیر ذلک من الصفات...» (طحاوی والبانی، 1414ق، ص45).
«خدای سبحان فوق مخلوقات است و بر عرش استقرار دارد و ذات او با ذات مخلوقات، مباین است و هر شب از عرش به آسمان دنیا پایین میآید و در روز قیامت راه میرود و تأکید میکند که اهل سنت و جماعت این صفات را به معنای حقیقی (ظاهری) آنها برای خدا اثبات میکنند و از هرگونه تأویلی مانند تأویل یدالله به قدرت، و نزول به نزول امر خدا، و استوا به معنای استیلا اجتناب میکنند.»
3. ادعای نزول خدا از عرش به آسمان دنیا
از جمله شواهدی که نشان میدهد وهابیت در بحث صفات الهی اهل تجسیماند، عقیدة آنان به نزول خدا از عرش به آسمان دنیاست. ابنتیمیه[1] میگوید:
«إنّ الرّب یتدلى فی جوف اللیل إلى السّماء الدّنیا»؛ «خداوند در دل شب به آسمان دنیا میآید و هنگام صـبـح بـه عرش برمیگردد» (ابن تیمیه، 1397 ق، ص198).
وی به صراحت میگوید: «خداوند هرشب از عرش به آسمان دنیا میآید و ندای هل من مُستغفر و هل من تائِب سر میدهد و آنگاه که فجر طلوع کرد، برمیگردد و به جایگاه اصلی میرود.»
همچنین ادعا میکند که: «فمن أنکر النّزول أو تأوّل فهو مبتدع ضال...»؛ «هرکس نزول خداوند به آسمان دنیا را انکار کند یا توجیه و تأویل نماید، بدعتگذار وگمراه است» (ابن تیمیه، 1416ق، ج۵، ص۶۱ ؛ همو، 1403ق، ج1، ص169).
وهابیان نیز به پیروی از ابنتیمیه احادیثی را که بر فرود آمدن خداوند به آسمان دنیا دلالت میکند، تصدیق نموده و میگویند: «خداوند حقیقتاً از عرش به آسمان دنیا فرود میآید (الغصن، 1424ق، ص244 ؛ صالح بن عبد العزیز آل الشیخ، شرح فتوی الحمویه، جزء 38، ص45).
4. ادعای مکانمندی خدا
از نظر وهابیت، اگر کسی به بودن خداوند روی عرش و بالای آسمان اعتقاد نداشته باشد، کافر است و باید او را توبه داد و اگر توبه نکرد، باید گردنش را زد!
به گفتة یکی از عالمان وهابی، اگر کسی معتقد باشد که خداوند در همهجا هست و ناظر و شاهد جهان هستی است، او جزو حلولیهاست و اول باید او را نصیحت و موعظه کرد. اگر از کتاب و سنت و اجماع، برای او دلیل آوردیم که خدا نمیتواند همهجا باشد و او قانع شد که هیچ، و اگر قانع نشد، کافر و مرتد است (الدویش، 1412 ق، ج۳، ص۲۱۶).
از ابنعثیمین سؤال شده است که برخی از مردم زمانی که از آنها سؤال میشود «خدا کجاست؟»، میگویند: خدا در همه جا هست. آیا این جواب صحیح است یا نه؟ وی در پاسخ چنین گفته است:
«این جواب که: خدا در همهجا هست، سخنـی است باطل و اگر از شـما پرسیدند خدا در کجاست؟ بگویید: خدا در آسمان است. اگر کسـی بگوید خدا در همهجا هست ومنظورش ذات خدا باشد، این کفر است!» (العثیمین، 1413ق، ج۱، صص۱۳3ـ ۱۳2).
5. ادعای قابل رؤیت بودن خدا
ابن تیمیه و همة علمای وهابی معتقدند که خدای متعال را در آخرت با چشم ظاهری مىتوان دید (ابنتیمیه، 1426ق، ج2، ص240 ؛ غنیمان،1426ق، ج2، ص240).
«من اصول أهل السنة والجماعة الثابتة إثبات رؤیة المؤمنین لربّهم فی دار القرار...» (عبدالرحمان ناصر السعدی، 1414ق، ص52).
ابنعثیمین از عالمان برجستة وهابی، در دفاع از این دیدگاه میگوید:
«اگر گفته شود لازمة دیدن خداوند جسم بودن او است، اشکالی ندارد خدا را جسم بدانیم.» (العثیمین، 1419ق، ص458).
دلایل اهل تجسیم بودن وهابیت
1. نسبت دادن صفات جسمانی به خدا با تأکید بر معانی ظاهری آنها
همچنانکه پیشتر اشاره شد، وهابیها اوصاف ظاهری؛ مانند غضب، دشمنی، خشنودی، خنده، استقرار بر عرش، جلوس، رفت وآمد، فرود آمدن به آسمان دنیا و خلق موجودات با دستهای خود و نیز داشتن دست، چشم، گوش، صورت، پا و ساق راـ بدون تأویل ـ به خدا نسبت میدهند و ادعا میکنند که هرکس معانی ظاهری این صفات را انکار یا توجیه و تأویل کند، بدعتگذار و گمراه است (العثیمین،1426ق، صص18 و731).
2. نفی مجاز و تأویل در بحث صفات
یکی از مبانی اندیشة ابنتیمیه و پیروان فکری وی، نفی مجاز و تأویل در بحث صفات الهی است.
وهابیت صفات خدا را به معانی ظاهری آنها حمل، و از این مبنا به شدت دفاع میکنند
و مخالفانِ خود را به بدعت و عدول از ظواهر نصوص قرآن و روایات متهم میسازند
و مدعیاندکه باید تمامی صفات خداوند متعال را که در قرآن کریم یا سخنان پیامبر9 آمده، عیناً و بدون کم و کاست بر همان معانی ظاهری حمل کرد و ما حق نفی و تأویل هیچ یک از صفات الهی را نداریم؛ هرچندکه با عقل ما سازگار نباشند؛ زیرا اگر از معانی ظاهری آنها عدول کنیم و بگوییم مثلا ً خداوند دست، صورت، کرسی، عرش، نزول و آمدن ندارد، در این صورت قرآن را انکار کردهایم؛ چراکه قرآن کریم میفرماید: {یَدُ الله}، {یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ}، {اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ}؛ {وَیبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ}.
3. رد نظریة نفی کنندگان تجسیم
وهابیون، روش متکلمان، فلاسفه، عرفای اسلامی و همة منکران جسمانیت خدا را باطل میدانند و به صراحت از نظریة تجسیم دفاع میکنند و ادعای فلاسفه در خصوص نفس جسمانیت خدا و اثبات تجرد ذات ربوبی را موهوم و بیاساس و مخالف عقل و شرع میدانند (الخلف، 1420ق، ج2، ص40).
ابنتیمیه در کتاب تلبیس الجهمیه مینویسد:
«ولیس فی کتاب الله ولا سنة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمة وأئمتها أنّه لیس بجسم، وأن صفاته لیست أجساما وأعراضاً، ....» (ابنتیمیه، 1426ق، ج1، ص101).
یعنی نه در قرآن، نه در سنت و نه در اقوال بزرگان گذشته، یک جمله که گفته باشند خداوند جسم نیست، نداریم. او همچنین میگوید:
«أنه لم ینقل عن أحد من الأنبیاء ولا الصحابة ولا التابعین ولا سلف الأمة أن الله جسم، أو أن الله لیس بجسم، بل النفی والإثبات بدعة فی الشـرع) (ابنتیمیه،1397ق، ص258 ؛ همو، 1406ق، ج2، ص105، ص135 و 225 ؛ همو، 1426ق، ج1، ص9، 47؛ الغصن، 1424ق، ص145).
از نظر او چون لفظ جسم و جوهر و دیگر اصطلاحات کلامی و فلسفی و عرفانی در قرآن و سنت نیامده، پس به کار بردن این واژهها دربارة خدا بدعت نارواست.
وهابیون ادعا میکنند چون نفی جسمیت از خدا، در کتاب و سنت نیامده، هیچ متکلم و فیلسوفی حق ندارد خدا را منزه از جسمیت بداند (ابنتیمیه، 1416ق، ج6، ص40 ؛ الخلف، 1420ق، ج2، ص40).
این موضع و دیدگاه وهابیت از دلایل آشکار اهل تجسیم بودن آنان است.
بررسی و نقد دیدگاه وهابیت
یک : تناقضگویی وهابیون
از سخنان وهابیت که پیشتر مورد اشاره و استناد قرار گرفت، معلوم میشود که آنان در بحث توحید صفاتی دچار تناقضند؛ زیرا از سویی ادعا میکنند که باید صفات را
بر معانی ظاهریشان حمل کرد و از سوی دیگر نیز نفی جسمانی خدا را بدعت میدانند
و از نفی جسمانی بودن صفات خدا اجتناب میکنند و مدعی هستند که چون از هیچیک از انبیا و صحابه و تابعین و گذشتگان امت اسلام نقل نشده که خدا جسم است یا خدا جسم نیست، لذا نفی جسمیت یا اثبات آن بدعت شرعی است (ابنتیمیه،1416ق، ج5، ص434).
بنابر این، نتیجة دیدگاه وهابیت که از یک سو صفات ظاهری را به خدا نسبت
میدهند و از سویی دیگر از نفی تجسیم خود داری میکنند، تناقضگویی یا توقف
و مهملگویی است؛ زیرا اگر ادعا کنند که مراد آنها از این الفاظ (دست، پا، ساق، وجه، کرسی و عرش نزول داشتن خدا) نه معنای ظاهری و نه معنای تأویلی آنهاست، در این صورت لازم میآید که این الفاظ را مهمل و بیمعنا به کار ببرند که نتیجة آن توقف
و تعطیل خواهد بود. چون از طرفی معانی ظاهری آنها را اراده میکنند که نمیتوانند به آن ملتزم باشند ولذا ناگزیرند این الفاظ را با قید بلا تشبیه، بلا تعطیل وبلا تأویل بهکار ببرند و با آوردن این قیود، این الفاظ را از همین معنای ظاهریشان نیز تهی میکنند ولذا هم بر معانی ظاهر تأکید دارند وهم آن را نفی میکنند؛ (تناقض).
اشکال دیگر دیدگاه وهابیت این است که ادعا میکنند در قرآن و روایات پیامبر9 و سخنان صحابه و تابعین، سخنیکه نشان دهد خداوند جسم نیست، نیامده است؛ «أنّ التجسیم إثباتاً أو نفیاً لم یرد فی الکتاب ولا فی السنة وإنما هو لفظ مبتدع» (ابنتیمیه، 1416ق، ج6، صص43ـ40 ؛ الخلف،1420ق، ج2، ص40). در حالیکه چنین ادعایی، افترا به خدا
و رسول و بندگان موحد است. چگونه میتوان گفت خدا و رسول و اصحاب موحد او، نفی جسمانیت نکردهاند؟ آیا تعابیر روشن قرآن کریم که میفرماید:{لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ}، {لَنْ تَرانِی}، {قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ}، {لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ}، {وَ کانَ اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً} نفی جسمانیت نمیکند؟!
همچنین وهابیت دیدگاه فلاسفه و متکلمان اسلامی در خصوص منزّه بودن خدا از جسمانیت را رد میکنند، لذا چارهای ندارند جز اینکه قول مقابل دیدگاه فلاسفه و متکلمان را بپذیرند و خدا را جسم بدانند؛ زیرا اثبات جسمانیت و نفی جسمانیت دو امر متناقض هستند و اجتماع و ارتفاع نقیضین محال است و لذا نمیتوان هم جسمانیت و هم عدم جسمانیت، هر دو را از خدا نفی کرد. بنابراین، وهابیون در این مسئله ناگزیرند یکی از دو شق را بپذیرند؛ جسمانیت یا عدم جسمانیت صفات خدا ؛ و نمیتوانند در این مسئله توقف کنند و از نفی جسمانیت خودداری نمایند چون در این صورت راهی برای اثبات توحید حقیقی و صفات کمال نخواهد داشت.
بنابراین، این ادعای وهابیت که میگویند «چون تجسیم اثباتاً و نفیاً در کتاب و سنت نیامده، پس ما هم نباید جسمانیت را از خدا نفی کنیم»، ادعایی گزاف و ضدّ توحیدی است و راه را بر توحید صرف میبندد. و در واقع توقف از نفی صفات سلبی و توقف در اثبات صفات کمال و اثبات توحید حقیقی است.
این مطلب که وهابیت در نفی صفات سلبی مانند نفی جسمانیت صفات الهی توقف دارند، تردیدی نیست؛ زیرا به صراحت میگویند: «نحن لا نقول: إنّ الله جسم أو غیر جسم، بل الله تعالى وصف نفسه بهذه الصفات، ونتوقف عما زاد علیها».
بنابراین، چون وهابیت از اینکه بگویند خدا جسم نیست، ابا دارند. پس میتوان گفت در سلب صفات جسمانی توقف دارند.
دو : اصرار بر تجسیم:
وهابیون صفات جسمانی را با دو قید به خدا نسبت می دهند:
1. اثبات صفات ظاهری بدون هرگونه تأویل،
2. اثبات صفات ظاهری با قید «بلا تشبیه و بلاتجسیم»
نتیجة این دو تعبیر، توقف در نفی تجسیم و تنزیه خدا از صفات سلبی است؛ چون از طرفی صفات ظاهری را به خدا نسبت میدهند و سپس با آوردن قید بلا تأویل و بلا تشبیه و بلا تجسیم، همان معانی ظاهری را نفی میکنند وگویا اصلا ً از اول صفتی را به خدا نسبت ندادهاند، آنجا که میگویند: «أنّ التجسیم إثباتاً أو نفیاً لم یرد فی الکتاب ولا فی السنة وإنّما هو لفظ مبتدع» (ابنتیمیه، 1416ق، ج6، صص43ـ 40 ؛ الخلف،1420ق، ج2، ص40).
«فلم ینطق أحد منهم فی حق الله بالجسم لا نفیاً و لا إثباتاً ولا بالجوهر و التحیز
و نحو ذلک؛ ...» (ابنالوزیر، 1415ق، ج4، ص163).
با توجه به سخنان آنان در بارة صفات الهی، میتوان گفت وهابیت اهل تجسیم
و تشبیهاند؛ چون صفات ظاهری؛ مانند دست و پا و صورت داشتن خدا و نشستن خدا
بر روی عرش و استقرار در آسمان و نزول و رفت و آمد را با قید «بلا تأویل» و «بلا تشبیه» به خدا نسبت میدهند، هیچ مفری از این اشکال ندارند؛ زیرا به هیچ وجه نمیتوان توحید حقیقی و صرف و وحدانیت ذات را با تجسیم و تشبیه، سازگار دانست. بیتردید، اسناد صفات ظاهری به خدای متعال به معنای اسناد صفات سلبی و سلب صفات کمالی است و لذا توحیدشان مشوب به تجسیم و تشبیه و تحدید ذات لایتناهی خداوند است
و تعابیر و تفاسیر آنان دربارة صفات و حالات خدا، خدای مشبّه و مجسّم را تصویر میکند، در حالیکه انسان موحد باید خدا را از مثل و نِدّ و محدودیت و جسمانیت
و انسان وار انگاری مبرّا بداند و همة حدود و قیود امکانی و خلقی را از خدا نفی کند.
بنابراین، وهابیت به این دلیل که بر اثبات صفات ظاهری برای خدا اصرار دارند، ناخواسته دچار تشبیه و تجسیماند؛ و با این صفاتی که به خدا نسبت میدهند و بعد هم میگویند ما در نسبت دادن این صفات حق تأویل نداریم و با چنین مبنا و دیدگاهی نمیتوانند خدای واحد و احد و یگانه و مبرّا از تشبیه و تجسیم را اثبات کنند؟
سه: عجز وهابیت در اثبات توحید حقیقی
همچنانکه اشاره شد وهابیت بر اساس مبنای ظاهرگرایی خود، صفاتی راکه مستلزم تجسیم و تشبیه است برای خدا اثبات میکنند. ولذا میتوان گفت آنان با این مبنا هرگز نمیتوانند توحید صرف و حقیقی را اثبات کنند؛ زیرا لازمة اسناد چنین اوصافی با تحفظ به معانی ظاهری آنها، جسمانیت، محدودیت، نیازمندی، عجز و فقدان کمال است، در حالی که انسان موحد باید از نسبت دادن صفاتیکه به نوعی مستلزم محدودیت
و جسمانیت و تشابه به مخلوقات و محل حوادث بودن خدا و مخالف کمال ذات و صفات خدای متعال است، اجتناب کند و خدا را از صفات سلبی و نقایص، منزّه و مبرّا بداند.
هرچند که ابنتیمیه و وهابیت میکوشند با گفتن این جمله که: «خداوند جسم است، اما نه مانند دیگر اجسام»، خود را از اتهام جسمانگاری تبرئه کنند. غافل از اینکه گزارة «خدا جسم است اما نه مانند دیگر اجسام»؛ خود نوعی جسمانیت را ثابت میکند وحال آنکه لازمة توحید حقیقی و صرف، نفی جسمانیت و تحدید بههمة معانی آن از خدا است. ازاینرو، ادعای اینکه «ما اهل تجسیم نیستیم» یا آوردن «جسم لا کالاجسام» مشکل تجسیم وتشبیه را برطرف نمیکند؛ زیرا و تنها راه اثبات توحید کامل و حقیقی، نفی تجسیم و تشبیه و همة صفات سلبی از ذات خدا است.
پس میتوان گفت:
الف)با مبانی و روشیکه وهابیت در اثبات صفات خدای متعال اتخاذ کردهاند، نمیتوانند توحید صرف و حقیقی را اثبات کنند و دیدگاه آنان نهایتاً به تجسیم یا تعطیل میانجامد؛
ب) وهابیت از تفسیر دقیق رابطة ذات و صفات الهی عاجزند؛ زیرا اولاً صفات را زاید
بر ذات میدانند و ثانیاً این صفات را با معانی ظاهری آنها به خدا نسبت میدهند؛
ج) آنان خدا را دارای صفات متغیر، و ذات الهی را محل حوداث میدانند؛
د) اِسناد برخی از صفات و افعال مادی ـ به صورت مستقیم و مباشرتاًـ به خدا[2] که مشرب وهابیت است مستلزم مخدوش شدن وحدت ذات الهی و نفی اسباب و مسببات و نظام سلسله مراتبی بین موجودات است.
در نتیجه وهابیت بر خلاف ادعایشان ـ که خود را اهل توحید میدانند ـ اهل تجسیم وتشبیهاند و درک درستی از توحید ذات و صفات ندارند؛ زیرا لازمة توحید حقیقی، تنزیه ذات ربوبی از همة صفاتی استکه مستلزم نقص و تحدید و تشبیه ذات خداست و راه اثبات توحید ذات و صفات، تنزیه خدا از صفات سلبی و نقایص و تشبیه و تعطیل است، و اگر ادعا میکنند مراد آنان از صفات ظاهری ـ که به خدا نسبت میدهند ـ
غیر از معانی ظاهری این الفاظ است، چنین سخنی نوعی تناقض در دیدگاه آنان و پذیرش همان تأویلی است که آن را نفی میکردند.
بنابراین، آنها در نسبت دادن صفات به خدای متعال، دو راه بیشتر ندارند؛ یا باید صفات را بر معانی ظاهری آنها حمل کنند و تأویل را مطلقاً نفی نمایند تا به مبانی ظاهر گرایانه
و ضدّ تأویلی خود وفادار باشند که در این صورت دچار تشبیه و تجسیم و تعطیل خواهند بود، یا اینکه از حمل آیات و روایات بر معانی ظاهری آنها دوری کنند و تأویل را بپذیرند.
وچون به هیچ وجه از مبنا و دیدگاه ظاهرگرایانة خود حاضر نیستند عدول کنند دچار تجسیم وتشبیه و تعطیل هستند و از اثبات توحید حقه و حقیقیکه واجد همة صفات کمالی و منزه از صفات سلبی باشد عاجز هستند.
بیتردید ما به حکم اصل توحید و اقتضای ذاتی آن و همچنین طبق تصریحاتیکه در کلمات اولیای دین آمده، مجاز به تأویل هستیم و نباید به بهانة ردّ تأویل و تمسک
بهظواهر نصوص، توحید را فدای این مبنای غلط (حمل صفات به معنای ظاهری) کنیم و راه اثبات توحید را برخود ببندیم. اصل توحید خود بزرگترین دلیل بر این است که هر دلیل معارض و منافی اصل توحید را کنار بگذاریم. قطعاً خدای متعال خود همة بندگان را به معرفت توحید حقیقی دعوت کرده است، نه توحیدی که مستلزم تشبیه و تجسیم و تعطیل است.
مرحوم علامة طباطبایی در مقام نقد دیدگاه کسانی که صفات الهی را به معانی ظاهری حمل میکنند، مینویسد:
مردم در شرح آیاتی نظیر: {الرحمان عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى} مسلکهای مختلفی دارند؛ اکثر پیشینیان عامه برآنند که بحث دربارة اینگونه آیات روا نیست و این آیات از متشابهاتی است که باید علم آنها را به خدا واگذار کرد. این گروه، بحث از «حقایق دینی» و تعمق در ماورای ظواهر الفاظ کتاب و سنت را ناروا و بدعت میشمارند. اما عقل بر خلاف نظر آنها حکم میکند و کتاب و سنت نیز ادعای آنان را تأیید نمینماید. آیات قرآن به شدتِ تمام، به تدبر و تعمق و کوشش در معرفت خدا
و آیات خدا و تذکر و تفکر و نظر و استدلالهای عقلی دعوت میکنند و روایات نیز به تواتر معنوی، همین مطلب را متذکر میشوند. معنا ندارد به مقدمهایکه مستلزم نتیجهای است امر شود، اما خود نتیجه ممنوع باشد. (دعوت به تذکر و تفکر برای معرفت است، نه برای چیز دیگر). اینان کسانی هستند که بحث از حقایق کتاب و سنت را که بر تسلیم ظواهر دینی و وضع آنها به حسب فهم عامیانه و سپس دفاع عقلی از آنها به وسیلة مقدمات مشهور و مسلّم نزد متدینان مبتنی است، حرام و بدعت میشمارند (طباطبایی، ج8 ، ص153).
تأمل در اعتقادات و اندیشههاى وهابیون نشان مىدهد که آنان از فهم توحید حقیقی و قرآنی بسیار دور هستند و خدا را با اوصافى که محکمات قرآن و سنت معرفى مىکند، نمیشناسند و صفات خداوند را به معناى لغوى و ظاهری آن حمل کرده، از توصیف خدا به جسم و جسمانیات ابایى ندارند.
وهابیت تلاش میکنند تا از رهگذر حمل صفات به معنای ظاهری آنها و با تأکید بر قید «بدون تکییف و تشبیه و تأویل وتعطیل» به اثبات توحید بپردازند، غافل از آنکه این روش، هم موجب تشبیه و تجسیم است و هم تعطیل و تکییف؛ زیرا اگر بخواهند از تجسیم دست بردارند
و دچار مشکل تشبیه و تجسیم نشوند، باید تأویل صفات جسمانی را بپذیرند و از حمل این صفات به معانی ظاهری آنها دست بردارند و حال آنکه به شدت تأویل را نفی میکنند. بنابراین، با حمل صفات بر معانی ظاهری آنها، دیگر این قیود (بلا تشبیه و بلا تکییف و بلا تعطیل) بیمعناست؛ چون مستلزم تناقض است؛ زیرا هم اثبات شیء و هم نفی آن است؛ یعنی خدا جسم است و جسم نیست؛ دست دارد و دست ندارد؛ عرش دارد و ندارد؛ جلوس و نزول و آمدن دارد و ندارد.
ممکن است وهابیان ادعا کنند که دوگونه جسم و دست و عرش و کرسی و نزول
و جلوس و آمدن داریم؛ یکی مناسب مخلوقات و دیگری مناسب خدا. اما این ادعا دو اشکال عمده دارد:
1. این همان تأویلی است که از آن فرار میکنند؛ زیرا نوعی عدول از حمل صفات به معانی ظاهری و جسمانی است و نشان میدهد که از این الفاظ، معانی ظاهری آنها را اراده نمیکنند، حال به هر معنایی که میخواهد حمل کنند؛
2. گویا چیزی را اثبات میکنند که هیچ معنایی ندارد و این همان تعطیل است
و اگر بگویند در پس واژگانی که به کار میبریم معنایی نهفته است که جدا
و عاری از همة معانی ظاهری تشبیهانگارانه و تجسیمانگارانه است و ما آن معنا را ثابت میکنیم، این همان تنزیهی است که تنها با نفی معانی ظاهری، قابل اثبات است.
پس وهابیت برای اثبات توحید قرآنی و توحیدی که از تشبیه و ترکیب و محدودیت و نواقص، منزه است، راهی جز دست برداشتن از حمل صفات بر معانی ظاهری آنها ندارد، و حال آنکه راضی نیست از این اصل دست بردارند. پس هم اهل تجسیم و تشبیهاند و هم اهل تعطیل.
بنابر این، وهابیون با توجه به مبنا و روشی که در فهم متون دینی دارند، درک صحیحی از توحید ذاتی و صفاتی ندارند و خدا را آنگونه که قرآن و سنت معرفی کرده است، نمیشناسند و توحیدشان با تجسیم، ثنویت، تشبیه، ترکیب، نقص وتحدید ذات لایتناهی خداوند و انواع خرافات و اوهام آمیخته است و حال آنکه لازمة توحید، تنزیه خدای متعال از همة حدود و قیود امکانی و خلقی است و انسان موحّد باید خدا را از مانند و تشبیه
و محدودیت و جسمانیت و انسانوار انگاری مبرّا بداند.
صرف این ادعای وهابیت که ما اهل توحید ربوبی والوهی هستیم، میتواند اثبات کند که آنان حقیقتاً توحید ذاتی، ربوبی و عبادی را درک کردهاند و به آن اعتقاد دارند
و آیا ممکن است انسان موجودی موهوم و دارای اوصاف جسمانی را ثابت کند و به آن معتقد باشد و در عین حال، خود را موحد بشمارد؟! اگر وهابیون حقیقتاً به توحید ذاتی خدای متعال اعتقاد دارند، نباید سخنانی را بر زبان جاری کنند که با توحید ذاتی مخالف و متضاد است. و حال آنکه آنان سخنانی میگویند که بیشک خلاف نصّ قرآن است؛ زیرا قرآن کریم میفرماید: (لا تُدْرِکُهُ الأَْبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَْبْصارَ...) (انعام: 103)؛ «دیدگان او را نمیبینند و او دیدگان را میبیند.» همچنین دیدگاه آنان با آن دسته از آیات قرآن که خداوند را از هرگونه تشبّه به مخلوقات منزّه میشمارد، مخالف است به آیاتی مانند: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ) (شوری:11)، (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ) ؛ (توحید: 4) «هیچکس همتای او نیست.»
نتیجهگیری
اصل توحید، در قرآن و سنت پیامبر9 به روشنی تبیین شده و هر مسلمانی باید توحید را از این منابع زلال بگیرد، ولی وهابیت با توجه به مبنا و روشیکه در فهم نصوص دینی و بهویژه در بحث صفات الهی دارند، در فهم و تفسیر توحید ذات و صفات، از قرآن و سنت دور افتادهاند و خدا را با اوصافیکه محکمات قرآن و سنت معرفی میکند، نمیشناسند؛ خداییکه قرآن معرفی میکند «احد» و «صمد» است و کفو و نِدّ و شریک ندارد؛ حیّ و قیوم و بینیاز است؛ از هرگونه عیب و نقص و شباهت به مخلـوقات مبرّا و منزّه است و واجبالوجود و واجد همة صفات کمال است. چنین موجودی به هیچ وجه نمیتواند جسم باشد یا به صفات جسمانی متصف شود و صفات مخلوقات؛ مانند وجه، دست، پا، چشم، آمدن و نزول و قابل دیدن را داشته باشد.
لازمة اثبات توحید حقیقی و صرف، منزه دانستن ذات خدا از جسم و صفات و عوارض جـسم است. برای او مانندی نیست. شـنـونـده و بینا است؛ محدود و محسوس نیست؛ قابل جستوجو و لمس نمىباشد؛ حواس، او را درک نمىکنند؛ چیزى بر او محیط نیست. جسم و صورت و نقش و خط و حد ندارد.
اصلیترین رکن اعتقادی اسلام، توحید است (توحید در ذات، توحید در صفات، توحید در افعال) و لذا هر مسلمانی باید تلاش کند تا در خصوص توحید، معرفتی کامل
و راسخ داشته باشد.
توحید حقیقی و قرآنی، باور به یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال و شایستگی پرستش است و اینکه { لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ * لا تُدْرِکُهُ الأَْبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَْبْصارَ}، {هُوَ الأَْوَّلُ وَ الآْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ}.
اما معالأسف وهابیون خداوند را دارای اوصاف جسمانی دانسته و اوصاف مخلوقات را به او ـ جلّ و علاـ نسبت دادهاند و میپندارند که خداوند دارای اعضا
و جوارح است و روی عرش نشسته و مثل انسان، پاهایش را روی یکدیگر انداخته و در سبزهزارها قدم میزند. و اکثریت قاطع مسلمانان را به جرم اعتقاد نداشتن به چنین اباطیلی تکفیر میکنند.
[1]. حدیث النـزول من الأحادیـث المتواترة، ... أبو زرعة الرازی، عمـدة القاری، ج7، ص199، وابن القیم فی تهذیب السنن، ج7، ص108 ؛ الذهبی فیالعلو، ص73 ؛ ابن عبدالهادی فی الصارم المنکی، ص 304
ولفظه «ینزل ربنا إلى السماء الدنیا حین یبقى ثلث اللیل الآخر فیقول من یدعونی فأستجیب له...» متفق علیه. وهذا ما قرره عن أهل الحدیث الحافظ أبو بکر الإسماعیلی فی اعتقاد أئمة أهل الحدیث (ص 62) حیث قال: «وأنه عز وجل ینزل إلى السماء الدنیا على ما صح به الخبر عن رسول الله ـ صلى الله علیه ] وآله [وسلم ـ بلا اعتقاد کیف فیه» (همان).
وقال شیخ الإسلام أبو عثمان إسماعیل الصابونی: «ویثبت أصحاب الحدیث نزول الرب سبحانه وتعالى کل لیلة إلى السماء الدنیا من غیـر تشبیه له بنـزول المخلوقین ولا تمثیـل ولا تکییف (اعتقاد أئمة السلف أهل الحدیث، محمد بن عبد الرحمان الخمیس، دار إیلاف الدولیة، الکویت، ص305)
[2]. مانند: «خلقت آدم بیدی».