نوع مقاله : تاریخ و رجال
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری تاریخ ایران بعد از اسلام دانشگاه اصفهان
2 دانشجوی دکترا، دانشگاه لرستان
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
دوره فترت بین مرگ ابوسعید ایلخانی تا پایان حکومت تیموریان از نظر تحولات مذهبی در ایران بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا مرحلهای تعیینکننده در روند تغییر مذهب و گذار از مذهب تسنن (مذهب اکثریت)، و نیز زمینهساز شکلگیری حکومت شیعی صفوی و غلبه پایدار تشیع در ایران بود. در این دوره با تشکیل حکومتهایی مانند سربداران، رونق تشیع و حضور فعال شیعیان در عرصه سیاسی مشاهده میشود. تیموریان در ظاهر، همواره از طرفداران جدی دین بوده، در ترویج احکام دین و بزرگداشت شعائر مذهبی کوشا بودند.
در نتیجه علاقهمندی فرمانروایان تیموری به دین و طرفداری و حمایت آنها از بزرگان دین، مساجد و مدارس و مکاتب و خانقاههای بسیاری در سراسر کشور ساخته شد و دین و مذهب بیش از پیش بر جنبههای مختلف زندگی اجتماعی تسلط یافت. مدارس و مکاتب نه تنها توسط علمای دینی و اصحاب مذهب اداره می شد، بلکه قصد بانیان این تأسیسات نیز اشاعه مذهب و ترویج علوم دینی بود. بنابراین سده هشتم و نهم هجری در تاریخ فعالیت نهضتها و جنبشهایی با گرایشهای شیعی، اهمیت بسیاری دارد. در این دوران ظهور جنبشهای نوربخشیه و حروفیه و مشعشعیه و صفویه را شاهد هستیم که همه آنها رویکردی مبالغهآمیز به تشیع داشتند. خصلت این جنبشها آمیخته بودن تصوف و تشیع در اساس و آموزههای فکری و اعتقادی آنان است. شناخت و تحلیل عقاید و رفتارهای عرفا و صوفیان ازآنرو مورد توجه است که این گروه در دورههای نخست تاریخ خود به عنوان افرادی گریزان از دنیا و بیتوجه به شریعت و مناسک آن به گونه معمول شناخته میشدند؛ ولی به تدریج در اعتقادات و رفتارهای آنان تحولاتی پدید آمد؛ به طوریکه سیر تاریخی عرفان و تصوف در ایران قرن هشتم و بعد از آن، دورانی مهم از تغییر و تحول در اندیشه و عمل صوفیان بود. یکی از مشخصههای اصلی عرفان
و تصوف در این دوران، نزدیکتر شدن آن با شریعت و امور دنیوی است؛ چنانکه گاه ایجاد مرزبندی دقیق میان متشرعین و متصوفه مشکل میشود. یکی از عرصههای حضور اجتماعی عرفا در این دوران، توجه آنها به مناسک حج و حواشی آن است که در این مقاله به بیان اهمیت مراسم حج نزد صوفیان و نوع واکنش حکومت تیموری به حجگزاری آنها میپردازیم و نمونهای از این مراسم در آن دوران را که جامی انجام داده است، بررسی و تجزیه و تحلیل میکنیم.
اهمیت مراسم حج برای صوفیان
گرچه حج امری عمومی با آداب ویژه و یکسان برای همه مسلمانان بود، اما برخی طبقات همچون عرفا و صوفیان، با آداب خاص خود حج میگزاردند که این امر، آنان را از دیگر مردم متمایز میساخت. از ویژگیهای صوفیان این بود که هیچگاه ظواهر شریعت را رعایت
نمیکردند و باطن را اصل میدانستند. همین عدم پایبندی به شریعت گاهی موجب میشد که صوفیان از سوی فقها به کفر متهم میشدند. بنابراین آنان با حج گزاردن مکرر و اصرار بر آن، از خود رفع اتهام میکردند. آنها عبادت جمعی را بر عبادت فردی ترجیح میدادند؛ زیرا از نظر آنان حج نماد وحدت است. در این باره میتوان به حج این افراد اشاره کرد: ابوشعیب المقنع، از عرفای قرن سوم، هفتاد حج (جامی، 1336، ص77)، شاه شجاع کرمانی(متوفای 270ق) پنجاه حج (همان، 1336، ص89)، علی بن شعیب السقا (متوفای 257ق) 55 حج، و علی بن موفق البغدادی از مشایخ قرن سوم هجری عراق، 74 حج گزارده بودند که گاه سفرشان چندین سال به طول میانجامید (همان، 1336، ص108). همچنین شیخ علی نجاری (متوفای 803ق) از مشایخ بزرگ که در شام و عراق و حجاز شهرت عظیمی داشت، هجده حج (معین الفقرا، 1370، ص61)، محمد (متوفای 855ق) و ابونصر یحیی جامی (متوفای 740ق) هفت حجگزارده بودند (واعظ، 1351، ص44). پدر سیداحمد مشهور به لاله ـ از اقطاب روزگار که در تبریز سکونت داشت ـ
و خواجه قطبالدین یحیی جامی نیشابوری نیز چندین بار حجگزارده بودند و مورد اخیر هر بار از نیشابور احرام میبست (ابن کربلایی، 1349، ص110؛ جامی، 1336ش، صص578 ـ577).
به لحاظ اعتقادی فریضه حج از نظر صوفیان با آنچه فقها در نظر داشتند، بسیار تفاوت داشت؛ به طوریکه صوفیان حج مورد نظر فقها را حجِ پستهمتان میدانستند (کاشفی، 2536، ج2، ص456) و سیراب کردن سگی را برتر از هفتاد حج از آن نوع
میشمردند (عطار، 1346، ص786؛ جامی، 1336، ص77). ولی فقها نیز حج عرفا و صوفیان را قبول نداشتند و همیشه اعتراضاتی به آنان داشتند؛ از جمله هنگامی که در مجلسی، درویشی درخواست نان کرد و کسی نمیداد، شاه شجاع کرمانی گفت: «کیست که پنجاه حج من بخرد به دو من نان و به این درویش بدهد؟» فقیهی عمل او را استخفاف شریعت خواند و به او اعتراض کرد (جامی، 1336، ص77). ابوالقاسم نصرآبادی، صوفی قرن چهارم نیز چهل حج خود را در برابر تکه نانی برای سیر کردن سگی در بیابان فروخت (عطار، 1346، ص788). همو بعد از چندین سال مجاورت در مکه، روزی زنّاری بر کمر بسته بود و در آتشکده گبران طواف میکرد و میگفت: «بسیاری به کعبه جستم و نیافتم. اکنون در دیرش میجویم» (همان، 1346، ص786)، و به همین دلیل فقها او را از حجاز راندند. گاه این اعتراضات به جایی میرسید که با فتوای ائمه دین، برخی از صوفیان را که معتقد بسیار داشتند، از سفر حجاز و حجگزاردن ممنوع میکردند (کاشفی، 2536، ج2، ص569). صوفیان با عموم مردم ارتباط مستقیم داشتند و هر روز نفوذشان بین مردم بیشتر میشد و همین باعث ترس سلاطین و فقها بود.
اکثر صوفیانی که مجلس درس و بحث داشتند، بارها حجگزارده بودند (جنید شیرازی، 1328، صص80 ـ78 ؛ مستوفی بافقی، 1385، ج3، ص105). شیوخ متصوفه پس از بازگشت از حج، فعالیتشان را گستردهتر میکردند. مردم املاک و چهارپایان بسیار وقف خانقاههای آنها میکردند (جعفری، 1343، صص137ـ134). شاهان تیموری بر اساس سنتهای آسیای میانه ترکی ـ مغولی، اعتقاد و ارادت زیادی به مشایخ اهل تصوف داشتند. تعلقات صوفیه اولیاءالله و خانقاهها در زمان تیمور احیا گردید و جانشینانش، آن بناها را دوباره ساختند یا تعمیر کردند. لذا در تمام دوران حکومت تیموریان، یعنی از اواخر قرن هشتم تا دهه اول قرن دهم، بازار تصوف گرم، و کار خانقاهها بارونق بود و سلطه مذهب و عرفان و تصوف در وجوه مختلف زندگی مردم بیش از پیش به چشم میخورد.
در خانقاهها و مدارس، مذهب و تصوف چنان به هم نزدیک شده بودند که جدا کردن شریعت از طریقت به دشواری امکان داشت. تصوف بر اثر ازدیاد خانقاهها و زاویهها مورد توجه بود و شیخ الاسلام شهر، بزرگترین صوفی شهر نیز بود (جامی، 1336، ص450) و نیز احترام و حیثیت زیاد مشایخ اهل تصوف، بسط و گسترش یافت؛ به طوری که در این قرون، سلسلههای متعددی از صوفیان با آرا و عقاید متفاوت و مشربها و مسلکهای مختلف وجود داشتند که هر کدام به راه خود میرفتند. از بزرگترین فرقههای تصوف
در این دوره میتوان به سلسله نقشبندیه، نعمتاللّهیه و صفویه اشاره کرد (میرجعفری، 1381، صص177ـ176).
ارزشهای مذهبی تیمور ترکیبی بود از عناصر شمنی ترکی ـ مغولی که ریشه در تصوف داشت. او حشر و نشر فراوانی با این جماعت داشت و معتقد بود که تمام موفقیتهای خود را مرهون انفاس قدسیه سه صوفی بزرگ است: شیخ شمسالدین فاخوری، شیخ زینالدین ابوبکر تایبادی و شیخ سید برکه (همان، 1381، ص65). البته گاهی کسب اعتبار و نفوذ و جمع شدن مرید فراوان در اطراف یکی از شیوخ، باعث رنجش و هراس وی میشد و آنها را از قلمروی خود میراند (ابن کربلایی، 1349، ج2، صص245ـ244)؛ مثلاً نعمتالله ولی، مؤسس فرقه نعمتاللّهیه، پس از بازگشت از حج در سمرقند سکنا گزید که به دلیل مریدان بسیاری که گرد وی جمع شده بودند، تیمور از او خواست سمرقند را ترک کند و پیغام داد که هر چند به جناب شما اعتماد کلی هست، اما مفسدان، ما را به حال خود نخواهند گذاشت. اگر به ولایت دیگر تشریف برید، نیکوتر خواهد بود (مستوفی بافقی، 1385، ج2، صص22ـ21). سیدجعفر، پسر سیدمحمود نوربخش، که دعوی مهدویت داشت نیز هنگامی که به خراسان وارد شد، بسیار مورد توجه و عنایت تیمور قرار گرفت. با این حال سیورغالی را که تیمور داده بود، واگذاشت و عازم حج شد. اینان در مجموع، بسیار مورد توجه حکومت بودند (نوایی، 1323، ص272). علاوه بر بخششها و وقف و نذورات بسیار، حکام، احترام فراوانی برای ایشان قائل بودند و به دیدارشان میشتافتند (خواندمیر، 1353، صص164ـ162).
همچنین تسهیلات فراوانی در امر حجگزاری آنها فراهم کرده و احکام واجبالاطاعه برای راحتی سفر حج آنان صادر میکردند (نظامی باخرزی، 1371، صص164ـ162).
مولانا نورالدین عبدالرحمان جامی
جامی، شاعر، ادیب و صوفی نامدار قرن نهم که در زمان تحصیل در سمرقند با تعالیم نقشبندیه آشنا شد، پس از بازگشت به هرات، سعدالدین کاشغری را به عنوان مرشد خود برگزید و پس از مرگ وی، با خواجه عبیدالله احرار آشنا شد (مایل هروی، 1377، ص130؛ افصحزاد، 1378، ص222). او آن چنان تحت تأثیر شخصیت خواجه احرار قرار گرفت که بنا به دستور وی در 68 سالگی مطالعه و مباحثه را ترک گفت و به تصوف روی آورد (عبدالغفور لاری، 1343، صص26ـ23). وی تا آخر عمر به طریقت نقشبندیه پایبند و معتقد بود و در تبلیغ آن بسیار کوشید (مایل هروی، 1377، صص231ـ230). با این حال تفاوتهایی نیز با دیگر طریقتها داشت؛ به طوریکه گاهی به سماع میپرداخت، اما هیچ گاه چله ننشست (عبدالغفور لاری، 1343، ص7؛ افصحزاد، 1378، ص130).
ورود جامی به دربار هرات همزمان با حکومت ابوالقاسم بابر بود. جامی او را مدح، و کتاب حله حلل را به نام وی تألیف کرد (مایل هروی، 1377، ص86). با گذشت زمان بر نفوذ و قدرت جامی در دربار تیموری افزوده شد تا آنکه در سالهای 877 ـ 870 قمری در مرکز قدرت رسمی و دیوانی قرار گرفت و ضمن حفظ زندگی عارفانه و ارشاد مریدان، دولتمردان را هم زیر نفوذ خود آورد؛ چرا که هیچ طایفهای مانند سلاطین نمیتوانند دین و دولت را یاری، و شریعت را تقویت کنند (فراهانی منفرد، 1382، ص265). از جمله این دولتمردان، امیرعلیشیر نوایی، وزیر سلطان حسین بایقرا، بود که به سبب ارادت به جامی، در زمره مریدان نقشبندیه درآمد و از آن پس مردم، جامی را به تبع وی «حضرت مخدوم» میخواندند (علیشیر نوایی، 1323، صص34 ـ32 ؛ آذربیگدلی، 1366، ج1، صص302ـ301).
پیوند جامی با حاکمان تا آنجا پیش رفت که او بسیاری از آثار خود را به سلطان حسین بایقرا و سلطان یعقوب آققویونلو پیشکش کرد (بوداق منشی، 1378، صص83 ـ81). با این همه هیچ گاه در مدیحهسراییهای قراردادی زمانه غرق نشد. حتی به دعوت دربار عثمانی هم پاسخ نگفت؛ گرچه از سفر به غرب گریزان نبود و در سفر حج خود، چندی را هم در تبریز، بغداد و دمشق گذرانید (رویمر و دیگران، 1378، ص148).
جامی در پی جاه و مقام نبود و گرایشی به تجمل نداشت؛ لباسی بر تن میکرد که آن را پلاس میخواند و سرمایه خود را صرف ساختن مسجد و مدرسه و خانقاه و تأمین رفاه شاگردان و کمک به نیازمندان و نشر فرهنگ میکرد (ریپکا، 1354، ص454؛ مایل هروی، 1377، ص84). نامههای فراوانی در این زمینه از او باقی مانده است (جامی، 1376، صص15ـ14).
وی آثار زیادی در زمینه تصوف و عرفان و فقه و همچنین سه دیوان شعر و هفت مثنوی بلند از خود به جای گذاشت که در آنها بار دیگر مضامین شعر فارسی را تجربه کرد و به همین دلیل به خاتمالشعرا ملقب شد. برخی مرگ وی را نقطه پایان عصر طلایی ادبیات کلاسیک فارسی دانستهاند (آربری، 1371، ص406). به سبب دشمنی صفویان با جامی، بهخاطر تعصب مذهبی که داشتند، بسیاری از آثارش رواج چندانی نیافت و از میان آن همه اثر، تنها تعدادی از فراموشی در امان ماند (ریپکا، 1354، ص457).
جامی از جمله کسانی است که به امر حج توجهی جدی داشت. توصیه وی به سلطان بایزید عثمانی، برای تسهیل ایاب و ذهاب و عبور حجاج هراتی (نوایی، 1341، ص440) و درخواست وی از جهانشاه ترکمان برای دفع شر راهزنان و امن کردن راه حج، از نشانههای این امر است. او در این باب، این رباعی را برای جهانشاه نوشته و ارسال کرده است:
زین پیش رهی بود ز بغداد نیاز |
موصل به حریم وصل آن کعبه ناز |
داریم زشاه همدان چشم که باز |
ایمن شود از حرامی آن راه دراز |
(جامی، 1341، ص839).
وی در مکتوبی نیز از سلطان حسن آققویونلو (اوزون حسن) برای رسیدگی به امور حجاج قدردانی کرد (نوایی، 1341، صص447ـ446). جامی دو رساله به نامهای صغیر و کبیر نیز در مناسک حج نوشت (نظامی باخرزی، 1371، ص248). رساله مناسک حج و عمره که به رساله صغیر حج مشهور است، برای صوفیان عصر به زبان فارسی نوشته شد و در رساله کبیر که اصل آن در دست نیست، مناسک حج بر وفق چهار مذهب اهل سنت شرح و تفسیر شده است (افصحزاد، 1378، صص192ـ191؛ حکمت، 1363، ص182). در دیوان وی نیز بارها به اشعاری در پیوند با حج و مناسک آن برمیخوریم. او در ضمن اشعارش اعتقاد خود را درباره رموز و فلسفه حج بیان کرده است (جامی، 1341، صص410ـ408).
وی در شعری مردم را به حج، که پنجمین رکن اسلام است، دعوت کرده و سروده است:
|
(جامی، 1341، صص410ـ 408)
اهتمام به امر حج در میان پیشینیان جامی نیز رایج بود؛ چنانکه در مقامات شیخالاسلام احمد جام، جد او مذکور است که در هنگام حج، درِ کعبه بر رویش گشوده شد و او در کعبه به دعا ایستاده و گفت: «بارخدایا، فرزندان و یاران و دوستان مرا در دو جهان عزیزدار» (بوزجانی، 1345، ص46). عبدالرحمان جامی که از مصادیق این دعای اجابتشده بود، در هفتمین و آخرین سفر خود به حجاز رفت. او خود در پشت کتابی، تاریخ این سفر را شانزدهم ربیعالاول سال 877 قمری ثبت کرده است (کاشفی، 2536، ص246). احتمالاً وی از قبل قصد این سفر را داشته است؛ چراکه سلطان حسین طی
نامهای از او خواسته بود تا اگر قصد سفر حج دارد، اعلام کند؛ زیرا خبر عزیمت وی در افواه شایع شده بود (نوایی، 1341، ص409). با جدی شدن خبر عزم جامی، جمعی از اکابر
و اعیان خراسان نزد وی رفتند و از او خواستند تا از این سفر پرخطر و دور و دراز منصرف گردد و به همان امور پیشین و حل و عقد کارها بپردازد که ثواب هفتاد حج پیاده را دارد. اما جامی که عزم حج کرده بود، پاسخ داد که از حج پیاده خسته و درمانده شده و میخواهد
این بار حج سواره بگذارد (کاشفی، 2536، ج1، ص254؛ نظامی باخزری، 1371، ص160).
جامی به دلیل منتسب بودن به طریقت نقشبندیه، گرایشهای فکری و سیاسی خاصی داشت و همچون دیگر نقشبندیان به امور سیاسی علاقه نشان میداد و به سلاطین تقرب میجست؛ چرا که معتقد بود با این کار میتوان از ضعفا دستگیری کرد و با نصیحت شاهان، آنها را به رعایت حقوق رعایا فراخواند. ازاینرو وجود وی باعث کارگشایی مردم و واسطهگری بین آنان و حکام، و نیز پناهگاهی برای معزولشدگان و مغضوبان بود. حتی در سفر حج نیز وی حکم عفو قطبالدین طاووس سمنانی، وزیر مغضوب را که از ترس مجازات همراه با قوافل «مخایل شتی» به حج رفته و پس از آن آواره شده بود، به همراه داشت. طی این حکم اگر وی همراه جامی به هرات باز میگشت، علاوه بر اغماض بر تمام خطاهای گذشتهاش، از وی دلجویی میشد (نظامی باخرزی، 1371، صص214ـ212).
چون جامی مشغول تهیه اسباب سفر شد، جماعتی بزرگ از هراتیان اعلام همراهی کردند (علیشیر نوایی، 1323، ص101؛ کاشفی، 2536، ج1، ص329). البته بعضی از آنها در وقت عمل با آوردن بهانههایی از سفر امتناع نمودند؛ از جمله ساغری و ویسی، از شعرا و کاتبان دربار هرات که نداشتن درازگوش را بهانه کردند. موضوعی که از چشم امیرشیخم سهیلی دور نماند. او در قطعهای به این ماجرا اشاره میکند و میگوید:
ویسی و ساغری به عزم حرم |
گشته بودند هردوشان سفری |
لیک ازآن راه هردو وا ماندند |
آن یک از بیخری و این زخری |
(علیشیر نوایی، 1323، ص32)
با انتشار خبر حج جامی نامههایی از اطراف و اکناف به وی رسید که در آنها از او خواسته شده بود تا مسیر سفر خود را طوری ترتیب دهد که طالبان حج در این منازل به وی بپیوندند و ملازم او در سفر حج شوند (صدرجهان، 1938، صص157ـ152). تاجران نیز جهازات فراوان لوازم سفر از غلام و نفر مرتب و حاضر کردند تا در رکاب جامی به حج روند (همان، 1938، صص232ـ227). سلطان حسین بایقرا نیز وی را از پرداخت هرگونه مالیاتی معاف کرد و نامههایی به مراکز قدرت در جهان اسلام فرستاد و تأکید کرد که در همه جا از جامی و همراهانش استقبال کنند
و همیشه گروهی را برای بدرقه و محافظت از او، همراهش نمایند (صفوی، 1314، ص86). طی حکمی نیز مالیات اراضی جامی را همچون سالهای قبل بخشید (نظامی باخرزی، 1371، صص161ـ160).
در حکمی که برای سفر حج جامی صادر شد، آمده بود:
امرای حدود و اَقطار، و حُکام بلاد و اَمصار، و داروغگان عرصه ممالیک،
و مستحفظان طرق و مسالک، و افراد طوایفم، و اصناف ترک و عجم و عرب بدانند که چون شرف نوع انسان و سعادت و سلامت انسان در این جهان و در آن جهان به اعتبار علم و معرفت، و راه بردن به طریق اطاعت و عبادت است و بذل جهد مستطاع در ادای مواجب حج اسلام بر مقتضای{وَ لِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً} از معظمات دین پیغمبر ما9 و عالی حضرت معالیمنقبت ولایتمآب هدایتانتساب، علمای معارفشعار، مقتدای مشایخ حقایقدثار، قبله اصحاب علم و عرفان، قدوه ارباب تحقیق و ایقان، مصباح طریق و طریقت، شمع شبستان شریعت و حقیقت؛
دلیل راه خدا مقتدای اهل صفا |
که آستانه او هست کعبه اسلام |
درخزینه عشق وگـل حدیقه شوق |
خضر بیان و مسیحا دم وکلیم کلام |
چگونه مست شراب مشاهدت نبود |
کسی که ازکف ساقی عشق گیرد جام |
وهو مولانا وشیخنا العالی النامی نورالحق والملة والدین عبدالرحمن الجامی ـ اَفاض اللهُ علینا جرعة من جام ولایته و رشحة من کأسِ هدایته ـ که بعد از طی مسالک تحقیق، حقایق اصول و فروع و قطع منازل تکمیل مراسم معقول و مشروع که الحق در همه فنها به از استاد یک فن آمده به برکت سلوک جاده متابعت و اقتدا، و یمن ملازمت سجاده موافقت و اقتفا به مقصد اقصای کمالات حقیقی رسیده، مطلع انوار فیوض الهی، و مخزن اسرار «ارنا الاشیا کما هی» است، و لامحاله نسبت تشبت و اعتصام ما به ذیل ارادت و اعتقاد عالیجناب حقایق «لا تحملها الانفس ولا یسعها الافاق» انتساب به مرتبهای است که:
باشد که برآید از قضا روز حساب |
نامم ز جریدة مقیمان درش |
در این وقت با قوافل هدایت آسمانی و رواحل عنایت سبحانی که {أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً} بسی مپای که خضر از برای دولت تو زلال بر کف موقوف در بیابان است محمل احرام بیت الله الحرام و زیارت روضه رضیه رسول7 بر ناقه شوق بسته، متوجه شدند (وَ اللهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).
به عزم خلوت خاصش که کعبه جان است |
مقدسان سماوات بستهاند احرام |
سبیل همگنان از ارباب اقامت و سکون آن که به هر موضوع و مقام که شرف نزول و «وما یکونُ من هذا القَبیل» حلول ارزانی فرمایند، مقدم شریف ایشان را به تعظیم و تبجیل تلقی نمایند و داروغگان مواضع، و مستحفظان مسالک به دستیاری محافظت خود از منازل مخوفه به سلامت گذرانیده به مأمن موافق رسانند، و ایلچیان و قوشچیان شرایط ادب و حرمت مرعی داشته، چهارپایان خاصه و متعلقان و سایر مردم قافله چون سلطان احمد چهارشنبه و غیر او به هیچ طریقی الاغ نگیرند، و تمغاچیان و باجستانان حدود و اطراف ممالک بار مردمان قافله نگشایند، و هیچ کس به جهت سوغات و پیشکش و سلامانه و غیرذلک مزاحم و متعرض نگردد. بر این جمله مقرر داشته از مقتضای فرمان مطاع، تجاوز جایز ندارند تا مستحق مؤاخذه سلطانی نباشند (همان، 1371، صص164ـ162).
همچنین سیدمنصور عرب به نیابت سلطان برای گزاردن حج تعیین، و همراه قافله فرستاده شد. وی مصحوبی نفیس به خط شهابالدین عبدالله سلطانی، از خوشنویسان ممتاز برای وقف حرم و جواهراتی از خزانه برای هدیه به شرفای مکه به همراه برد (همان، 1371، ص164).
اگرچه جامی با این حکم شاهانه طی طریق میکرد که در آن اکیداً توصیه شده بود هیچگونه مالیاتی از این قافله اخذ نشود و بار مردم را نگشایند، تمغاچیان و راهداران در راه سمنان قافله را تهدید کردند که «ما شلوارهای شما را بازخواهیم جست» (صفی، 1353ش، ص236). به هر روی جامی پس از حرکت از هرات از نیشابور، سبزوار، بسطام، دامغان، سمنان، قزوین، همدان و کردستان عبور کرد و آنچنان که خود در پشت کتابی ثبت، و کاشفی آن را نقل کرده، در اواسط جمادی الاخر 877 قمری به بغداد رسید. در میانه ماه شوال در کنار دجله منزل کردند و بیستم از آنجا روان شدند و در اول ذیالقعده از نجف به سمت بادیه خارج شدند. طبق همین گزارش، جامی در بیست و دوم و بیست و سوم در مدینه بوده است و در ششم ذیالحجه، پس از ده ماه خروج از هرات، به مکه رسیده است (کاشفی، 2536، ج1، صص256ـ255).
جامی و همراهانش پس از پانزده روز اقامت در مکه و بعد از ادای مناسک حج، متوجه مدینه شدند و بیست و پنجم به مدینه رسیدند. آنان پس از دو روز توقف در آنجا به سفر ادامه دادند و در اوایل محرم به دمشق رسیدند. سرانجام در چهارم ربیعالاول و بعد از نماز جمعه، به سمت خراسان حرکت کردند. آنها در هنگام حلول ماه رجب به یک منزل پیش از ورامین رسیدند و روز جمعه هجدهم شعبان سال 878 قمری به هرات بازگشتند (کاشفی، 2536، ج1، ص264). سفر آنها در مجموع هجده ماه طول کشید.
وقایع سفر حج جامی
مریدان و دوستداران جامی درباره جریان سفر او گفتهاند که وی جامی در طول سفر، سفره انعام و اطعام میگسترد و اگر کسی دچار مضایقه میشد، شخصاً به رفع آن میپرداخت (نظامی باخرزی، 1371، صص165ـ164). حتی هنگامی که بین یارانش بر سر هزینههای روزانه بحث و نقار پیش آمد، خود متصدی مخارج کاروان شد و بیست هزار دینار کپکی نقد را که همراه داشت، برای پرداخت مخارج کاروان، به یارانش سپرد. با این حال تأکید کرد که به دلیل سختی سفر سنجیده و محتاط خرج کنند (همان، 1371، ص165). همچنین اگر کسی از اهل کاروان مریض میشد، به عیادت او میرفت و دوایش را ـ هرچند نایاب بود ـ مهیا میکرد (کاشفی، 2536، ج1، صص273ـ272). گاه نیز با توسل به غیب، کراماتی از او سرمیزد و مرض را از یارانش دور میداشت؛ همانکه در اصطلاح صوفیه «باربرداشتن» نامیده میشد (کاشفی، 2536، ج1، صص272ـ271).
در طول این سفر، آنچنان استقبال و ارادتی به جامی ابراز شد که در مجلسی در تبریز، سفر وی با یکی از مشایخ دوره شاهرخی قیاس شد که در آن، شیخ مذکور از فرط سختگیریها و آزار تمغاچیان و عدم توجه مردم به امور آنها و قطاعالطریق، از تبریز عزم بازگشت از نیمه راه حج کرد، ولی جامی به راحتی به این سفر رفت (همان، 2536، ص185). در جریان سفر همه جا از جامی به خوبی استقبال و پذیرایی شد و بزرگان و صاحبمنصبان هر شهر به استقبال وی میشتافتند و در دعوت او از یکدیگر پیشی میگرفتند. گاه نیز همرکاب وی در سفر میشدند (علیشیر نوایی، 1323، ص402).
حاکم همدان، منوچهر، سه شبانه روز جامی و اهل قافله را به ضیافتی شاهانه دعوت کرد (کاشفی، 2536، ج1، ص255). در تبریز نیز اوزون حسن، مجلسی عظیم به مناسبت ورود جامی برگزار کرد و امرای نامدار خود را همراه کاروان فرستاد تا به سلامت به مکه برسند (نظامی باخرزی، 1371، ص184). وی در این شهر در صحبت امیر بدرالدین احمد لاله، از مشایخ بزرگ وقت به سر برد و با دیدن شرح گلشن خواجه شجاعالدین، از نوشتن شرح بر این کتاب که مدتی تصمیم آن را داشت، منصرف شد (ابن کربلایی، 1344، ج1، صص332ـ331). او در مورد مصاحبت با شیخ لاله گفته بود: «در این سفر ما به خدمت عزیزی که رسیدیم، ایشان بودند و اگر ایشان را نمیدیدیم، این سفر ما را نقصانی میبود» (همان، 1349، ج2، ص150).
در حله علمای شیعه از جامی استقبال کردند و یکی از آنان که شرحی بر کتاب فصوص الحکم نوشته بود، کتاب خود را نزد جامی برد تا آرایش را بر آن ایراد کند (نظامی باخرزی، 1371، صص174ـ173). جامی از آنجا عزم زیارت مشهد امام حسین7 کرد و غزلی در این باره سرود (همان، 1371، ص174). در نجف، سیدشرفالدین محمد نقیب که سیدالسادات و نقیبالنّقبای وقت بود، با اولاد و یاران و سایر بزرگان شهر، به استقبال ایشان آمدند و شرایط تعظیم و احترام به تقدیم رسانیده، به قول کاشفی سه شبانه روز مهمانداری بزرگانه کردند (کاشفی، 2536، ج1، ص260). جامی علیگویان به زیارت مرقد امیرالمومنین، علی7 رفت. غزلی در وصف شوق و قصیدهای به شکرانه این زیارت در دیوان جامی موجود است (جامی، 1341، ص92).
در بغداد نیز گروههای مختلف برای کسب فیض یا مناظره به دیدار جامی شتافتند؛ از جمله آنها پیر جمال بود که در آن وقت اعتبار و مریدان قابل ملاحظهای داشت و پوشش وی و مریدانش همه از سرتا پا پشم شتر بود. او به حضور جامی رفت و چون چشمش به جامی افتاد، گفت: «جمال الهی دیدم» و جامی در جواب گفت: «ما نیز جِمال الهی (شتران الهی) دیدیم» (صفی، 1353، ص232) و در بحثی که میان آنها درگرفت، وی را مغلوب و رسوا کرد (نظامی باخرزی، 1371، صص174ـ173). پیر جمال در همان ایام قصیدههای عربی در مدح پیامبر9 گفته بود که به دلیل عامی بودن او، پر از اشتباه و مهمل بود و تنها به واسطه شفاعت جامی از تعرض شرفای حرمین در امان ماند (همان، 1371، ص181).
به دلیل توقف طولانی جامی در بغداد (قریب چهارماه) وضع در آنجا به گونهای دیگر گذشت و بلوایی عظیم برپا شد. هرچند که قبل از آن نیز تمایلات و گاه تندرویهای مجعول یا منتسب به او، برخی اعتراضات و انتقادهایی در حله و هرات، برانگیخته بود (براون، 1357، ج3، صص756ـ755). ماجرا از این قرار بود که فتحی نامی از سکنه ولایات جام که در این سفر همراه جامی بود، به واسطه کینهای که از همراهانش به دل داشت، تمثیلی را که جامی در کتاب سلسلة الذهب به نقل از عضدالدین ایجی آورده بود، نه کامل، بلکه قسمتی از آن را که شبهه ایجاد میکرد و اعتقادات شیعیان را خرافه مینمایاند، به بغدادیان نشان داده و ایشان را بر ضد جامی و اهل قافله شورانید. آنها نیز به اذیت و آزار قافله جامی پرداختند. تا آنکه روزی در مسجد جامع که قضات مذاهب اربعه نیز حضور داشتند، مجلسی ترتیب دادند و جامی از خود رفع اتهام کرد. جامی از تعصب به دور بود و با وجود جانبداری از مذهب سنت و جماعت، از مشاجرههای مکاتیب فقهی بیزار بود و در شعری در مورد مذهب خود میگوید:
ای مغبچه دهر بده جام مَیام |
کامد ز نزاع سنی و شیعه قَیام |
(جامی، 1341، ص89)
جامی در آن مجلس صورت کامل تمثیل را بیان کرد و همه را از مضمون واقعه
و صورت مرافعه آگاه کرد و بابی را که در توصیف امیرالمؤمنین، علی7 در آن کتاب آورده بود، مثال آورده و قائله را خواباند و گفت: «در هرات به خاطر این باب کتاب هراس از اتهام به رافضی بودن داشتم و اینجا به سنّیگری متهم گردیدم» (نظامی باخرزی، 1371، صص169ـ166).
در همین مجلس یکی از شیعیان افراطی به نام نعمت حیدری ایراداتی بر جامی گرفت. سلطان مقصود، پسر اوزون حسن، والی بغداد، او و هم کیشانش را تنبیه کرد و در کنار دجله سر و ریش تراشید و با وضع خفتباری در شهر گردانید (نظامی باخرزی، 1371، صص173ـ171). قبل از آن نیز در نجف مورد مشابهی پیش آمد و یکی از اهالی
به خادم جامی توهین کرده، او را خارجی خواند. امیر لشکر قافله که از سوی اوزون حسن همراه قافله شده بود، شدت عمل به خرج داد و حکم قتل وی را صادر کرد که البته
با شفاعت سیدشرفالدین نقیب، که میزبان جامی در آن شهر بود، بخشیده شد (همان، 1371، ص180). با این حال اهل قافله همچنان نگران خطر روافض بودند؛ به خصوص از سلطان محسن مشعشعی که والی حدود جزایر بود، هراسان بودند. مشعشیان، شیعیان غالی بودند که کارشان با جنبش سیدمحمد فلاح در سال 840 قمری آغاز شده بود و در دوره ریاست فرزند او، سلطان محسن (870 ـ 905ق) به اوج کار خود رسیده و جنوب ایران را به طور کامل تحت سلطه خود درآورده بودند (رنجبر، 1382، ص245).
به نوشته خنجی، امیرمحسن مشعشعی، والی بلاد جزایر و بصره و اهواز بود و بعدها حکم ولایت خوزستان از حد رامهرمز و بهبهان را گرفت (خنجی، 1382، ص303). وی در این مناطق چنان حاکمیتی برقرار کرده بود که در سالهای 860 و 861 قمری از ترس مشعشعیان حتی یک نفر از عراق حج نگزارد (ابن الیاس، 1404، ج2، ص231). به مصر نیز خبر رسیده بود که وی به کاروانهای حج عراقی حمله میکند و به غارت و کشتار مردم میپردازد. والی بغداد نیز از ملک مصر برای دفع او کمک خواست (همان، 1404، ج2، ص243). با این اوصاف و ظاهراً با توجه به مقام و نفوذ جامی، امیرمحسن در همان ایام نامهای مشتمل بر خلوص عقیده و ارادت و اظهار تأسف بر عدم مساعدت، برای وی فرستاد (نظامی باخرزی، 1371، ص180). جامی که بسیار از این عمل بغدادیان رنجیده بود، با ناخشنودی بغداد را ترک کرد. در غزلی که به این مناسبت سرود، بغداد را خرابآباد خواند و از جفای بغدادیان نالید (جامی، 1341، ص427).
فتحی که باعث فتنه شده بود، پس از آن بلوا به حج نرفته و از بغداد بازگشت. در روایتی مریدانه آمده که در تبریز اسب انگشت او را به دندان گرفت و قطع کرد و وی از درد آن به سختی جان سپرد (کاشفی، 2536، ج1، ص276). این انجام را به خاطر آزار جامی
و از کرامات وی میدانند؛ همچنانکه در روایتی دیگر آوردهاند در راه حجاز، عربی که شتر به ملازمان جامی کرایه میداد، به شتر جامی طمع کرده به اصرار، شتر را خرید. شتر ده روز بعد مرد و عرب عصبانی پیش جامی رفت و سخنان درشت گفت و بهای شتر را پس گرفت. جامی گفت: «مرگ او نزدیک است». در راه بازگشت از مکه، عرب را دیدهاند که
به پای همان تل ریگ افتاده و مرده است (همان، ج1، صص276ـ275).
در شام سادات، ائمه و قضات حلب با انواع تحف به خدمت جامی رسیدند و در طول 45 روز اقامت وی در دمشق، قاضیالقضات شهر، میزبان وی بود. جامی در شام از محضر خواجه خضیری (خزیری) محدث بزرگ، استماع حدیث میکرد و سند حدیث نیز گرفت (کاشفی، 2536، ج1، ص262).
جامی در ششم ذیالحجه به مکه رسید. او این غزل را پس از توفیق ادای حج سرود:
به کعبه رفتم و ز آنجا هوای کوی تو کردم |
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم |
شعار کعبه چو دید سیاه دست تمنا |
دراز جانب شعرسیاه مویتو کردم |
چو حلقة درِ کعبه به صد نیاز گرفتم |
دعای حلقه گیسوی مشکبوی تو کردم |
نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت |
من از میان همه روی دل به سوی تو کردم |
مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو نامی |
طوافوسعیکهکردم بهجستوجوی تو کردم |
به موقف عرفات ایستاد خلق دعا خواند |
من از دعا لب خود بسته، گفتوگوی تو کردم |
فتاده اهل منا در پی منا و مقاصد |
چو جامی از همه فارغ من آرزوی تو کردم |
(جامی، 1341، ص536).
منابع از جزئیات اعمال جامی در مکه و رویدادهای مرتبط با وی اطلاعی به دست نمیدهند. او پس از پانزده روز آنجا را به قصد دمشق ترک کرد. در راه بازگشت، در حلب، سلطان محمد عثمانی، که جزو ممدوحین جامی بود (غفاری قزوینی، 1342، ص245)، خواجه عطاءالله کرمانی، از اصحاب جامی را با نامه و پنج هزار اشرفی و هدایای ارزنده دیگر به سوی جامی فرستاد و خواستار سفر وی به جانب روم شد. اما جامی به سبب سختی راه و مایل نبودن کاروان به رفتن این راه دور، دعوت او را رد کرد (نظامی باخرزی، 1371، ص183).
همزمان خبر رسید که در آن سال امرای مصری به واسطه غارت لشکر اوزون حسن در حوالی شهرحلب، قصد تلافی دارند و میخواهند قافله بغداد را تاراج کنند (تأمین امنیت قافله حجاج به عهده اوزون حسن بود که ولایات غربی ایران را در اختیار داشت). بنابراین جامی و همراهان با صوابدید شرفای مکه، بدون توقف به سوی تبریز شتافتند (همان، 1371، ص181). کاشفی سبب این تعجیل را عدم تمایل جامی برای دیدار با رسولان قیصر روم دانسته و نوشته است:
جامی نمیخواست با رسولان قیصر رو به رو شود. به همین سبب بیتوقف به راه تبریز نهاد که مبادا رسولان از دمشق به حلب آیند و به اصرار، ایشان را طلب کنند (کاشفی،2536، ج1، ص262).
گرچه وی نیز به ناامنی راه به دلیل جنگ بین لشکرهای روم و آذربایجان اشاره کرده و میگوید:
محمد بیگ، حاکم ولایت نزدیک حلب که از نزدیکان اوزون حسن بود، با سیصد سوار، قافله را تا تبریز همراهی نمود و بزرگان دربار اوزون حسن نیز با تقدیم هدایای بسیار از جامی خواستند که کمی بیشتر آنجا بماند. جامی ملازمت مادرِ پیر خود را بهانه کرده، متوجه خراسان شد (کاشفی، 2536، ج1، صص263ـ262).
جامی بعدها نیز با اوزون حسن مکاتبه داشت و از او به عنوان منتَظم امر حج یاد کرده و در نامهای از وی برای تأمین امنیت حجاج و گرفتن راه حج تشکر کرده است (نوایی، 1341، صص447ـ446).
سلاطین آققویونلو نیز از ممدوحان جامی بودند (بوداق منشی، 1378، ج3، ص80) و ارادت و اعتقاد کامل به جامی داشتند و همیشه در مکاتبات خود با سلاطین تیموری از احوال وی جویا میشدند و حتی یک مرتبه برای خرید دعای خیر وی، هزاران سکه به هرات ارسال کردند (خنجی، 1382، ص246).
درحالیکه جامی در راه هرات بود، شایعه قتل وی در هرات پیچید. سلطان حسین نامهای مؤاخذهآمیز خطاب به اوزون حسن نگاشته، وی را سرزنش کرد که چگونه نتوانسته امنیت قافله را تأمین کند (نظامی باخرزی، 1371، ص175). اما هنوز نامه را مهر نکرده بود که خبر صحت ورود جامی به هرات رسید.
سلطان حسین که خود در بلخ بود، رسولی از خواص با نامهای تهنیتآمیز فرستاد (همان، 1371، ص186). امیرعلیشیر نوایی نیز در نامهای که به جامی نوشت، این رباعی را در تهنیت بازگشت او سرود:
انصاف بده ای فلک مینا فام |
تا زین دو کدام خوبتر خرام |
خورشید جهانتاب تو از جانب صبح |
یـا مـاه جهـانگـرد من از جانب شام |
(علیشیر نوایی، 1323، ص358).
سرانجام جامی پس از هجده ماه در جمعه هجدهم شعبان سال 878 قمری به هرات رسید. وی بعد از این نیز ارتباطش را با ملک مصر از طریق مکاتبه حفظ کرد و از جانب خود ایلچی به مصر روانه میداشت (خنجی، 1382، ص221). او بعدها در قصیدهای شرح این سفر و خطرات و خاطراتش را آورد (جامی، 1341، صص84 ـ82).
نتیجهگیری
مسلمانان از فاصلههای دور برای گزاردن حج عازم مکه میشدند و زیارت خانه خدا را نقطه اوجی برای زندگی خود میدانستند. تلاش در جهت برگزاری هرچه باشکوهتر فریضه حج و اعزام کاروانهای زیارتی به مکه مورد توجه تمامی حکومتهای مسلمان بود. به همین سبب حضور در حرمین حجاز به ویژه مکه و برگزاری مناسک حج از همان قرون نخستین اسلامی به یکی از عرصههای خودنمایی و رقابت و منازعات سیاسی حکومتهای مسلمان تبدیل شد.
با توجه به اینکه دوره فترت بین مرگ ابوسعید ایلخانی تا پایان حکومت تیموریان از نظر تحولات مذهبی در ایران بسیار حائز اهمیت است و همچنین در تاریخ فعالیت نهضتها و جنبشهایی با گرایشهای شیعی و متصوفه اهمیت بسیاری دارد، تحولات مذهبی این دوران و همچنین آرا و عملکرد جریانهای مختلف مذهبی درباره حج مورد توجه قرار گرفته است. بنابراین میتوان گفت که مراسم حج، عرصهای را فراهم میکرد تا عرفا و صوفیان علاوه بر تعقیب امیال معنوی خویش، مناسبات خود با حاکمان
و تودههای مردم را به نمایش گذارند. در این قرون صوفیان و عارفان نامداری در شهر مقدس مکه میزیستند. آنان که اهل خود این شهر نبودند، راه چندسالة خانه خود تا خانه کعبه را پای پیاده میپیمودند و غالباً راهپیمایی ایشان با سجدههای فراوان همراه بود. از صوفیان این دوران میتوان به عبدالرحمان جامی اشاره کرد. ورود جامی به دربار هرات مقارن حکومت ابوالقاسم بابر بود. جامی او را مدح، و کتاب حِلیة حُلَل را به نام او تألیف کرده است. نفوذ و قدرت جامی در دربار به تدریج بیشتر میشد تا اینکه در در مرکز قدرت رسمی و دیوانی عصر قرار گرفت و ضمن حفظ زندگی خانقاهی و ارشاد مریدان، دولتمردان را هم زیر نفوذ آورد و با توصیه به حاکمان و امیران، به حل و فصل مشکلات مردم کمک کرد. نفوذ و تأثیر جامی در دربار تیموریان چنان بود که در سفری که به حج داشت، سلطان حسین بایقرا وی را از پرداخت هرگونه مالیات معاف کرد و نامههایی به مراکز قدرت در جهان اسلام فرستاد و تأکید کرد که در همه جا از جامی و همراهانش استقبال کنند و همیشه عدهای را برای بدرقه و محافظت از او همراهش نمایند.