امیر مومنان علی(ع) و ارسال پرده کعبه

نوع مقاله : از نگاهی دیگر

نویسنده

نویسنده و مورخ

چکیده

-

تازه های تحقیق

-


على- علیه السلام- و ارسال پرده کعبه‏


از زمانى که شماره‏هاى عربى و فارسى مجله گرامى فصلنامه «میقات حج» را دیده و خوانده‏ام، در صدد بودم که من نیز طبق مناسبت ها، مقالاتى بنویسم و تقدیم کنم، لیکن گرفتاریها این توفیق را از من گرفته است. تا اینکه اخیراً در شماره 25 «میقات حج» (فارسى) مقاله‏اى خواندم که لازم دانستم درباره آن توضیحى بدهم و به شبهه‏اى که براى خوانندگان ایجاد مى‏کند، پاسخ دهم.

در آن مقاله دو قسمت بود که هر یک را جداگانه مى‏آورم و درباره‏اش توضیح مى‏دهم:

(1)


در شماره مزبور (25) فصلنامه، صفحه 84 در مقاله‏اى با عنوان «جامه کعبه معظّمه در طول تاریخ»، نوشته دکتر السید محمّد الدقن وترجمه آقاى دکتر هادى انصارى، سابقه پوشش کعبه در زمان پیغمبر و خلفا (ابوبکر و عمر و عثمان) مطالبى آورده و نوشته است که آن را در کجا مى‏بافتند و چگونه به مکّه مى‏آوردند و کعبه را پوشش مى‏دادند.

پس از آن چنین آورده است:

میقات حج، ج‏28، ص: 202

«امّا [حضرت‏] على بن ابى طالب علیه السلام را هیچ یک از مورّخان یاد نکرده‏اند که جامه‏اى را بر کعبه قرار داده باشد. آنان علّت این مطلب را درگیرى آن حضرت در جنگها و فتنه‏هاى داخلى، که دولت اسلامى را پس از قتل عثمان گرفتار نمود، دانسته‏اند.»[1]

مأخذ این نقل را در «پى‏نوشتها» به شماره 30 «اخبار مکّه» ازرقى، ج 1، ص 252 و 253» یادداشت کرده است.[2]

ازرقى مورّخ مکّه گفته است: «هیچ یک از مورّخان یادنکرده‏اند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جامه‏اى بر کعبه پوشانده باشد»، در حالى که در روایات درباره اهل بیت علیهم السلام عکس آن است.

در کتاب نفیس و معتبر «قرب الاسناد» تألیف محدّث ثقه بزرگوار عبداللَّه بن جعفر حمیرى از دانشمندان بزرگ ما در اواخر سده سوّم هجرى و زنده در سنه 300 هجرى، به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام و آن حضرت از پدرش امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود:

«على علیه السلام پرده کعبه را همه ساله از عراق مى‏فرستاد.»[3]

کتاب قرب الاسناد حمیرى نخستین بار به امر آیت اللَّه العظمى بروجردى رحمه الله مرجع مطلق عصر، چاپ و منتشر گردید.

مى‏دانیم که على علیه السلام در زمان خلافتش در عراق بوده است و «درگیرى آن حضرت در جنگها و فتنه‏هاى داخلى، که دولت اسلامى را پس از قتل عثمان گرفتار نمود»، مانع از آن نبوده است که آن حضرت ارسال پرده خانه خدا را فراموش کند، بلکه با همه شورش‏ها و سرکشى‏هاى مخالفان و جنگهایى که بر ضد حضرت راه انداختند، آن امام عظیم الشأن هر سال پرده کعبه را از عراق مى‏فرستاد تا کعبه را با آن پوشش دهند.

جاى تأسّف است که نویسنده محترم چنین کتابى از «پوشش کعبه در طول تاریخ» سخن بگوید و اظهار کند که تمام خلفا و امراى اسلامى در این اندیشه بوده‏اند غیر از على علیه السلام! و از این خبر مهمّ و جالب بى‏خبر باشد!

در همین صفحه کتاب «قرب الاسناد»، حمیرى باز به سند خود از امام صادق و آن حضرت از پدرش امام باقر علیهما السلام روایت مى‏کند که: «على علیه السلام اجازه داد امان نامه برده مسلمان براى مردم قلعه‏اى (که در آن متحصّن بودند) نافذ باشد و فرمود: او هم از مسلمانان است.»[4]

این را داشته باشید و نگاه کنید به‏

______________________________
(1)- میقات حج، شماره 25، ص 91

(2)- میقات حج شماره 25، ص 97

(3)- قرب الاسناد، چاپ سنگى، ص 65

(4)- إنّ علیّاً علیه السلام اجازه امان عبد لأهل حصن وقال هو من المسلمین.

میقات حج، ج‏28، ص: 203

نوشته یاقوت حموى در «معجم البلدان» در لفظ «سُهریاج» که مى‏نویسد: شهرى در فارس بوده است. از فضیل بن زید رقّاثى روایت شده که گفت: در زمان حکومت عبداللَّه بن عامر بن کریز، سُهریاج را محاصره کردیم. او به فارس رفت تا آن جا را فتح کند. روزى تصمیم گرفتیم آن را فتح کنیم، رفتیم و جنگیدیم و به لشکرگاه برگشتیم. برده‏اى از ما در محلّ ماند. او پس از بازگشتِ ما امان نامه‏اى نوشته و به تیرى بسته و براى آنها به درون قلعه رها کرده بود. روز دیگر که به جنگ رفتیم دیدیم اهل قلعه بیرون آمدند و گفتند: «این امان نامه شماست که به ما داده‏اید، و دیگر نباید با ما جنگ کنید.»

ما موضوع را نوشتیم و براى عمر به مدینه فرستادیم. او هم جواب داد: «برده مسلمانان از مسلمانان است و امانى که داده است مثل امان نامه خود شماست، امان او را نافذ بدانید. ما هم آن را تنفید کردیم.»[5]

وقتى این را در «معجم البلدان» یاقوت دیدم، مانند موارد مشابه دیگر، حدس نزدیک به یقین زدم که خلیفه عمر، موضوع را در شوراى صحابه مطرح کرده و جوابى که داده است، همان سخن باب مدینه علم پیغمبر، حضرت امیر مؤمنان على علیه السلام است.[6] و سالها بعد که این حدیث را در قرب الإسناد دیدم، متوجه شدم مطلب همان است که حدس زده بودم، و اینک شما آن را به نقل از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نوادگان معصوم آن بزرگوار مى‏بینید که آن را على علیه السلام فرموده است. قطعاً مورخان از آنها بى‏اطلاع نبوده‏اند، ولى چقدر حق کشى نموده‏اند که آن را به تبع عمل حکام بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس که سعى در خاموش ساختن فضائل و مناقب آن حضرت داشته‏اند، نادیده گرفته و کتمان کرده‏اند!

به مناسبت «الکلام یجرّ الکلام» مى‏گویم: در جایى دیدم که روزى منصور خلیفه عبّاسى نشسته بود و مگسى مرتب روى صورت او مى‏نشست و مزاحم بود. منصور از مقاتل‏بن سلیمان مفسّر پرسید: مى‏توانى بگویى خداوند این مگس را براى چه خلق کرده است؟ مقاتل گفت: «لیذلّ الظالمین»؛ «براى اینکه ستمگران را به ستوه آورد!»

من همان موقع خیلى بعید مى‏دانستم که این سخن مقاتل بن سلیمان مفسّر در محضر خلیفه مهیبى چون منصور باشد و مقاتل چنین جرأتى از خود نشان دهد

______________________________
(1)- «انّ العبد المسلم من المسلمین ذمّته کذمّتهم فلینفذ امانه فانفذناه».

معجم البلدان، چاپ دار صادر بیروت، ج 3، ص 260. یاقوت در آخر مى‏گوید: بعضى گفته‏اند که عرب قعله یراف را «سُهریاج» مى‏نامید.

(2)- این سخن از خلیفه عمر معروف است که بارها گفته است: «لا ابقانى اللَّه فى معضلة لیس لها ابوالحسن»؛ «خدا نکند مشکلى براى من پیش بیاید که على نباشد آن را حل کند.»

میقات حج، ج‏28، ص: 204

و چنین سخنى در جواب خلیفه بگوید. بعدها در شرح حال امام صادق علیه السلام دیدم که منصور این پرسش را از آن حضرت کرده و آن وجود مقدّس این پاسخ را داده است، آن هم بدین گونه: «لیذلّ به الجبابرة»؛ «براى این که جبّاران را ذلیل کند.»[7]

فقط ذوات مقدّس ائمّه معصومین بوده‏اند که چنین برخوردهاى بى‏مهابایى با طواغیت داشته‏اند. ببینید تاریخ و مورّخان چه بى‏انصافى‏ها نموده‏اند و چه حق‏کشى‏ها کرده‏اند!

(2)


بخش نخست مقاله «جامه کعبه معظّمه در طول تاریخ» را که در شماره 25 فصلنامه «میقات حج» فارسى خواندم، صبر کردم تا شماره بعد برسد و ببینم درباره دو قسمت از خلاف واقع که در این مقاله و شماره آمده، توضیح داده شده است یا نه امّا متأسفانه در شماره 26 هم ملاحظه شد که توضیحى نداده‏اند، و جبران نشده است، آن دو قسمت را در این مقاله آوردم تا درباره آنها توضیحى بدهم که معلوم شود هر دو خلاف واقع بوده است.

قسمت اوّل راجع به نفرستادن جامه کعبه در زمان خلافت ظاهرى حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام توسّط آن وجود مقدّس به مکّه بود که توضیح دادیم خلاف واقع است.

امّا قسمت دوّم که بیش از قسمت نخست باعث تأسّف و تعجب است، حدیثى است که باز ازرقى از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:

«امروز عاشورا است، روزى است که سال به پایان مى‏رسد و بر کعبه جامه پوشانده مى‏شود، در این روز است که اعمال بندگان به آسمان برده مى‏شود و من در چنین روزى روزه هستم، پس هر یک از شما دوست دارد این روز را روزه بگیرد!»

سپس از ابن جریح روایتى نقل مى‏کند که:

«در روزگار گذشته معمول چنین بوده که پس از رفتن آخرین نفرات حاجیان از مکّه، جامه‏هاى دیبا بر کعبه مى‏پوشاندند تا مردم شکوه و زیبایى را بر کعبه نظاره کنند و

______________________________
(1)- کشف الغمّه، ج 2، ص 158

میقات حج، ج‏28، ص: 205

سپس در روز عاشورا جامه اصلى آن را قرار مى‏دادند.»[8]

آوردن چنین مطلبى از کتابى که نویسنده آن غیر شیعه است و مطلب را هم از ازرقى نقل کرده، چندان تعجب ندارد و جاى تأسف نیست، ولى مناسب آن بود که مترجم محترم در مجلّه‏اى که به دست شیعیان فارسى زبان مى‏رسد، این مطلب را توضیح دهد که این روایات مجعول است و ما اعتقادى به آن نداریم؟!

پس از آن هم آمده است: «این مراسم در روزگار بنى‏هاشم معمولًا روز هشتم ذى‏الحجّه (/ روز ترویه) بوده است.»[9]

در احادیث، عموماً روز عاشورا را روز غم و اندوه دانسته‏اند و روزى بوده که بنى‏امیّه بعد از فاجعه کربلا و شهادت حضرت ابا عبداللَّه نواده رسول خدا و یاران باوفایش، آن را جشن مى‏گرفتند و به شکرانه قتل اولاد پیغمبر که به امر یزید بن معاویه به شهادت رسیدند، به آن تبرک مى‏جستند و براى آنها بزرگترین عید بوده است!

در همان زمانها روایات مجعول زیادى ساختند و از زبان پیغمبر گفتند که روز عاشورا مبارک است و نوشتند که رسول خدا در آن روز روزه گرفته و سفارش کرده است که مسلمانان هم در آن روز روزه بگیرند!

در زیارت عاشورا که از امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده، مى‏خوانیم: «انّ هذا یوم تبرّکت به بنو امیّة» وعجب است که تاکنون هم پیروان بنى‏امیّه روز عاشورا را عید مى‏گیرند و به آن تبرّک مى‏جویند.

لازم به یادآورى است که ما روایات زیادى داریم مبنى بر حرام بودن روزه در روز عاشورا. محدّث نامى، حاج شیخ عباس قمى، در مفاتیح الجنان، در «اعمال روز عاشورا» از جمله از صاحب کتاب «شفاء الصدور» نقل مى‏کند که بنى‏امیّه پس از واقعه کربلا چگونه روز عاشورا را بزرگترین و باسابقه‏ترین اعیاد اسلامى دانستند و چه روایت‏ها که در فضائل و قبولى اعمال در آن روز نساختند! بنابر این عاشورا در نزد ائمّه اهل بیت روزى مصیبت‏بار بوده است. براى اطلاع بیشتر نگاه کنید به کتاب وسائل الشیعه، «باب حرمت روزه در روز عاشورا»، و کتاب بحار الانوار (ج 40، چاپ جدید)، و ... سفینة البحار و مجمع البحرین هر دو در لفظ «عشر» و معناى «عاشورا».

______________________________
(1)- میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92

(2)- میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92

میقات حج، ج‏28، ص: 206


(3)


دو مورد حق کشى و ناسپاسى تاریخ و برخى از مؤرخین درباره ائمّه اهل بیت علیهم السلام مطالبى را یادآور شدیم. اینک موردى دیگر را که با سوء نیّت در اذهان برخى از مردم جاى داده و آن را دستاویزى براى ملکوک ساختن طایفه بزرگى از مسلمانان یعنى شیعیان و پیروان صدیق ائمه اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عنوان کرده و مى‏کنند، مى‏آوریم و در اطراف آن، مقدارى توضیح مى‏دهیم، باشد که افراد منصف وبى‏غرض را به کار آید:

در بعضى از کتب دیده‏ایم و از بعضى شنیده‏ایم که مى‏گویند: شیعیان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش بالا مى‏آورند و مى‏گویند: «خان الأمین» یعنى جبرئیل امین خیانت کرد! و توضیح داده‏اند که شیعیان عقیده دارند که پروردگار متعال جبرئیل را فرستاد تا على را به پیامبرى اختیار کند، لیکن او خیانت کرد و محمّد صلى الله علیه و آله را به عنوان پیغمبر برگزید!

این معنى به قدرى در میان طوایفى ازمسلمانان رسوخ‏کرده است که حتّى بعضى از علماى آنها نیز به چنین باورى رسیده‏اند.

در سفر نخست که مى‏خواستم به زیارت خانه خدا و حج بیت‏اللَّه بروم، استاد فقیدمان مرحوم آیت‏اللَّه سید محمّد باقر طباطبایى معروف به «سلطانى» عموزاده مرحوم آیت‏اللَّه العظمى بروجردى مرجع مطلق تقلید شیعیان در ربع قرن گذشته، مرا خواست و فرمود: شنیده‏ام مى‏خواهید به حج بروید؟ گفتم آرى.

فرمود: من در سفر حج که چند سال پیش توفیق یافتم، پس از بیرون آمدن از احرام، لباس روحانیم را به تن داشتم و در کنار بیت نشسته بودم و ذکر مى‏گفتم. یکى از علماى شافعى که مدرس حرم بود نزد من آمد و نشست و سر سخن را باز کرد. موضوعاتى از موارد اختلاف بین فریقین را مطرح نمود و گرم بحث شدیم.

او خود را معرفى کرد و گفت: من شیخ زکریااستاد معانى وبیان و اصول فقه هستم. من هم‏گفتم: من سید محمد باقر طباطبایى استاد سطح عالىِ فقه و اصول در حوزه علمیه قم مى‏باشم. در ضمنِ بحث، از من پرسید: درست‏است که‏مى‏گویندشما شیعیان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش‏

میقات حج، ج‏28، ص: 207

بالا مى‏برید و مى‏گویید: «خان الأمین»؟!

گفتم: جاى بسى تعجّب است که این افسانه به قدرى رسوخ یافته که حتى در دانشمندى مانند شما نیز اثر گذاشته است، با این که شما در همین مکه و موسم حج وسیله براى تحقیق دارید. آنگاه به وى گفتم: آن مرد را نگاه کن که مشغول نماز است. او یک نفر روستایى است و از روستاهاى اصفهان آمده است. من او را از لباسش مى‏شناسم. همین حالا بروید کنار او بنشینید، ببینید بعد از نماز که سه مرتبه دستها را تا بناگوش بالا مى‏برد، چه مى‏گوید.

شیخ زکریا رفت و برگشت و گفت: چیز عجیبى است! سه مرتبه گفت: «اللَّه اکبر!» گفتم خوب، ببینید چقدر درباره ما شیعیان و پیروان اهل بیت حق‏کشى و ظلم شده است؟! وقتى شخصى مانند شما در محیطى مانند مکه، با این که راه براى تحقیق این مطلب دارید، تا کنون چنین باورى درباره ما داشته‏اید، دیگر از عوام الناس شما چگونه انتظار داشته باشیم که ما شیعیان را آنگونه که هستیم بشناسند و چنین نسبتهاى ناروا ودروغى را به ما ندهند؟

استاد فقید آیت اللَّه سلطانى سپس افزود: پس از آن، تا در مکه بودیم روزها در وقت معین در مسجد الحرام با شیخ زکریا ملاقات نموده، مباحثاتى داشتیم و خوب یکدیگر را از نظر علمى و اخلاقى و عقیدتى شناختیم. او از من خواست کتابهایى را براى آگاهى او از عقاید شیعه، از قم توسط حجاج برایش بفرستم. من هم کتاب «المراجعات» و «اصل الشیعه و اصولها» را برایش فرستادم. نوشته است که این دو کتاب چقدر روى او اثر گذاشته است.

استاد فقید افزود که او از من خواست 3 جلد کتاب بزرگ «وافى» محدث فیض کاشانى و «النص والاجتهاد» مرحوم سید شرف الدین عاملى را هم براى او بفرستم، شما این زحمت را تقبّل کنید.

گفتم: حاضرم. استاد نامه‏اى نوشت و همراه کتابها به من داد که در مکه به خانه شیخ زکریا رفته، به او تحویل دهم.

جالب است که وقتى بدون اطلاع قبلى در خانه‏اش را زدیم، او در حالى که «اصل الشیعه واصولها» را در دست داشت، و انگشت در لاى آن گذاشته بود، در را به روى‏مان گشود و ما را به خانه‏اش برد. استاد فقید آیت اللَّه سلطانى فرموده بود که شیخ زکریا، طبقه بالاى منزلش را به بعضى از حجاج ایرانى اجاره مى‏دهد.

آن‏روز به رفقاى همراه؛ آیت‏اللَّه مکارم شیرازى، آیت‏اللَّه جعفر سبحانى و چند نفر

میقات حج، ج‏28، ص: 208

از روحانیون آبادانى گفتم من باید این کتابها و نامه را طبق نشانى به شیخ زکریا برسانم. خوب است همگى با هم به دیدن او برویم. آقایان هم پیشنهاد بنده را پذیرفتند و آمدند. شیخ زکریا که مردى نسبتاً کوتاه قد و سبزه رو بود و محاسنى کوسه مانند داشت، با خوشرویى ما را پذیرفت.

آقاى سنابادى از علماى آبادان و سرپرست کاروان ما، همراهان را معرفى کرد. شیخ زکریا گفت: ماشاءاللَّه با این مقام علمى که دارید همه جوان هستید!

سپس نامه استاد سلطانى را خواند وگفت:

«من با سید محمّد باقر طباطبایى (سلطانى) جلساتى داشتم. او را انسانى به تمام معنى کامل یافتم. (رجلٌ آدمىّ) ضمن صحبت متوجه شدم افزون بر علم و کمال، عموزاده (آیت‏اللَّه) آقاى بروجردى فقیه بزرگ شما هم هست. واقعاً چه اخلاقى دارد و چه انسان دوست داشتنى است.»

این‏جا بود که‏نامه و کتابهاى ارسالى استاد فقید را به او دادم و مشغول خواندن نامه شد.

گفتنى است آیت‏اللَّه سلطانى رحمه الله که دو- سه سال پیش مرحوم شد واقعاً چنین بود. از لحاظ اخلاق و ادب اسلامى و آداب معاشرت، خُلق و خوى محمّدى داشت. او از استادان بزرگ حوزه علمى قم و عالمى به تمام معنى وارسته و آراسته بود.

شیخ زکریا پس از خواندن نامه، از این که حامل نامه و کتابها بودم تشکر کرد و گفت: «کتاب وافى را که جامع کتب اربعه شیعه است با معرفى آقاى طباطبایى از او خواستم که برایم بفرستد. با این که به گفته ایشان محدّث فیض کاشانى با آن مقام عالى علمى که در معقول و منقول داشته، آن را تألیف کرده است، و مى‏باید کتابى گران قدر باشد، مع الوصف سید طباطبایى نوشته است من این کتاب را به درخواست شما مى‏فرستم ولى ما ملتزم نیستم که آنچه در این کتاب است همه صحیح و معتبر است، نه، بلکه مانند هر کتاب دیگرى اخبار ضعیف و غیر قابل اعتماد هم در آن هست که ما در عمل آنها را مأخذ قرار نمى‏دهیم.»

سپس افزود: «این در حالى است که ما اصرار داریم آنچه در «صحاح ستّه» آمده، معتبر و قطعى الصدور است! ببینید تفاوت فکر چقدر است؟!»

شیخ زکریا ادامه داد: «سید طباطبایى خیلى بر من حق دارد، مرا از بسیارى از آنچه درباره شیعه امامیّه مى‏پنداشتم نجات داد و در گفتگو با او و مطالعه کتاب «اصل الشیعه واصولها» و چند کتاب دیگر که به من داده‏

میقات حج، ج‏28، ص: 209

است، متوجه شدم که چه حق کشى بر ضدّ شیعه شده است!»

سپس درباره ماجراى «خان الأمین» که استاد فقید او را متوجه اشتباهش کرده بود، شرح داد.

شیخ زکریا گفت: «این کتاب «اصل الشیعه» راهمیشه با خود دارم. مرحوم کاشف الغطاء چقدر آن را خوب و فشرده نوشته است. وقتى‏زوّار طبقه بالا را در اجاره ندارند، به آنجا مى‏روم و به مطالعه و استراحت مى‏پردازم کتابخانه‏ام هم در طبقه پایین است. زنم که مى‏بیند من پیوسته کتاب «اصل الشیعه» را در دست دارم، مى‏گوید: این چه کتابى است که تو دست از آن برنمى‏دارى، بالا مى‏روى در دست دارى، پایین مى‏آیى به همراه خود مى‏آورى، و آن را از خود دور نمى‏کنى؟!»

(4)


مطلب دیگرى که هر چند مختصر است و شاید چندان مهم هم نباشد، لیکن در عین حال لازم به ذکر است و من آن را هم حق کشى و بى‏انصافى نسبت به طایفه شیعه امامیّه مى‏دانم، این است که همه مى‏بینید و مى‏شنوید که در بسیارى از کشورهاى اسلامى وقتى قاریان قرآن کریم قسمتى از آیات قرآن را مى‏خوانند، در پایان میگویند: «صدق‏اللَّه العظیم» امّا شیعیان مى‏گویند: «صدق اللَّه العلىّ العظیم».

آنها که «صدق اللَّه العظیم» مى‏گویند، چنین مى‏پندارند که مراد شیعه از «العلى»، على علیه السلام خلیفه چهارم (به اعتقاد آنها) است و این را نمونه‏اى از موارد مخالفت شیعه با اکثریت مسلمین یعنى اهل سنّت مى‏دانند! در حالى که این هم از موارد حق کشى نسبت به شیعیان است؛ و نظیر همان «خان الأمین»! است؛ زیرا:

اوّلًا: شیعیان به هیچ وجه در نظر ندارند که «العلى» یعنى على علیه السلام و اگر کسى چنین تصوّرى دارد تهمتى بیش نیست و «هذا بهتان عظیم»

ثانیاً: «صدق اللَّه العلى العظیم» که ما پس از قرائت هر قسمتى از قرآن مجید مى‏گوییم، همگى الفاظ قرآنى است. در حالى که «صدق اللَّه العظیم» چنین نیست! براى این که در تمام آیات قرآنى، شبه جمله و دو صفت پیوسته «اللَّه العظیم» در حالت رفع را نداریم ولى در دو جاى قرآن مجید به «العلى العظیم» به حالت رفع هست.

میقات حج، ج‏28، ص: 210

1- در سوره بقره، آیه 255: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ‏.

2- در سوره شورى، آیه 4: لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ‏.

«اللَّه العظیم» در حالت مجرور بودن هر دو صفت هم هست (باللَّه العظیم- الحاقّه آیه 34) ولى سخن در این است که «اللَّهُ العظیم» به حالت رفع هر دو صفت در قرآن کریم نیست!

حال به جاست هر مسلمانى که این توضیح را مى‏خواند، به دفاع از شیعیان و پیروان اهل‏بیت عصمت برخیزد و غافلان را مطلع سازد که این تهمت را به ما روا ندارند، و نیز شهامت داشته باشد که او هم مانند ما در پایان قرائت قرآن کریم سه واژه‏اى را که در قرآن آمده، به کار گیرد تا به فرمان خداوند که فرمود: فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ عمل کرده باشد. وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنْ اتَّبَعَ الْهُدى‏



[1] - میقات حج، شماره 25، ص 91

[2] - میقات حج شماره 25، ص 97

[3] - قرب الاسناد، چاپ سنگى، ص 65

[4] - إنّ علیّاً علیه السلام اجازه امان عبد لأهل حصن وقال هو من المسلمین.

[5] -« انّ العبد المسلم من المسلمین ذمّته کذمّتهم فلینفذ امانه فانفذناه».

معجم البلدان، چاپ دار صادر بیروت، ج 3، ص 260. یاقوت در آخر مى‏گوید: بعضى گفته‏اند که عرب قعله یراف را« سُهریاج» مى‏نامید.

[6] - این سخن از خلیفه عمر معروف است که بارها گفته است:« لا ابقانى اللَّه فى معضلة لیس لها ابوالحسن»؛« خدا نکند مشکلى براى من پیش بیاید که على نباشد آن را حل کند.»

[7] - کشف الغمّه، ج 2، ص 158

[8] - میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92

[9] - میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92