على- علیه السلام- و ارسال پرده کعبه
از زمانى که شمارههاى عربى و فارسى مجله گرامى فصلنامه «میقات حج» را دیده و خواندهام، در صدد بودم که من نیز طبق مناسبت ها، مقالاتى بنویسم و تقدیم کنم، لیکن گرفتاریها این توفیق را از من گرفته است. تا اینکه اخیراً در شماره 25 «میقات حج» (فارسى) مقالهاى خواندم که لازم دانستم درباره آن توضیحى بدهم و به شبههاى که براى خوانندگان ایجاد مىکند، پاسخ دهم.
در آن مقاله دو قسمت بود که هر یک را جداگانه مىآورم و دربارهاش توضیح مىدهم:
(1)
در شماره مزبور (25) فصلنامه، صفحه 84 در مقالهاى با عنوان «جامه کعبه معظّمه در طول تاریخ»، نوشته دکتر السید محمّد الدقن وترجمه آقاى دکتر هادى انصارى، سابقه پوشش کعبه در زمان پیغمبر و خلفا (ابوبکر و عمر و عثمان) مطالبى آورده و نوشته است که آن را در کجا مىبافتند و چگونه به مکّه مىآوردند و کعبه را پوشش مىدادند.
پس از آن چنین آورده است:
میقات حج، ج28، ص: 202
«امّا [حضرت] على بن ابى طالب علیه السلام را هیچ یک از مورّخان یاد نکردهاند که جامهاى را بر کعبه قرار داده باشد. آنان علّت این مطلب را درگیرى آن حضرت در جنگها و فتنههاى داخلى، که دولت اسلامى را پس از قتل عثمان گرفتار نمود، دانستهاند.»[1]
مأخذ این نقل را در «پىنوشتها» به شماره 30 «اخبار مکّه» ازرقى، ج 1، ص 252 و 253» یادداشت کرده است.[2]
ازرقى مورّخ مکّه گفته است: «هیچ یک از مورّخان یادنکردهاند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جامهاى بر کعبه پوشانده باشد»، در حالى که در روایات درباره اهل بیت علیهم السلام عکس آن است.
در کتاب نفیس و معتبر «قرب الاسناد» تألیف محدّث ثقه بزرگوار عبداللَّه بن جعفر حمیرى از دانشمندان بزرگ ما در اواخر سده سوّم هجرى و زنده در سنه 300 هجرى، به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام و آن حضرت از پدرش امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
«على علیه السلام پرده کعبه را همه ساله از عراق مىفرستاد.»[3]
کتاب قرب الاسناد حمیرى نخستین بار به امر آیت اللَّه العظمى بروجردى رحمه الله مرجع مطلق عصر، چاپ و منتشر گردید.
مىدانیم که على علیه السلام در زمان خلافتش در عراق بوده است و «درگیرى آن حضرت در جنگها و فتنههاى داخلى، که دولت اسلامى را پس از قتل عثمان گرفتار نمود»، مانع از آن نبوده است که آن حضرت ارسال پرده خانه خدا را فراموش کند، بلکه با همه شورشها و سرکشىهاى مخالفان و جنگهایى که بر ضد حضرت راه انداختند، آن امام عظیم الشأن هر سال پرده کعبه را از عراق مىفرستاد تا کعبه را با آن پوشش دهند.
جاى تأسّف است که نویسنده محترم چنین کتابى از «پوشش کعبه در طول تاریخ» سخن بگوید و اظهار کند که تمام خلفا و امراى اسلامى در این اندیشه بودهاند غیر از على علیه السلام! و از این خبر مهمّ و جالب بىخبر باشد!
در همین صفحه کتاب «قرب الاسناد»، حمیرى باز به سند خود از امام صادق و آن حضرت از پدرش امام باقر علیهما السلام روایت مىکند که: «على علیه السلام اجازه داد امان نامه برده مسلمان براى مردم قلعهاى (که در آن متحصّن بودند) نافذ باشد و فرمود: او هم از مسلمانان است.»[4]
این را داشته باشید و نگاه کنید به
______________________________
(1)- میقات حج، شماره 25، ص 91
(2)- میقات حج شماره 25، ص 97
(3)- قرب الاسناد، چاپ سنگى، ص 65
(4)- إنّ علیّاً علیه السلام اجازه امان عبد لأهل حصن وقال هو من المسلمین.
میقات حج، ج28، ص: 203
نوشته یاقوت حموى در «معجم البلدان» در لفظ «سُهریاج» که مىنویسد: شهرى در فارس بوده است. از فضیل بن زید رقّاثى روایت شده که گفت: در زمان حکومت عبداللَّه بن عامر بن کریز، سُهریاج را محاصره کردیم. او به فارس رفت تا آن جا را فتح کند. روزى تصمیم گرفتیم آن را فتح کنیم، رفتیم و جنگیدیم و به لشکرگاه برگشتیم. بردهاى از ما در محلّ ماند. او پس از بازگشتِ ما امان نامهاى نوشته و به تیرى بسته و براى آنها به درون قلعه رها کرده بود. روز دیگر که به جنگ رفتیم دیدیم اهل قلعه بیرون آمدند و گفتند: «این امان نامه شماست که به ما دادهاید، و دیگر نباید با ما جنگ کنید.»
ما موضوع را نوشتیم و براى عمر به مدینه فرستادیم. او هم جواب داد: «برده مسلمانان از مسلمانان است و امانى که داده است مثل امان نامه خود شماست، امان او را نافذ بدانید. ما هم آن را تنفید کردیم.»[5]
وقتى این را در «معجم البلدان» یاقوت دیدم، مانند موارد مشابه دیگر، حدس نزدیک به یقین زدم که خلیفه عمر، موضوع را در شوراى صحابه مطرح کرده و جوابى که داده است، همان سخن باب مدینه علم پیغمبر، حضرت امیر مؤمنان على علیه السلام است.[6] و سالها بعد که این حدیث را در قرب الإسناد دیدم، متوجه شدم مطلب همان است که حدس زده بودم، و اینک شما آن را به نقل از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نوادگان معصوم آن بزرگوار مىبینید که آن را على علیه السلام فرموده است. قطعاً مورخان از آنها بىاطلاع نبودهاند، ولى چقدر حق کشى نمودهاند که آن را به تبع عمل حکام بنىامیّه و بنىعبّاس که سعى در خاموش ساختن فضائل و مناقب آن حضرت داشتهاند، نادیده گرفته و کتمان کردهاند!
به مناسبت «الکلام یجرّ الکلام» مىگویم: در جایى دیدم که روزى منصور خلیفه عبّاسى نشسته بود و مگسى مرتب روى صورت او مىنشست و مزاحم بود. منصور از مقاتلبن سلیمان مفسّر پرسید: مىتوانى بگویى خداوند این مگس را براى چه خلق کرده است؟ مقاتل گفت: «لیذلّ الظالمین»؛ «براى اینکه ستمگران را به ستوه آورد!»
من همان موقع خیلى بعید مىدانستم که این سخن مقاتل بن سلیمان مفسّر در محضر خلیفه مهیبى چون منصور باشد و مقاتل چنین جرأتى از خود نشان دهد
______________________________
(1)- «انّ العبد المسلم من المسلمین ذمّته کذمّتهم فلینفذ امانه فانفذناه».
معجم البلدان، چاپ دار صادر بیروت، ج 3، ص 260. یاقوت در آخر مىگوید: بعضى گفتهاند که عرب قعله یراف را «سُهریاج» مىنامید.
(2)- این سخن از خلیفه عمر معروف است که بارها گفته است: «لا ابقانى اللَّه فى معضلة لیس لها ابوالحسن»؛ «خدا نکند مشکلى براى من پیش بیاید که على نباشد آن را حل کند.»
میقات حج، ج28، ص: 204
و چنین سخنى در جواب خلیفه بگوید. بعدها در شرح حال امام صادق علیه السلام دیدم که منصور این پرسش را از آن حضرت کرده و آن وجود مقدّس این پاسخ را داده است، آن هم بدین گونه: «لیذلّ به الجبابرة»؛ «براى این که جبّاران را ذلیل کند.»[7]
فقط ذوات مقدّس ائمّه معصومین بودهاند که چنین برخوردهاى بىمهابایى با طواغیت داشتهاند. ببینید تاریخ و مورّخان چه بىانصافىها نمودهاند و چه حقکشىها کردهاند!
(2)
بخش نخست مقاله «جامه کعبه معظّمه در طول تاریخ» را که در شماره 25 فصلنامه «میقات حج» فارسى خواندم، صبر کردم تا شماره بعد برسد و ببینم درباره دو قسمت از خلاف واقع که در این مقاله و شماره آمده، توضیح داده شده است یا نه امّا متأسفانه در شماره 26 هم ملاحظه شد که توضیحى ندادهاند، و جبران نشده است، آن دو قسمت را در این مقاله آوردم تا درباره آنها توضیحى بدهم که معلوم شود هر دو خلاف واقع بوده است.
قسمت اوّل راجع به نفرستادن جامه کعبه در زمان خلافت ظاهرى حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام توسّط آن وجود مقدّس به مکّه بود که توضیح دادیم خلاف واقع است.
امّا قسمت دوّم که بیش از قسمت نخست باعث تأسّف و تعجب است، حدیثى است که باز ازرقى از پیغمبر صلى الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:
«امروز عاشورا است، روزى است که سال به پایان مىرسد و بر کعبه جامه پوشانده مىشود، در این روز است که اعمال بندگان به آسمان برده مىشود و من در چنین روزى روزه هستم، پس هر یک از شما دوست دارد این روز را روزه بگیرد!»
سپس از ابن جریح روایتى نقل مىکند که:
«در روزگار گذشته معمول چنین بوده که پس از رفتن آخرین نفرات حاجیان از مکّه، جامههاى دیبا بر کعبه مىپوشاندند تا مردم شکوه و زیبایى را بر کعبه نظاره کنند و
______________________________
(1)- کشف الغمّه، ج 2، ص 158
میقات حج، ج28، ص: 205
سپس در روز عاشورا جامه اصلى آن را قرار مىدادند.»[8]
آوردن چنین مطلبى از کتابى که نویسنده آن غیر شیعه است و مطلب را هم از ازرقى نقل کرده، چندان تعجب ندارد و جاى تأسف نیست، ولى مناسب آن بود که مترجم محترم در مجلّهاى که به دست شیعیان فارسى زبان مىرسد، این مطلب را توضیح دهد که این روایات مجعول است و ما اعتقادى به آن نداریم؟!
پس از آن هم آمده است: «این مراسم در روزگار بنىهاشم معمولًا روز هشتم ذىالحجّه (/ روز ترویه) بوده است.»[9]
در احادیث، عموماً روز عاشورا را روز غم و اندوه دانستهاند و روزى بوده که بنىامیّه بعد از فاجعه کربلا و شهادت حضرت ابا عبداللَّه نواده رسول خدا و یاران باوفایش، آن را جشن مىگرفتند و به شکرانه قتل اولاد پیغمبر که به امر یزید بن معاویه به شهادت رسیدند، به آن تبرک مىجستند و براى آنها بزرگترین عید بوده است!
در همان زمانها روایات مجعول زیادى ساختند و از زبان پیغمبر گفتند که روز عاشورا مبارک است و نوشتند که رسول خدا در آن روز روزه گرفته و سفارش کرده است که مسلمانان هم در آن روز روزه بگیرند!
در زیارت عاشورا که از امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده، مىخوانیم: «انّ هذا یوم تبرّکت به بنو امیّة» وعجب است که تاکنون هم پیروان بنىامیّه روز عاشورا را عید مىگیرند و به آن تبرّک مىجویند.
لازم به یادآورى است که ما روایات زیادى داریم مبنى بر حرام بودن روزه در روز عاشورا. محدّث نامى، حاج شیخ عباس قمى، در مفاتیح الجنان، در «اعمال روز عاشورا» از جمله از صاحب کتاب «شفاء الصدور» نقل مىکند که بنىامیّه پس از واقعه کربلا چگونه روز عاشورا را بزرگترین و باسابقهترین اعیاد اسلامى دانستند و چه روایتها که در فضائل و قبولى اعمال در آن روز نساختند! بنابر این عاشورا در نزد ائمّه اهل بیت روزى مصیبتبار بوده است. براى اطلاع بیشتر نگاه کنید به کتاب وسائل الشیعه، «باب حرمت روزه در روز عاشورا»، و کتاب بحار الانوار (ج 40، چاپ جدید)، و ... سفینة البحار و مجمع البحرین هر دو در لفظ «عشر» و معناى «عاشورا».
______________________________
(1)- میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92
(2)- میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92
میقات حج، ج28، ص: 206
(3)
دو مورد حق کشى و ناسپاسى تاریخ و برخى از مؤرخین درباره ائمّه اهل بیت علیهم السلام مطالبى را یادآور شدیم. اینک موردى دیگر را که با سوء نیّت در اذهان برخى از مردم جاى داده و آن را دستاویزى براى ملکوک ساختن طایفه بزرگى از مسلمانان یعنى شیعیان و پیروان صدیق ائمه اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام عنوان کرده و مىکنند، مىآوریم و در اطراف آن، مقدارى توضیح مىدهیم، باشد که افراد منصف وبىغرض را به کار آید:
در بعضى از کتب دیدهایم و از بعضى شنیدهایم که مىگویند: شیعیان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش بالا مىآورند و مىگویند: «خان الأمین» یعنى جبرئیل امین خیانت کرد! و توضیح دادهاند که شیعیان عقیده دارند که پروردگار متعال جبرئیل را فرستاد تا على را به پیامبرى اختیار کند، لیکن او خیانت کرد و محمّد صلى الله علیه و آله را به عنوان پیغمبر برگزید!
این معنى به قدرى در میان طوایفى ازمسلمانان رسوخکرده است که حتّى بعضى از علماى آنها نیز به چنین باورى رسیدهاند.
در سفر نخست که مىخواستم به زیارت خانه خدا و حج بیتاللَّه بروم، استاد فقیدمان مرحوم آیتاللَّه سید محمّد باقر طباطبایى معروف به «سلطانى» عموزاده مرحوم آیتاللَّه العظمى بروجردى مرجع مطلق تقلید شیعیان در ربع قرن گذشته، مرا خواست و فرمود: شنیدهام مىخواهید به حج بروید؟ گفتم آرى.
فرمود: من در سفر حج که چند سال پیش توفیق یافتم، پس از بیرون آمدن از احرام، لباس روحانیم را به تن داشتم و در کنار بیت نشسته بودم و ذکر مىگفتم. یکى از علماى شافعى که مدرس حرم بود نزد من آمد و نشست و سر سخن را باز کرد. موضوعاتى از موارد اختلاف بین فریقین را مطرح نمود و گرم بحث شدیم.
او خود را معرفى کرد و گفت: من شیخ زکریااستاد معانى وبیان و اصول فقه هستم. من همگفتم: من سید محمد باقر طباطبایى استاد سطح عالىِ فقه و اصول در حوزه علمیه قم مىباشم. در ضمنِ بحث، از من پرسید: درستاست کهمىگویندشما شیعیان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش
میقات حج، ج28، ص: 207
بالا مىبرید و مىگویید: «خان الأمین»؟!
گفتم: جاى بسى تعجّب است که این افسانه به قدرى رسوخ یافته که حتى در دانشمندى مانند شما نیز اثر گذاشته است، با این که شما در همین مکه و موسم حج وسیله براى تحقیق دارید. آنگاه به وى گفتم: آن مرد را نگاه کن که مشغول نماز است. او یک نفر روستایى است و از روستاهاى اصفهان آمده است. من او را از لباسش مىشناسم. همین حالا بروید کنار او بنشینید، ببینید بعد از نماز که سه مرتبه دستها را تا بناگوش بالا مىبرد، چه مىگوید.
شیخ زکریا رفت و برگشت و گفت: چیز عجیبى است! سه مرتبه گفت: «اللَّه اکبر!» گفتم خوب، ببینید چقدر درباره ما شیعیان و پیروان اهل بیت حقکشى و ظلم شده است؟! وقتى شخصى مانند شما در محیطى مانند مکه، با این که راه براى تحقیق این مطلب دارید، تا کنون چنین باورى درباره ما داشتهاید، دیگر از عوام الناس شما چگونه انتظار داشته باشیم که ما شیعیان را آنگونه که هستیم بشناسند و چنین نسبتهاى ناروا ودروغى را به ما ندهند؟
استاد فقید آیت اللَّه سلطانى سپس افزود: پس از آن، تا در مکه بودیم روزها در وقت معین در مسجد الحرام با شیخ زکریا ملاقات نموده، مباحثاتى داشتیم و خوب یکدیگر را از نظر علمى و اخلاقى و عقیدتى شناختیم. او از من خواست کتابهایى را براى آگاهى او از عقاید شیعه، از قم توسط حجاج برایش بفرستم. من هم کتاب «المراجعات» و «اصل الشیعه و اصولها» را برایش فرستادم. نوشته است که این دو کتاب چقدر روى او اثر گذاشته است.
استاد فقید افزود که او از من خواست 3 جلد کتاب بزرگ «وافى» محدث فیض کاشانى و «النص والاجتهاد» مرحوم سید شرف الدین عاملى را هم براى او بفرستم، شما این زحمت را تقبّل کنید.
گفتم: حاضرم. استاد نامهاى نوشت و همراه کتابها به من داد که در مکه به خانه شیخ زکریا رفته، به او تحویل دهم.
جالب است که وقتى بدون اطلاع قبلى در خانهاش را زدیم، او در حالى که «اصل الشیعه واصولها» را در دست داشت، و انگشت در لاى آن گذاشته بود، در را به روىمان گشود و ما را به خانهاش برد. استاد فقید آیت اللَّه سلطانى فرموده بود که شیخ زکریا، طبقه بالاى منزلش را به بعضى از حجاج ایرانى اجاره مىدهد.
آنروز به رفقاى همراه؛ آیتاللَّه مکارم شیرازى، آیتاللَّه جعفر سبحانى و چند نفر
میقات حج، ج28، ص: 208
از روحانیون آبادانى گفتم من باید این کتابها و نامه را طبق نشانى به شیخ زکریا برسانم. خوب است همگى با هم به دیدن او برویم. آقایان هم پیشنهاد بنده را پذیرفتند و آمدند. شیخ زکریا که مردى نسبتاً کوتاه قد و سبزه رو بود و محاسنى کوسه مانند داشت، با خوشرویى ما را پذیرفت.
آقاى سنابادى از علماى آبادان و سرپرست کاروان ما، همراهان را معرفى کرد. شیخ زکریا گفت: ماشاءاللَّه با این مقام علمى که دارید همه جوان هستید!
سپس نامه استاد سلطانى را خواند وگفت:
«من با سید محمّد باقر طباطبایى (سلطانى) جلساتى داشتم. او را انسانى به تمام معنى کامل یافتم. (رجلٌ آدمىّ) ضمن صحبت متوجه شدم افزون بر علم و کمال، عموزاده (آیتاللَّه) آقاى بروجردى فقیه بزرگ شما هم هست. واقعاً چه اخلاقى دارد و چه انسان دوست داشتنى است.»
اینجا بود کهنامه و کتابهاى ارسالى استاد فقید را به او دادم و مشغول خواندن نامه شد.
گفتنى است آیتاللَّه سلطانى رحمه الله که دو- سه سال پیش مرحوم شد واقعاً چنین بود. از لحاظ اخلاق و ادب اسلامى و آداب معاشرت، خُلق و خوى محمّدى داشت. او از استادان بزرگ حوزه علمى قم و عالمى به تمام معنى وارسته و آراسته بود.
شیخ زکریا پس از خواندن نامه، از این که حامل نامه و کتابها بودم تشکر کرد و گفت: «کتاب وافى را که جامع کتب اربعه شیعه است با معرفى آقاى طباطبایى از او خواستم که برایم بفرستد. با این که به گفته ایشان محدّث فیض کاشانى با آن مقام عالى علمى که در معقول و منقول داشته، آن را تألیف کرده است، و مىباید کتابى گران قدر باشد، مع الوصف سید طباطبایى نوشته است من این کتاب را به درخواست شما مىفرستم ولى ما ملتزم نیستم که آنچه در این کتاب است همه صحیح و معتبر است، نه، بلکه مانند هر کتاب دیگرى اخبار ضعیف و غیر قابل اعتماد هم در آن هست که ما در عمل آنها را مأخذ قرار نمىدهیم.»
سپس افزود: «این در حالى است که ما اصرار داریم آنچه در «صحاح ستّه» آمده، معتبر و قطعى الصدور است! ببینید تفاوت فکر چقدر است؟!»
شیخ زکریا ادامه داد: «سید طباطبایى خیلى بر من حق دارد، مرا از بسیارى از آنچه درباره شیعه امامیّه مىپنداشتم نجات داد و در گفتگو با او و مطالعه کتاب «اصل الشیعه واصولها» و چند کتاب دیگر که به من داده
میقات حج، ج28، ص: 209
است، متوجه شدم که چه حق کشى بر ضدّ شیعه شده است!»
سپس درباره ماجراى «خان الأمین» که استاد فقید او را متوجه اشتباهش کرده بود، شرح داد.
شیخ زکریا گفت: «این کتاب «اصل الشیعه» راهمیشه با خود دارم. مرحوم کاشف الغطاء چقدر آن را خوب و فشرده نوشته است. وقتىزوّار طبقه بالا را در اجاره ندارند، به آنجا مىروم و به مطالعه و استراحت مىپردازم کتابخانهام هم در طبقه پایین است. زنم که مىبیند من پیوسته کتاب «اصل الشیعه» را در دست دارم، مىگوید: این چه کتابى است که تو دست از آن برنمىدارى، بالا مىروى در دست دارى، پایین مىآیى به همراه خود مىآورى، و آن را از خود دور نمىکنى؟!»
(4)
مطلب دیگرى که هر چند مختصر است و شاید چندان مهم هم نباشد، لیکن در عین حال لازم به ذکر است و من آن را هم حق کشى و بىانصافى نسبت به طایفه شیعه امامیّه مىدانم، این است که همه مىبینید و مىشنوید که در بسیارى از کشورهاى اسلامى وقتى قاریان قرآن کریم قسمتى از آیات قرآن را مىخوانند، در پایان میگویند: «صدقاللَّه العظیم» امّا شیعیان مىگویند: «صدق اللَّه العلىّ العظیم».
آنها که «صدق اللَّه العظیم» مىگویند، چنین مىپندارند که مراد شیعه از «العلى»، على علیه السلام خلیفه چهارم (به اعتقاد آنها) است و این را نمونهاى از موارد مخالفت شیعه با اکثریت مسلمین یعنى اهل سنّت مىدانند! در حالى که این هم از موارد حق کشى نسبت به شیعیان است؛ و نظیر همان «خان الأمین»! است؛ زیرا:
اوّلًا: شیعیان به هیچ وجه در نظر ندارند که «العلى» یعنى على علیه السلام و اگر کسى چنین تصوّرى دارد تهمتى بیش نیست و «هذا بهتان عظیم»
ثانیاً: «صدق اللَّه العلى العظیم» که ما پس از قرائت هر قسمتى از قرآن مجید مىگوییم، همگى الفاظ قرآنى است. در حالى که «صدق اللَّه العظیم» چنین نیست! براى این که در تمام آیات قرآنى، شبه جمله و دو صفت پیوسته «اللَّه العظیم» در حالت رفع را نداریم ولى در دو جاى قرآن مجید به «العلى العظیم» به حالت رفع هست.
میقات حج، ج28، ص: 210
1- در سوره بقره، آیه 255: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.
2- در سوره شورى، آیه 4: لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.
«اللَّه العظیم» در حالت مجرور بودن هر دو صفت هم هست (باللَّه العظیم- الحاقّه آیه 34) ولى سخن در این است که «اللَّهُ العظیم» به حالت رفع هر دو صفت در قرآن کریم نیست!
حال به جاست هر مسلمانى که این توضیح را مىخواند، به دفاع از شیعیان و پیروان اهلبیت عصمت برخیزد و غافلان را مطلع سازد که این تهمت را به ما روا ندارند، و نیز شهامت داشته باشد که او هم مانند ما در پایان قرائت قرآن کریم سه واژهاى را که در قرآن آمده، به کار گیرد تا به فرمان خداوند که فرمود: فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ عمل کرده باشد. وَ السَّلامُ عَلى مَنْ اتَّبَعَ الْهُدى
[1] - میقات حج، شماره 25، ص 91
[2] - میقات حج شماره 25، ص 97
[3] - قرب الاسناد، چاپ سنگى، ص 65
[4] - إنّ علیّاً علیه السلام اجازه امان عبد لأهل حصن وقال هو من المسلمین.
[5] -« انّ العبد المسلم من المسلمین ذمّته کذمّتهم فلینفذ امانه فانفذناه».
معجم البلدان، چاپ دار صادر بیروت، ج 3، ص 260. یاقوت در آخر مىگوید: بعضى گفتهاند که عرب قعله یراف را« سُهریاج» مىنامید.
[6] - این سخن از خلیفه عمر معروف است که بارها گفته است:« لا ابقانى اللَّه فى معضلة لیس لها ابوالحسن»؛« خدا نکند مشکلى براى من پیش بیاید که على نباشد آن را حل کند.»
[7] - کشف الغمّه، ج 2، ص 158
[8] - میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92
[9] - میقات حج، فارسى شماره 25، ص 92