سپس آشکارا بر بالای منبر حضرت رسول- ص- از مردم بیعت گرفت و نخستین کسی که بیعت کرد طلحة بن زبیر بود، حضرت فرمود: این بیعت، یک بیعت شکننده است.
چون حضرت- ع- به خلافت رسید، اوضاع و احوال والیانی که بر مکّه و سایر شهرها حکومت داشتند را مورد تجدیدنظر قرار داد. خالد بن عاص بن هشام بن مغیرة بن عبداللَّه مخزومی را از مکّه عزل کرد و ابوقتاده، حارث بن ربعی بن بلدمة بن خناس بن سنان بن عبید ابن عدی بن غنم بن کعب بن مسلمه انصاری مدنی را به جای او گماشت.
وی در سال 38 یا 40 هجری در خلافت امیرالمؤمنین- ع- درگذشت. او محدّث بود و در جنگ احد و جنگهای بعد، حضور داشت و به عمل خالد بن ولید در مورد قتل مالک بن نویرة و عقد همسرش اعتراض کرد و بر اسب خود سوار شد و خود را به ابوبکر رساند و داستان را برای ابوبکر بازگفت و سوگند یاد کرد که در هیچ اردویی که تحت فرماندهی خالد بن ولید باشد شرکت نخواهد کرد. ابوبکر گفت: راستی که غنائم، اعراب را فریفته است و خالد، مأموریتی را که به او داده بودم رها کرده است.
روایت کردهاند که حضرت رسول- ص- در سفری بود، نزد ابوقتاده وضو گرفت، پس از وضو مقداری آب در ظرف وضو باقی ماند، پس چون روز، به شدّتِ گرمایِ خود رسید و تشنگی بر مردم غلبه کرد، نزد پیامبر شتافته، از او آب طلبیدند، پیامبر اکرم- ص- با مقدار آبی که باقیمانده بود، همگی را سیراب کرد، آنگاه خطاب به ابوقتاده فرمود: «بنوش». او گفت: «نه، ای رسول خدا! شما بنوشید».
پیامبر فرمود: «سقّای مردم، آخر از همه آب میخورد» ابوقتاده از آن آب خورد، سپس رسول خدا- ص- نیز از آن آب نوشید.
صاحب ضود الشهاب در شرح این کلام گفته است: این سخن پیامبر که فرمود: سقّای قوم، آخرین نفری است که آب مینوشد، اشاره به خُلق کریمهای دارد که مکرراً به اصحاب خود گوشزد مینمود؛ چرا که ساقی قوم تشنه و خسته، اگر خود اوّل آب بخورد، دلیل بر حرص و بیاعتنایی او به یارانی است که به او متکی شدهاند و زمام جسم و
ص: 169
روح خویش را در اختیار او قرار دادهاند؛ تا آنکه میگوید: خلاصه مستفاد این حدیث، ترغیب و تشویق بر انجام گرامیترین کارها و دوری از هر چیزی است که انسان را در معرض لغزش و پستی قرار میدهد.
در تهذیب التهذیب آمده است که:
اهل کوفه روایت کردهاند که ابوقتاده در سال 54 هجری در کوفه درگذشته و علی- علیهالسلام- بر او نماز خوانده است. [این گفته صحیح نیست، زیرا امیرالمؤمنین در ماه رمضان سال 40 هجری به شهادت رسید].
(1)پس از مدّتی، امیرالمؤمنین ابوقتاده را عزل و به کوفه احضار فرمود و به جایش قُثَم بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشی هاشمی، پسر عمومی پیامبر- ص- را گماشت. مادرش امّالفضل و خود برادر رضاعی امام حسن مجتبی- ع- بود.
روایت کردهاند که امّالفضل به حضرت رسول اکرم- ص- گفت: دیدم یکی از اعضای تو در خانه من است.
رسول اکرم- ص- فرمود: خوب دیدی، فاطمه دخترم، فرزندی خواهد آورد که تو با شیر قُثَمْ، او را شیر خواهی داد، پس امام حسن- ع- به دنیا آمد و او با شیر قُثَم حسن مجتبی را شیر داد. قُثَم به پیامبر اکرم- ص- شباهت داشت. ابن ضحّاک از ابن عباس نقل میکند که عباس چون فرزندش، قثم را دید، او را در آغوش گرفت و بر سینه خود چسباند و شباهت او را به پیامبر چنین بیان کرده است:
حبی قثم شبیه ذی الانف الاشم
نبیّ زی النعم برغم من رغم
ابن عبداللَّه بن جعفر روایت کرده است که من با عبیداللَّه و قثم، پسران عباس بازی میکردیم، رسول خدا ص سواره بر ما گذر کرد (اشاره به قثم کرده) فرمود: این بچه را به نزدیکم آورید، حضرت او را بلند نموده و بر حیوان سوار کردند، آنگاه مرا در مقابل خود قرار داده و برایمان دعا کردند.
و نیز از عبداللَّه بن عباس نقل میکند که گفت: آخرین ملاقات را با پیامبر، قثم داشت، یعنی آخرین کسی بود که از قبر پیامبر خارج شد، مغیرة بن شعبه مدّعی شده که آخرین نفر من بودم، و حضرت امیرالمؤمنین علی- ع- این ادّعا را ردّ کرد و فرمود: آخرین نفر قثم بن عباس بود.
1- الاستیعاب 1/ 294- الاصابه 1/ 278- اعیانالشیعه 4/ 305- تاریخ بغداد 1/ 159- الجرح و التعدیل 3/ 74- جمهرةالنساب العرب/ 360.
ص: 170
و نیز گوید قثم از طرف امیرالمؤمنین علی- ع- والی مکّه بود. حضرت امیر خالد بن عاص بن هشام را که از جانب عثمان والی بود عزل فرمود و ابتدا ابوقتاده انصاری و سپس قثم بن عباس را به جای او گماشت و او تا شهادت حضرت علی- ع- این منصب را داشت.
زبیر بن بکار گوید: علی- ع- قثم بن عباس را به مدینه والی ساخت. قثم در سمرقند شهید شد و گویند در عهد عثمان در آنجا فوت کرد و قبرش در خارج سمرقند واقع شده و مزارش دارای گنبدی بلند موسوم به «مزارشاه» است.
(1)داود بن مسلم که ساکن مدینه و شاعری بود که هر دو حکومت اموی و عباسی را درک کرده بود، در باره قثم اشعاری میسراید.
(2)پس از شهادت امیرالمومنین- ع- خلافت را امویان و سپس عباسیان غصب کردند. حاکمان و والیان حرمین شریفین توسط آنها تعیین میشدند. آنها حکّام و والیانی را بر حرمین شریفین میگماشتند تا آنکه در سال 338 هجری، یعنی در زمان اخشیدیان، حرمین شریفین با پیروزی و غلبه امیر جعفر بن محمد بن حسن بن محمد بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب از سیطره و حکومت آنان آزاد شد.
شاید ولایت جعفر بر مکه، پس از مرگ کافور اخشیدی و پیش از گرفتن عبیدیان مصر از دست اخشیدیان بوده است ... انقراض دولت اخشیدیان پس از مرگ کافور بوده است. (مرگ وی در ماه جمادی الاول سال 356 یا 357 هجری اتفاق افتاد). در سال 358 هجری، دولت اخشیدیان به دست قائد جوهر غلام معزّ فاطمی، امیر مغرب منقرض گردید و جعفر در یکی از این سالها به ولایت رسید. وی به نام خلیفه فاطمی خطبه میخواند و بر منبر، خلیفه فاطمی را ثنا میگفت. وی چندین سال در آنجا حکومت کرد و پس از مرگ وی، پسرش عیسی بر حکومت مکّه دست یافت و بدینگونه حکومت شرفا در مکّه آغاز شد. پس از وی، برادرش ابوالفتوح حسن بن جعفر حسنی حاکم گردید و مدینه را نیز بر قلمرو حکومت خود افزود و حکومت بنیمهنا حسینین را در سال 390 هجری از میان برد.
ابوالفتوح در مکّه همچنان حاکم بود تا در سال 430 هجری درگذشت. ولی
1- الدرجات الرفیعه/ 151- اصحاب و رواة امیرالمؤمنین- ع- نسخه خطی- الاستیعاب 3/ 275- اسدالغایه 40/ 157.
2- معجم الاوباء 6/ 97.
ص: 171
حاکم عبیدی در طول زمانی که ابوالفتوح از اطاعت او سرباز زده بود، پسر عموی او- تاج المعالی محمّد- را حاکم مکّه کرد و چون ابوالفتوح به اطاعت از حاکم عبیدی برمیگردد، باز از جانب وی حکومت را به دست میگیرد و حاکم عبیدی به او و بزرگان بنیحسن اموال و هدایای فراوان میبخشد. او بارها با مردم مدینه به جنگ برخاست و در یکی از جنگها، بر آنجا دست یافته، به مدّت 23 سال بر حرمین شریفین و حجاز حکم راند.
در سال 455 هجری، علی بن محمّد صلیحی حاکم یمن به مکّه آمد و حکومت را از دست فرزندان ابوالطیّب بازپس گرفته، به ابوهاشم محمّد بن جعفر بن محمّد بن عبداللَّه بن ابی هاشم محمّد بن حسین بن محمّد بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن علی بن ابیطالب حسنی سپرد و او از طرف صلیحی حاکم گردید. وی از اشراف حسنی بود و با مردم به نیکی و عدل و داد رفتار میکر و قلوب مردم از او خرسند بود و در زمان حکومتش، قیمت کالاها ارزان گردید و ثناگوی بسیاری میان مردم پیدا کرد. او خانه کعبه را با پوشش سفیدی پوشانید و بنیشیبه را از کارهای زشتشان باز داشت و زیورآلاتی را که بنیابوالطیّب برداشته بودند، به کعبه بازگردانید. (آنان خانه کعبه و ناودان را از هر گوهری لخت کرده بودند). تا آنکه بیماری وَبا به مکّه راه یافت، که به دنبال آن علی بن محمّد صلیحی به یمن بازگشت و محمّد بن ابی هاشم در مکّه جانشین او شد. حسنیان گرد او جمع شدند و حکومت بین آنان دست به دست میگشت تا نوبت به فلیتة ابن قاسم بن محمّد بن جعفر در سال 518 هجری رسید. او مردی دلیر و نیرومند و از ادیبان و شاعران بود و با رعیّت رفتار نیک داشت.
در سال 595 هجری، شریف ابوعزیز قتادة بن ادریس بن مطاعن عبدالکریم بن عیسی بن حیف بن سلیمان ابن علی بن عبداللَّه بن محمّد بن موسی بن عبداللَّه بن موسی بن عبدللَّه بن موسی بن عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب حسنی نیبعی مکّه را تحت سلطه خود درآورد. او نیای سلسله شریفها در مکّه است. وی به زور شمشیر سلطنت حجاز را به دست گرفت و هاشمیان را از آنجا راند و امیر محمد بن
ص: 172
مکثر بن فلیتة را به قتل رساند. قتاده، ستمگری خونریز، سختگیر و سنگدل بود. ناصر یا پدرش مستنصر عباسی، او را به جانب عراق فرامیخواند و به او وعدهها میدهد، او دعوت را پذیرفته، به جانب عراق حرکت میکند و چون به نزدیکی نجف رسید، ترس او را فراگرفت و هنگامی که به مشهد شریف رسید، اهل کوفه به استقبالش بیرون آمدند و در میان آنان گروهی بودند که شیر زنجیر بستهای را همراه میآوردند و چون قتاده این شیر را دید، فال بد زده گفت: من به کشوری که شیر در آن ذلیل و دربند شود، پا نمیگذارم. پس فوراً به حجاز بازگشته، علت انصراف خود را ضمن اشعاری به خلیفه (ناصرالدین اللَّه) نوشت.
(1)او صاحب قصیدههایی معروف در مرثیه حضرت زهرا- سلاماللَّه علیها- است که مطلعش چنین است:
مالعینی قد غاب عنها کراها
وعداها من عبرة ماعداها
(2)قتاده برادران و عموهایی داشت که از هر یک نسلی باقی ماند. و نسل او نیز، از نُه پسر ادامه پیدا میکند که «قتادهگان» خوانده میشوند. از فرزندان او امیرحسن بن قتاده است که در سال 623 هجری درگذشت. او پس از پدرش بر حکومت مکه دست یافت. در زمان حکومت او فتنه و آشوبی بین مردم مکّه و کاروان عراق درگرفت که منجر به کشته شدن امیر کاروان گردید و شریف حسن بن قتاده، سر او را بر ناودان کعبه آویزان کرد، پس از خاموش شدن فتنه شریف حسن برای عذرخواهی به دربار خلافت فرستاد.
دیگر فرزند قتاده، امیر راحج است که در سال 645 هجری درگذشت و پس از برادرش حسن به حکومت مکّه رسید. اقشب مسعود بن کامل، مدّتی بر مکّه مستولی شد و امیر راحج بن قتاده را از آنجا راند، وی قهرمانی دلاور بود.
آنگاه پس از برادرش، ابوسعد حسن بن علی بن قتاده با وی در حکومت مکّه شریک شد و سپس ابوسعد به تنهایی حاکم گردید. وی قهرمانی دلاور و مادرش کنیزی حبشی بود. او در سال 651 هجری وفات یافت.
حکایت کردهاند که اباسعد در یکی از جنگها با جمع زیادی به میدان آمده بود، چون دو سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفتند، مادرش سوار بر شتر، در
1- عمدةالطالب/ 141- المجالس السفیة 5/ 101- شذرات الذهب 5/ 76. الکامل فی التاریخ 12/ 79- النجوم الزاهرة 6/ 202- البدایه و النهایه 13/ 41- المنتفی من اخبار ام القری/ 214.
2- فاطمة الزهرا/ 121- قصیده/ 72 بیت دارد.
ص: 173
هودجی سوی او آمد و کسی را در طلب او روانه ساخت. چون بیامد به او گفت: تو در موقعیتی هستی که اگر پیروز و یا کشته شوی، گویند: فرزند رسول خدا- ص- پیروز و یا کشته شده است و چون فرار کنی گویند: فرزند کنیز سیاهی فرار کرد، پس بنگر کدامیک را میپسندی؟ در پاسخ مادرش گفت:
خداوند ترا پاداش نیک دهد که چه خوب نصیحت کردی، آنگاه مادر را برگرداند و آن چنان جنگ نمایانی نمود که نظیرش شنیده نشده، تا آنکه پیروزی را به دست آورد.
پس از ابی سعد، حسن بن علی بن قتاده، پسرش نجمالدین محمّد ابونمی ابن ابیسعد حاکم مکّه شد و در سال 701 هجری درگذشت. او در نهایت ذکاوت و شجاعت بود و در همان اوان جوانی با پدرش در حکومت مکّه مشارکت داشت، بدینگونه که راحج بن قتاده در یکی از جنگهایش با برادرزاده خود- ابی سعد- از داییهای خود- بنی حسین- کمک خواست و آنان نیز در قالب هفتصد سوار به ریاست امیرعیسی ملقب به «حرون» که در زمان خود سوارکار بنیحسین بود، به کمک او شتافتند.
ابو سعد و پسرش ابونمی در ینبع، از خروج آنان اطلاع یافتند. ابوسعد فرزندش ابونمی را که در آن روز تقریباً 17 سال داشت در طلب وی روانه ساخت و او از ینبع به جانب مکّه خارج شد و در راه با آنان که به جانب مکّه رهسپار بودند، برخورد نمود، بر آنان یورش برده و شکستشان داد و آنها، شکست خورده به مدینه بازگشتند.
نقیب تاجالدین ابوعبداللَّه جعفر بن محمد بن سعیدالحسنی که زبان بنیحسن در عراق است، در قصیدهای، این واقعه را ذکر کرده، ابونمی و کارهای نیکوی او را مدح میکند. چون ابونمی، نزد پدرش به مکّه مراجعت کرد، در حکومت مکّه او را شریک کرد، او هم همچنان در کنار پدرش و پس از او، حاکم بود تا آنکه در سن نودسالگی وفات یافت. او بارها برای جنگ با مصریان از مکّه خارج شد و بر آنان ظفر یافت. شجاعت او چنان بود که همتایی در عصر خود نداشت. وی 30 پسر داشت که از آن جملهاند، امیر ابوغیث بن ابی نمی که در سال 714 هجری به دست برادرش حمیضه به قتل
ص: 174
رسید، و امیر عطیفه که در مکّه حکومت یافت، هم چنان که برادرش حمیضه نیز به حکومت رسیده و بعدها گرفتار و به اسارت به مصر برده شد و از اسارت به عراق گریخت و به سلطان الجاتیو، پسر ارغون پناهنده شد. وی او را بسیار گرامی داشت و سپاهی در اختیار او گذاشت که به همراه آن به مکه و سپس به شام و یا از ابتدا به سوی شام رود؛ چرا که او وعده داده بود که شام را برای او تسخیر کند و الجاتیو که شجاعت و دلاوری و همّت بلندی را در او یافته بود، ده هزار اسب سوار را به فرماندهی امیرطالب دلنقدی افطسی، در خدمت او گماشت و آنان از بصره به سوی قطیف و به قصد شام حرکت کردند. حمیضه به امرای عرب از هر قومی پیام فرستاد و آنان نیز پاسخ مثبت دادند و این اهل شام را بسیار نگران و محزون کرد، پس به امیران طَی و قوم آنان که از حیث جمعیّت و ثروت در میان اعراب نظیری نداشتند، پناهنده و متوسل شدند و امیران آنان «آل فضل» بودند. در همین هنگام، الجاتیو درگذشت و رشیدالدین طیب وزیر او، به خاطر دشمنی که با امیر طالب فرمانده سپاه داشت، طی نامهای از سپاه خواست که متفرّق شوند، پس سپاه پراکنده شده و همه کسانی که سید حمیضه از اعراب گرد آورده بود به همراه اعراب طی، بر او شوریدند و سید حمیضه در آن روز، آن چنان جنگی کرد که همانندی برای آن شنیده نشده است.
از سید طالب دلنقدی حکایت میکنند که گفته است: من همواره وصف حملههای علی بن ابیطالب- ع- را میشنیدم، امّا نمونه آن را در حمله حمیضه بالعیان مشاهده نمودم.
و نیز از جمله فرزندان او، سید عزالدّین زیدالاصغر بن ابی نمی است که بر سواکن تسلّط یافت که از آن جدّ مادریش، از طائفه بنی عمر بن حسن مثنی بود. آنگاه از آنجا رهسپار عراق شد. او قبل از تصرف سواکن نیز یک مرتبه به عراق رفته بود.
او زعامت آن دیار پاک را به عهده گرفت، زید مردی کریم و سخاوتمند و وجیه بوده و در حلّه وفات یافت و در آن مشهد شریف، در پشت نجف، مدفون شد. از وی فرزندی باقی نماند. و باز از جمله فرزندان ابونمی، ثمیلة بن ابی نمی است که شاعری شجاع و دلاور
ص: 175
بود. ازجمله فرزندان وی محمّد بن حازم بن شمیله که سوارکاری دلاور و تنومند بود، مادرش دختر حمیضة بن ابی نمی است، او به عراق آمد و به جانب تبریز رفت و با سلطان اویس بن شیخ حسن ملاقات کرد، سلطان او را گرامی داشت و انعام کرد، سپس به حجاز برگشت و در آنجا وفات یافت.
یکی دیگر از فرزندان او ابی نمی رمثیه است، که نامش منجد و کنیهاش ابیعرادة، ملقب به اسدالدین بود. او مدتی طولانی بر مکّه، حکومت کرد و امارت مکّه در اولاد او موروثی شد و او چندین فرزند داشت. از آن جمله شریف شهابالدین ابوسلیمان احد بن رمیثه که در زمان حیات پدرش به عراق آمد و نزد سلطان ابوسعید پسر الجاتیو رفت که مورد اکرام او واقع شد و مدتی نزد او بماند.
سپس همراه کاروان حج به راه افتاد.
در آن سال وزیر غیاثالدین محمد بن رشید و جمعی از معاریف عراق و زمامداران کشور به حج آمدند.
شهابالدین احد، مردان و سلاحها و پولهای مسکوکی به نام سلطان ابوسعید، فراهم آورده بود، چون به عرفات رسیدند و هنگام ظهر شد و مردم آماده وقوف در عرفات شدند، مردانش اسلحه گرفتند و محمل سلطان ابوسعید را با پرچمهایش بر محمل مصری، مقدّم داشتند و آن را بر کوه عرفات بالا بردند و بالاتر از محمل مصری برافراشتند.
این کار پس از انقراض دولت بنیعباس تا آن روز سابقه نداشت و مصریها نیز قادر به جلوگیری از این کار نبودند، پس به شریف رمیثه پدر او متوسّل شدند و او از بنیحسن و فرماندهان کمک خواست. امّا آنان به خاطر مکانت و موقعیت احمد، فرزند رمیثه و محبّتی که به او داشتند و احسانهای همیشگی او، از این کار سرباز زدند. شریف احد دستور داد که با درهمهای مسکوک به نام ابوسعید معامله کنند و این کار در موسم از ترس او صورت گرفت. آنگاه همراه کاروان عراق نزد سلطان ابوسعید برگشت و او وی را بسیار بزرگ داشت و امر اعراب عراق را به وی واگذارد، پس دست به غارت و کشتار فراوانی میان آنان زد، پیروانش فزونی یافت و مقام و شوکتش بالا گرفت و در حلّه اقامت کرده در حالی که فرمانش نافذ و یاران بسیار
ص: 176
داشت، تا آنکه سلطان ابوسعید درگذشت. در پی آن شریف احد، حاکم حلّه، امیر علی بن امیر طالب دلقندی حسینی افطسی را از آنجا بیرون راند و خود بر شهر و اطراف آن حاکم و به جمعآوری اموال پرداخت. در زمان او ظلم و ستم رواج بسیار یافت.
(1)سپس ابوسعد بن علی بن قتاده حسنی، حکومت مکّه را به دست گرفت تا آنکه در سال 651 هجری به قتل رسید.
جماز بن حسن بن قتاده که به یاری ملک ناصر، حاکم مصر حکومت مکّه را به دست گرفت و پس از وی، راحج ابن قتاده این منصب را یافت و جماز را بدون جنگ از مکّه بیرون کرد و سپس پسرش غانم بن راحج این منصب را عهدهدار شد و از سال 656 هجری اولاد حسن بن قتاده این منصب را عهدهدار شدند، هم چنان حکومت مکّه در خانواده «شریفها» بود، تا آنکه در سال 827 هجری سید علی بن عنان بن مغامس بن رمیثه حسنی از جانب برسابای پادشاه مصر، عهدهدار حکومت مکّه شد. سید علی همراه با سپاهیان منصور اشرافی از مصر به سوی مکّه آمد و بدون خونریزی بر آن تسلّط یافت و در حالیکه خلعت حکومت بر تن داشت، هفت بار دور کعبه طواف کرد، در حالی که مرد و زن در زمزم، ثنا و دعای او میگفت. پس از فراغت از نماز طواف، فرمان حکومت و ولایت او در پای زمزم قرائت شد.
پس از او در سال 828 هجری، حسن بن عجلان به حکومت رسید، و در سال 829 هجری در مصر وفات یافت. او از صاحبان علم و فضیلت بود و پس از او پسرش برکات بن حسن- که او نیز مردی دانا و دانشمند بود- حکومت را به عهده گرفت. حکومت این خاندان حسنی در مکّه همچنان ادامه یافت تا حرکت وهابیّت در نجد به وجود آمد و تمام کوشش و تلاش خود را برای تسلّط بر حرمین و حجاز بطور کلّی، به کار برد و با استعمار و مزدورانش همپیمان گردید و به کمک «جون فیلبی» که ابتدا به نام «محمد بن عبداللَّه فیلبی» و سپس به نام «حاج شیخ عبداللَّه فیلبی» خوانده شد، پیمانها و قراردادهایی با استعمار بست که نتیجه آن، همپیمانی دو طرف بر سوداگری با مذاهب و از بین بردن آن بود، چنین اتفاق کردند که:
1- عمدة الطالب/ 146.
ص: 177
طرف اول- محمد بن مسعود و فرزندانش مادام العمر امیرالمؤمنین و حاکم باشند.
طرف دوم- محمّد بن عبدالوهاب و ذریّهاش تسلط مذهبی داشته باشند.
یعنی حکم تکفیر و قتل هر کسی که بر طریق آنها سیر نکند و در جنگها با آنها همراهی ننماید و یا اموال و داراییهای خود را در اختیار قرار ندهد، با آنها باشد و بتوانند کسانی را که دعوت آنها را ردّ کرده باشند بکشند و بر اموال و دارائیها و امکانات آنان استیلا یافته و آثارشان را از بین ببرند.
معامله و قرارداد این چنین تمام میشود و حرکت پلید استعماری آغاز میگردد.
طرف اول محمد بن آل مرد خامی عنوان امامالمسلمین مییابد و طرف دوّم به نام «امامالدعوه» موسوم میگردد، و این چنین، این حرکت منفور و ناخجسته در تاریخ پرمجد اسلام و ملل مسلمان آغاز میشود که هنوز هم، مسلمانان از جنایت و مصیبتهای دردناک آن رنج میبرند. چون این توافق و پیمان بین طرف اوّل محمّد بن سعود با طرف دوّم محمد بن عبدالوهاب قرقوزی در مبارزه با شریعت جاودان اسلام تحقق یافت، این اتفّاق نامیمون، کارش به ساختن مذهب جدیدی انجامید که ارکان و پایههایش بر خیانت و جنایت و بر زمین ریختن خونهای پاک و غارت اموال و از بین بردن آثار اسلامی استوار است. تمام این اعمال برای حفظ منافع استعمار و ساختن جامعه و ملّتی بود که هرج و مرج و درگیری و فقر و کفر و جهل و رکود بر آن حکمفرما است.
قرنها و سالها سپری میشد و حرمین شریفین و سرزمین مقدس حجاز جایگاه با عظمت و عالی و مقدّس خود را داشت، تا اینکه عوامل خارجی و جریانهای استعماری چنان بر این سرزمین یورش بردند که سکّانِ کشتیِ حکومت اسلامی به دست بیگانگان افتاد و این سرزمین مقدّس از چنگ مسلمانان و عالمان و فقیهان به درآمد.
تیرگی و ظلمت به سرعت سراسر جامعه اسلامی را فراگرفت، به خصوص در شبه جزیره عربستان به اوج خود رسید. بگونهای که چند سالی بیش نگذشت که تمام ارزشها و فضیلتهایی که اسلام برای جامعه مسلمین به ارمغان آورده بود دستخوش اضمحلال و
ص: 178
گسیختگی گردید، تعالیم اسلام و احکام قرآن که مایه قوام جامعه و استحکام روابط است فراموش شد. کشتار و غارت و چپاول و خونریزی و تجاوز و ظلم و ستم، به میهن اسلامی بازگشت و تمام ارزشهای زندگی، از جامعه رخت بربست، گویا که اصلًا اسلامی در شبه جزیره عربستان ظاهر نشده و هیچ اثر کمالی را بر آن خاک و بر دلها و افکار فرزندان آن به وجود نیاورده است.
اشراف حسنی نزدیک به نُه قرن در حجاز حکم راندند و حرمین شریفین را از هر نوع تجاوز و دست درازی محافظت نمودند، لیکن استعمار حکومت را از دست آنان گرفت و سرزمین مقدس را به دست کسانی سپرد که از شرافت و ارزشهای انسانی به دور بودند.