ص: 22
پارهای از محققین، برآنند که لفظِ «مَکُورابا» () ودر تلفظ یونانی «مقورویا»، که یونانیان از آن نام شهری را مراد کردهاند، به معنی مکان. تقرّب به خدا، همان «مکه» است.
میدانیم که کلمه «مَکْرُب» یک واژه دینی قدیمی است که مقارن هزارسال پیش از میلاد سبائیان آن را بکار میبردهاند.
بَطْلمیوس ()، منجم و جغرافیدانِ قرن دوّم میلادی به لفظ فوق اشاره کرده است.
(1)براین اساس میتوان گفت که لفظ «مکّه» برای خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نیست. ولی براثر استعمال و اشتهار، برجای اسم نشسته است، مثل بیتالمقدس که صفت برجای علم نشسته است. معادل همین کلمه «بکّة» است که بنا بر رأی دکترجوادعلی هردو، تسمیه واحدی است و در لهجههای قبایل «ب» را از طریق قلب و ابدال، جای «میم» قرار میدهند، خاصه در لهجههای جنوبی جزیرة العرب.
(2)پارهای از محققین، برآنند که لفظ «بَکّة» به معنای وادی عربی، معادل دره فارسی است. «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً و هُدیً لِلْعَالَمینَ.» (آل عمران: 96)
«نخستین خانه که برای مردم بنا شده همان است که در مکه است. خانهای که جهانیان را سبب برکت و هدایت است».
در القاموس آورده است: بَکّةُ «تقال» لِمکّةَ، أولِمابین جَبَلَیْهَا. به نظر میرسد که: واژه «بَکْ» سامی قدیمی باشد. کلمه «بُقعاه» عبری به معنای دره بکار رفته است و بر دره واقع بین لبنانِ ساحلی و لبنانِ شرقی که رومیها سوریه فرو رفته مینامیدند، نهادهاند.
شهر «بَعْلبَک» ترکیبی مزجی است از دو واژه بَعْل (آلهه باستان) و بک دره. و این همان نامی است که به مناسبت آلهه معروف سامیها، براین شهر نهادهاند.
(3)امروز این دره را، دره «بُقاع» مینامند و رود لیطانی آن را مشروب میکند.
در قرآن کریم، از مکّه به نام «أُمّ القُری»
(4) و «قریه»
(5) یادشده و در سوره زُخرف، آیه 31 آن را با طائف مقایسه کرده است: «وَقَالُوا لَوْلَانُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَیْنِ عَظِیم.»
(6)«گفتند: چرا این قرآن بر مردمی از بزرگمردان آن دو قریه نازل نشده است؟»
مُفسّرین، غالباً قریتین را «مکه» و «طائف» ذکر کردهاند.
مسعودی در مروجالذهب آورده است: ابراهیم پس اقامت در مکه در حالی که اسماعیل سی ساله بود، مأمور بنای بیت شد، و با مساعدت فرزندش اسماعیل خانه را بساخت.
(7)آنچه که از لحاظ تاریخی قابل اهمیت و در خور توجه است، سخن مینگانا () است که از قول کشیش سُریانی نَرْسَیْ () در باره نبرد فرزندان هاجر در (بیت عربایه) [در مرزهای شام] آورده است. این خبر، اولین نقل قول یک تن از اهل کتاب است (متوفی سال 485 میلادی) که از وجود قریش در شمال جزیره خبر میدهد و با آنچه اخباریان و نسبدانان عرب، در ارجاع نسب قریش به اسماعیل آوردهاند، مطابقت دارد.
(8)آیات سوره مبارکه بقره (150- 140) که در آنها دسیسههای یهود در میان مسلمین در باره تغییر قبله، از بیت المقدس به کعبه، محکوم میشود، میفرماید: «وَ إِنَّ الذّینَ أُوتُوا الکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهم وَ مَااللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ.»
(9)«اهل کتاب میدانند که این دگرگونی به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه میکنید غافل نیست.»
بیش از هرچیز بر آگاهی یهود از افضلیت و اقدمیت کعبه برایِ محل قبله، اشاره دارد. و این میرساند که آنان پیش از ظهور اسلام بر فضایل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهیم مقرّ بوده و در این باره برای اعراب سخن گفتهاند.
از حج صحیح ابراهیمی غیر از آنچه قرآن کریم تعلیم میدهد، چیزی که یقین آور باشد، در حافظه تاریخی برجای نمانده است. حج حنیفی که مدّعی پیروی از حج آن حضرت است، گذشته از آنکه در تقابل با حجّ مشرکین، طرح میشود و نیز در محیط شرک آلود جاهلی بدان عمل میشده است، چندان روشنگر نیست. گرچه در پارهای موارد به شبهه شرک هم آلوده است.
به عقیده ما حجّ ابراهیمی، همان حج اسلام است، ولی ارزش و مکانت این حج زمانی شناخته میشود که ما «حجّ جاهلی» و حجّ مشرکین را بازشناسیم و بتوانیم به مقایسهای دست زنیم تا مبادکه خدای ناخواسته، رسوباتی از آن در ذهن مسلمین برجای مانده باشد و در برابر «حج ابراهیمی» که نخستین بار در این عصر رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی- قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزیزِ- طرح افکند و بدان امر فرمود، رخ نماید.
در باره ورود شرک به جزیرة العرب و شیوع آن، مورّخان گذشته، بریک نهج از قول نرفتهاند؛ پارهای چون هِشام کلبی در الأَصنام، برآنند که چون اسماعیل ع- در مکه سُکنی گزید و اولاد او فزونی گرفت، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مکه خارج شدند. اینان به احترام کعبه و برای پاسداشت قداست آن به هنگام سفر، پارهای از سنگ حرم را با خود به همراه میبردند.
این کار در دراز مدت باعث ایجاد بت تراشی و بت پرستی شد ودر نتیجه شرک جزیره را فرا گرفت.
(10)اینان در دیار غربت، برگرد همان بُتان میچرخیدند و لسان طوافِ کعبه، برآنها طواف میکردند. ولی هشام میافزاید که اینان حج را هم بنا برارث ابراهیم و اسماعیل به جای میآوردند:
«وَهُم بَعدُ یُعَظِّمُونَ الکَعْبةَ و مَکّةَ، ویَحُجُّونَ و یَعْتَمِرُونَ، عَلَی إِرْثِ إِبراهیمَ و إِسماعیلَ- علیهما السَّلام-.»
(11)هِشام، همین علت گرایش به شرک و غلبه بر دین ابراهیم را، توغّل و توجه بیش از حدّی میداند که اینان برای بُتان معطوف میداشتند. وی توضیح میدهد که با این همه، بقایایی از عهد ابراهیم واسماعیل برجای مانده بود که اهل جاهلیت، آن مناسک را با آدابِ شرک آلود در هم آمیخته بودند و انجام میدادند و حجّ جاهلی به معنای دقیق، از همین زمان شروع میشود:
«وفِیهم عَلی ذَلکِ بَقایا مِنْ عَهْدِ إِبراهیمَ وإِسْماعیلَ یتنسَّکُونَ بِها: مِنْ تَعظیم الْبَیتِ، و الطّوافِ بِهِ، و الْحَجّ، و العُمْرَة، و الوُقُوفِ علی عرفة وَ مُزدَلِفة، و إِهْداءِ الْبُدْنِ، و الْاهْلَالِ بالْحَجِّ و الْعُمْرَةِ، مَعَ إِدْخالِهِم فِیه مَا لَیْسَ مِنْهُ.»
(12)«با این همه، در میان ایشان، بازماندههایی از رسوم عصر ابراهیم و اسماعیل برجای بود که از آن پیروی میکردند، همانند، تعظیم و طواف کعبه و حجّ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قربانی شتران، و تهلیل و تلبیة در حج و عمره، با افزودن چیزهایی برآن که از آن نبود.»
مراسم حجّ در جاهلیّت:
حج در جاهلیّت از ابتدای روز نهم ذی حَجَّه، به هنگامی که خورشید نزدیک به غروب میرفت، آغاز میشد. پیش از آن کسانی که قصد تجارت داشتند، در ماه ذی قَعده در بازار عُکاظ گرد میآمدند و به مدت بیست روز به خرید و فروش میپرداختند. پس از انقضای مدت فوق، روانه بازار مَجَنَّه میشدند و تا پایان ماه در آنجا به داد و ستد میپرداختند. چون هلال ذی حَجّه پدیدار میشد. به ذِی المَجَاز میرفتند و هشت روز نیز در آنجا به دادو ستد مشغول میشدند.
روز نهم مُنادی بانگ برمیآورد که:
«تَرَوَّوا بِالمَاءِ لِانَّه لامَاءَ بِعرفَةَ وَ لَابِمُزْدَ لِفةَ».
«ازآب به اندازه برگیرید که در عَرفه و مُزدلفه آبی نیست.»
این روز را به همین مناسبت «تَرْوِیَه» گفتهاند. در روز ترویه، موسمِ بازارهای حجّ جاهلی پایان مییافت.
(13)حُجّاج در روز نهم ذی حجّه وارد عرفه میشدند. و بنابرنقل جاحظ، لباس خاص حجّ برتن میکردند:
«کانَت سِیماء أَهلِ الحَرمِ إِذاخَرَجوا الَی الحِلِّ فی غیر الْاشْهرِ الْحُرُمِ، أَنْ یَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و یُعَلِّقُوا العَلائقَ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ، تَزَیَّا بِزیِالحاج»
(14)«چهره اهل حرم، هنگامی که در غیرماههای حرام، از احرام برون میآمدند، آنسان بود که برخود گردن آویز میافکندند و کمربند میبستند. ولی هرگاه حج بر یکی از آنان واجب میشد، خود را به لباس حاجّ میآراست.»
قبل از آنکه وارد مواقف شوند، تلبید میکردند. عمل تلبید عبارت بود از آنکه حاجّ مقداری از گیاه خطمی و آس و سِدْر را با کمی از کتیرا بهم میآمیخت و آن رادرمیان موهای سرش مینهاد، تلبید برای آن بود که از مرتب کردن مو و کشتن شپش خودداری کنند.
امیّة بن ابی صَلْت، حاجیان تلبید کرده رااینگونه وصف میکند:
شَاحِینَ آباطَهُم لَم یَنزَعُوا تَفَثَا وَلمْ یَسلُّوا لَهُم قُمَّلًا وَ صِئْبانا
(15)«بغلهای خویش را گشودهاند و موهای بهم پیچیده را از هم باز نکردهاند. آنان نه شپشی و نه رشکی را نیز از موی باز نگرفتهاند.»
مَواقف:
نخستین موقف، همانگونه که بیان شد عَرفَه بود که روزنهم ذیحجّه بدان وارد میشدند.
در مورد نام «عرفه» وجوهی ذکر کردهاند؛ ازجمله اینکه جبرئیل حضرت ابراهیم را در مشاعر میگردانید و مواضع را به او یاد میداد و او میگفت: «عَرَفْتُ» یا اینکه گفتهاند آدم و حوا بعد از هبوط در اینجا، همدیگر را بازشناختند. نیز گفتهاند که در آنجا مردم با هم آشنا میشوند.
(16)یاقوت گفته است: عَرفه، از عرف به معنای صبر است؛ زیرابرای رسیدن به آن صبر فراوان باید. و هم افزوده است که: مردم در این وقت به گناهان خویش اعتراف میکنند.
(17)هوتسما () وقوف جاهلیان رادر عرفات به وقوف یهود بربالای کوه سیناتشبیه کرده است.
(18) که در آنجا خداوند از طریق رعد و برق بر موسی تجلی کرد.
از آلهه جاهلیت در عرفات چیزی نمیدانیم، ولی احتمالًا همان کوه «قُزَحْ» آلهه مزدلفه باشد که خدای برق و طوفان و رعد و باران بود، که پیشتر ادومی هاآنها را میپرستیدند و اکنون در میان اهل جاهلیت جز آتش افشانی برآن در مُزد لفه چیزی بر جای نمانده بود.
هر قبیله در عرفه موقف خاص داشته که اکنون جز نام چند موضع برجای نمانده است. وحدت صفوف حاجیان در اسلام، بیهیچ امتیاز و موضعی خاص سبب شد تا اسامی آن مواضع ازیاد برود.
آنچه از این مواقف ویژه برجای مانده یکی «نَفْسعَه» است مربوط به قبیله رَبیعَه که در شعر عمروبن قَمیئَه آمده است.
و مَنْزلةٍ بالحَجَّ أُخری عَرَفْتُها لَها نَفْعَةٌ لایُستَطاعُ بُروحُها
(19)«منزلگه دیگری از برای اوست به نام نفعه که نتواند آن را ترک کند.»
1- تاریخ العرب فیالاسلام، صفحات 47- 45.
2- همان منبع، ص 48- 47.
3- تاریخ الجاهلیة، الدکتور عمر فَرُّخ، ص 109.
4- شوری: 8.
5- محمد: 13.
6- زخرف: 31.
7- 511.، 8.،،
8- مروج الذهب، ج 2، ص 164.
9- تاریخ العرب فیالإسلام، ص 49- 48.
10- کتاب الأصنام، ابومنذر هشام بن محمّد کلبی، ص 6.
11- همان منبع، همان صفحه.
12- همان منبع، همان صفحه.
13- الوثنیة فیالأدب الجاهلی، ص 284- 282 و أسواق العرب فیالجاهلیة والإسلام، سعید الافغانی ص. 25- 249.
14- البیان و التّبیین، الجاحظ، ج 3، ص 95.
15- شرح دیوان أمیةبن أبی الصّلت، ص 80.
16- فی طریق المیثولوجیا عندالعرب، محمد سلیم الحوت، ص 150.
17- مُعجم البلدان، ج 3، ص 646.
18- 32.، 3.،
19- الوثنیة فیالأدب العربی، ص 287.
ص: 23
قریش و اهل مکه خود را از دیگر اعراب متمایز میدانستند و در موضعی نزدیک قربانگاه در مُزدلفه بنام «نَمِرَه» جای میگزیدند.
کوه «إِلال» درعَرفه، را معظّم میدانستند و بدان سوگند یاد میکردند. در شعر نابغه. چندجا از آن یاد شده و طُفَیل غَنَوی آن را در شعر آورده است:
یَزُرْنَ إِلالًا لایُنَحَّبْنَ غیرَه بِکُلّ مُلَبّ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ
(1)«آن شتر سواران، در حالی که تلبیهکُنان، غبار آلود و پریشان موی و محرماند، جز زیارت کوه الال، قصد دیگر نکردهاند.»
انتقال سریع از عَرفه به مُزدلفه را «افاضَه» یا «اجازَه» میگفتند. کسانی بودند که پیشاپیش آنان را هدایت میکردند.
در سیره ابن هشام آمده است که، غوث بن مُرّبن ادّ، مسؤول اجازه از عرفه بود و پس از او، فرزندانش این مسؤولیت را برعهده داشتند. او و فرزندانش را «صُوَفَه»
(2) میگفتند. در وجه این نامگذاری گفتهاند: هنگامی که مادرش او را به کعبه بست، پارچهای پشمین بر او انداخت.
در حج ابراهیمی، بنابر نقل ابن عباس، پیامبر خدا ص- از حرکت شتابان منع فرموده و دستور حرکت به آرامی صادر کرد: «أیّها النّاسُ عَلیکُم بِالسَّکینةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَیْسَ بالإیضَاعِ.»
(3)«ای مردم، آرام حرکت کُنید، نیکی در شتابِ مزاحمت آلود نیست»
برحسب نقل ازرقی، اول کس که برکوه قُزَح آتش افروخت، قُصیِبن کِلاب بود و این کار تا ظهور اسلام ادامه داشت. شاید هدف از برافروختن آتش بربالای آن، راهنمایی حاجیانی بود که ممکن بود، پیش ازآنکه به مزدلفه برسند، تاریکی آنها را فرا گیرد.
(4)همه در مزدلفه که بین عرفات و منی است گرد میآمدند و حتی قریش و مکّیان نیز در اینجا خود را داخل جمع میکردند. شب را در آنجا به دعا و تلبیه بسر میآوردند و در انتظار برآمدن تیغ آفتاب میماندند. پارهای از سرشتاب خطاب به کوه «ثَبِیر» که خورشید از پشت آن برمیآمد، چنین میخواندند: «اشْرُقْ ثَبیرْ، کَیْما نُغِیرْ»؛ «خورشید برآ، تا از اینجا برای قربانی کردن روان شویم.»
در حجّ ابراهیمی، برخلاف حج مُشرکین، افاضه از عَرفه، بعدازغروب و از مزدلفه پیش از طلوع آفتاب، انجام میشود.
أبوذُوءَیب هُذَلی، بیتوته مشرکین در مُزدلفه و از آنجا به مِنی را در شعر زیر که در وصف حاجِّ مُشرکی که اعمال خود را شتابان برای خرید عسل، انجام میدهد، آورده است:
فَباتَ بِجَمْعٍ ثُمَّ تَمَّ إِلی مِنیً فَأَصْبَحَ رادّاً یَبْتَغِی الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ
(5)«او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به منی رفت، پس از انجام مناسک، با پول خود به دنبال خرید عسل است.»
در بیان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِنی، تاریخ ساکت است، ولی میتوان حدس زد که شاید برای گرفتن جای مناسب، یا تعجیل در قربانی کردن باشد.
در مزدلفه هم، صُوَفه کار افاضه را انجام میدادند و این امر بر عهده خاندانهایی از قبایل بود.
موقف مِنی:
مشرکان پس از ورود به منی به نَحْرِ هَدْی میپرداختند. این کار از صبحگاه تا غروب خورشید ادامه داشت. با طلوع خورشید، سنگهایی را به اماکن خاصی به نام مُحَصَّبْ و جِمار میافکندند تا مکّیان آنجا را به زیر کشت نبرند. معلوم است که سنگها باید درشت باشد تا کاملًا زمین را غیرقابل کشت کند و این با سنگریزه که در حج ابراهیمی برای رمی جَمَرات بکار میرود، تفاوت دارد.
جاهلیان پس از نَحر و رمی در مِنی ظاهراً، از احرام خارج میشدند. در کتاب الحیوان جاحظ، شعری از قول عبداللّهبن العَجْلان آورده که همین مفهوم از آن مستفاد میشود.
مُشرکان پس از نَحْر، متوجه رمی میشدند ولی، انجام این کار منوط به اجازه صُوَفَهای بود که از عرفه و مزدلفه، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزدیک غروب آفتاب رمی نمیکردند.
(6)در کتاب المُفضّلیّات از قول شَنْفَری شاعِر صُعْلوکِ جاهلی بیتی آمده که کلمه جِمار درآن آمده است.
قَتَلْنا قَتِیلًا مُهْدِیاً بِمُلَبَّدٍ جِمَارَ مِنیً وَسْطَ الْحَجِیجِ الْمُصَوَّتِ
(7)«ما محرمی را که هَدْی به قربانگاه میبرد به قصاصِ مُحرمِ تلبید کردهای، در میان جمره مِنی در بُحبوحه صدای حاجیان کُشتیم.»
پس از فراغت از رمی، حاجیان را در عقبه محبوس میکردند و هیچ یک اجازه حرکت نداشتند تا آنکه ابتدا صَوَفه بگذرند. پس از عبور آنان، به حاجیان اجازه حرکت میدادند.
مُرَّةبن خُلَیف الفَهمی، اشتیاق حاجیان به حرکت و ممانعت صوفه از آن را در این شعر بیان کرده است:
إِذَاما اجازَتْ صُوفةُ النَّقبَ مِنْ مِنیً وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّم
(8)چون صُوَفه، اجازه عبور از مِنی ندادند، کنگرهای از دودِ گوشتِ قربانی که بر روی آن هالهای قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست.»
مراسمِ حجّ پیش از غروبِ روز نهم ذیحجّه آغاز میشد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزی بر بالای کوه قزح، و نحر هَدی وَرمی جمار به هنگام غروب پایان مییافت. و در واقع شامگاه دهم ذی حجّه اینان از مراسم حج فراغت یافته بودند. تنها دخول مکه و طواف بود که میباید به جای آورند و آنگاه هریک به دیار خود روند.
مراسم حَلْق و تقصیر، اکنون بعداز تلبید انجام میشد. برحسبِ نقل صاحب تاج العروس، یمنیها، مقداری آرد یاقاووت بر موهای تلبید کرده خود میبستندو چون، حلق میکردند، آرد یاقاووت فرو میافتاد و فقرا از آن بهره میبردند.
(9)البته باید دانست که عمل حلق و تقصیر تنها در منی انجام نمیشد، بلکه بنابرقول هشام کلبی «کانَتِ الأَوْسُ والخَزْرجُ و مَنْ یَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عربِ أهلِ یَثْربَ و غیرِها، فکانوا یَحُجُّونَ فَیَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ کُلَّها، ولَایَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم. فَإِذا نَفَروا أَتَوْه، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَ لَایرَوْنَ لَحِجِّهِم تَماماً إِلّابِذَلکَ».
(10)«اوس و خزرج و هرکه از عرب یثرب و غیر یثرب که بر روش آنان میرفت، حجّ میکردند و چون دیگران در همه مواقف حاضر میشدند. ولی حلق نمیکردند. و چون از حج خارج میشدند، پیش مناة میآمدند و حلق میکردند. آنها حج را جز به این عمل، کامل نمیشمردند.»
اختلافات و امتیازات:
اگر مراسم حجِّ جاهلی را از خلال تاریخ و ادب مکتوب بررسی کنیم به اختلافاتی برمیخوریم که خود ناشی از امتیاز خواهی پارهای از قبایل است. این اختلافات پیش از هرچیز نحوه اجرای حجّ مُشرکان را نشان میدهد که تحت نفوذِ خوی برتریجوئیِ قبایلِ زورمند مکّی، رنگ دینی و وحدت خود را از کف نهاده بود.
حجاج جاهلی برسه دسته بودند: 1- حُمْس 2- حِلَّه 3- طُلْس
1- حمس: قرشیان خود را برتر از سایر عرب میدانستند و به جهت مجاورتشان با مکه میگفتند:
«نَحْنُ أَهلُ الحَرَم، فَلیس یَنْبَغی لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ، ولَانُعظِّمُ غیرَها کَما نُعَظِّمُها، نَحْنُ الْحُمسُ.»
(11)آنگونه که از این متن برمیآید، امتیاز حُمْس خاصِّ ساکنانِ حرم از قریش بوده است.
در کتاب المُحَبَّر، آمده است: «قُریشُ کُلُّها، وخُزاعَةُ لِنُزولهامَکَّةَ، ومُجاورتها قُریشاً.»
(12)برای معنای لغتِ حُمْس، دو وجه ذکر کردهاند: «أَلْحُمْسُ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِسٍ، مِنْ حَمِسَ: أَی؛ إِشْتَدَّ وصَلُبَ فیالدِّینِ و الْقِتالِ، وَقِیلَ: إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلکَ لإِلْتِجائهِم بِالْحَمْسَاءِ، وَهِیَ الکَعْبَةُ، لِانَّ حَجَرَها أَبْیَضُ إِلَی السَّوادِ.»
(13)پس با عنایت به متن فوق، حُمْس یابه معنای سختگیری و استواری در دین و نبرد است و یا به مناسبت رنگ سنگهای کعبه است که سفید متمایل به سیاهی است.
آنچه، پیروان حُمْس در حج ایجاد کردند، اینهاست: ترک وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوی مزدلفه. آنها در عینِ اقرار به این مناسک، میگفتند: ما اهل حرمیم نمیباید از حرم بیرون رویم و غیر حرم را تعظیم کنیم. چون حاجیان در عرفه قرار میگرفتند، اینان در
اطراف حرم وقوف میکردند و شامگاهان به مزدلفه میرفتند.
این امر تا ظهور اسلام برجای بود، تا کریمه 199 از سوره بقره، آن را ملغی کرد.
«ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ..»
(14)؛ «سپس از آنجا که دیگر مردم باز میگردند، شما نیز باز گردید.»
دیگر کارها که قریشیان باید به جهتِ رعایتِ حُمس، انجام میدادند، این بود:
در خوردنی، إِقّط، (شیر خشکانده که با آن غذا تهیه میشد) نمیپختند. روغن داغ نمیکردند، شیر برشیر نمیافزودند و نگه نمیداشتند. و روغن نمیمالیدند، گوشت نمیخوردند و چیزی از گیاه حرم مصرف نمیکردند.
1- همان منبع، ص 289.
2- السّیرة النّبویة، ج 1، ص 119.
3- صحیح البخاری، ج 2، ص 201.
4- أخبار مکّه، ج 2، ص 154.
5- الوثنیة فیالأدب الجاهلی، ص 293.
6- السّیرة النبویة، ج 1، ص 120.
7- المُفضَّلیّات، الضَّبّی، ص 111.
8- معجم الشعراء، المَرزبانی، ص 294.
9- تاج العروس، ج 3، ص 486.
10- کتاب الأصنام، ص 14.
11- السّیرة النبویة، ج 1، ص 199.
12- المُحَبَّر، ابن حبیب، ص 178.
13- القاموس المحیط، ماده حمس
14- قرآن کریم، بقره، 199، ترجمه آیتی.
ص: 24
در پوشیدنی، پارچه مویین و پشمین از شتر و گوسفند و بز و پنبهای نمیبافتند. ولباس جدید برتن میکردند.
در مَسکن، در زیر چادر مویین نمیرفتند و از سایبان آن بهره نمیگرفتند. اگر میخواستند سایبان گزینند از چادرهای چرمین استفاده میکردند.
(1)از در خانه وارد آن نمیشدند، بلکه از پشت بامها داخل میشدند.
قرآن کریم در سوره بقره، آیه 189، اشاره به این عمل میکند و از آن نهی میفرماید: «و لَیْس الْبِرُّبِأَن تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا، وَلِکنَّ الْبِرَّمَنِ اتَّقَی، وَ أتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها ..».
(2)«... و پسندیده نیست که از پشتِ خانهها به آنها داخل شوید، پسندیده آن است که پروا کنید و از درها به خانه درآیید ..»
از دیگر آیین اهل حُمس، این بود که میگفتند: بر غیر اهل حرم، نمیزیبد که از طعام غیر حرم در حرم بخورند، بلکه چون برای حجّ یا عُمره آیند باید از طعامِ اهلِ حرم بخورند، یا بروجه مهمانی ویا بر سبیل خرید.
(3)نیز بر هر که برای اولین بار به طواف میآمد، الزام کرده بودند که در لباسِ اهل حرم؛ یعنی اهل حُمس طواف کند و اگر نیافت، عُریان طواف کند.
(4)همینسان اگر به مردی از خود زن میدادند، هرکه از او به دنیا میآمد بر آئین حُمس بود.
این امر، جنبههای سیاسی و اقتصادی نیز داشت که در قضیه تزویج حُمسیان با غیر اهلِ حرم پدیدار است. و پارهای از شعرای جاهلی بر این افتخار کردهاند.
2- حِلَّه: قبایلی که خارج از حرم بودند و در حِلّ میزیستند، به حِلّه معروف بودند. اختلاف حِلّیان با حُمْسیان در این بود که، اینان در ایام حجّ، روغن ذوب میکردند و خوراک إقّط میخوردند و بر خود روغن میمالیدند و گوشت میخوردند.
و از پشم و مو، لباس میبافتند و چادر برپا میکردند. در لباس خود مناسک به جای میآوردند. پس از فراغت، چون داخل کعبه میشدند، کفش و لباس را صدقه میدادند و برای طواف از حُمسیان لباس کرایه میکردند.
(5)3- طُلْس: در باره طُلْس گفتهاند که اینان یمنیان اهالی حَضرموت و عَکّ و عجیب و ایادبن نزارند. در وجه تسمیه گفتهاند، چون از مکانهای دور میآمدند و در حالی که غبار راه برآنها نشسته بود، به طواف خانه میپرداختند، بدین نام خوانده شدهاند.
(6)اینان در احرام بسانِ اهل حِلّه، و در پوشیدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل میکردند.
(7)عُمْره: اهلِ جاهلیت از حُمس و حِله و طُلس، به غیر از حج برای عُمره هم به کعبه میآمدند. در عمره خلاف حجّ قبلًا حلق کرده و از تلبید خودداری میکردند.
در ایام حج انجامِ عمره را گناهی بزرگ میشمردند. و عمره در ماههای حج، ذیقعده، ذیحجّه و محرم را [برحسب اعتقاد جاهلی] بس نابخشودنی میدانستند. میگفتند: «إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَره، و دَخَلَ صَفَرْ، حُلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَرْ.»
(8)«چون پسین شتر از رنجِ سِفرِ حج پاک شود و پشمش بروید و ماه صفر درآید، عُمره برآنان که عزم کردهاند، حلال شود.»
عمره، از حیث احرام و طواف با حج فرقی نداشت، الّا که وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِنی و رمی جمار نداشت.
سِقایَه و رِفادَه:
چون مکه در درهای لم یزرع واقع شده، و از حیث آب کمبود داشت، عمده تلاشِ قرشیان در ایام حج تهیه آب برای حجّاج بود. این عمل را سِقایه میگفتند. گفتهاند اول کس که برای حُجّاج چنین کرد، قُصی بود.
بعد از آب رسانی، مشکلِ دیگر در این ایام، اطعام بود، این عمل را «رِفاده» میگفتند و باز گفتهاند، نخستین کس که دست به این اقدام زد، قُصی بود.
(9)این شغل در اولاد قصی برجای بود، پس از او هاشمبن عبدمناف و پس از او عبدالمطلّب پسرش و بعد از وی ابوطالب تا ظهور اسلام این کار را برعهده داشت.
به غیر از این خاندان، کسانِ دیگر بودند که در این کار شرکت میجستند، ازجمله باید عَدینبن نَوفِل را نام برد که معاصر عبدالمطلّب بود و در صفا و مروة با شیر و عسل به سقایت حاجیان میپرداخت.
(10)طَواف و تَلْبیَه:
آنچه که قابل تأمل است و در حقیقت ماهیّت حجّ جاهلی را برمینمایاند، توجه به محتوای تلبیهها و ارتباط آن با بتهاست. در اینجاست که از حجّ آنان با آنهمه هیمنه ظاهری، جز حرکاتی عبث و تلاشهایی بیهوده، برجای نمیماند.
به واقع، اعمال حجّ رموزی است الهی با روح توحیدی که از خلیلِ بُتشکن برجای مانده است، غفلت در آن و بیگانگی با آن رازها و رمزها و دل تهی نکردن از غیرمطلوب و چرخیدن بیحضور، دَوَرانی است خُسران آور.
از همه، عمدهتر ربط بینِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسک، با صحنه بُرونی است که بعد از آن یک حاجّ ابراهیمی با او درگیر خواهد بود، صحنههایی که باید دین و دل و دنیا را برآیین ابراهیم- ع- و محمد- ص- یعنی اسلام بپردازد و در جمع بین این سه، آن کُند که خلیل- ع- کرد و آن رود که حبیب- ص- رفت.
حج جاهلی، حج مُشرکان بود، آنان پس از ورود به مکه، پیشِ بتان میرفتند و به کُرنش میپرداختند، در عرفه و مزدلفه و منی، پیوسته یابه یاد بت بودند و یا درکنارِ بت در مِنی هفت بت را در نزدیکیهای جمرات سه گانه نهاده، تا حاجیان، پس از آن به آنان تعظیم کنند. قربانگاه مِنی، پر از انْصاب بود، که مشرکان خونِ قربانی را برآن میمالیدند.
در سیره ابن هشام از قول معاویةبن زبیر آمده است:
فأُقسمُ بِالَّذی قَدْکانَ رَبِّی وَ أَنْصابٍ لَدَی الْجَمَراتِ مُعرِ
(11)«سوگند به آنکه خدای من است و به بُتانی که در نزدیکیهای جَمرات از شدتِ ریختن خونِ قربانی برآنان سُرخفام شدهاند.»
پس از ختامِ حج، احرامشان را پیرامون بُتان میگشودند.
آنچه از خلال اشعار و آثار برجای مانده جاهلی بدست میآید، همراهی انجام مناسک تلبیه با بانگ بلند است. باید دانست که از این تلبیه که خاص حجِّ ابراهیم است؛
لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لَاشَرِیکَ لَکَ، نشانی در دست نیست؛ بلکه تلبیه را به صورت زیر و موافق با عقاید شرک آلودِ خویش، دگرگون کرده بودند.
لَبَّیْکَ اللَّهُمَ! لَبَّیْکَ!
لَبَّیْکَ لَاشَریکَ لَکْ! إِلَّاشَریکٌ هُوَلَکْ!
تَمْلِکُهُ وَمَا مَلَکْ!
(12)در این تلبیه باور شرک پدیدار است. در حقیقت قرآن کریم در آیه از روی عقیده شرک آمیز آنان پرده برمیگشاید آنجا که میفرماید: «و ما یُؤمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَّاوَهُمْ مُشْرِکُونَ.»؛
(13) «و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر به شرک»
ابن کلبی، این تلبیه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبیب خاصِ قریش و ازرقی مربوط به همه مشرکان میداند. شکی نیست وقتی اهالی حرم به چنین تلبیهای اقدام میکردند برای اهالی حِلّ قابل پیروی بود.
بنابر نقل یعقوبی و ازرقی هر قبیله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مکه تلبیه میکرد. «ذَلکَ أَنَّ عُبَّادَ کُلِّ صَنَمٍ کانُوا إِذَا أَرادُ واالحَجَّ، إِنطَلَقُوا إِلَیه، و أَهَلُّوا عِنْدَه، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم.»
(14)«پرستندگان هرُبت، چون عزم حج میکردند، ابتدا به سوی آن میرفتند و تلبیهکنان بانگ برمیآوردند»
نیز: «إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَیْتِ وَ قَفَتْ کُلُّ قَبِیلَةٍ عِنْدَصَنَمِها، وصَلُّوا عِنْدَهُ».
(15)«هر قبیله چون قصد حجّ میکرد، پیش بُت خود میرفت و برآن نماز میکرد.»
پرستندگان هربُت از قبیلههایِ مختلف، تلبیههایِ خاص داشتند. از این میان بُتهای لات، عُزّی، مَنَاة، هُبَل، ذُوخَلَصَه، ذُوکَفَّیْن، جِهار، ذُرَیْح، ذولَبَّا، سَعیدَة، شَمُس، مُحَرِّق، مَرْحِب، نَسْر، یَعُوق، وَدّ و یَغُوث هریک دارای تلبیههای مخصوص به خود بودند که در متون تاریخی برجای مانده است و به جهت رعایت اختصار از ذکر آن خودداری میکنیم.
غیر از این بُتان، قبایل کِنَانَة، ثَقیف، هُذَیْل، بَجِیلَة، جُذَام، عَکّ و أَشْعَر، رَبیعَة، قَیس عَیْلان، بَنو اسدَ، تَمیم، مَذْحَج، حِمْیَر و هَمْدان، بَکْربن وائل، بنو مَعَدّ، بنونَمر، نیز تلبیههای خاص داشتند.
به هنگام همخوانی و تکرار تلبیهها، کف میزدند و صفیر برمیآوردند.
میتوان گفت که حج جاهلی آمیزهای از شرک، افتخارات قبیلهای و اغراض تجاری و اهداف سیاسی قومی بود، از اینرو به هنگام گردآمدن، هر قبیله سعی داشت تا با بانگ بلند مظاهر این آمیزههای ناهمگن را در یک میدان رقابتی به نمایش بگذارد.
قرآن کریم، از این حرکت مشرکان به هنگام طواف چنین تعبیر فرموده است:
1- المحبّر، ص 180 و السّیرة النبویة، ج 1، ص 202.
2- قرآن کریم، بقره، آیه 189، ترجمه آیتی.
3- الوثنیة فی الأدب الجاهلی، ص 305- 304.
4- السّیرة النبویة، ج 1، ص 202.
5- المحبّر، ص 180.
6- الوثنیة فی الأدب الجاهلی، ص 308.
7- المحبّر، ص 181.
8- صحیح البخاری، ج 2، ص 175، 170.
9- الوثنیة فیالأدب الجاهلی، ص 313 به نقل از أخبار مکة.
10- همان منبع، ص 315.
11- همان منبع، ص 319 و 31.،..،
12- کتاب الأصنام، ص 7.
13- قرآن کریم، یوسف، آیه 106، ترجمه آیتی.
14- أخبار مکة، الأزرقی، ج 1، ص 75.
15- تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 296.
ص: 25
«وَمَاکانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَالْبَیْتِ إِلَّامُکاءً وَتَصْدِیَةً.»
(1)«دعایشان در نزد خانه خدا جز صفیرکشیدن و دست زدن هیچ نبود ..»
مشرکان پس از منی روانه مکه میشدند و سه روز در مکه میماندند، این سه روز را ایام «تَشْریق» گفتهاند. در وجه تسمیه آن اقوالی ذکر کردهاند: پختهشدنِ گوشت قربانی بر اثر تابشِ خورشید، نحر قربانی به هنگام سرکشیدن تیغ آفتاب.
این سه روز را مهم میشمردند ولی از ارکان اساسی حج نبود.
غیر اهِل حُمْس میباید، به هنگام طواف یا لباس به عاریه گیرد و یا اجاره کند و اگر نیابد، عُریان طواف کند. البته این کار آنان میکردند که نخستین باربه حجّ آمده بودند.
اهل حِلّ، پس از طواف، لباس را در مکانی نزدیک مکه میافکند و حق نداشت آن را بپوشد. این لباسها را که از شدت تابش خورشید و تغییرات جوّی و لگدمال شدن، غیرقابل استفاده میشد؛ «لَقَّی»
(2) مینامیدند.
طواف عُریان بر بیت رایج بوده و شامل زنان نیز میشده است. آوردهاند که زنی به هنگام طواف لباسی نیافت و به ناچار عریان به طواف پرداخت و چون از زیبایی بهره داشت، جمعی فراوان به نظاره پرداختند.
نیز آوردهاند، که پارهای از مشرکان، این ایام را مغتنم میشمردند و برای نظر سوء در اطراف کعبه گرد میآمدند. خُفَافبن نُدْبَه، که به دنبال رؤیت معشوقه خود بود، بنابر قول خود در این ایام توانست او را عریان نظاره کند.
وَ أَبْدَی شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِناً وَ وَجْهاً مَتَی ...
(3)ریشه این گونه طواف را باید در سودجویی حُمْسیان جُست که سعی داشتند از طریق کرایه دادن لباس، آنهم برای یکبار، محل درآمدی برای خویش نگهدارند. اهلِ حلّ، یکی به جهتِ فقر و ناداری، و دیگر به سببِ عدم تمکین در برابر مقررّات و امتیازاتِ برتری جویانه قریش، گاه زیر این بار نمیرفتند و چون غرض از حجّ، برپایی سُنّتی قبیلهای و جاهلی بود، حاضر میشدند زنانشان هم عُریان طواف کنند!
برحسب نقل ابن کثیر آیه سیام سوره اعراف برای جلوگیری از این عمل نازل شده است. «یا بَنیآدَمَ خُذُو ازِینَتَکُمْ عِنْدَکُلِّ مَسْجِدٍ ...»
(4)«ای فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشید.»
اساف و نائله را در کنار کعبه نهاده بودند. یکی در لصقا و دیگری در محل زمزم، طائف ابتدا از اساف شروع میکرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف، بار دیگر حجرالاسود را استلام میکرد و پس از آن با استلام نائله، طواف را به پایان میآورد.
بنابر رسم مُشرکان، طوافِ حجّ و عُمره، همیشه جنبه تعبد نداشت؛ بلکه گاه برای اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلم دشمنان بود.
گفتهاند که ابوجُندَب بن مُرَّة، کسی را از اهالی مکه پناه داد، ولی زُهَیر اللَّحیانی، او را و زنش را بکُشت.
چون این خبر به ابوجندب رسید، از خانه بیرون آمد و پس ازاستلام رکن، عورت خود نمایان کرد و به طواف پرداخت، مردم دانستند که او قصد شرارت دارد.
(5)سعی صَفا و مَروه، هم جزء طواف بود ولی همه مُشرکان، در آنجا سعی نمیکردند، اهل حُمْس و شاید برخی دیگر، به این کار دست میزدند.
سعی بین صفا و مروه از شعائر خلیل- ع- بود ولی ترک و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مکه، دستور انجام آن از سوی پیامبر خدا صادر شد. «إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ، فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلَاجُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما.»
(6)«صفا و مروه از شعائر خداست. پس کسانی که حجّ خانه را به جای میآورند یا عُمره میگزارند، اگر برآن دو کوه طواف کنند، مرتکب گناهی نشدهاند.»
1- قرآن کریم، انفال، آیه 35، ترجمه آیتی.
2- السیرة النبویة، ج 1، ص 202.
3- الوثنیة فیالأدب العربی، ص 340- 339.
4- قرآن کریم، اعراف، آیه 30، ترجمه آیتی.
5- خزانة الأدب، البغدادی، ج 1، 292.
6- قرآن کریم، بقره، آیه 158، ترجمه آیتی.
ص: 26
منابع
- قرآن مجید، ترجمه عبدالمحمّد آیتی (تهران، سروش، 1367)
- أخبار مکّة، الأزرقی (مکّة المکرمة، الماجدیة، 1352)
- أسواق العرب فی الجاهلیّة و الإِسلام، سعید الأفغانی (دمشق 1927)
- تاج العروس مِن جواهر القاموس، محمّدبن مرتضی الزّبیدی (بیروت، دارمکتبة الحیاة، بدون تاریخ)
- تاریخ الجاهلیّة، الدکتور عمر فرّوخ (بیروت، دارالعلم للملایین، 1984)
- تاریخ العرب فیالاسلام، الدکتور جواد علیّ (بیروت، دارالحداثة، 1984)
- تاریخ العرب قبل العروبةالصّریحة، محمّد عَزّه دَرْوَزَه (صیدا، المکتبة العصریة للطباعة و النّشر، 1376)
- تاریخ الیعقوبی، ابن واضح الیعقوبی (بیروت، دارالعراق، 1900)
- خزانة الأدب و لُبّ لُباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادی، تحقیق و شرح، عبدالسّلام محمّد هارون (القاهرة، مکتبة الخانجی، 1409)
- السّیرة النبوّیة، لإبن هشام، تحقیق، مصطفی السَقَّا، إبراهیم الأبیاری، عبدالحفیظ شلبی (القاهرة، البابیالحلبی، 1955)
- شرح دیوان أمیة بن أبیالصَّلْت، تحقیق، سیف الدین الکاتب، أحمد عصام الکاتب (بیروت، دارمکتبة الحیاة، 1980)
- صحیح البخاری، محمدبن إسماعیل (القاهرة، مطابع دارالشعب، 1378)
- فی طریق المیثولوجیا عندالعرب، محمود سلیم الحوت (بیروت، دارالنّهار للنشر، 1983)
- القاموس المحیط، الفیروز آبادی (بیروت، مؤسسة الرسالة، 1406)
- کتاب الأصنام، أبومنذر هشام بن محمّدالکلبی، تحقیق، أحمدزکی باشا (القاهرة، دارالکتب المصریة، 1924)
- المُحَبّر، أبوجعفر محمّدبن حبیب، تصحیح، الدکتوره إیلزه لیختن شنیتر (بیروت، دارالآفاق الجدیدة، بدون تاریخ)
- مُروج الذَّهب و معادن الجوهر، المسعودی، تحقیق و تصحیح، شارل پلّا (بیروت، منشورات الجامعة اللبنانیة، 1965)
ص: 27
- مُعجم البلدان، یاقوت الحَمَوی (بیروت، دارصادر، 1955)
- معجم الشعراء، ألمَرْزبانی، أبوعُبیداللّه محمدبن عمران، تحقیق، عبدالستّار أحمد فراج (دمشق، مکتبة النوری، بدون تاریخ)
- المُفَضَّلیّات، المُفَضَّل الضَبِّی، تحقیق و شرح، أحمد محمد شاکر، عبدالسلام هارون (القاهرة، دارالمعارف، 1976)
- الوثنیة فیالأدب العربی، الدکتور عبدالغنی زیتونی (دمشق، وزارة الثقافة، 1987).
--)،..، 6891 (--)،، 0891 (--،)، 1، 18 (.