میقات‌

نوع مقاله : حج در آیینه ادب فارسی

نویسنده

چکیده

ندارد

کلیدواژه‌ها

موضوعات


میقات

احد ده بزرگی  

بهوش ایدل که میقات است اینجا محل نفی و اثبات است اینجا
از اینجا ساز وحدت می‌شود ساز از اینجا می‌شود پرواز آغاز
از اینجا باید آهنگ سفر کرد یقین خویشتن را بارور کرد
محل نیت پاک است اینجا مکان رشد ادراک است اینجا
اگر داری سر پیوند با دوست برآر از دل خروش دوست یا دوست
در این ره گرچه بی شیب و فراز است مکن وحشت توکل چاره ساز است
توکل بر خدای خویشتن کن زجان اثبات حق و نفی من کن
برآ از چاه شب چون مهر خاور زممکن رو بسوی واجب آور
چو غنچه جامه جان را قبا کن صدف را از گهر دیگر جدا کن
چو عریان از وجود خویش گشتی تهی از نخوت و تشویش گشتی
به آب توبه جان را پاک گردان شکوفا غنچه ادارک گردان
صفا دادی چو بیرون و درون را بخوان اناالیه راجعون را
حدیث مرگ قبل از مرگ این است طریق وصل حق جویان چنین است
بگو یارت مرا ثابت قدم دار به پاکی در دو عالم محترم دار
رهایم کن الهی از دو روئی بده بر فطرتم آئینه خوئی
صفای صبح صادق بر دلم ده به قرب خویش در دل منزلم ده
صفا چون یافتی شکر خدا کن بدور از خویشتن شک و ریا کن
مبادا شعله شک بر فروزد گل پاک یقینت را بسوزد
ز وسواس و ریا کاری بپرهیز مکن این شعله را در خویشتن تیز
نگیرد تا غرورت دامن هوش بحق رو کن بکن خود را فراموش
بریز از دیده اشک و های و هو کن درون را چون برونت شستشو کن
چو بیرون و درونت پاک گردید دلت روشن تر از افلاک گردید
بپوش احرام و ترک ما و من کن بدست خود منیت را کفن کن
کفن کن خویش را بی خویش آنگاه بر آراز پرده پر شور دل، آه
بگو یارب دگر کارم تمام است بمن جز شوق وصل حق حرام است
قدم در دامن محراب بگذار به سجده سر چنان مهتاب بگذار
پس آنگه لب زجام شوق ترکن خروشان نغمه لبیک سر کن
بگو لبیک یا معبود لبیک مرا تنها توئی مقصود، لبیک
ارمغان آورده‌ام بر خاک راه مصطفی‌

 

دعاییه‌

شاعری از افغانستان
این دعاییه را یک استادِ گرانمایه افغانی در نیمه شعبان 1387 در آستانِ پاکیزه نبوی عرض کرده است.
کاروانِ اشکِ خون آلودِ من افکنده بار با متاعِ جان، به خاکِ درگه جانانِ من
تاجداری را سَزَد سودن سرِ عزّت به عرض کاو خطابی بشنود زین درگه ای دربانِ من
از شبِ یأس آمدم سوی سحر گاهِ امید ای هُمایون صبحدم، ای مشرقِ احسانِ من
داد خواهم؛ داد مابستان که چرخِ سنگدل از معاصی تیرها زد بر دلِ نالانِ من
بسملِ دل را به درمانگاهِ رحمت می‌برم تا مَسیحُ القَلْبْ سازَد از کَرَم درمانِ من
گر مسیحا چشمِ ظاهر کرد بینا، فیضِ تو می‌کند بینا به مُعْجِزْ، دیده پنهانِ من
ناقه آمالِ ما را منزلِ دیگر کجاست جز دیارِ لطف تو، ای منبعِ احسان من
قطره‌یی زان ابرِ دریا بار آرَد صد بهار بر گلِ نشگفته امید، دَر بُستان من
زمزم آنجا، ساقیِ زمزم در اینجا آرمید آه، ای ساقی، کَرَم بر سینه عَطْشان من
قبله آنجا، دل بقربانِ تو اینجا می‌شود کُن قبول ای قبله اقبالِ من قربانِ من
ای درِ تو کعبه من، زمزمِ امّیدِ من قبله من، رُکنِ من، دین من و ایمانِ من
بینوایم، بیکسم، بی طالعم، بی حاصلم این‌من‌واین‌عَجْزِمن، این‌حُجّت وبُرهانِ من
تا بدستِ نَفْس بسپردم زمامِ ناقه را مُنحرِف گردید از ره، عقلِ سر گردانِ من
راه پیچان است و منزل دور و دُزدان در کمین تا کجا آواره گردد این دلِ حیرانِ من
سنگبارانِ مَلامت می شود از هر طرف دل زِ دستِ نَفْس کافر کیشِ پُر طغیان من
غرقه درگردابِ‌خجلت می‌شوم‌تا روزِ حشر گر نباشد التفاتِ نوح، کشتیبانِ من
ارمغان آورده‌ام بر خاکِ راهِ مصطفی ارمغانِ من چه باشد؟ اشکِ خون افشان من
در ادب گاهِ کَرَم عَرضِ تمنّا جُرأت است ای کرم فرما، تو دانی رنجِ بی پایان من
هم‌تودانی‌آنچه‌هست از خواجَگی شایانِ تو هم تو دانی آنچه هست از بندگی شایانِ من
من از آن چشمِ عنایت، یک نگه دارم رجا تا بسامان آوَرَد احوالِ بی سامانِ من
عرفات
شب در عرفات، نغمه خوانی کردم چون ابر بهار، درفشانی کردم

ص: 47
تا رحمت حق شامل حالم گردد تو به ز گناهِ خود، نهانی کردم
زمزم
خداوندا بحقّ خاتمِ عشق به نور عشق و قطبِ اعظم عشق
روانم را چو هاجر شاد گردان بجوشان در وجودم زمزم عشق
طواف
در حال طواف، یا علی می‌گوییم راز دل خویش با علی می‌گوییم
ای کور دلانِ برده، سوگند به عشق ما زنده دلیم، تا علی می‌گوییم