جواد محدثی
کن سعی که با صفا چو زمزم باشیدر قرب به گُل، پاک چو شبنم باشی
ای مُجرم محرم، به حرم حرمتدارمُحرم که شدی بکوش مَحرم باشی
اهالی وَلایت وِلایت
ما ساکن کشور هدایت هستیمما شامل لطف بینهایت هستیم
پرسند اگر نشانی ما گویندما اهل وَلایت ولایت هستیم
در ارتباط با تشرف زائران
یک فرقه برآنند که این همت بودگویند گروهی که ترا قسمت بود
ای آمده در دیار وحی آگه باشنی همّت و نیقسمت، این دعوت بود
اصغر عرب (خرد)
ای عاشق مشتاق که خواهان لقائیدر راه طلب گمشدهای بیسر و پائی
میعادگه دلبر جانانه همین جاستیک لحظه به خود آی و نظر کن که کجائی
با عجز بر این خاک گرانمایه بنه سرگر آمدهای بر در سلطان به گدائی
دست طلب انداز به دامان وصالششاید برسی از ره لطفش به نوائی
تو بندگی آموز که آن شاهد یکتاداند روش بندهنوازی و خدائی
او خوانده تو را بر سر خوان کرم خویششرمنده چرائی تو ز بیبرگ و نوائی؟
بیپرده کند جلوهگری از در و دیوارتو ناله و فریاد برآری ز جدائی
معشوق بود بر سر پیمان محبتزشت است اگر بر سر میعاد نیائی
عهد «الست» را تو به یاد آر«لبیک» بازگوی و «بلی» کن
یکدم برو به جانب کعبهخود را زبند آز، رها کن
بنمای حج و عمره و دل رابا اشک دیده پاک و جلا کن
با ذکر نام خالقِ یکتادردِ درون خویش، دوا کن
بزدای ظلمت از دل، جان راروشن چو مَه ز نورِ خدا کن
طوفی به دور کعبه دل زنبر مروه سعی، سوی صفا کن
در پیشگاه حیّ تواناتسبیح گوی و حمد و ثنا کن
یکسوی زن حجاب خودی راآزادگی به روح، عطا کن
حِجر و حَجَر، حطیم یمانیکن استلام و ترکِ ریا کن