شعر برای کعبه، یگانه است. این شاعر توانا، که فرهنگی غنی و ذهنی پر بار از افکار جوان و تصاویر بکر و تازه دارد، بیش از هر شاعر دیگری در تمجید و ستایش کعبه، شعر- و شعر والا- عرضه کرده است. در میان قصاید او، نزدیک به ده قصیده است که در رابطه با کعبه سروده شده است (بدون احتساب مطلعهای تجدید شده) و بیشتر این قصاید نیز از سرودههای مشهور و زبانزد خاقانی است، برای مثال قصیده با مطلع:
که هر سه از امهات قصاید فارسی و از زیباترین سرودههای افضل الدّین خاقانی است. نجّارزادهای که شعرش از غنیترین، زیباترین و غرّاترین شعرهای فارسی است و طبعاً قصاید «کعبهای» اش نیز از آن زیبایی و غنا و غرّایی، بهره کامل بردهاند.
برخورد او با کعبه، برخوردی شیفتهوار است. شاعر گویی عاشقی است که دیدار معشوق، از خود بی خودش کرده است.
ص: 182
این شیفتگی تابدان حدّ و اندازه است که شاعر مشکل پسند در وصف طبیعت حجاز راه مبالغه میپیماید و آن بادیه سوزان لم یزرع را، بهشتی بهارین میبیند:
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست باد بهشت زاده زخاک مطهرش
یک از قصاید نفیس خاقانی در مدح کعبه، قصیدهای است به مطلع:
زد نفس سر بمهر صبح ملمّع نقاب خیمه روحانیان گشت معنبر طناب
و در این قصیده آهنگین و دلنواز، شیفتگی و اخلاص خود را به کعبه معظمه با تعابیری ناب و مبتکر بیان داشته و از جمله گفته است:
حقّ تو خاقانیا کعبه تواند شناخت ز آخور سنگین طلب توشه یومالحساب
مرد بُوَد کعبه جو طفل بُوَد کعبْ باز چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب
خانه خدایش خدا است لاجرمش نام است شاه مربع نشین تازی رومی خطاب
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زان زحقش بیحساب هست عطا در حساب
در وصف کعبه و ذکر مناسک و اعمال و مواقف حج، از رشحات طبع خاقانی است این قصیده که با مطلع دیگر:
سرحدّ بادیه است روان پاش بر سرش تریاق روح کن ز سموم معطرش
قصیده دیگری به مطلع:
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند بختیانرا زجرس صبحدم آوا شنوند
به توصیف کعبه و یاد روضه منوره پیامبر اکرم- ص- اختصاص یافته و نشان میدهد که شاعر گرانمایه چگونه همراه عرشیان بانگ «وللّه علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا»
(1) را لبّیک گفته و خود را در سلک کسانی قرار داده است که آرزو دارند مصداق آیه «ان یقولوا سمعنا واطعنا و اولئک هم المفلحون»
(2)گردند. این اندیشه را در ابیات زیر میبینیم:
عرشیان بانگ «وَلِلَّهِ عَلَی النَّاس» زنند پاسخ از خلق «سَمِعْنا واطَعْنا شنوند
چون جرسدار نجیبان ره یثرب سپرند ساربان را همه الحان جرسآسا شنوند
به سلام آمدگان حرم مصطفوی «ادْخُلُوها بِسَلامٍ» از حرم آوا شنوند
«النّبی النّبی» آرند خلایق به زبان امّتی امتی از روضه غرّا شنوند
این شیفتگی و دلباختگی روحانی بر حرم کعبه که شعر خاقانی را است، موجب شده واژه مبارک «کعبه» را حتّی آنجا که مستقیماً مدح کعبه مراد او نیست به مناسبتهای گوناگون زینتبخش چکامه خویش سازد چنانکه قصیدهای مردف به کعبه سروده و شعر خود را با این ردیف مقرون به برکت و شرف گردانیده است، اینک ابیاتی از آن قصیده:
ای در حرمت نشان کعبه درگاه ترا مکان کعبه
حق کرد خلیل را اشارت تا کرد بنا بسان کعبه
جای قسم و مقام سجده است از بهر خواصّ جان کعبه
1- آل عمران: 97.
2- نور: 51.
ص: 184
خاقانی دوبار سفر حج کرد و در بازگشت از دومین سفرش بود که با دیدار مدائن و خرابههای آن متأثر شد و قصیده معروف و با شکوه ایوان مدائن را سرود و در یکی از سفرهای دوگانهاش قصیده «حرز الحجاز» را در کعبه نوشت و بر سر مزار مطهر نبی اکرم برخواند.
گفتنی است که در بیشتر این قصاید، خاقانی مدح پیامبر اکرم- ص- را با ستایش کعبه توأم کرده است، همچون تخلص بسیار هنرامندانه قصیدهای که در آن از ستایش کعبه به مدح پیامبر- ص- میپردازد:
بر آستان کعبه مصفا کنم ضمیر زو نعمت مصطفای مزکی برآورم
دیباچه سراچه کل، خواجه رسل کز خدمتش مراد مهنا برآورم
حق شناسان و قدردانان نیز، این همه هنرمندی و خلوص را بی پاسخ نگذاشتند. مشهور است که یکی از قصاید خاقانی را که در کعبه و در وصف مناسک حج سروده بود به آب زر نبشتند، قصیدهای که «با کورة الأسفار و مذکورة الأسحار» نام دارد. از شیفتگی خاقانی به کعبه و نگهبانی حرمت خانه خدا از جانب او، همین بس که با همه ارادتی که به حضرت مسیح- به سبب مسیحی بودن مادرش- دارد، او را از آسمان فرو میکشد و به پاسبانی بام و در کعبه میگمارد:
نشگفت اگر مسیح در آید ز آسمان حلقه زنان خانه معمور چاکرش
بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح ز آنست فرق طارم پیروزه منظرش
«کعبه» در کلام نظامی
پس از خاقانی، دفتر شاعر معاصرش نظامی را میگشاییم. شاعری
ص: 185
زبان آور، به غایت فصیح و استاد در ارائه ترکیبات و تعبیرات بکر و دست نخورده. از نظامی شعری مستقیماً در ستایش کعبه ظاهراً نیامده است امّا، در داستان لیلی و مجنون، از کعبه سخن در میان است. آنجا که پدر و خویشان مجنون، آخرین راه چاره عاشق پاکباخته را در آن میبینند که به خانه کعبهاش برند و درمانش را هم در آن جایگاه مقدس، از خدای مجنون طلب کنند.
نظامی در همین چند بیت، بخوبی کیفیّت اعتقادش را به کعبه روشن میکند و از میزان ارج و عزت این محراب زمین و آسمان نمونهای هر چند اندک بدست میدهد:
چون رایت عشق آن جهانگیر شد چون مه لیلی، آسمانگیر
هر روز خفیده نامتر، گشت در شیفتگی تمامتر گشت
برداشته دل ز کار او سخت درمانده پدر، به کار او سخت
میکرد نیایش از سر سوز تا زآن شب تیره بردمد روز
خویشان همه در نیاز با او هر یک شده چاره ساز با او
بیچارگیِ و را چو دیدند در چارهگری زبان کشیدند
گفتند به اتفاق یکسر کز کعبه گشاده گردد این در
حاجتگه جمله جهان اوست محراب زمین و آسمان اوست
«حج» در کلام عطار
عطار نیز برخوردی از این گونه با حج دارد، غیر مستقیم و ضمنی. در منظومه شیخ صنعان آنجا که مریدان، در کار پیر و مراد خود در میمانند، درماندگیشان بیشباهت به درماندگی پدر و اطرافیان مجنون در کار شیفتگی او نیست. آنها نیز قصد سفر حجاز میکنند و
ص: 186
برای آن که شیخ را از عالم شیدایی و دیوانه سری بیرون کشند، به گمان خود، وسوسه زیارت خانه خدا را در جانش میریزند تا هم به گمان خود، از چنگ عشق دختر ترسا، رهایش کنند.
همنشینانش چنان درماندند کز فروماندن به جان درماندند
چون بدیدند آن گرفتاری او باز گردیدند از یاری او
جمله از شومی او بگریختند در غم او خاک بر سر ریختند
بود یاری در میان جمع چست پیش شیخ آمد که ای درکار، سست!
میرویم امروز، سوی کعبه باز چیست فرمان؟ باز باید گفت راز
یا همه همچون تو، ترسایی کنیم خویش را محراب رسوایی کنیم
این چنین تنهایت نپسندیم ما همچو تو، زنار بربندیم ما
یا چو نتوانیم دیدت همچنین زود بگریزیم بی تو زین زمین
معتکف در کعبه بنشینیم ما دامن از هستیت در چینیم ما
شیخ را امّا دل نه چنان از دست رفته است که وسوسه یاران به جای نخستین بازش گرداند. در اینجا، کعبه و دیر تمثیلی از دو قطب مخالف ایمان و کفراند و عطار بی آن که توضیحی دهد با نشان دادن همین تقابل و رویارویی، عظمت کعبه را به رخ میکشد. آخرین تیر ترکش یاران شیخ برای رهاندن او کعبه است و شیخ را این تیر نیز از پای نمیاندازد:
شیخ گفتا من پر درد بود هر کجا خواهید باید رفت زود
تا مرا جان است، دیرم جای بس دختر ترسام، جای افزای بس
یاران، به کعبه میروند و شیخ را با شیداییاش جا مینهند. در کعبه از دوستان شیخ، یکی ماجرا را میشنود و با مریدان پرخاش میکند که آنچه کردهاید رسم وفاداری نبوده است؛ زیرا که اگر شیختان زنار بسته
ص: 187
بود هم شمایان نیز میباید زنار بر میان میبستید و با او بر دیر میرفتید. این کعبه که آمدهاید نه سفر به جانب حق که دوری از خویشتنتان بوده است. باز گردید و به پیر خود بپیوندید که کعبه شما، هم در آنجاست.
«حج» و «کعبه» در کلام مولانا
پس از سنایی و عطار، نوبت آن است که انعکاس حجّ و کعبه را در شعر مولانا باز نگریم که او خود گفت:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم
در دفتر دوّم «مثنوی»، مولانا داستان حج با یزید را، با همان زبان شیرین و با همان بیان پر راز و رمز نقل کرده است. داستان، خود پیچیدگی خاصی ندارد و بیان مولانا نیز بی تعقید است. پس مطلب توضیح خاصی ندارد. مگر پیغامی که پیر بلخ میگذارد که «حج» تنها طواف سنگ و گل نیست که طواف دل نیز هست:
سوی مکه شیخ امت با یزید از برای حج و عمره میدوید
او به هر شهری که رفتی از نخست مر عزیزان را بکردی باز جست
گر دمی گشتی که اندر شهر کیست گو بر ارکان بصیرت متکی است
تا آنجا که میگوید:
قصد کعبه کن چو وقت حج بود چونکه رفتی مکه هم دیده شود
قصد در معراج دید دوست بود در تبع عرش و ملائک هم نبود
همین حالت را مولانا در رویارویی با مسأله حج در دیوان شمس نیز
ص: 188
دارد. آنجا هم حج روحانی را توصیه میکند، و در حج جسمانی تنها دلخواه را نمییابد. هر ذرهای از جهان، نشانهای از اوست و دل هر انسان کاملی قرارگاه اوست. پیری که با یزید میبیند، شمس الحق دیگری است در دیاری دیگر، که به اعتقاد مولانا، میتوان دلش را خانه خدا دانست و بر گردش طواف کرد و باور داشت که این حجّ در پیشگاه باری، پذیرفتهتر خواهد آمد؛ چرا که هم به اعتقاد مولانا، خداوند از هنگامی که کعبه آب و گل بنا شد در آن گام ننهاد، حال آن که مدام در دلهای عارفان و گزیدگان و اولیای خود خانه دارد، پس نه عجب اگر این حج پسندیدهتر و پذیرفتهتر آید. در دیوان شمس نیز حال و احوالها از این دست فراوان است.
«حج» و «کعبه» در کلام سعدی
در دفتر سعدی نیز با این شخصیّت کعبه روبروییم. امّا جز این، در بوستان یکی دو حکایت کوتاه نیز میخوانیم که با کعبه و حج در رابطهاند و در دفتر دوم، داستان پیری آمده است که در سفر حج، مغرور عبادتهای خود میشود امّا پیش از آن که ابلیس درون به چاهش فرو کشد، رحمت حق به فریادش میرسد و نجاتش میدهد:
شنیدم که پیری به راه حجاز به هر خطوه کردی دو رکعت نماز
چنان گرمرو، در طریق خدای که خار مغیلان نکندی ز پای
به آخر ز وسواس خاطر پریش پسند آمدش در نظر کار خویش
به تلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان از این خوبتر راه رفت
گرش زحمت حق نه دریافتی غرورش سر از چاه برتافتی
یکی هاتف از غیبش آواز داد که ای نیکبخت مبارک نهاد!
مپندار اگر طاعتی کردهای که نزلی بدین حضرت آوردهای
ص: 189
به احسانی آسوده کردن دلی به از الْف رکعت به هر منزلی
و داستان دیگر در دفتر ششم است که البته ارتباط مستقیم با حج و کعبه ندارد امّا به هر حال، سخن از حاجبی است که شانه عاجی به شاعر میدهد و سپس گویا در غیاب به ناسزا، سگش میخواند. سخن از صاحبان دولت است و غرور و مکنت که از حقیقت دورشان میکند، منتهی، شاعر صاحب دولت را این بار از میان حاجیان برگزیده است
«حج» و «کعبه» در کلام حافظ
حافظ هم به کرات از حج و کعبه سخن میگوید:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سر زنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
***
جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
***
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
***
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد
«کعبه» در کلام جامی
جامی غزلی دارد که به تمامی در حال و هوای کعبه و عشق است.
عاشقی، به زیارت کعبه میرود امّا، یاد معشوق یک دم رهایش نمیکند و هم از این روی در همه جا و همه چیز جلوهای از معشوق میبیند.
جای جای کعبه به تداعیهای مستقیم و غیر مستقیم یادآور نکتهای
ص: 190
در باره معشوق و یا پارهای از وجود اوست. حلقه در کعبه، یادآور حلقه گیسوی او و شعار سیاه کعبه یادآور سیاهی موی اوست. این غزل در یکپارچگی و تشکّل، جزو کاملترین و زیباترین غزلهای فارسی است:
به کعبه رفتم و ز آنجا، هوای کوی تو کردم جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم
شعار کعبه چو دیدم سیاه، دست تمنا دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم
چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم دعای حلقه گیسوی مشکبوی تو کردم
نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت من از میان همه روی دل به سوی تو کردم
مرا به هیچ مقامی نبود، غیر تو نامی طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم
به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوی تو کردم
فتاده اهل منا در پی منا و مقاصد چو جامی از همه فارغ، من آرزوی تو کردم