نشویم، مال یتیم را نخوریم و به زنان عفیف نسبت ناروا ندهیم و از آنچه زشتی است ما را بازداشت. او از ما خواست که تنها خدای واحد را بپرستیم و کسی را در عبادت شریک او قرار ندهیم. نماز بخوانیم، روزه بگیریم، زکات بپردازیم و آنچه از کارهای پسندیده است انجام دهیم. ما هم از صمیم جان حرف او را پذیرفتیم و به او ایمان آوردیم و از او پیروی کردیم، زیرا فهمیدیم آنچه او میگوید حق است. از آن پس قوم ما با ما دشمنی کردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند که ما چون گذشتگان بر آیین خود بمانیم، چون ما نپذیرفتیم زندگی را سخت بر ما تنگ گرفتند و به آزار ما پرداختند تا حدی که مجبور به هجرت شدیم. و سرزمین شما را انتخاب کردیم به این امید که بتوانیم با آرامش زندگی کنیم.
سخنان جعفر که به اینجا رسید، پادشاه از او پرسید: آیا چیزی از آنچه بر پیغمبر شما نازل شده به همراه دارید تا برای ما بخوانید؟
جعفر پاسخ داد: آری.
پادشاه گفت: برای ما بخوان.
جعفر شروع کرد به خواندن آیاتی از سوره «مریم»، با شنیدن نام مریم و قداست او و تعریف خداوند از عصمت او، بیاختیار دانههای اشک بر گونه پادشاه و قسیسین جاری شد و در حالی که همه منقلب شده بودند، پادشاه رو کرد به نمایندگان قریش و گفت:
و بدینسان اوّلین جلسه با پیروزی مسلمانان پایان یافت و نمایندگان کفار با سرافکندگی و مأیوس از همه تدابیر انجام شده، دست از پا کوتاهتر مجلس را ترک کردند.
*** براستی که جعفر، همانگونه که پیامبر- ص- فرموده بود، هم خُلقاً و هم خلقاً شبیه به او بود.
او از اولین روزهایی که ندای حق پرستی از حلقوم نازنین پیامبر- ص- در مکّه طنین انداخت، جزء اولین یاران پیامبر- ص- بود و پس از برادرش علی- ع- اسلام را پذیرفت.
و تا آخرین لحظه هم دست از یاری پیامبر برنداشت.
ص: 107
علی- ع- مشغول نمازند. علی- ع- سمت راست پیامبر- ص- ایستاده، به جعفر گفت: بال چپ او را پر کن و تو هم نماز بگزار.
(1) بقدری جعفر عطوفت و مهربانی داشت و از فقرا و مساکین نگهداری میکرد که به «ابوالمساکین» مشهور شد.
(2) پیامبر- ص- به جعفر علاقه زیادی اشت تا جایی که وقتی جعفر از حبشه به مدینه برگشت، مسلمانان تازه از جنگ خیبر فارغ شده بودند. پیامبر- ص- بقدری از دیدن او خوشحال شد که سخت او را در آغوش کشید و میان دو دیده او را بوسید و این جمله مشهور را گفت:
«نمیدانم به کدام خوشحالترم. به آمدن جعفر یا به پیروزی خیبر.»
(3) با ورود جعفر به مدینه، او را در جوار مسجد جای داد و او همواره در کنار پیامبر بود تا این که در سال هشتم هجری پس از چند ماه اقامت در شهر مدینه به دستور پیامبر به فرماندهی سپاه اسلام برگزیده شد و روانه
(4) جنگ «موته» گشت.
جنگ «موته» در سال هشتم هجری و به دنبال کشته شدن سفیر پیامبر «حارث بن عمیر» به دست «شرحبیل» که فرمانده سرزمینهای مرزی شام بود اتفاق افتاد.
پیامبر- ص- پس از برقراری امنیت در سرزمین حجاز، سفیر خود را برای دعوت مردم شام و فرمانروای آن، به سوی آن منطقه گسیل داشت که به صورت ناجوانمردانه بوسیله «شرحبیل» دست و پایش را بستند و او را کشتند.
خبر مرگ این سفیر به مدینه رسید. پیامبر- ص- و اصحاب متأثر شدند و برای تأدیب آنان، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گردید.
سپاه اسلام در «موته» با لشکر دشمن مواجه گردید و نبرد آغاز شد. جعفر که فرمانده اول سپاه اسلام بود. در کمال شجاعت جنگید، وقتی حلقه محاصره بر او تنگ شد، از اسب پایین آمد و با ضربه شمشیر، اسب خود را پی کرد تا هم قطع امید از اسباب عادی کرده باشد و هم ایجاد رعب و وحشت در دشمن و با حملههای پی در پی و ضربات شمشیر به دفاع از خود برخاست.
دست راست او بوسیله دشمن قطع شد. پرچم را به دست چپ گرفت، دست چپش نیز
1- اسدالغابه، ج 1، ص 341
2- مقاتل الطالبیین، ص 6، چاپ قاهره «دار احیاء الکتب العربیه.»
3- همان، ص 11
4- در کتابهای تاریخی و در مصادر اهل سنت، فرماندهی اول سپاه به زید بن حارثه، بعد به جعفر و در مرحله سوم به عبد اللَّه بن رواحه نقل شده اما مدارک صحیح از جمله اشعاری که «حسان بن ثابت» و «کعب بن مالک» در این قضیه سرودهاند، شاهد این مدعاست که فرمانده اول جعفر بوده است. و آنها خود از پیامبر شنیدهاند. ابن هشام در سیره خود این اشعار را آورده است امّا هیچ اشارهای به ترتیب اصلی فرماندهان نمیکند؛ از جمله اشعار صریح «کعب بن مالک» در این زمینه این است:
اذ یهتدون بجعفر و لوائه قدّام اوّلهم فنعم الأوّل
سیره ابن هشام، ج 4، ص 386، چاپ مصر، مصطفی البابی.
ص: 108
قطع شد، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بیش از هفتاد زخم به لقاء و رضوان حق شتافت.
هنگامی که خبر شهادت جعفر به مدینه رسید پیامبر- ص- وارد خانه جعفر شد و از همسرش «اسماء بنت عمیس» پرسید: فرزندان من کجایند؟
اسما آنها را صدا زد؛ عبداللَّه، عون و محمد! پیامبر دستی بر سرشان کشید و در آغوشش گرفت. اسما با تعجب پرسید:
ای رسول خدا، طوری آنها را نوازش میکنی، گویی یتیمند!
و پیامبر- ص- فرمود:
اسما! آیا نمیدانی که جعفر شهید شده!
با شنیدن این سخن، صدای ناله اسما بلند شد.
پیامبر- ص- در حالی که قطرات اشک صورتش را خیس کرده بود، او را دلداری داد و فرمود:
گریه نکن، خداوند به من خبر داد که برای جعفر در بهشت دو بال هست از یاقوت قرمز.
و دستور داد برای آنها طعامی حاضر کنند که این سنت شد.
(1) امروز قبر جعفر در موته
(2) مشهور و محل زیارت است.
جعفر در سن 41 سالگی به شهادت رسید، پیامبر- ص- همواره از او به بزرگی یاد میکرد.
احادیث بسیاری در شأن و فضیلت جعفر از زبان پیامبر وارد شده.
(3) اهمیت وجودی او بقدری زیاد بود که حضرت علی- ع- در نبود او و حمزه اشک میریخت و از آنها به بزرگی یاد میکرد.
(4) مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی
(5)، روایتی را از قول سدیر نقل میکند که:
«روزی در خدمت امام باقر- ع- مشغول گفتگو بودیم پیرامون آنچه بعد از رحلت پیامبر بر مردم گذشت، یکی از اصحاب رو به امام باقر- ع- عرضه داشت: چگونه شد عزت بنی هاشم بعد از پیامبر- ص-؟
1- سفینةالبحار، ج 1، ص 593، چاپ انتشارات اسوه.
2- موته نام قریهای است در سرزمین بلقاء از سر حدّات شام، معجمالبلدان، ج 5، ص 220
3- نک: «مناقب الامام امیرالمؤمنین»، محمد بن سلیمان، چاپ مجمع الثقافة الاسلامیه، ایران- قم. ج 1 و 2- و «شواهد التنزیل»، الحاکم الحسکانی، ج 1 و 2
4- اعیان الشیعه، ج 4، صص 128- 118
5- روضه کافی، ج 8، صص 190- 189، ح 216
ص: 109
امام در پاسخ فرمود:
آنهایی که در بنی هاشم بودند، جعفر و حمزه بودند که درگذشتند. تنها دو نفر از بنی هاشم در کنار علی ماند که آندو، هم ضعیف بودند و هم تازه مسلمان، به خدا سوگند اگر جعفر و حمزه باقی بودند گرچه خود را به هلاکت رسانده بودند، نمیگذاشتند اینچنین شود.
مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه مینویسد: به همین خاطر من جعفر را در طبقه شیعیان ذکر کردهام.
(1)
1- اعیان الشیعه، ج 4، ص 120