جزیرةالعرب خواهیم شناخت. این ثروت بطور عادلانه توزیع نشده بود؛ مثلًا «ابواجیحه» بیشترین سهم را در کاروان مذکور داشت که به حدود سی هزار دینار میرسید و مردان دیگر از بنی امیه نیز حدود ده هزار دینار سهم داشتند. این بدین معناست که چهار پنجم صاحبان سرمایه در این کاروان از بنی امیه بودند. اما سهم اشراف و ثروتمندان مکه و در رأس آنان خاندانهای بزرگ دیگر (غیر از بنی امیه) در کاروان، یک پنجم باقیمانده بود.
از اینجا میتوان فهمید که چگونه خاندان معین، جدای از دیگران به ثروت اندوزی پرداختهاند.
در مکه خاندان ثروتمند دیگری با خاندان ابواجیحه در مقام و ثروت پهلو میزد و آن بنو مخزوم بود که از ثروتمندان مکه محسوب شده و (از میان آنان) «عبداللَّه بن جدعان» از بزرگان ثروتمند در عصر خود بود.
بعضی از تجار مکه هزاران دینار در کاروانی که به فرماندهی ابوسفیان در سال دوم هجرت (به شام) فرستاده بودند، سهم داشتند و بالطبع این مقدار، تمامی ثروت آنان نبود. گویند «ابولهب» به عاص بن هشام بن مغیره چهار هزار درهم قرض داده بود، وقتی وی نتوانست بدهی خود را به او و سایرین بپردازد، ابولهب او را اجیر کرد تا با قریش به نبرد بدر برود و از این مأموریت به او پاداشی دهد ولی ابولهب پس از آن، از اجرای عهد خود امتناع ورزید.
مسائل مذکور، این اندیشه و تصور را به ما میدهد که ثروت بعضی از تجار مکه بسیار زیاد بوده و بعضی از مستشرقان در این امر به حدی مبالغه کردهاند که حتی بعضی از تجار قریش را در موقعیت اشراف و ملاء این شهر قرار دادهاند.
زنان مکه نیز در تجارت نقش داشتند. مادر ابوجهل، تاجر عطر و مواد خوشبو بود، هند همسر ابوسفیان نیز از طریق کسانی که به سرزمینهای شام میرفتند، تجارت میکرد، خدیجه تاجری معروف بود و افراد مورد اعتماد از تجار را به این کار میگماشت که داستان فرستادن پیامبر- ص- توسط وی برای تجارت به سوی شام در سیرهها معروف است.
وقتی ابوسفیان، بدون این که اموال کاروان بدست مسلمانان بیفتد، از شام برگشت، زنان تاجر قریش همگی پیرامون وی حلقه زده و به محاسبه سود خود و آنچه به هر یک از آنان میرسید پرداختند.
ص: 103
ثروتمندان مکه و بزرگان آنان، در خانههای بسیار عالی که با زینتها و زخارف تزیین و با لوازم و اثاثیه مناسب مفروش شده بود، زندگی میکردند. آنان بر در خانههای خود پوششها و پردههای منقوش آویزان کرده و یا دیوار خانهها را با اشکال و تصاویر و نقوش میآراستند،
(1) و از ظروف طلا و نقره و اشیاء نفیس که از خارج میآمد استفاده میکردند.
اما بیشتر مردم مکه خانههایشان از گل یا تنه درختان یا مو و پوست شتران یا مشابه آن بود.
(2) این خانهها بسیار کوچک و ساده بود که نمیتوانست آنان را از سرما و گرما حفظ کند. این امر بخاطر آن بود که ایشان مالی در اختیار نداشتند. این اوضاع باعث ایجاد دشمنی و حسد در بین این دو طبقه در اجتماع میگشت.
اغنیای مکه از مظاهرِ زندگی خوب، در این دوران بهر برده و تا حد امکان از رفاه برخوردار بودند، تابستانها به مناطقی چون طائف و اماکن کوهستانی دیگر میرفتند تا خود را از گرمای مکه رهایی بخشند. آنان در این مناطق به شب نشینی نشسته لباسهای رنگین و گرانبها و پاک میپوشیدند.
(3) در تفریحات خود به بذل و بخشش پرداخته، شراب و نبیذ مینوشیدند و اسراف فراوان میکردند.
اما بیشتر مردم و ساکنین شهر که «خضراء قریش» یا بندگان (رعیت) خوانده میشدند
(4) چیزی در تملک نداشتند بلکه حتی دسترسی به نان جو نیز برای آنان دشوار بود. ثروتمند مکه فردی قسیالقلب و سنگدل بود که جز به خود نمیاندیشید.
حق هیچ کس را نمیداد. بر ضعیف مهر نمیورزید و به او رحم نمیکرد. اموال یتیم و ناتوانان و ضعفا را غصب میکرد، وجدانش او را نمیآزرد و سینهاش را به درد نمیآورد.
پس بدیهی بود که در این هنگام فقرای مکه و موالی (بندگان) و آزادگانی که دارای شعور و وجدان بودند، از این افراد قسی القلب و سنگدل و متجاوز نفرت داشته باشند.
در مکه، طبقه دیگری را مییابیم که ثروت افراد یاد شده را نداشتند ولی بالنسبه، از بیشتر شهروندان، توانمندی و ثروت بیشتری داشتهاند. همه آنان یا بعضی مالک هزاران دینار یا درهم بودند، در حقیقت به این افراد در عرف آن عصر، طبقه متوسطه کوچک [Petitte baurg coiso] گفته میشد.
ربا خواران ثروتمند، از جمله آنان
1- ابن اثیر، جامع الأصول من احادیث الرسول، ج 5، ص 448 به بعد «باب هفتم در تصاویر، نقوش، پوششها، و نکوهشصورت پردازان.»
2- اهل «مدر» و اهل «وبر» اصطلاحی است که به این دو دسته گفته میشد. «مدر» به معنای گل و به کسانی که ساکنخانههای گلین و در حقیقت شهر نشین بودند گفته میشد و «وبر» نیز به معنای پوست شتر بود و در اصطلاح به بادیه نشینان که در چادرهای پوستی زندگی میکردند گفته میشد. «مترجم»
3- ازرقی، اخبار مکه ص 486
4- ابن اثیر، جامع الاصول، ج 9، ص 342
ص: 104
بودند که به نیازمندان قرض داده و سود بسیاری در قبال آن به ربا میگرفتند. تجار کوچک و خردهپا نیز با مال خود و یا دیگران، به صورت اشتراکی با خارج معامله میکردند و صاحبان حِرَف که در تولید و مدیریت حرفه و تخصّص خویش، دستی داشتند، به تجارت با خارج مکه میپرداختند.
(1) همه فروشندگان یا مغازهداران، تعدادی بنده و خدمتکار داشتند که به ملکیت و تصرف خود در آورده بودند. آنان این افراد را از بازارهای نخاسه میخریدند تا بعنوان ابزاری در آن عصر به خدمت خود در آورند.
مکه بخاطر فقر زمین و آب و هوا، شهری نبود که آنچه تاجران از محصولات زراعی یا تولیدات صنعتی برای تجارت نیاز داشتند، در آن تولید شود، بنابراین تاجران آن، واسطه انتقال تجارت لوازم مورد نیاز مردم از یمن و عربستان جنوبی به سرزمین شام و دریای سرخ و عراق بودند و از سرزمین شام و عراق نیز ما یحتاج اهل مکه، یمن، عربستان جنوبی و آفریقا را از طریق تجارت فراهم میکردند.
بواسطه افزایش و ازدیاد سودهای اینگونه تجارتها، که بر سرمایه نیز میافزود، تجار را به جدیت و تلاش همیشگی در این کار حریص میساخت. سودهایی که در خرید و فروش اجناس از نقطهای به نقطه دیگر به دست میآمد، بسیار فراوان بود وبعضی مواقع به صد در صد نیز میرسید. از جمله مردم مکه از کاروان تجارتی ابو سفیان در سال دوم هجری از یک دینار و یک درهم به همان مقدار سود بردند.
(2)در قرآن کریم دو مسافرت برای قریش در هر سال ذکر شده است، مسافرتی در تابستان و سفری در زمستان:
«لإیلاف قریش، ایلافهم رحلة الشّتاء و الصّیف فلیعبدوا رَبّ هذا البیت الذی أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف.»
(3) سفر زمستانی بهنگام ملایمت هوا و سردی آن، به یمن انجام میشد و در تابستان و فصل گرما نیز به شام مسافرت میکردند. در این سفر تجارتی، کاروان بزرگی به حرکت در میآمد و هر یک از مردم مکه به اندازه توان مالی خود در آن سهیم میشدند. کاروان به شدت حفاظت شده و رهبری آن را فردی قوی وشخصیتی توانمند، که میتوانست بر حراست، خدمت و مدیریت آن در سختیها و ناملایمات به اندازه کافی قدرتمند باشد، به عهده میگرفت. موفقیت یا عدم موفقیت کاروان،
1- Ency of islam ,v .3 ,p .411
2- En ,v .3 ,p .440
3- سوره قریش، «برای آن که قریش باهم انس و الفت گیرند، الفتی که در سفرهای زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند پس به شکرانه این امر باید به پرستش خدای یگانه کعبه بپردازند که به آنها هنگام گرسنگی روزی داده و از ترس و خطرات ایمن ساخته است.»
ص: 105
به سرپرست و رهبر آن بستگی داشت و بالطبع موفقیت یا شکست آن، برای مردم مکه تأثیر فراوانی به دنبال داشت.
اینجاست که میبینیم چگونه ابوسفیان برای نجات کاروان قریش، که از سرزمین شام میآمد، مسیر آن را منحرف ساخت و آن را از مسلمانانی که در مسیر آن کمین کرده و منتظر رسیدن آن بودند دور نمود. بدیهی بود اگر آنان بر این کاروان دست مییافتند، خسارت و زیان فراوانی به قریش میرسید.
تجار قریش تنها به دو سفر تجارتی یاد شده اکتفا نمیکردند بلکه در کاروانهای کوچک به امر تجارت تخصصی میپرداختند. بعضی از آنان برای تجارت به سوی عراق، حیره و انبار و بعضی به حبشه و عدهای به یمن میرفتند.
اخباریون اسامی تعدادی از این تجار و خاندانها را، که این اماکن و سرزمینها را دیده و در آن به تجارت پرداختهاند، را به دست میدهند. هر دو طرف در میان یکدیگر خویشی داشته و یا پیمانها و عهدنامههایی با بزرگانی که کاروان خویش را به آن سرزمینها میآوردند، بسته میشد، چنانکه ما این امر را در جزء هشتم این کتاب با عنوان «تاریخ العرب قبل الاسلام» بیان کردیم.
بیشتر این تجار، از مسائل سرزمینی که برای تجارت به آن میرفتند آگاهیهایی داشتند. آنان لوازم نفیس تجارتی که مورد نیاز و پذیرش ثروتمندان و اغنیای مکه و جاهای دیگر بود را به این ناحیه وارد میکردند. ما در کتب لغت، اسامی لوازم و ابزارهایی که ریشه آنان به زبان فارسی، یونانی، سریانی، هندی و حبشی برمیگردد را ملاحظه میکنیم و این امر بالطبع دلیل روشنی برای این اتصال و ارتباط میباشد که حتی بعضی از این اسامی تا امروز نیز مورد استعمال و استفاده هستند.
بعضی از ثروتمندان مکه تنها به تجارت اکتفا نمیکردند، بلکه توجه خویش را به زمین و زراعت نیز معطوف میساختند.
آنان با رؤسای طائف در کاشت درختانی مثل انگور و میوهجات سهیم شده، به رهن یا اجاره مزارع پرداخته و بدین وسیله بر ثروت خود میافزودند و حاصل این زراعت را به شهر خود آورده و به کسانی که نیازمند آن بودند، به بهای سنگینی میفروختند. این ثروتمندان، زمستان را در طائف، در اوقات خوب به ییلاق گذرانیده و خود را از حرارت
ص: 106
مکه، که از صخرههای سوزان آن بلند میشد، رهایی میبخشیدند.
تجار مکه، اعراب و کشاورزانی که با آنان ارتباط داشتند را به استثمار میکشیدند، به آنان با ربا و بهره فراوان پول قرض داده یا محصولات آنان را هنگام ثمردهی میخریدند و اندک اندک بهای آن را میپرداختند. لذا سود فراوان و مطلوبی به دست آورده و نفوذ خویش را روز بروز بر آنان میافزودند. ایشان به رؤسای قبایل با بذل و بخششها و دادن وامها نزدیک میشدند تا حمایت و پشتیبانی آنان را برای کاروانهای تجارتی خود، به هنگام عبور از زمینهای ایشان، بدست آورند و بدین گونه بود که کاروانهای آنان با امنیت به سوی حیره، انبار، تکریت، و هیت در عراق و بسوی غزه، بُصری و مناطق دیگر شام رفته و با ایران و عشاشه- همپیمانان روم- به عقد پیمانهای تجارتی میپرداختند.
همینطور، تاجر مکه فردی عالم وآگاه بود که بازارهای دوردست را برای خرید و فروش مورد توجه و هدف قرار میداد و از طرفی نیز به اوضاع اقتصادی در خارج سرزمین خود آگاه بود و تخصّص کافی و آشنایی با نرخهای جهان داشت.
وکسی چه میداند؟ شاید در میان آنان کسانی بودند که زبانهای بیگانه؛ مثل فارسی، یونانی و سریانی را بخاطر سفر به آن سرزمینها و صحبت فراوان با ساکنان و انجام معامله و پیمانهای تجارتی با ایشان، به نحوی میدانستند. و چه بسا با زبان همان مردم با آنان مکاتبه و مراسله میکردند.
تاجر مکه حرمت شهر خود و وجود بیت الحرام در آن را بزرگ داشته، خود را در پناه این حرم قرار داده، از خدای بیت برای زندگی و تجارت خود به فضل او امنیت میطلبید. هنگامی که قصد سفر یا تجارت داشت، قطعهای از پوست درخت حرم را به گردن خود یا افسار شتر خویش میانداخت و با توسل و توجه به آن، احساس امنیت میکرد. و وقتی برمیگشت و داخل حرم میشد، این قطعه پوست را از گردن خود یا شتر خویش باز میکرد.
(1)بدین گونه ثروتمندان مکه از قداست شهر خویش بیش از حدّ، بهره و فائده میبردند.
بزرگان و صاحبان پول و مقام و حسب، عقلای قوم و زبان آنان بودند؛ آنچه میگفتند پسندیده و با حکمت تلقّی
1- ازرقی، همان کتاب ص 489
ص: 107
شده و بی چون و چرا مورد پذیرش بود. اما عوامالناس، چنانکه قرآن کریم بیان میکند؛ یعنی تابعان، هیچ نظر و سخنی نداشتند؛ آنچه نسبت به آن مأموریت مییافتند به انجام رسانده و از بزرگان و رؤسای خود پیروی میکردند. این امر به سبب کم عقلی و ناآگاهی طبیعی و مادرزادی آنان نبود بلکه به سبب جامعه آن عصر بود که این مسائل در آن ریشه داشت؛ یعنی نظام و اجتماعی که در آیات ذیل رساترین توصیف از آن شده است:
«و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا، فاضلّونا السبیلا، ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعناً کبیراً.»
(1) «فیقول الضعفاء الذین استکبروا انّا کنّا لکم تبعاً فهل أنتم مغنون عنا نصیباً من النار.»
(2) «وقال الذین استضعفوا للذین استکبروا، بل مکر اللیل و النهار، اذ تأمروننا أن نکفر باللَّه و نجعل له انداداً.»
(3) عظمت و بزرگی نزد آنان در حسب، نسب، مال و مقام بود. آباء و اجداد هر کس سرمایه او و ثروت باعث تفاخر و مباهات در جامعه بود که به وسیله آن و سایر امتیازات و فضائل خویش بر مردم و سایر ساکنان سرزمین خود فخر میفروختند. آنان هنگامی که در مجلس مینشستند نسبت به بزرگی و عظمت آباء و اجداد خویش مورد احترام بوده و باعث افتخار ایشان بود. در آن مجالس، در مکانی مینشستند تا بدان وسیله بتوانند نزد مردم به حسب و نسب خود مباهات کنند. اگر کسی بدون داشتن شهرت و آوازه آباء و اجدادی، بر آنان مقدم میشد، از او خشمگین شده و بر حسب معمول، وی را مورد اهانت قرار میدادند. از این روی، دشمنیهایی به سبب تفاخر در آباء و اجداد، حسبها و نسبها بین آنان پدید میآمد. این تفاخر، خصلتها و شاخصههایی از خصائص جاهلیت نفرین شده بود و اسلام آن را به شدت نهی کرده و کسانی را که به آباء و اجداد خویش، طبق سنتها، مباهات میکردند، را مورد نکوهش قرار میداد. چنانکه در مواضع مختلفی از قرآن و کتب حدیث آمده است.
(4) این بزرگان و کبار صاحب مقام و منزلت و رأی، راه رفتن خاصّی نیز داشتند.
حالتی که در حرکت به خود میگرفتند بخاطر این بود که نشان ویژهای داشته ومیخواستند آنان را از سایر بندگان خدا متمایز سازد تا در این مسأله نیز برتر بوده و شباهتی به آنان
1- احزاب: 67، «و گویند خدایا! ما از بزرگان و رؤسای خود پیروی کردیم و آنان ما را به گمراهی کشانیدند، خدایا بر عذاب آنان بیفزا و مورد لعن و غضب شدید خود قرارشان ده.»
2- مؤمن: 47، «ضعفا و به استضعاف کشیده شدگان به مستکبران گویند ما از شما پیروی کردیم آیا شما ما را از عذاب آتش نجات میدهید.»
3- سبا: 33، «کسانی که مستضعف و بیپناه بودند، به رؤسای متکبر در آخرت جواب میدهند که مکر و فریب روزگار، ما را بر آن داشت که بخدای یکتا کافر شویم و بر او شریک قرار دهیم و چون عذاب قیامت را بچشم مشاهده کنند سخت اظهار پشیمانی نمایند و ما زنجیرهای عقاب بگردن فرماندهان و فرمانبران اهل کفر نهاده و گوییم آیا این رنج و شکنجه جز کیفر کردار زشت شماست.»
4- ابن اثیر، جامع الاصول، ج 11، ص 247 به بعد.
ص: 108
نداشته باشند. هنگامی که یکی از آنان راه میرفت، تکبر ورزیده و با افاده و تفاخر و ناز و کبر گام برمیداشت.
در مورد این متکبران و خودپسندها، در قرآن کریم چنین آمده است:
«و لا تصعّر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحاً، انّ اللَّه لا یحب کلّ مختال فخور.»
(1) «ان اللَّه لا یحب من کان مختالًا فخوراً.»
(2) و همینگونه در مواضع دیگری در قرآن کریم
(3) و نیز در کتب حدیث، از این صفات آنان نکوهش شده است.
(4) یکی از شیوههای این متکبران و خودپسندها و فخر فروشانِ به آباء و اجداد، این بود که یکدیگر را در حسب و نسب مورد طعن و نکوهش قرار میدادند. بزرگان و اشراف این سرزمین به گذشته خاندان وآباء و اجداد خویش تفاخر و مباهات میکردند و ارزش انسان در این عصر به میزان تفاخر او به حسب و نسب، نه عمل و فعل، خود بستگی داشت لذا ناچار میشد تا از کسانی عیبجویی و با کسان دیگری نیکویی کند.
بدیهی بود این وضع، به غیبت و نفاق و دشنام منجر شده و مشکلات فراوانی بوجود میآورد؛ یعنی عدهای، کسان دیگری را عیبجویی و با القاب زشت مورد استهزاء و تمسخر قرار داده و با او دشمنی میکردند.
این وضعیت جامعه کوچک جاهلی آن روز بود و شخص رسول خدا- ص- این وضع را مشاهده کرده بود.
(5) در قرآن کریم و حدیث این خصلت و اوضاع دوران جاهلیت بشدّت مورد نهی و نکوهش قرار گرفته است.
بزرگان و اشراف مکه از موقعیت دنیوی خویش در سرزمین خود نه تنها به راه رفتن که حتی در سخن گفتن نیز خود را از دیگران متمایز میکردند. آنان هنگامی که سخن میگفتند با صدای بلندی که نشانه بزرگی و مقام رفیع آنان بود و یا با صدای قوی که بر بزرگی مقام و منزلت وی از موقعیت دیگر سخن گویان و شنوندگان دلالت میکرد، سخن میگفتند. این صدای بلند، آنان را اقناع میکرد و خداوند نیز به این امر در قرآن کریم اشاره دارد:
«و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ان أنکر الأصوات لصوت الحمیر.»
(6) بیشتر عوام الناس فقیر بوده و چیزی نداشتند. آنان به حساب طبقه عالی و ثروتمند، در مقابل خدماتی که برای ایشان
1- لقمان: 18، و هرگز به تکبر و ناز از مردم روی برنگردان و در زمین با ناز و غرور قدم برمدار که خداوند هرگز مردم متکبر خودپسند را دوست نمیدارد.»
2- نساء: 35، «بدرستی که خداوند هرگز مردم متکبر و خودپسند را دوست نمیدارد.»
3- رجوع کنید به فهرست قرآن و آیاتی که به این موضوع مرتبط است.
4- ابن اثیر، جامع الاصول؛ ج 1، ص 244 [در باب کبر و عجب]
5- پیشین، ج 12، ص 341
6- لقمان: 19، «در رفتارت میانهروی اختیار کن و سخن آرام گو، نه با فریاد بلند که منکر بوده و زشتترین صداها صدایالاغ است.»
ص: 109
انجام داده و خواستههای ایشان را برآورده میساختند، به زندگی خود ادامه میدادند.
این گروه نسبت به بزرگان قریش، طبقه بزرگ وسیعی را تشکیل میدادند. در زمینهای بزرگان و رؤسا، تعداد زیادی از خدمتکاران و بندگان در مقابل بدست آوردن روزی و بقای خویش، در خدمت بودند و بعضی از اربابان در نهایت خشونت و سنگدلی و سختگیری با آنان برخورد میکردند.
هنگامی که ضعف و سن زیاد، این بندگان را از خدمت ناتوان میساخت و نمیتوانستند مثل گذشته در خدمت مخدوم خود باشند، اربابان رهایشان کرده و بخود وا میگذاشتند. لذا این امر در طبقه یاد شده، تأثیر فراوان داشت و آنان را ناچار میساخت تا برای رهایی از این وضع و بهبودی وضع خود و بدست آوردن حداقل روزی به الهه و خدای خویش متوسل گردند.
همچنین این فقر انگیزهای بود که فقرا و طبقات متوسط را به سوی مسابقه و شرطبندی و قمار میکشانید چنانکه امثال آنان در عصر حاضر نیز چنین میکنند. آنان به طمع کسب و سود و بهبودی وضعیت خویش به این اقدام دست زده یا بخاطر ترس از تنگی معیشت و مسائل دیگری که از فقر و سختی زندگی آنان برخاسته بود به زندهبگور کردن دختران دست میزدند. در قرآن کریم و نیز در احادیث به بعضی از این عادات اشاره شده و این امر بخاطر عواقب آن در اسلام تحریم گشته است.
سرزمینی مثل مکّه مقدّس، تجارتگاه و مرکز فرهنگی و حیات دینی بود که با خارج و سرزمینهای مترقی- به نسبت آن زمان- ارتباط داشت و لذا بالضروره بین ساکنین آن، افرادی اهل فرهنگ و صاحبنظر در امور دین و باسوادان و نویسندگان و آگاهان به اخبار جهان و فعالیتهای علمی در خارج نیز وجود داشتند. اما آنچه در کتب اخبار میبینیم بیانگر کمی تعداد باسوادان و نویسندگان و وجود جهل در مکه و سایر نقاط جزیرة العرب است که بررسی این سخن در اینجا خارج از بحث بوده و ما را از پرداختن به مبحث اصلی باز میدارد. متذکر میشوم که به تفصیل در بخش «فرهنگ ویژه جاهلیت در تاریخ عرب قبل از اسلام» از آن سخن گفتهام.
گزارشات اخباریون به آنچه که در قرآن کریم از اصطلاح آن قوم به اساطیر الاولین و اخبار گذشتگان و اوضاع جهان در
ص: 110
آن زمان و تسلط بر خواندن و نوشتن و شناخت مییابیم، سازگاری ندارد؛ زیرا اصطلاحات و الفاظ نمیتواند هیچگاه به زبان قوی- نه جمعی- از باسوادان وارد شود که آگاهی و شناخت به خواندن و نوشتن نداشته باشند.
چگونه ورود الفاظ و اصطلاحات و مصادیق علمی و فرهنگی در زبان عرب بویژه در قرآن کریم که بوسیله آن قومی را توسط رسولی برای ارشاد مورد خطاب قرار میدهد، میتواند عقلًا امکانپذیر باشد که آن قوم با اصطلاحات مذکور آشنایی نداشته باشند؛ کلماتی چون «قرطاس»، «قراطیس»، «کتاب»، «مداد»، «اقلام»، «صحف»، «یقرؤن الکتاب»، «اکتسب»، «تملی»، «قرأه»، «تتلی»، «تخطه»، «کتب»، «الحکمه»، «یعلم»، «العلم»، «تعلمون»، «علم»، «عالمون» و «العلماء.» چگونه آنان به معانی این کلمات و مصادیق آنها و درک کامل آن معانی و مقصود آن اصطلاحات آگاه نبودهاند؟
گزارشات اخباریون حتی با پندارهای آنان در این مورد نیز متناقض است و ما این امر را در جای خود؛ یعنی در بخش تمدن عرب قبل از اسلام تشریح کردهایم.
بین بردگان و بیگانگان ساکن در مدینه و مکه کسانی یافت میشدند که خواندن و نوشتن به زبان قوم خویش را بخوبی میدانستند و کتابهای (آسمانی) خود را میخواندهاند. در مدینه، مدارسی (مدارس) وجود داشته که یهودیان احکام دین خود را تدریس و کتاب آسمانی خویش را در آن تفسیر و داستانهای کتب احبار و علمای خویش در قصص و تفسیر احکام دیانت یهود را در آن میخواندهاند. حتی این مدارس تا هنگام اخراج جمعیِ آنان از حجاز در دوران خلافت عمر باقی بوده است.
آنان داستانها و قصص خود را در بین ساکنان شهر پخش میکردند و به قصد افزایش تعداد و تقویت مرکزیت خود در این شهر به تبلیغ آیین یهود میپرداختند؛ زیرا قبلًا توانسته بودند تعدادی از اعراب یمن را به دین یهود وارد کرده و در آنجا یک مرکز قوی برای یهود بوجود آورند و یا در میان اقشار مسیحیان نجران، حکومتی یهودی تشکیل دهند.
چنانکه کتب حدیث و اخبار گفتهاند، یهود به نزدیکی ظهور فردی از خود، که قدرت و پادشاهی را به آنان برگرداند و از دشمنان انتقام گیرد، خبر میدادند و لذا
ص: 111
بدینوسیله اعراب را میترسانیدند و آنان امیدوار بودند که آن روز نزدیک است.
(شایان گفتن است) یهود در منطقه مدینه تا جنوب فلسطین از زمینداران و ثروتمندان محسوب میشدند. برای ساکنین مکه ضروری بود تا از حوادثی که در خارج جزیرة العرب بویژه در عراق و شام رخ میداد، آگاهی یابند و چگونه میتوان گفت از آن نواحی اطلاعی نداشتند، در حالی که تجار کاروانهای آنان را برای تجارت به این نواحی میبردند و کشتیهای هند و ایران به سواحل شرقی (حجاز) میآوردند؛ لذا از پیشرفتها و تازگیهایی که در آن نقاط میدیدند آگاهی یافته و از برادران عرب خود در عراق و شام، اخبار ایران و روم و پیشرفتهای بوجود آمده در جهان را میشنیدند و نیز از مسافران کشتیهایی که به سرزمین آنان میآمدند، از اخبار آفریقا و هند و سواحل مقابل سواحل شرقی جزیرة العرب اطلاعاتی حاصل میکردند.
یادآوری قرآن کریم به قریش از پیروزی ایران بر روم (در سوره روم) دلیلی بر رسیدن خبر غلبه ایرانیان بر روم به قریش بوده است، در غیر این صورت قرآن کریم قریش را با آن خبر مخاطب نمیساخت و آنان را بشارت نمیداد که پیروزی ایران زمانی طولانی دوام نخواهد داشت و هر زمان طول بکشد سرانجام رومیان بر دشمنان خویش غلبه یافته و آنچه خسارت دیدهاند را جبران میکنند. بدین علت بزرگان قریش در اندیشه فرورفته و از این حادثه بزرگ جهانی عبرت میگرفتند.
قرآن کریم اعراب یا ساکنان بیابان را به خشونت و سنگدلی و فرصت طلبی توصیف میکند. در این آیه آمده است:
«و من الأعراب من یتخذ ما ینفق مغرماً و یتربص بکم الدوائر، علیهم دائرة السوء و اللَّه سمیع علیم.»
(1) در آیات دیگری از نفاق آنان یاد میکند:
«الأعراب أشد کفراً و نفاقاً و أجدر ألّا یعلموا حدود ما أنزل اللَّه علی رسوله و اللَّه علیم حکیم.»
(2) و «وممّن حولکم من الأعراب منافقون.»
(3) قرآن کریم همینطور آنان را به فرصت طلبی توصیف میکند:
«سیقول لک المخلفون من الأعراب، شغلتنا أموالنا و أهلونا فاستغفر لنا، یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم. قل، فمن یملک لکم من اللَّه شیئاً ان أراد بکم ضَرّاً أو أراد بکم
1- توبه: 98، «و از اعراب کسانی هستند که منافقند و مخارجی را که در راه جهاد میکنند بر خود ضرر و زیانی میپندارند و برای شما مسلمین مترصد حوادث و عواقب ناگوارند و حال آن که عواقب حوادث بد برای آنها خواهد بود و خداوند شنوا و به نیات پلید آنان آگاه است.»
2- توبه: 97، «اعراب در کفر و نفاق از دیگران سختتر و به جهل و نادانی احکام خدا سزاوارترند و خدا به احوال خلق دانا وبه مصالح هر حکمی که میکند آگاهست.»
3- توبه: 101، «و بعضی از اعراب اطراف مدینه منافقاند.»
ص: 112
نفعاً بل کان اللَّه بما تعملون خبیرا. بل ظننتم ان لن ینقلب الرسول والمؤمنون الی أهلیهم أبداً، و زیّن ذلک فی قلوبکم و ظننتم ظن السوء و کنتم قوماً بورا.»
(1) اوضاع سخت و دشوار اعراب در بیابان و فقر آنان و نیز تقسیم شدن به قبایل و عشایر و سختی راه بدست آوردن روزی در صحرا، بالطبع باعث ایجاد این عادات در آنان میشد. این عادتها و خویها در بین آنان، ذاتی و از هنگام خلقت نبوده بلکه نتیجه شرایطی بود که اعراب در آن به دنیا آمده و رشد کردهاند. دستتنگی و کمی زمینها، همگی را در حال بیم و هراس نگه میداشت و لذا مترصد فرصت برای غلبه بر دیگران بودند تا غنیمتی بدست آورند؛ یعنی همان روزی مورد نیاز و یا هر چیز دیگری که در دست (مغلوبین) بود.
آنان از شهر نشینان میترسیدند و به آنان اعتماد نمیکردند و طبعاً بخاطر محرومیت طبیعی از نعمتها و خیرات به ایشان حسد میورزیدند. ساکنان شهرها و قریهها همواره عادت داشتند تا از این نعمتها تنها برای خود بهره برده و از آن استفاده کنند. آنان (صحرا نشینان) نیز سلاحی جز سلاح هجوم و یورش در مقابل شهر نشینان نداشتند که اگر شرایط مناسب بود دست به این کار میزدند و الا نسبت به آنچه که به دست میآوردند، راضی و قانع بودند و راهی جز این نداشتند. خشونت و ستمگری آنان امری ذاتی و خلقی آنان نبود بلکه حاصل طبیعت صحرا و موجد این تفاوت بین شهر نشین و بدوی بوده است. در غیر این صورت تفاوتی بین آنان نیز بوجود نمیآمد.
مکه با جنگ یا فتحی که بوسیله بیگانگان در آن رخ دهد، جز نبرد و هجوم حبشیها که همپیمان رومیها بودند، مواجه نشد. حبشیها میکوشیدند تا با این هجوم بر غرب جزیرةالعرب یا بر تمامی آن مسلط گردند. اگر آنان به این امر موفق میشدند معنای آن تسلیم این سرزمین مهم بود که بر بزرگترین منطقه آبی و حائز اهمیت در تجارت دریایی برای کشتیهای مسیحیان تسلط داشت. در نتیجه این امر ضربات قوی و مؤثری بر دشمنان عقیدتی و سیاسی آنان؛ یعنی ایران ساسانی که دارای پایگاهی نظامی در شرق این دولت سیاسی آن زمان بودند وارد میآوردند.
سرنوشت این نبرد، عدم موفقیت و شکست بود، نه بخاطر اینکه مردم مکه در
1- فتح: 11 به بعد، «اعراب بادیه نشین که از حضور در جنگها و در سفر فتح مکه تخلف میورزند، برای عذر و تعلل خواهند گفت که ما را محافظت اهل بیت و اموالمان از آمدن در رکاب تو بازداشت. اینک از خدا بر گناه ما آمرزش طلب. این مردم منافق چیزی که هیچ به دل عقیده ندارند، بر زبان میآورند، به آنها بگو اگر خدا اراده کند که ضرر یا نفعی به شما رساند، آن کیست که خلاف آن کار میتواند کرد، بلکه خدا به هرچه میکنید آگاهست.»
ص: 113
مقابل آن ایستادند و یا به واسطه لشکر جراری که با سلاحهای خود جسورانه به نبرد ایستاده و آنها را شکست دادند بلکه به سبب دیگری که اهل مکه در آن نقشی نداشتند؛ یعنی انتشار وبای وحشتناک و شومی بود که بین حبشیها افتاد و بیشتر آنان را نابود ساخت و کسانی راکه از آن نجات یافته بودند را ناچار به فرار کرد. این امر در سالی که در مکه به عام الفیل مشهور است اتفاق افتاد.
(1) نبرد زیانآور یاد شده هشداری برای مردم مکه بود تا همواره آماده و مهیا باشند، نه برای بیرون راندن حبشیها از مکه و از هر مکان در جزیرة العرب بلکه برای طرد هر بیگانهای از آن و سرانجام برای گسترش رسالت جهانی که فردی از این سرزمین؛ یعنی محمد- ص- مبشّر آن رسالت بود.
اسکندر کبیر نیز تلاش کرد تا بر عربستان غربی و نیز حجاز تسلط یابد ولی ناوگان او برای تصرف سواحل جنوبی به موفقیت دست نیافت و لذا توجه خود را بسوی سواحل غربی معطوف ساخت و اگر امکان این امر را مییافت و لشکریان او بر سرزمینهای دور از ساحل تسلط مییافتند، جزیرة العرب تاریخ دیگری مییافت.
قیصر روم (اگوستس) نیز پس از وی کوشید تا با جزیرة العرب ارتباط یافته و بر آن مسلط شود ولی چنانکه دیدیم، موفق نگردید، پرتغالیها نیز از حبشیها تقلید کرده و دست به تلاش زدند ولی نتوانستند.
خلاصه آنچه که ممکن است از مکه در ایام رسول- ص- گفته شود این که مکه در آن زمان مرکزیت مهمی در حجاز و قداست خاص و جایگاه و مقام بزرگی در جهان تجارت این عصر داشته و در آن مظاهر جاهلیت؛ از جمله تفاخر به نسب، حسب، مال، مقام، زورگویی قوی به فقیر و تسلط غنی بر فقیر حاکم بود.
در اینجا به این مختصر در سلسله اوضع مکه و ساکنین آن اکتفا میکنیم تا به فصل جدیدی پیرامون میلاد پیامبر- ص- و مبعث که در چهل سالگی زندگی ایشان رخ داد وارد شویم.
این که چرا ضروری بود در بسیاری از امور در مورد جاهلیت شبه جزیره به تفصیل بیشتر سخن گویم، ولی به خلاصه پرداختم، پاسخ این است: همانطور که در مقدمه ذکر کردم، این کتاب و بخشهای آن در حقیقت ادامه بخشهای کتاب من «تاریخ العرب قبل الاسلام» میباشد و لذا در مورد آنچه در
1- سال عامالفیل از آن جهت در تاریخ شبه جزیره معروف و مشهور است که ابرهه به قصد تخریب کعبه به این سرزمین لشکر کشید. نگارنده از هجوم حبشیها به مکه و شکست آنان در عامالفیل سخن میگوید ولی علت آن شکست را شیوع وبا در میان سپاه حبشه ذکر کرده است. آنچه که مسلم است در این هجوم سپاه حبشه و ابرهه بوسیله نیروهای نظامی آسمانی و مأمورین الهی، از بین رفتند و این واقعه در قرآن کریم سوره فیل ذکر شده است و به نظر نمیرسد که در عامالفیل هجومی غیر از آن هجوم به مکه صورت گرفته باشد تا سپاه حبشیان بوسیله انتشار وبا از بین رفته باشند. «مترجم»
ص: 114
اینجا خلاصه نوشتم، به ارجاع به آن کتاب بسنده کردم و کسانی که نیاز به گسترش و بسط این مطالب دارند، میتوانند به آن کتاب مراجعه کنند.