* ساخت و بنای نشانههای حدودِ حرم و جایگاههای شعائر حج و عمره که عبارت است از صفا و مروه و مشعرالحرام و جز آنها.
؛ از قبیل اوقاف طلابِ علم و فقها و جز آنها؛ از قبیل رباطها و مدارس و غیر آنها و تاریخ وقفِ آنها.
* گزارش مربوط به بارانها و سیلهایی که در مکه روی داده است.
برای همه این مطالب راههای خوب و جالبی را شناسایی کردم که پارهای از آنها را از کتب تاریخ، و بخشی از آنها را از سنگ نبشتهها و چوبهایی که این مطالب در آنها ثبت و کندهکاری شده و در اماکن یاد شده برجای مانده است و پارهای از مطالب این کتاب را از اخبار و گزارشهای افراد قابل اعتماد به دست آوردم. و قسمتی از آنها را رؤیت کردهام و همه آنها به خاطرم سپرده شده و پیوندی با آنها برقرار ساخت. من این مطالب را در اوراقی پراکنده بدون هیچ ترتیب و ساماندهی- از بیم آن که مبادا دستخوش نسیان و فراموشی گردند- یادداشت کردم؛ چرا که از ابیحمزه انس بنمالکِ انصاری، خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که میگفت:
«فرزندان من! علم را به وسیله کتابت و نگارش به بند درآورده و از آن صیانت به عمل آورید.»
آنگاه به نظرم رسید که شایسته است آنها را به گونهای سامان یافته و مرتب فراهم آورم و از تاریخ ابیالولید ازرقی در جایگاههای مناسب اطلاعاتی را بدانها ضمیمه کنم؛ چون فواید و عواید کتابم با چنین کاری کاملتر میگردد، این کار را انجام دادم و احادیث و آثاری را در فضایل کعبه و اعمالِ مربوطِ به آن و نیز درباره حجرالأسود و رکن یمانی و خودِ حَجَر و مقام و مسجدالحرام و مکه و حرم و زمزم و مواضع متبرکه دیگر در مکه و حرمِ آن- که ابوالولید ازرقی یادکرده است- مطالبی را افزودم. و مطالب مفیدِ فراوانی را- که ابوالولید ازرقی آنها را نیاوده است- بدان پیوستم؛ پارهای از این مطالب را که ازرقی به جمع آن اهتمام ورزیده و پارهای دیگر که مورد توجه ازرقی قرار نگرفته است.
آنچه که ازرقی مورد عنایت و اهتمامش بوده عبارت از احادیث نبوی و آثاری از صحابه و آثار پیشینیان و اخبار مربوط به دوران جاهلی است که به مکه و مردم و پادشاهان آن و جز آنها پیوند میخورد. و آنچه را که به جمع آن اهتمام نورزیده عبارت است از مسائل فقهی و حدیثی و اطلاعاتی که به مکه و حرمِ آن مربوط میگردد؛ از قبیل مدرسهها و
ص: 167
رباطها
(1) و جز آنها.
اطلاعاتی را که از اخبار و گزارشهای مربوط به والیان مکه- که بر سبیل اجمال آمده- و گزارشهای اسلامی مربوط به مکه و مردم و والیان آن و نیز حُجّاج به دست آوردم و بسیاری از این گزارشها را ازرقی یاد کرده، چنانکه پارهای از مآثر و شماری از مسائل فقهی را آورده است. این بخش از آن دست مطالبی است که غالباً جالب و شایان توجه است؛ زیرا بیشتر این بخش در هیچ کتابی نیامده،
(2) و بخردان را بدان شوق و علاقهای وافر است. و بر این بخش نیز آنچه را که درباره ساخت کعبه و مسجدالحرام و اماکن آن و اماکن متبرکه تحریر کرده بودم افزودم.
و نیز مطالبی را راجع به حدود حَرَم در جهاتی که هم اکنون معروف است، با علامات و نشانههایی که در آن بنیاد شده است آوردهام؛ زیرا «ذراعی» که ما در این کتاب آوردیم ذراع یا ذرعِ آهنی است که در مورد قماش در دیار مصر و حجاز به کار میرود. ذراعی که ازرقی در کتاب خود آورده «ذراعِ» دست میباشد.
از آنچه یاد کردیم، چنین نتیجه میگیریم که: تعیین حدودِ حرم به دو صورت و با دو مقیاس اندازهگیری مساحت و طول و عرض انجام گرفته است.
پارهای از مطالبی را که من در این کتاب نگاشتم ویراسته آن در کتاب ازرقی وجود ندارد و باید مطالبِ عاری از خرده و انتقاد را در آنچه که ما یاد کردیم جستجو کرد.
سپاس خدای را که نوشتار ما فواید پراکنده را توأم با جامعیت به سامان آورده و ان شاء اللَّه مفید و سودمند خواهد افتاد. و با مطالعه آن، میتوان گفت: با این کتاب از کتاب ازرقی و فاکهی
(3) بینیاز خواهیم بود؛ در حالی که دو کتاب یاد شده کسی را از کتاب ما بینیاز نمیسازد. البته فضیلت سبقت و پیشتازی و تحریر و فراهم آوردنِ مطالب، از آنِ ازرقی و فاکهی است؛ زیرا آنچه را که این دو یاد کردهاند، پی و اساسی است که من کتاب خود را بر آن بنیاد کردهام.
در کتاب محمّد بن اسحاق بن عباس فاکهی مکی، اموری جداً سودمند و فراوان وجود دارد که در راستای کتاب ازرقی و در کتابی که ما تألیف کردیم نیامده است.
فاکهی و ازرقی در سده سوم هجری به سر میبرند و فاکهی به احتمال قوی اندکی از ازرقی متأخر است. و فاصله زمانیِ عصر این دو با عصرِ ما و تألیف این کتاب پانصد و
1- رباط، که جمع آن، «رُبُط» میباشد، عبارت از ساختمانی است که افرادِ خیّر و نیکوکار برای سکنای تهیدستان که بر آنها در روزگار جفا رفته- اعم از اهل مکه و جز آنها- بناکردهاند. شماری از این بناها ویژه زنان و شماری دیگر ویژه مردان بوده است. در مکه تعداد زیادی از این رباطها وجود دارد، تا آنجا که محلهای در مکه دیده نمیشود که در آن رباطی نساخته باشند. رباط در اصل قلعه و حصاری بوده است که در درونِ آن مجاهدانِ فی سبیلاللَّه گردهم میآمدند و اینگونه بناها ویژه مسلمانان است.
2- کتاب شفاء الغرام بعد از کتاب ابیالولید ازرقی تألیف شده، و آنگاه ابنظهیره قرشی به سال 950 ه. ق. کتاب «الجامع اللطیف فیفضل مکة و أهلها و بناء البیت الشریف» را نگاشت؛ چنانکه قطبی حنفی م 988 ه. ق. کتاب «تاریخ القطبی» را که به «الإعلام بأعلام بیتاللَّه الحرام» را تألیف کرد و آن را در 984 ه. ق. به پایان برد. پس از آن، کتابهای زیادی در زمان معاصر راجع به مکه و بیتاللَّه الحرام نگاشته شد؛ از آن جملهاند: کتاب «تاریخ عمارة البیت الحرم» از حسین بن عبداللَّه باسلامه؛ چنانکه همین مؤلّف کتاب «تاریخ الکعبة العظیمه» را تألیف کرد؛ بدینسان احمد سباعی کتاب «تاریخ مکه» را ساخت که در سال 1372 ه. ق. آن را منتشر کرد. این کتب، مراجع ارزشمندی درباره بلد الحرام میباشد و همه نویسندگان آن از مردمِ مکه هستند.
3- تاریخ تولّد فاکهی معلوم نیست. وی حدود سال 280 ه. ق. یعنی سی سال بعد از ازرقی زاده شده و نسخهای از کتاب او در یکی ازکتابخانههای اروپا وجود دارد، و به گمانم در «نجد» نیز نسخه دیگر از این کتاب وجود داشته باشد. راجع به اخبار مکه کسی جز واقدی م 207 ه. ق. و مدائنی 135- 225 و زبیر بن بکار 172- 256 ه. ق. و عمرو بن شبه 172- 262 ه. ق. و ازرقی م 250 ه. ق.، پیشتاز نیست.
ص: 168
چهل و یا چند سالی بیشتر است.
(1) پس از فاکهی و ازرقی، در آن راستایی که این دو مطالب را در تاریخ مکه برگزار کردهاند، کتابی را احدی تألیف نکرده است.
بعد از این دو، در این فرصت زمان دور و دراز، از آن نسخ مطالبی را که به نقل از این دو یاد کردیم، امور فراوانی روی داده است؛ و به همین جهت احاطه به سراسرِ این امور ناممکن مینمود. و ما توان و کوششِ خویش را در فراهم آوردنِ آنها به کار گرفتیم و بر بخشی از آنها دست یافتیم و در دلم نسبت به اموری که نتوانستم بر آنها دست یابم احساس حسرت و افسوس مینمایم.
من در شگفتم چرا فضلای مکه بر روال تألیف ازرقی از نگارش تاریخ مکه دریغ و اهمال ورزیده و تألیفی برای تاریخ مکه از خود به جای نگذاشتهاند، تاریخی که حاوی اطلاعاتی درباره شخصیتهای برجسته مردم مکه و ولات و پیشوایانِ دینی و قضات و خطبا و علما و رواتِ این دیارِ مقدس باشد، تألیفی که فضلای دیگر درباره بلادِ خود به سان ازرقی به ارمغان آوردهاند؛ مانند «تاریخ بغداد» از خطیب بغدادی.
(2) و پس از او «تاریخ دمشق» از ابن عساکر.
(3) و «تاریخ مصر» از قطب حلبی و جز آنها از کتب تاریخی که درباره سرزمینهای مختلف نگارش شدهاند.
خداوند متعال توفیق جمع و تألیف قسمتی از این مقوله را نصیبم ساخت؛ و انگیزه آن شوق و گرایشی بود که شناخت چنین مقولهای را در خود احساس میکردم و تواریخ و طبقات و معاجم و مشیخهها
(4) و سایر آثار؛ از قبیل یادداشتهای علما را به تتبع گرفتم و بر بخشی از مطلوبِ خود دست یافتم. آنگاه امور مناسبی را که باز یافته بودم به ترتیب حروف معجم- جز محمّدها و احمدها- مرتب ساختم؛ زیرا کسانی که به این دو نام، موسوم بودهاند، مقدم بر دیگران به شمارند؛ چرا که این دو نام، از نامهای پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله میباشد.
و نام آن حضرت در آغاز کتب تراجم توأم با مقداری از سیره آن حضرت، به طور فشرده و به منظور تبرّک به آن، مذکور است.
در آغاز کتاب، مقدمه لطیف و کم حجمی را تمهید کردم که حاوی مقاصد این کتاب میباشد. و در واقع این مقدمه را از مطالب گسترده کتاب تلخیص نمودم؛ زیرا تألیفی که این مقدمه، آغاز آن را تشکیل میدهد جامع بخشی از اخبار مکه و آن چیزی است که در آن قابل ذکر است و نیز حاوی مطالبی از اخبار مردم مکه و کسانی
1- فاسی نویسنده همین کتابِ «شفاء الغرام»، به سال 775 ه. ق. زاده شد و در سال 832 ه. ق. از دنیا رفت و کتاب یاد شده را در سال 816 ه. ق. تألیف کرد.
2- خطیب بغدادی به سال 406 ه. ق. از دنیا رفت و کتاب او مأخذ و منبع مهمی در تاریخ بغداد میباشد.
3- ابوالقاسم ثقةالدین علی بن ابیمحمد الحسن بن هبةاللَّه بن عبداللَّه بن حسینی دمشقی شافعی، معروف به «ابن عساکر» که درمحرم 499 ه. ق. متولد شده و در رجب 571 ه. ق. از دنیا رفت. وی دارای آثار فراوانی در حدیث است؛ و اهمّ کتب او عبارتند از: «التاریخ الکبیر لدمشق» که کتابی مشهور و در چند مجلد است. بنگرید به: هدیةالعارفین فی أسماء المؤلفین وآثار المصنّفین؛ از اسماعیل پاشا بغدادی، مجلّد اول، ط استانبول.
4- معاجم عبارت از کتبی است که طبق حروف معجم هجاء تصنیف شدهاند. مشیخات از سنخ همان معاجم است با این تفاوت که درمعاجم مشایخ عیناً به ترتیب حروف معجم تنظیم شده، بر خلاف «مشیخات». حافظ ابن حجر میگوید: مشیخه به عنوان عَلَم بر جزوههایی اطلاق میشود که شیوخ در آن فراهم میآیند. و این واژه، اصطلاحی کهن است.
ص: 169
است که همراه با یادکردِ نام مردم مکه بدانها اشارتی داشتم. و این مقدمه را «العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین» نامیدم. آنگاه پس از آن که برای اکثرِ آن، سیاههای فراهم آوردم و آنچه را در خزینه ذهنم داشتم تنظیم کردم، آن مقدمه را گستردهتر برگزار نمودم و به اندازه نیمی از حجم کتاب را تلخیص کردم و این مطالبِ تلخیص شده را به «عجالة القِری للراغب فی تاریخ امّالقری» موسوم داشتم.
از خداوند متعال درخواست میکنم توفیق تحریر و پاکنوشتِ این مسوّده را برای من هموار و آسان گرداند و برای دیگران و نیز برای خودم سودمند افتد و به خاطر انجام آن پاداشی بزرگ به من ارزانی دارد.
این تألیف و اثری که محتوای آن، تراجم و گزارشها است خالی از دریغکاری و نارسایی نیست؛ علت آن این است که تاکنون اثری را به سان آن و در راستای مسائلی که در آن مطرح کردهام ندیدهام.
آنچه دیدم این بود که یکی از مورخان، کتابی را در تاریخ مکه نگاشت، و او همان شریف زید بن هاشم بن علی بن مرتضی علوی حسنی است، و ابوالعباس احمد بن علی میوَرقی
(1) نَسَب او را بدینسان یاد کرده است و از او با تعبیر «وزیر مدینةالرسول» نام برده و در نامهای که زید به ابوالعباس نگاشته، از او چنین یاد کرده است:این نامه را در کتاب «الجواهر الثمینه علی مذهب آلالمدینه» از ابن الشاش مالکی به خط میورقی آورده که آن را بر «وجّ مکه» وقف کرده و در آن پس از بسمله آمده است: «زید بن هاشم بن علی». آنگاه گفته است:و بعد، «فقد خدم بها العبد الضعیف فی الثلاثاء، منتصف شعبان وبخطّ المیوَرْقی فوق شعبان ستّ وسبعین وستمائة»، پس از آن مطالبی را آورده است و آنگاه گفته است:«وقد خطر للضعیف مع المتاعب التی یعانیها من کلّ وجه إثبات تاریخٍ لمکّة المشرّفة؛ وقد أثبتُّ منه إلی الآن نحو خمس کراریس»، این رساله و نامه در اینجا به پایان میرسد.اما من بر چنین کتابی در تاریخ مکه دست نیافتم و نمیدانم آن را به چه سبکی نگاشته؛ آیا صرفاً تراجم و شرح احوال است و یا حوادثی است که طی آن مقداری از اخبار مکه و کعبه معظّمه آمده است؟!ما کتاب خود را «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام» نامیدیم.
1- مَیُوْرقْه- که در «قاف» و «را» ی آن التقاء ساکنین دیده میشود- جزیرهای است در شرق اندلس بنگرید به معجم البلدان، حرفمیم این دانشمند؛ یعنی میورقی، ابوالعباس احمد بن علی میورقی مالکی است که در آخر ذیحجه 678 ه. ق. از دنیا رفته و در مقبره ابن عباس روبهروی مسجد عباسی در بیرون آن به خاک سپرده شده است. وی را رسالهای است درباره «طائف» که «بهجة المهج فی بعض فضائل الطائف ووجّ» نامبردار است و نسخهای خطی از آن وجود دارد.