گردباد خیلی سخت شد که دیگر چشم ما همدیگر را نمیدیدیم تا [چه] برسد به اتومبیل!! یک دفعه صدای تاراق توروق اتومبیل بلند شد، ما جزم کردیم که شوفر اتومبیل را، با آن اتومبیل که میآید زده است، و یک تکانی فوقالعاده نمود، که واقعاً دست از جان خود شستیم، که یک دفعه اتومبیل خاموش شد.
خود را به پایین پرت نمودیم که ببینیم چه اتفاق روی داده است، درست نظر کردیم، دیدیم آن خیال را که ما کردیم آن نیست، بلکه کارکنان اداره راه سازی سنگ را در توی جاده دولتی جمع نمودهاند، در موقعی که گردباد شدید شده است، به سنگهای توی جاده خورده، دو کوه سنگ را داغون نموده است در کوه سیّم از شدت حرکت زده چرخ جلوی [ماشین] در آمده است، و چرخهای عقب پنچر نموده است و جلوی اتومبیل هم خورد شده است، خوشبختانه قازانخانه عیب ننموده بود، و الحمدللَّه گر چه خطر جانی روی نداد ولی جزئی سر آقای «حاج منصور نظام» شکسته بود، تقریباً دو ساعت معطل شدیم، به اندازهای [که] اتومبیل را درست نمودند حرکت نمودیم به طرف «کرند»، نهار را در «کرند» صرف نموده به طرف «کرمانشاهان» حرکت کردیم.
دو ساعت به غروب مانده، وارد «کرمانشاهان» شدیم، شب را توقف نمودیم، صبح به طرف «همدان» حرکت کردیم، تقریباً یک ساعت به غروب مانده بود به «همدان» رسیدیم، وقتی از اتومبیل پیاده شده، چند نفر از آقایان و خویشان و دوستان برای پیشواز آمده بودند، ایشان را ملاقات نموده، شب را در «همدان» توقف نمودیم.
صبح بنده به طرف خیابان حرکت کردم، دیدم یک نفر یتیم در زیر یک درخت با یک حالت اسفآور خوابیده، بنده از دیدن آن بیچاره به اندازهای متأثر
و متحسّر شدم، با خود تفکر میکردم که چه قدر برای عالم بشریت ننگ است، به اندازه نباتات سایه به روی هم نوع خود نمیاندازند، در این فکر غوطهور بودم که بیاختیار این ابیات در زبان بنده جاری شد، در یک گوشه کاغذی نوشتم:
ص: 201
میبرد «اعلائی» از این غصّه بسی رنج و تعب کاش سلطان چه پدر باشد و ما جمله پسر
با یک نظر حسرت قدری بر آن بیچاره نگریسته، به طرف بازار روان شدم، وقت غروب به منزل برگشته استراحت نموده، تا سه شب در «همدان» توقف کرده، روز چهارم اتومبیل گرفته حرکت کردیم.
چون تحریر این سفرنامه مبارکه را که فیالحقیقه نادر الوقوع است، آن هم راجع بر بیحسّی خودمان است، جناب مستطاب عمدهالتجار و زبدة الخوانین و الاخیار آقای «حاجیلطفعلی خان اعلائی» رجوع به خط منحوس
(1) و سلیقه مطموس
(2) این اقلّالعباد «محمد تقی الأحقر» نموده، در خاتمه اشعار ذیل را مناسبتاً ضمیمه نموده:
چون مسافر رسد به قرب وطن شاد و مسرور با دل روشن
به خیال عیال و اطفالش نکند خواب خوش به عشق وطن
گاه با دید اقربا مسرور گاه در فکر دوست و گه دشمن
گاه در فکر وصل همخوابه تاب و طاقت رود ز روح و بدن
جز به تصویر خور و خواب به دل نکند آن بری ز عقل و فطن
جای دارد در این خیال بود که زیارت قبول شد از من
بهر اهلش گرفته سوغاتی که کند شاد قلب بچه و زن
بهر آن راههای دور و دراز میبرد توشه، دانه ارزن
این وطن منزلی است روزی چند هست پاینده باقی آن موطن
همچنان داند او که فردایش منزل اصلیش بود موطن
هست در منزل مجازی او هر اثاثی برای آسودن
لیک در تنگ نای قبر و لحد نیست فرش و اثاث غیر کفن
احقر از بهر یادگاری گفت هر که خواند، دعا کند بر من
1- شوم و بد.
2- در لغت به معنای ناپدید شده، دور شده و نابینا آمده است.
ص: 202
فصل سی و نهم
حرکت از همدان
در سلخ محرم
(1) 1336 صبح زود از «همدان» حرکت نموده، به طرف «آوج» رهسپار شدیم، وقتی که به آوج رسیدیم، نهار را در آن جا صرف نموده، پس از قدری استراحت و رفع خستگی حرکت کردیم، یک ساعت به غروب مانده به «قروه» رسیدیم، چون که خیال داشتیم شب را در «قروه» بمانیم، نظر به اینکه جمعی از پیشواز کنندگان به آنجا آمده بودند اظهار داشتند، تا غروب به «ابهر» خواهیم رسید، از آن جهت حرکت نموده، نزدیک غروب به «شناط» رسیدیم، چون وقت تنگ بوده، شب را در منزل «آقای ابوالفضل کشاورزی» توقف نمودیم، صبح زود به طرف «ابهر» حرکت نموده، در اول صفر وارد «ابهر» شده، الحمدللَّه عموم خویشان و اقوام را سلامت ملاقات نمودیم، ایشان با دل پر از شادی ما را استقبال نمودند.
فصل چهلم
اعتذار و یک قسمت از لوازم سفر
در خاتمه از آقایانی که این نامه محقر را ملاحظه میفرمایند، تقاضا مینماید اگر اغلاطی و یا اشتباهی ملاحظه کرده باشند، مستدعی هستم تصحیح فرمایند، مخصوصاً بعضی قسمتها هست که قسمت جغرافیایی محسوب میشود، شاید اشتباهاتی داشته باشد، نظر به اینکه اطلاعات بنده ممکن است با جغرافیای صحیح موافق نباشد، چون بنده با یک نظر سطحی خط سیر خود را در روی ورقه آوردهام، ممکن است که اشتباهاتی پیدا شود، مخصوصاً اسم بنادر و سواحل و بعضی شهرهای اطراف دریایی که بنده به آنجا وارد نشده، با تحقیقات اسم آنها را ثبت نمودهام، ضمناً یادآوری مینمایم و همه کس کاملا یک قسمت آن را مسبوق است، شاید بعضی از اشخاص به یک قسمت آخری اطلاع نداشته باشد، در نتیجه بیاطلاعی دچار زحمت
1- روز آخر محرم
ص: 203
شده باشد:
1- آن قسمت را که عموم اشخاص اطلاع کامل دارند، که در سفر باید قبلًا آماده شود، که مقدمه اصلیه سفر آن است، آن عبارت از وجه نقد است که با عدم آن، نه اتومبیل و نه شتر حرکت مینماید، که انسان را حمل نماید.
2- برای شخص مسافر اخلاق خوش لازم است، که با بودن اخلاق حمیده، در هر نقطه از نقاط عالم، محبوب و مورد توجه ابناء بشر خواهد شد.
رساندم بر اینجا سفرنامه را به بستم چه نوک مهین خامه را
چه ما را بقا نیست اندر جهان چنانچه گذشته کهان و مهان
جهان همچه آب است ما نقش او کجا آب ماند کجا نقش او
علائی چه یک نقش باشد بر اب چه بر موج دریا زند آفتاب
جهان
(1) فانی و نیست کس را بقا نکردند مردان به دهر اعتنانه جای قرار این سه پنجی سرا از این بیوه زن کس ندیده وفاقد تمّت الکتاب بید اقلّ العباد الآبق لمولاه الغنی محمد تقی المتخلّص ب «احقر» فی یوم الأثنین من رابع عشر [من] شهر ذیحجه 1348 مطابق 33/ 92؟؟؟هر که خواند، دعا طمع دارم زان که من بنده گنهکارمراقم کتاب این قسمت، نیکی اخلاق را تصدیق میکند، نه تنها در سفر بلکه در تمام دوره عمر انسان، حسن اخلاق لازم، بلکه متحتّم در سفر و حضر، اداره کننده کافّه امورات و محبوب کننده عامه خلایق و نوع بشر، به علاوه نجاتبخش دنیا و آخرت حُسن خلق است، که «حضرت خاتم» را اوصاف زیاده از حد و احصا است، ولی حضرت باری تعالی شأنه، آن وجود محترم را به حُسن خُلق در کلام مجید یاد میفرماید:«انَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیم»(محمد تقی الأحقر)
1- جمله مزبور را آخوند ملاتقی از جای دیگر اقتباس نمودهاند. اعلائی