اخلاق گفتگو

نوع مقاله : از نگاهی دیگر

موضوعات


یکی از برکات حج، آشنایی با اقوام و ملّیت‌های مختلف مسلمان در سرتاسر جهان است. مسلمانان با باورها و مذاهب گونه‌گون، در صفوف به‌هم‌فشرده نماز جماعت مسجدالنبی و مسجدالحرام کنار یکدیگر نشسته، اخوّت دینی و اسلامی را به نمایش می‌گذارند و از آن میان، کسانی که با زبانی از زبانهای دنیاآشنایی دارند، می‌کوشند بابرادران وخواهران ایمانی‌خود به‌گفتگو بنشینند و ازعقاید وآداب و رسوم آنهاآگاهی یابند وباهمدیگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. محقّق ارجمند و فرزانه، آقای سیّد محمّد باقر نجفی، در مقاله‌ای که پیش روی شماست، اخلاق گفتگو از دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام را بررسی، و برخورد نادرست غربیان با آن را نقد کرده‌اند. از آن‌جهت که این بحث برای مبلغان و افراد آگاه به زبان در موسم حجّ نیز کاربرد دارد، اقدام به درج این مقاله ارزشمند نمودیم. امیدواریم همگان را مفید و سودمند واقع شود:
انگیزه طرح موضوع
مارس 2001 م. در یک برنامه تلویزیونی، که به زبان آلمانی از کانال PHOENIX پخش شد، گفتگو و گزارشی در باره «سال جهانی گفتگوی تمدن‌ها» نظر مرا به خود جلب کرد. برنامه‌ای که سرتاپای آن نقد دنیای اسلام بود. از جمله این‌که: مسلمانان تحت تأثیر «دین اسلام» فاقد «ضوابط اخلاقی» شناخته شده در انجام گفتگوهای فرهنگی

ص: 195
جهانی هستند. آنان به‌خصوص ترکان، ایرانیان و عرب‌های مسلمان، مردمی قوم‌پرست، مستبد، فاقد روش، از خودراضی، متعصب، در سخن گفتن پنهان‌کار، خشن، پرخاشگر، صفاتی که نه‌تنها آنان را از دیگر جهان مترقی و متمدن جدا کرده، بل دانشمندان و روشنفکران و نویسندگان و بلندپایگان دولت‌ها در کشورهای متمدن غرب به گفتگوی مستقیم با مسلمانان و دولت‌هایشان در باره فرهنگ‌ها اظهار علاقه نمی‌کنند و ترجیح می‌دهند محافظه‌کارانه و بی‌تفاوت از سال جهانی گفتگوی تمدن‌ها عبور کنند ....
همچنین تهیه‌کننده و مجریان در ادامه برنامه تأکید داشتند: ایران که خود پیشنهاد دهنده نام‌گذاری سال 2001 به عنوان سال جهانی گفتگوی تمدن‌ها است، در بعد فرهنگی و اجتماعی کلی‌گرا، با گذشته و حالی غیر دموکراتیک و به‌لحاظ «تربیت دینی» مردم و حکومت‌هایشان بیش از هر جامعه مسلمان دیگر «آمادگی فرهنگی» با «زمینه‌های اخلاقی و دینی» برای انجام چنین گفتگوهایی را ندارد. آنان قرن‌هاست که مطابق فِرَق مختلف دیانت «شیعه» پرورش یافته‌اند و به «پیروی» امام اولشان علی، نه‌تنها از اعمال سخت‌گیری و تعصب در هر گفتگویی باکی ندارند بلکه از انتقام‌گیری و طرد و یا کشتن گفتگو کنندگان مخالف آرای دینی شیعی خود شادمان می‌شوند و به پرخاشگران اصول‌گرا و کشته شده‌های خود در این راه به‌عنوان قهرمان و شهید، ادای احترام می‌کنند.
نقش ایرانیان در حفظ و اشاعه شیعه، نقش شمشیری بوده که هم برای بریدن گوش مخالفان ملی و هم دریدن مخالفان دینی به‌کار می‌رفته است ...
این گفته‌ها با موزیکی هول‌انگیز و نمایش صحنه‌هایی از فقر و عقب‌ماندگی و جنگ‌های بی‌رحمانه در افغانستان، تاجیکستان، منطقه خاورمیانه و ایران و عراق، شمال آفریقا و خاور دور و تظاهرات خشونت‌آمیز دینی جناح‌های مختلف دینی در ترکیه و اعدام‌ها و تیرباران‌های با فریادهای اللَّه اکبر! و رژه روحانیون مسلسل به‌دست، اقدامات تروریستی قرآن‌به‌دستان و جلسات بی‌نظم محاکم قضایی با قیافه‌های خشمناک متهمان و وکلا و قضات، و مصاحبه‌های کوتاه که ما مشت محکمی به دهان مخالفان می‌زنیم و فریاد مرگ بر این و آن، هیچ شکی برای قبولاندن این برداشت‌ها در بینندگان غربی باقی نمی‌گذارد ...! آن شب تا صبح نخوابیدم و در این تصاویر هولناک از دین اسلام، شیعه و مردم و حکومت‌ها در جوامع مسلمان، غریبانه از این سوی و آن سوی اتاق قدم زدم. سه
ص: 196
بعد هویت ایرانی، اسلامی و شیعی مانند جام نازکی که بر زمین سخت افتد و صد تکه شود، مرا در خود شکاند و در هویت خود سرگردان و برای ساعاتی از خود بیگانه کرده بود. هویتی که در این دیار غریب بیش از هر نعمت دیگر مورد نیاز من بود، در آتش واقعیاتی افتاده که مرا با آن می‌سوزاند ...!
پس از روزهای تأمل، به‌خود گفتم که منِ فرهنگی را در این هویت فرهنگی دینی پریشان‌خاطر کرد، روند تاریخ و زندگی اجتماعی- سیاسی مسلمانانِ این جامعه یا آن جامعه نیست؛ زیرا شخصاً در بینش فرهنگی فردی قدرت‌زدا و به مطامع وادی سیاست آشنایم که از اکثریت خلق بریده و غریبی را در خلوت خواص پذیرفته‌ام. از سویی دیگر با قیچی و چسب و تکه‌های پراکنده و انتخاب فیلم و اسلاید از وقایع برای تحمیل نظریات سیاسی- فرهنگی رسانه‌های اروپایی هم آشنایی دارم و مرا به‌سادگی نمی‌توانند تحت بازی نور و صدا درآورده از تشخیص حقیقت و واقعیت دور افتم. مسأله بُعد کشوری ایرانیت من یا عربیت و ترکی بودن این و آن هم مطرح نیست؛ زیرا در هر کشوری با داشتن تعلّقات ملی، از این دروغ‌ها و تعصبات فراوان بوده و خدشه‌ای به جویبار پاک، معقول آن تعلقات مردم وارد نمی‌سازد؛ زیرا اوراق تاریخی همه جوامع غربی هم سرشار از همین قصه‌های انسان ظَلوماً و جَهولًا و کَفوراً و ضَعیفاً و عَجولًا است ... تعهّدی هم به توجیه قوم‌پرستی عرب‌ها ندارم که به‌خاطر غرور قومی خود، اسلام را وسیله حمله به ملت‌ها نمود و به‌خاطر هواپرستی قریشیان تازه مسلمان، اسلام را علی‌رغم خواسته مهاجران و انصار، وسیله توجیه تصرّف سرزمین‌ها کردند، باعث شدند که در بُعد فرهنگی، قرن‌ها «عربی‌زدگیِ» آنان مانع بزرگی در گسترش معنوی اسلام گردد ....
این‌ها را می‌دانم و قلم فارسی خود را بر دامان خطای دیگری نمی‌نهم! ....
اما میراث اخلاقی فرهنگ ایرانی ما چه؟ فضایل و کرامت‌های اخلاق دینی ما چه؟
تعالیم اسلامی که آن را در هاله‌ای از حیات اهل بیت و صحابه گرامی دیده و فهمیده‌ایم، چه؟ آن‌هم با ارادتی قلبی به اهل‌بیت پیامبر عموماً و علی‌بن ابی‌طالب، شخصیت والای معنوی و مورد تجلیل پیامبر اسلام چه؟ شخصیتی که ملقّب به مولای مؤمنان است و هربار که نام او بر زبان آید، با عباراتی نظیر: «علیه‌السلام»، «کرم‌اللَّه وجهه» و «رضی‌اللَّه
ص: 197
عنه» مقام اولیاء اللهی وی ستوده و ارج نهاده می‌شود؟! ... شخصیتی که مقام معنوی او یکی از چشمه‌سارهای عرفان و سررشته بسیاری از سلسله‌های عرفانی تاریخ و معنویت فرهنگ ماست؟! ....
این فکرها اعصاب مرا می‌فشارد و روحیه مرا بالا و پایین می‌برد تا این‌که امشب جعبه کامپیوتر کوچک و قدیمی خود را گشودم تا به تحلیل ابهام‌های اخلاقی در گفتگوی فرهنگ‌ها، بدون هیچ پیش‌داوری و پیش‌باوری بر واژه‌ها، انگشتان منطقی خود را فشار دهم و این نوشته را به یادگار نهم:
پس از حذف جنبه‌های سیاسی برنامه تلویزیونی، خود را در یک تقابل فرهنگی با سه موضوع آکادمیک روبه‌رو دیدم:
1- آیا بستر اخلاقی غرب برای گفتگوهای جهانی درباره فرهنگ‌ها مهیّاست؟
2- آیا اسلام برای انجام گفتگوهایی اخلاقی، بایسته‌های اخلاقی خاصی را تعلیم داده است؟
3- آیا علی‌بن ابی‌طالب ما را به رعایت اخلاق گفتگو و گفتگوی اخلاقی دعوت کرده است؟
بستر اخلاقی غرب برای گفتگوهای جهانی درباره فرهنگ‌ها؟!
تهیه‌کننده عزیز!
اوّلین پرسش اساسی که نظر مرا به‌خود جلب کرد این بود که ما اساساً به چه گفتگویی «اخلاقی» می‌گوییم؟! برای پاسخ‌گویی مهم‌ترین نظریه‌های اخلاقی رایج در زمان خود را مورد بازنگری قرار دادم، یافتم که ذهنیت زنده قرن 20 غربیان در تعریف و ریشه‌یابی مفاهیم اخلاقی متأثر از سه نظریه اساسی:
نخست: فیلسوفانی که مانند برتراند راسل مسأله «خوبی» را که مفهوم اساسی اخلاق و مرکز مباحث «فلسفه اخلاق» در قرن بیستم است، صرفاً صفتی می‌دانند که نوعی بیان احساسات شخصی است و اصلًا صفتی واقعی نیست. و همان‌طور که راسل صریحاً در کتاب «مقالات فلسفی» نوشت: «من به فضایل اخلاقیِ عینی معتقد نیستم»، بر شخصی بودن احساس خوبی و بدی در «اخلاق» اصالت بخشیدند.
ص: 198
دوم: فیلسوفانی که مانند دیوید هیوم می‌پندارند که قضاوت‌های اخلاقی چون مبتنی بر عقل و منطق نیست، پس «مشمول ادراک عقل نیستند». و لذا نظر می‌دهد که موضوع هر نوع قضاوت اخلاقی، احساسات ماست که خود را هم در قالب واژه‌های اخلاقی بروز می‌دهد. و هم قالب‌هایی هستند که احساسات درونی ما را ابراز می‌دارند.
به‌طور مثال: چیزی «بد» است که من نسبت به آن «احساس» تنفر می‌کنم.
سوم: فیلسوفانی که به تحلیل‌های جی. ای. مور نظر دادند که: خوبی‌ها و بدی‌ها در اخلاق از اعراض واقعی و مفاهیم ماهوی هستند، پس چون دارای ارزش عینی و خارج از وجود ما وجود دارند، لذا از مفاهیم انتزاعی نیستند. مور با چنین اعتقادی اثبات خوبی را مبتنی بر استدلال نمی‌داند، عکس آن «صحیح» بودن کرداری که مور آن را باتوجه به نتایج حاصله و مقایسه آن با نتایج دیگر اعمال می‌سنجد، نتیجه می‌گیرد که به دلیل این‌که چنین نتیجه‌ای دربردارنده بیشترین مقدار خوبی است، پس آن عمل، عمل خوبی می‌باشد. به بیان دیگر مور در بیان «شهودگرایی اخلاقی»، خوبی و بدی را به شهود افراد واگذار کرده است.
این سه بیان مختلف از فلسفه اخلاق در فرهنگ پویا و حاکم بر مغرب زمینی‌های قرن ما، تحت تأثیر مکتب غرب شمول پراگماتیسم ویلیام جیمز که حقیقت را نتیجه خوب و بد هر عملی دانست، موجب شد تا ما امروزه در میان محافل دانشگاهی و فرهنگی و تحلیل‌های روشن‌فکران و مردم عادی این سرزمین‌ها، با نوعی از اخلاق روبه‌رو شویم که نهایتاً نتوان بین عملی که باید صورت گیرد و عملی که خوب است، مرزی را مشخص نمود، تا حقیقت برهنه فراتر از مرزی قرار گیرد که گربه‌های قدرتمند در برابر موش‌های ضعیف! موضع‌گیری می‌کنند.
اخلاقی که فقط حس اطاعت دیگران را در برابر تمایلات خود بخواهد، اخلاقی است سیاسی و اساساً در قلمروی واقعیات نیست. من چون رهبر جامعه‌ای هستم، رهبری را خوب می‌دانم که درنتیجه از دارا بودن آن دلشادم. آن خوبی و این دلشادی چون واقعی نیستند، اخلاقی نیست. و یا این‌که چون ارزش اخلاقی آن اثبات نشده، واقعیت ندارد.
برتراند راسل در کتاب قدرت متوجه این سراب سیاسی رایج در قلمروی اخلاق
ص: 199
شده ولی چون با ارزش‌های دیگری زندگی نکرده، گفته است که وقتی من می‌گویم نفرت بد است درواقع می‌خواهم بگویم ای کاش هیچ‌کس «احساس» نفرت نکند. در این بیان من آرزویی را بیان کرده‌ام. درنتیجه این واقعیتی است از باب روان‌شناسی. نه این‌که در اخلاق واقعیتی در کار است!
در دموکراسی: اخلاق در لذت شخصی تجلّی کرده است و در مارکسیسم بیانی از اقتصاد و در سیاست: مقررات اخلاقی در نهایت چیزی جز تجلّی قدرت نیست. به‌طور مثال ترس خارجی در مجتمع غربی، موجب شد تا او خواستار رعایت ارزش‌های اخلاقی شود، حال آن‌که بزرگواری در قبال خارجی‌ها وقتی اخلاقی است که پناهندگان اسباب بزرگی حکومت و موجب اعتلای ارزش‌های غربی علیه حکومت‌ها و مردمی که به این ارزش‌ها به دیده شک می‌نگرند، نگردند.
این‌ها همه و همه در اندیشه‌ها و آرایی است که عمده روشن‌فکران غرب می‌خواهند اخلاق را بر حسب مفاهیم غیردینی بیان کنند.
من با چنین مفاهیمی، زندگی در غرب را آزموده‌ام و با انس گرفتن با خانواده‌ها، شرکت‌ها و مؤسسات دولتی و زندگی کردن با مردم اروپا به‌خوبی آموختم که دموکراسی غربی در بیزاری اخلاقی حفظ می‌شود. راسل هم متوجه این نتایج عملی در اذهان بعضی از دینداران انگلیس هست که نوشت: «بسیاری از مردم به من می‌گویند که حفظ دموکراسی فقط در صورتی مقدور است که تعداد زیادی از کودکان را در اتاق گاز خفه کنیم ... من یقین ندارم که این برهان تا چه اندازه صادقانه است ولی به‌نظر من باید از به‌کار بستن این گونه وسایل خودداری کرد هرچند مرا قانع کنند که این وسایل هدف را تأمین می‌کنند و این کار از هیچ وسیله دیگری هم ساخته نیست». چرا؟ چرا وقتی به‌گفته خود راسل در کتاب «مقالات فلسفی» قضایای اخلاقی مانند اوصاف واقعی اشیاء نیستند و «صرفاً نوعی ابراز احساسات و تمایلات شخصی است». در نتیجه برای همه بایدهای مسلّمی نیستند؟
فرهنگی که تمامی ارکان امروزین آن با این اندیشه‌های «حفظ من» قوام گرفت، طبیعی است که از اوصاف خوب و بد قضایای اخلاقی، خود را در یک الزام و تکلیف و بایدهای اخلاقی نمی‌یابد مگر آن‌که رابطه آن را با مصالح و تمایلات شخصی و
ص: 200
وابستگی‌های گروهی بسنجد. احساسی که در عمق ضمیر چنین مردمی تخم خودخواهی و تعصب و تبعیض را کاشت و دائماً از پرورش آن علیه «غیر از خود»، مراقبت می‌کند. بدین‌لحاظ فرهنگ حاکم بر زندگی فردی، دلِ غربی را در برابر ارزش‌های اخلاقی، غیر قابل نفوذ ساخته و درنتیجه با بی‌تفاوتی یا بی‌اعتنایی و لختی از برابر غم‌ها و رنج‌های دیگران عبور می‌دهد، یا در قبال حفظ خود، با توانایی و قدرت اخلاق‌زدگی را مسخره می‌کند. او مانند دیگران می‌داند که اخلاق در متن زندگی غربی ملاک سنجش رفتار مردم نیست. می‌داند که زشت‌ترین قضایای اخلاقی فقط با احکام حقوقی و قانونی سنجیده می‌شوند و نه با راستی‌ها و ناراستی‌های نهفته در وجدان اخلاقی‌شان. هر رذالت اخلاقی و خطایی وجدانی پسندیده است اگر چنانچه کسی نتواند آن را علیه مرتکب اثبات کند. وکلا در مغرب‌زمین، به‌طور قانونی و مستند به مواد قانونی اخلاق را لگدمال می‌کنند تا همه امور در ظلمت، از طریق ترفندهای حقوقی حل و فصل شود تا قانوناً! منافعشان حفظ گردد.
سلطه نظریه‌های اخلاقی غرب موجب متروک شدن رفتارها و گفتگوهای اخلاقی شده، گلستان‌های اخلاق خانواده بی‌رونق‌تر شده و در عوض بر هر کوی و خیابان شهرهای اروپا و آمریکا ده‌ها دفتر حقوقی وکلا روییده می‌شود. محافل خانوادگی برای تربیت اخلاقی فرزندان و یا رفع مشکلات اخلاقی همسران متروک‌تر می‌شود و در عوض حجم پرونده‌های حقوقی، تعداد جلسات مشاوره حقوقی فزون‌تر. پیروزی حقوقی چه هدف ناچیزی، چه جاه‌طلبی بی‌مقداری، آن روز که ویکتورهوگو نوشت:
«اخلاق شکفتگی حقایق است»، هنوز فلسفه‌های اخلاقی از سرمایه‌های صنعت و ذغال بانک‌ها و دو جنگ جهانی تغذیه نشده بود.
دیگر، قضایای اخلاقی در نظریه‌های اخلاقی اندیشمندان مغرب‌زمین قرن 20 قدرت‌تأثیر گذاری خود را از دست داده و در میان عموم مردم غرب بایدهایی نیستند که نفوذ و حضوری در جلسات تجاری، بانک‌ها، بیمه‌ها و سرْسرای دادگستری‌های مغرب‌زمین داشته باشند. جهان معاصری که از نظام‌های قانون‌گزاری غرب آموخت: راه ورود به محاکم، ارتش‌ها، دولت‌ها و اتاق شورای مصالح سیاسی یا امنیتی را به اخلاق نشان ندهید. پیش از آن خود نشانی اخلاقیات را از ساحت تجارت آزاد و دموکراسی در
ص: 201
خانواده‌ها پاک و خطوط آن را مغشوش کرده بود، که غربیان از مطالعه روزنامه‌های صبحِ قدرت نیرویی می‌گیرند که هیچ‌گاه صبحانه انگلیسی آن‌قدرت نیروبخشی را ندارد.
غربیان در این اغتشاش اخلاقی به کجا روند تا از نظریه‌های فلسفی قدرت‌زده رها شوند؟ نظریه‌هایی که خود به‌صورت قدرت وجدان، غربیان را مسخّر خود کرده است! آیا توانسته‌اند برای روشن کردن ظلمتکده روح خود وسیله‌ای غیر از افروختن شعله توپ های جنگ تمدن‌ها، بیابند؟
روزگاری که غربیان می‌پنداشتند: عظمت دموکراسی در این است که چیزی را از روح انسانی انکار نکنند، در قرن بیستم به فراموشی سپرده شد. در این قرن بیش از نیمی از آن به توحّش جنگ گرم گذشت و نیم دیگرش در ترس جنگ سرد و تحت تربیت نظام آموزشی علمی و هماهنگ با صنعت و بانک و سلاح، به نظریه فیلسوفانی مانند راسل روی آوردند که وجدان را با تعابیر نفع‌جویانه در روح انسانی انکار کردند که خوبی و بدی اصلًا صفت کاری نیست، بلکه درستی و نادرستی، صفت کارهاست. مور هم تلاش کرده بود تا اثبات کند خوبی فاقد استدلال است و نشان دهد: صحیح بودن مبتنی بر قراردادهای حاکم بر جامعه است. از این‌رو برای رسیدن به کار صحیح باید تحقیق علّی و استقرایی درباره نتایج کارها به‌میان آورد.
از این جایگاه تربیتی در نظام قانون‌گذاری در مغرب‌زمین است که «باید» این کار را انجام داد، به‌معنای «چون این کار خوب است پس باید آن را انجام داد» نیست؛ زیرا اساساً «خوبی» براساس «باید» تعریف نمی‌شود. درنتیجه در فرهنگ رایج براساس این نظریه‌ها هیچ‌چیزی یا کاری را نمی‌توان «اخلاقی» خواند. چون هیچ نظریه‌ای نشان نمی‌دهد چه‌چیزی می‌تواند یک «گفتار» یا «کردار اخلاقی» را، اخلاقی خواند! جای تعجب نیست که از نویسندگانی مانند ج. وارنوک می‌خوانیم:
فلاسفه اخلاق در غرب نمی‌توانند بدانند که واقعاً درباره چه‌چیزی بحث می‌کنند! وقتی خصوصیات اخلاقی بودن در یک فرهنگ مشخص نباشد، اگر پلیس نباشد، بی‌گمان از ددان چندگامی بیش دور نیست. چشم‌اندازهای آرامی که تمدن می‌تواند پیش دیدگان ما شادی آورد، به غمی هولناک از تکالیف اخلاقی سردرمی‌آورد که برای حل مشکل آن هیچ راهی جز این نیست که برای لحظاتی وجدان خود را با مکتب اصالت نفع،
ص: 202
سود یا لذت آرام کنیم ... چه آرامش خیال‌انگیزی که موجب «بیشترین لذت» می‌شود.
مکاتبی که در این رؤیای خیال‌انگیز، منش غربیان را به پست‌ترین پایه تسلیم و زبونی به مادیات فرود آورد تا همچون سرنشینان ثروتمند کشتی «تایتانیک» از باده خیال آزادی و رفاه، غرق شدن ایده‌آل‌های خود را جدی نگیرند.
تحت قدرت فلسفه‌های مفاهیم غیر دینی اخلاق، اخلاق مسیحی و تفکراتی مانند نظریه امانوئل کانت در دود ظلمانی شعله‌های جنگ جهانی اول، محو شد و به‌طور جدی با موانع مدرنیزم دموکراسی روبه‌رو شد. آزاد است هرجا بخواهد برود، ولی هیچ‌کس نمی‌تواند بر اساس آن کاری انجام دهد. از آن همه اخلاقیات، کاج پرزرق و برقی به‌جای مانده که فقط برای خودستایی به‌کار برده می‌شود. آن روزها که خوبی نمی‌توانست خدمت‌گزاران بی‌دین داشته باشد، از زمره خاطرات نانوشته‌ای است که تنها در آرشیو زیرزمین کلیساها نگهداری می‌شود. پیام‌های اخلاقی مسیح در قانون غرب، بر روابط خانوادگی و اجتماعی و اقتصادی، سندیتی قانونی ندارد. پیشرفت، دموکراسی، ثروتمند شدن، کنترل، نیازمند مرگ اخلاقی است. مردن هیچ است وقتی سال‌ها زندگی کردن را فراموش کرده باشند. فلسفه‌های اخلاق در غرب، اخلاق را فراموش کرده‌اند تا به‌کار بهبود جان بشر نیاید. صدای وجدان خاموش شد، تا صدای خدا شنیده نشود. آرامشی که روزگاری در خانه، دعا، میزبان نیازمندان بود، جای خود را به خانه الکل داده است. نماز مسیحی تماس با لایتناهی نیست، تماس با صدایی است که بیرون از کلیسا به‌گوش نمی‌رسد. کشیش، کلیسا، کتاب مقدس، هیچ راهی به‌سوی تفکر، مسؤولیت‌های علمی، دانشگاه، دادگستری، بانک‌ها، بیمه‌ها، پلیس و شهرداری‌ها، انتخابات، سفارت‌خانه‌ها، فروشگاه‌ها ... ندارند، یک قرن پس از زیستن کم با مسیح، نوبت زیستن با هیچ می‌رسد.
فلسفه‌های اخلاق نیاز شرکت‌ها و دولت‌ها و اقویاست، نه مسیحیت و نه مردم راهی جز پوشیدن لباس انیفورمِ بی‌تفاوتی ندارند. اخلاق زیر پنجه‌های کفتارهای: سوسیالیسم، مارکسیسم، فرویدیسم، کاپیتالیسم، میلیتاریسم، پراگماتیسم و ... پاره پاره شد. و چون هرکس با هر دیدگاهی تکه‌ای را برداشت تا آن را با برداشت‌های فلسفی از: دارونیسم، ماشینیسم، امپریالیسم، فاشیسم، نازیسم، نسبیت، تجربه و تحلیل کند. همه سر از تقاطع اتوبان توماس هابس درآوردند که «انسان گرگ انسان» است. دیگر در میان مغرب
ص: 203
زمینی‌ها معلوم نیست چه گفتاری، اخلاقی است و یا چه صفاتی می‌تواند یک گفتار یا کرداری را اخلاقی نشان دهد. از فلسفه اخلاقی کانت، صرف تکالیف قطعی و بدون قید و شرط باقی ماند، بی‌آنکه منشأ چنین قوانین اخلاقی که ایمان به وجدان الهی بود، بتواند به حیات خود در درون آلمانی‌ها ادامه دهد. خصوصیتی که همیشه آلمانی‌ها را به‌صورت خطری جدی برای همسایگانش درآورد. و امروز همین سیستم‌گرایی افراطی و سطحی‌اندیشی بر روابط خانوادگی و اجتماعی و حقوقی آلمانی زبان همچنان حاکم است و توان تحلیل و فهمیدن و تصمیم‌گیری از فرد آلمانی را سلب کرده و عموم آنان را به‌صورت بردگان قانون و ساجدان مأموران دولت درآورده است. اینان مانند بسیاری از مردم اروپای شمالی، مردمی ناتوان در گفتگو و فاقد صفات اخلاق شخصی برای طرح نظریات خودجوشِ خودند. وکلا مانند عصای چوبی زیر بغل گفتگوهای آنان را گرفته‌اند. سیستم! بازوان و تعقّل فرد فرد اینان را گرفته تا برای یک لحظه آنان احساس نکنند که می‌توانند بدون شناخت تکالیف قانونی در کل سیستم راه روند. چه دنیای بیگانه از خویشتنی که همه در انتظار پستچی، ترسان و لرزان برای دریافت نامه‌های مرگ خود لحظه‌شماری می‌کنند. همه شرایط برای ظهور اطاعت کورکورانه قانون رهبران قدرتمند فراهم است و دائماً این احساس اطاعت توأم با ترس را در برابر اداره دارایی و شهرداری محل و اداره کار و بیمه محل خود تمرین می‌کنند. تا کی فرارسد و این سیستم نازیستی دارایی و دادگاهی به سیستم سیاسی و نظامی نازیان ناتو بدل شود. آن اس‌اس‌های استبداد، امروزه لباس مأموران دارایی «ای گ» را بر تن کرده‌اند و گشتاپو، به‌صورت مأموران پلیس قضایی پارلمان اروپا، آرامش خواب و زندگی را از نژادهای اروپایی ربوده‌اند.
اینان، با دیدهای بسته به منافع آهنین تیسن کروپ، شل، توتال، بنر و بی‌ام و ...
می‌خواهند درباره فرهنگ‌های بشری گفتگو کنند؟! و اصول اخلاقی را در گفتگوهای جهانی فرهنگ‌ها رعایت کنند؟!
خوش‌باوری است اگر کسی کوچک‌ترین احتمال تحقق آن از اکثریت به اتفاق عوام و خواص اروپا و اولاد آمریکائیشان را در سر بپروراند.
احترام نهادن به عقاید یکدیگر به‌معنای حقی نیست که باید همه از آزادی عقاید
ص: 204
برخوردار باشند، بل بر اساس زمینه‌های آموزشی و تربیتی مدارس اروپا، به‌معنای حفظ بی‌تفاوتی نسبت به تمایلات و موقعیت دیگران است. چنین سکوت نهفته در برخورد با شخصیت افراد، در برخورد نخست بسیار اخلاقی جلوه می‌کند. ولی دیری نمی‌پاید که خود را در نیستان خشکی احساس می‌کنی که همه مانند نی‌های سخت پیش هم قرار دارند بی‌آنکه با مِهر در هم پیچیده شوند. هیچ دستی جز در تصور لذتی یا نفعی مادی، به گردن غیر نمی‌افتد. آنان که مسیحیان فرهنگ‌شناسی هستند گرچه از این بحران اخلاقی نالانند. ولی هرگز نمی‌توانند بیش از حجم خود جای بی عقیده دیگران را پرکنند. بحران امروز غرب دست و پا زدن برای بهترین فکر فرهنگی نیست، برای یافتن راه‌های فرار از مسؤولیت‌پذیریِ اخلاقی و فرهنگی در سطح خانواده و جامعه است.
«حقوق بشر» که آخرین تلاش فلسفی غرب در قرن 20 برای حفظ و احترام به بی‌تفاوتی‌های اخلاقی و فرهنگی در غرب بود، در عمل به‌صورت یک سلاح غیر اخلاقی به‌کار گرفته شد، تا آزادی دلخواه را هم موجب دلشادی فرانسویان و ایتالیایی‌ها سازد و هم ضامن خودکامگی هم‌پیمانان نظامی، ورشو و ناتو. و در بعد اجتماعی، روحیه مسؤولیت‌پذیری جوامع فرهنگی را به بی‌تفاوتی اخلاق صنعتی سوق دهد. جهانی در هم‌بافته راهی به احیای آگاهانه وجدان آزاد ندارند، از هرسوی فلسفه قدرت، دربرابر مسیر او تابلوهای: «ورود ممنوع، منطقه نظامی است» نصب کرده، تا حقوق بشر، فقط بر اساس شرایط ژئوپولوتیکی اروپای غربی و آمریکا پس از جنگ گرم با نازی‌ها و کمونیست‌ها، تعریف و تحلیل شود. حافظ شرایطی است که در اواخر قرن 20 به منافع غرب پس از جنگ سرد تبدیل شد. در هردو شرایط نقض حقوق بشر، این میراث اخلاقی فرهنگ‌های جهانی درهم بافته بود که یا «خردگرایی» آن در آتش داغ تعصبات دولتهای غربی می‌سوخت و یا «خردگریزی» او در سردخانه اجساد بی‌هویت نگهداری می‌شود. از تمام مفاد عریض و طویل حقوق بشر فقط یک زندگی به‌اندازه مصرف سگ‌های پیرهای اروپای غربی به پناهندگان دفاع از حقوق بشر می‌رسد. قوانین مهاجرت در بخل اخلاقی مغرب‌زمینی‌ها، شخصیت اخلاقی مهاجران را لگدمال کرده است. چه ظاهر دل‌فریبی، درست مانند مردگانی که آرایش شده، لباس برتن، دست روی دست نهاده، آماده بازگشت به موطن خود هستند. مهاجران در اروپا مطرودان اخلاقی
ص: 205
به‌شمار می‌آیند تا تأثیرگذاری آنان بر اصلاحات فرهنگی غرب به حداقل خود رسد.
در این بن‌بست یخ یا آتش، شکل مصرف جهانی توانست به نفع خودخواهی شرکت‌های بزرگ تولیدی عوض شود، محیط زیست، برای زیستن نامناسب گردد. تولید، در پناه حقوق بشر، به‌کارگیری هر شیوه‌ای برای فزونی تولید را توجیه کرد، تا آن‌جا که انسان نداند چگونه می‌تواند خود را از شیمی مواد غذایی و فیزیک تخریب و بیوشیمی سرمایه‌به‌دستان تشنه تولید طبیعت ساختگی و سلاح‌های شیمیایی و اتمی و سیستم پیچیده جهانی کنترل‌های امنیتی و فضولات صنایع، رهایی بخشند تا روی تخت‌خواب بیماری، با ماسک اکسیژن تولیدی و در فضای دل‌آرای حقوق بشر نفسی کشد و از بی‌تفاوتی‌های وجدانی آن در برابر حقوق طبیعی خود، احساس امنیت کند؟! آیا جهان غیرغربی حق ندارد این نقض‌های آشکار حقوق بشر را در غرب مورد گفتگو با غربیان قرار دهد.
بدیهی است این عجوزه هزارداماد که از جادوگری علم و سیرک فلسفه قدرت تولید مصنوعی غذا به ثروت سرشاری رسیده، چه شرایطی برای بهره‌مندی نوه‌های مفلوک خود به‌نام دولت‌های کوچولو فراهم سازد تا با سلاح امنیتی، میراث اخلاقی جامعه خود را جارو کنند و با سلاح کشتار جمعی دفاع از حقوق بشر را حامی افزونی صادرات هشت کشور صنعتی جهان، به جهان غیرغربی نمایند تا بر آنان منت نهند و نامشان را در لیست ناقضان حقوق بشر قرار ندهند!
جایگاه اخلاق در گسترش سود منشانه تکنولوژی گم شد تا ضرورت بازآفرینی فلسفه‌های قدرت، در هیکل پارلمانتاریسم فراهم شود. انسان‌ها در این امواج خروشان دموکراسی چون قوطی‌های کنسرو، از هم جدا شدند تا خودپرستی قانونی! بتواند به‌عنوان اصل ضروریِ جداانگاری‌ها در منطق علمی، منشأ قانونی آزمندی‌ها، کینه‌توزی‌ها، بدسگالی‌ها، ستمگری‌ها و غریب‌کشی‌ها شود. عشق در دل‌ها کوچک شد، تا در یک شیپور پلاستیکی جای گیرد. از خودگذشتگی را به جرم تعصب در زندان نفس‌پرستی حبس کردند تا خس فداکاری، کیان مادی غرب‌پسند هشت جامعه صنعتی جهان را متزلزل نسازد. ناتو را سدی در برابر جهان غیرغربی برپا کردند تا عشق به حفظ محیط زیست و نزدیکی فرهنگ‌ها، بر منطق میلیتاریسم علامت سؤال ننهد. چه سرمایه و
ص: 206
انرژی عظیمی برای حفظ غیراخلاقی غرب هزینه می‌شود تا صدایی از درون آدمیان، وجدان دینی را به‌یاری نخواند. پاپ چه می‌تواند بکند وقتی فقط عصای موعظه، در دستش مانده است و یواشکی از پشت پنجره‌ای کوچک می‌تواند نقی بزند؟! هرچه می‌تواند بکند تا وقتی که در نظر غربیان، یک سامی‌نژاد است؟! دالائی‌لاما چه بگوید، وقتی که حتّی نمی‌تواند به خانه خود بازگردد؟! کنیسه‌ها چه کنند وقتی که صهیونیسم آرمان‌های سیاسی خود را به تورات افزوده است. عارفان شیعی ایران و ترک، درهای عرفان را بر روی دیگران بسته‌اند. سازمان‌های بین‌المللی برای جان دادن به اخلاقیات چه می‌توانند انجام دهند در حالی‌که زیر اراده‌های اتمی پنج کشور از نفس کشیدن می‌هراسند؟! دیگر کجا می‌توان اخلاص اخلاقی را در آسمان‌خراش‌های قدرت سیاسی و اقتصادی حکومت‌ها یافت، چهره‌اش را دید و ورای هیاهوی شبکه جهانی ارتباطات، با صدایش، گوش را نوازش داد؟!
در این شرایط شکوفایی تمدن برای غربیان ولی بحران اخلاقی برای غیرغربیان! نمی‌دانم چرا رسانه‌های غربی و شرقی برای بی‌تأثیرکردن فرهنگ اخلاقی بودا، کنفوسیوس، هندو و ... عموماً و اسلام خصوصاً همه ابعاد جدی اخلاق اسلام را مورد انتقاد قرار می‌دهند؟ آیا تا هر نوع تمایزی بین اخلاق اسلامی و فلسفه‌های غیردینی اخلاق در غرب برداشته شود؟! و همه در یک کاسه کساد بی‌فرهنگی جهان دست نهند تا تئوری غیراخلاقی جنگ تمدن‌ها جای خود را به گفتگوی اخلاقی بین فرهنگ‌ها درباره تمدن‌ها ندهد؟! تلاشی که منِ مقیمِ اروپا هر روز و شب ناظر این برنامه‌های تبلیغاتی در صدها رسانه عظیم شرکت‌های تبلیغاتی اروپا و آمریکاست. چرا؟ نمی‌دانم! مگر گفتگوکردن یک ضرورت نیست؟ یک منطق نیست؟ و آیا این منطق نباید به‌دور از تحمیل احساس حقارت تحقّق پذیرد؟ و آیا باید به‌جای بعضی از دین‌داران متحجّر و دولتمندان ریاکار و برای جلب خوشبختی در فلسفه قدرت، دهان بر شیپور نهاد که اسلام چون دینی است که زمینه‌های اخلاقی برای انجام چنین گفتگوهایی را ندارد، مسلمانان نمی‌توانند صفات اخلاق گفتگو در برخوردهای جهانی را رعایت کنند؟!
با خیالی صلحشان و جنگشان با خیالی فخرشان و ننگشان.
کسی این کلمات را بر صفحه لپ‌تاپ می‌نگارد که در شهر کُلن زندگی می‌کند، از
ص: 207
فیلارمونیک کلن بازگشته، پاپیون خود را گشوده و پشت میز تحریرش نشسته و از پنجره‌ای که در برابر دیدگانش باز است رفت و آمد آلمانی‌های شیک‌پوش و متموّل را نظاره می‌کند، با صدها مدیر کارخانه آشناست و بیش از ده سال مدیرعامل یک واحد تولیدی و سازنده و طراح خط تولیدی در آلمان بود. سه فرزندش در دوره دکتری فیزیک و بیوشیمی و انفورماتیک دانشگاه‌های‌بن و مونیخ و یک دخترش در دانشگاه کارلزروئه آرشتکت می‌خواند. بیش از ده جلد کتاب در آلمان چاپ کرده و با عالی‌ترین تکنولوژی چاپ آثار هنری و صنایع پیچیده بسته‌بندی مواد غذایی آشناست. در اروپا و کشورهای شرقی سفرهای فرهنگی داشته و صدها بار در برابر جمعیت‌های انبوه درباره فرهنگ‌ها سخنرانی کرده است، از تجارب بسیاری از فرهنگ‌شناسان و روشن‌فکران بهره‌ها گرفته و کاملًا با خطوط کلّیِ انحراف‌های فرهنگی در کشورهای اسلامی و ایران آشناست.
چنین فردی نشسته در غرب و اظهار تعجب می‌کند که چرا بسیاری از تحلیل‌گران و نویسندگان تفسیر و گویندگان در رسانه‌ها که نمی‌خواهند در اعمال حاکمیت تبلیغاتی بر جهان غیرغربی، چشم‌ها و گوش‌های مخاطبان خود را بنگرند، انتقاد می‌کند که سیاست غرب همیشه خود را برای تحقیر فرهنگ غیرغربی تدارک می‌بیند. و صریحاً می‌نویسد:
هیچ‌گاه محافل سیاسی فرهنگی غرب نخواستند فرهنگ سیاسی! متعصبانه و پرتبعیض خود علیه دیگرخط ها، زبان‌ها، هنرها، ارزش‌های اخلاقی، غذاخوردن‌ها و لباس‌پوشیدن‌ها را اصلاح کند. هیچ‌گاه زمینه تربیتی و آموزشی جامعه خود را برای قبول جهان غیرغربی و شنیدن حرف دیگرفرهنگ‌ها متحول نساخت و همیشه در عیوب اخلاقی خود دست و پا زد بی‌آن‌که مجالی به دیگران دهد تا نقدهای فرهنگی خود را به‌گوش آنان برسانند. عموم غربیان نمی‌خواهند مناسبات فرهنگی نوین جهان غیرغربی را متقابلًا بشناسند، نمی‌خواهند روحیه غیراخلاقی اکثریت مردم خود را به اخلاق حسنه بدل سازند، آنان احساس ضرورت مادی نمی‌کنند که قدری به جهان درهم‌بافته اطراف، غیرمادی بنگرند.
آینده جهانی که هردوسوی آن گریزان از همند، به کجا خواهد انجامید؟ چرا باید شرقی‌ها بگویند دانش و پول غربیان را بگیرید و در لجنزار زندگی غربی نمانید و غربیان بگویند مواد اولیه شرقی‌ها را بار کنید و یک لحظه در فرهنگ پوسیده آنان توقف نکنید.
ص: 208
این مقابله ساختگی قدرت‌های سیاسی، جهان فرهنگیِ ما را به پرتگاهی رسانده است که هیچ‌کس راه متوقف کردن آن را نمی‌داند. راه حل‌هایی مانند جنگ تمدن‌ها، پیش از آن‌که به تفوّق متمدن‌های غربی منتهی شود، به احتمال زیاد به پیروزی هویت‌پرستان ضد غربی مشرق‌زمینی‌ها منجر خواهد شد. چرا باید با مهره‌های فرهنگ، در قمار قدرت سیاسی ثروت بازی کرد و جهان واحد خود را پاره‌پاره نمود؟ چرا؟ ... چرا باید گل‌های جهانی درهم‌بافته را پرپر کنیم تا به‌جای لذت از دیدن زیبایی‌اش و بوکردن عطرش با شاخه‌های خشکش به جان هم افتیم؟! ... و چرا اروپای غربی نمی‌خواهد جامعه خود را در فرهنگ‌های جهان جهانی کند؟! چرا از تعریف جهانی شدن باید غربی‌شدن را بفهماند و درنتیجه حقوق بشر بیش از آن‌که مدافع درک متقابل حقوق فرهنگ‌ها در مغرب زمین شود، عملًا به گسترش بی‌هویتی و بی‌تفاوتی فرهنگی- اخلاقی در شرق منجر گردد؟! آیا وقت آن نرسیده که به‌جای اهداف سیاسی- اقتصادیِ رسانه‌های غربی، با اهداف اخلاقی- فرهنگی امکان گفتگو پیدا کنیم تا حرکت چند طرفه اطلاعات فرهنگی را در تمدن‌ها تجربه کنیم؟!
نمی‌دانم شما چه فکر می‌کنید! ....
موضوع دوم: آیا اسلام برای انجام گفتگوهای اخلاقی، بایسته‌های اخلاقی خاصی را تعلیم داده است؟
ای تهیه کننده عزیز!
اگر اهانت زیرکانه به تعالیم اسلام و یا هر دین و فرهنگی دیگر، برای دفاع سیاسی- اقتصادی شما از جنگ تمدن‌ها نبود، هرگز راضی نمی‌شدم عیب‌های حقیقی فرهنگی محل اقامت خود و شما را نقد کنم. این نقد برای بالا بردن یا بالا نشان دادن فرهنگ خود نیست، برای پایین‌آوردن واعظان اخلاق‌ستیزی است‌که تریبون‌های جهان را به انحصار خود درآورده‌اند تا شاید پژوهشگرانی مانند شما به آرامی وجدان اخلاق دینی خود را به یادآورند، با من و مای حاضر در غرب ولی به جرم تعلق به فرهنگی دیگر، گمنام، همراه شوند. دستشان را در دستم نهم تا قلبم را در دستشان نهم و بی‌هیچ کین و کبر به دانسته‌های یکدیگر گوش فرادهیم تا لااقل بدانیم: علیه کی ودرباره چی
ص: 209
خطابه می‌خوانیم! یکی با وسایلی که امواج آن به جهان می‌رسد و یکی مهاجر غریبی که فقط تا صفحه‌ای که روی آن می‌نگارد سخنش ره به‌جای دگر ندارد ... با این آرزو که شاید بانگ این مرغ شرقی، در صخره‌های سخت غرب وفرسودگی خشت شرق‌اثری‌داشته باشد ....
تهیه کننده عزیز!
فرهنگی که من در آن پرورش یافته‌ام، گفتن و آن‌گاه پنهان شدن نیست. گفتن و شنیدن و اصلاح کردن است. از این‌رو اگر با همه اصرارها نخواستی تا درباره گفته‌هایت بشنوی، من با نهایت احترام شما را از خود دور نمی‌بینم و می‌گویم و در انتظار پاسخ شما و دیگران می‌مانم، تا خود را اصلاح کنم. بی هیچ مهلت و تعیین زمانی:
فرمودید: «مسلمانان تحت تأثیر «دین اسلام» فاقد «ضوابط اخلاقیِ» شناخته شده در انجام گفتگویی فرهنگی هستند». و ایرانیان: «قرن‌هاست که مطابق فرق مختلف دیانت «شیعه» پرورش یافته‌اند و به «پیروی» امام اوّلشان علی [علیه السلام]، نه‌تنها از سختگیری و اعمال تعصب در هر گفت‌وگویی باکی ندارند بلکه از انتقام‌گیری و طرد و تبعید و یا کشتن گفتگوکنندگان مخالف آرای دینی شیعیِ خود شادمان می‌شوند!».
در این دو عبارت قضاوتِ فرهنگی، نکته اساسیِ با ارزش، توجه به اخلاق شایسته در یک گفت‌وگوی فرهنگی است. ولی توأم با یک قضاوتی در محکوم کردن اسلام، چون فاقد ضوابط اخلاقی است. و تعلیمات امام علی‌بن ابی‌طالب [علیه السلام] چون بر سخت‌گیری و تعصب و انتقام تأکید نهاده است.
با این همه، چون نکته با ارزش، توجه به اخلاق گفت‌وگو بود، مرا بسیار خوش آمد که هم اهمیت چنین اخلاقی را بررسی کنم و هم قضاوت شما را در بستر همان پژوهش مورد بازنگری مجدد قرار دهم، تا برای قضاوت نهایی، آن را تقدیم فرهنگ شناسان کنم:
اسلام برخلاف فلسفه‌های اخلاقی حاکم بر فضای تربیتی جوامع غربی، گفت‌وگویی را اخلاقی نمی‌داند که صفات گسترده اخلاقی گفت‌وگو جای خود را به یک «راستی» فلسفی یا قانون بازجویی دهد. گفت‌وگویی اخلاقی است که در آن بدون هیچ اکراه و هراسی، آزاد با آگاهیِ نسبی و صرفاً به نیت آموختن و نادانسته‌ها را تکمیل‌تر کردن و دانسته‌های خود را تصحیح کردن می‌داند. رعایت این، شالوده آزادی است که
ص: 210
شرافت اخلاقی انسان بر اساس آن طرح‌ریزی شده است، قواعد پرهیزگرانه‌ای که گفت‌وگو با دوست و دشمن، با هرکس، از هر دین و قومیت و نژادی در آن یکسان دانسته شده است. اصلی که این قواعد از آن برمی‌خیزد، عقل فلسفی و دلایل خوب و بد این و آن نیست، تعلیمی است که خداوند به پیامبر اسلام داد تا با مخالفانش جدال احسن داشته باشد؛ (وَ جادِلْهُم بِالَّتی هِیَ أَحْسَن). (1)
و از مجادله با مردمی که دارای عقاید دیگر (اهلُ‌الْکِتاب) هستند، منع شد (وَ لا تُجادِلُوا)، مگر (الّا)، «بِالَّتی هِیَ احْسَن».
«حسن» و «احسن» در زبان‌های دیگر به‌معنای نیکو و خوبی و صحیح و مهربانی است. چهار معنای نهفته در یک واژه قرآنی است. شیوه گفت‌وگو در تعالیم قرآن وقتی نیکوترین است که با درشت‌خویی، طعنه و اهانت توأم نباشد، پس بدان که «وَاللَّهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ». عمل خوب چون امر اوست، برای هر فرد پاک دینی، یک بایست ایمانی است که به حقیقتی ختم می‌شود و درنتیجه ذهن ما آن‌ها را خلق نکرده است. حق است که خداوند می‌داند چه نبایدهای شرّی انجام می‌دهیم و چه بایدهای خیری. اوست که ما را فراتر از خواسته ما، به رفتار نیکو (خوب) با پدر و مادر دعوت کرده و آن را برای ما واجب خوانده است: وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً. (2)
و چون خوبی، کارِ درستی است پاداش آن نیز خوب خواهد بود: هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ. (3)
پس کنندگان کردار خوب، کسانی هستند که بخردانه‌ترین کار را مطابق خواست خداوند انجام داده‌اند و از این روی خداوند از آنان راضی است: وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ. (4)
انسان‌های خوب، خوبی را چون بایدِ شدنی است، در دل و ذهن خود می‌پرورانند تا از زمره محسنین شوند؛ زیرا در قرآن آمده است: وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ. (5)
اگر مردم نادان قدر احسان شما را ندانستند، بدانید که کار اخلاقی، چون خداوند کننده آن را تأیید کرده، همو نمی‌گذارد پاداش محسنین از میان برود: فَإِنَّ اللَّهَ لَایُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ. (6)
قرآن قرائت الهی اخلاقیات است و برای همه آنانی که در منابع فرهنگیِ عرفان اسلامی تفحّص کرده‌اند تردیدی باقی نمی‌ماند که در این ایمان بخردانه تکیه‌گاهی است که همه مسلمانان می‌توانند خود را در قبال اخلاق، از روحیه شکاکی‌گری رها سازند و با روحی باورکننده گام در سیر علم و اخلاق گذارند.
وقتی خوبی و درستی و بایستی در قرآن عین یکدیگر دانسته شود، باید یک تنزیل و


1- نحل: 125
2- احقاف: 15
3- رحمن: 60
4- توبه: 100
5- مائده: 93
6- یوسف: 90

ص: 211
از همان سنخ هست‌ها دانسته شود.
از این رو گفت‌وگو، در قرآن برخلاف فلاسفه طبیعی میدان تنگ‌اندیش مسلک انگلس، یک فرمان الهی در فراخنای وجدان انسانی الهی است برای باهم اندیشیدن.
چون منشأ آن احساسات و ذهن ما نیست، پس هم ضرورت آن حق است و هم صفاتی که بر آن مترتب است. وقتی ایمان داریم حق است، لازمه آن بایدهایی است که می‌بایست رعایت شود. لذا اسلام به گفت‌وگو به‌عنوان یک نیکی و بایدِ اخلاقی نگریسته که چون کلیت دارد، هم عقلًا صفت آن خوبی است و هم صفات آن عیناً بایدهای خوب چنین کلیتی چون برآمدهایی خوب‌اند، جنبه مصلحت‌جویی و انتفاعی ندارد. و از اساس مخالفت سوداگری، تعصب‌ورزی در هر گفتگویی است. چنین اخلاقی، ره‌آورد صرف بخردانه برآمدهای خوبی نیستند، «توفیقی» است که مسلمان آن را از خداوند می‌طلبد و از همان‌جا به معاد می‌نگرد و احساس و تمایلات درونی خاصی که او را در برابر این قضاوت قرار می‌دهد که این تکلیف باید بر اساس اختیاری که به ما ارزانی شده، خالصاً لوجه‌اللَّه انجام داد. سیر در این حسنات، سیر در مکارم اخلاق است، همان هدف والای بعثت و دعوت که پیامبر اسلام بدان اشارت فرموده بود:
«إِنِّی بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأَخْلاق». (1)
موضوع سوم: آیا علی‌بن ابی‌طالب در پیروی از اسلام انسان‌ها را به رعایت اخلاق گفت‌وگو و گفت‌وگوی اخلاقی دعوت فرموده است؟
آری، تهیه کننده عزیز!
«تعصب» در جهان‌بینی اسلام، گفتار و کرداری است شیطانی و علی که خود پاک‌ترین مؤمنان به اسلام بود از تعصب به این عنوان که: ابلیس نخست کس است که عصبیت را آشکار ساخت ما را از نزدیکی به آن منع ساخت و در خطبه‌ای فرمود: «شیطان دشمن خداوند، پیشوای متعصبان و پیشرو مستکبران، پایه عصبیت را نهاد». (2) لذا همه ما را سفارش فرمود که: «پس آتش عصبیت را که در دلهایتان نهفته است خاموش سازید». (3) بدین‌سان چون عصبیت از «آفات شیطانی» است، «تبعیض» نیز می‌تواند در محیط تعصبات، رشد و نمو کند و مانع از استقرار روابط سالم بین انسان‌ها شود. لذا علی با


1- الجامع الصغیر، سیوطی، ج 1، ص 103 و سفینةالبحار، ج 1، ص 411
2- نهج‌البلاغه، خطبه 192، «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ‌الْعَصَبِیَّةِ».
3- همان: «فَأَطْفِئُوا مَا کَمَنَ فِی قُلُوبِکُمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ».

ص: 212
نگرانی بسیار از غلطیدن ما در کردار نااخلاقیِ تبعیض فرمود: «هان! بترسید، بترسید از پیروی بزرگانتان که به نژاد خود نازیدند و
«تَرْفَعُوا فَوقَ نَسَبِهِم ...»
چرا؟ زیرا به فرموده ایشان: چنین مهترانی: «پایه‌های عصبیتند و ستون‌های فتنه». (1) تنها با چنین اراده آگاهانه، بخردانه و ایمانی است که می‌تواند از کلیات ذاتی حکم اخلاقی گفت‌وگو، صفات زشت اخلاقی را زدود و آن را از تعصبات، آزارگری، زبونی، خودگروی و نادرستی دور کرد و به صفات، حسنه آن را دلیرانه، خردمندانه و آزادانه و سازنده ساخت:
چگونه؟
علی [علیه السلام] فرمود با حسن نیت، زیرا:
«اَّلنِّیّةُ اساسُ الْعَمَل» (2) و: «الأَعمالُ ثِمارُ النّیّات». (3)
و با خودرأیی از خویشتن زدودن؛ زیرا:
«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ زَلَّ». (4) و: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ خاطَرَ وَ غَرَرَ». (5)
اساس استبداد، میل به فرمان دادن است که چون به گفت‌وگویی داخل شود، آن گفت‌وگو را به تباهی خواهد کشاند. علی در نامه‌ای خطاب به فرزندش نوشت: «بدان که خودپسندی آدمی را از راه راست بگرداند و خردها را زیان رساند». (6) اساساً در اسلام خودپسندی در اشکال مختلف تظاهر به جلب نظر دیگران نسبت به خود، مرتبتی از مراتب در شرک است، نابخردانه و نااخلاقی معرفی شده است، علی فرموده: «از بهترین فرصت‌های شیطان است تا بتازد و کرده نیکوکاران را نابود سازد». (7) از نظر علی گفت وگو مباد که به احساس حسادت توأم باشد:
«الْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوح». (8)
پس چون صفتی ناشایست است با ایمان جمع نگردد:
«الإِیمانُ بَرِی‌ءٌ مِنَ الْحَسَدِ». (9)
و در خطبه‌ای ما را فرمود:
«وَ لا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» (10)
عکس آن، اگر کسی را دیدید که او مدعی مسلمانی است ولی در گفت‌وگو نسبت به صفات خوب دیگران حسادت می‌ورزد، او چون عاطفه را بر عقلش فرمانروا ساخته، در خور سرزنش است:
«مَن اتَّقی قَلْبُهُ لَم یُدخله الْحَسَد». (11)
مسلمان باید که کلام خود را از هر نوع کین‌جویی و کین‌خواهی بزداید؛ زیرا کین از عواطف شر است و علی فرمود:
«سِلاحُ الشَّرِّ الْحِقْدِ». (12)
و فرمود:
«رَأْسُ الْعُیُوبِ الْحِقْدِ». (13)
پس کین‌ورزی صفت ناشایستی است که عطوفت را از دل می‌شوید و کلام را


1- همان، «فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِیَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْکَانِ الْفِتْنَةِ».
2- غرر و درر، ج 1، آمدی 261
3- غرر و درر، ج 1، آمدی 79
4- غرر و درر، ج 5، آمدی 170؛ در نهج‌البلاغه، کلام 161، به‌جای «زل»، «هلک» ثبت شده است.
5- غرر و درر، ج 5، آمدی 461
6- نهج‌البلاغه، نامه 31، خطاب به حسن‌بن علی «وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الْأَلْبَابِ».
7- نهج‌البلاغه، نامه 53، به مالک اشتر «مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ».
8- غرر و درر، ج 1، آمدی 100
9- غرر و درر، ج 1، آمدی 160
10- نهج‌البلاغه، خطبه 86
11- غرر و درر، ج 5، آمدی 207
12- غرر و درر، ج 4، آمدی 129
13- غرر و درر، ج 4، آمدی 51

ص: 213
از درستی و راستی دور می‌سازدو علی [علیه السلام] فرمود: کین
«سَبَبُ الْفِتَن» (1)
و آن را
«سِلاحُ‌الشَّرّ» (2)
خواند.
برای حذف همین صفت نااخلاقی است که علی در کلامی ما را فرمود: «در گفتن عیب کسی که گناهی کرده است شتاب مکن چه امید می‌رود که آن گناه را بر او ببخشند و برگناه خرد خویش ایمن مباش چه بود که تو را بر آن گناه عذاب کنند». (3) نشانه اخلاقی بودن یک گفت‌وگو، در همین خویشتن‌داری پرهیزکارانه و اخلاقی است که عالی‌ترین جلوه‌گاه آن حلم است. حلم در کردار و گفت‌وگو، از زمره صفات مهمی است که علی [علیه السلام] نیز ما را به رعایت آن دعوت کرده، فرمود:
«وَقارُ الْحِلْمِ زِینَةُ الْعِلْمِ». «4»(4)
پس اظهار علم در گفت‌وگویی نتیجه‌بخش است که:
«حَتّی یُقارِنُهُ الْحِلْمِ». (5)
درنتیجه اسلام معتقد است که رعایت حلم در هر گفت‌وگویی از صفات حسنه‌ای است که:
«دَّلِیلُ وُفُورِالْعِلْم»
است. برای تربیت‌پذیری و رعایت این صفات اخلاقی، باید در گفت‌وگو سخن به تندی نرانیم و با درشتی و خشونت مخاطب خود را آزار ندهیم. علی فرمود:
«لِسانُ الْجَهْلِ الْخَرْقُ». (6)
مسلمانان را هشدار داد:
«الْخَرْقُ مُعاداةُ اْلآراء وَ مُعاداةُ مَنْ یَقْدِرُ عَلَی الضَّرّاءِ». (7)
پس باید همواره در گفت‌وگو با مدارا سخن گفت. مدارا کردن:
«ثَمَرةُالْعَقْلِ» (8)
و
«رَأْسُ الْحِکْمَةِ» (9)
و
«عُنْوانُ الْعَقْلِ» (10)
. پس فرمود:
«سَلامَةُ الدِّینِ وَ الدُّنْیا فِی مُداراة النَّاسِ». (11)
چنین مسلمانی وقتی سخن می‌گوید، به گستاخی کلمات را بر زبان جاری نمی‌سازد؛ زیرا علی [علیه السلام] فرمود:
«مَنْ أَقَلّ اْلإِسْتِرْسالَ سَلِمَ» و «مَنْ أَکْثَرَ اْلإِسْتِرْسالَ نَدِمَ». (12)
پس مسلمان باید که با مهری نرم و ملایم با مردم گفتگو کند؛ زیرا علی فرمود:
«خَّلق الإیمان الرفق». (13)
چنین کسی نیازی ندارد که از سخن گفتن و یا شنیدن سخن دیگران، به خود ببالد. علی مسلمانان را خطاب فرمود:
«رِضاکَ عَنْ نَفْسِکَ مِنْ فَسادِ عَقْلِکَ». (14)
از خود راضی بودن در گفتگو مقدمه ریای در گفتگو است، صفت زشت و ناراستی که علی درباره‌اش هشدار داد:
«آفَةُ الْعِبادَةِ الرِّیاء». (15)
از گفتگو چون خود نمایی زدوده شد، متکی به رأی و تدبیر طرفین قرار می‌گیرد. علی فرمود:
«الرَّأْیُ بِالْفِکْر». (16)
پس ای مسلمانان:
«لا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْیَ فِیمَا لا یُدْرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لا تَتَغَلْغَلُ إِلَیْهِ الْفِکَرُ». (17)
وقتی با تفکر نظری اظهار شود و آن نظر از ریا دور باشد، مجال برای راستگویی، درست گفتن


1- غرر و درر، ج 4، آمدی 121
2- غرر و درر، ج 4، آمدی 129
3- نهج‌البلاغه، خطبه 140، «لا تَعْجَلْ فِی عَیْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لا تَأْمَنْ عَلَی نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیَةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیْهِ».
4- غرر و درر، ج 6، آمدی 224
5- غرر و درر، ج 5، آمدی 63
6- غرر و درر، ج 5، آمدی 124
7- غرر و درر، ج 2، آمدی 53
8- غرر و درر، ج 3، آمدی 329
9- غرر و درر، ج 4، آمدی 52
10- غرر و درر، ج 4، آمدی 360
11- غرر و درر، ج 4، آمدی 140
12- غرر و درر، آمدی، 159
13- غرر و درر، آمدی، 17
14- غرر و درر، آمدی، 92
15- غرر و درر، آمدی، 99
16- 1: 20
17- غرر و درر، آمدی، 308

ص: 214
مهیّا می‌شود. انسان اخلاقی گرفتار دوئیتی نمی‌گردد که زبان و قلب او را در گفتگو از هم جدا سازد. علی در خطبه‌ای شدیداً مردمی را که: «دوستی را به زبان به کار برند و به دل با هم دشمنند» (1) مورد مذمّت قرار داده، صریحاً خردمندان خوش زبان را هشدار داده:
«زبان خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.» (2) راستی صفت پاک اخلاقی است که علی آن را:
«لِسانُ الْحَقّ». (3)
و:
«أَمانَةُ الِّلسان» (4)
خواند. پس فرمود:
«الصِّدْقُ رُوحُ الْکَلامِ» (5)
. چون شرط ایمان به خداوند این است که انسان را نمی‌توان با کلماتی وسیله نابخردی‌ها قرار داد، پس:
«الصِّدْقُ لِباسُ الدِّین»، (6) «رَأْسُ الدِّین»، (7) «لِباسُ الْحَقِّ»، (8)
و
«عِمادُ اْلإِسْلام وَ دَعامَة الإِیمان» (9)
است. در اسلام اساساً راستگویی نه تنها:
«لِسان الْعِلْمِ» (10)
همه انسان‌هاست، بل به فرموده علی [علیه السلام]:
«مَنْ صَدَقَ أَصْلَحَ دِیانَتُهُ». (11)
تأکید اسلام به «راستی» بر این پایه عقیدتی استوار است که اسلام کلّ انسانیت را جزئی از غایت ربّانی مسلمانان دانسته است، لذا فهمیدم چرا علی فرمود:
«مِلاکُ اْلإِسْلام صِدْقُ الِّلسان» (12)
. و در خطبه‌ای به ما فرمود: «راستگو بر گنکرهای رستگاری و بزرگواری است و دروغگو کناره مغاک و خواری». (13) در مراعات همه این سجایای اخلاقیِ گفتگو، نبایست خردمندان، در ابراز دانش خود، بر مخاطبان خود منّت نهند، علی فرمود: «منّت نهادن ارج نیکی را ببرد، و کار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند.» (14) اخلاق در اسلام امری عمومی و جهانی است ولی بر خلاف نظر کانت که قانون اخلاقی را صرف عین اراده معقول همگان می‌داند، به ما تعلیم داده که هرگز نباید به نفع جمع اکثریت نفی شود، اراده فرد و جمع در اراده حق به یک اعتبار است. لذا علی [علیه السلام] فرمود:
«أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ». (15)
پس چون باید با هر نوع احساسی که فرد یا جمعی را به نوعی به تمتّع و لذّت جویی از اخلاق سوق می‌دهد، خط بطلان کشید. باید دقیقاً متوجّه گفتار مردم بود که آیا از دهان او، بوی درون، در گفتار مردمان نهفته است و اصل:
«اللِّسانُ مِیزانُ اْلإِنْسان» (16)
را به ما تعلیم فرمود. هم هشدارمان داد که باید بدانیم گفتار اخلاقی
«تَرْجُمانِ الْعَقْل» (17)
است و هم:
«ما عُقِدَ إِیْمانُهُ مَنْ لَمْ یَحْفَظْ لِسانُهُ». (18)


1- نهج البلاغه، خطبه 108، اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ.
2- نهج البلاغه، گزیده کلمات، 40، لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ».
3- غرر و درر، آمدی، 72
4- غرر و درر، آمدی، 65
5- غرر و درر، آمدی، 104
6- غرر و درر، آمدی، 125
7- غرر و درر، آمدی، 139
8- غرر و درر، آمدی، 236
9- غرر و درر، آمدی، 40
10- غرر و درر، آمدی، 124
11- غرر و درر، آمدی، 164
12- غرر و درر، آمدی، 118
13- نهج البلاغه، خطبه 86، الصَّادِقُ عَلَی شَفَا مَنْجَاةٍ وَکَرَامَةٍ وَالْکَاذِبُ عَلَی شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ
14- نهج البلاغه، نامه 53، به مالک اشتر، فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ.
15- غرر و درر، آمدی، 422
16- غرر و درر، آمدی، 339
17- غرر و درر، آمدی، 141
18- غرر و درر، آمدی، 76

ص: 215
ایمان به خداوند شالوده اخلاقیات است که نمی‌گذارد در طبیعت، عاشق و در خود بگرویم، مانع از جوشیدن ارزشهای اخلاقی شایسته و بایسته از درون خود شوند، و علی فرموده بود:
«الرَّاضِی عَنْ نَفْسِهِ مَغْبُونٌ وَالْواثِقُ بِها مَفْتُون» (1).
علی بیش از هر کس دیگر زمان خود را شناخته بود که ارزشهای اخلاقی تنها در زبان مانده، و قلبها و اراده‌ها آنها را به کار نمی‌بندند، باکی نداشت که زشتی‌های جامعه مسلمان دوران خود را به راستی آشکار نکند و آن را به راستی عبرت آیندگان نسازد.
می‌فرمود: «شما در زمانی به سر می‌برید که گوینده حق اندک است در آن، و زبان در گفتن راست ناتوان، آنان که با حقّ‌اند خوارند و مردم به نافرمانی خدا گرفتار.» (2) از این روی ما بر اساس تعالیم مولای خود نمی‌توانیم هیچ تعصبی به توجیه رفتار مسلمانان در گذشته و حال از کوچکان تا مهتران داشته باشیم، مگر آن را با ارزشها و صفات اخلاقی بسنجیم و روش آنان را در گفتگوها با رفتارها محک زنیم و راستی‌ها را در نفس خود بیازماییم. دین دقیقاً در نقطه مقابل نفس قرار دارد که مرکز صفات ناپسند اخلاقی است از این روی محک دیندار بودن در اسلام به نسبت مقاومتی است که انسان در برابر صفات غیر اخلاقی از خود بروز می‌دهد. علی در این خصوص به استاندار مصر نوشت: «پس تورا باید که با نفس خویش به پیکار در آیی و دین خود را حمایت نمایی». (3) برای بسته شدن راه‌هایی که نفس می‌تواند از طریق تقویت عاطفه دروغ پسندی و تعصب ورزی، جایگزین خداوند در اخلاقیات شود، علی به ما تعلیم‌ها فرمود. که در حدّ یک نامه، و در همان محدوده نظریه‌های فلسفه اخلاق فلاسفه انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و آمریکایی، بازگویش می‌کنم تا ملاحظه فرمایند تفاوت ره از کجا تا به کجاست:
چون خداوند در قرآن از ما خواست: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... (4)
پس اختیار انتخاب راه کمال، از انسان کامل آموختن را نیز به ما ارزانی داشته است. تا دانش و کردار خود را به اخلاق نیکو بیاراییم. انسان کاملی که خداوند رفتار اخلاقی او را ستود: وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ. (5)
از این روی، مکلّفیم، مختار هستیم که حسنات را برگزینیم و مسلمانی حقیقی شویم و یا سیئات را به کار بنیدم و پشت به کمال اخلاقی زنیم. علی فرمود:
«الْمُؤمِنُ بِعَمَلِهِ» (6)
و:
«الشَّرَفُ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحانَهُ بِحُسْنِ اْلأَعْمالِ لا بِحُسْنِ


1- غرر و درر، آمدی، 76
2- نهج البلاغه، خطبه 233، أَنَّکُمْ فِی زَمَانٍ الْقَائِلُ فِیهِ بِالْحَقِّ قَلِیلٌ وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ کَلِیلٌ وَاللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِیلٌ أَهْلُهُ مُعْتَکِفُونَ عَلَی الْعِصْیَانِ ...
3- نهج البلاغه، نامه 27، به محمّد بن ابی‌بکر، فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَی نَفْسِکَ وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِینِکَ.
4- الاحزاب: 21
5- قلم: 4
6- غرر و درر، آمدی، 61

ص: 216
اْلأَقْوالِ» (1)
تماماً مبیّن آن است که سجایای اخلاقی متّکی بر امکان آزادی و اختیار ماست. در این خصوص علی به افرادی که چون انسان را در برابر خدا بی‌اختیار می‌دانند، سجایای اخلاقی کردار و گفتار را باور ندارند، خطاب می‌فرمایند: «وای بر تو! شاید قضا لازم و قدر حتم را گمان کرده‌ای اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود و تهدید عاطل و در آنچه بدان مأمورند دارای اختیارند و نهی نمود تا بترسند و دست باز دارند.» (2) اینها تعالیمی است که مسلمان به آن باور دارد، صوری و انتزاعی نیست، چون در آن باور اسوه حسنه‌ای در برابر دیدگانش قرار دارد تلاش می‌کند اگر بخواهد اخلاقی باشد، رفتار و گفتار او چگونه باید باشد.
باید در گفتگو دروغ نگوید اگر چه بتواند و نفعش در آن و مصالحی بر آن مترتب باشد. علی [علیه السلام] فرمود:
«الْکِذْبُ وَالْخِیانَةُ لَیْسا مِنْ أَخْلاقِ الْکِرام». (3)
فرمود: دروغ
«شَرُّ اْلأَخْلاق» (4)
است، در نتیجه:
«لَیْسَ الْکِذْبُ مِنْ خَلائِقِ اْلإِسْلام». (5)
مسلمان در گفتگو با دیگران چون دروغ نمی‌گوید به خوب فهمیدن، فکر کردن، نیازمند است، و چون راست نمی‌گوید به لجاجت، اصرار و پافشاری متوسل می‌شود. علی فرمود:
«اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْیَ» (6)
؛ زیرا به لحاظ اخلاقی:
«خَیْرُ اْلأَخْلاقِ أَبْعَدُها عَنِ الِّلجاج» (7)
در گفتگو باید از جدل و جدال در سخن بپرهیزد، علی به ما فرمود:
«الْجَدَلُ فِی الدِّینِ یُفْسِدُ الْیَقِینَ» (8). نباید که در رفتار و گفتار فرد بخیلی باشد و یا بخیلی را مشاور خود قرار دهد؛ زیرا به فرموده علی: بخیل «تو را از نیکوکاری بازگرداند و از ناداری می‌ترساند.» (9) و مباد که مسلمان در گفتگویی زبان به افترا، بدگمانی و بدنام کردن دیگران گشاید، چه بسیار بسیار که علی ما را در ظاهر و پنهان از آن منع فرمود:
«مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ». (10)
و فرمود:
«أَبْغَضَ الْخَلائِقِ إِلَی اللَّهِ الْمُغْتاب» (11). چنین فرد اخلاقی می‌تواند که اگر در گفتگو خشمگین شد، خشم خود را فرو برد تا به پیامبر اسلام، آن اسوه حسنه تمسّک جوید، علی در این خصوص فرمود:
«الْمُؤْمِنُ غَرِیزَتُهُ النُّصْح وَ سَجِیَّتُهُ الْکَظْم» (12)؛ زیرا:
«مَنْ خافَ اللَّه لَمْ یُشْفَ غَیْظُهُ». (13)
وقتی هدف از اخلاق، تربیت اخلاقی برای انجام کار خوب است، پس لازمه خوبی کردن در گفتگو، صرفاً شنیدن کلام خوب نیست، هر کلام را به خوبی شنیدن، در برابر ناروایی‌ها متحمّل و صابر بودن، آن را سنجیدن و بی‌هیچ بغض و کین و آزی بر آن


1- 2: 81
2- نهج البلاغه، گزیده کلمات، کلام 78 وَیْحَکَ لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِیراً.
3- 1: 389
4- غرر و درر، آمدی، 166
5- غرر و درر، آمدی، 74
6- ت: 269
7- غرر و درر، آمدی، 425
8- غرر و درر، آمدی، 308
9- نهج البلاغه، نامه 53، به مالک اشتر، یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ.
10- 5: 159
11- غرر و درر، آمدی، 424
12- غرر و درر، آمدی، 344
13- غرر و درر، آمدی، 239

ص: 217
اندیشیدن مورد تصریح اسلام است و نه فقط به کلام خوبِ خوبان گوش فرا دادن.
علی [علیه السلام] فرمود:
«مِنَ الدِّینِ التَّجاوُزِ عَنِ الْجُرْمِ» (1)
. او انسانی بود که به همه صفات ناصحیح طرف مقابل با دیده عفو و گذشت می‌نگریست، به پیروان روش او در اسلام تعلیم می‌فرمود که در گفتگو: «درشتی کردن و درست سخن نگفتن با فرد یا افراد را بر خود هموار کن و تندخویی بر آنان و خود بزرگ‌بینی را از خود بران، تا خداوند بدین کار درهای رحمت خود را بر روی تو بگشاید.» (2) علی در حفظ احساس اغماض خردمندانه و تقویت این خصیصه اخلاقی در روابط اجتماعی اصرار می‌ورزید تا آنجا که حتّی در آخرین لحظات زندگانیش، فرزندان و یاران خود را به عفو قاتل سفّاک خود تشویق کرد و صریحاً در نامه‌ای خطاب به آنان نوشت: اگر مُردم، مرگ وعده‌گاه دیدار است. اگر قاتل را ببخشم
«فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ». (3)
تاریخ اسناد زیادی در اختیار ما نهاده که نشان می‌دهد: «علی همواره راه عدل و رحمت و مردانگی را پیش یاران و دشمنانش به یکسان می‌گستراند.» (4) اسناد تاریخی به یادگار مانده از زندگانی این انسان وارسته دقیقاً صدق این ادّعای راستین او را اثبات می‌کند که: «ای مردم! به خدا من شما را به طاعتی برنمی‌انگیزم جز اینکه خود پیش از شما به گزاردن آن برمی‌خیزم.» (5) از این روی است که دائماً ما را هشدار داده فریب بدکاران را نخوریم که از روی هوس دین را می‌رانند و: «به نام دین، دنیا را می‌خورند: «یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». (6)
تأکید بر همه این اصول اخلاقی در بیان علی، مبتنی بر یک قاعده انسانی است که آن را در نامه خود به فرزندش چنین نگاشت: «پسرم! خود را در میان خویش و دیگری میزانی بشمار، پس آنچه برای خود دوست می‌داری برای خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نیاید برای او ناخوش بشمار، و ستم مکن چنانکه دوست نداری بر تو ستم رود؛
«وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یُحْسَنَ إِلَیْکَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیْرِکَ ...» (7)
در این قاعده اساسی اخلاق، ملاک صرف رفتار با هموطنان، یا همدینان نیست. علی در نامه‌ای به استاندار مصر نوشت: «مردم دو دسته‌اند: دسته‌ای برادر دینی تو هستند و دسته دیگر در آفرینش با تو همسانند، گناهی از ایشان سر می‌زند ... به خطاشان منگر و از گناهشان در گذر، چنانکه دوست داری خدا بر تو ببخشاند و گناهت را عفو فرماید.» (8)


1- غرر و درر، آمدی، 37
2- نهج البلاغه، نامه 53، به مالک اشتر، ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِیَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّیقَ وَ الْأَنَفَ‌یَبْسُطِ اللَّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ ....
3- نهج البلاغه، نامه 23
4- جرج جرداق در کتاب: صوت العدالة الانسانیّة.
5- نهج البلاغه، خطبه 175، أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ الَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لاأَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ الَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا.
6- نهج البلاغه، نامه 53، به مالک اشتر.
7- نامه 31، به حسن بن علی.
8- نهج البلاغه، نامه 53، به مالک اشتر، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ یَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ یُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَ صَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَی أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ.

ص: 218
این است که عارفان مسلمان در طول هزار سال معترفتند: منشأ اصیل ارزشهای اخلاقی، در عرفانی نهفته که اسلام آن را سیره پیامبر و اولیایی مانند علی نشان داد. از عشقی به خداوند نشأت گرفت که بس فراتر از احساس طبیعی و تعقل و قراردادهای اجتماعی و وظیفه‌شناسی است. در این نظریه عرفانی که متأسفانه شما غربیان چندین قرن از آن فاصله گرفتید، به علّت گسترش بازنگری‌ها به عرفان اسلام و عمیق شدن مستمر در نتایج معنوی دانش، بار دیگر غرب را در یک نگرش اخلاقی، متوجّه ارزشهای دینی کرده است. آری، ای تهیّه کننده عزیز! علی مولای عارفان به ما فرموده بود:
«ثَمَرَةُ الْعِلْمِ مَعْرَفَةُ اللَّهِ». (1)
شرق و غرب، شما و ما، دیروز و امروز، برای علی که فرموده است:
«ما رَأَیْتُ شَیئاً إِلّا وَرَأَیْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَه»
چنین مقامی جز با رعایت اخلاق گفتگو و گفتگوی اخلاقی، فهم شدنی نیست. نباید در اعلام قضاوت خود پیرامون فرهنگها در خویشتن ماند و از گفتگوی صادقانه برای فهم حقایق شانه خالی کرد؛ زیرا علی [علیه السلام] فرمود:
«مَنِ اسْتَغْنَی بِعَقْلِهِ ضَلَّ» (2)
. چون در گفتارت به هیچ یک از منابع موثق فرهنگ اسلام اشارتی نداشتی، دانستم از زمره کسانی هستی که علی درباره آن فرمود: «مردم دشمن آنند که نمی‌دانند» (3) از این روی چون برای گشودن باب گفتگو، راستی را برگزیدم تا پشت به سود آوری دروغ کنم، نخواستم که در غیاب شما از گفتار نا صحیح شما، به این و آن گویم، علی به من تعلیم داده بود:
«النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» (4)
به قبول زحمت شب زنده‌داری‌ها، در این دیار غریب، این نامه را نگاشتم تا در میزان خرد سنجیده شود.
افسوس که تاریخِ سالهای آخر عمر این ابر مرد اخلاقی را نمی‌دانی! افسوس که از تلاش او برای کوبیدن میل به قدرت و صبوری او در برابر قدرت پرستانی که می‌خواستند تعصب و تبعیض را جایگزین مهر و عدل اسلام کنند، بی‌خبری! و آخرین صحابه پیامبر ونماینده معنویت اسلام در مدینه بود، و مخالفانش در پی‌عظمت بخشیدن به میراث روم و احیای تعصبات قومی قریشیان در شام بودند. هر دو راه قدرت زندگی به شام ختم می‌شد تا اخلاق و معنویت جای خود را به ارزش‌های سیاسی و اقتصادی امپراتوری شام دهد. شهری با میراثی پر کین و کبر و امیری با دیرینه‌ای سرشار از تعصب و تفاخر اشراف قریش. یکی امیر مؤمنانی بود که می‌خواست میل به قدرت را در پیروان خود متوجّه خُلق


1- غرر و درر، آمدی، 322
2- غرر و درر، آمدی، 169
3- نهج البلاغه، گزیده کلمات، کلام 438، «الناس أعداء ما جهلوا».
4- نهج البلاغه، گزیده کلمات، کلام 461

ص: 219
عرفانی و عشق به خداوند کند، تا جوهر معنوی اسلام باقی بماند، و دیگری معاویه! که تلاش می‌کرد میل تسلیم به خود را در پیروانش تحریک کند تا خُلق عربی، تسلط و تسلیم را آسان سازد.
علی در این سوی جهان رهبر کشورهایی است که از پینه کردن مکرّر جامه پشمین خود شرمسار است ومی‌فرمود: «به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانی نمایم و پوست جوی را از مورچه‌ای بناحق بربایم، چنین نخواهم کرد.» (1) و در آن سوی امیر عربی که دیوانه‌وار می‌خواست ایالتی را با فلسفه خودبینی (سولیپ سیسم) اداره کند و به جای تعالیم اخلاقی، فلسفه خودبینی قومی و نَسَبی را پایه حکومت بر مردم و ثروت‌اندوزی آنان کند.
علی در این سوی جهان امیرمؤمنانی است که «بسنده کرده و به دو جامه فرسوده و دو قرص نان» (2) تا به خود و همه انسان‌ها بگوید: «آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندی‌های روزگار شریک (گرسنگان) نباشم؟» (3) و در آن سوی، عرب جنگجویی که کیش قوم پرستی عربی را چون نتایج مادی آن خوش آیند جمعی بود، دلیل حقانیت خود می‌خواند.
علی در این سوی انسانیت، عارف کاملی است، که در قبول منصب خلافت می‌گفت: «خدایا! تو می‌دانی آنچه بر ما رفت، نه بر رغبت در قدرت بود نه از دنیای ناچیز خواستنِ زیادت، بلکه می‌خواستم نشانه‌های دین را به جایی که بود بنشانیم و در شهرها، اصلاح را ظاهر گردانیم تا بندگان ستمدیده‌ات را ایمنی فراهم آید.» (4) تمام لحظات زندگی او گواه صادقی بود بر این سوگند صادقش: «به خدا قسم که مرا به خلافت رغبتی نبود و به حکومت حاجتی نه، لیکن ای مردم، شما مرا بدان واداشتید و آن وظیفه را به عهده‌ام گذاشتید» (5)به یاد همه می‌آورد که چگونه هر چه دستش را بست، هجوم جمعیت دستش را برای بیعت گشود، بر او مانند شتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند، کفش و ردایش را انداختند، پیر و خردسال بیعت خود را با وی بستند. (6) و در آن سوی جاهلیت طبع عرب، عربی را می‌بینیم که می‌خواست در تنازع میان اخلاق و سیاست، دیانت را برای اخلاق زدایی، وسیله تنازع قرار دهد.
انسان وارسته‌ای که سرشار از حسّ همدردی عام، در سالهای هجوم والیان متعصب


1- نهج البلاغه، خطبه 224، وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ‌فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ» ....
2- نهج البلاغه، نامه 45، به عثمان بن حنیف فرماندار بصره.
3- نهج البلاغه، نامه 45
4- نهج البلاغه، خطبه 131
5- نهج البلاغه، خطبه 205
6- اقتباس از کلام علی در نامه 45، به عثمان بن حنیف انصاری.

ص: 220
و قتل و غارت لشکریان سرمست از شهوت و آز و تفاخر قومی عرب، عمر خود را بر این فرمان نهاد: «بپرهیزید از خونها و ریختن آن به ناروا ... حکومت خود را با ریختن خونی نیرومند مکنید ... بپرهیزید از آنکه چیزی را به خود مخصوص دارید که بهره همه مردم در آن یکسان است.» (1) سوگند می‌خورد که «به خدا دنیای شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکی است که در دست گری است.» (2) آیا انصاف است که درباره چنین ابرمردی در مشرق زمین با کلماتی یادکنی که هم با الفبای پژوهش بیگانه است و هم وجدان فرهنگی صدها میلیون مسلمان را بیازاری؟! و آیا چنین خطاهایی را نبایست با مطالعه و گفتگو درباره فرهنگها تصحیح و بنیادهای زندگی مسالمت‌آمیز را فراهم ساخت؟! نمی‌دانم جواب شما چیست؟ شما می‌توانید از بهره‌مندی یک طرف بودن گردش اطلاعات در دنیا، تحمّل شنیدن پاسخ دیگران را نداشته باشید، ولی به من اجازه خواهید داد تا درسی را که از علی آموخته‌ام شما را از آن آگاه سازم. فرمود: «آن کس که شنیدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وی دشوار بُوَد، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است.»(3) با بهترین درودها در سال جهانی گفتگوی فرهنگ ها، تمدنها.
باقر نجفی شوشتری. کلن، آلمان.
ساعت 23: 20 بعدازظهر اوّل فروردین 1380 ش.
برابر با 21 مارس 2001 م به پایان رسید.
منابع استناد به سخنان علی بن ابی‌طالب:
1: کتاب: غرر الحکم ودرر الکلم، تنظیم عبدالواحد تمیمی آمدی، قرن 5/ 6 هجری قمری، همراه با شرح فارسی، از: جمال الدین خوانساری، به اهتمام: پروفسور دکتر محدّث ارموی، چاپ دانشگاه تهران، ایران، 1366 ش.
2: کتاب: نهج البلاغه، متن اصلی، تنظیم شریف رضی، 359/ 404 هجری قمری و ترجمه از: پروفسور دکتر شهیدی، چاپ انتشارات علمی و فرهنگی، ایران 1379 ش.

 



1- نهج البلاغه، نامه 53
2- نهج البلاغه، کلمات گزیده، کلام 236، وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ.
3- نهج البلاغه، خطبه 217، مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ.