کوی آشنا

نوع مقاله : حج در آیینه ادب فارسی

موضوعات


ره آورد
به کعبه رفتم و سیمای آشنا دیدم قرارگاهِ نبی خانه خدا دیدم
چو جان خسته به امّ القری قرار گرفت ز بند غم دل افسرده را رها دیدم
چو بال شوق گشودم ز طوس زی حرمین جهان و آنچه در آن است زیر پا دیدم
چو پای خسته به دار االشفای دوست رسید برای درد فراوان خود دوا دیدم
سر نیاز چو هشتیم به درگه معبود ز فخر بر سر خود سایه هما دیدم
قدم به وادی مشعر نهادم و عرفات مقام و خیف و منا، مروه و صفا دیدم
به سوی قبله حاجات برده‌ام حاجت به درگهش همه حاجات را روا دیدم
وجود و هستی این بنده از کرامت اوست من این ملاطفت از دوست بارها دیدم
از این خرابه تاریک نا کجا آباد چو گویمت به کجا رفتم و چه‌ها دیدم!
هر آنچه داشت دلم آرزو، فراهم شد به عرش رفتم و دیدار انبیا دیدم
مسیح بود ز یکسوی با دم جان بخش کلیم را ز دگر سوی با عصا دیدم
شدم به یثرب و در آستان ختم رُسل نشان بوذر و سلمان پارسا دیدم
به گرد گنبد خضرای آن حظیره قدس طواف جنّ و ملک را جدا جدا دیدم
کنار منبر و محراب در سرای رسول مقام آمدن جبرئیل را دیدم

ص: 135
نزول وحی در آن خانه بود و آنجا را گهر زدیده فشاندم ز شوق، تا دیدم
به چشم دل به مزار بقیع و خاک احد هزار چهره دلجوی آشنا دیدم
مظاهر شرف و زهد و پارسایی را به خانه علی و خیرة النسا دیدم
به عمرِ رفته ز کف، چونکه دیده کردم باز همه گناه و همه لغزش و خطا دیدم
به غیر عشق، که روشنگر خیالم بود هر آنچه در طلبش رفته نا روا دیدم
هزار شکر که در این سفر ز جانب دوست بسی عنایت و بخشایش و عطا دیدم
«بقا!» مقام رفیع تو را به بزم سخن ز یُمن منقبت حضرت رضا علیه السلام دیدم
کوی آشنا
ای عاشقان که رو به سوی کبریا کنید از خانه خدا نظر سوی ما کنید
آنجا، در آن بلند مقام شکوهمند یادی از این شکسته دل بینوا کنید
آنجا مکان وحدت و وحی پیمبر است یاران دور مانده خود را دعا کنید
چون سر نهید بر در دولتسرای دوست جایی برای غمزدگان دست و پا کنید
ما دور ماندگانِ ز دریای رحمتیم ما را از آن کرانه رحمت صدا کنید
بیگانه را زدیده مرانید همچو اشک با یار آشنا دل خود آشنا کنید
در پیش دوست، دم زدن از غیر نارواست جز دوست هر چه هست به عالم رها کنید
باد صبا چو می‌گذرد از دیار دوست دل‌های خود به همره باد صبا کنید
جز عشق آنچه هست به عالم فسانه است باید که اقتدای بدان مقتدا کنید
گاهی قدم به کلبه آزادگان نهید از بهر ما نه، بهر رضای خدا کنید
خواهید اگر گره بگشاید ز کارتان از کار مردمان گره بسته وا کنید
حقّی‌ست بر شما ز سفر، خاصه این سفر با فکر و ذکر، حقّ سفر را ادا کنید
فکری به حال خویش کنید و گذشت عمر ره را جدا از مردم ناپارسا کنید
ذکر خداست حصن امان و فروغ دل روشن روان خویش به ذکر خدا کنید
ص: 136
دل را تهی کنید ز کبر و سر از منی آنگاه کعبه رفته و رو بر مُنی کنید
جان را صفا دهید ز ایمان و بعد از آن از مروه ره سپرده و سیر صفا کنید
گر بر شما گزند ز سوء القضا رسد از او بود نگاه به عین الرضا کنید
عمر ابد اگر طلبید از خدا چو خضر باید گذر به سوی زلال «بقا» کنید
مدینه منوره، آذرماه 1375
غریب دوم مدینه
ایزدی
سلام ای برتر از ایّوب صبرت که نبود سایبان بر روی قبرت
سلام ای در صبوری بی‌قرینه غریب دوم شهر مدینه
تویی فرمانده گردان هستی تویی سلطان مُلک حق پرستی
ملک، انسان، فرشته پای بستت کلید جنّت و دوزخ به دستت
همه هُشیارها مست و تو ساقی بُود تا حشر آثار تو باقی
تو را، زهرا به دامان پرورانده رسول اللَّه، اوصاف تو خوانده
خدا چون کرد خوبان را گزینش تو گشتی شمع بزم آفرینش
تو شمعی وجهان پروانه تست تمام قلبها کاشانه تست
تو خورشید زمین و آسمانی امام دوّم ما شیعیانی
تو زهرا و علی را نور عینی امید زینبی، عشق حسینی
فلک بر خاک پایت سرنهاده زمین در زیر پایت اوفتاده
تو با یک صلح صدها جنگ کردی جهان را بهر دشمن تنگ کردی
ز صلحت مُشت دشمن باز گردید به مردم کشف صدها راز گردید
قیام کربلا مدیونِ صلحت بقای دین بُود مرهون صلحت
تو پایان داده‌ای جنگ جمل را تو رونق داده‌ای خیر العمل را
تو روح روزه معنای نمازی فروغ مشعل سوز و گدازی
ص: 137
تو هستی سبز پوش آل احمد که باشد خُلق و خویت چون محمّد
تو در هر حال باشی با خدایی تو در کشتیّ احسان ناخدایی
مزارت سجده گاه آفتاب است ولی افسوس ویران و خراب است
از این غم بر دل هر شیعه داغ است که قبرت در مدینه بی‌چراغ است
جهانی سوزد از داغ غم تو سیه پوشیده شب در ماتم تو
تو را در خانه‌ات بی‌یار کشتند تو را با آب آتشبار کشتند
به سوی «ایزدی» جانا نظر کن تو سوز شعر او را بیشتر کن
کز آن اشعار آتش برفروزد وز آن آتش جهانی را بسوزد