ص: 147
نشان پای پیغمبر به خاکش ثُریّا سُرمهای از خاک پاکش
مشام جان کُن اینجا جَلد و چالاک شمیم خُلق پیغمبر کُن ادراک
تو گویی غرفهها مهد فرشته است به هر در آیت غفران نوشته است
در و پیکر همه آیات و الواح شبستانها عبادتگاه ارواح
چه شهری! جنت الماواست گویی چه نخلی! سدره و طوباست گویی
چه خاکی و چه اقبالی خدا داد که چندین بوسه در پای نبی داد
نشان پای پیغمبر به خاکش ثریّا سرمه سای از خاک پایش
مشام جان کن اینجا جلد و چالاک شمشم خلق پیغمبر کن ادراک
به هر طاق از ملایک آشیانهاست همانا غرفههای آسمانهاست
افق را یاد عهد وحی و تنزیل هنوزش انعکاس بانگ جبریل
تو گویی در فضا آیات قرآن پراکنده است و چون پروانه پرّان
به مرغان سپیدی مانند اوراق که از قرآن برافشاند در افاق
صفا آکنده این آفاق و انفس نسیمش چون مسیحا درتنفّس
به چشمان چشمهها بینی درخشان سرشگ شوق و خجلت پرتو افشان
چه بخششهاکه بارد با خجلها چه آرامش که میبخشد به دلها
به موجی بیکران ایمان زند برق به دریایی ز رحمت میشوی غرق
بیان ما رسای این صفت نیست به قاموس بشر اینجا لغت نیست
چه گویی درمقام بهت و حیرت که هر دم میدرخشد برق غیرت
در اینجا عقل محو و عشق مات است که اینجا سرزمین معجزات است
به روی این زمینها راه رفتند به جان عرشی، به تن درخاک خفتند
سلام ای مهد انس و آشنایی سلام ای آشیان روشنایی
تو دیدی رحمة للعالمین را شنیدی بانگ جبریل امین را
نگین خاتمیت قطب الاقطاب به دورش حلقههای خیل اصحاب
علی را دیدی و اسباط و اوتاد اباذر دیدی و سلمان و مقداد
چه ریحانهای روحانی که دیدی چه گوهرهای رحمانی ربّانی که دیدی
به حرف آی ای حریف سرگذشتی چه رؤیاها که دیدستی بهشتی
ص: 148
حدیث از جان و جانان کن ببینم سخن از روح و ریحان کن ببینم
تو را شاید که با این لعل خاموش سخن گویی از آن سرچشمه نوش
سخن اینجا ورای حد قال است که روی این سخن با اهل حال است
سکوت عشق را اینجا بیانی است که پهنای فلک با وی دهانی است
درگاه رحمت
ابوالقاسم حافظ قرآن
ای آن که تو را نیست به کس هیچ نیاز ای دست نیاز همه سوی تو دراز
جز درگه تو نیست مرا جایگهی هر جا روم آخر به درت آیم باز
با دست تهی به درگهت آمدهام با قلب شکستهای پر از سوز و گداز
با این همه تقصیر و گناه بسیار رو سوی تو کردهام تو ای بنده نواز
رویم سیه و بار گناهان بر دوش شرمنده و نادمم از اعمال مجاز
امید به رحمت تو دارم یا رب آیا شود از کرم در رحمت باز
به یاد لحظههای وصال
سیّد محمّد شفیعی
خوشا آوای صحرای سپیده خوشا امواج دریای سپیده
خوشا پرواز در مهتاب احرام خوشا حلّ معمای سپیده
خوشا گل واژه لبیک، لبیک خوشا نجوای و آوای سپیده
خوشا ذکر و دعای عشقبازان به دور شمع بینای سپیده
خوشا لبخند خال روی کعبه خوشا آب گوارای سپیده
خوشا سعی و خوشا اخلاص مسعی صفای روح افزای سپیده
خوشا دیدار او در کوی عرفان خوشا آن سوی معنای سپیده
خوشا یاد و خوشا دیدار مهدی خمار از جام صهبای سپیده
خوشا اندر رکاب او دویدن به سر، بیمنت پای سپیده
خوشا شور و شعور ناب مشعر وقوف عشق صحرای سپیده
ص: 149
خوشا رمی و خوشا ذبح هوسها خوشا تقصیر سرهای سپیده
خوشا بیتوته اندر کوی معشوق خوشا معراج غوغای سپیده
خوشا در امتحانها شاد بودن خوشا پیروزی نای سپیده
عرفان حج
حج به گیتی انقلابی اکبر است بهر عاشق امتحانی دیگراست
در دو چشم حج بخوان با صد زبان امتحان در امتحان در امتحان
ظاهر حج را کمی دشوار بین باطن آن را پر از اسرار بین
هر یک از کردار آن را دان کتاب هر کتاب آن هزاران آفتاب
دیده بگشا حاجی نیکو مرام در کجا بهر چه میداری تو گام؟
حج به گیتی، بهر او سر باختن خویش را با میل او پرداختن
از دیار غیر، بنمودن گذر جانب معشوق جان، کردن سفر
با دل و جان نعره یا هو زدن نغمه هو، هو به عشق او زدن
پاک باید سینه از حب متاع از من و مایی در این وادی، وداع
حج فروغ آشتی با آشناست هم صدایی با امام ما سواست
حج اساس پاکجانیهای دل آنچه غیر اوست را یکجا بهل
حج فروغ سوز و اخلاص عمل
(1) جان رها از بند هر غش و دغل
حج حیات خویش را انگیختن سوی او با جان وتن بگریختن
نفی غیر، از عرصه و ملک درون رونق «انّا الَیهِ راجِعُون»
جان حج، جز این نماز پاک نیست جسم بیجان، زنده در افلاک نیست
بین چه میخوانی چگونه با زبان در نماز خویش ای عبد گران
حج مصفا میکند اعمال را میکند تطهیر، جان و مال را
حج بود سرزنده با اصل ولا همرهی با حاضر غایب نما
جان حج، عشق امام اکبر است بی ولای او حج ما ابتر است
پس مهیا شو به دیدار ولی آن که هر سو حاضر است و منجلی
آنکه هر دم ناظر احوال ماست وانکه روح معنی اعمال ما است
1- عن علی علیه السلام قال: علیک بالاخلاص فانه سبب قبول الاعمال مجموعه ورام، ج 2، ص 86، و قال ایضاً من لم یصحب الاخلاص عمله لم یقبل غرر الحکم.
ص: 150
آبروی کعبه
به بارگاه نگاهت بهار میبینم بهار رابه درت جان نثار میبینم
به بال عشق تو بتوان، بر اوجها پر زد فلک به نام تو اندر مدار میبینم
نوای نای دل کعبه، جز ولای تو نیست طواف کوی تورا افتخار میبینم
جمال کعبه، ز خال تو آبرومند است وگرنه سنگ و گل بیعیار میبینم
چوسعی بیتو یکیپستهای است دور از مغز نماز بیتو بسی شرمسار میبینم
محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین ز چهر پاک تو مهدی نگار میبینم
مقام و حِجر و حَجَر، ناودان و زمزم مهر چو مستجار، درت، خاکسار میبینم
به عشق روی تو بوسندحاجیان عرفات تورا فروغ سماوات یار میبینم
بدور شمع گرانت، وقوف و بیتوته است به سوی خصم تو رمی جمار میبینم
رخ تو چشمه خورشید و دیدهام خفاش ز گرد و خاک معاصی است تار میبینم
تو آفتاب گران سنگ عرصه امید جهان، به راه تو چشم انتظار میبینم
رخ کریم تو از کعبه میدمد فردای ازین سرای گل روزگار میبینم
بتاب شمسِ پسِ ابر غیبت، ای موعود زمانه درکف قوم شرار میبینم
پینوشتها: