این امر اختصاص به جهان ندارد، بلکه شامل انسان و قرآن نیز میشود. انسان و قرآن هم، ظاهر و باطن دارند و دارای مراتب و درجاتاند، که نازلترین و پایینترین درجات هر سه، ظاهر آنها و رتبههای بالاتر، عمق و باطن جهان، انسان و قرآن میباشد؛ به عبارت بهتر هریک از این سه مقوله، امری تشکیکی و دارای دو طرف میباشد؛ یک طرف آن، مرتبه ظاهر است و طرف دیگر عمیقترین لایه جهان، انسان و قرآن میباشد، که مرتبط با مبدأ است.
از آنجا که مبدأ هر سه یکی است؛ یعنی خداست که خالق هستی است، خداست که آفریننده انسان است و خداست که نازل کننده قرآن میباشد. طبعاً هر رتبهای از جهان، با رتبهای از انسان و قرآن متناظر است؛ به تعبیر دیگر، ظاهر جهان، که دنیا است، با ظاهر انسان که انسان مادی و دنیوی است، با ظاهر قرآن متناظر است و هر رتبهای که به عمق جهان وارد شویم، به عمق انسان و قرآن گام نهادهایم. این حرکت صاعد و این سلوک مبارک، مرحله به مرحله و منزل به منزل پیش خواهد رفت تا به مبدأ منتهی شود. به دیگر سخن، سه مقوله جهان، انسان و قرآن، در گام نخست، از مبدأ تنزّل کردهاند که این قوس نزولی است و فقط از اراده حق بر میخیزد. آنجا که فرمود: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
خلقت انسان و جهان و نزول قرآن با کلمه «کُنْ» تحقّق مییابد. اما در گام دوم، هستی و انسان و قرآن حرکتی به سمت او خواهند داشت، که فرمود: إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.
لذا کارِ آفرینش با قوس اول آغاز و با قوس صعودی به انجام میرسد و این حرکت مدوّر از مبدأ و به سوی منتهایی است که هر دو بر هم منطبقاند؛ لذا فرمود: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ.
اینکه جهان و عالم هستی دارای مراتب و درجاتی است که یکی ظاهر و دیگری عمق و باطن است، هم بر اساس مبانی فلسفی قابل استفاده است و هم با نگاه قرآنی میتوان به آن رسید. در مقاله حاضر آنچه مطمح نظر است، توجه به آیات قرآنی است. در قرآن کریم به آیاتی بر میخوریم که به روشنی به ظاهر و باطن جهان اشاره دارد.
یک) دسته نخست، آیات ملکوت است. در کتاب خدا مجموعاً 4 آیه است که به ملکوت جهان اشاره دارد؛ یکی از آنها مربوط به ابراهیم علیه السلام میباشد: وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ
ص: 8
مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ.
(1) از این آیه بهدست میآید که اولًا:
ملکوت با علوم حسّی و عادی حاصل نمیشود بلکه رؤیت و بصیرت قلبی لازم دارد ثانیاً: اگر کسی به رؤیت ملکوت نایل شد، نتیجه آن، حصول یقین و علمی است که در آن هیچگونه شک و ریبی نباشد. این رؤیت برای پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله هم حاصل شد اما در مدارج بالاتر؛
(2) سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا.
(3) ملکوت، همان ملک است و خدا مالک اصلی است. قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ
(4)یا للَّهِ مُلْکُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ.
(5) علت مالک بودن او خالق بودن است. لذا خدا مالک است؛ چون او خالق است؛ تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ ... الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً.
(6) از مجموع آیات به دست میآید که ما سوا انتصاب به او دارد و تنها از این حیث مملوک اوست و اگر انسانی این حیثیت یعنی حیثیت انتصاب ما سوا به او را دید، به ملکوت جهان هستی نائل شده است و میدانیم که جهان هستی حیثیتی جز این ندارد، اگر انسان ما سوا را اینگونه نبیند؛ یعنی عناصر هستی را مستقل بنگرد، این نگاه واقعی نیست و این نگاه دنیوی است و روزی کذب این نگاه روشن خواهد شد؛ یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ.
(7) بنابراین، ملکوت عرشی، همان کلمه «کُنْ» است و همان جهت انتصاب ما سوا به اوست. که اگر انسانی به آن نایل شود، به توحید محض و تدبیر ربوبی نایل خواهد شد.
(8) حاصل آنکه ملکوت جهان، باطن جهان است.
دو) دسته دیگر، آیات مربوط به وجه است. برخی از آیات وجه، اشاره به وجه اللَّه دارد؛ کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ.
(9) این آیه دارای مضمونی قریب به آیه دیگر است؛ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ.
(10) در آیه نخست، «فنا» را به هرکس که روی زمین است نسبت داده، اما در آیه دوم تعمیم داده و هلاکت و فنا را شامل هر شیء دانسته است و در نقطه مقابل، بقا را تنها به وجه اللَّه نسبت داده است. با توجه به دو تعبیر «فَانٍ» و «هَالِکٌ» که شامل زمان حال هم میشود، به دست میآید که هر چیز و هرکس اگر وجهاللَّه نباشد، الآن هم حکم هلاکت بر او جاری است. وجه هر کس، بُعدی از او است که با آن، با دیگران مواجه میشود. لذا به بخش مقدم سر، «وجه» گفته میشود؛ چون انسان با آن، با
1- انعام: 75
2- البر و سوی، اسماعیل حقی، روح البیان، ج 7، ص 251؛ آلوسی، سید محمود، روح المعانی، ج 12، ص 132
3- بنی اسرائیل: 1
4- آل عمران: 26
5- مائده: 120
6- ملک: 3
7- طارق: 9
8- طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج 7، ص 171 و ج 8، ص 348 و ج 8، ص 59
9- الرحمن: 26 و 25
10- قصص: 88
ص: 9
دیگران مواجه میشود. «وجه اللَّه»، اسماء و صفات اوست که خدا با آن، به ما سوا مواجه میگردد. علم، قدرت، رحمت، سمع و دیگر اسما و صفات حسنای حق، وجه اللَّه است.
(1)در واقع وجه اللَّه با ملکوت اشیاء یکی است و باطن جهان تلقّی میشود.
سه) یکی از آیات معجز گونه قرآن کریم، اشارهای واضح به ظاهر و باطن جهان هستی میکند؛ یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ.
(2) از این آیه به دست میآید که «یَعْلَمُونَ» بدل «لا یَعْلَمُونَ» است که در آیه قبلی ذکر شده است و از سوی دیگر در مقابل آن «جاهِلُونَ» قرار ندارد، بلکه تعبیر «غَافِلُونَ» به کار رفته است و در اینجا نکتهای است
(3) و آن اینکه فرقی میان عدم علم یا جهل و میان وجود علمی که از دنیا تجاوز نکند، نیست. لذا علمی که هدف و مقصود آن دنیاست از نظر قرآن برابر جهل، غفلت و نسیان است.
اما نکته مهمتر اینکه در این آیه تعبیر «ظاهر حیات دنیا» آمده است که نشان میدهد حیات دنیا باطنی هم دارد و آن باطن چیزی نیست جز آخرت؛ زیرا این دو، مقابل هم قرار گرفتهاند و قرینه مقابله بیانگر آن است که باطن دنیا قیامت است.
(4) آنکه اهل ظاهر است، دنیا بین بوده و هرکس چشم آخرت بین پیدا کند، به باطن جهان، که قیامت است نایل شده است و این امر ممکن است در ظرف دنیا هم حاصل شود.
مجموع آیات، به همراه آیات نور، مثل: اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ ...
(5)ما را به این نکته بسیار مهم و اساسی رهنمون میگردد که ظاهر جهان دنیا است و باطن آن قیامت. و امکان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اکنون وجود دارد و بر ظاهر، که دنیا است مسلط و حاکم میباشد. به تعبیری، آخرت بعد دنیا نیست، بلکه فوق دنیا و محیط بر آن است. قرآن میفرماید: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ.
(6) محیط، اسم فاعل است و ظهور در زمان حال دارد و امکان ندارد جهنم محیط باشد اما جنت محیط به متّقین نباشد. لذا قیامت با بهشت و جهنمش هم اکنون حاضر و محیط بر دنیا و انسانها است و این نیست جز اینکه انسان هم ظاهری متناسب با ظاهر جهان؛ یعنی دنیا و باطنی متناسب با باطن دنیا، یعنی قیامت داشته باشد.
باطن انسان
بجز آیه پیش گفته، که اشارهای روشن داشت که انسان هم، ظاهر و باطن دارد؛ ظاهرش انسان دنیوی و باطنش انسان اخروی است، به گونههای دیگر هم میتوان از قرآن استنباط کرد
1- المیزان، ج 19، ص 101 و ج 16، ص 90
2- روم: 7
3- زمخشری، الکشّاف، ج 5، ص 202
4- المیزان، ج 16، ص 157
5- نور: 35
6- عنکبوت: 54
ص: 10
که وجود آدمی دارای درجات و مقاماتی است.
یک) از یک سو عناصری برای انسان ثابت میشود که محل آنها قلب است؛ نظیر ایمان؛ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ
(1)و از سوی دیگر ایمان در قرآن دارای مراتبی است و افزایش ایمان مطلوب است؛ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً.
(2) یا فرمود: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا .... همین مطلب در باره تقوی هم صدق میکند. از یک طرف محل تقوی قلب است؛ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَی
(3)و از سوی دیگر، تقوی دارای مراتبی است؛ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ.
(4) این دسته از آیات نشان میدهد قلب انسان که تمام حقیقت انسانی است، دارای مراتب و درجاتی است و هرگاه امری دارای مراتب شد، ظاهر و باطن خواهد داشت.
دو) از سوی دیگر، قرآن برای انسان حیاتی قائل است به نام «حیات طیّب». کسی که اهل عمل صالح باشد و ایمان در وجود او راه یابد، خداوند به او حیاتی میدهد به نام حیات طیّب و این یک سنت و قانون الهی است. در این قانون، تفاوتی میان زن و مرد نیست؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً.
(5) احیا، القای حیات در شیء است. خداوند با چند تأکید میفرماید که حیات طیب از سوی خداست، تنها برای مؤمنی حاصل است که دارای عمل صالحاند. در این آیه مراد تغییر صفت حیات نیست؛ یعنی قرآن نمیخواهد بگوید حیات دو قسم است؛ حیات خبیث و حیات طیب و ما به مؤمنان حیات طیب میدهیم. در این صورت باید میفرمود: «فلنطیّبنّ حیاته» بلکه مراد این است: مؤمنانی که اهل عمل صالحاند، حیات دارند و آن حیات طیّب است.
(6) این حیات، حیات مجازی نیست؛ زیرا اسلوب آیه، برای القای مطلب مجازی نیست. مضمون آیه مذکور شبیه این آیه است که میفرماید: أَ وَ مَنْ کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ.
(7) به بیان دیگر حیات دارای دو ویژگی است؛ «علم» و «قدرت». علم همان نوری است که در آیه پیشگفته به آن اشاره شد و در آیات دیگر به قدرت مؤمنان هم اشاره شده است؛ از جمله اینکه فرمود:
وَ کَانَ حَقّاً عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ.
(8) یا فرمود: مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَاهُمْ یَحْزَنُونَ،
(9) تنها مؤمنان دارای حیاتاند و جز آنها، کسی ندارد. البته اینگونه نیست که انسانها دو دستهاند؛ زنده و مرده، بلکه مردگان دو قسماند: خوابیده؛ یعنی اهل قبور و متحرّک، یعنی انسانهای غیر مؤمن و در این میان، آنها
1- مجادله: 22
2- انفال: 2
3- حدید: 16
4- . آل عمران: 102
5- نحل: 97
6- المیزان، ج 12، صص 343- 341
7- انعام: 122
8- روم: 47
9- مائده: 69
ص: 11
انسانهای دارای نورِ زندهاند. لذا قرآن بخش بسیاری از انسانها را که ما آنها را زنده میدانیم، مردگان متحرّک و قائم میداند. پس انسانهایی که اهل دنیا هستند، مرده محسوب میشوند و آنها که به مقام قرب و نور الهی نایل آمدهاند، گامی به عمق وجود خود نهاده و به باطن خویش دست یافتهاند. چنین انسانی حیات نورانی دارد؛ أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
(1) در این آیه میفرماید: کسی که شرح صدر بر اساس حالت تسلیم پیدا کرد، خدا به او نور میدهد. نکته جالب در این آیه، تعبیر «عَلَی» است که دالّ بر استعلا است.
به تعبیر دیگر، نور مَرکب و رامِ اوست.
(2) لذا او با نور میرود. با نور میبیند. با نور میشنود. با نور میگوید و تمامی افعال و حرکات او به کمک نور انجام میشود و با این نور میتواند بیان حق و باطل را تمیز دهد.
ظاهر جهان دنیا است و باطن آن قیامت. و امکان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اکنون وجود دارد و بر ظاهر، که دنیا است مسلط و حاکم میباشد. به تعبیری، آخرت بعد دنیا نیست، بلکه فوق دنیا و محیط بر آن است.
سه) دستهای از آیات در باب قلب است. در این آیات، گاه سخن از ختم قلب است که همراه با غشاوه بر سمع و بصر است. خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ
(3)گاه میگوید: ما در قلب برخی انسانها حالتی قرار دادیم که مانع درک قلبی است؛ وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ
(4)و گاه میفرماید: ما بر قلب برخی انسانها طبع مینهیم و این مانع شنیدن آنها است؛ وَنَطْبَعُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَایَسْمَعُونَ.
(5) زمانی هم سخن از قفل قلب است که اگر قلبی مقفول گردید، تدبّر در قرآن برای او حاصل نخواهد شد؛ أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا.
(6) این دسته از آیات نشان میدهد که انسان دارای دو وضعیت ادراکی است؛ یکی ادراک ظاهری، که برای همه انسانها به طور یکسان حاصل است. اما وضعیت دیگر ادراکی هم برای انسان ممکن است که اگر حاصل گردد، قلب انسان بینا و دارای بصیرت میگردد. پیداست که این ادراک غیر از ادراک ظاهری است و طبعاً ادراک باطنی است که برای باطن انسان؛ یعنی قلب او حاصل میگردد.
1- زمر: 22
2- المیزان، ج 17، ص 255؛ روح البیان، ج 9، ص 212
3- بقره: 7
4- انعام: 25
5- اعراف: 100
6- محمد: 26
ص: 12
چهار) در برخی آیات سخن از اکل نار و خوردن آتش است؛ إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً.
(1) قرآن با صراحت اعمال برخی را «اکل نار» میشمارد. این تعبیر مَجاز نیست و ظاهر آن اشاره به واقعیت این عمل دارد که برای واقعیت انسان حاصل است؛ یعنی واقعاً انسانی که چنین عملی را از روی ظلم انجام دهد، در «باطن» خود آتش خورده است.
(2) و در جای دیگر اشاره به مطلع آتش میکند و میفرماید:
زادگاه آتش جایی جز قلب و باطن انسان نیست؛ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ ....
(3)این دسته از آیات هم بیانگر این واقعیت مهم است که هم انسان و هم اعمال او دارای ظاهر و باطنی است. ظاهر انسان ممکن است عملی انجام دهد ولی باطن عمل در باطن انسان میماند و زمانی ظهور خواهد کرد و ظهور این واقعیت ظهور قیامت است؛ یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ.
(4) در قرآن میفرماید: ذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ.
(5) یا در جای دیگر فرمود: وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ.
(6) از این دو آیه به دست میآید که کار سوء و گناه، ظاهری دارد و باطنی. نه اینکه کارهای بد دو قسم است؛ ظاهری و باطنی. به تعبیر دیگر، در این دسته از آیات، سخن از ظاهر و باطن فواحش و اثم است، نه اینکه سخن از فواحش و اثم ظاهری و باطنی باشد، لذا هر گناهی ظاهری دارد و باطنی و اگر هر معصیتی ظاهر و باطن دارد، هر عمل صالحی هم اینگونه است.
(7) لذا تمامی اعمال انسان ظاهری دارد که با ظاهر دنیوی انسان در تماس است و باطنی که با باطن و با قلب آدمی مرتبط است و این مسأله همان تجسّم عمل میباشد.
باطن قرآن
قرآن دارای دو مقاماست؛ ظاهر و باطن. این مطلب ازآیات گوناگون قابل استنباط است.
یک) دستهای از آیات نشان میدهد که قرآن مقام تفصیل دارد و قبل از آن، دارای مقام اجمال است. در اول سوره هود آمده است؛ الر، کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ.
(8) مراد از کتاب همین قرآنی است که در دست ماست. نکته مهم اینکه در این آیه مقابلهای میان مقام احکام و مقام تفصیل حاصل شده است و میان این دو مقام با لفظ «ثُمَّ»
1- نساء: 10
2- المیزان، ج 4، ص 351
3- همزه: 7
4- طارق: 9
5- انعام: 120
6- انعام: 151
7- المیزان، ج 7، ص 333
8- هود: 1
ص: 13
عطف شده است که دلالت بر نوعی تراخی میکند. تفصیل یعنی ایجاد فاصله میان اجزای یک شیء که دارای نوعی ارتباط باشد و در برابر، احکام به معنای ارجاع اجزای یک شیء متفرق به امر واحد و بسیط، بدون اینکه در آن اجزایی باشد. واضح است که بساطت و کثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهری نیست بلکه به معنا و مضمون آیات باز میگردد. لذا ممکن است معانی، تفصیل یافته، به آیات و سور تبدیل شود و امکان دارد تمام معانی مجتمع گردیده، به دنبال غرضی باشد. مقام اجمال، مقام احکام قرآنی بوده و به دنبال آن، مقام تفصیل قرار خواهد گرفت.
از سوی دیگر، مبدأ تفصیل ... مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ ... بیان شده است. حکیم از اسماء حسنای الهی است که دالّ بر اتقان صنع است. و «خَبِیر» هم از دیگر اسمای حسنای الهی است که مفید علم به جزئیات کائنات میباشد.
(1) از این مجموع بهدست میآید که قرآن دو مقام دارد؛ مقام احکام و مقام تفصیل یا مقام «مِنْ لَدُنْ» و مقام کثرت و گاهی به مقام اجمال مقام مکنون بر اساس آیه: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ
(2)و یا مقام امّ الکتاب براساس آیه:
عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ
(3)گفته میشود. خلاصه آنکه مقام تفصیل مقام ظاهری قرآن کریم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن میباشد.
دو) در پارهای از آیات میخوانیم که قرآن دوگونه نزول دارد: «انزال» و «تنزیل». اوّلی نزول دفعی و دوّمی نزول تدریجی است؛ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ
(4)یا وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ.
(5) اگر در جایی تنزیل مطرح باشد، باید امری باشد که از مقام رفیع به مقامی پایین تنزیل یافته باشد، لذا لازمه تنزیل این است که اولًا، امر تنزیل یافته دارای مراتب نزول باشد، ثانیاً، تنزیل دارای مبدأ و منتها باشد. در هر صورت، منتهای نزول، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزل آیات بطون قرآن کریم خواهد بود.
مسأله باطن داشتنِ قرآن، از آیات تدبّر و برخی آیات دیگر هم بهدست میآید. بجز اینها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روایات متعدّدی به صراحت بیان شده است، که به چند نمونه از آنها اشاره میشود:
- در روایتی فضیل بن یسار گوید، از ابو جعفر علیهما السلام در باره این روایت پرسیدم که:
«مَا فِی الْقُرْآنِ آیَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ ما فِیْهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ» ما، یَعْنِی بِقَوْلِهِ: لَها ظهر و بطن؟ قَالَ: ظَهْرُهُ تَنْزِیلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِیلُهُ، مِنْهُ مَا مَضَی وَ مِنْهُ مَا لَمْ
1- المیزان، ج 10، ص 138- 136؛ روح المعانی ج 7، ص 131
2- واقعه: 78
3- رعد: 39
4- حج: 9
5- نحل: 89
ص: 14
یَکُنْ بَعْدِ، یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، کُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَیْءٍ وَقَعَ، قَالَ: اللَّهُ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ نَحْنُ نَعْلَمُهُ».
(1)- در روایت مبسوطی از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمودند:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ فِی دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَی ظَهْرِ سَفَرٍ، وَ السَّیْرُ بِکُمْ سَرِیعٌ، وَ قَدْ رَأَیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ یُبْلِیَانِ کُلَّ جَدِیدٍ، وَ یُقَرِّبَانِ کُلَّ بَعِیدٍ، وَ یَأْتِیَانِ بِکُلِّ مَوْعُودٍ، فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ. قَالَ: فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَا دَارُ الْهُدْنَةِ؟ قَالَ: دَارُ بَلَاغٍ وَ انْقِطَاعٍ، فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَیْکُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَی الْجَنَّةِ، وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَی النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِیلُ یَدُلُّ عَلَی خَیْرِ سَبِیلٍ، وَ هُوَ کِتَابٌ فِیهِ تَفْصِیلٌ وَ بَیَانٌ وَ تَحْصِیلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ، لَیْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حُکْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ، ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ».
(2)از مجموع مباحث پیشگفته بهدست میآید که جهان، انسان و قرآن ظاهری دارند و در عالم بالا، هر یک دارای باطن میباشند. اگر جهان هستی عالم تکوین است و قرآن کریم عالم تشریع، این امر به معنای هماهنگی نظام تکوین و تشریع است که از دیگر معارف بلند قرآنی است. مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذکور نیست، بلکه شامل اعمال انسانی هم میشود که بدان اشارتی شد. همچنین نعمتهای الهی هم ظاهر و باطن دارد؛ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً.
(3) از دیگر مسائل مهم در بیان معارف دینی اینکه: علم هم از این قاعده مستثنی نیست.
عارفان علم را دو دسته میدانند: «اکتسابی» و «ارثی». علوم اکتسابی یا رسمی، علومی است که از طریق آموزش انسانی و به تدریج و همراه با رنج فراوان بهدست میآید. علم ارثی یا الهی، علمی است که از طریق تعلیم ربانی، در اندک زمانی و به راحتی حاصل شود. ممکن است انسان واجد علم رسمی یا صاحب علم ارثی یا دارای هر دو علم باشد اما آنچه مهم است این است که علم مفید، علم ارثی و باطنی است؛ چنانکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به این مطلب اشاره فرمود:
«الْعِلْمُ عِلْمان: عِلْمٌ عَلَی اللِّسانِ فَذلِکَ حُجَّةٌ عَلَی ابْنِ آدَم وَ عِلْمٌ فِی الْقَلْبِ فَذلِکَ الْعِلْمُ النَّافِعِ».
(4) همچنین در کلام امیر مؤمنان علیه السلام چنین آمده است که:
1- به نقل از المیزان، ج 3، صص 73- 71
2- همان.
3- لقمان: 20
4- الکافی، ج 2، ص 135؛ وسائل الشیعة، ج 1، ص 152؛ بحار الانوار، ج 54، ص 145
ص: 15
«الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ، وَ لا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ».
(1) علم الوراثه، در قلبی که از کدورت صفات نفسانی و قذارت طبایع حیوانی وعلایق زشت دنیوی منزّه است میجوشد و اسرار جهان غیب را هویدا و آشکار میسازد. علم موروثی علمی است که از جانب حق باشد و او معلّم انسان قرار گیرد؛ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.
(2) اهل کشف وارثان کشوف نبویاند و به برکت پیروی از آن بزرگواران، به وراثت علوم حقیقی نایل میشوند. این علوم تقلیدی نیست. تقلید تقیید است و تمام علمای رسوم در قید تقلیدند و گاهی از حس و گاهی از عقلشان تقلید میکنند، اما آنکه وارث علم حقیقی است، اگر هم مقلّد باشد، تنها مقلّد خداست و این دسته، علمای حقیقی و اهل تحقیقاند. اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و وجود است و وجود مخصوص خداوند میباشد؛ «فتقلید الحقّ الذی له الوجود أولی من تقلید مَن هو مخلوق مثلک فکما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم».
(3) صوفیها گاهی بهجای علوم اکتسابی و ارثی، از اصطلاح علم الروایه و علم الدرایه استفاده میکنند.
(4) ولی آنچه مهم است اینکه آنان معلّم علوم ارثی یا وهبی یا علم الدرایه را اب معنوی میدانند. آنان بر اساس حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: «الآباء ثلاثة؛ أب ولّدک و أب ربّاک و أب علّمک»،
(5) معتقدند
(6)که معلّم عارفان، انبیا و اولیای الهیاند. علوم صوفیه میراث معنوی است که از سوی اب معنوی بر قلب عارف مینشیند. زمین ارث صوری خداست. ولی میراث پیامبران علوم معنوی و حقیقی است.
شریعت، طریقت، حقیقت
از مسائل مهم دیگر، که هم نتیجه مباحث پیشین است و هم مستنداتی از آیات و احادیث دارد، آن است که، شریعت هم ظاهر و باطن دارد. نماز بجز کالبد ظاهری، باطنی دارد که همان ذکر خداست؛ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ.
(7) روزه ظاهری دارد که امساک است، اما باطن آن امساک و تقوای معنوی است؛ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ
(8)و اینجاست که مسأله شریعت و طریقت در عرفان اسلامی مطرح میشود.
عرفا و صوفیان، تعریفهای گوناگونی از شریعت، طریقت و حقیقت کردهاند؛ ابوالقاسم
1- نهج البلاغه، حکمت 338
2- کهف: 65
3- محی الدین ابن عربی، الفتوحات المکّیه، ج 3، ص 167
4- سراج، طوسی، اللّمع، ص 26
5- آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، ص 351
6- آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 352- 351
7- عنکبوت: 35
8- بقره: 183
ص: 16
قشیری میگوید: «شریعت التزام عبودیت و حقیقت، مشاهده ربوبیت است. لذا اگر شریعت مؤید به حقیقت و اگر حقیقت مؤید به شریعت نباشد قابل قبول نیست. پس شریعت قیام به تکلیف و حقیقت شهود مقدّرات الهی است.»
(1) هجویری نیز معتقد است که «شریعت صحّت ظاهر و حقیقت حفظ حالت باطن است.»
(2) در کلمات صوفیان تطبیقاتی نسبت به مسأله سه عنصریِ شریعت، طریقت و حقیقت صورت گرفته است.
(3) این سه امر، مقتضای سه امر دیگر است. به تعبیر دیگر، شریعت اقتضای رسالت، طریقت اقتضای نبوت و حقیقت از اقتضائات ولایت است. همچنین شریعت مربوط عوام ناس و طریقت مربوط به خواص و حقیقت مربوط به اخص خواص انسانها است.
شریعت مقتضای اسلام و طریقت مقتضای ایمان و حقیقت مقتضای یقین است؛ چنانکه کشف به شریعت، الهام به طریقت و وحی به حقیقت مرتبط است. همچنین علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین مراتبی است که بر آن سه مترتّب است. سه عالمِ ملک، ملکوت و جبروت و نیز سه عالمِ محسوس، نفوس و عقول در ارتباط با شریعت، طریقت و حقیقت میباشد.
به هر تقدیر، اینگونه تثلیثها، مقتضای تثلیث در عالم خلقت است؛ زیرا عارفان را عقیده بر این است که آفرینش از فرد به سوی تثلیث و از آن به سوی عالم کثرت میباشد.
نتیجه آنکه، احکام شرعی و تکالیف دینی، ظاهری دارند که در شریعت ظهور پیدا میکند و باطنی که در طریقت و باطن دیگر که در حقیقت تجلّی مییابد. بر این اساس، میتوان گفت: حج هم ظاهری دارد که احکام شرعی آن را تشکیل میدهد؛ مانند حج واجب و مستحب یا حج تمتّع، قِران و افراد یا احکام حجّ نیابتی یا واجبات و مندوبات حج.
همچنین تمام احکام شرع که در باب حج مطرح است، دارای باطن بلکه بطون است، که در روایات و احادیث و نیز ذوقیات عرفا به آنها اشاره شده است.
حج انفسی
حج، به معنای قصد است،
(4) و قصد بدون مقصود ممکن نیست. مقصد، حجّ بیتاللَّه و کعبه است. کعبه دو قسم است؛ کعبه صوری و کعبه معنوی. آنکه بهدنبال صورت کعبه است، حج ظاهری بهجای آورده و از رسیدن بهباطن حج محروماست. به اینگونه حج، «حج آفاقی» میتوان گفت. اما اگر مقصد حج، کعبه معنوی و بیت واقعی و حقیقی بود، «حج انفسی» حاصل
1- قشیری، عبد الکریم، الرساله القشیریه، ص 159
2- هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص 498
3- آملی، سید حیدر، اسرار الشیعه واطوار الطریقه و انوار الحقیقه، صص 6 و 21 و 22 و 24 و 25 و 32 و 35
4- لسان العرب، ج 3، ص 137؛ معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 236
ص: 17
شده است. در حجّ انفسی احرام، تلبیه، طواف، نماز طواف، سعی، عرفات، منا، رمی و ذبح معنای دیگری دارد و صورتی واقعی پیدا میکند و گرنه در حدّ ظاهر و سیر آفاق و انجام اعمال بی محتوا باقی خواهد ماند.
کعبه معنوی و بیتاللَّه حقیقی، مقام قلب است. مقام قلب دو مقام است؛ یا مقام قلب انسان کبیر، که همان بیت معمور یا لوح محفوظ میباشد و یا مقام قلب انسان صغیر است که از آن به مقام نفس یا مقام فؤاد تعبیر میشود. بنابراین، مقصدِ حج انفسی، یا اتصال به حقیقت انسان کامل است یا اتحاد با حقیقت انسان صغیر، که در هردو صورت، حاجی گامی در جهت نیل به حج حقیقی برداشته است.
در حدیثی، درباره کعبه آمده است:
«إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ مَدَتْ عَلَی الْماءِ وَ ظَهَرَتْ عَلَی وَجْهِهِ کانَتِ الْکَعْبَة قَبْلَ الْأَرْضِ وَ ما عَلَیْها مِنَ الْبُیُوتِ».
(1) و در حدیث دیگری آمده است:
«الْکَعْبَةُ أَوَّلُ بَیْتٍ ظَهَرَتْ عَلَی وَجْهِ السَّماءِ عِنْدَ خَلْقِ السَّماءِ، خَلَقَهُ اللَّهُ قَبْلَ اْلأَرْضِ بِأَلْفَی عامٍ وَ کانَ زُبْدَةً بَیْضاءَ عَلَی وَجْهِ الْماءِ فَدَمِیَتِ اْلأَرْضُ تَحْتَهُ».
(2) این دو حدیث یاد آور یکی از آیات قرآن کریم است؛ إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ.
(3)تطبیق حجّ انفسی مربوط به انسان کبیر بر حدیث: مراد از کعبه نفس کلّی انسان کبیر است که همان بیتاللَّه الأعظم میباشد، ظهور آن بر ماء، اشاره به عوالم روحانی دارد که از قلب انسان کبیر نشأت گرفته است. یکی از قواعد عرفانی میگوید: هرگاه وجودی فوق وجود دیگر بود، وجود بالا بر وجود پایین تسلّط و احاطه دارد. قرآن میفرماید:
هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ.
(4)معنای آیه این است که: عرش، قبل از خلقت آسمانها و زمین مادی، وجود داشته است.
البته مراد از عرش دو چیز میتواند باشد؛ یا مراد عرش معنوی است که همان عقل اول است، در این صورت، ماء همان آب ظاهری است. وجه دیگر اینکه منظور از عرش علم مطلق الهی است که فوق علوم جزئی است. بر این اساس، «بکّه» اشاره به نفس مکی انسان کبیر دارد و
1- آملی، سید حیدر، اسماء الشریعه، صص 230- 223
2- آملی، سید حیدر، اسرار الشریعة واطوار الطریقه وانوار الحقیقه، صص 230- 223
3- آل عمران: 96
4- هود: 7
ص: 18
منظور از ناس عموم مردم است. در این آیه تمام انسانها مکلف به توجه به انسان اعظماند؛ حتّی انبیا و اوصیا. مبارک اشاره به برکاتی دارد که از انسان کامل سرازیر شده به مراتب پایینتر میرسد، چنانکه فیضها و تجلّیات او هدایتی است که از جناب قدس انسان کامل به عوالم مادون تنزّل مییابد. هرکس به این حریم وارد شود، در امنیت مطلق است؛ وَمَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً.
(1) اگر انسانی مستعد است، باید به حریم بیت اللَّه اعظم، که مقام قدسی انسان کامل است، وارد شود و سبیلی به آن پیدا کند؛ وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا.
(2) حج عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است؛ عمل صالحی که مربوط به اهل شریعت است و آن عملی است که ریا و سُمعه یا شکی در آن نباشد، بلکه خالص برای رضای خدا صورت گیرد؛ قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَ مَمَاتِی للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ.
(3) اما عمل صالحِ واقعی مربوط به اهل طریقت و اهل حقیقت است. آنان که اهل وصلاند، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمیبینند. عمل آنها محجوب نیست بلکه با شهود حق صورت میگیرد؛ فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.
(4) گسترش عوالم بعد از کعبه، از عوالم روحانی است و سپس به عوالم جسمانی میرسد؛ زیرا روحانیات از جسمانیات لطیفتر و وجود آنها بالاتر است. بر این اساس، عالم ارواح و عالم امر، به عالم خلق و عالم اجسام مقدم است و عالم ماده پایینترین درجه عالم هستی است.
1- آل عمران: 97
2- همان.
3- انعام: 162
4- کهف: 110
ص: 19
تطبیق حج انفسی مربوط به انسان صغیر بر حدیث:
(1) مراد از کعبه، که اوّلین بیتی است که ظاهر شده است، قلب انسان است و ظهور آن بر ماء تعلّق روح به نطفه و بدن مادی است.
خلقت آن، عبارت از خلقت قلب انسانی قبل از روح حیوانی است و قبل از زمین بدن که ممکن است از آن تعبیر به دو هزار سال بشود. از آنجا که بدن طفیل روح است، پیدایش و رشد آن براساس تدبیر روح صورت میگیرد. لذا مراد از اوّلین بیت، که مبارک است قلب معنوی است که هرگونه برکتی است از اوست و هر تدبیر و هدایتی نسبت به مراتب دانی انسانی است، از قلب انسان سرچشمه میگیرد. حجّ این بیت، از سوی خدا مقدر است و انسان باید راهی به درون باز کند؛ وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا
(2)کسی که به این مسیر برود و در این راه گام نهد، بر آیات، اسرار و حقایق معنوی واقف میشود و برای خود زاد اخروی بر میگیرد. چنین کسی به علوم حقیقی و موت ارادی نائل آمده و حجابها را یک به یک پشت سر میگذارد و به تدریج به مدینه واقعی و کعبه مقصود گام مینهد و این حج انفسی است و حج انسانهای با ایمان و اهل حقیقت است.
از منظر عرفانی، حج دو گونه است:
(3) یکی «حج غیبت» و دیگری «حج حضور»؛ کسی که در مکه است اما از صاحب خانه غایب، همانند کسی است که در خانه خود است؛ زیرا هر دو در غیبت است و کسی که در خانه خود حاضر باشد همانند آنکه در مکه حاضر است. اما حضور در مکه از حضور در خانه اولی است؛ لذا حج جهادی است برای کشف و مشاهده و از این رو، مقصود حج، دیدن خانه نیست بلکه رؤیت و شهود صاحب خانه است.
عارفان برای حج و مقام ابراهیم دو مقام معتقدند:
(4) یکی «مقام تن» و دیگری «مقام دل»؛ مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعی، تقصیر، مزدلفه، رمی، هَدی، وقوف به منا و رمی جمرات است. اما مقام دل که اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهیم است. در این موضع، حاجی باید از عادات اعراض کند، به ترک لذات بپردازد، از ذکر غیر او احرام بندد و از تمامی ما سوا اجتناب کند، سنگ به هوای نفس زند تا به مقام امن الهی و رمی از اغوای شیطان نایل شود؛ إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ.
(5) آنگاه که ابراهیم به مقام خلّت رسید و خلیل اللَّه نام گرفت، از علایق گذشت و دل از غیر او بگسست. آنگاه که ابراهیم به منجنیق آمد و او را به سمت آتش پرتاب کردند، جبرئیل آمد و از او پرسید: آیا حاجتی داری؟ ابراهیم پاسخ داد: «أمّا إِلَیْکَ فَلا»، سپس جبرئیل پرسید: از
1- همان: صص 244- 230
2- آل عمران: 97
3- هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص 427
4- همان، ص 422
5- بقره: 131
ص: 20
خدا هم حاجتی نداری؟ ابراهیم علیه السلام پاسخ داد: «حَسْبِی مِن سُؤالی عِلْمُهُ بِحالی».
از ابو یزید بسطامی نقل است که گفت: «در نخستین حجّ، من بجز خانه هیچ چیز ندیدم، دوّم بار خانه و خداوند خانه دیدم و سوم بار همه خداوند خانه دیدم هیچ خانه ندیدم.»
(1) از این روایت که عارفان گفتهاند: «أظلم الأشیاء دار الحبیب بلا حبیب».
(2) سرّ احرام
احرام را آدابی است:
* ادب اول، «غسل» کند و در این غسل نیّت غسل احرام داشته باشد، اما قصد اصلی از غسل، طهارت از خطایا و ذنوب است. سالک به هنگام احرام میقات باید قصدی به جز خروج از گناه و کندن ریشههای معصیت از دل نداشته باشد؛ بهعبارت دیگر، نیت و قصد واقعیِ انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبی الهی است. چنانکه در حدیث شِبلی امام سجاد علیه السلام فرمود: «فَحِینَ اغْتَسَلْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ:
فَمَا نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ».
(3)* ادب دوم، «پوشیدن لباس احرام» است؛ یعنی لباسهای معمول را کنار گذاشته، لباس احرام را که طاهر و سفید است و در آن نماز جایز است، بپوشد. این نیز سرّی دارد و آن اینکه به هنگام کندن لباس معمول، باید از جمیع عادات نادرست گذشته چشم بپوشد. باید از ریا و نفاق در آید و باید پیمان بندد که وارد شبهات نشود.
معاصی دو قسم است: معاصی متّیقن و معاصی مشتبه؛ کسی به حج انفسی وارد میشود که از مشتبهات هم کناره گیرد. علاوه بر اینکه نه تنها نباید دست نیالود، بلکه سنت آن است که به آن نزدیک نشد، که اگر کسی به معصیت نزدیک شد، امکان انجام و ارتکاب آن کم نیست.
پس ادب دوم در احرام اینکه، قریب و نزدیک به مشتبهات نشود.
امام سجاد علیه السلام در فراز دیگری از حدیث شبلی فرمود: «فَحِینَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ ثِیَابِکَ نَوَیْتَ أَنَّکَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّیَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِی الشُّبُهَاتِ، قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِینَ اغْتَسَلْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبِ. قَالَ: لَا. قَالَ: فَمَا نَزَلْتَ الْمِیقَاتَ وَ لَا تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِیطِ الثِّیَابِ وَ لَا اغْتَسَلْتَ».
(4)* ادب سوم اینکه، «نماز احرام» بگزارد و بعد از آن دعا کند و در دعا بگوید:
1- هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص 424
2- همان.
3- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
4- همان.
ص: 21
پروردگارا! من ندای تو را اجابت کردم و به وعده تو ایمان آوردم و امر تو را تبعیت نمودم و سپس هرچه از خدا میخواهد به زبان آورد؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فَإِذَا انْفَتَلْتَ مِنْ صَلَاتِکَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ أَثْنِ عَلَیْهِ وَ صَلِّ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ قُلْ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَنِی مِمَّنِ اسْتَجَابَ لَکَ وَ آمَنَ بِوَعْدِکَ وَ اتَّبَعَ أَمْرَکَ فَإِنِّی عَبْدُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ لَا أُوقَی إِلَّا مَا وَقَیْتَ وَ لَا آخُذُ إِلَّا مَا أَعْطَیْتَ وَ قَدْ ذَکَرْتَ الْحَجَّ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تَعْزِمَ لِی عَلَیْهِ عَلَی کِتَابِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ وَ تُقَوِّیَنِی عَلَی مَا ضَعُفْتُ عَنْهُ وَ تَسَلَّمَ مِنِّی مَنَاسِکِی فِی یُسْرٍ مِنْکَ وَ عَافِیَةٍ وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَفْدِکَ الَّذِی رَضِیتَ وَ ارْتَضَیْتَ وَ سَمَّیْتَ وَ کَتَبْتَ اللَّهُمَّ فَتَمِّمْ لِی حَجَّتِی وَ عُمْرَتِی اللَّهُمَّ إِنِّی أُرِیدُ التَّمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ عَلَی کِتَابِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ صلی الله علیه و آله فَإِنْ عَرَضَ لِی شَیْءٌ یَحْبِسُنِی فَحُلَّنِی حَیْثُ حَبَسْتَنِی لِقَدَرِکَ الَّذِی قَدَّرْتَ عَلَیَّ اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً أَحْرَمَ لَکَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ عَصَبِی مِنَ النِّسَاءِ وَ الثِّیَابِ وَ الطِّیبِ أَبْتَغِی بِذَلِکَ وَجْهَکَ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ».
(1) امام سجاد علیه السلام هم در باب نماز احرام میفرماید: باید به هنگام انجام نماز احرام، چنین نیت داشت که انسان به خدا تقرّب یابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل میقات بیاید.
«فَحِینَ صَلَّیْتَ الرَّکْعَتَیْنِ، نَوَیْتَ أَنَّکَ تَقَرَّبْتَ إِلَی اللَّهِ بِخَیْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلَاةِ وَ أَکْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِینَ لَبَّیْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِکُلِّ طَاعَةٍ وَ صُمْتَ عَنْ کُلِّ مَعْصِیَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ علیه السلام: مَا دَخَلْتَ الْمِیقَاتَ وَ لَا صَلَّیْتَ وَ لَا لَبَّیْتَ».
(2)* و از آداب احرام «عقد احرام» است. سالک در حجّ انفسی، باید به هنگام نیّت احرام، هر عهد و پیمانی که با غیر خدا دارد، رها کند و تنها عهد و پیمان با خدا بندد و با خود نیت کند که هرگز عهد با خدا نشکند، که آثار شومی در انتظار اوست. در حدیث شبلی میخوانیم که امام سجاد علیه السلام فرمود:
«فَحِینَ عَقَدْتَ الْحَجَّ، نَوَیْتَ أَنَّکَ قَدْ حَلَلْتَ کُلَّ عَقْدٍ لِغَیْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ علیه السلام: مَا تَنَظَّفْتَ وَ لَا أَحْرَمْتَ وَ لَا عَقَدْتَ الْحَجَّ».
(3)* ادب دیگر احرام، «تلبیه» است. انسان حجگزار در این مقام به خدا لبیک میگوید و ندای او را اجابت میکند. لذا نباید بعد از آن، خواهشهای نفسانی و آمال شیطانی را پاسخ دهد. لبیک مقام سکوت از معصیت است. لبیک مقام ترک معصیت است. لبیک مقام ندامت از گناه و قلع ماده معصیت است و لبیک دخول به حریم طاعت الهی است. امام صادق علیه السلام در
1- التهذیب، ج 1، ص 468؛ الکافی، ج 4، ص 331؛ الفقیه، ص 436
2- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
3- همان.
ص: 22
حدیث حج فرمود:
«وَ لَبِّ بِمَعْنَی إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِیَةٍ خَالِصَةٍ زَاکِیَةٍ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی دَعْوَتِکَ مُتَمَسِّکاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی».
(1) احرام را اسراری است:
محرّمات احرام دو قسم است: «محرّمات خاص» و «محرّمات عام»؛ محرّمات خاص همان موارد معروفی است که در کتب فقهی به آن اشاره شده است.
* اما سرّ احرام، احرام از جمیع معاصی و حتی مشتبهات است. نفس باید به هنگام احرام از نفسانیات، مشتهیات و تمام لذات فاصله بگیرد و حتی لذّت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه برای تحصیل لذّت، بلکه برای انجام تکلیف الهی، استفاده کند.
(2)* سرّ دیگر احرام آن است که مشاهده محسوساست و مادیات را برخود حرام کند و در گامی بالاتر، شهود ما سوا را برخود حرام سازد؛ به عبارتی دیگر، از احرام به فنا دست یابد و از احرام متوجه عالم روحانیت، عالم وصل و عالم اسماء الهی شود، که این کعبه حقیقی و این حج انفسی است.
* از اسرار احرام، تردّد میان خوف و رجا است؛ زیرا آنگاه که انسان لبیک میگوید، نمیداند پاسخ چیست. آیا پاسخ حق «لبّیک» است یا «لا لبّیک».
ابوالقاسم قشیری میگوید: «شریعت التزام عبودیت و حقیقت، مشاهده ربوبیت است. لذا اگر شریعت مؤید به حقیقت و اگر حقیقت مؤید به شریعت نباشد قابل قبول نیست.
در حدیثی از امام علیّبن الحسین علیهما السلام آمده است که آن حضرت بعد از احرام، رنگ از رخسارش پرید، صحابی علّت را جویا شدند. امام علیه السلام فرمود: خوف آن دارم که خدا در پاسخ من بگوید: «لا لبّیک»؛ «حَجّ عَلِیّ بن الْحُسَین علیه السلام فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ اصْفَرَ لَوْنُهُ وَ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الرَّعْدَة وَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُلَبِّیَ، فَقیلَ أَ لا تُلَبِّی فَقالَ أَخْشی أَنْ یَقُولَ لِی لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ فَلَمَّا لَبَّی غُشِیَ عَلَیهِ».
(3)* سرّ دیگر احرام اینکه، هرگاه همگان لبیک میگویند و ندای حق را به صورت جمعی پاسخ میدهند، انسان متذکّر نفخ صور و حشر تمامی انسانها از قبور میشود. در عرصه قیامت
1- مصباح الشریعه، ص 17
2- ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، ص 172
3- المحجة البیضاء، ج 2، ص 201
ص: 23
انسانها دو دسته میشوند: «محبّین» و «مطرودین»؛ تلبیه اشاره به این است که انسان در قیامت با محبّین محشور گردد.
به هر تقدیر، سر احرام همان است که امام سجاد علیه السلام در حدیث شبلی فرمود: «فَحِینَ أَحْرَمْتَ نَوَیْتَ أَنَّکَ حَرَّمْتَ عَلَی نَفْسِکَ کُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَحِینَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَیْتَ أَنَّکَ قَدْ حَلَلْتَ کُلَّ عَقْدٍ لِغَیْرِ اللَّهِ قَالَ لَا قَالَ لَهُ علیه السلام مَا تَنَظَّفْتَ وَ لَا أَحْرَمْتَ»
(1) و همین مضمون در کلمات امام صادق علیه السلام هم ذکر شده است: «وَ أَحْرِمْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَمْنَعُکَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ یَحْجُبُکَ عَنْ طَاعَتِهِ».
(2) به تعبیر دیگر اولین مقام حج، «تخلیه» است. یعنی زدودن دل از گناهان و از مادیات و در نهایت از غیر خدا. اما بعد از تخلیه مقام «تحلیه» و نیز «تجلیه» قرار دارد. بنابراین، حج تکلیف الهی است که دارای هر دو مقام سلبی و ایجابی یا تخلیه و تجلیه است. لذا حج جزو تکالیفی است که به تنهایی میتواند دستگیری انسان کند و او را تا مقام بیت اللَّه حقیقی بالا برد؛ یعنی دارای مقام جامعیت است.
اسرار طواف
بعد از آن که انسان به حرم وارد شد و به مقام امن الهی داخل گشت، نخست باید عظمت بیت را شهود و رؤیت کند و از خانه به صاحب خانه متذکّر گردد و رزقی را که شامل او شده قدر بداند و بداند که در زمره وافدین و «آمّین البیت الحرام» در آمده است. نخستین عمل حج بعد از دخول حرم، طواف است.
طواف را آدابی است:
(3)* نخستین ادب طواف آن است که با آبی مبارک غسل کند و بعد از غسل دست به دعا برداشته، از خدا بخواهد مستمع و شنونده ندای حق گردد. مطیع فرمان او باشد. بدنش را از عذاب دور نگهدارد و توفیقاتش را شامل حال او گرداند و با این طهارت، به طهارت باطن نایل آید و سپس جهت طواف داخل حرم رود.
* ادب دیگر طواف آن است که، از حجر الأسود آغاز و به آن پایان ببرد و نیز باید استعلام حجر انجام دهد و اگر نمیتواند آن را مس کند. سرّ استعلام، مصافحه با خدا است.
آنکه با خدا مصافحه کند، اعتماد به غیر او نکند. امام سجاد علیه السلام در این باره فرمود:
1- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
2- مصباح الشریعه، ص 17
3- فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء، ج 2، صص 171- 168
ص: 24
«صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام وَ صَلَّیْتَ بِهِ رَکْعَتَیْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَصَاحَ علیه السلام صَیْحَةً کَادَ یُفَارِقُ الدُّنْیَا. ثُمَّ قَالَ: آهِ، آهِ، ثُمَّ قَالَ علیه السلام مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَی، فَانْظُرْ یَا مِسْکِینُ لَا تُضَیِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِیرَ أَهْلِ الْآثَامِ ...».
(1)* باز از آداب است که با وقار گام بردارد، چون در محضر الهی است. تا حدّ امکان نزدیک کعبه گردد و نیز آنگاه که به باب البیت رسید، با یاد ذلّت انسان در برابر خدا در قیامت و با در خواست بهشت از او، این دعا را بخواند:
«سَائِلُکَ، فَقِیرُکَ، مِسْکِینُکَ بِبَابِکَ، فَتَصَدَّقْ عَلَیْهِ بِالْجَنَّةِ؛ اللَّهُمَّ الْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُکَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُکَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ الْمُسْتَجِیرِ بِکَ مِنَ النَّارِ فَأَعْتِقْنِی وَ وَالِدَیَّ وَ أَهْلِی وَ وُلْدِی وَ إِخْوَانِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنَ النَّارِ، یَا جَوَادُ یَا کَرِیمُ».
(2) طواف به غیر از آداب، دارای اسراری است:
* یکی اینکه فرشتگان الهی پیرامون کعبه میگردند، لذا انسان باید خود را همگون با فرشتگان کند؛ وَتَرَی الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ.
(3) لذا به هنگام طواف، طواف جسمانی نکند و متوجه طواف قلب به دور بیت اللَّه حقیقی، که همان عرش الهی است، باشد.
طواف شریف طواف قلب در حضرت ربوبی است و کعبه نمادی از او در عالم ملک و شهادت است. انسان به هنگام طواف باید متذکّر بیت معمور در آسمانها باشد. طواف انسان به دور کعبه ملکی، همان طواف ملائکه به دور عرش الهی است و انسان باید به هنگام طواف تا آسمانها و فرشتگان بالا رود.
* سرّ دیگرِ طوافِ هفتگانه، رفع حجب هفت گانه است که گاهی از آنها به هفت اخلاق رذیله تعبیر میشود؛ یعنی عجب، کبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. لذا با هر شوطی از طواف، اخلاقی ناپسند را از قلب خود بیرون رانده، روح و قلب خود را جهت تجلّی انوار الهی صفا میدهد.
* و از اسرار طواف آن است
(4) که، با هر طوافی به رمزی از رموز قرآنی نایل میشود.
در روایات است (گذشت) که قرآن ظَهری دارد و بطنی و برای بطن آن باز بطنی است تا هفت بطن. انسان حجگزار با هر شوطی از طواف، به بطنی از آیات قرآن کریم نایل میشود.
1- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
2- المحجة البیضاء، ج 2، ص 170
3- زمر، 75
4- همان.
ص: 25
وقوف مقام ابراهیم علیه السلام از دیگر ارکان حج است که همراه با نماز مقام میباشد. این عمل اشاره به آن دارد که انسان باید به تمام اوامر الهی وقوف کند و به هنگام نماز، نیّت کند که نمازی همانند نماز ابراهیم علیه السلام به جای آورد. نماز ابراهیم علیه السلام توحید محض است. نماز ابراهیم علیه السلام طاعت صرف است و نماز ابراهیم علیه السلام خلوص کامل است و به فرموده امام سجاد علیه السلام: اگر چنین وقوف و نمازی نداشته باشد، حج حقیقی و حج انفسی به جای نیاورده است.
(1) امام صادق علیه السلام دربیانی گهربار، سر طواف را چنین بیان فرمود: «طُفْ بِقَلْبِکَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ کَطَوَافِکَ مَعَ الْمُسْلِمِینَ بِنَفْسِکَ حَوْلَ الْبَیْتِ».
(2) اسرار سعی
به هنگام سعی، باید طهارت کامل داشت و طهارت ظاهری اشاره به طهارت باطنی دارد و آنکه اهل طهارت قلبی است، میتواند با حقیقت قرآن در تماس باشد و از آن بهره گیرد؛ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ لَایَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.
(3)همچنین به هنگام سعی میان صفا و مروه، غیر از حمد و ثنای الهی، دعاهای فراوانی است که انسان را به یاد قیامت، تنهایی قبر، غربت محشر و تضرّع و زاری میاندازد.
سرّ مهم سعی و تردد میان صفا و مروه، تردّد میان ملک و ملکوت است.
(4) انسان برای خدمت به عالم ملک میآید و برای شهود جناب حق به عالم ملکوت وارد میشود. عرفان، نوعی سلوک است و سلوک نوعی حرکت، لذا عرفان با سکون و ایستایی سازگار نیست.
سلوک عرفانی یا به تعبیری سفر معنوی، چهار گونه است؛ یکی از مباحث عرفانی این است که سالک دارای چهار سفر است.
(5) سفر اول، «سفر از خلق به حق». سفر دوم، «سفر از حق به حق» به کمک تن است. سفر سوم، «سفر از حق به سوی خلق» به کمک حق است و سفر چهارم «سفر از خلق به سوی خلق» به کمک حق است. سعی میان صفا و مروه که تردّد میان ملک و ملکوت است، ناظر به سفر اول و سفر سوم عرفانی است. سفر اول که پیمودن منازل و مقامات عرفانی است وصول به مقام ولایت است که باطن هستی است و سفر سوم تنزّل از مقام ربوبی است که حاصل آن مقام انبأ میباشد؛ لذا نتیجه سفر اول، که سعی اول است، کسب مقام ولایت میباشد و حاصل سفر سوم که سعی دوم است، تحصیل مقام انبأ و نبوت میباشد. در ضمن
1- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
2- مصباح الشریعه، ص 17
3- واقعه: 79
4- المحجة البیضاء، ص 203 به بعد.
5- امام خمینی، سید روح اللَّه، مصباح الهدایه الی الخلافة والولایه، صص 214- 204
ص: 26
بهدست میآید که ولایت باطن نبوت است.
یکی دیگر از اسرار سعی میان صفا و مروه، تردّد میان دو کفه میزان در عرصه قیامت است.
(1) صفا تمثل کفّه حسنات و مروه تمثل کفّه سیّئات است. تردّد به این معناست که انسان نمیداند در قیامت چه عاقبتی در انتظار اوست و کدام کفه برای او ترجیح پیدا میکند. در واقع سعی میان صفا و مروه، تردّد در میان مغفرت و عذاب است. سعی میان صفا و مروه تردد میان ظاهر و باطن است. سعی میان صفا و مروه تردّد میان خوف و رجا است. سعی میان صفا و مروه تردّد میان آفاق و انفس است؛ سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ
(2)و سعی میان صفا و مروه تردّد میان یمین و شمال است؛ إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ.
(3)اسرار عرفات
انسان حجگزار، بعد از احرام به سرزمین عرفات میآید. ورود به این سرزمین مبارک، نماز و دعاهای مختلفی دارد که در منابع معتبر مذکور است. وقوف در عرفات باید وقوف در برابر سید و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نکند. وقوف در عرفات همراه با معرفت است. معرفت نسبت به سرائر، حقایق و مقام قلب. حاجی در جبل الرحمه باید به یاد رحمت عام و خاص خداوند باشد. پروردگار شاهد بر همه، ناظر بر بندگان و رحیم نسبت به مؤمنان است. آنکه به وادی معرفت و رحمت در میآید، باید خود را یکسره تسلیم حق کند و از او مدد گیرد تا حجی واقعی به جای آورد.
امام سجاد علیه السلام در ادامه حدیث شبلی از این باب میفرماید:
«هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِکَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ؟ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَی صَحِیفَتِکَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَی سَرِیرَتِکَ وَ قَلْبِکَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: نَوَیْتَ بِطُلُوعِکَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ یَرْحَمُ کُلَّ مُؤْمِنٍ وَ یَتَوَلَّی کُلَّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: ... فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ».
(4)* سرّ دیگر عرفات، وقوف به احادیث معرفت نفس است. این مضمون که معرفت نفس همان معرفت رَبّ است، بهگونههای مختلف در احادیث معتبر آمده است. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».
(5) مضمون این حدیث چنین نیست که هر کس خود را شناخت خدا را خواهد
1- المحجة البیضاء، ج 2، ص 203
2- فصلت: 53
3- ق: 17
4- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
5- آمری، عبد الواحد، غرر الحکم ودرر الکلم، ص 191
ص: 27
شناخت، بلکه مفاد دقیق حدیث این است که عرفان نفس و عرفان ربّ یکی است؛ به دیگر سخن این دسته احادیث، اشاره به این آیه دارد که: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.
(1)* اما سرّ اعظم عرفات، مضامینِ دعای عرفه است؛ دعایی که سید الشهدا آن را با کمال تضرّع و ابتهال به درگاه احدی زمزمه کرد. این دعای سراسر عشق و سوز، آنچنان بلند و والا است که شرح آن مجالی مستقل میطلبد و در این خلاصه نمیگنجد. به هر حال مسأله عرفه تا بدان پایه مهم است که گفتهاند اعظمِ گناهان آن است که انسان در عرفه حاضر شود و گمان کند خدا او را شامل مغفرت خود قرار نداده است.
اسرار مشعر
عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام کثرت. در این مرحله حاجی باید به مشاعر صوری و معنوی وقوف پیدا کند تا حکمت آنها را بداند. مشاعر، مدارک انسانی است و قوای ادراکی باید در اختیار انسان باشد که اگر چنین شد، سالک به مقام نفی خواطر نایل میشود و در این صورت قادر است خلع بدن کند و به تعبیر جناب سهروردی خلع بدن یا موت اختیاری از شرایط حکمت است. میگوید: ما حکیم را حکیم نمیدانیم مگر آنکه خلع بدن داشته باشد.
(2)* سرّ دیگر مشعر اینکه به هنگام وقوف باید مولای خود را حاضر ببیند. او به سرزمین رحمت آمده است، لذا باید نسیم رأفت و رحمت را نسبت به خود احساس کند.
(3) امام صادق علیه السلام وقوف مزدلفه را جهت کسب تقوا میداند. مشعر برای صعود است، مشعر برای اعتلای روح به عالم بالاست؛ چنانکه انسان از کوه بالا میرود، باید منازل و پلکان صعود، کمال، توحید و فنا را یک به یک بپیماید. «وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِکَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلَی بِصُعُودِکَ إِلَی الْجَبَلِ».
(4) امام چهارم شیعیان در ادامه حدیث شبلی، اسرار مشعر را چنین بیان میکند:
«به هنگام ورود به مشعر باید قلب انسان متوجه تقوا و خوف الهی باشد. به هنگام رفتن به مشعر باید قلب انسان مضطرب و متمایل به انحراف نشود. قلب انسان در مشعر باید موحّد شود و گام در صراط مستقیم نهد.»
(5)
1- فاطر: 15
2- سهروردی، شیخ شهاب الدین، حکمت الاشراق.
3- المحجة البیضاء، ج 2، ص 202
4- مصباح الشریعه، ص 17
5- مستدرک الوسائل، ج 10، ص 166
ص: 28
اسرار منا
وقوف در سرزمین شریف منا، همراه با آدابی است؛ آداب مربوط به جمع حصی، آداب مربوط به تعداد آن، آداب مربوط به رمی، همچنین آداب مربوط به هدی و آداب مربوط به تقصیر. اما ادبی که بیش از همه بر آن تأکید شده، نیت خالص است. انسان باید به هنگام رمی و ذبح و تقصیر، تمام توجه به وجود خود را برای خالق هستی پاک و منزّه کند. درون خود را از هر گونه شرک افعالی، صفاتی و ذاتی پاک سازد. بود و نبود خود را برای خدا خالص گرداند و تنها او را مدبّر عالم و مؤثر در ما سوا بداند و ببیند. با بسماللَّه آغاز کند و با بسماللَّه کار خود را به انجام رساند. از خدا بخواهد تصدّق او را بپذیرد و به او رضای خود را هدیه کند.
انسان برای خدمت به عالم ملک میآید و برای شهود جناب حق به عالم ملکوت وارد میشود.
عرفان، نوعی سلوک است و سلوک نوعی حرکت، لذا عرفان با سکون و ایستایی سازگار نیست.
رمی جمرات، رمی دنیا و متاع قلیل آن است. سالک بعد از رمی به دنیا باز نمیگردد و نگاه استقلالی به آن نمیاندازد، سپس نفس و نفسانیات را در محضر ربوبی ذبح میکند تا پس از آن، اهل عیش دنیوی نباشد و در واقع مردهای شود که حیاتش نزد ربّ است؛ لَاتَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.
(1) سپس به تحلیق میپردازد.
حلق رأس اشاره به کندن حبّ دنیا از نفس است. در این هنگام دنیا کاملًا از اعتبار میافتد و حیات دنیوی نزد او خیال و توهّم میشود. این امر تنها در حالتی رخ میدهد که خدای عظیم برای انسان عظیم باشد. به بیان دیگر، اگر عظیم برای انسان حقیر باشد، حقیر برایش عظیم میشود، لذا سالک باید عظیم بدارد تا امر حقیر نزد او حقیر شود. پس عارف باید تعظیم الحق کند تا حقارت دنیا و زخارف آن در قلب او بنشیند. تنها در این صورت است که حج او مقبول و چنین انسانی حجگزار خواهد شد.
پایان حج، زیارتِ مدینه و اهل بیت است. در حدیث است که اگر کسی به مکه آمد و به زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله نرفت، مبتلا به جفای نبیّ گرامی خواهد شد و کسی که ایشان را زیارت کرد، بهطور حتم مشمول شفاعت آن حضرت شده، بهشت بر او واجب میگردد. کسی که در مکه یا مدینه بمیرد، بدون حساب و به همراه اصحاب بدر به سوی خدا هجرت کرده به
1- بقره: 154
ص: 29
بهشت میرود.
(1) از مستحبات دیگر، زیارات مدینه، زیارت سیّده زنان عالم، صدیقه طاهره است که در روایات معتبر آمده است: قبر مخفیِ آن حضرت یا در روضة النبی است و یا در قبرستان بقیع.
در این باب آداب و زیارات متعددی وارد شده است.
نتیجه گیری
حاصل آنکه: حج، ظاهری دارد و باطنی. کسی که به باطن حج نایل نشود، از انجام حق حقیقی محروم مانده است. حج انفسی نیل به اسرار حج است و سرّ حج چیزی جز توحید نیست. حجرفعحجاباست. حجتفویض اموربهخداست. حجادایحقوقاست. حج بیاعتمادی به غیر خداست و حج اعتصام به حبل اللَّه است. حج کسب استعداد برای روزی است که جز او کسی به یاد انسان نیست. حج نفی رذایل است. حج کسب فضایل است. حج توبه، خلوص، اقبال، ذکر، تجدید عهد و ورود به امن و امان الهی است. حج خضوع، ورع، صفا، طاعت و یاد مرگ است و در یک کلام حج توحید کامل است و خداوند هیچ عبادتی را در قرآن به خود منصوب نکرده، مگر حج را؛ وَللَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا.
(2)پینوشتها
1- الفقیه، ص 293
2- آل عمران: 197