بتواند نمازش را در اول وقت بخواند و این معجزه وجه تسمیه این مسجد شد. پس از خواندن نماز تحیت روی خاکروبهها، ساعت 9 به سمت هتل حرکت کردیم.
در این روز نیز مانند روزهای گذشته، زیارت و دعا خواندیم. سپس به رستوران رفته، صبحانه خوردیم و بعد به همراه دوستانم به حرم رفتیم. تا ساعت 11 به خواندن نماز و زیارت و دعا مشغول بودیم. برای اعضای خانواده تا جایی که در توانم بود به نیابت نماز خواندم. تا اینکه شرطهها وارد شدند و همه را از حرم بیرون کردند. هر سه به هتل برگشتیم. امروز صبح، کاروان، بچهها را به زیارت دوره برده بود ولی ما سه نفر ترجیح دادیم به حرم برویم؛ زیرا دیروز اصلًا به حرم نرفته بودیم.
زیارت جامعه کبیره را همراه کاروان خواندیم و سپس به مسجدالنبی رفتیم. نماز مغرب را به جماعت گزاردیم و تا وقت نماز عشا، قدری راز و نیاز کردم و قرآن خواندم. پس از خواندن نماز عشا به جماعت، به هتل برگشتیم.
پس از صرف شام به جلسه رفتیم. بعد از اتمام جلسه، ساعت 11، به همراه حاجآقا به بینالحرمین رفتیم. در یک حال و هوای روحانی زیارتنامه خواندیم و اشک ریختیم و با دلی شکسته از خدا حاجاتمان را طلبیدیم و باز برای تمام کسانی که التماس دعا گفته بودند، دعا کردم. ساعت از 12 گذشته بود که به هتل برگشتیم و آماده خواب شدیم.
ساعت 30: 4 از خواب بیدار شده، سهنفری به مسجدالنبی رفتیم. پس از خواندن نماز جماعت به بینالحرمین رفتیم. به کاروان خودمان ملحق شدیم و همراه روحانی کاروان شروع به خواندن زیارتنامه کردیم. پس از آنکه همگی از در مقابل بقیع وارد حرم شدیم، روحانی در باره خانههای قدیم پیامبر (ص) و حضرت فاطمه (س) و همچنین کوچههای بنیهاشم که در همین صحن بوده است صحبت کردند.
هنگام نماز مغرب، همه وارد مسجدالنبی شدیم. پس از خواندن نماز جماعت مغرب و عشا برای صرف شام به رستوران رفتیم. دلم خیلی گرفته بود. از اینکه باید فردا از مدینه میرفتیم ناراحت بودم. ناخودآگاه اشکهایم سرازیر شد. نتوانستم شام بخورم. از بچهها عذرخواهی کردم و به اتاقم رفتم. اشک امانم نمیداد. امروز از صبح یا کنار بقیع بودم و یا در مسجدالنبی. اما احساس میکردم آنچنانکه باید، از وقتم استفاده نکردهام. دقایقی نگذشت که دوستانم نیز آمدند. علت گریه کردنم را پرسیدند. پاسخی برایشان نداشتم. در همین هنگام تلفن زنگ زد. دوستم (مریم) گوشی را برداشت. گویا با من کار داشتند. گوشی را گرفتم و پدر پشت خط بود. با شنیدن صدای پدر بیشتر گریهام گرفت. اصلًا نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، هرچه پدر علت گریه کردنم را میپرسید میگفتم چیزی نیست. او میگفت حتماً به پزشک مراجعه کنم و میگفت از صبح تا کنون چندین بار تماس گرفته و کسی گوشی را برنداشته است. فکر میکرد چون امروز با آنها صحبت نکردهام دلتنگی میکنم و اتفاقاً یکی از علل گریستنم همین بود. بعد از پدر، مادر گوشی را گرفت. با او هم نتوانستم زیاد صحبت کنم. خلاصه امشب ناخواسته هر دوی آنها را نگران کردم.
این روز، آخرین روز حضور در مدینه است. صبح ساعت 55: 3 از خواب بیدار شدم. دوستم (مریم) را بیدار کردم و ابتدا چمدان و بارهایمان را به باربری تحویل دادیم و سپس ساعت 30: 4 به مسجدالنبی رفتیم. نماز صبح را به جماعت خواندیم و برخلاف روزهای قبل، که بعد از نماز صبح در بینالحرمین جمع میشدیم، امروز این مراسم به ساعت 8 موکول شد.
به هتل برگشتیم و دوباره خوابیدیم. درست سر ساعت 8 بیدار شدم. بلافاصله دوستم را بیدار کردم و چون دیر شده بود به جای رفتن به رستوران و صرف صبحانه، به بقیع رفتیم. امروز باید زیارتهای وداع را زمزمه کنیم. روحانی میخواند و ما نیز زیر لب زمزمه میکردیم. واقعاً سخت است وداع از بقیع و از نبی. خیلی اشک ریختم. با تمام وجود از خدا خواستم که این سفر را باز هم در جوانی قسمتم کند. چند روزی که در مدینه بودیم خیلی زود سپری شد و به همین علت تصمیم گرفتم در مکه از لحظاتم بهتر استفاده کنم.
ساعت 30: 9 است. باید با پیامبر وداع میکردم و این لحظات آخر چه زود سپری میشد. ساعت 10: 11 شرطهها وارد شدند و باز مطابق روزهای قبل، همه را بیرون کردند.
بنابر این، به هتل رفته، غسل احرام کردیم و لباس سپید احرام پوشیدیم. چه زیبا بود این لباس ...
ساعت 30: 3 بعد از ظهر، همه در طبقه همکف هتل جمع شدیم. تمام خدمه زحمتکش رستوران آنجا حاضر بودند. یکی از آنها روضه وداع را خواند و همگی اشک ریختیم. آن آقا دعا کرد که این آخرین سفر ما به مدینه نباشد و من با تمام وجود آمین گفتم. خدمه دیگری ما را از قرآن رد کرد و دو همکار دیگرش از ما مصاحبه و فیلمبرداری میکردند.
به هر حال در ساعت 15: 5 با زمزمه کردن «مدینه شهر پیغمبر، خداحافظ خداحافظ» به سوی میقات یعنی مسجد شجره حرکت کردیم.
مسجد شجره در 7 کیلومتری مدینه واقع است. کسانی که از مدینه به قصد عمره یا حج تمتع به مکه میروند، باید در این مسجد مُحرم شوند.
ص: 67
ساعت 30: 5 به مسجد شجره رسیدیم. ابتدا روحانی کاروان آداب و احکام محرم شدن را یادآوری کردند و سپس آقایان و خانمها جدا شدند و داخل مسجد رفتیم. ما چون پیشتر غسل احرام را انجام داده، لباسهای احرام را به تن کرده بودیم، فقط میبایست نیت میکردیم.
ابتدا دو رکعت نماز تحیت خواندیم و بعد از نیت به گفتن تلبیه پرداختیم؛ «لَبّیْک اللهمَّ لَبَّیْک، لَبّیْک لا شَریکَ لَکَ لَبَّیْک، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَکَ وَالْمُلک، لا شَریکَ لَک لَبَّیْک».
حال که محرم شدم بسیاری از اعمال بر من حرام میشود؛ نباید دروغ بگویم. اجازه ندارم موجود زندهای را بکشم. نباید ناخن یا مویم را کوتاه کنم. نباید گیاهی را بکنم. نباید به آیینه نگاه کنم که آیینه نماد خودبینی و خودخواهی است. نمیبایست خود را معطر و خوشبو کنم. نباید مغرور باشم و فخرفروشی کنم و یا ...
پس از محرم شدن، چند رکعت نماز خوانده، دعا کردم. پس از خواندن نماز مغرب و عشا، ساعت 8 به سمت مکه حرکت کردیم. از اینجا تا مکه حدود 438 کیلومتر است.
چهارشنبه 6 شهریور
ساعت 2، دوستم از خواب بیدارم کرد. به مکه رسیده بودیم و من در تمام طول مسیر خواب بودم. این شهر در جنوب عربستان، در فاصله 445 کیلومتری مدینه و 75 کیلومتری جده قرار گرفته است. مکه منطقهای کوهستانی است که بسیاری از منازل داخل شهر، بر روی کوهها بنا شدهاند.
وقتی به هتل رسیدیم، روحانی کاروان با صدای بلند اعلام کرد: همه به اتاقهایشان بروند و بعد از غسل احرام، ساعت 30: 3 طبقه همکف آماده باشند.
در این هتل، طبق هماهنگی که قبلًا با مدیر کاروان شده بود، ما سه نفر دوست، هماتاق شدیم. آیینههای داخل آسانسورها را روکش کشیده بودند ولی فراموش کرده بودند که آیینههای داخل اتاقها را هم بپوشانند و این باعث شده بود توی اتاق و سرویسها سر به پایین راه برویم.
هر سه به طبقه همکف رفته، سوار اتوبوسها شدیم و به سمت مسجدالحرام حرکت کردیم.
مسجدالحرام در مرکز شهر مکه واقع است. بابهای مختلفی دارد که کعبه در وسط صحن یا حیاط آن قرار گرفته است.
به محض پا گذاشتن به داخل مسجد، نخستین چیزی که به چشمم خورد، پرده سیاه کعبه بود. تمام احساسم را در اشک و سجده خلاصه کردم. خدایا! این همان کعبهای است که آرزوی دیدنش را داشتم؟ سالها به سمت آن نماز میخواندم؟
سر از سجده برداشتم، در حالی که پاهایم سست شده بود، به سمت کعبه راه افتادم. اما یادم آمد که ابتدا باید نماز تحیت بخوانم. لذا به عقب برگشتم و زیر سقف مسجدالحرام دو رکعت نماز تحیت خواندم. دستهایم را بالا بردم و از خدا تشکر کردم و بعد دو رکعت نماز شکر بجا آوردم. سپس به همراه سایر بچههای کاروان به سمت کعبه رفتیم. حالا باید دومین مرحله از اعمال عمره مفرده را انجام دهیم. هفت شوط طواف به دور کعبه. هر شوط از حجرالأسود آغاز و به آن ختم میشود. شانه چپ باید مقابل خانه خدا باشد. نباید به عقب برگردیم و چقدر این شرایط، علیالخصوص برای نخستین بار، سخت است و البته زیبا.
در آن ساعت از شب، ازدحام جمعیت کمتر از آن بود که انتظارش میرفت. در روزهای بعد فهمیدم که در ساعات 11 تا 3 بعدازظهر جمعیت خیلی کمتر از این است و این به خاطر آفتاب داغ این ساعات است. معمولًا از این ساعات، بهترین استفاده را میکردم.
بعد از طواف، نماز طواف را پشت مقام ابراهیم خواندیم. مقام ابراهیم جای پای حضرت ابراهیم (ع) است که آن را طلا گرفته اند و باید بعد از هر طواف، رو به کعبه و مقام ابراهیم، نماز آن طواف خوانده شود.
پس از نماز طواف، باید خود را آماده سعی میان صفا و مروه کنیم. ابتدا به سمت چاه زمزم رفتیم وقدری از آب گوارایش نوشیدیم و بر روی سر و روی خود ریختیم.
این چاه از زمان حضرت ابراهیم (ع) همچنان در حال جوشیدن است. زمانی که حضرت ابراهیم (ع) به امر خدا با هاجر و اسماعیل به سرزمین خشک و بیآب و علف مکه میرود و آنها را آنجا ساکن میکند و خود بر میگردد، هاجر برای سیراب کردن طفل تشنهاش در جستجوی آب بر میآید. او سرابی در نزدیکی کوه مروه میبیند، به سمت آن میشتابد اما چیزی نمییابد. از آنجا سرابی در دامنه کوه صفا میبیند، مسیر آمده را بر میگردد اما دوباره در مییابد که سرابی بیش نبوده است. ناامید نمیشود بر سعی خود میافزاید، هفت مرتبه به امید یافتن قطرهای آب برای کودک تشنهاش، بین دو کوه صفا و مروه را میپیماید.
پس از آنکه از یافتن آب ناامید میشود، معجزه الهی را میبیند. درست زیر پای اسماعیل، آب در حال جوشیدن است.
ص: 68
این آب بعدها چاه زمزم نام میگیرد و منشأ ایجاد شهر مکه میشود. جالب است که این آب بعد از این همه سال، همچنان در حال جوشیدن است و به انتها نمیرسد. امروزه این آب از طریق لولهکشی و شیرهای آبیکه در زیرزمینی وسیع، در صحن مسجدالحرام تعبیه شده، در اختیار حجاج قرار میگیرد.
پس از نوشیدن آب زمزم، به سمت کوه صفا و مروه رفتیم. مسیر میان صفا و مروه را به شکل سالن سرپوشیده درآوردهاند که از داخل مسجدالحرام، به آن وارد می شویم. حال باید به تبعیت از هاجر، این مسیر را هفت مرتبه بپیماییم.
در محدودهای از این مسیر به نام «هروله» مستحب است که آقایان بهصورت هروله (آرام دویدن) آن را طی کنند. از این محدوده حجر اسماعیل قابل رؤیت است و میگویند، چشم هاجر در این محدوده به اسماعیل میافتاد و بر سرعتش میافزود.
پس از اینکه مسیر حدود 400 متری را هفت مرتبه طی کردیم، برای خارج شدن از احرام، در انتهای سالن؛ یعنی روی کوه مروه، تقصیر کردیم. اکنون با چیدن قدری از موی سر و ناخنهای دست، بسیاری از اموری که از زمان مُحرم شدن در میقات، برای حاجی حرام بود، حلال میشود.
هنوز دو مرحله از مراحل عمره باقی مانده است؛ طواف نساء و نماز آن. لذا به سوی کعبه شتافتیم تا دوباره هفت شوط ولی این بار به نیت طواف نساء انجام دهیم.
حاجآقای روحانی با صدای بسیار زیبا، دعاهای اشواط هفتگانه را میخواند و ما نیز تکرار میکردیم. پس از آن به سمت حجر اسماعیل رفتم و زیر ناودان طلا، دو رکعت نماز حاجت خواندم. سپس با ولع فراوان به خانه خدا چسبیدم. بوسیدم و بر آن دست کشیدم. اشک ریختم و از خدا تشکر کردم که مرا به خانهاش خواند. سعی کردم سفارشهای دعای تمام اقوام و آشنایان را به یاد بیاورم، چرا که این بهترین فرصت ممکن بود. بعد از فارغ شدن از نماز و دعا، ساعت 30: 9 به سمت هتل حرکت کردیم.
ابتدا به رستوران رفتیم و صبحانه را صرف کردیم و سپس برای استراحت به اتاق خود برگشتیم. وقتی چشم باز کردم، ساعت 2 بود. هر سه خواب مانده بودیم و نماز اول وقت ظهر را از دست داده بودیم. دوستانم (مریم و فاطمه) را بیدار کردم. بعد از صرف نهار، آماده رفتن شدیم.
ابتدا نماز ظهر را در مسجدالحرام خواندیم و بعد به سمت کعبه شتافتیم. یک طواف و نماز آن را به نیابت از پدر و مادرم انجام دادم و سپس آماده خواندن نماز جماعت عصر شدیم. بعد از نماز عصر دوباره به سمت کعبه رفتیم تا طواف کنیم و بهطور اتفاق روحانی کاروان را با چند نفر از بچهها دیدیم و ما هم به آنها پیوستیم. این بار طواف را به نیابت از پیامبر (ص) انجام دادم، پس از طواف ساعت 30: 5 به هتل برگشتیم.
شنبه 9 شهریور
صبح ساعت 30: 5 از خواب بیدار شدم و دوستان هم اتاقیام را بیدار کرده، بعد از خواندن نماز آماده شدیم تا به همراه کاروان به زیارت دوره برویم.
بعد از صرف صبحانه (ساعت 30: 7) حرکت کردیم. ابتدا از جبل ثور دیدن کردیم، زمانی که مشرکین نقشه قتل پیامبر را طراحی کردند، خداوند توسط جبرئیل به پیامبر امر کرد از مکه خارج شود. حضرت علی (ع) آماده شد تا در بستر پیامبر بخوابد. پیامبر در غار جبل ثور پنهان شد. به امر خداوند، در دهانه غار تارهای عنکبوت تنیده شد و حتی لانه کبوتری بر آن بنا گردید؛ بهطوری که کبوتر مادر درون آن، روی تخمهایش خوابیده بود. هنگامی که کفار متوجه شدند شخصی که در بستر آرمیده پیامبر نیست، در جستجوی او برآمدند. ردّپای او را دنبال کردند تا اینکه به غار رسیدند. با دیدن تارهای عنکبوت و لانه کبوترها گفتند بعید است پیامبر وارد غار شده باشد، و اینچنین شد که نقشه مشرکین نقش بر آب گردید.
به هر حال پس از توضیحات روحانی، راهی مقصد بعدی؛ یعنی جبلالرحمه شدیم. این تپه در صحرای عرفات است و نخستین بار که حضرت آدم (ع) از بهشت طرد شد، در این منطقه فرود آمد.
عرفات منطقه وسیعی است که در جنوبشرقی شهر مکه و در فاصله 24 کیلومتری آن واقع است. در حج تمتع، حجاج در روز عرفه در این صحرا تجمع میکنند و به عبادت میپردازند. مسؤولان کشور عربستان، این صحرا را تقسیمبندی کردهاند و هر قسمت را برای حجاج یک کشور در نظر گرفتهاند و هر قسمت با تابلویی که نام آن کشور بر روی آن نوشته شده، مشخص گردیده است. امکانات بهداشتی و همچنین خنککننده نیز در آن به چشم میخورد. چادرهای زیادی در این منطقه برپا شده است، که روی هر یک از آنها یک کولر قرار دارد و با این قبیل امکانات و اینگونه تقسیمبندی و آسفالت راهها، این منطقه به هر چیزی شبیه است، جز صحرا.
به هر حال، پس از خواندن نماز تحیت در جبل الرحمه و قدری خرید از دستفروشهاییکه آنجا بساط پهن کرده بودند، بهسوی مشعرالحرام و منا حرکت کردیم؛ یعنی به سمت مکه برگشتیم، زیرا مشعرالحرام و منا در مسیر مکه قرار دارند.
حجاج باید قبل از طلوع آفتاب، در روز عید قربان، در این منطقه باشند. آنها در این منطقه به جمع کردن سنگ و ریگ برای رمی جمره میپردازند. همچنین در روز عید، در قربانگاههای این منطقه قربانی میکنند. در منا مسجدی به نام خیف وجود داردکه فقط در ایام حج تمتع درِ آن باز است و به همین علت ما نتوانستیم وارد آن شویم و نماز تحیت بخوانیم.
ص: 69
حجاج با رمی جمرات، در حقیقت به مبارزه با شیطان میپردازند.
پس از بازدید از مشعرالحرام و منا به سمت جبل النور؛ یعنی همان کوهی که غار حِرا در آن واقع شده است حرکت کردیم. به علت کمبود وقت، فرصت بالا رفتن از کوه را نداشتیم و روحانی اعلام کرد که حاضر است فردا صبح کسانی را که مایل هستند، به غار حِرا ببرد و آنجا را از نزدیک ببینند.
پس از جبلالنور، به قبرستان ابوطالب رفتیم. در این مسیر از بازار معروف آندلس و همچنین محل حادثه جمعه خونین در سال 66 نیز گذشتیم.
در این قبرستان، حضرت خدیجه (س) همسر پیامبر، ابوطالب عموی پیامبر و عبدالمطّلب پدربزرگ ایشان، آرمیدهاند.
به هر حال با هم اتاقیام (فاطمه) به مسجدالحرام رفتیم. بعد از نماز ظهر دو طواف انجام دادیم. اولی را به نیابت از ائمه و شهدا، دومی را به نیابت از ملتمسین دعا. پس از طواف، هر دو در مسجدالحرام رو به کعبه نشستیم و شروع به تلاوت قرآن کردیم. پس از آن، نماز عصر را به جماعت خواندیم و بعد قرآن را ادامه دادیم. ساعت 15: 6 حاجآقای ماندگاری، روحانی کاروان را دیدیم. به سمت او رفتیم و یک طواف به همراه او انجام دادیم. گفتنی است، طوافهایی را که با همراهی روحانی انجام میدهیم دلنشینتر است؛ زیرا ایشان در هر شوط و در هر طواف دعاهای خاصی را با صدای بسیار زیبا میخواند و اشک میریزد.
این طواف را به نیابت از امام حسین (ع) انجام دادم. پس از آن، نماز مغرب را به جماعت خواندیم و باز بعد از نماز مغرب طواف دیگری انجام دادیم و این بار به نیابت از امام علی (ع).
پس از طواف، همراه دوستم به هتل برگشتیم. پس از صرف غذا و کمی استراحت به مسجدالحرام رفتیم.
بعد از نماز جماعت صبح، دو طواف انجام دادیم؛ اولی را به نیابت از امام باقر (ع) و دومی را به نیابت از امام کاظم (ع). ساعت 30: 7 به هتل برگشتیم و پس از صرف صبحانه به اتاقمان رفتیم.
قرار بود همراه هم اتاقیهایم، امروز به بازار آندلس برویم. روحانی کاروان، با خانمی که از کاروان دیگری بود و عربی میدانست، هماهنگ کرد تا همراه ما بیاید.
چهار نفری بهراه اتفادیم. سوار مینیبوس شدیم، بر حسب اتفاق، راننده، چینی از آب درآمد که اصلًا عربی نمیدانست. پس از اینکه خانم همراه، کلی با وی به زبان عربی کلنجار رفت، او ما را به مسجدالحرام رساند. آن خانم میخواست ماشین دیگری برای ما دربست بگیرد که من گفتم از رفتن به آندلس پشیمان شدهام و میخواهم به حرم بروم. هر سه نفرشان قبول کردند و از رفتن به آندلس منصرف شدند و به هتل بازگشتند.
امروز ابتدا یک جزء از قرآن را تلاوت کردم و بعد چند تسبیح ذکر گفتم و سپس سه طواف انجام دادم. اولی را به نیابت از امام جواد (ع)، دومی را به نیابت از امام هادی (ع) و سومی را به نیابت از امام حسن عسکری (ع).
وقت نماز ظهر شد. آن را به جماعت و نماز عصر را فرادی خواندم. سپس به سمت کعبه رفتم تا باز هم طواف کنم. روحانی و چند نفر از زائران را دیدم که به سمت کعبه میآیند. به آنها پیوستم. هوا فوقالعاده گرم بود و به شدت عرق میریختیم. به همین دلیل در این ساعات روز جمعیت طوافکننده بسیار کم است. به هر حال ما دو طواف انجام دادیم. اولی را به نیابت از نرگس خاتون، مادر امام زمان (عج) و دومی را به نیابت از حضرت فاطمه (س). سپس حاجآقا مانند دفعات قبل کمکمان کرد تا بتوانیم در حجر اسماعیل نماز بخوانیم و دور تا دور کعبه را دست بکشیم و ببوسیم. زیارت کنیم و اشک بریزیم. دعا کنیم و از خدا استجابت حاجاتمان را بطلبیم.
ساعت 30: 10 به مسجد تنعیم رفتیم، پس از محرم شدن، به مسجدالحرام برگشتیم. طواف و نمازش و نیز سعی و تقصیر را انجام دادیم و از احرام خارج شدیم. در تمام این مراحل دعای جوشن کبیر را میخواندیم، نوبت به طواف نساء و نمازش رسید. قرآن به سرگذاشته بودیم و خدا را به نام ائمه قسم میدادیم، به شدت گریه میکردیم. از خدا خواستم که باز هم در جوانی این سفر را نصیبم کند. ساعت 3 پس از خواندن نماز طواف نساء به هتل برگشتیم.
سهشنبه 12 شهریور
صبح ساعت 4 از خواب بیدار شدیم. امروز را در مکه هستیم. آقای امینی زحمت کشیدند و در بردن وسایلم به طبقه همکف به من کمک کردند.
بعد از تحویل وسایل به باربری، همگی راهی مسجدالحرام شدیم. پس از اینکه یک طواف انجام دادیم، نماز صبح را به جماعت خواندیم. بعد از آن همگی مقابل کعبه نشستیم و حاجآقا ادعیه وداع و همراه آن روضهای سوزناک خواندند و ما هم اشکی ریختیم و زمزمه کردیم. ادعیه وداع که تمام شد به سمت کعبه رفتیم و آخرین طواف یا طواف وداع را انجام دادیم که این طواف سی و دومین طواف من در طول این چند روز است.
ص: 70
پس از طواف وداع و نمازآن و سجده آخر، از مسجدالحرام خارج شده، به هتل رفتیم و پس از صرف صبحانه سوار اتوبوسها شدیم و بالاخره ساعت 9 به سمت جده حرکت کردیم. حاجآقای امینی در اتوبوس، با کیک و نان و شیرینی و موز و پرتغال و آبمیوه از بچهها پذیرایی کرد.
دوستم در طول مسیر خواب بود و من ناراحت از اینکه سفر به پایان رسید. خاطرات این چند روز را در ذهن خود مرور میکردم.
ساعت 25: 10 به جده رسیدیم. دوستم را بیدار کردم. چمدان و ساکها را در چرخ دستی گذاشتیم و مراحل گمرک را طی کردیم. از ساعت 30: 11 تا 30: 2 در سالن انتظار فرودگاه نشسته بودیم.
بالاخره ساعت 15: 3 به وقت عربستان، هواپیما پرواز کرد.
بعد از نهار، خوابم برد. ساعت نزدیک 8 بود که این بار دوستم مرا بیدار کرد و گفت: هواپیما در حال فرود آمدن است. ساعت 10: 8 هواپیما در فرودگاه هاشمینژاد مشهد به زمین نشست.
به سفارش حاجآقای ماندگاری، نماز مغرب و عشا را در فرودگاه خواندیم و بعد از تحویل ساک و چمدان و خداحافظی از همسفران، به سمت در خروجی رفتم. پدر و مادر به همراه برادرم منتظرم بودند. به محض دیدن آنها اشک در چشمانم حلقه زد و کلی در آغوششان گریه کردم. دلم حسابی برایشان تنگ شده بود.
از فرودگاه به حرم امام رضا (ع) رفتیم و زیارت آن حضرت پرداختم ...
ص: 71
وقت طواف وداع فرا میرسد، چه سخت است خداحافظی! و این بار اینجا کنار کعبه، قلبم را از جسمم جدا میکنم و به حضرت دوست میسپارم، با تمام وجود از او میخواهم تا بار دیگر مرا مسافر طریق عشق کند.
هنگامی که کفار متوجه شدند شخصی که در بستر آرمیده پیامبر نیست، در جستجوی او برآمدند. ردّپای او را دنبال کردند تا اینکه به غار رسیدند. با دیدن تارهای عنکبوت و لانه کبوترها گفتند بعید است پیامبر وارد غار شده باشد، و اینچنین شد که نقشه مشرکین نقش بر آب گردید.