در ساعت 30: 18 دقیقه اولین جلسه توجیهی کاروان را با روحانی و مدیر کاروان برگزار کردیم که بسیار مفید بود. ساعت 30: 3 دقیقه بامداد، در حرم پیغمبر نماز شب را بهجا آوردم که بسیار دلنشین بود. بعد از نماز صبح به طرف قبرستان بقیع حرکت کردیم، لحظاتی بس عرفانی، روحانی و اشکآلود بود و با بارش شدید باران، حال و هوایی دلچسب و زیبا به خود گرفت که هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد.
بقیع همچون شهر مدینه مظلوم بود به هر طرف آن که مینگریستم، اشک بود و گریه، زیارت ائمه بقیع عقدههای دل را گشود. روحانی، که گویا از دل همه خبر داشت، با سخنان خود آنان را بهخوبی تسکین میداد و بارها ما را به یاد ملتمسین دعا میانداخت، که مبادا از طرف آنان نایبالزیاره نشویم.
بعد از ظهر همان روز بار دیگر به زیارت مسجدالنبی رفتم و به نیت تمام ملتمسین دعا و مشتاقان، چند رکعت نماز بهجا آوردم. لحظاتی کوتاه نیز در بازگشت به هتل به بازارچه رفتم.
در ساعت 2 شب بیدار شدم و به طرف قبرستان بقیع به راه افتادم و چند صفحهای قرآن تلاوت کردم، قرائت قرآن در جوار مسجدالنبی حس و حال دیگری دارد. سپس جنب یکی از درهای مسجدالنبی دو رکعت نماز بهجا آوردم. پس از باز شدن در مسجد به سرعت به طرف محراب حرکت کردم و فقط توفیق این را یافتم که در صف دوم نماز قرار گیرم. پس از ادای نماز شب و نماز صبح به همراه دیگر دوستانم به هتل بازگشتیم. توفیق دیگری که در این سفر نصیبم شد، حضور روحانی عزیز جناب آقای قرائتی بود که با سخنان شیوای خود در طول سفر، خاطرات خوبی را در ذهنِ نهتنها من، بلکه دیگر زائران به جا گذاشت.
مثل روزهای قبل، ساعت 3 صبح به طرف حرم حرکت کردیم و نمازهای مربوط را بهجا آوردیم. مهمترین خاطره این روز، دعای توسلی است که به همراه چندتن از زائران و روحانی کاروان، در پایان شب، در جوار قبرستان بقیع برگزار کردیم. هنوز خاطرم هست که روحانی کاروان با جملههای خود چگونه دوستان را تحت تأثیر قرار میداد. ایشان فرمودند: جوانان! این شب، چهارشنبه، در مدینه در جوار بقیع و شبچهارشنبه بعد در مکه و شبچهارشنبه بعد در ایران هستیم. گفتههای ایشان هنوز تمام نشده بود که گریه امانمان نداد.
در ساعت 7 صبح برای زیارت دوره آماده حرکت شدیم؛ مسجد فتح، سلمان فارسی، قبا، مسجد حضرت فاطمه و ....
در این روز کل کاروان در یکی از اتاقهای مشرف به مسجدالنبی گرد هم آمده و مراسم عزاداری جهت شهادت حضرت فاطمه برگزار گردید، این شب یکی از بهترین خاطرات من بود.
در ساعت 30: 2 دقیقه صبح به همراه یکی از دوستانم، طبق قرار قبلی، دیگر دوستان را برای نماز صبح بیدار کردیم. هدف ما این بود که اتحادی از شیعه را در صف دوم نماز به نمایش بگذاریم که الحق والانصاف این چنین گردید. تقریباً 30 نفر از دوستان به همراه خود، در صف دوم، نماز را بجا آوردیم.
حسن ختام این روز دعای کمیل و سخنان شیوای حاج آقای قرائتی بود که خاطرهای زیبا را در ذهن ما برجا گذاشت.
ساعت 6 صبح برای خواندن زیارت جامعه به طرف قبرستان بقیع حرکت کردم، همچنین دعای ندبه را در گوشه خلوتی از مسجدالنبی خواندم. لذایذ معنوی را با تمام وجودم احساس میکردم. خود را یکی از خوشبختترین انسانهای روی زمین میدانستم.
قبل از نماز ظهر، نماز جعفر طیار را با همه دشواری آن بجا آوردم و حالا دیگر نوبت خداحافظی با پیغمبر و مسجدالنبی بود. وداعی تلخ و غمانگیز! چگونه میشود از مدینه دل کَند. گر شوق دیدار کعبه نبود، رفتن از مدینه بس دشوار مینمود.
ساعت 4 بعد از ظهر آماده حرکت به طرف مسجدشجره بودیم. وقتی به آنجا رسیدیم برای غسل آماده شدیم. غسل از تمام گناهان.
غسل را به جا آوردیم. لباس احرام را بر تن کردیم و نماز مغرب و عشا را خواندیم. هرلحظه بر احساسم افزوده میشد. از خود بی خود، گریان، لرزان و پریشان شدم سخن از وصف آن قاصر است. الله اکبر.
ص: 96
خداوندا! من کجا هستم، مسجد شجره، آماده برای لبیک، برای زیارت، باورش کنم؟ آیا رؤیاست؟ اگر خواب هستم بیدارم نکنید، گریه بود و گریه از تهِ دل، هقهقکنان لحظات سپری شد تا ...
همه کاروان در گوشهای از مسجد گردهم آمدند. قلبم به تندی میتپید. روحانی فرمود: عزیزان! در این لحظه همه را ببخشید تا خدا شما را ببخشد، کینه را دور بریزید تا خدا مهر را جایگزین آن کند. شروع به گفتن لبیک کردیم:
«لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ، لَا شَرِیکَ لَک لَبَّیْک».
و من همچنان گریه میکردم. به داخل اتوبوس رفتم. دوستان من با من صحبت میکردند، ولی من فقط گریه میکردم.
این چه توفیقی است که خداوند نصیبم کرده؟! من به کجا میروم، آیا لایق آن هستم؟ آیا میتوانم حرمت حج را نگه دارم؟ ای خدایی که مرا به خانهات دعوت کردی، عنایت کرده، به خودم وا مگذار. میترسم. وظیفه من بعد از این بسیار دشوار است. خدایا! کمکم کن تا از امتحاناتت سربلند بیرون آیم.
اینها همه فکرهایی بود که در اتوبوس در حال گریه به ذهنم خطور میکرد تا اینکه خوابم برد.
شنبه 3/ 6/ 80
پس از ساعاتی، به هتل رسیدیم. وسایل را درون اتاقهایمان گذاشتیم و به طرف مسجدالحرام حرکت کردیم. پشت یکی از درهای آن، چند لحظهای توقف کردیم تا تمام کاروان با یکدیگر وارد مسجد شویم. باور کردنی نبود که فقط چند گام تا خانه خدا پیش رو داریم، هنوز دقیقاً به خاطرم هست که یکی از دوستان سجدهکنان بر زمین و بهطور عجیبی شیوَن و گریه میکرد.
وارد مسجد شدیم. خیلی سعی کردم از لابهلای ستونها خانه خدا را ببینم، ولی نتوانستم، تا اینکه ستونها محو شدند، آری کعبه، خانه خدا، بُهتزده شده بودم. خشکم زد، اشکهایم یاریام نمیکردند، آخر چرا؟ سجده کردیم، صدای ناله و گریه بود. بغض گلویم را میفشرد ولی اشکی در کار نبود.
چه خانهای، در عین سادگی زیبا و مجلّل، باشکوه و باعظمت! زبان و کلام از بیان آن قاصر است. پس از لحظاتی، حرکت برای طواف شروع شد.
طواف و دعای آن:
چقدر دلپذیر، خوشایند، آرامبخش.
نماز طواف:
چهجایی بهتر از آنجا برای ادای نماز. وقتی دستها را برای قنوت بالا گرفتهای کعبه را میبینی.
سعی صفا و مروه:
در عین دشواری، دلچسب و باشکوه.
به یاد مادری که برای نجات فرزند خود تقلا میکرد. آری ما جا پای «هاجر» گذاشتیم. تلاشی که او انجام داد عملًا به هدفی که مدنظر او بود نایل نیامد، اما یقین داریم که پروردگار تلاشهای مشروع آدمی را بیپاداش نمیگذارد. به همین منظور با امداد غیبی این کوشش به آب زمزم و جریان آن انجامید.
سعی صفا و مروه در حقیقت اشارتی به این مطلب است که مسلمانان باید برای ادامه زندگی شرافتمندانه خود، در تمام شؤون حیاتی بکوشند.
تقصیر:
کوتاه کردن قسمتی از مو و ناخن خود، که نشانه پیوستگی به حق است؛ یعنی انسان وقتی به اینجا رسید، احرام، تلبیه، طواف، نماز و سعی را انجام داده است. در اینجا به قصور و تقصیر خود پی میبرد.
طواف نساء و نماز آن:
پس از تقصیر، هفت دور به نیت طواف نساء پیرامون کعبه چرخیدیم و پس از آن، دو رکعت نماز، پشت مقام ابراهیم به نیت نماز طواف نساء به جای آوردیم.
ص: 97
فلسفه طواف نساء این است که زائران، با طواف نساء اطاعت و وفاداری خود را نسبت به حقوق همسر و خانواده ابراز میدارند.
چه لحظه خوشایندی! وقتی که به یکدیگر تبریک میگفتیم و با نام «حاجی» یکدیگر را صدا میزدیم. به طرف چاه زمزم رفتیم و لحظاتی را در آنجا به سر بردیم. پس از نوشیدن از آن آب گوارا، برای خواندن نماز، به محوطه مسجد آمدیم. نماز شب را به جا آوردم و با تمام وجود از آن لذت بردم.
در همان لحظاتی که به همراه روحانی کاروان برای نماز صبح لحظهشماری میکردم، ایشان فرمودند: عزیزان! چشمیکه خانه خدا را مشاهده کرده، دستی که خانه خدا را لمس کرده، پایی که بر روی مسجدالحرام گام نهاده، نباید مرتکب گناه شود.
پس از ادای نماز صبح که خیلی احساس خستگی میکردیم، به طرف هتل رهسپار شدیم.
بعد از ظهر، بعد از نماز عصر برای نخستینبار به کعبه بوسه زدم، چه لحظه باشکوهی بود، احساس آرامش عجیبی داشتم.
با جمعی از دوستان و همراه روحانی برای تلاوت قرآن بعد از نماز عشا در گوشهای از مسجدالحرام گرد هم آمدیم. من نیز آیاتی را تلاوت کردم. به همراه بعضی از دوستان تا پاسی از شب به گفتگو میپرداختیم که متأسفانه باعث شد تا نماز صبح روز بعد را در وقت خود بجا نیاورم، و همین امر سخت ناراحتم کرد. ولی باز از این مسأله پندی میگیرم که اگر قرار باشد غافل از یاد خدا باشیم مکه و مدینه مورد نظر نیست، چهبسا مؤمنانی فرسنگها دورتر از خانه خدا ولی نزدیکتر از زائران به خدا. من در مکه باشم ولی نماز را به وقت خود ادا نکنم، از دیدگاه خودم این کمال بیمعرفتی است، اما افسوس و پشیمانی سودی ندارد.
با تمام وجود این مسأله را درس و پندی از خداوند منان میدانم که باعث شد من به غرور خود پی برده و تمام تلاش را در جهت رفع آن بهکار گیرم.
یکشنبه 4/ 6/ 80
برای طواف، به نیت تمام ملتمسین، به مسجدالحرام رفتم و روبهروی هر رکن 2 رکعت نماز خواندم. نماز زیر برق آفتاب و در مسجدالحرام، لذتی وصفناپذیر دارد. بعد از آن، میان صفا و مروه، بین دو چراغ سبز، سوره انعام را خواندم. در این روز پس از صرف شام برای حرکت به طرف مسجد تنعیم و احرامی دیگر آماده شدیم. نیت من طواف کردن و نایبالزیاره شدن از طرف همه ملتمسین بود و در آنجا آرزوی زیارت برای همه مسلمین داشتم. پس از لبیک گفتن بهسوی مسجدالحرام حرکت کردیم و اینبار به تنهایی و با آرامشی بیشتر اعمال را انجام دادم.
دوشنبه 5/ 6/ 80
در این روز، در جلسه سخنرانی جناب آقای قرائتی شرکت کردم. حضور ایشان در کنار زائران و گفتههای شیوایشان، گرمابخش محفل معنوی جوانان بود.
شبهای مکه را در طبقه دوم برای قرائت قرآن به سر میبردم، لحظات شیرین و دلپذیری بود، به طور کلی بهترین روزهای زندگانی را طی میکردم.
سهشنبه 6/ 6/ 80
در این روز زیارت دوره را در برنامه خود داشتیم که در نوع خود قابل توجه و تأمل بود. غار حِرا با عظمت و بزرگی خود بیانگر تلاشها و شب زندهداریهای پیامبر بود. آری، این همانجاست که به پیامبر گرامی وحی نازل شد.
چهارشنبه 7/ 6/ 80
نیمههای شب، در طبقه دوم، در حال راز و نیاز و قرائت قرآن بودم که ناگهان صدای گریه مسجدالحرام را فرا گرفت. پایین را نگاه کردم، کاروانی جدید گویا از اصفهان- لهجه اصفهانی رییس کاروان این موضوع را ثابت میکرد- همه سجده کرده بودند و مینالیدند. و بالاخره همان چیزی که روزها و شبها به انتظار آن لحظه شماری میکردم ...
بغضم ترکید و هقهقکنان گریه میکردم. از تهِ دل. من نیز همانند کاروان جدید گوش به سخنان روحانی میدادم و میگریستم. او میگفت کجا هستید جوانان؟ توفیق کجا را یافتید؟ به چه افتخاری دست یافتید؟ چه بسا افرادی سالها در انتظار زیارت، ولی شما در اوان جوانی دعوت شدهاید. لحظات بهیاد ماندنی که هرگز از یاد نخواهم برد. خدا را شاکرم که اینچنین آرامشی به من داد. بارها فکر میکردم که اگر چشمهایم تا روز آخر یاری ام نکند و ناله از دل بر نیاورم چگونه تسکین یابم.
نماز شب را بجا آوردم. شروع به خواندن قرآن کردم، در حالیکه طبقه دوم را دور میزدم، بعد از ظهر به همراه کاروان دعای توسل را خواندیم که خاطرهای زیبا در ذهن ما برجا گذاشت.
ص: 98
پنجشنبه 8/ 6/ 80
ساعت 2 شب برای بازدید از غار حِرا حرکت کردیم. حدود یک ساعت بعد به آنجا رسیدیم، در بالای غار حرا و در جایی که منارههای خانه خدا معلوم بود، نماز شب را به جا آوردم. به جرأت میتوان گفت دلچسبترین نماز طول عمر خود را در آنجا خواندم. امید آن که ایزد منان بار دیگر توفیق آن را به همگی ما عنایت کند، انشاءالله.
لحظاتی با دوستان گفت وگو کردیم و بارها خداوند را شکر میکردیم. پس از خواندن نماز صبح در غار حرا به هتل بازگشتیم.
جمعه 9/ 6/ 80
ساعت 1 شب به طرف مسجد حرکت کردم. بله این آخرین شبی است که توفیق خلوت با خدا را در خانهاش دارم. طبق روزهای قبل، پس از نماز شب و صبح به هتل بازگشتم و مجدداً ظهرهنگام برای نماز به سمت مسجد حرکت کردم. آخرین طواف را در کمال آرامش و درحالی که ازدحام جمعیت بسیار بود، انجام دادم. زیر ناودان طلا و پشت مقام ابراهیم نماز به جا آوردم و برای آخرین بار به کعبه بوسه زدم. خداحافظی از مکه بس دشوار است، گام ها را یکی پس از دیگری برمیداشتم اما لحظهای نمیتوانستم چشم از خانه خدا بردارم. آیا دوباره دعوت میشوم؟ آیا میتوانم حرمت این زیارت را نگه دارم؟ آیا گفتههای روحانی کاروان را آویزه گوش قرار میدهم؟
خداوندا! این توفیق را به من بده که حرمت حج را نگه دارم.
افتخار من و همسرم زیارت خانه خدا در دوران جوانی است و ازدواجمان را برکت همین سفر میدانیم.
پیش از سفر کتابها و داستانهای متعددی درباره حج مطالعه کردم که یکی از زیباترین آنها داستان فردی بنام شبلی به نقل از امام جعفر صادق (ع) بود. مفهوم روایت این است که حج را با تمام وجود انجام دهید، لبیک را از زبان تمام اعضا بگویید، غسل را برای پاکی از هوای نفس انجام دهید و بالاخره این که صرفاً حضور فیزیکی نداشته باشید.
امید آن که خداوند حج ما را بپذیرد و زندگیمان به برکت همین زیارت رنگ و بوی خدایی بگیرد، باشد تا خداوند توفیق مجدد را نصیب همه عاشقان زیارت گرداند. بهترین روزهای زندگی را در طول عمر خود در این سفر تجربه کردم و خداوند منان را شاکرم که این حقیر را به سوی خانه خود خواند، امید آن که توفیق یابم حرمت این سفر را هر روز بیشتر از پیش نگه دارم، انشاءالله.
خداوند حج ما را بپذیرد و زندگیمان به برکت همین زیارت رنگ و بوی خدایی بگیرد، باشد تا خداوند توفیق مجدد را نصیب همه عاشقان زیارت گرداند. بهترین روزهای زندگی را در طول عمر خود در این سفر تجربه کردم و خداوند منان را شاکرم تا این حقیر را به سوی خانه خود خواند، امید به اینکه توفیق یابم تا حرمت این سفر را هر روز بیشتر از پیش نگه دارم، انشاءالله.
عزیزان! چشمیکه خانه خدا را مشاهده کرده، دستی که خانه خدا را لمس کرده، پایی که بر روی مسجدالحرام گام نهاده، نباید مرتکب گناه شود.