منازل بعدی، شهرهای رستن، حمص و قاره است. وی ضمن بیان منازل، گاه به بیان حالات مسافران هم می پردازد. چون وی ابزاریکه برای بیان برگزیده، شعر است، طبیعی است محدویتهایی دارد. احساس عمومی همه زائران آن است که هرچه به اماکن مقدس نزدیکتر میشوند، بر شوق وصولشان میافزاید.
این کاروان در اول شوال به دمشق میرسد؛ جاییکه او آنرا بهشت دنیا میخواند و دار الغنی. این روز، روز عید بوده و این بر شوق او در بیان اشعار افزوده است.
روز سوم شوال، کاروان شام که اکنون کاروان حجاج حلب هم به آن پیوسته، حرکت میکند. اما یکباره چنان و چندان باران میگیرد که به اجبار کاروان در قریه محجه توقف میکند و به انتظار توقف باران مینشیند. مسیر حرکت از دمشق به سمت حوران است.
کاروان یک روز راه می رود تا به شهر زُرَع میرسد و پس از استراحت اندکی حرکت کرده، به خُلیف میرود. این مسیر ادامه مییابد تا به بصری میرسد.
بُصری مانند دیگر منازل نیست، منزلی است که رسول خدا (ص) درکودکی به همراه عمویش ابوطالب در آنجا توقف داشته است. این امر سبب شده است تا شاعر احساس خاصی داشته باشد و درآنجا احساس انس و الفت کند. به مناسبت و البته به اشارت، اخباری را که در کتابهای سیره در این باره آمده است و از جمله داستان بحیرا، دارد.
منزل بعدی ثنیه و سپس زَرقاء است. فجرکه طلوع میکند، آنان نماز را در سمنان میخوانند و از آنجا به «زیزا» میروند که محل استراحت کاروانهای حج است. اینجا در واقع محل اتراق بوده و سه روز در آنجا اقامت میکنند.
منزل بعدی «حساء» نزدیک «مؤته» است و بعد از (...) روز راه رفتن به معان می رسند. اینجا هم محل اتراق است و سه روز می مانند.
در روز بعد، کاروان به «صوان» می رسد و بیابانی را با سرابهای طولانی پیشرو دارد. اینجا به جای امواج آب، کاروان با امواجی ازسراب روبهروست.
پس از آن که کاروان سه روز راه از معان دور میشود، در اول ذی قعده به «ذات حج» می رسد. کاروان راهش را ادامه می دهد تا آن که به تبوک می رسد. اینجاست که چشم کاروانیان به نخلستانهای سرسبز آنجا می افتد و از آب مبارک آن بهره مند میشود. شاعر در اینجا، از آبیکه برابر رسول خدا (ص) از زمین جوشید یاد میکند. قافله دو شب در تبوک اقامت میکند.
در ششم ذی قعده، کاروان حج، به وادی اخیضر می رسد. روز بعد، به ماءالصافی و بعد ازآن، به ماء المعظم. کاروان در «ماء الجنیب» شب را به صبح میبرد و پیش از فجر، به «ثمد الروم» میرسد. اکنون ظهر روز نهم ذی قعده است.
صبح روز دهم به «مبرک الناق» میرسند و ظهر آن روز به «حجر»، سرزمینِ ثمود رسیده، با سرعت از آنجا میگذرند؛ زیرا سرزمینی است که عذاب الهی در آن فرود آمده است. بعد از غروب از «عُلا» هم میگذرند و بدین ترتیب از این سرزمین ملعون خلاصی مییابند.
کاروان پس از سه روز استراحت، حرکت کرده، در روز پانزدهم ذی قعده به «ماء شعب» میرسند که آب نیکویی دارد. آنان شترانشان را در آنجا سیراب میکنند.
در روز شانزدهم، در وادی هُدیه خیمه زدند، اما به سرعت جمع و جورشده، حرکت کردند. صبح روز بعد، از جاییکه زمین آن از سنگهای سیاه بود، گذشتند؛ سنگهاییکه برای شتران بسیار بد بود و خون از پاهای آنها به راه افتاد. آنان رفتند تا آنکه در فحلتیین مانده شب را به صبح رساندند. در ادامه، به وادی القری رسیدند. اینجا بود که نسیم حجاز را حس کردند و شوق و ذوقی در قلب هایشان پدید آمد. آنان روز بیستم ذی قعده را در آنجا سپری کردند. از آب آنجا بهره بردند و مسیر را ادامه داده به شهر البتراء رسیدند.
ص: 37
هرچه کاروان به مدینه نزدیکتر میشد، بر تپش قلبهای آنان افزوده شده و شوق آنان زیاد می گردید. زائران در فکر گناهان خود بودند و با خود سخن میگفتند. آنان در میان خوف و رجا بودند، اما به امید رحمت الهی، امید آنان بر یأسشان غلبه میکرد و فریادهای شوق سر میدادند. باقی مانده شب را حرکت کرده و همچنان تسبیح میگفتند. در همین مسیر بود که به گردنهای رسیدند و از آن که برآمدند، در نور صبحگاهان، چشمشان به باغات و نخلستانها افتاد. در این وقت، اشک از چشمان شاعر و دیگر زائران جاری میشود.
اکنون کاروان به مدینه رسیده است. کاروان به مسجد نبوی رفته و نوری که از حجره نبوی تلألؤ دارد، چشمان آنان را خیره میکند. اکنون ایمان در قلوب آنان به حرکت در میآید، توبهشان پذیرفته میشود. آنان برابر رسول الله میایستند و سلام میدهند و در روضه به نماز میایستند.
سپس بهبقیع میروند و قبوراصحاب و عباس و فاطمه زهرا وحسن: را زیارت میکنند. به احد میروند و قبر حمزه سید الشهدا و دیگر مساجد مدینه؛ از جمله مسجد قبا را زیارت میکنند. از برخی از چاه های مدینه که منسوب به رسول الله است، آب مینوشند.
کاروان شام و حلب چندان در مدینه توقف نمیکنند چون دلشوره اعمال حج را دارند. باقی مانده زیارت را برای بازگشت میگذارند.
زائران از مدینه راهیِ «ذی الحُلیفه» شده محرم میشوند. سپس عازم «روحاء» شده از آنجا به «وادی غزاله» میروند. وی حکایتی را در باره وجه نامگذاری این وادی نقل میکند که مربوط به صید غزالی است که پناه به رسول الله برد تا آزاد شده، برود بچههایش را شیر بدهد و برگردد و رفت و برگشت و به عهدش وفا کرد. صیاد هم ایمان آورد و او را رها کرد.
کاروان سپس به سمت «وادی صفراء» رفت تا آنکه به بدر می رسد. مسافران در «عدوة الدنیا» فرود میآیند، جاییکه رسول الله و اصحابش فرود آمدند. آنان از جنگ بدر یاد کردند، جایی که ملائکه به کمک اصحاب شتافتند.
آنان شب را در بدر میمانند وسپس از چندین منزل عبور میکنندکه عبارتاند از: بطن خبت، ودّان، رابغ. اینجا جایی است که هلال ماه ذی حجه را رؤیت میکنند. سپس به «بیادر» می روند و صبحگاهان از «ذات السویق» یا «قرقرة الکدر» عبور کرده، به «خُلیص» میروند و شب را در «ظهر المدرج» استراحت میکنند. سپس به صبحگاهان به «عسفان» رسیده عصر به «المنحنی» می رسند.
صبح روز بعد، در باغستان «ابی عروه» هستند و آنجا استراحت اندکی کرده، از شوق رسیدن به مکه به سرعت حرکت میکنند.
فلما تعرَّی الصبحُ عن ثوب لیلهِ
إلی أن قطعنا رمل عالج الذی
وفی بطن خبت قد نزلنا وفی الدجی
وبتنا علی وَدّان ثم برابغ
فسرْنا وبتْنا بالبیادر واغتدَوا
وجاؤوا خُلیصاً فارتقَوا وتعجَّلوا
فباتوا علی ظهر المدرَّج واغتدَوا
وما صبّحوا إلا أبا عروة الذی
وبعد زوال الشمس ساروا وشوقُهُم
فباتوا علی أدنی المساجد منهمُ
رحلْنا وعِقدُ الشهب یُبدی لنا نثرا
تظلُّ القطا فی قَطْعِ کثبانهِ حَیْری
سرَوا وحروف العیس قد کتبت سطرا
فلاحَ هلالُ الشهرِ للناس وافترا
فجازوا علی ذات السویق بنا ظهرا
ص: 38
إلی بلد ثقْلُ الخطایا به یُدرا
بعُسفانَ ثم المنحنی نزلوا عصرا
تری العین من جناته کلَّ ما سرّا
یحثّهم قد شبَّ وسط الحشا جمرا
وقد نش-- قوا من طیب أم القری عطرا
در این وقت است که طلوع خورشید را در مکه نظارهگر هستند و قلبهایشان سرشار از نشاط و شور است. این ادامه مییابد تا آنکه چشمشان به کعبه میافتد.
شاعر در اینجا از ورود به مسجد الحرام و طواف کعبه و نماز کنار مقام ابراهیم و سعی صفا و مروه و ورود به حجر و دعا در کنار ملتزم و اشک ریختن وگرفتن پرده کعبه و دعا کردن زیر ناودان و در نهایت خوردن از آب زمزم یاد میکند.
وإذ صعدوا فوق الثنیّة أشرفوا
و لمّا دنَوا من کعبة الله أبصروا
فمالوا إلی الرکن الشریف وقبّلوا
فطافوا وختماً بالمقام ترکّعوا
ومُلتَزَم البیتِ المکرَّمِ لازموا
وقاموا لدی المیزاب یدّعون ربَّهم
إلیأن وفَوا بالسبع حتیإ ذا انتهوا
ومن زمزم العذب المذاق تضلّعوا
وما ماؤه إلا لما قد شربْته
طعامٌ لمحتاج وماءٌ لذی ظما
علی صرة الدنیا لِمن فهم السرا
بدائع حسن تُخجل الکاعب البِکرا
کما قبّل مشتاق من کاعب ثغرا
وفازوا بأمنٍ بعدما دخلوا الحِجرا
وإنْ علِقوا بالستر کان لهم سترا
وفوق الصفا والَوا لِربِّهمُ الذکْرا
لِمَرْوَتِهم کرّوا لنحْوِ الصفا کرّا
فما رجعوا إلا وقد شفَوا الصدرا
فسلْ عنده ماشئتَ منْ نِعَمٍ تتری
وبرْءٌ لذی سقْم فکم ألمٍ أبرا
ص: 39
اکنون زائران می توانند با آرامش در این ارض اقدس بخوابند. شاعر در اینجا به بیان مناسک حج در منا و عرفات و مزدلفه و جمرات پرداخته و شرحی از شعائر حج ارائه میکند:
«این ارجوزة یکی از کهنترین ارجوزههایی است که در وصف راه حج سروده شده است. کهنتر از این، ارجوزهای است در همین موضوع از احمد بن عیسی رداعی یمنی (م 247) که به نام ارجوزة الحج نامیده شده و در وصف راه حج از طریق یمن به مکه است. مطلع آن چنین است: (صفه جزیره العرب، ص 235)
اول ما أبدأ من مقالی
فالحمد للمنعم ذی الجلالی
در باره سفرنامهای که بتواند مسیر حج را از حلب به بیت الله الحرام نشان دهد می توان از «رحلة الوحیدی من حلب إلی البیت الحرام» که متعلق به حجیج بن قاسم وحیدی پزشک است، استفاده کرد، که سفرش را از سوق الجمال، زیر قلّة حلب آغاز کرده و تا مکه ادامه میدهد. (بنگرید: عروق الذهب فیما کتب عن حلب، ص 66).
ص: 40
کبوتر حجاز
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
کعبه خودش میان جماعت بهصف نشست
آمد امام قبله و وقت نماز شد
دریاچههای آتشِ نمرود خشک شد
باران گرفت و خاک زمین دلنواز شد
کم کم نگاه رود به دریا رسیده بود
چون پستی و بلندی دنیا تراز شد
هر جا که بود لات و هبل لال مینمود
وقتی زبانِ معجزه نور، باز شد
آیینهای که قد خدا ایستاده بود
پا بر زمین نهاد و زمین سر فراز شد
دیگر خدا برای زمین نامه مینوشت
با آن کبوتری که رسول حجاز شد
ص: 41
رحمان نوازنی
نام جاودان
بر فراز غرور گلدسته، نام او نام جاودانِ هنوز
از پسِ قرنهای سر به فلک اوست سرمایه اذانِ هنوز
ناز پرورد خلوت ملکوت، فاتح سبز قله معراج
اوست تنها بشارت دمِ صبح به شب تار مومنانِ هنوز
شمعنه! ... نام سردوتاریکیست بهتوکه درتمامقدمتخاک
پردهبردار هرچه شب بودی ... آفتابی درآسمانِ هنوز
کهکشانها صحابیان تواند، ابرها سخت سایبان تواند
کفر حتی امان گرفته توست تا همین قرن بیامانِ هنوز
تو حدیث تواتر نوری، سوره بیدریغ انگوری
با تو تأویل آیهها سهلاست، نزد ایمان نیمه جان هنوز
باش تا تیرگی جریمه شود، ماه ازهیبتات دو نیمه شود
آخر راه با تو نزدیک است ... شب چراغ نرفتگان هنوز!
از تو دلها بهعشق مجبورند، قوم تردید زنده در گورند
رحمتت از زمانه دور مباد آخرین وحی مهربان هنوز!
سودابه مهیجی
سؤال
چه بگویم از تو محمد؟
مگر از تبار بلالم؟
منِ خوار و از تو سرودن؟!
چه کنم که پیش تو لالم
تو پیامدار محبت
تو پیامدار همیشه
تو پیام سبز رسیدن
و منم که میوه کالم
پر از التماس و نیازم
که دوباره دست بگیری
ص: 42
تو بزرگِ کشتی نوحی
و منم که غرق زوالم
تو نماد سبز عروجی
پر و بال تو ابدیت
منم آن کبوتر زخمی
که هنوز بیپر و بالم
تو وَرای درک زمینی
به زبان چگونه نشینی؟
تو حقیقتی تو یقینی
من اگر اسیر خیالم
چه بگویم از تو محمد؟
چه بگویم از تو محمد!
به زبان روشنت ای کاش
بدهی جواب سؤالم
میلاد عرفانپور
شکوفه قرآن
مثل بهار سر زد و قرآن شکوفه داد
با او تمام هستی باران شکوفه داد
میآمد از قبیله مردان اهل عشق
آن شبکه غنچه غنچه عرفان شکوفه داد
آنقدر گرم بود نفسهای پاک او
کهاحساس سرد و زرد زمستان شکوفهداد
آن شب که مرد سبز خدا آفریده شد
گویی دوباره چهره انسان شکوفه داد
در سرزمین کفر به یُمن حضور او
باغی شد از خدا و بیابان شکوفه داد
دشت امیدواری دلهای منتظر
باران سرود و باز فراوان شکوفه داد
ص: 43
آن مرد سبز، مرد خدا، مرد معرفت
آمد و شاخه شاخه ایمان شکوفه داد
مهرناز آزاد
شهر پیغمبر گلها
آفتابِ قدح و مشرق جام است اینجا
باده جز از لب دلدار، حرام است اینجا
اختر شوق فشان از مُژه بر درگه عشق
بارگاه کرم و رحمت عام است اینجا
منبر عاطفهها بنگر و محراب فروغ
راستی ماهِ رخ دوست، تمام است اینجا
گوهر اشک به دامان بقیع افشانیم
تربت پاک امامان هُمام است اینجا
در غروبی که غمآویز بود قامتِ عشق
غربتِ فاطمه و چار امام است اینجا
شهر پیغمبر گلهاست، بزن ساغر نور
بلبل خاطرهها، مست مُدام است اینجا
«صائم» از جام ولا نوش، زلال صلوات
جای تسبیح ومناجات و سلام است اینجا
صائم کاشانی
مَی خانه بعثت
عروس شعر شیدایی، به یاد یار میرقصد
هزار از شوق گل، در دامن گلزار میرقصد
زلال نور مینوشند، یاران طرب امشب
شراب بوسه در جام لب دلدار میرقصد
لب جانان نمیدانم، چه رمزی گفت با ساغر
که در مینای شادی، باده گلنار می رقصد
نمیدانمچه رازی در سه تار مطرباستامشب
که مضراب دل شورآفرین، بر تار میرقصد
ص: 44
مگر گلباده چل ساله میریزند در ساغر
که در میخانه بعثت، در و دیوار میرقصد
گل مهتاب میروید، به دشت دیده باور
به یاد یار، عاشق تا سحر بیدار میرقصد
غزل با ناز میخوانند یاران طرب امشب
غزال ذوق من صائم، به شوق یار میرقصد
صائم کاشانی
یاد محمد (ص)
در دلم هر لحظه با یاد تو توفان میشود
زندگی سخت است اما با تو آسان میشود
یاد اعجاز تو میافتند از هر فرقهای
یک زن بیروسری وقتی مسلمان میشود
با کتاب تو سر سجاده، هنگام دعا
چشمهای مادرم لبریز باران میشود
مینشینم پای اخبار جهان و باز هم
قبل از اعلام خبر نام تو عنوان میشود
تو نباشی، پس چه چیزی باید آرامش کند
یک پدر وقتی که دور از واژه نان میشود
بیگمان حتی خدا نام تو را آورده است
با نفسهایش که گرم خلق انسان میشود
تو همان حس غریبی که تمام روزها
در دلم هر لحظه با یاد تو توفان میشود
رضا نیکوکار
بوی تبسم
برای پیام آور وحدت حضرت محمد (ص)
میگفت: بریزید به دریا گِلهها را
تا؛ بنده نمایید دل قافلهها را
این شبه وَبا- قهر زمینی- همهگیر است
ص: 45
طفلانه مگیرید تب فاصلهها را
حتی بکشانید به ایوان دل خویش
با بوی تبسم نفس چلچلهها را
تا کعبه جان را به تماشا بنشینید
باید که بسازید غم آبلهها را
میگفت: علی (ع) نیست مگرجان محمد (ص)
با او بسپارید شب مرحلهها را
وقتی نسپردیم شب مرحله با حق
دیدیم به چشمان بلا؛ زلزلهها را
دیدیم که دستان ستم یکسره میریخت
در کاسه ارباب دنائت صلهها را
پرپر شده دیدیم هزاران گُل» امید «
وقتی که شکستیم پرِ چلچلهها را
سید فضل الله طباطبایی ندوشن (امید)
تقدیم به پیامبر صلح و دوستی
آن روزها که در افق مکه سر زدی
با شش هزار آیه لبخند آمدی
قرآن درست در وسط سینهات شکفت
پر شد لب تو از گل یاس و محمدی
ای هیبت تو هیبت شمشیر پس چرا
چندیست پیشازآنکه بجنگی مردّدی؟
برخیز و کوههای جهان را به هم بزن
دیگر نگو به گوشه گرفتن مقیّدی
این موج توستکه بهتلاطمرسیده است
تو آخرین تهاجم یک سیل ممتدی
حتی یهود هم به تو سوگند میخورد
با اینکه کاسه- کوزهشان را به هم زدی
باید که اتفاق بیفتد نگاه تو
اما نه، تو بلندتر از هر چه بایدی
محمد مرادی