در متون اولیه دینی؛ یعنی آیات و روایات، گاه صریح و گاه به صورت اشاره، به اسرار عبادات پرداخته شده، بر این اساس، دانشمندان مسلمان، با الهام از آنها، یکی از مهمترین موضوعات پژوهش وتحقیقات خود را «بررسی اسرار عبادات» قرار دادهاند. یکی ازکسانی که به این موضوع پرداخته، حکیم قائنی است.
میرزا ابو جعفر کافی بن محتشم بن عبد الملک بن محمد بن نظام الدین قائنی دُرخچی، فیلسوف خراسانی، از فلاسفه عصر صفوی درقرن یازدهم هجری قمری است. او از شاگردان میرفندرسکی (متوفای 1050 ق.) و معاصر شیخ حرّ عاملی (متوفای 1033 ق.) است
وی دارای 9 اثر و تألیف است؛ از جمله، مجموعه شعری دارد به نام «خردنامه» و مهمترین اثرش «التسهیل» است. و نیز رسالهای دارد به نام «اسرار العباده» که درباره حقیقت نماز، احکام و ... نوشته و آن را در پنج فصل سامان داده است. (1)
بخشی از فصل پنجم آن، در «اسرار حج» نوشته شده، که این نوشتار، ترجمه و شرحی از آن است. امیدکه اهل معرفت را مفید افتد! (2)
ص: 6
سه نکته، به عنوان پیش نیاز بحث:
1. سرّ اسرار:
در عالم، اهل معرفت را دو قسم نمودهاند؛ یکی عالم عِلوی و عالم غیب و ملکوت، و دیگری عالم ملک و شهادت، و عالم ملک و شهادت را نردبان ترقی برای صعود به عالم ملکوت دانستهاند و پیمودن راه راست و صراط مستقیم عبادت، از همین ترقی و صعود میباشد که گاهی از آن تعبیر به «دین» میکنند و گاهی به «منزل هدایت» تعبیر میشود و اگر میان این دو عالم، پیوستگی و مناسبت نباشد، ترقی از یکی به دیگر ی امکان پذیر نیست و از این جهت چیزی در این عالم نیست مگر اینکه نمونه و مثالی از آن عالم است.
(1)و از جمله «ارواح»، چون از عالم غیب و ملکوتاند، به نوعی تنزّل از آن عالم نمودهاند و به این عالم در آمدهاند و این عالم برای آنان تنگ و کوچک است و گفتهاند ظاهر این است که «ارواح» با اینکه از عالم مجرّد «و سعه» و «انبساط» و «انکشاف» و عدم «غیبوبتند» و عاری از انفعالات و تأثرات و آلام، و به قرب حق نایل و فعّال مایشاء و خلّاق ما یرید اند، در دنیا که به اضداد اینها مبتلایند، «غریب» اند و در بدنها که غشاء تنگی و ضیق و حجاب است زندانی خواهند بود.
(2)و «احکام» نیزچون ارواح، تنزّل از عالم بالا است و عبادات و از جمله «حج»، چون دیگر موجودات و پدیدهها، از خزائن غیب الهی نازل شده است؛ چنانکه فرموده است: (وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ).
(3) هرچه هست خزائن آن نزد ما است و همانند سایر موجودات، به واقعیتهای تنزّل یافته از مخازن «غیب» متکی است. پسکسیکه این امور عبادی را بشناسد و به آنها عمل کند، به ریشه آنها، که همان مخزن غیب است، میرسد.
(4) و حتی در مورد الفاظ چنین تنزّلی گفتهاند که «الفاظ» تنزّل وجودی معانی عالم ملکوتاند و گفته شده مردم در خواندن قرآن و ادعیه دو گونهاند؛ یکی آن کس که حقایق را از راه الفاظ مینگرد، چه بسا از بسیاری الفاظ بسیاری معانی را توهّم میکند و دیگری آن که حقایق برایش آشکار و روشن شده است، معانی را اصل و الفاظ را تابع قرار میدهد.
بنابراین، «حج» عبادتی مرکب از فعل و قول و حرکت و وقوف و انفاق و پر از راز و رمز است و از چنان اهمیتی برخوردار است که فروع دین محسوب میشود و طبق آیه کریمه: (... وَ للهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمین)
(5) ترک حج نوعی کفر تلقّی میگردد.
و لذا فهم و درک عمیق چنین عبادت بزرگی، بسته به شناخت درست این تنزّل از عالم بالا است و تا رموز و اشارات آن معلوم نگردد، حقیقت آن روشن نمیشود و با توجه به آنچه گفته شد، فهم و درک آن دسته از روایات روشن میشود که گفتهاند: کعبه، در موازی بیت المعمور، در عرش قرار دارد و کعبه تمثیلی از عرش است که فرشتگان بر محورش میگردند و درموازات آن ساخته شده است
(6) و طواف خانه خدا در زمین تشابهی با آن دارد. همچنانکه درعالم قدس و ملکوت، فرشتگان بر محور عرش در گردشاند، آدمیان نیز در زمین بر گِرد کعبه میچرخند.
نا گفته نماند، اینگونه سرّها و رازها، خود سرّ و رازی است که جز از زبان پیامبر اعظم (ص) و امامان معصوم (علیهم السلام) نمیتوان شنید که آنان سرّ الله و مستودع علم الهیاند وگرنه ترّهات صوفیه و اقوال باطنیه را وزن و بهایی نیست و راه به جایی نمیبرد.
2. سلوک از کالبد اعمال و الفاظ به رژفای معانی
تعالیم دین برای سیر انسان در جهت تعالی و رسیدن او به عالم برین است؛ چنانکه خداوند فرمود: (وَ إِلَی اللهِ تُرْجَعُ الأُمُور)
(7)، (إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون).
(8)باید گفت زندگی بشر در دنیا جز کوششی در جهت «شدن» و «صیرورت» به سوی «الله» نیست؛ (أَلا إِلَی اللهِ تَصیرُ الأُمُور)؛
(9) و حیات انسان جز تکاپویی در مسیر به فعلیت در آوردن امور بالقوه نیست و این همان «صیرورت» است که در سیر وسفر ظاهر و باطن حاصل میشود.
سفر دو گونه است؛ یکی به «تن»، که جابهجایی تن است و انتقال از مکانی به مکانی، و دیگر، سفر به «دل» است، و آن از صفتی به صفت دیگر در آمدن است
(10) و این سفر در باطن؛ یعنی حرکت از خودِ «فروتر» به خودِ «برتر»، و انتقال از «بودن» به «شدن» و از وجود نازل وضعیف به وجودی برتر و قوی رسیدن و به تعبیری، از وجود بالقوه به وجود بالفعل و عالی رسیدن.
1- غزالی، مشکات الأنوار، ترجمه دکتر زین الدین کیانی نژاد، چ شرکت سهامی انتشارات، 1363، ص 49
2- ملاصدرا، شاعر، ترجمه بدیع الملک میرزا عماد الدوله، چتهران، کتابخانه طوری، ص 204
3- حجر: 20
4- آل عمران: 97
5- برای خدا حج آن خانه بر کسانی که قدرت رفتن به آن را داشته باشند واجب است و هر که راه کفر پیش گیرد بداند که خدا از جهانیان بینیاز است.
6- محمدی ری شهری، حج و عمره، جواد محدثی، چانتشارات دارالحدیث، صص 88 و 108
7- بقره: 210
8- بقره: 156
9- شوری: 53 «خداوند مرجع همه امور است.»
10- امام قشیری، رساله قشریه، چ تهران، مرکز انتشارات علمی فرهنگی، ص 488
ص: 7
البته سفر به دل که باید از صفتی به صفت دیگر در آید، اگر با سفر تن همراه و هم زمان شود، سریعتر و بهتر انجام میپذیرد و بیشتر نافذ است؛ زیرا ظاهر که با باطن هماهنگ گردد، سازگاری بیشتر و تأثیر پذیری افزونتر شود؛ همچنان که مسافر گام به گام و به تدریج، به مقصد نزدیک میشود، نه به یکباره، دل نیز از صفتی بریدن و به صفتی رسیدن را به تدریج حاصل میکند نه دفعی و به یکباره.
اهل سلوک گفتهاند: انتقال از ضد به ضد، به یکباره در نهایت دشواری است. بنابراین، باید انتقال از خُلق بد به خُلق نیک، به تدریج باشد تا آسان شود.
(1)و از میان عبادات، حج تنها عبادتی است که در آن، سلوک ظاهر با سلوک باطن در آمیخته شده و مقدمات و اعمال و مناسک آن دارای اسرار است و میتوان آن را عبادت ایماء و اشاره نامید. البته کسانی که از زمره: (یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُون)
(2)؛ «آنان ظاهر زندگی دنیا را میدانند و از آخرت بیخبراند» به همان ظواهر عبادت بسنده میکنند و طبق گفتار قرآن، خواسته آنان بیش از این نیست که بگویید: (رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَ ما لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاق).
(3) برخی از مردم میگویند: «ای پروردگار ما! ما را در دنیا چیزی بخش و اینان را در آخرت نصیبی نیست» لیکن دسته دیگر از مردم که باور دارند قرآن ظاهری دارد و باطنی، و هفت «باطن» بلکه هفتاد باطن دارد و «ذی بطون» است، پس باید عباداتی را که بیان نموده، دارای رازهایی باشد فراتر از ظواهر آنها؛ از جمله «حج»، که هم دارای پوسته و ظاهر است هم دارای باطن و هم سلوک ظاهری را دارد و هم سلوک باطنی را.
هم چنانکه عرفا برای تهذیب نفس و تذکیه آن، سلوک ظاهری را سفارش میکنند که از طریق تمرین و تکرار آداب و رسوم، به اخلاق حسن دست یابند و به حقایق برسند و کمکم از پوسته رویینِ عبادت به مغز زیرین و محتوای آن برسند، سفر حج نیز گویی آداب و رسومی است که سالک از راه گذر از این مراسم و عبادات و مناسک، به نوعی درک واقعی از حقایق معنوی نایل میشود و در اثر تکرار وتمرین مناسک از ظاهر اعمال به باطن و اسرار راه پیدا میکند. لذا تفکّر در راز تمثیلها و طریق استفاده از آنها و چگونگی ضبط ارواح معانی در کالبد مثالها، و وجه تناسب میان آنها و چگونگی موازنه میان «عالم ظاهر و شهادت»، که طبیعت مثالها از آن نشأت گرفته و «عالم ملکوت»، که ارواح معانی از آنجا فرود آمده، از مهمترین مباحث ارزشمند رازگشایی حج نزد اهل معرفت است و تفکّر در آن موجب فضیلت و سبقت و پیشی گرفتن از دیگران در این مسابقه است؛ همچنانکه نبی اعظم (ص) در سفارش به علی (ع) برای پیروزی دراین مسابقه، همین معنی را سفارش کرده و بوعلی سینا آن را چنین گزارش میکند:
و برای این بود که شریفترین انسان و عزیزترین انبیا و خاتم رسل با مرکز دایره حکمت و فلک حقیقت و خزانه عقل امیرالمؤمنین علی (ع) گفت:
«یَا عَلِی، إِذَا رَأَیتَ النّاسَ مُقَرّ بُون إِلَی خَالِقِهِم بِأَنوَاع البرّ، تَقرّب إِلَیه بِأَنواع العَقل تسبقهم»
و این چنین خطاب جز با چند بزرگی راست نیامدی که اندر میان خلق همچنان بود که معقول در میان محسوس گفت: ای علی، چون مردمان اندر کثرت عبادت رنج برند، تو اندر ادراک معقول رنج بر تا بر همه سبقت گیری.
(4)3. کدامین حج دارای سرّ است؟
حج را دو قسم شمردهاند؛ «حج عوام» و «حج خواص». حج عوام، قصد «کوی» دوست است و حج خواص قصد «روی» دوست. آن، رفتن به «سرای دوست» و این رفتن «برای دوست» است و عوام به «نفس» رفتند و در و دیوار دیدند و خواص به «جان» رفتند وگفتار و دیدار دیدند و سرّ آن این استکه (چنانکه گفته شد) احکام نوعی تنزّل وجودی از عالم ملکوتاند، لذا پایبندی به آن و عمل کردن و انجام آنها نیز به نوعی برای صعود به آن عالم است. لذا قصد ونیت شکل و جهت و نوع اعمال را روشن میکند، که اگر کسی قصد عروج وصعود به قرب حق را داشته باشد، اعمال او سرّی پیدا میکند و از جهت اهل معرفت گفتهاند:
(5) اگر کسی به قصد سیاحت و تجارت و مانند آن اراده حج کرده، چنین حجّی «سیر الی الله» نیست و سرّی ندارد؛ زیرا مهمترین سرّ حج سیر الی الله است و فرار از غیر خدا به سوی خدا است.
پس اگر کسی حج را به قصد تجارت یا شهرت و مانند آن انجام دهد، «فرار عَنِ الله» کرده است نه «فرار الی الله».
(6)به هر حال، گذشتن از پوستهها و رسیدن به مغز کار، دشوار است؛ همچنانکه امام صادق (ع) فرمود: سختترین و دشوارترین چیز، که خدا بر خلق واجب کرده، کثرت ذکر خدا است. سپس فرمود: مقصودم گفتن: «سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لله وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ اللهُ أَکْبَر» نیست، اگر چه این، خود ذکر است. مقصودم از ذکر خدا این است که در رویارویی با حلال و حرام، خدا را یاد آوری کند، که اگر طاعات خدا است به جا آورد و اگر معصیت حق است ترک کند
(7) و فراوانی و کثرت ذکر خدا چنین است که بشر در طول شبانه روز، با هر آنچه روبهرو میشود از اعمال، «بایدها» و نبایدها است و باید دائم در ذکر و یاد حق باشد که اگر فرمان اوست انجام دهد و اگر نهی اوست ترک نماید.
1- قطب الدین شیرازی، درّة للتاج، ط تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، ص 27
2- روم: 7
3- بقره: 200
4- بو علی سینا، معراج نامه، ج 2، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان مقدس رضوی، ص 79
5- غزالی، کیمیای سعادت، چ تهران، کتابخانه مرکزی، چ 1361، ج 1
6- آیت الله جوادی آملی، جرعهای از صهبای حج، چ تهران، نشر مشعر، ص 162
7- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، چ تهران، الاسلامیه، ج 11، ص 200
ص: 8
(وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیق)، مردم را به حج فرا خوان تا پیاده یا سواره بر شتران لاغر و راهوار، از راههای دور نزد تو بیایند. عبور از عمق درهها و افقهای ژرف و نا پیدای فلاتهای دور و طول سفر و راه دراز، هم مرکب راهوار مسافر را لاغر و تکیده میکند، هم مسافر را رنجور و خسته مینماید و سرّ آن این است که مسافر با طی این راه بلند وطولانی و پذیرفتن غربت، بداند که کمال یافتن هر چیز در غربت است؛ چون تمام پدیدهها عدم بودهاند و شهر و دیار حقیقی تمام آنها دیار و شهر نیستی و عدم است و نخستین مسکن ومنزل همه پدیدها، منزل «نفی محض» و «عدم خالص» است و روشن است تا آنها در شهر عدم و ایستگاه نیستی عقیم بودهاند، در نازلترین و پایینترین مرتبه نقص و کمبود بودهاند و چون از عدمستان و ایستگاه نیستی به غربتکده عالم وجود آمدهاند، به انواع کمالات و اقسام سعادات نایل شدهاند و این سرّ آن است که کمال حاصل نشود مگر با سفر و غربت.
(1) و ماندن در دیار و وطنِ عدم، ماندن در ظلمت است و هیچ تاریکی و ظلمتی شدیدتر از ظلمت و تاریکی عدم نیست؛ زیرا چیز تاریک، بدان سبب تاریک نامیده میشود که چشم را توان دیدنِ آن نیست، هرچند خود موجود است اما برای بیننده وجود ندارد. پس هر چیزی که نه برای خود موجود است و نه برای دیگری، جز غایت ظلمت و تاریکی، نامی نمیتوان بر آن نهاد و هر چیز که برای خود ظاهر نشود برای غیر نیز ظاهر نشود.
و هر چیزی به اعتبار حیثت ذاتش عدمِ محض است و چون به اعتبار وجهی که وجود حق اول بر او سریان یافته توجه شود موجود دیده میشود
(2) و از عدمستان به گلستانِ وجود سفر میکند و از ظلمتکده عدم به نور وجود راه پیدا میکند، و چون از آن عالم وارد عالم وجود شدند، همه خاک خالصاند؛ چنانکه منقول از علی (ع) است که فرمود:
فإن یکن لهم فی أصلهم شرف یفاخرون به فالطین و الماء
«اگر در بنیاد خود شرافتی سراغ دارند که بدان بنازند، همانا آب وگل است.»
و در این مرحله هرکس و هر چیز، به صورت آب و گِل باقی بماند، در منزل اصلی و معدن نخستین مقیم گشته، به آن توجه و التفاوتی نشده است، و از آن، به وصفی از اوصاف کمال و نشانهای از نشانههای جلال یاد نمیشود، و چون از این بارانداز و منزل و وطن هجرت کرد و با طبایع دیگر که نسبت به آنها چون غربا است در آمیخت، آماده پذیرش اشاره «نفس رحمانی» و «عقول الهیه متعالیه» میشود و در نهایت، درهای فیض و فتوحات ربّانیه به روی او باز میشود؛ چنانکه حق تعالی فرمود: (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقین)؛ «بار دیگر او را آفرینش دیگر دادیم، درخود تعظیم است خداوند، آن بهترین آفرینندگان.»
پس، بعد از این، اقامتگاه دیگری است که صلب پدر باشد؛ چنانکه حق تعالی فرمود: (وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ ...).
(3)و اوست خداوندی که شما را از یک تن بیافرید، سپس شما را قرار گاهی است و ودیعت جایگاهی، تا آن قطره در آن اقامتگاه باقی است، آن را شئ «مستقر» نامند و چون از آن منزل به رحم مادر سفر کرد، انواع کرامتها به آن میرسد و اقسام نعمتها به آن و اصل میشود. «مستودع» نامیده میشود؛ یعنی از انواع نعمتهای دنیوی که «مادر» بهرهمند میشود و ریشه جانش میگردد، تغذیه میکند و روشن است که تمام این خیرها در «سفر» برای او حاصل میشود.
به هرحال، «سفر» موجب بروز ظهور کمال است حتی «سفر» ظاهری در نشأه دنیوی؛ همچنانکه حضرت ختمی مرتب (ص) و حضرت علی (علیهم السلام) شریعت را در سفر اظهار کردند؛ یعنی پیامبر در هجرت از مکه به مدینه و امام در هجرت از مدینه به کوفه، تا چه رسد به سفر باطنی همچون مرگ که دروازه سعادت و سرآغاز خیرات و کرامات است و با آن به بزرگترین درجات و برترین نتایج میرسند و در حقیقت مرگ، خود سفری است از این جهان بی محتوا، خالی و ویران.
سفر حج
از آنجا که بروز و ظهور کمالات، در سیر و سلوک و سفر حاصل میشود و از اینکه قرآن نخستین ندای ابراهیم (ع) را برای حجگزاران بر پایه و اساس یک سفر دور و دراز، که از درون دشتهای پهناور و عمق درهها صورت میپذیرد، بنا نهاده است، حکایت از این دارد که حج در دامن یک سفر ظاهر میشود و اهل معرفت و عرفان در راز و رمز این سفر ظاهری، نکتهای باطنی گفتهاند که به مواردی اشاره میشود:
1. سفر ظاهری حج، از جهتی شبیه به سفر اخروی است و مقصود از آن، رسیدن به خانه خداست تا در نتیجه، وصول به صاحبِ خانه تحقق یابد.
(4) و گفتهاند: از عبرتهای حج آن است که این سفر از وجهی بر مثال سفر آخرت است که در این سفر مقصد خانه است و در آن سفر خداوندِ خانه و در یکی فراخوانی بر «حج البیت» است و در دیگری فراخوانی برای دیدار با حق؛ (إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون).
1- حج: 27
2- غزالی، شکوه الانوار، ترجمه دکتر زین الدین کیانی نژاد، شرکت انتشار، ص 36- 37.
3- انعام: 98
4- غزالی، کیمای سعادت، همان ملاک، ص 194
ص: 9
2. هنگام سفرحج، چون یاران و دوستان را وداع کند وآهنگ فراق و هجرت آنان را نماید، باید یاد آورِ لحظههای وداع آنان، در هنگام فرا رسیدن مرگ باشد.
3. باید روزهای پیش از سفر حج، از کارهای خود و دلبستگیهای منزل فارغ و آزاد شود و کنارهگیرد و به تدبیر امور سفر بپردازد که مبادا کاستی در سفرش ایجاد گردد و بر او تباه شود.
4. در فراهم آوردن زاد و توشه و مرکب، احتیاط لازم را به جا آورد تا مبادا کمبودی پیش آید و در نتیجه در راه، بدون زاد و توشه بماند و خود را در دام مرگ و تباهی اندازد.
و باید یاد آورد صحرای قیامت را که پهناورتر و هولناک و ترسناکتر است و به زاد و توشه نیازمندتر. پس آن کس که آهنگ قیامت و آخرت میکند، باید دل از خود مشغولیهای دنیا فارغ کند و دلبستگی به تن و خواستههای شهوانی و آرزوهای خیالی را رها سازد و زاد و توشه معنوی خویش را از علوم حقیقی اثبات شده با برهانهای عقلی و فرزانگی و اعمال شرعی واجب فراهم آورد.
وهمچنانکه در سفر ظاهر، زاد و توشهای که به زودی و سریع تباه میشود همراه نمیبرد، چون میداند تباه میشود و پایدار و باقی نمیماند، باید بداند زاد و توشهایکه در میانه راه سلوک در بیابانهای مرگبار و ترسناک و تاریک تباه میشود، همراه نیاورد؛ از قبیل علوم باطل، اعمال شرک آلود و آمیخته با ریا و برخاسته از خُلق و خوی ناپسند.
احرام:
آنگاه که لباس احرام پوشید کفن را یاد آورد؛ همچنانکه لباس احرام با لباس پیشین او تفاوت دارد، کفن نیز دارای چنین تفاوتی است. گذر از گردنهها و دیدن خطرها نیز باید یاد آور نکیر و منکر و عذاب قبر گردد که از لحد تا روز محشر گردنههای سخت و صعب و بیابانهای تاریک و خطرناک و ترسناک وجود دارد که شرح آن نتوان گفت و همچنانکه بیابانهای راه حج را جز با راهنما نمیتوان طی کرد، از بادیههای ترسناک و مرگ آفرینِ لحد تا محشر نیز نمیتوان گذشت، مگر با راهنمایی و چراغ علوم و دانشها و با اعمال شریف و پسندیده.
تلبیه:
«لَبَّیک» گفتن، به ندای خداوند پاسخ دادن است؛ خدایی که برتر از حرمت و زمان و مکان و منزّه از تغییر و دگرگونی است و هنگام «تلبیه» گفتن، باید اندیشه خویش را از همه امور دنیوی پاک و خالص گرداند و به توجه و تفکّر در بارگاه الهی واداشت و با زبان عقل و قلبِ پاک، یکدل و یکرو پاسخ ندای حق را داد.
در متون حدیث و منابع روایی شیعه آمده است:
سفیان بن عُیینه گوید: وقتی امام سجاد (ع) به حج رفت و احرام بست و بر مرکب خویش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبّیک بگوید، کسی گفت: لَبَّیکَ نمیگویی؟ فرمود: میترسم خداوند در پاسخ من بگوید: «لَا لَبَّیْکَ وَ لَا سَعْدَیْک».
و چون لبیک گفت، بیهوش شد و از مرکب افتاد. این حالت همچنان به او دست میداد تا آن که حج گزارد.
(1)مالک بن انس گوید: سالی با امام صاق (ع) به حج رفتم، هنگام احرام، چون برمرکبش قرار گرفت، هرچه میخواست لَبَّیک بگوید، صدایش درگلو میشکست و نزدیک بود که از مرکبش بیفتد. عرض کردم: ای فرزند پیامبرخدا، ناگزیر باید لبیک بگویی! فرمود: پسر ابو عامر! چگونه جرأت کنم بگویم: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک» در حالی که بیم دارم خدای متعال در پاسخم بگوید: «لَا لَبَّیْکَ وَ لَا سَعْدَیْک».
(2)طواف وسعی:
هنگام طواف وسعی باید روز قیامت را یاد آورد که چگونه مردم پیرامون پیامبر و امامان (علیهم السلام) میگردند تا به ایشان بنگرند و شفاعتشان کنند.
وقوف به عرفات:
1- محمدی ری شهری، حج و عمره، ترجمه جواد محدثی، چ مؤسسه انتشارات دار الحدیث، ص 273
2- همان.
ص: 10
آنگاه که اصناف خلایق از گرداگرد جهان جمع میشوند و هر یک به زبانی متفاوت خدا را میخوانند و با عبارات طولانی و بلند دعا میکنند، صحنه قیامت تداعی میشود.
هر یک از مردمان به کاری مشغول و در اندیشه خود است. نیم نگاهی هم به پدر و مادر یا دوست و فرزند و برادر نمیکند و بر همین قیاس است وقوف به مشعر.
قربانی:
حاجی باید در قربانگاه محبوبترین چیز خویش را در راه محبوبِ مطلق قربانی کند و آن اشاره به این است که نفس حیوانی خویش را فدای نفس روحانی و الهی نماید؛ بهگونهای که گویا از پوسته جسم خود بیرون رفته، مجرد شده و خود را از آن وا رهانیده و نفس مجرد خدایی شده است و باطنش از همه این وابستگیها پاک و خالص گردیده است.
رمی جمرات:
در رمی جمرات، زائر خود را برای قیامت آماده میکند. آنگاه که شیاطین آرزوها و شهوتهای باطل و ... و صفات زشت را از خود دور میکند تا نفسش پاک گردد و آماده می شود برای صعود و عروج به عالم عقول و رسیدن به درجات عالی و ورود به بهشت جاودان و باقی و حیات مَرضی.
تحلیل نساء، بعد طواف نساء:
حرام شدن برخی امور بر مُحرم، در حال احرام، در سنت و شریعت، اشاره به آن است که آدمی تا آنگاه که خدا را با صفات کمال و نشانههای جلال نشناسد و نبوّت و معاد را درک نکند، حق ندارد بر امور دنیایی روی آورد و هرگاه خدا و پیامبر و معاد را شناخت، میتواند و مجاز است به تهیه ضروریات و امور منزل و جامعه بپردازد، مگر امر نکاح و آمیزش با زنان.
چون انسانها ناگزیر از تدبیر زندگی و منزلاند، با شرایطی که دینِ حق بیان داشته؛ یعنی با انجام طواف نساء، جایز می شود که به امر نکاح نیز بپردازند.
سرّ دیگر:
ممکن است طواف نساء اشاره به این باشد که: چون حاجی هنگام احرام، با اقدام بر طاعات و عبادات، توجه به حق میکند، پس توجه و التفات به محسوسات هیولایی و لذّتهای دنیوی حرام میگردد و چون از حج و عمره فارغ گشت، به مرتبهای میرسد که میتواند هر دو؛ دنیا و آخرت را مراعات کند؛ هم جانب عقل را و هم جانب حس را و به هر دو جانب توجه کند؛ زیرا دراین هنگام، پرداختن به یکی، او را از پرداختن به دیگری باز نمیدارد، جز آمیزش جنسیکه- قبل از طواف نساء- وقت مناسب آن فرا نرسیده است؛ چون امورشهوانی بیش از بقیه محسوسات، نفس را از عالم معقول به عالم محسوس میکشاند. پس لازم است بعد از تذکیه با اعمال حج و عمره، مجدداً نفس را با انجام طواف نساء تذکیه کند و درواقع طواف نساء «ایماء و اشاره به این است که آنگاه که نفس را با اعمال حج تزکیه کرد، نفس توان ضبط و حفظ هر دو جانب عقل و حس را پیدا کرده و با طواف» نساء به مرتبهای میرسد که میتواند عهده دار امر نکاح هم بشود.
(1)
1- حکیم قائنی، رسائل عرفانی و فلسفی، تحقیق سید محمد باقر حجتی، نشر شرکت انتشارات علمی فرهنگی، صص 126- 122