بهصورت فجیعی به قتل رسانید و جامه از تن سرور جوانان بهشت به در آورد و دختران و پسران خردسال و زنان اهل بیت را به اسیری گرفت و از تمامی اینها گستاخانهتر اینکه سر از تن مبارک او جدا ساخت و در مقابل دیدگان همه، با چوب خیزرانی که در دست داشت، بر لب و دهان حضرت زد و این اشعار را خواند:
«بنی هاشم، حکومت و مملکت داری را بازیچه خود قرار دادند. پس نه خبری از نبوت در کار بوده و نه وحیی از آسمان نازل شده است!
من اگر انتقام نگیرم، هرگز خود را از تبار بنی امیه نخواهم شمرد. از خاندان احمد (محمد (ص))، به خاطر آنچه انجام دادند، انتقام خواهم گرفت.»
از این رو، موضع اسلام در این باره (محیط سالم و ناسالم خانوادگی)، این است که باید در امر ازدواج حساس بود و برای نسل آینده خود همسری از خانواده سالم و اصیل برگزید و تنها فریب جمال ظاهری را نخورد. از اینرو، پیامبرخدا (ص) فرمود:
«إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ، قِیلَ یَا رَسُولَ اللهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ؟ قَالَ: الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِی مَنْبِتِ السَّوْءِ».
«برحذر باشید از خضراء دمن (/ گُل روییده در مزبله)، یاران گفتند: پیامبر خدا! منظور از خضراء دمن چیست؟ فرمود: همان زن زیباست که در محیط فاسد بار آمده باشد!»
پیداست امّالبنین نمونه اعلا و الگوی والای کرامت و اصالت خانوادگی بود که امیرمؤمنان (ع) این بانوی ارجمند را، از آن خاندان دلاور پرور و نجیب به همسری بر میگزیند.
4. احساس مسؤولیت و تکلیف در مقابل دین خدا؛ یکی از دلایلی که باعث شد امّالبنین (س) در عشق به حسینبن علی (علیهما السلام) ذوب شود و با تمام وجود پیرو اهل بیت (علیهم السلام) شود و به رفیعترین درجات ایثار و فداکاری در این راه نایل آید و از خود و فرزندانش و هرآنچه دارد، شمعهایی بسازد تا گِرد وجود نازنین ریحانه رسول الله (ص) و جگر گوشه بتول (س) بسوزند و بسازند تا از او حمایت و دفاع کنند، احساس مسؤولیت امّ البنین در برابر اهل بیت (علیهم السلام) بود.
باید گفت این بانوی گرامی (امّالبنین) هر سه خصلت یاد شده را داشت؛ بدین معنی که او، هم از توفیق و مدد الهی دراین مسیر بهره برد و هم از واعظ درونی در ارتباط با احساس مسؤولیت نسبت به خاندان پیامبر (ص) برخوردار شد و هم از ارشاد و راهنماییهای همسرش، علیبن ابیطالب (ع)، به عنوان ناصح بیرونی استفاده کرد و با این خصلتها برتر از دیگر زنان شد.
در جامعه و در طول تاریخ شاهدیم که برخی از زنان چگونه با فرزندان شوهر که از زن دیگر به دنیا آمدهاند، رفتار میکنند و چه عذابها و رنجها برای آنها ایجاد مینمایند، تا آنجا که تحمّل محبت کردن پدر نسبت به فرزند خود را ندارند، بلکه سعی در ایجاد جدایی و نفاق میان آنان میکنند، در حالیکه این حسادتها و تنگ نظریها و حقارتها در وجود امّالبنین (س) نبود، بلکه او بهجهت معرفت و مسؤولیت، همه فرزندان خود را فدای فرزندان فاطمه زهرا (س) کرد؛ چرا که آنان را بر این راه و منش تربیت نموده و امتیاز فرزندان فاطمه زهرا (س) را برای آنان تشریح کرده بود تا همواره گوش به فرمان آنان باشند و هرگز از راه و روش ایشان سرپیچی نکنند که نمونه بارز آنرا در واقعه عاشورا مشاهده میکنیم.
امّالبنین ... در راستای یک زندگی زناشویی موفق
او همسری با ایمان و مادری شایسته و مدیری موفق بود و میپسندید که خدمتگزاری مخلص باشد؛ از اینرو، او در خانه علی (ع) تلاش بیوقفهای داشت تا خوشبختی و سعادت را به خانه شویش و نیز برای فرزندانش و فرزندان همسرش ارمغان آورد. البته امّالبنین هرگز راحتی خود را بر آسایش و آرامش شوهرش و فرزندان فاطمه (س) ترجیح نمیداد.
ص: 29
او از همان نخستین روز که وارد خانه علی (ع) شد، دریافت که حسن و حسین (علیهما السلام) مریضاند؛ از اینرو از آن دو بزرگوار پرستاری میکرد و برای بهبودیشان شب را بیدار میماند و با مهر و عطوفت با آنها سخن میگفت و برایشان همچون مادری دلسوز و مهربان بود. تمامی همّ و غمّ وی این بود که حسن و حسین (علیهما السلام) و زینب و امّ کلثوم در آسایش و سعادت کامل باشند. هرگز نمازش را به تأخیر نمیانداخت و از فضیلت اوّل وقت بهره میبرد. ضمن اینکه بر تلاوت قرآن کریم و دعا و نیایشهای مستحبی مداومت داشت.
امّ البنین همسایگان را هم فراموش نمیکرد و به آنها سر میزد و حاجاتشان برآورده میساخت. زندگی پربرکت ایشان در مدینه آغاز شد و در کوفه استمرار یافت. آنگاه بار دیگر به مدینه بازگشت تا حکایت همسر با اخلاصی را گزارش کند که مطیع همسر خویش است. در اطاعت خدا فنا شد و هرگز به او ستم روا نداشت.
گفتگوی امّالبنین (س) با فرزندان زهرا (س)
امّالبنین (س) روزی متوجه شد که ام کلثوم، دخترک خردسال و یتیم زهرا (س) به گوشهای از خانه خیره مانده و به فکر فرو رفته است. پرسید: دخترم! تو را چه شده است؟ به چه چیز میاندیشی؟ امّ کلثوم به او نگریست و آهی کشید و با صدای معصومانهای گفت:
«خاله جان! مادرم زهرا در این گوشه از خانه مینشست و موهایم را شانه میزد و مرا میبوسید و برایم با صدای محزون و دل نشین قرآن میخواند و برای خواهرم زینب کلام جدّمان پیامبرخدا (ص) را بازگو میکرد و ما را به ایمان و تقوا ره مینمود و در قلب ما روح امید به خیر و نیکی میدمید.
خاله جان! چرا مادرم فوت کرد؟! او که پیر نبود!»
در این هنگام، اشک به امّالبنین (س) امان نداد و کلمات در گلویش محبوس شد و کوشید با صدای بریدهاش با این دختر یتیم سخن بگوید، امّا نتوانست و سرانجام- اشکریزان- خود را به دامان ام کلثوم انداخت، امّا دخترک یتیم دوباره پرسید:
«خاله جان! نیازی نیست چیزی بگویی، من همه چیز را میدانم. آنها مادرم را زدند و به پهلوی او، بین در و دیوار فشار آوردند، ما نیز از دیدن آن صحنه ترسیده بودیم و مادرمان فریاد میزد در حالیکه آتش و دود زبانه میکشید: اسماء! فضه! به دادم برسید، اینان جنینم را کشتند!»
امّ کلثوم مصیبت و غمنامه مادرش را شرح میداد و امّالبنین با شنیدن این وقایع، سخت میگریست.
«آه، خاله جان! نبودی که ببینی چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشی را- پس از ارتحال جدّمان- تحمل کردیم و چگونه مادر در بستر بیماری افتاد و پس از نود روز دارفانی را وداع گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خاله جان! مطمئن باش که او محزون، مظلوم و ناراضی از ستمگران به شهادت رسید.»
امّالبنین که فریاد و فغانش بالا گرفته بود، گفت:
«دخترم! قلبم پاره پاره میشود از شنیدن این مظلومیتها که بر سر مادرت آمده است. دخترم! باور کن که مادرت فاطمه مظهر جاویدان صبر و تقوی و شجاعت برای زنان و بلکه الگو برای مردان خواهد بود. به یقین خداوند او را انسان کامل و سرور زنان جهان قرار داده است.»
ام کلثوم نیز رو کرد به امّالبنین کرده، گفت:
«خاله جان! سخنان شما مرا بهیاد کلام مادرم میاندازد؛ وقتی آنجا نشسته بودیم (به گوشهای از حیاط خانه اشاره میکند)، مادرم بارها گفت که نوزاد جدید را محسن خواهیم نامید. امّا او مرد.
خاله جان ... منظورم این است که او را قبل از تولد کشتند! (ام کلثوم در این لحظه سخت گریست و هیچ نگفت).»
امّا امّالبنین را اشک امان نداد و از فرط غم و اندوه، نتوانست چیزی بگوید، بلکه با رنج و ناراحتی به امّ کلثوم؛ آن دخترک یتیم نگریست و گریست. در همان حال دخترک را نوازش کرد و در آغوش گرفت. مدتی گذشت تا اینکه زینب وارد شد! خیر باشد خاله! امّ کلثوم! عزیزم! حادثهای رخ داده؟! چیزی شما دو نفر را ناراحت کرده است؟!
امّ کلثوم: نه، خواهرم، یاد و خاطره مادرمان فاطمه را مرور میکردیم. بهراستی او چه زن بزرگی بود و چه زود از این دنیا رخت بربست و رفت. آیا این حادثه دل را نمیسوزاند؟
زینب: راست میگویی خواهر، امّا خداوند در هر کاری عبرت و حکمتی قرار داده که در پهنای زمان دامن گسترده است و ما قومی هستیم که خداوند ما را بهواسطه برخورداری از تمامی فضایل و دوری از همه رذایل، شرافت ویژه بخشید. پس همان میگوییم که خداوند متعال به ما آموخت:
ص: 30
(... إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ...
) و جدّمان رسولالله بدان سفارش کرد. عزیز خواهرم! اکنون به پا خیز و توکّل بر خدا کن و خاله را بهحال خود واگذار تا بیش از این در خانه ما محزون و اندوهگین نشود؛ چرا که او مسؤولیتهای سنگین در پیش دارد و ما باید سپاسگزار او باشیم.
امّالبنین (در حالیکه دستان زینب (س) را غرق بوسه میکرد) گفت:
«پدر و مادرم و جان و مالم فدای شما باد! ای خاندان رسول (ص) و ای مطهّر از هر زشتی ... من افتخار میکنم که بر خدمت شما همّت گمارم و برخود میبالم که در طول زندگیام در کنار شما باشم. ای سروران نیک سرشت، مطمئن باشید که من همه وجودم را خالصانه فدای شما عزیزان خواهم کرد.
امّالبنین ... مادری فداکار و مسؤول، برای فرزندان فاطمه (س)
فرزندش عباسبن علیبن ابیطالب، در سال 26 هجری به دنیا آمد، در حالیکه پیش از او حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم (علیهم السلام) فرزندان علی و فاطمه (علیهما السلام) بودند. آنان از به دنیا آمدن نوزاد امّ البنین بسیار شاد و مسرور شدند. نورسیده، لبخندهای زیبا و حرکات دلربا و چهرهای چونان ماه تمام داشت. با آمدن او، تحرّک و نشاط زاید الوصفی نصیب فرزندان علی (ع) شد. آنها با برادرشان عباس بازی میکردند، در حالیکه امّالبنین با خود میگفت: خدای من! چقدر خوشبختم که خداوند مرا در این خانه مبارک قرار داد. خدایا! شب و روز تو را سپاس میگویم.
عباس (ع) مظهر زیبایی و شکوه و نورانیت و توازن اندام و حرکات بود. مادرش او را سخت دوست میداشت، امّا در مقایسه با فرزندان فاطمه (س)، آنان را بی هیچ شک و شبهه، برتر از عباس میدانست و این رفتار، برخاسته از ایثار و از خود گذشتگی و صدق و اخلاص است و به خاطر ریشه کن کردن حسّ خودخواهی و حسادت است که تجلّی عملی آن ذوب شدن در انسانهای والا و برتر است.
امّالبنین همسری نمونه در کنار علی (ع)
مکان حادثه در مساحتی اندک، در کوفه عراق و زمان، شبِ نوزدهم ماه مبارک رمضان، در سال 40 هجری قمری و سخنی که ارکان آسمان و زمین را به لرزه در آورد.
سخن علی بود، آنگاه که نماز شب میخواند. بهگونهای بر آسمان می نگریست که گویی میخواهد از این دنیا کوچ کند! فرمود:
(... إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ...
). سپس در حالیکه همه اهل خانه و دخترش زینب (س) با همه وجود و احساس میشنیدند، افزود:
«وَ اللهِ مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّیْلَةُ الَّتِی وُعِدْتُ بِهَا».
(1)«به خدا سوگند که من هرگز دروغ نگفتهام و کسی مرا تکذیب نکرده و امشب همان شبی است که وعده داده شدهام.»
نمیدانم همسر علی (ع)، امّالبنین (س)، در آن لحظات کجا بود. آیا در کنار همسر ایستاده بود، آن هنگام که علی (ع) آیه وداع را بر خود میخواند؟ یا بر سجّاده خویش نشسته و نماز شب میخواند و در پیشگاه خدا نیایش میکرد و خیر و خوبی و پیروزی را برای شوهرش طلب میکرد؟
نمیدانیم، چرا که تاریخ عاجز و ناتوان ماند از نقل بسیاری از وقایع و حقایق و این یکی از آنها است. امّا در عین حال، علی (ع) در آخرین ساعات آن شب به امّالبنین وصیت کرد و گفت: امّالبنین! من تو را نسبت به پسرم عباس سفارش میکنم که همواره با برادرش حسین، همدلی و همدردی داشته باشد و به هنگام رویارویی دو لشکر و بالا گرفتن جنگ، او را تنها نگذارد.
آنگاه امیر مؤمنان (ع) به سمت درِ منزل حرکت کرد؛ در حالیکه این اشعار را با خود میخواند و با عزیزان خود خداحافظی میکرد:
ای علی! خود را برای مرگ آماده کن،
چرا که مرگ به ملاقات تو آمده است،
پس تو نباید از مرگ محزون و بیتاب شوی،
آنگاه که پا در قلمرو تو میگذارد.
بهراستی که آن لحظات برای امّالبنین چه دشوار بود! او پس از عباس (ع)، برای علی (ع) سه فرزند دیگر به نامهای؛ جعفر، عبدالله و عثمان به دنیا آورده است. غم و اندوهِ فراق شوهر بزرگوار، مهربان، مظلوم، پرستنده، مجاهد، دانا، شجاع و مقرّب به خدایش، او را از هر سو احاطه کرده بود. حق
1- بحارالأنوار، ج 42، ص 226
ص: 31
هم داشت؛ زیرا علی (ع) اوّلین مسلمان و نزدیکترین فرد به رسولالله (ص) از نظرِ گذشت و فداکاری و داناترین شخص نسبت به قرآن کریم و دین مبین و رزمندهترین مجاهد در راه مبارزه با مشرکان، ناکثان، مارقان و قاسطان بود.
باری، علی (ع) با ضربت شمشیر زهرآگین ابن ملجم خارجی به شهادت رسید و غرق به خون در محراب مسجد افتاد، در حالیکه پیام جاودان خود را به بشریت تکرار میکرد و میگفت:
«فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة، فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة»
دیگر شما را نخواهم دید ای تیره روزان بدبخت! به خدای کعبه رستگار شدم، دیگر هرگز شما را ملاقات نخواهم کرد ای فرومایگان سازشکار! شما قلب مرا پر از چرک و خون کردید. از خداوند میخواهم دیگر چشمم به چهره نحس شما نیفتد. مطمئن باشید که شما- نادانان- بهتر از من نخواهید دید. سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم. سوگند به خدای زمین و آسمان و سوگند به خدای کعبه؛ خانه شرافتمندان، که من با عزت درون آن متولّد شدم و در راه عزّت و کرامت آن به شهادت رسیدم.
امّالبنین پس از این واقعه جانکاه و جگرسوز، همه وجودش را وقف سرپرستی از فرزندان علی (ع) کرد وخود آنچنان بر امیر مؤمنان (ع) میگریستکه زبانزد خاصوعام شد، امّا این حزن و اندوه ناشی از درک و آگاهی بود، نه صرف احساسات و عواطف!
در برابر توفانهای سهمگین اجتماعی و سیاسی و ظهور فراعنه مسلمین سرِ تسلیم فرود نیاورد، بلکه همواره سخنان پیامبر (ص) را در مورد وی به یاد داشت که فرمود:
«ای علی، هرکه تو را دوست بدارد، در قیامت همراه انبیا خواهد بود.»
سالها پس از شهادت علی (ع) و رخ دادن آن زلزلههای ویرانگر سیاسی، یکبار دیگر قافله خاندان علی (ع)، از کوفه رهسپار مدینه شد، امّا اینبار علی (ع) امیر و کاروانسالار آن نبود، بلکه این حسنبن علی (علیهما السلام) بود که زعامت این کاروان را به دست گرفت و وزارت را نیز به برادرش حسین (ع) و عباسبن علی (علیهما السلام) واگذار کرد؛ چرا که این کاروان بیجهت و بدون هدف حرکت نمیکرد، بلکه یکایک افراد حاضر در آن، مسؤولیت و رسالتی دارند.
امّالبنین شاهد عروج ملکوتی حسنبن علی (علیهما السلام)
حوادث سهمگین سیاسی و فراز و فرودهای اجتماعی و فکری، پس از شهادت حضرت علی (ع) با صخرههای حکومتهای اموی و نقشههای ویرانگر آنان مواجه گردید، در حالیکه امام حسن (ع)، پس از پدرش علی (ع) خود قهرمان بلامنازع این وضعیت سخت و مسؤولیتهای سنگین بود.
امّا در مورد امّالبنین (س)، در این برهه از زمان، کافی است بدانیم که او در طول زندگیاش غم و اندوه و رنج و ناراحتی اسلام را بر دل داشت و با دیدن ستمدیدگان و مظلومان آل محمد (ص)، جامه سوگ به تن میکرد و جام غصه مینوشید و راهی جز اشک نداشت.
او در شب هفدهم ماه صفرِ سال 49 ق. نالهکنان و ضجّه زنان، به سوی فرزندانش آمد و آنها را صدا زد و گفت: عباس! ای ماه بنی هاشم و تو ای عبدالله؛ نور چشمان من. ای کسیکه نامت همنام پدر بزرگوار پیامبر است. و تو ای جعفر که همنام عمویت جعفر طیاری و تو و ای عثمان، که نامت هم نام با عثمان بن مظعون، آن صحابی جلیل القدر و یار و یاور امام علی (ع) ... عزیزان من! برخیزید. برخیزید که برادر، امام و ولی امرتان؛ حسنبن علی را با زهر به شهادت رساندند، بروید به خانهاش و هر آنچه را سرورتان حسین دستور میدهد انجام دهید.
همگان حاضر شدند و برای مراسم عزاداری و ماتم، در خانه امام حسن (ع) گِرد آمدند و در این واپسین لحظات، حسن (ع) به او گفت: برادر! واقعهای که بر تو در کربلا خواهد رفت، از این هم دردناکتر است. هیچ روزی چون روز تو نخواهد بود ای اباعبدالله. آه و ویل و عذاب از آن ستمگران باد!
در این هنگام روح بزرگ حسن (ع) از جسم شریفش پرکشید، در حالیکه برادرش عباس (ع) در کنارش بود. بالأخره جنازه را به سوی خاک جدش، رسول الله (ص) تشییع کردند که ناگهان بارانی از تیرهای رها شده به سوی جنازه حسن (ع) از جانب فرومایگان و سفلگان بنیامیه پرتاب شد که بعضی از آنها به جنازه و برخی دیگر به تشییع کنندگان اصابت کرد. براستی که مصیبت بزرگ و دردناکی است! قساوت و وحشیگری اینان به جایی رسید که برخلاف وصیت پیامبر (ص) و نص صریح قرآن عمل میکردند. پس ای مسلمانان! چه شد آن آیه که میگفت: (
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی
)؟! امالبنین ... در وداع با امام حسین (ع)
لحظه فراغ و وداع با کاروان حسین (ع) در پایان سال شصتم هجرت، لحظه دشوار و فاجعهباری بود. امالبنین (س) چگونه با حسین (ع) وداع کند و چگونه از زینب و امّ کلثوم جدا شود؟ چگونه به این قافله بنگرد؟ در حالیکه از مدینه جدشان خارج میشود و دیگر برنگردد. شاید هم برگردد اما
ص: 32
بدون مردان دلاورش و شاید هنگام بازگشت سرهای این بزرگواران بر نیزه باشد! این قافله میرود تا مسیر تاریخ را عوض کند و برای مفهوم آزادی و جنبشهای آزادیبخش معنایی تازه و جاودان به ارمغان آورد.
امّالبنین برای وداع با فرزندان علی (ع) و فاطمه (س) تاب نیاورد از اینرو، رو به عباسش کرد و گفت: پسرم! عباسم! وصیت پدرت علی، امیرمؤمنان را که فراموش نکردهای. تو باید از این خوبان دفاع کنی. و یاور برادرت حسین باشی. تو باید از خواهرانت زینب و ام کلثوم حمایت کنی و تو باید با ذرّه ذره وجودت و تا آخرین رمق حیاتت با دشمنان خدا بجنگی. به امید دیدار، پای حوض کوثر زهرا (س).
عباس (ع) نیز با مادرش؛ امّالبنین (س) خداحافظی کرد و از اینکه او را برای چنین روزی تربیت نموده تشکر کرد و به او گفت:
مادر! برای برادرانم ناراحت نباش. آنان مرد زندگی هستند و با عشق به شهادت، بر مرگ پیروز خواهند شد.
امالبنین با فرزندان و کودکان حسین (ع) خداحافظی کرد و دخترک خردسالش رقیه را- که سه سال بیش نداشت- غرق بوسه کرد ...
امّالبنین جویای سرنوشت حسین است
در جغرافیایی به اندازه سرزمین کربلا، نبرد خون با شمشیر، در عصر روز عاشورا به پایان رسید. البته پیروزی نهایی و تام و تمام از آن خون بود که اکنون در رگهای نسلهای انقلابی جریان دارد و هر آنکه جز این گوید مرگش باد!
به یقین، یزیدبن معاویه در این نبردِ نابرابر با شکستی مفتضحانه و در همه سطوح و تا همیشه تاریخ روبهرو گردید، حتی حکومت و سلطنت خود را، دو سال پس از این فاجعه از دست داد و اینگونه بود که پیروزی خون بر شمشیر حسینبن علی (علیهما السلام) پیوسته و مستمر در قلب میلیونها انسان، در شرق و غرب عالم وارد شد.
این خون چه شگفتآور است! چرا اینگونه نباشد؟! در حالیکه پیامبر (ص) پیشاپیش فرموده بود: «خون حسین حرارتی دارد در قلب مؤمنان، که هرگز سرد نمیشود.»
کاروان اکنون همراه زنان و کودکانِ به اسارت گرفته شده، به دروازه شهر مدینه نزدیک میشود، امّا این نخستین باری است که اسرایی بر میگردند و پرچم عزّت و پیروزی را بر بالای سرشان برافراشتهاند!
مورّخان نوشتهاند: وقتی کاروان به زعامت امام زینالعابدین (ع) نزدیک مدینه شد، در صحرا فرود آمد و خیمه بهپا کرد و زنان بنیهاشم را نیز فرود آورد. در حالیکه «بَشیر ابن حَذْلَم» با او بود. امام سجاد (ع) خطاب به وی فرمود:
«ای بشر، خداوند پدرت را رحمت کند! او یک شاعر بود، آیا تو نیز میتوانی مانند او شعر بگویی؟» بشر پاسخ داد: آری، ای فرزند پیامبرخدا. امام (ع) فرمود: «پس وارد مدینه شو و برای اباعبدالله عزاداری کن ...»
بشیر با سرعت سوی مدینه رفت. همینکه به مسجد جامع نبوی شریف رسید با صدای محزون و همراه با گریه و اندوه این ابیات را سرود:
یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقامَ لَکُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَیْنُ فَأَدْمُعی مِدْرارُ
الْجِسْمُ مِنْهُ، بِکَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَی الْقَناةِ یُدارُ
«ای اهالی مدینه، شما دیگر نمیتوانید در این شهر سکونت گزینید! زیرا حسین را کشتند. پس چشمها باید چون سیل اشکریز باشد. تنِ شریف او در سرزمین کربلا، آغشته به خون است، امّا سر او بر روی نیزهها گردانده میشود.»
مردم گریان و مویه کنان سوی مسجد پیامبر سرازیر شدند و از «بَشیر» توضیح خواستند. بشیر به آنان گفت: اکنون علیبن الحسین (ع) و خواهران و عمههایش بیرون دروازه شهر هستند و من پیک اویم به سوی شما. بیایید تا جایش را به شما نشان دهم.
مردم مدینه، در حالیکه سخت میگریستند، با شتاب به سوی آل رسول (ص) جهت استقبال از آنان خارج شدند و همینکه آن کاروان هاشمی را دیدند، صدای گریه و فریاد زنان بلند شد و بلافاصله آنان زنان و دختران بنی هاشم را در میان گرفتند و مردان نیز امام زین العابدین (ع) را احاطه کردند. در حالیکه همه وجودشان سرشار از اشک و ناله بود ...
براستی آن روز شبیه روزی بودکه پیامبر (ص) رحیل فرمودند و به رفیق اعلی پیوستند.
ص: 33
در این میان، امّالبنین با اینکه سنّ بالایی داشت، از منزل خارج شد و در پی آن بود تا مصدر این سر و صداها را جویا شود. از این گذشته، او میخواست پیش از همه چیز، از حال امام حسین (ع) بپرسد. بههمین خاطر و با هر زحمتی بود، خود را به «بشیر» رساند. در حالیکه نوهاش «فضل»؛ پسر ابوالفضل العباس (ع) را در آغوش گرفته بود، از او پرسید: از حسین، سرور و مولایم چه خبر؟ زنده است یا به شهادت رسید؟ بشیر اینگونه پاسخ داد:
خداوند اجر و صبرت را بهخاطر شهادت فرزندت عباس افزون کند. اما امّالبنین با هراس سؤالش را تکرار کرد: از حسین چه خبر؟ بشیر گفت: خداوند به شما صبر و شکیبایی عنایت کند در مورد فرزندانت جعفر و عثمان و عبدالله. البته او دست بردار نبود، و در حالیکه اعتنایی به این خبر فاجعهانگیز نداشت، باز هم پرسید: در مورد فرزندم حسین بگو، بشیر! بند دلم را پاره کردی. از حال امام و سرورم حسینبن فاطمه بنت رسول الله زود آگاهم کن! یکایک فرزندانم و هرآنچه زیر این گنبد دوّار است، فدای حسین باد! بشیر ناگزیر پاسخ داد و گفت: امّالبنین! بدان که حسین را نیز کشتند و تشنه سر بریدند و از تنش جدا کردند.
امالبنین (س) با شنیدن این سخنان، ناگاه قافله اسیران را از دور دید. زینب (س) به او نزدیک شد تا دلداریاش دهد و به خاطر شهادت چهار فرزند برومندش تسلیت و تعزیت بگوید. امّا او همچنان از درد واقعه شهادت حسین مینالد. سراسر شهر مدینه در غم و ماتم و گریه و فغان بسر میبرد، در این لحظات، امّالبنین به یاد سخن علی (ع) افتاد که از پیامبر (ص) نقل میکرد که گفت:
«دخترم، فاطمه در روز قیامت آنگونه محشور میشود که جامهای به رنگ خون فرزندش حسین بر تن کرده، آنگاه بهیکی از ستونهای عرش الهی آویخته میشود و فریاد برمیآورد: ای پروردگار دادگستر! داوری کن بین من و قاتل فرزندم حسین! به خدای بهشت سوگند که به نفع دخترم فاطمه حکم صادر میشود.»
عزاداری امّالبنین بر حسین (ع) در روز عاشورا ...
شیخ طوسی در «امالی» روایتی از عمروبن ثابت، از پدرش ابو مقدام، از ابن جبیر، از ابن عباس، نقل کرده که گفت: در خانهام خوابیده بودم که ناگهان سر و صدای بلندی از طرف خانه امّ سلمه؛ همسر پیامبر (ص) به گوشم رسید. ناگزیر از منزل بیرون آمدم و به سوی خانه امّ سلمه رفتم، در حالیکه مرد و زن مدینه بهطرف منزل ایشان رهسپار بودند. همینکه وارد شدم، خطاب به امّ سلمه گفتم: امّ المؤمنین! چه شده است؟ چرا فریاد میزنی و کمک میطلبی؟ امّا او پاسخی به من نداد، بلکه رو به زنان بنیهاشم کرد و گفت: ای دختران عبدالمطّلب! با گریه و مویه کردن خوشحالم کنید. میدانید که آقا و سرور جوانان بهشت و فرزند رسولالله (ص) وگل سر سبد خاندان نبوت را کشتهاند. به ایشان گفتم: ای امّ المؤمنین، از کجا متوجه این خبر شدی؟ گفت: پیامبرخدا (ص) را در خواب دیدم که پریشان حال، خاک آلود، ناراحت و گریان است. از او علت را پرسیدم، گفت: فرزندم حسین و اهلبیتش را کشتند!
(1)و در همین زمینه ابو مخنف، در کتاب خود «مقتل الحسین» مینویسد:
«پیامبر گرامی (ص)، مقداری از تربت کربلا را، که جناب جبرئیل امین برای او آورده بود، به امّ سلمه داد و به او فرمود: امّ سلمه! این تربت را از من بگیر و در شیشهای قرار ده و کاملًا مواظب آن باش. هرگاه دیدی این خاک به شکل خونِ خوشبو در آمد، بدان که فرزندم حسین را کشتهاند. امّ سلمه از آن تربت به خوبی نگهداری میکرد تا روز دهم ماه محرم. اندکی پس از ظهر فرا رسید.
ایشان در خواب پیامبر خدا (ص) را میبیند که به سوی او میآید. در حالیکه وضع آشفته، خاک آلود و گریان داشت و با سر و پای برهنه به سر و صورت خود میزد، امّ سلمه به پیامبر (ص) گفت: پدر و مادرم فدای شما باشد، چه اتفاقی برای شما رخ داده؟ فرمود: ام سلمه! تو خواب هستی، در حالیکه فرزندم حسین را کشتهاند و سرش را بریدهاند. ام سلمه هراسان از خواب بیدار میشود و شتابان بهطرف شیشه میرود و میبیند که از آن خون عطر آگین میجوشد.»
ام سلمه از آن خون گرفت و صورتش را با آن آغشته کرد، و فریاد برآورد: واحسیناه!، امّالبنین هم با سوز و گداز گفت: ای جگر گوشه زهرای بتول و ای نور دیدگان رسول، مدینه سراپا اشک و آه شد و همه شهر را ماتم و عزا برای حسین گرفت.
(2) البته امّالبنین این خواب را خود ندیده بلکه آن را از امّ سلمه شنیده بود. با اینهمه، امّ سلمه ناله و ندبه را برعهده گرفت و فغان و نوحه سرداد و با دلی سوخته تکرار میکرد: «ای جگر گوشه زهرای بتول و ای نور دیدگان رسول». امّ سلمه از شدت ناراحتی و اندوه بر حسین و یارانش، یکماه نشده، دارفانی را وداع گفت
(3) و امّالبنین نیز روزگارش را با همین درد و رنج و مویه و گریه گذراند و نمیتوانست عمق فاجعه را درک کند و آنچه را از واقعه میشنید، باور نمیکرد و شب و روز را با فغان و غم سپری میکرد؛ چرا که او آنچنان به حسین (ع) عشق میورزیدکه وقتی زینب (س) به همراه کاروان اسیران، از شام به مدینه بازگشت و امّالبنین به استقبال او رفت و با وی همدردی کرد، با اینکه خود عزادار و
1- شیخ طوسی، امالی، ج 1، ص 322 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 245
2- مقتل الحسین، ابومخنف.
3- حیاة الامام الحسین 7، ج 3، ص 423
ص: 34
داغدیده چهار فرزندش بود، از فرط ناراحتی، زینب را در آغوش کشید و با تمام وجود فریاد زد: «وا ولداه، واحسیناه» و نگفت: «واولداه، واعباساه»، با اینکه عباس پاره تن و جگر گوشهاش بود.
امّالبنین، پیام آور مظلومیت و شهادت حسین (ع)
یکی از مواضع ارزشمند و فراموش نشدنی امّالبنین (س) این بود که ایشان- حسب قول مورّخان- هر روز به قبرستان بقیع میرفت و برای شهادت فرزندان فاطمه (س) و فرزندانش ناله میکرد و ضجّه میکشید تا آنجا که مردم پیرامون او جمع میشدند و از فرط حزن و اندوه او، محزون و غمگین میشدند و بر دستگاه بنی امیه خشم میگرفتند و از آنها بیزار میشدند و این خود مرحله دیگری بود از نهضت بزرگ عاشورا و تبلیغ این پیام که
«کلّ أرض کربلا، و کلّ شهر محرّم»
؛ یعنی هر سرزمینی میتواند مظهر نبرد نابرابر میان حق و باطل و داد و بیداد باشد و هر ماه را میتواند ماه محرم شمرد و این مأموریتی بود که ام سلمه و حضرت زینب (س) با شایستگی آنرا انجام دادند و دشمن خونخوار را برای همگان و تاریخ رسوا کردند، و خود دیگر به چیزی نگاه نمیکردند، مگر بهیاد حسین و چیزی را احساس نمیکرد، مگر حسین و چیزی را بهیاد نمیآورد، مگر یاد حسین و چیزی را تکرار نمیکرد، مگر یا حسین!
وفات امّالبنین (س) و جایگاه مرقد مطهرش
بهراستی که امّالبنین در طول زندگی خود، رنجها و مصیبتهای زیادی را متحمّل شد. وی از زمانی که همسر علی (ع) شد، از یک سوی شاهد مسأله خلافت و رنجها و رویدادهای سهمگین و دشواری بود که در طول 25 سال پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داد و از سوی دیگر حوادث جانکاه دوران خلافت علی (ع) و روبرو شدن حکومت او با دشمنان گوناگون؛ مانند قاسطین، مارقین و ناکثین را مشاهده کرد و سپس با حادثه جگرخراش و طاقتفرسای شهادت حضرت (ع) در محراب عبادت روبرو گردید. و سرانجام به چشم خود دید که چگونه که مردمان حسنبن علی (علیهما السلام) را تنها گذاشتند و دست از یاریاش برداشتند و سلطه کاخ سبز معاویه را بسط دادند و فرزند پیامبر را با زهر به شهادت رساندند! و کار را بهجایی رسید معاویه حکومت را به فرزند نالایق، شهوت پرست و فاسد خود یزید سپرد و اینجا بود که حسین (ع) از بیعت با یزید سرباز زد و قیام خونین او از همان لحظه آغاز شد و در نهایت این بانوی دلاور خبر شهادت همه عزیزان زهرا (س) و چهار فرزند برومند خویش را در مدینه دریافت و با این مصیبت، رنج بزرگ دیگری به رنجهای پیشین او افزوده شد. طبیعی است مجموع این دردها و رنجهای جانسوز و طاقت فرسا، تن او را رنجور و چشمانش را کم سو و دیدگانش را گریان و مرغ جانش را مشتاق پرواز به سوی ملکوت و رؤیت عزیزانش کرد و حسب نقل کتاب «امّالبنین سیده نساء العرب» وفات ایشان در روز 18 جمادی الثانی و یا در روز 13 همان ماه، بهسال 64 هجری بود.
(1)مرقد مطهّر امّالبنین (س) در قبرستان بقیع، در زاویه چپ آن واقع شده و شایسته است مسلمانان به زیارت آن بروند؛ چراکه زیارت چنین بانوی قهرمان و صابری، از افضل مستحبات است؛ بهویژه اینکه سنت نبوی و رفتار علوی آنرا تأیید میکند، تا آنجا که در کتب سیره، فراوان آمده است که پیامبر (ص) قبور بقیع را زیارت میکردند. همچنین حضرت فاطمه قبر عمویش حمزهبن عبدالمطّلب را زیارت میکرد و بزرگان صحابه نیز مراقد شهدا و قبور پدران و برادرانشان را زیارت میکردند. خداوند به یکایک مسلمانان این فرصت را عنایت فرماید تا مرقد این بانوی بزرگوار را از نزدیک زیارت کنند، با این امید که روزی فرا رسد مراقد شریف امام حسین، امام سجاد، اما باقر و امام صادق (علیهم السلام) و همچنین مرقد امّالبنین و ... در آنجا دارای مزار و مناری باشد تا مسلمانان آن را طواف کرده، زیارت نمایند.
دعا کردن و توسل جستن به بانو امّالبنین (س)
ناگفته پیداست که دعا کردن و توسل جستن به حضرت باری تعالی، در درجه نخست و سپس به اولیا و انبیا و معصومین (علیهم السلام) و فرزانگان پاک، که در طول اراده الهی قرار دارند، از نظر عقاید و باورهای دینی برای هر زن و مرد مسلمان مؤمن لازم و ضروری است؛ چراکه خداوند متعال در باره اهمیت دعا فرمود:
(قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ ...)؛
(2) «بگو اگر دعای شما نبود، پروردگار من نسبت بهشما اعتنایی نداشت.»
1- امّالبنین سیّدة نساء العرب، سید مهدی سویج البصری، صص 86 و 87 و کتاب هامش وقائع الشهور و الأیام، ص 300
2- فرقان: 77
ص: 35
همچنین در مورد توسل برای رسیدن به قُرب معنی میفرماید
: (أُوْلَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَی رَبِّهِمْ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ ...)
(1)؛ «کسانیکه دعا میکنند، و از طریق این دعا به پروردگارشان متوسل میشوند، کدامیک به قرب الهی نزدکترند که هم امید به رحمت خدا دارند و هم از عذاب او بیمناکاند ...»
بنابراین، اصل دعا کردن و توسّل جستن، از دیدگاه دین صحیح و بلکه مؤکد است و موجب پیروی و اطاعت از بزرگان دین میشود و شاید همین مسأله باعث پیدا شدن حالات معنوی و قبولی توسّلات مؤمنان در مراقد مقدس میشود.
زیارت فاطمه بنت حزام «امّالبنین (س)»
بسم الله الرحمن الرحیم
أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شریک له، وأشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله، السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا أمیرالمؤمنین، السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء، سیدة نساء العالمین، السلام علیکَ یا أبا محمد الحسن، السلام علیکَ یا أبا عبدالله الحسین، السلام علیکِ یا زوجة وصیّ رسول الله و خلیفته، السلام علیکِ یا عزیزة الزهراء، السلام علیکِ یا ام البدور السواطع، السلام علیکِ یا فاطمة بنت الکلابیة المکناة ب- «أمالبنین» و رحمة الله و برکاته.
أشهدالله و رسوله أنّکِ جاهدتِ فی سبیل
الله، إذ ضحیّتِ بأولادکِ دون الحسین بن بنت رسول
الله، و بعدت الله مخلصة له الدین بولائک للأئمة المعصومین و صبرت علی تلک الرزیة العظیمة، واحتسبت ذلک عند الله ربّ العالمین و آزرتِ الإمام علی بن أبی طالب (علیه السلام) فی المحن و الشدائد و المصائب و کنت فی قمة الطاعة والوفاء، وأشهد أنّک أحسنتِ الکفالة، وأدّیتِ الأمانة الکبری فی حفظ ودیعتی الزهراء البتول علیه السلام، السبطین الحسن و الحسین (علیهما السلام) و بالغت و آثرت و رعیت حجج
الله المیامین وسعیت فی خدمة أبناء رسول ربّ العالمین، عارفة بحقهم، موقنة بصدقهم، معترفة بإمامتهم، کافلة بتربیتهم، مشفقة علیهم، واقفة علی خدمتهم، موثرة هواهم و حبسهم علی أولادک السعداء، فسلام الله علیک کلما دجن اللیل و أضاء النهار، فصرت قدوة للمؤمنات الصالحات لأنّکِ کریمة الخلائق، تقیة زکیة، فرضی الله عنکِ و أرضاکِ، وجعل الجنة منزلکِ و مأواکِ، ولقد اعطاکِ من الکرامات الباهرات حتی أصبحت بطاعتک لسید الأوصیاء وبحبکِ لسیدة النساء الزهراء البتول (علیها السلام)، وفدائک بأولادک الأربعة والسلام علی أولادک الشهداء العباس (علیه السلام) قمر بنی هاشم باب الحوائج و عبدالله وعثمان و جعفر الذین استشهدوا فی نصرة الحسین (علیه السلام) بکربلاء، فجزاکِ الله وجزاهم أفضل الجزاء فی جنات النعیم، اللّهم صلّ علی مخمد و آل محمد و انفعنی بزیارتها، وثبتنی علی محبتها و لا تحرمنی شفاعتها و إذا توفیتنی فاحشرنی فی زمرتها، برحمتک یا أرحم الراحمین.
اللّهم بحقهم عندک و منزلتها لدیک، اغفرلی ولوالدیّ و لجمیع المؤمنین والمؤمنات، و آتنا فی الدنیا حسنة وفی الآخرة حسنة، وقنا برحمتک عذاب النار، برحمتک یا أرحم الراحمین.
من گواهی میدهم که نیست خدایی جز خدای یگانه که شریک و همتا ندارد، و گواهی میدهم که محمد بنده و پیامبر اوست، سلام بر تو ای رسول خدا، سلام بر تو ای امیرمؤمنان، سلام بر تو ای فاطمه زهرا، سرور زنان جهان، سلام بر تو ای حسن بن علی، سلام بر تو ای ابا عبدالله الحسین، سلام بر تو ای همسر وصی رسول خدا و خلیفه او، سلام بر تو ای گرامی نزد زهرا، سلام بر تو ای مادر ماههای درخشنده شب چهارده، سلام بر تو ای فاطمه دختر حزام کلابی، مکنّی ب- «امالبنین» و رحمت و برکات خداوند بر تو باد.
خداوند و رسولش را گواه میگیرم که تو (ای امالبنین) در راه خدا مجاهدت کردی، و فرزندانت را برای حسین پسر دختر رسول خدا فدا کردی و خدا را عبادت کردی و در دین او اخلاص ورزیدی، بواسطه همراهی و حمایت از ائمه معصومین، و در مقابل آن مصیبت بزرگ صبر و شکیبایی پیشه کردی و آنرا به حساب خداوند پروردگار جهانیان گذاشتی، و از امام علی بن ابیطالب (ع) در محنتها و گرفتاریها و مصیبتها، پشتیبانی کردی، در حالیکه در اوج طاعت و اطاعت و وفاداری بودی، و گواهی میدهم که تو مسؤولیت کفالت و سرپرستی را بخوبی انجام دادی، و امانت بزرگ و سنگین را در جهت محافظت از دو ودیعه زهراء بتول (س)، آن دو فرزند: حسن و حسین (علیهما السلام) ادا کردی، و در راه حجستهای ارجمند خداوند، تلاش، فداکاری و مراعات کردی، و برای خدمت به فرزندان رسول پروردگار جهانیان سعی کردی، در حالیکه نسبت به حق آنها آشنا بودی، و به صدق و صداقت آنها یقین داشتی، و به امامتشان اعتراف کردی، و تربیت آنان را برعهده گرفتی، و نسبت به آنها محبت و دلسوزی داشتی، و خودت را وقف خدمت به آنها کردی، و دوستی و
1- بنی اسرائیل: 57
ص: 36
عشق ورزیدن نسبت به آنها را برفرزندان بلند اقبال و سعادتمند خویش ترجیح دادی، سلام و درود خداوند بر تو، هرگاه شب در تاریکی فرو رود و روز به روشنایی در آید، تو الگو و اسوه زنان با ایمان و شایسته شدی، برای اینکه صفات و خصال کریمانهای داری، و با تقوا و پاکیزهای، خداوند از تو راضی و خشنود شد و تو را نیز راضی کرد، و بهشت را جایگاه و منزلگاه تو قرار داد و به تو کرامتها چشمگیر عطا فرمود، تا آنجا که تو بواسطه اطاعت کردن از سید اوصیا (علی بن ابیطالب (ع)) و دوستی و محبت داشتنت نسبت به سرور زنان، زهرای بتول (س)، و قربانی کردن چهار فرزندت برای سید الشهدا (ع)، در اجابت حاجتها (باب الحوائج) شدی، چرا که تو نزد خداوند شأن و منزلتی نیکو داری، و سلام بر فرزندان شهید تو: عباس (ع)، قمر بنی هاشم، باب الحوائج، و عبدالله و عثمان و جعفر که در راه یاری رساندن به حسین (ع) در کربلا به شهادت رسیدند، خداوند بشما و به آنان بهترین جزای خیر و پاداش نیکو، در بهشت نعیم عنایت فرماید، بارالها! درود فرست بر محمد و آل محمد و مرا از زیارت او (امّالبنین) بهرهمند کن و عشق و ارادتم را نسبت به او ثابت و همیشگی گردان و مرا از شفاعت ایشان محروم نساز، و هرگاه جان مرا گرفتی، در زمره او محشور کن، به رحمتت، ای مهربان مهربانان.
بارالها! به حق آنان (ائمه معصومین (علیهم السلام)) نزد تو به منزلتی که او (امّالبنین (س)) نزد تو دارد، گناهان من و پدر و مادر و تمامی مردان و زنان مؤمن را ببخش و بیامرز، و در دنیا و آخرت به ما خوبی و سعادت عنایت فرما و ما را- به واسطه رحمتت- از عذاب آتش مصون بدار، به رحمتت، ای مهربانترین مهربانان.
*** اشعار منسوب به امالبنین، پس از شهادت فرزندانش در کربلا:
لا تدعونی ویکِ امالبنین تذکّرینی بلیوث العرین
کانت بنولا لی، ادعی بهم والیوم أصبحتُ ولا من بنین
أربعة مثل نسور الربی قد واصلوا الموت بقطع الوتین
تنازعَ الخرصان أشلائهم فکلّهم أمسی صریعاً طعین
یالیت شعری أکما أخبروا بأن عبّاساً قطیع الیمین
دیگر مرا مادر پسران نخوانید- که مرا به یاد آن شیران بیشه میاندازید.
من پیش از این پسرانی داشتم که بنام آنها خوانده میشدم- امّا امروز، دیگر پسری ندارم! آنان چهار پسر، همچون عقابان کوهساران بودند که نبرد مرگ را ادامه دادند تا رگ گردنشان قطع گردید.
نیزهها بر اجسادشان، با هم در ستیز بودند- لذا همه آنان با طعنه نیزهها بر زمین افتادند.
ای کاش میدانستم آنچنان که خبر دادند- آیا واقعاً دست راست عباس را قطع کردهاند؟!