در ادامه مینویسد آنها این سخن را در مورد مقایسه معاویه و عمربنعبدالعزیز اینگونه توجیه کردهاند که گرچه سیره عبدالعزیز عادلتر از سیره معاویه است لکن مصاحبت با پیامبر فضیلتی برای اهلش میآورد که برای غیر صحابه حاصل نمیشود یعنی معاویه چون از صحابه است از عمربنعبدالعزیز برتر است چون پیامبر فرمود:
«لا تسبوا أصحابی فَوَالّذی نفسی بیده لو أَن أحدکم أنفق مثل احُد ذهباً ما بلغ مُدّ أحدهم ...»
«اصحابم را دشنام ندهید، چون سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر شما به اندازه کوه احد انفاق کنید به اندازه یک مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد.»
اینها نمونه هایی از سخنان پیشوایان سلفیه به ویژه ابن تیمیه درباره صحابه پیامبر بود که سلفیه معتقدند پیروی از سلف صالح که در صدر آنان صحابه بعد تابعین و بعد تابعینِ از تابعین هستند مایه نجات و فلاح و رستگاری است.
یک بررسی اجمالی برای بطلان سخنان آنان بویژه ابن تیمیه دربارهی تعریف صحابی و بدعت بودن آن کافی است چون:
اولًا هیچ آیهای از کتاب خدا نداریم که امر کند از اهل بغی اطاعت کنید، بلکه میفرماید: با اهل بغی مبارزه کنید تا به فرمان خدا گردن نهند.
ابنتیمیه از یک سو معاویه را اهل بغی مینامد؛ چنانکه در حدیث عمار گذشت که گروهی باغی او را میکشند و از سوی دیگر او را از صحابه و مجتهد در دین میداند که هر حکمی کرد، اگر خطا بود یک ثواب و اگر درست بود دو ثواب برای او هست. از یک سو عمروبنعاص را از اهل بغی مینامد که دعوتش به سوی آتش است و از سوی دیگر صحابی میداند که اگر کسی گفت او اهل جهنم است دروغگو است. آیا اگر کسی تابع علی (ع) باشد یا تابع معاویهبنابی سفیان که بعد از فتح مکه اظهار اسلام کرد، یکسان است؟ مگر خدای سبحان نمیفرماید:
(لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا ...
). «آنهاییکه پیش از فتح مکه در راه خدا (و احیای اسلام) از مالشان هزینه کرده، پیکار نمودند. با آنهایی که بعد از فتح مکه انفاق و پیکار کردند، مساوی نیستند بلکه گروه اول درجه و مقامشان بیشتر است.»
آیا معاویه از صمیم قلب ایمان آورد یا نفاق ورزید؟ چون سیره عملی او حکایت از ایمان ندارد. آیا میشود معاویه با کسیکه به تأیید ابناثیر، از رجال اسلام است و پیامبر در جنگ خیبر در شأنش فرمودند:
«لُاعطینّ الرآیة رجلًا یَفْتَح اللّه علی یدیه یحبُّ الله وَ رَسُولَه وَ یُحبّهُ اللهُ وَ رَسُولهُ»
پیکار کند و دشمنی ورزد و او را سبّ نماید و دستور دهد بر بالای منابر سبّ علی کنند باز او را مؤمن و صحابی رسول خدا بدانیم؟ هم او را دوست بداریم و احترام کنیم و اطاعت نماییم و هم علی و اهلبیت پیامبر را؟
اگر علی دوست خدا و رسول است و خدا و رسولش او را دوست دارند، مقاتله و جنگ با او، مقاتله با دوست خدا و نیز جنگ با کسی است که خدا و رسولش او را دوست دارند و این ممکن نیست که کسی در قلبش خدا و رسول را دوست داشته باشد اما با دوست آنها دشمنی ورزد و نمیتوان تصوّر کرد کسی را خدا دوست داشته باشد اما بر دشمنش غضب نکند. بنابر این، اگر پذیرفتیم که خدا با علی (ع) دوست است، باید بپذیریم که خداوند معاویه و عمروبن عاص را مورد غضب قرار داده و فرمان داده است کسانی را که او غضب کرده دوست نگیریم
پس کسی را نمیتوان به صرف درک محضر پیامبر جزو صحابی راستین و اهل فضایل شمرد و او را الگوی امّت قرار داد. چه بسا کسانیکه پیامبر را درک کردند اما با نفاق و دورویی با آن حضرت برخورد نمودند و بعد از پیامبر مرتد شدند و چه بسا افرادی که پیشتر نبودند و جاعلان حدیث، آنها را «صحابی پیامبر» نامیدند؛ چنانکه دانشمند محقّق، سید مرتضی عسکری در کتاب «یکصد و پنجاه صحابی ساختگی» اسامی همین تعداد صحابی ساختگی را برشمرده است که کتابهای معتبرِ تاریخی و حدیثی اهل سنت؛ مانند صحیح ترمزی (د 279 ق.) و ابنحجر (ه-. 852 ق.) و کتابهایی که شرح حال برای اصحاب پیامبر نوشتهاند، آنها (اصحاب ساخته دست خیال سیفبنعمر) را نیز جزو صحابه حقیقی پیامبر خدا نام بردهاند. برخی از این کتابها عبارتاند از: «معجم الصحابه» البغوی (د 317 ق.)، «معجم الصحابه» ابنقانع (د 351 ق.)، «الصحابه» ابوعلیبنالسکین (د 353 ق.) «معرفه الصحابه» ابو نعیم (د 430 ق.)، «استیعاب فی معرفه الاصحاب» ابنعبدالبرّ (د 463 ق.)، «اسد الغابه فی معرفه الصحابه» ابناثیر (630 ق.)، «الاصابه فی تمییز الصحابه» ابنحجر (د 852 ق.) و «تجرید اسماء الصحابه» الذهبی (د 748 ق.)، وی مؤلفان 68 تن از تاریخ نویسان، سیره نویسان، ادیبان و ... را ذکر نموده و یادآور شده است که اینها پارهای از آثاری است
ص: 96
که از سیف، سخن نقل کردهاند.
(1) برخی دیگر از محقّقان نیز سیف را در زمره دروغ پردازان و روایتسازان نام بردهاند؛ مانند عقیلی (د 322 ق.) در کتاب الضعفاء، ابنجوزی (د 597 ق.) در «الموضوعات»، سیوطی (د 911 ق.) در اللئالی المصنوعه و ...
(2)سلفیه به استناد روایت
«انّه لا یدخل النار أحد بایع تحت الشجرة»؛
«هیچ یک از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بیعت کردند، داخل جهنم نمیشوند.»
(3) و آیه:
(لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْیبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).
«خداوند راضی است از مؤمنینی که در زیر آن درخت (رضوان) با تو بیعت کردند.»
(4)همه اصحاب را اهل بهشت میدانند اما باید دانست که خداوند از مؤمنان اعلام رضایت کرده نه منافقان؛ مثل عبداللّهبنابَی و اوسبنخولی، گرچه آنها در بیعت رضوان حاضر بودند.
(5) پس از نظر ما صحابه در درجات متفاوتی از ایمان بودند، بعضی از مؤمنان هستند که جان و مالشان را به خدا فروختند:
(إِنَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ...)
(6)و بعضی هستند که در صدر اسلامآورندگان و از مهاجرین و انصار هستند و بعضی در طاعت خدا از آنها به خوبی پیروی کردند و رضایت خدا را خریدند آنها به بهشت خدا وعده داده شدند:
(وَ السَّابِقُونَ اْلأ وَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ اْلأ نْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات ...).
آنان که در صدر اسلام سبقت به ایمان گرفتند از مهاجر و انصار (و در دین ثابت ماندند) و آنان که به طاعت خدا پیروی ایشان کردند، خدا از آنان و آنان از خدا خشنودند و خدا برای آنان بهشت ها آماده کرده است که ...
(7)اما در همین سوره بعد از آیه فوق میبینیم که آمده است کسانی از اعراب اطراف مدینه هستند که منافقند حتی بعضی از اهل مدینه هم هستند که منافقند و بر نفاق ماهر و ثابتند و شما از نفاق آنها آگاه نیستید اما ما آنان را میشناسیم و آنها را دو بار عذاب میکنیم و عاقبت هم به عذاب سختی گرفتار میکنیم.
(8)نکته قابل توجّه و دقیق آیه این است که میفرماید:
(وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ...
). «برخی از اهل مدینه به نفاق خو گرفتهاند، تو آنها را نمیشناسی ولی ما آنها را میشناسیم.»
برخی از اهل مدینه در کنار پیامبرخدا (ص) بودند و ادعای ایمان هم میکردند، اما در درون در نفاقشان ثابت بودند و تا آخر عمر هم توبه نکردند.
چنانکه شوکانی، از مفسّران اهل سنت، در تفسیرش، ذیل جمله «مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ» مینویسد: اینها کسانی بودند که بر نفاقشان ماندند و توبه نکردند و بر نفاق مردند؛ مانند عبداللّهبن ابی و ابوعامر راهب و الْجَدَّ بْنَ قَیس.
(9)و بعضی دیگر از آنها به گناه نفاق خود اعتراف کردند؛ هم اعمال صالح داشتند هم اعمال ناپسند، امید است خدا توبه آنان را بپذیرد و مورد مغفرت و رحمتش قرار دهد.
(10)بعضی دیگر نیز بودند که در نماز پیامبرخدا (ص) در جمعه و جماعات حاضر میشدند، اما وقتی صدای دهل کاروان تجار را میشنیدند، پیامبر را رها کرده و به لهو و تجارت میشتافتند.
(11)برخی بودند که از جنگ کراهت داشتند و در شهر ماندن را بر جهاد در راه خدا ترجیح میدادند، در عین حال که در جماعت مؤمنان و مصاحب پیامبرخدا بودند؛ چنانکه میفرماید:
(لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدینَ دَرَجَةً ...)
(12)«هرگز مؤمنانی که بی هیچ عذری از رفتن به جنگ سر باز زدند و آنهایی که در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند، مساوی نیستند. خداوند مجاهدانی را که با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند بر نشستگان برتری داده است.»
پس صحابه چند دسته بودند؛ برخی مؤمنان راستین و مجاهدان در راه خدا و اهل عبادت، خضوع و خشوع و نیز آمر به معروف و ناهی از منکر و پاسداران حدود الهی بودند
(13) و مطیع خدا و رسول. برخی در درجات پایینتر و برخی اهل نفاق و دورویی و ظاهرالصلاح. برخی نیز کسانی بودند که خدا آنها را نسبت افک داد، چون به ناموس پیامبر بیحرمتی کردند
(14) و بعضی کسانی بودند که لهو و تجارت را بر محضر پیامبر نشستن و به
1- عسکری، یکصد و پنجاه صحابه ساختگی، ص 101- 104)
2- همان.
3- ابن تیمیه مجموعه فتاوی ج 4، ص 346
4- فتح: 18
5- مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ص 130
6- توبه: 111
7- همان، ص 100
8- همان، ص 101
9- محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج 1، ص 922
10- همان، ص 102
11- جمعه: 11
12- نساء: 95
13- توبه: 112
14- نور: 10
ص: 97
خطبه جمعه گوش دادن ترجیح میدانند و گروهی دروغگو و جاعل حدیث بودند و آن را وسیله رسیدن به دنیا قرار دادند.
(1) پس مصاحبت به تنهایی، معیاری برای فضیلت نمیشود، مگر آنکه همراه با ایمان راستین و علم و تقوا و جهاد باشد.
اینها معیارهای ثابت قرآن برای برتری افراد و اقوام بر یکدیگر است و مقید به صحابی بودن یا تابعی بودن و از سه قرن اولیه بودن یا از قرون دیگر بودن نکرده است. پس نه تنها صحابی بودن به تنهایی برای سلف فضیلت نمیآورد و جبران گناهان آنان را نمیکند و دلالت بر عدالت آنان نمیشود بلکه همسر پیامبر بودن هم اگر همراه با ایمان و عمل صالح نباشد، نه تنها موجب فضیلت نیست بلکه اگر مرتکب گناه کبیره شوند موجب عذاب شدیدتر است؛ چنانکه خدای سبحان خطاب به همسران پیامبر میفرماید:
(یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ ...).
(2)«ای همسران پیامبر، هر یک از شما مرتکب گناهی آشکار شود (دانسته به کار ناروایی اقدام کند) عذاب او دو برابر دیگران خواهد بود.»
آری، اگر کسی افتخار همسری پیامبر را داشته، مطیع فرمان خدا و رسول باشد و عمل صالح انجام دهد، پاداش او دو چندان خواهد بود.
(3) پس اساس تقرّب به خدا و رسول، ایمان و عمل صالح است؛ چنانکه خدای سبحان برای اهل ایمان، زن فرعون را مثل میزند و او را الگوی اهل ایمان و از ساکنان بهشت قرار میدهد.
(4) در مقابل مثل و نمونه کفر و سرکشی زن نوح و زن لوط همسران دو تن از پیامبران را قرار میدهد که اگر چه مصاحب و تحت فرمان دو بنده صالح خدا بودند اما چون به آنها خیانت کردند همسری پیامبر مایه نجاتشان نشد و اهل جهنم شدند
(5) و این سنت ثابت خداست که اهل ایمان و عمل صالح را رستگار نموده و اهل بهشت کند و اهل کفر، فسق و فجور را معذّب به عذاب نماید. اصحاب، معاصرین، همسران و حتی فرزندان پیامبر هم از این قانون کلی الهی مستثنی نیستند مگر آنان که شایستگی شفاعت نبی گرامی (ص) یا نبی یا وصیی از انبیا و اوصیای الهی شامل حالشان گردد، که آن هم بر اساس معیار کلی است و در آن هم فرقی میان افراد سه قرن اول اسلام و آنان که در قرن چهارم یا چهاردهم آمدند، نیست.
پس این سخن ابن تیمیه درست نیست که میگوید:
«فَقَالَ غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْ اْلأَئِمَّةِ: إنَّ کُلَّ مَنْ صَحِبَ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَفْضَلُ مِمَّنْ لَمْ یَصْحَبْهُ مُطْلَقًاً ...»
«هر کس از اصحاب پیامبر خدا (ص) باشد او برتر است از کسی که از صحابه نبوده و از تابعین یا تابعینِ تابعین باشد.»
(6)و به معاویه و عمربنعبدالعزیز مثال میزند که گرچه عمربنعبدالعزیز عادلتر از معاویه بود، اما مصاحبت با پیامبر برای انسان فضیلتی میآورد که با هیچ عملی قابل مقایسه نیست.
(7)بر مبنای سخن ابنتیمیه و امامانی که او به قولشان استشهاد کرده، معاویه از امام علیبنالحسین و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) و امامان اهل سنت از مالک و شافعی و ابو حنیفه و احمدبنحنبل هم برتر خواهد بود؛ چون معاویه بعد از فتح مکه اسلام آورد و چند صباحی محضر پیامبر را درک کرد. این سخن با کدام آیه و روایت صحیح، که مورد قبول فریقین باشد، قابل جمع است؟ نمیدانم!
خلاصه اینکه صرف سلف بودن دلیل بر فضلیت نمیشود؛ چرا که خود ابنتیمیه هم این روایت پیامبر (ص) را که در توصیف ناقلان و کاتبان حدیث فرمود:
«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»
؛ «چهبسا کسی سخن حکیمانهای را بهدیگری، که از او فهیمتر است، نقلکند.»
(8) میپذیرد؛ یعنی چه بسا صحابه سخنی را به تابعین و آنان به تابعینِ تابعین نقل کنند و آنها بهتر و عمیقتر سخن پیامبرخدا (ص) را درک کنند.
پس این سخن ابنتیمیه که مینویسد: «سلف در هر فضیلتی افضل از خلف هستند ...؛ چه در علم و چه در عمل، چه از جهت عقل و چه از جهت دینداری و عبادت و آنها به تبیین و حل هر مشکلی شایستهتر از خلف هستند.»
(9) چون با حدیث مذکور از پیامبر در تعارض است، پذیرفته نیست؛ زیرا بر مبنای سخن ابنتیمیه، هیچ تفسیر و کتابی علمی؛ چه در اصول اعتقادی و چه در اصول اخلاقی و چه احکام عملی، نباید نوشته شود؛ زیرا پیشینیان، هم در فهم مسائل دینی و هم از نظر فکری، برتر از خلف هستند و این با عمل خود ابنتیمیه و سیره علمای اسلام در تعارض است؛ چرا که وقتی مسائل در گذشته بهتر حل شدهاند؛ چه نیازی به اظهار نظر جدید است؟
یکی دیگر از مغالطههای ابنتیمیه در باب فضیلت سلف این است که مینویسد:
«رَأْسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ؛ وَکُلُّ مَنْ کَانَ أَفْضَلَ مَنْ غَیْرِهِ مِنْ الأَنْبِیَاءِ وَالصَّحَابَةِ وَغَیْرِهِمْ؛ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ مِنْهُ»
«رأس فضیلتها علم است و هر کس از انبیا و صحابه افضل باشد، او اعلم است.»
(10)علت مغالطه این است:
1- احمد حسین یعقوب اردنی، بررسی نظریه عدالت صحابه، ص 118
2- احزاب: 30
3- همان: 31
4- تحریم: 11
5- همان: 10
6- ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 4، ص 422
7- همان
8- همان، ص 76
9- همان، ص 126
10- همان، ص 325
ص: 98
قیاسی که ابنتیمیه تشکیل داده، از شکل دوم است و در شکل دوم، یکی از دو مقدمه باید سالبه باشد و الّا نتیجه نخواهد داد. البته در اینکه علی (علیهم السلام) افضل صحابه است، شکی نیست و به اعتقاد امامیه و جمیع فرق شیعه و حتی برخی از اهل سنت؛ مانند ابوسهل بشر بن معتمد، ابو موسی عیسی بن صبیح و ابو عبدالله جعفر بن مبشر و ابو جعفر اسکافی و ابوالحسن خیاط و ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخی و معتزلیهای بغداد و متأخرین از معتزله؛ مانند ابنابی الحدید و ... علی را افضل الناس بعد از نبی گرامی (ص) میدانند؛ زیرا داناترین و فداکارترین و پارساترین فرد بعد از پیامبر (ص) بود چنانکه آن حضرت در روز جنگ خیبر فرمود:
«فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خدا به دست او درِ خیبر را میگشاید.»
(1) و فردای آن روز پیامبر (ص) پرچم را به دست علی (ع) داد و درِ خیبر به دست مبارک او گشوده شد و ابنتیمیه در ذیل تفسیر آیه 21 سوره بقره مینویسد: خدای سبحان فرمود: «یحبّالمتّقین»
(2) و «یحبّ المحسنین»
(3) و «یحبّ المقسطین»
(4) و «یحبّ التوابین» و «یحبّ المتطهرین»
(5) و «یحبّ الّذین یقاتِلونَ فی سبیله صفاً کأنهم بنیانٌ مرصوص»
(6)خداوند کسانی را دوست داردکه در راه او در صفهای به هم فشرده مقاتله میکنند، گوییکه سدهای آهنین هستند،
(7) پس همه این اوصاف درباره علی (ع) صادق است؛ چون خدا او را دوست دارد و به روایت صحیح از پیامبر بیان شده است.
و در برتری علمی علی از سایر خلفا و صحابه همین بس که پیامبر (ص) فرمود:
«أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا ...»
؛ «من شهر دانشم و علی در آن شهر است.»
(8)و در جای دیگر میفرماید:
«أَقْضَی أَهْلِ الْمَدِینَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»؛
«شایستهترین فرد در مردم مدینه برای حکمرانی علی است.»
(9)و این افضلیت حاصل نمیشود مگر به اعلم و افقه بودن نسبت به کتاب خدا و سنت رسولش و استواری در عمل به آن و اجرای عدالت در جامعه؛ پس چنین نیست که هر صحابی برتر از تابعی باشد.
عدالت صحابه و تابعین:
یکی از صفاتی که موجب برتری گروهی بر گروه دیگر و فردی بر افراد دیگر میشود، عدالت است امّا آیا همه اصحاب عادل بودند؟ قضاوت دقیق در این زمینه را باید به بررسی سیره زندگی عملی و اعتقادی آنان موکول کرد، اما بهطور اجمال میتوان گفت: برخی عادل بودند و برخی نه، چنان که در میان اهل سنت هم در عدالت صحابه اختلاف هست، آلوسی مینویسد:
«بسیاری از اهل سنت، بر عدالتِ همه صحابه اجماع دارند و تعظیمشان بر امت واجب است.»
(10)ایشان قول خطیب بغدادی در الکفایه را هم مؤید میآورد که گفته است: «عدالت صحابه ثابت و آشکار است.»
(11) اما برخی چون مازری در «شرح البرهان فی الصحابه» مینویسد «عدولٌ و غیر عدولٍ ...» یعنی برخی عادلاند و برخی عادل نیستند.
ابنعمار حنبلی در شذرات الذهب و علمای شیعه هم همین عقیده را دارند که برخی از صحابه عادل بودند و برخی کارهایی از آنها سر زده که موجب سقوط از عدالت بوده است؛ مثلًا جمهور مفسّرین گفتهاند: آیه (إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا ...)
(12) در مورد ولیدابنعقبه بن ابی معیط نازل شده
(13) و عسقلانی گفته است او نماز صبح را با مردم چهار رکعتی خواند در حالیکه مست بود و عمر بر او تازیانه زد اما با این حال ائمه حدیث او را از صحابه دانستند!
(14)آلوسی در پاسخ این اشکال میگوید: مراد این نیست که صحابه همه عادل بودند و فسقی از آنان سر نزده و گناهی مرتکب نشدهاند ... بلکه منظور این است که آنها بالأخره طاهر از دنیا رفتند.
(15) اما آلوسی به چه دلیل گفته است همه طاهر از دنیا رفتند، جای سؤال است و این حقیقت آشکار نمیشود مگر با بررسی دقیق سیره زندگی آنان و این امر هم به آسانی قابل استقراء نیست. آیا معاویه و عمروبن عاص با همه خیانتشان به اسلام و مسلمانان طاهر از دنیا رفتند؟
(16) آیا مروانبنحکم طاهر از دنیا رفت؟ که امام علی (ع) درباره او میفرماید:
«دست او دست یهودی است اگر به ظاهر بیعت کند در باطن خیانت میکند.»
(17) اگر وضع صحابه چنین است وضع تابعین و تابعین از تابعین نیز بهتر از صحابه نخواهد بود.
یکی دیگر از احادیثی که سلفیه زیاد بر آن تأکید دارند حدیث رسول خداست که فرمود:
1- ابن اثیر پیشین ص 28، ابن تیمیه التوحید ص 471، محمدبن عبدالوهاب التوحید، ص 186
2- بقره: 76
3- بقره: 195
4- حجرات: 9
5- بقره: 222
6- صف: 5
7- ابن تیمیه، التوحید، ص 471
8- ابن اثیر، ج 1، ص 22
9- همان
10- آلوسی، الاجوبه العراقیه علی اسئله لاهوریه، ص 28
11- همان
12- حجرات: 6
13- شوکانی، فتح القدیر، ج 2، ص 854
14- آلوسی، همان، ص 42
15- همان
16- حسینعلی منتظری، درس هایی از نهج البلاغه ج 3، ص 48، 365
17- همان، ص 201
ص: 99
«فعلیکم بسنّتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیّین عضوا علیها بالنواجذ، وإیّاکم ومحدثات الأمور فإنّ کلّ بدعة ضلالة».
(1)ابنتیمیه این حدیث را الگوی فکری و عملی اهل سنت میداند. (2)صرف نظر از ضعف سند حدیث و مناقشه در اسناد رجال حدیث، بحث در محتوا و مصادیق آن است. اگر چه غالب اهل سنت مصداق آن را خلفای چهارگانه بعد از پیامبر (ص) میدانند، اما از نظر امامیه مصداق خلفا با اوصاف راشدین ومهدیین، تنها ائمه دوازدهگانه از اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هستند، چون علیالاطلاق راه کسی راه رشد وهدایت است که از هرگونه گناه و اشتباه مصون باشد و این تنها انطباقش بر ائمه شیعه (علیهم السلام) است که دارای مقام عصمت هستند و عدالت برای این اوصاف، که امر به تمسّک بر آنها شده باشد کافی نیست.خلاصه سخن در باب نقد تعریف اصطلاحی سلفیه این استکه نه سلف صالح- به معناییکه میگویند- میتوانند الگو باشند و نه امر پیروی از آنها حجت شرعی و یا حجت عقلی دارد.خلاصه سخن در تعریف سلفیه این است که سلفیه فرقهای نوظهور است که غالباً از عقاید احمد بن حنبل و اهل حدیث بهویژه ابنتیمیه ومحمد بن عبدالوهاب پیروی می کنند، اما خود را احیاگران سنت و پیروان سلف؛ یعنی اصحاب پیامبرخدا (ص) و تابعان، و تابعانِ تابعان و پاسداران توحید و سنت نبوی میدانند.
1- ابن تیمیه پیشین، ج 3، ص 341، 342
2- ابن تیمیه عقیده واسطبه، ص 140