شناخت سلفیه‌

نوع مقاله : از نگاهی دیگر

چکیده

شناخت صحیح فرقههای اسلامی از یکدیگر موجب نزدیکی و انسجام گروههای مختلف فکری مسلمانان در جامعه اسلامی است. نگارنده در این نوشتار در صدد شناساندن یکی از گروههای فکری به نام سلفیه است.
گرچه سلفیه با این عنوان، پدیدهای نوظهور است اما ریشههای فکری آن، به اهل حدیث و ابن تیمیه و پیروان او برمیگردد.
یکی از مسائل مورد اختلاف میان متفکران، تعریف «سلفیه» و مصادیق «سلف صالح» به ویژه «سلف صحابه» پیامبرخدا (ص) است که در این مقاله دیدگاههای موافقان و مخالفان گزارش و سپس داوری شده است. در ادامه، ریشههای پیدایش و تحوّلات تاریخی آن، از آغاز تا محمد بن عبدالوهّاب بررسی میشود.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


مقدمه
پساز رحلت پیامبرگرامی اسلام، از دهه دوم هجری بحث در مسائل اعتقادی به ویژه امامت، صفات الهی، ایمان وکفر، قضا و قدر و ... موجب پیدایش نحلههای گوناگون فکری درمیان مسلمانان شد.
یکی از این فرقهها «اهل حدیث» بودند که در اخذ مسائل اعتقادی و فروع عملی از ظواهر قرآن و روایات نبوی، اصرار میورزیدند.
از درون این جریان فکری در قرون اخیر، تفکّر سلفگرایی با نام سلفیه به عنوان یک فرقه شکل گرفت که در این مختصر به معرفی آن میپردازیم:
معنا شناسی سلفیه:
سلفیه در لغت:
سلفیه از نظر ماده مصدر صناعی از کلمه «سَلَف» است که به آخرش یای نسبت، همراه با هاء اضافه شده که این هاء هنگام وصل قلب به «ه» می‌شود؛ یعنی هنگام وقف «سلفیه» و هنگام وصل «سلفیة» خوانده می‌شود. (1)
و اما از نظر معنا، برخی آن را به معنای «پدرانِ گذشته» دانسته (2) و برخی دیگر بر همه پدران و اقربای یک فرد، که از نظر زمانی یا فضیلت، بر او مقدم هستند، اطلاق کرده‌اند. (3)
سلفیه در اصطلاح:
اصطلاح سلفیه، در آثار محقّقانِ مسلمانِ کشورهای عربی، در دو معنا به کار رفته است: (4) و (5) در معنای نخست، برکسانی اطلاق میشود که مدعی هستند در اعتقادات و احکام فقهی، به سلف صالح اقتدا می‌کنند.
در معنای دوم، که کاربرد آن به دوران بیداری مسلمانان در عصر حاضر بر می‌گردد، بر کسانی اطلاق گردیده است که برای بیداری مسلمانان و رهایی آنان از تقلید فکری غرب و اتکا و اعتماد آنان به فرهنگ و تمدن دیرینه خویش و رجوع به قرآن و سنت، با نگاهی تازه و اندیشه‌ای نو برای حل معضلات و مسائل فکری جدید و استخدام فن و تکنیک و علوم تجربی بر مبنای فرهنگ اسلامی و تطهیر چهره نورانی اسلام از غبار بدعتها و خرافه‌هایی که در طول چهارده قرن بر آن نشسته بود تلاش کرده‌اند و حرکت «اصلاح دینی» را شکل داده‌اند. آنها عنوان «سلفیه» را نشانی برای خویش قرار دادند؛ به این معنا که:
«می‌بایست همه رسوباتی که پاکی و صفای اسلام را به تیرگی مبدّل ساخته و همه بدعتها و خرافه‌ها و ... را از اسلام دور کرد ... تا دین اسلام به عنوان دین کار و تلاش و زندگی، مورد توجه قرار گیرد.» (6)
بدیهی است مراد ما از سلفیه در این بحث، معنای نخست است که معرفی آنان محور بررسی و نقد این مقاله است.
تعریفهای متعددی و گوناگونی از سوی موافقان سلفیه و مخالفان آنان برای «سلفیه» ارائه شده که به برخی از آن ها به ترتیب اشاره می‌شود:


1- محمد ابراهیم شقره، هی السلفیه، ص 17
2- اسماعیل بن حماد جوهری، صحاح، جزء 3
3- مجمع اللغه العربیه الوسیط، جزء اول، با مقدمة ابراهیم مذکور.
4- محمد سعید رمضان البوطی، سلفیه بدعت یا مذهب صص 256- 259
5- سید محمد کثیری، السلفیه بین اهل السنة و الإمامیه، صص 42 و 43
6- البوطی، همان، صص 258 و 259

ص: 89
الف) تعریف سلفیه از دیدگاه موافقان:
سلفی‌ها در این معنا متفقاند که «سلفیه» به معنای «پیروی از سلف صالح» است اما در مصادیق سلف صالح اختلاف نظریه دارند. گرچه محمد ابراهیم شقره از محقّقان سلفی معاصر، مدّعی اتفاق نظریه در معنای سلفیه و مصادیق آن است و پیشینیانِ از امتِ پیامبر؛ بهویژه آنانکه در دو- سه قرن آغازین اسلام می‌زیسته‌اند و پیرو منهج نبوی و خلفای راشدین در احکام، آداب، اخلاق و عقیده بودند را مصداق سلف صالح می داند. (1) اما محمد بن عبدالرحمان المغراوی، یکی دیگر از محققّان این مکتب مینویسد: عالمان دینی در تعریف اصطلاحی سلف صالح اختلاف دارند. ایشان به نمونههایی از این تعریفها اشاره میکند و درپایان بهترین تعریف سخن شیخ محمود خفاجی را می داند که معتقد است: «محدودیت زمانی سه قرن اوّل اسلام، به تنهایی برای معرفی سلف صالح کافی نیست مگر اینکه موافقت اندیشه آنان با کتاب و سنت و روح کتاب و سنت را به آن اضافه کنیم.
پس کسیکه در اندیشهاش مخالف کتاب و سنت باشد، از سلف صالح نیست اگر چه در میان صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین زیسته باشد. (2)
علی حسین جابری، از محقّقان معاصر جهانِ عرب نیز در مفهوم سلفیه، کتاب و سنت را مبنا قرار می‌دهد و این دو را، هم در مسائل نظری و هم احکام فقهی شرط می‌داند و آن را منهج مسلمانان پاسدار کتاب و سنت در همه زمانها می‌داند. (3)
نتیجه اینکه دو محقق اخیر، بر خلاف محقّق پیشین، بهجای تأکید بر پیروی از سلف صالح، بر پیروی از کتاب و سنت توصیه کرده و کوشیدهاند ابتدا تعریف مفهومی ارائه کنند، سپس مصادیق آن را معین نمایند.
در نهایت، به دیدگاه دکتر مصطفی حلمی، از محقّقان سلفی در مصر می‌رسیم که چند اثر در معرفی سلفیه دارد. وی «سلفیه» به معنای عام را اسم عَلَم برای کسانی می‌داند که در اعتقادات و فقه (احکام فقهی) از سلف صالح و تابعین از سه قرن اول اسلام و پیشوایان امّت بعد از آن ها؛ مانند ائمه چهارگانه اهل سنت و سفیان ثوری، بخاری و مسلم و دیگر اصحاب سنن و همچنین از علمایی که ملزم به روش مسلمانان اوّلیه هستند- گرچه فاصله زمانی با آنان دارند و با مشکلات و مسائل جدید روبهرو هستند؛ مانند ابن‌تیمیه و ابن‌قیم و محمدبن‌عبدالوهاب ودیگران از معاصرین، که درعربستان، هند، مصر، شمال آفریقا و سوریه هستند، پیروی می‌کنند. (4)
ایشان در ادامه، «سلفیه» در معنای خاصش را اقتدا به پیامبرخدا (ص) می‌داند؛ به این معنا که سیره نبوی در جغرافیای فکری و زندگی روزانه سلفی‌ها حضور فعال دارد و شریعت اسلامی را بر طبق سنت نبوی تنظیم می‌کند. البتّه وی اجتهاد در مسائل مستحدثه را، طبق اصول فقه و بر مبنای سنت جایز می‌داند. (5)
با بررسی تعاریف اصطلاحی گذشته و مقایسه میان دیدگاه‌های محققان سلفی می‌توان گفت سلفی‌ها خود را پیرو پیامبر خدا، اصحاب آن حضرت، تابعین، تابعینِ تابعین، علمای اهل حدیث، بهویژه احمدبن‌حنبل وابن‌تیمیه، ابن‌قیم و محمدبن عبدالوهاب می‌دانند.
ب) تعریف سلفیه از دیدگاه مخالفان:
آنان از زوایای مختلف روی اصطلاح «سلفیه» پژوهش و بررسی کرده‌اند؛ گاه از آن جهت که این اصطلاح اشعار به وابستگی به گذشتگان دارد و بر کسانی دلالت می‌کند که جمود بر اندیشه گذشتگان، بهویژه سه قرن اوّلیه اسلام دارند و هرگونه اندیشه، گفتار و عمل تازه‌ای را محکوم بهبدعت می‌کنند؛ گاه از آن جهت که سلف صالح، به جهت معاصر بودن با پیامبر گرامی اسلام و یا نزدیکی به عصر رسالت و شیوه‌ای که در فهم متون دینی داشتند، مزیتی دارند که فهم آن شیوه‌ها موجب فهم دقیق‌تر و بی پیرایه از اسلام؛ یعنی از قرآن وسنت نبوی خواهد بود. گاه واژه «سلفیه» بهعنوان یک نحله مذهبی، که به آرای عقیدتی و فقهی خاصّی پایبند است و ازآن دفاع می‌کند، مورد توجه قرار می‌گیرد.
اکنون به اختصار بعضی از دیدگاه‌های مخالفان را بررسی می‌کنیم:
محمد سعید رمضان البوطی (6) «سلفیه» را از جهات گوناگون مورد کاوش قرار داده است. وی معتقد است این واژه، هنگامیکه معنای اصطلاحی آن مورد نظر باشد، برگرفته از واژه سلف است و مراد سه قرن نخست حیات امّت اسلامی است که شایسته‌ترین عصر اسلامی و سزاوارترین آن ها به اقتدا و پیروی است و منشأ این اصطلاح نیز فرموده پیامبرخدا (ص) است که بنا به روایت ابن‌مسعود، به نقل از بخاری و مسلم فرمود:
«بهترین مردم، مردم قرن من هستند، سپس کسانی که در پی ایشان می‌آیند و سپس دیگرانی که در پی آنان می‌آیند ...»


1- هی السلفیه، صص 17 و 18
2- المفسرون، ص 14
3- علی حسین جابری، الفکر السلفی، ص 17
4- مصطفی حلمی، قواعد منهج السلفی فی الفکر الإسلامی، ص 178
5- همان.
6- از اندیشمندان اهل سنت است که در تقریب مذاهب اسلامی کوشش کرده و رکن رکین مقابله با وهابیت در سوریه است. صابری حسین، سلفیه بدعت یا مذهب، با مقدمه واعظ زاده خراسانی، ص 8

ص: 90
بی تردید سبب این برتری آن است که مسلمانان این سه قرن به سرچشمه‌های نبوّت و تعالیم رسالت نزدیک‌ترند؛ زیرا اینان مجموعه‌ای از مسلمانان را تشکیل می‌دهندکه گروهی از ایشان (صحابه) عقاید اسلامی و اصول و احکام دین را مستقیم و بدون واسطه از پیامبر (ص) گرفته‌اند و دوّمین حلقه، مظهری از تابعیناند؛ همانانکه از اصحاب حضرت رسول پیروی کرده‌اند و سومین حلقه، که نشانگر تابعینِ تابعین است، آخرین حلقه از دوران اندیشه و خلوص فطرت اسلامی از شائبه‌های ناخوانده وارد شده در دیناند. (1)
او این معنا از سلف و سلفی بودن را می‌پذیرد؛ چنانکه می‌نویسد:
«این حقیقت ما را بدان فرا می‌خواند که اندیشه و نیز شیوه رفتار خویشرا بهرشته وفاداری نسبت به سلف پیوند دهیم. به آنان اقتدا کنیم و در فهم متون دینی بر اساس قواعدی که آنان آورده‌اند عمل کنیم. به همه اصول اعتقادی و احکام عملی پایبندی نشان دهیم که همه یا اکثریت آنان بر آن اتفاق نظر داشته‌اند.» (2)
ایشان در ادامه این توضیح را میافزاید: مراد از پیروی از سلف، آن نیست که شخص مقید به ظاهرِ جزء جزء الفاظ و کلماتی شودکه آنان ادا کردند یا مقید به موضع‌گیری خاص و موردی گرددکه آنان در پیش گرفته بودند، بلکه مراد رجوع به قواعدی است که آنان در تفسیر و تأویل متون دینی، معیار و میزان قرار داده بودند و نیز اصولی که آنان برای اجتهاد و تأمل و استدلال در اصول و احکام داشتند. (3)
اما وی تمسک به واژه «سلف» و ساختن عنوان «سلفیه» را، که در تاریخِ اندیشه و شریعت اسلامی، پدیده‌ای نوظهور و عنوان مشخّص و جدا کننده گروه معینی از مسلمانان با عقاید، افکار و اندیشه‌های خاص است، نمی‌پذیرد و آن را بدعتی نو ظهور در دین می‌داند که نه سلف صالح این امت با آن آشنایی داشته‌اند و نه خلف پایبند به روش آنان ... (4)
البوطی در فصل دیگر کتابش علّت بدعت شمردن اصطلاح «سلفیه» به این معنا را چنین توضیح می‌دهد:
«اگر مقصودِ (مسلمانیکه خود را وابسته به مذهب سلفیه می‌داند) از واژه سلفیه، همان چیزی باشد که واژه «اهل سنت و جماعت» بر آن دلالت می‌کند، برای جماعت مسلمانان (اهل سنت) نامی جز آنچه سلف بر آن اجتماع کرده‌اند گذاشته و بدین ترتیب بدعتی به میان آورده است ... اگر هم مقصود از «سلفیه» چیزی برابر نهاده اهل سنت و جماعت نباشد ... در این صورت تردیدی نخواهد بود که استفاده از این واژه و جایگزین ساختن آن- به مفهوم باطل خود- با واژه اهل سنت و جماعت که سلف صالح بر آن اجتماع داشته‌اند، مغایرت دارد و بدعت است.» (5)
البوطی در ادامه سلفی را چنین معرفی می‌کند:
«امروزه از دیدگاه صاحبان این بدعت، سلفی کسی است که به فهرستی از آرای اجتهادی معین؛ خواه در زمینه عقیدتی و خواه در زمینه فقهی، پایبند باشد و از آن دفاع کند و هرکه را از دایره این آراء بیرون باشد، نابخرد و بدعتگذار بخواند.» (6)
در پایان، نظر خویش را اینگونه اظهار می‌کند که: «سلفیه» مذهبی تازه اختراع شده در دین است و بنیان آن گِردآمده‌ای از پاره‌ای آرای اجتهادی در زمینه‌های عقیدتی و احکام عملی است که صاحبان این مذهب آن ها را بر اساس خواست و به اقتضای طبع و تمایلات خویش از مجموعه بسیار گسترده و گوناگونِ آرایی اجتهادی که از سوی بسیاری از عالمان سلف و برگزیدگان اهل سنت و جماعت ابراز داشته شده است گرد آورده‌اند و آنگاه اعلام کرده‌اند این تنها چیزی است که می‌تواند همه «فرقه ناجیه» (گروه نجات یافته اسلامی) را که در پرتو کتاب و سنت پیش می‌روند، در خود جای دهد و هر که از این دایره بیرون رود و آرای اجتهادی دیگری برگزیند بدعتگذار و گمراه است. (7)
یکی دیگر از ناقدان «سلفیه»، سامر اسلامبولی، از محقّقان سوری است که معتقد است: «بسیاری از مردم می‌پندارند: راه و رسم اندیشیدن در مسائل فکری، فرهنگی و زندگی را باید از میراث فرهنگی گذشتگان و تطبیقش بر زمان حاضر، بدون توجّه به عامل تغییر زمان و مکان اخذ نمود و عیناً بر زمان حال و آینده منطبق کرد. بر این مبنا، جوامع گذشته، سلطه خویشرا بر آیندگان هموار نمودهاند، گویی که گذشتگان، زندگانی در بدن آیندگان و پدران، زندگانی در اجساد فرزندان هستند.» (8)
ایشان در ادامه، برخی مسلمانان را نیز مانند سایر ملّتها اسیر این توهّمات و مبتلا به مرض سلف‌گرایی در فهم امور دینی و حیاتیاجتماعی می‌داند، چون فهم کتاب و سنّت را مقید به فهم صحابه کرده و مبتلا به جمود عقلی شده‌اند؛ بهگونه‌ای که اگر با یکی از آن ها مذاکره کنی، دائم به زبان ابن‌تیمیه سخن می‌گوید و پیوسته برای تو از اقوال گذشتگان نقل می‌کند. مذهبشان را مبتنی بر «عقل» نمی‌کنند، بلکه «نقل» تکیهگاهشان میشود؛ از این رو، از بحث عقلی و مناظره فکری میگریزند و تنها بر مسائلی تکیه می‌کنند که نصّی؛ خواه قطعی یا ظنّی بر آن اقامه شده باشد و


1- محمد سعید رمضان البوطی، پیشین، صص 19 و 20
2- همان، ص 21
3- همان، صص 22 و 23
4- همان، صص 23 و 24
5- همان، ص 261
6- همان.
7- همان، ص 266
8- سامر اسلامبولی، تحریر العقل، ص 179

ص: 91
آنچه در نظر آنان پسند آمده، قیل و قال گذشتگان است و آن ها زبان گذشتگان‌اند و در رابطه عقل و نقل می‌گویند: «نقل اساس هر فکر و اندیشه‌ای است و عقل چیزی جز تابع و خادم نقل نیست!» (1)
خلاصه اینکه از دیدگاه ایشان، سلفیه کسانی هستند که ایمان و اعتقاداتشان را از صحابه اخذ می‌کنند و قول و فعل صحابه را برای اندیشه و عملشان حجت می‌دانند. (2)
یکی دیگر از محقّقان و ناقدانِ سلفیه، سید محمد کثیری، مؤلف «السلفیه بین أهل السنه و الإمامیه» است. ایشان بعد از بررسی دقیق در واژه سلف و بررسی احوال و مجموعه‌هایی از مسلمانان سلف؛ اعم از صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین در پاسخ این پرسش که «سلفیها چه کسانی هستند؟» از قول اندیشمند مصری، شیخ محمد ابوزهره می‌نویسد:
«مقصود از سلفیها آن ها هستند که در قرن چهارم هجری ظهور کردند و اینها برخی از پیروان فرقه حنبلی بودند که می‌پنداشتند تمام آرایشان از احمدبن‌حنبل اتخاذ شده است و او را احیاکننده عقیده سلف می‌دانند. آن ها با کسانیکه افکارشان منطبق بر آرایشان نباشد مبارزه می‌کنند. سپس سلفیه در قرن هفتم هجری به دست ابن‌تیمیه تجدید حیات گردید و در دعوت بهسوی آن پافشاری می‌کردند- البته- ابن‌تیمیه مسائل دیگری را، متناسب با عصرش، بدان افزود. مجدداً این آرا در جزیره العرب، در قرن دوازدهم به دست محمدبن‌عبدالوهاب زنده شد که پیوسته وهابی‌ها (3) به سوی آن دعوت می‌کنند.» (4)
مؤلف در ادامه می‌افزاید: «پاره‌ای» از حنبلی‌ها سلفیه نامیده می‌شوند چون سلفی‌ها افکار خاصّی در مسائل اعتقادی دارند اما احمدبن‌حنبل یکی از پیشوایان فقهی است و در عقاید مکتب خاصی نداشت. او در ادامه به قول ابن‌خلیفه علیوی یکی از علمای الأزهر اشاره می‌کند که سلفیه را از دسته حشویه حنبلی می‌داند. مؤلف این نسبت را در مورد وهابی‌ها تأیید می‌کند. (5) این نسبت از سوی محققانی چون آیت الله استاد جعفر سبحانی و استاد علی اصغر فقیهی مورد تأیید قرار گرفته است. (6) گفتنی است این مقال را مجال بیان تفصیلی همه نظریه‌های موافقان و مخالفان نیست، از این رو، به همین مقدار بسنده کرده و به بررسی آن ها می‌پردازیم:
بررسی و نقد تعریف ها
محور تعریفهای موافقان از سلفیه، پیروی از سلف صالح است. گرچه مصطفیحلمی در تعریف خویش، دامنه پیروی را تا محمدبن‌عبدالوهاب و دیگر رهبران معاصر سلفی در دنیای اسلام بسط داده است، اما غالب اندیشهوران، معیار سلفی بودن را پیروی از سلف صالح؛ یعنی صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین محدود کرده‌اند و افرادی چون ابن‌تیمیه و محمدبن‌عبدالوهاب را از احیاگران سلفیه می‌دانند.
برای بررسی و نقد دیدگاه‌ها در باره تعریف سلفی و سلفیه لازم است دو مسأله را تحلیل کنیم؛ یکی این‌که مراد از «پیروی سلف صالح» به چه معناست و دیگر آنکه «سلف صالح» چه کسانی هستند که پیروی از آنان مایه نجات و تخلّف از آنان، موجب گمراهی و هلاک است.
معنای پیروی از سلف
پیروی ازسلف صالح به چه معناست؟ آیا مقصود این است که در روش اندیشه و شیوه زندگی فردی و اجتماعی و ... تابع و مقلّد آنان باشیم و هرگونه نوآوری؛ خواه در روش اندیشه باشد یا در چگونگی زندگی و نیز خواه در اصول عقیدتی باشد یا در احکام فردی و اجتماعی، تنها نگاهمان به گذشتگان باشد و از عقل خویش برای تجدید حیات اجتماعی و فهم جدید از قرآن و سنّت بهره‌ای نبریم. بدیهی است که این طرز تفکر نه مورد تأیید قرآن و سنت است و نه مورد تأیید هیچ عقل سلیمی است. چرا که:
اولًا: قرآن کریم، که سلفیها خود را متمسّکین و متولّیان انحصاری آن می‌دانند، بسیاری از اقوام گذشته را به جهت پیروی کورکورانه از پدران و گذشتگان سرزنش می‌کند و این را دلیل بر بی‌خردی می‌داند. (7)
ثانیاً: خداوندی که این همه بر تعقّل و اندیشه‌ورزی تأکید می‌ورزد و مشرکان عصر رسالت را به جهت تعقل نکردن وتقلید از پدران و اجداد، سرزنش می‌کند آیا می‌شود امت آخرالزّمانرا استثنا کرده و آنان را به پیروی بی‌دلیل از سلف امر نماید؟ کدام عقل سلیم می‌پذیرد که اگر سلف صالح برای انجام فریضه حج از استر و اسب و اشتر استفاده می‌کردند، امروز هم به احترام سلف صالح و به تبعیت از سلف صالح، از اسب و اشتر استفاده کنند و بر هواپیما ننشیند؟! اگر سلف صالح در هنگام سخنرانی مجبور بودند با صدای بسیار بلند سخن بگویند یا افرادی در وسط جمعیت سخنانشان را


1- همان، صص 189- 179
2- همان، صص 194- 188
3- سلفی ها را به جهت تبعیت و تعصب به آرای محمد بن عبدالوهاب وهابی نامید.
4- محمد ابوزهره، السلفیه، صص 38 و 39
5- همان، صص 41 و 42
6- علی اصغر فقیهی، وهابیان، ص 23؛ جعفر سبحانی، فرهنگ عقاید و ملل، ص 135
7- بقره: 170

ص: 92
به دیگران منتقل کنند، امروز هم عده‌ای بیایند و بگویند چون سلف صالح از بلندگو استفاده نکرده‌اند، پس اگر ما این کار را بکنیم بدعت در دین است و باید حنجره را پاره کرد تا مقصود خویش را به همه مخاطبان رساند. سلف نه از رادیو استفاده می‌کردند و نه از تلفن و تلویزیون و ماهواره و نه از روزنامه و مجلّه و اینترنت، اما امروزه قاطبه علمای اسلام؛ از مذاهب گوناگون، حتی عالمان سلفی مذهب، استفاده از این وسایل را برای تبلیغ فرهنگ اسلامی، نه تنها جایز بلکه ضروری می‌دانند و خلاف آن را تحجّر و واپسگرایی می‌شمارند. گذشته از همه اینها، اگر زندگی سلف را بررسی کنیم، می‌بینیم در همان سه قرن اوّلیه اسلام، تغییرات زیادی در شیوه‌های زندگی فردی و اجتماعی، به ویژه در حکومتداری به وجود آمد.
رمضان البوطی می‌نویسد: «هیچکدام از پژوهشگران وآشنایان با تاریخ صحابه وتابعین، تردید ندارند که عواملی تقریباً به صورت همزمان بروز کردند (1) و با ظهور آن ها برای سلف صالح- رضوان‌الله علیهم- این امکان بر جای نماند که در برخورد با اندیشه و زندگی بر همان شیوه نخست خود ثابت و پایدار بمانند تا این ثبات و پایداری ... صورت معیار و الگویی به خود بگیرد و همه مسلمانانی که پس از آن می‌آیند موظف به پیروی از آن باشند. بلکه ناگزیر بودند به اقتضای عواملی که ذکر شد (و دیگر تحوّلات به وجود آمده) روش‌های دیگری را در زمینه برخورد با زندگی و مسائل آن جایگزین روش قبلی خود سازند و در زمینه فرهنگ و علوم و شیوه‌های شناخت و اندیشه به جای سبک‌های فطری که پیشتر با آن آشنایی داشتند، سبک‌های پیچیده تازه‌ای را در پیش گیرند. (2)ایشان در ادامه، نمونههایی از مسائل عمرانی، عادات اجتماعی و فعالیت‌های اقتصادی ذکر میکند در زمان پیامبرخدا، صحابه با آن آشنایی نداشتند و در زمان تابعین و پیروان تابعین به وجود آمده است. (3) پس بدیهی است مراد از «پیروی و تبعیت از سلف صالح» نمی‌تواند به این معنا باشد که ما باب اندیشه را در مسائل زندگی ببندیم و شیوه نوینی را برای حل مشکلات زندگی استفاده نکنیم. از سوی دیگر، آیا سلف صالح در برخورد با مسائل، همه به یکگونه برخورد می‌کردند و خودشان هیچ اختلافی نداشتند؟
بررسی تاریخ گواهی می‌دهد: در همان سده نخست، گرچه گروهی از تابعان بر سنّت‌های پیشین اصرار می‌ورزیدند اما گروهی دیگر بر اجتهاد در مسائل مستحدث تأکید داشتند که این گروه از سوی سنتگرایان «اصحاب أرَأیتَ» (4) خوانده شدند (5) و این گروه گرچه در آغاز چندان مورد توجه نبودند اما گسترش حوزه جغرافیایی اسلام و پیدایی مسائل مستحدث و دوری از مرکز خلافت اسلامی و عدم دسترسی به نصوصی که مرجع و منبع باشد زمینه را برای اجتهاد شخصی در مسائل به ویژه احکام فقهی آماده کرد؛ چنانکه بر اساس گزارش محقّقان در نیمه نخست سده دوّم هجری قمری، فقه در طی تحوّلی سریع، مرحله فقه نظام‌گرا را پشت سرگذارده، شتابان رو به سوی مرحله‌ای دیگر؛ یعنی تدوین نهاده بود که شکل‌گیری گروهی با عنوان «اصحاب رأی» حاصل آغاز همین مرحله و تکوین فقه بود. در میانه سده دوم قمری نزاع محافل دینی در باب استعمال رأی و حدود کاربرد آن در فقه دو گروه جدید را در مقابل یکدیگر نهاده بود؛ گروهی که رأی فقهی را ارجی ویژه می‌نهادند و به «اصحاب رأی» شناخته شدند و گروهی که به رویارویی با آنان برخاسته، بر پیروی سنت پیشینیان اصرار داشتند که «اصحاب اثر» یا اصحاب آثار خوانده می‌شدند و در منابع متأخّر «اصحاب حدیث» نام گرفتند ... (6) در نیمه نخست سده سوم قمری اصحاب حدیث با بار معنایی پیروان حدیث نبوی مفهومی افتخارآمیز یافت و سنت گرایانی برجسته، چون احمد بن حنبل و اسحاق‌بن‌راهویه خود و همفکرانش را اصحاب حدیث خواندند. (7)
در مقابل اصحاب اثر، افرادی چون حسن بصری (د 110 ق.) و حمادبن‌ابی سلیمان (د 120 ق.) و ابن‌شبرمه (د 144 ق.) و ابن‌ابی لیلی (د 148 ق.) و ابو حنیفه (د 105 ق.) به «رأی» و درایت و اجتهاد در مسائل گرایش داشتند به ویژه ابو حنیفه نماد اصحاب رأی در تاریخ فقه است. او در مواجهه با آرای صحابه، اتفاق آنان را حجت می‌شمرد و در صورت اختلاف خود را در انتخاب به وفق رأی مخیر می‌دید. (8) نتیجه اینکه در میان تابعین و تابعینِ تابعین، وحدت نظری وجود نداشت و هرگروهی خود را مصیب و بر حق دانسته، دیگری را مردود میشمرد. حتی در میان صحابه، در همه مسائل وحدت نظر وجود نداشت، به خصوص در مسائل سیاسی، اعتقادی، امامت و قیام به سیف، گرایش‌های مختلف دیده می‌شود.(9) بهگونه‌ایکه هنوز بدن مطهر پیامبر خدا (ص) دفن نشده بود که در جانشینی پیامبر (ص) اختلاف کردند. گروهی از صحابه، سعدبن‌عباده، گروهی ابابکر و گروهی امیر مؤمنان علی (ع) را برای جانشینی و خلافت پیامبر بر جامعه اسلامی اولی و سزاوار دانستند. بعد از دوران خلافت سه خلیفه، افرادی از صحابه؛ چون طلحه و زبیر ابتدا با امیر مؤمنان علی (ع) بیعت کردند و آنگاه پیمان شکستند وجنگ جمل به راه انداختند و برخی چون معاویه، که سلفیه اورا جزو صحابه می‌دانند (10) با امام به حق، علی (ع) به دشمنی برخاستند و تنور جنگ صفین برافروختند و برخی چون خوارج برای تحمیل نظریه‌های خویش بر امّت و حتّی بر امیرمؤمنان علی (ع) قرآن را مطابق هوی و هوس‌های خویش تأویل کرده و سرانجام آن امام همام را به میدان پیکار فرا خواندند، درحالی‌که بسیاری از آنان از صحابه یا تابعین بودند. پس، از کدامین گروه باید تبعیت کرد؟ از امیر مؤمنان و اصحابش؛ چون سلمان، ابوذر، عمار یاسر و ... یا از معاویه و اصحاب جمل؟


1- مقصود ایشان، گسترش دایره فتوحات اسلامی، گرایش بسیاری از پیروان ادیان دیگر به اسلام، گرویدن هزاران تن از سرزمین‌های مجاور و نیز سرزمین‌ها دور به اسلام و گسترش زندقه است. همان، صص 43- 45
2- محمد سعید رمضان البوطی، السلفیه، ص 47
3- همان، صص 56- 47
4- یعنی آیا دیدی؟: مقصود این است که آیا دیدی حکم فلان مسأله چه بود پس حکم این مسأله نیز چنین است. البوطی، ص 63
5- احمد پاکتچی، دائره المعارف بزرگ اسلام، ج 9، ص 114
6- همان.
7- همان، ص 114
8- همان، ص 132- 128
9- همان، صص 110
10- ابن‌تیمیه، مجموعه فتاوی، ج 4، ص 422

ص: 93
آیا می‌توان تصوّر کرد هر دو بر صراط مستقیم بوده باشند؟ اگر چنین است و صراط مستقیم تکثیرپذیر است، چرا سلفیها امروزه تنها خودشان را بر صراط حق و بقیه را اهل ضلال و بدعت می‌دانند؟ چنان‌که می‌گویند: خوارج، رافضه، قدریه، مرجئه، جبریه، جهمیه، معتزله، اهل کلام (اشاعره، ماتریدیه)، صوفیه، فلاسفه، باطنیه، احزاب، ملّی‌ها و ... اهل بدعت هستند (1) و پیروی از آن ها جایز نیست. اگر چه سخن ایشان در مورد ضلالت گروه‌هایی مثل خوارج، قدریه، جهمیه و جبریه از نظر نگارنده نیز درست است اما بسیاری از این گروه‌ها ظهورشان در عصر صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین بوده است. اگر بر اساس بینش سلفی‌ها، کسانی را رافضه بدانیم که خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را نپذیرفتند، پس شماری از صحابه و تابعین و تابعان آن ها این خلافت را نپذیرفتند که از مشهورترین آن ها می‌توان از صحابه، علی‌بن‌ابی‌طالب، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و سلمان فارسی و مقداد و ابوذر غفاری و از تابعین امام زین‌العابدین؛ زینت عابدان و موحّدان، امام محمد باقر؛ باقر علم و دانایی و امام جعفر صادق استاد با واسطه و بی واسطه پیشوایان چهارگانه فقه اهل سنّت و ... را نام برد. اگر پیروی از امام علی و امام حسن ضلالت و بدعت است، باید غیر از پیروان معاویه و اصحاب جمل، همه اهل بدعت باشند و حال آنکه خود سلفی‌ها و بسیاری از فرق اهل سنّت علی (ع) را از خلفای راشدین و اصحاب عشره مبشره (ده نفری که پیامبر (ص) آن ها را به بهشت بشارت داده است.) می‌دانند. (2)
پس اکنون لازم است ببینیم از دیدگاه سلفی‌ها، سلفِ صالح چه کسانی هستند که پیروی از آنان مایه نجات و انحراف از مسیر آنان موجب بدعت و ضلالت است و معیار آنها در صالح بودن چیست.
سلف صالح چه کسانی هستند؟
همان‌گونه که اشاره شد برخی از محقّقان سلفی، مسلمانان سه قرن اوّلیه اسلام؛ یعنی آنانکه در احکام و آداب و اخلاق و عقیده پیرو سنت نبوی و خلفای هدایت یافته بعد از او گام بر می‌داشتند به عنوان سلف صالح معرّفی کردند (3) و برخیگفتند سلف صالح کسانی هستند که راسخان در علم، هدایت یافتگان به هدایت نبی گرامی (ص) و مجاهدان در راه خدا هستند که مصداق آن را اصحاب رسول خدا دانستند (4) و برخی علاوه بر صحابه، تابعین وتابعینِ تابعین بهخصوص ائمه فقهی چهارگانه اهل سنت؛ یعنی ابوحنیفه، مالک‌بن‌انس، محمدبن‌ادریس شافعی و احمدبن‌حنبل را مصداق سلف صالح دانستند (5) برخی علاوه بر آن ها بخاری، مسلم، دارمی صاحبان صحیحین و سنن- بر بهاری، ابن‌خزیمه، طحاوی، ابن‌بطه، آجری، لالکائی، صابونی و شاگردان آنها سپس ابن‌تیمیه و ابن‌قیم و شاگردان آنها، سپس محمدبن‌عبدالوهّاب و شاگردان او را، اگرچه برخی ظهورشان بعد از سه قرن اولیه اسلام است و از خلف به شمار می‌آیند لیکن چون در مسائل اعتقادی و احکام فقهی مبنای فکری آنان را قرآن، سنت نبوی و سنت خلفای راشدین و صحابه و تابعین می‌دانند، آنها را جزو سلف صالح می‌دانند. (6)
آنچه محلّ اجماع نسبی صاحب نظران سلفیه درباره سلف صالح می‌توان ذکر کرد، صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین است. پس لازم است ببینیم صحابه و تابعان آنها به ویژه آنان که در سه قرن اول اسلام می‌زیستند و مورد استناد بیشتر سلفی‌ها و حتی مورد قبول برخی از مخالفان است، چه کسانی هستند؟
صحابه و تابعین
صحابه در نظر اهل سنت جایگاه ویژهای دارند؛ چنانکه احمدبن حنبل پیشوای اهل حدیث در نامه‌ای به مُسَدَّد بن مُسَرْهَدٍ می‌نویسد:
«امرکم من بعد کتاب الله سنه نبیه و الحدیث عنه و عن المهدیین من اصحاب النّبی (ص) و التابعین من بعدهم»؛ «شما را بعد از کتاب خدا به سنت پیامبرش و سخن گفتن از سنت پیامبر و اصحاب هدایت شده‌اش و تابعان از آن ها امر می‌کنم.» (7)
ابن اثیر نیز در مقدمه اسدالغابه فی معرفه‌الصحابه می‌نویسد:
«حمد خدایی را ... که محمد (ص) را به رسالت فرستاد و او را مصطفای خویش کرد و برای او اصحابی قرار داد که همچون ستارگان آسماناند که انسان به هر یک از آنها اقتدا کند، به سوی حق هدایت یافته است ... پس صلوات خدا بر محمد و آل و اصحابش.» (8)
تعریف صحابه
اهل سنت علیرغم اشتراک نظر دراحترام به صحابه، در ویژگیهای صحابی بودن اختلاف دارند؛ چنانکه ابن اثیر می نویسد:


1- ناصر بن عبدالکریم العقل دراسات فی الاهواء و البدء، صص 33- 29
2- ابن بدران المدخل الی مذهب احمد بن حنبل، ص 11
3- محمد ابراهیم شقره پیشین، صص 17 و 18
4- محمد بن عبدالرحمن المغراوی، پیشین، ص 11
5- همان، ص 13
6- مصطفی حلمی، قواعد، ص 178
7- ابن بدران، پیشین، ص 10
8- ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ص 2

ص: 94
«علما در اینکه صحابه چه کسانی هستند، اختلاف کردهاند؛ (مثلًا) بعضی از علما فردی را جزو صحابه دانستهاند و بعضی نفی کردهاند ...»
ایشان ویژگی‌های زیر را برای صحابه بر می‌شمارد:
«آنهاییکه در دار ایمان گرد آمدند؛ یعنی از مهاجرین و انصار بودند و آنان که سبقت در ایمان دارند، آنانکه از پیشگامان اسلام به نیکویی تبعیت کردند؛ یعنی همانهاکه پیامبر خدا را دیدند و کلامش را شنیدند و بر احوال او شاهد و ناظر بودند و آن را به مردان و زنان بعد از خود منتقل نمودند، اینها کسانی هستند که ایمان به خدا آوردند و ایمانشان را به شرک نیالودند، همینها اهل هدایتاند. اینان اصحاب حضرت رسول و عدول امّتاند و جرح و تعدیل در آنها راه ندارد.» (1)
در مصادیق صحابه نیز میان علمای امامیه و اهل سنت و همچنین میان علمای اهل سنت اختلاف است، ممکن است گروهی از متفکران کسی را صحابی بدانند اما گروهی دیگر اورا از منافقین به‌حساب آورند.
احمد ابن‌حنبل در میان اصحاب ابوبکر، عمر، عثمان، علی (ع) و عشره مبشره را که مرکباند از چهار خلیفه بعد از پیامبر (ص) و طلحه، زبیر، سعد، سعید، عبدالرّحمان‌بن‌عوف و ابوعبیده جرّاح، افضل از سایر صحابه و اهل بهشت می‌داند.
ابن‌تیمیه، عایشه و ابو موسی اشعری و عمر وبن العاص و معاویة بن ابی سفیان را هم از صحابه و اهل فضایل و محاسن و مجتهدان امت می‌داند و می‌نویسد:
«بسیاری از آنچه از آنها نقل شده، دروغ است وسخن درست این استکه بگوییم آنها مجتهد هستند و مجتهد اگر به درستی حکم کرد برای او دو اجر و اگر بهخطا حکمکرد یک اجر برای اوست.» (2)
وی در اثبات فضیلت صحابه، حدیث
«خیر القرون القَرْن الذی بعثت فیهم، ثمّ الذین یلونهم، ثمّ الذین یلونهم»
را نیز ذکر می‌کند. او در عین حال که معاویه و علی (ع) را به عنوان صحابه پیامبرخدا معرفی می‌کند، درباره عمار یاسر به نقل از بخاری و مسلم می‌نویسد:
پیامبر (ص) فرمود:
«تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَة ...»
؛ «او را گروهی باغی (سرکش) و سرکش می‌کشند.» (3) یعنی از یک سو ابن‌تیمیه معاویه و عمروبن‌عاص و سپاهیان معاویه را به عنوان گروهی یاغی معرفی می‌کند و از طرف دیگر می‌نویسد:
«به دلیل کتاب، سنت و اجماعِ سلف ثابت می‌شود که آنها مسلمان و مؤمن‌اند، اگرچه علی‌بن ابی‌طالب و سپاه او اولی به حق هستند.»
ابن‌تیمیه از یکسو می‌نویسد:
«اگر کسی بهطور قطعی بگوید معاویه و اصحابش اهل جهنم‌اند، او دروغگو است.» (4)
از سوی دیگر حدیث پیامبر (ص) درباره عمار یاسر را می‌آورد که فرمودند:
«عمار را گروهی سرکش و یاغی می‌کشند در حالی‌که عمار آنان را به بهشت می‌خواند و آنها او را به جهنم دعوت می‌کنند.» (5)
در ادامه می‌نویسد:
«این، دلالت بر صحت امامت علی (ع) و وجوب طاعتش دلالت می‌کند و دلیل بر آن است که قتال و جنگ با علی (ع) جایز نیست و کسی که با او بجنگد خطاکار، یاغی و سرکش است.» (6)
ابن‌تیمیه در جای دیگر از قول پیشوایان اهل سنت در باب «برتری صحابه از تابعین» می‌نویسد: «مطلقاً هر یک از صحابه از تابعان برترند.» (7)
در ادامه می‌نویسد: آنها این سخن را در مورد مقایسه معاویه و عمربن‌عبدالعزیز اینگونه توجیه کرده‌اندکه گرچه سیره عبدالعزیز عادل‌تر از سیره معاویه است، لیکن مصاحبت با پیامبر فضیلتی برای اهلش می‌آوردکه برای غیرصحابه حاصلنمی‌شود؛ یعنیمعاویه چون از صحابه است از عمربن‌عبدالعزیز برتر است؛ زیرا پیامبر فرمود:
«لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِی فَوَالذِی نَفْسی بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَباً مَا بلغ مُدَّ أَحَدِهِمْ ...»
«اصحابم را دشنام ندهید، چون سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر شما به اندازه کوه احد انفاق کنید به اندازه یک مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد.» (8)
اینها نمونههایی از سخنان پیشوایان سلفیه بهویژه ابنتیمیه درباره صحابه پیامبر بودکه سلفیه معتقدند پیروی از سلف صالح که در صدر آنان صحابه بعد تابعین و بعد تابعینِ از تابعین هستند، مایه نجات و فلاح و رستگاری است.


1- همان، ص 3
2- ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ص 346
3- همان، ص 347
4- همان، ص 346
5- همان، ص 351
6- همان.
7- همان، ص 422
8- همان، ج 3، ص 136

ص: 95
در ادامه می‌نویسد آنها این سخن را در مورد مقایسه معاویه و عمربن‌عبدالعزیز اینگونه توجیه کرده‌اند که گرچه سیره عبدالعزیز عادل‌تر از سیره معاویه است لکن مصاحبت با پیامبر فضیلتی برای اهلش می‌آورد که برای غیر صحابه حاصل نمی‌شود یعنی معاویه چون از صحابه است از عمربن‌عبدالعزیز برتر است چون پیامبر فرمود:
«لا تسبوا أصحابی فَوَالّذی نفسی بیده لو أَن أحدکم أنفق مثل احُد ذهباً ما بلغ مُدّ أحدهم ...»
«اصحابم را دشنام ندهید، چون سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر شما به اندازه کوه احد انفاق کنید به اندازه یک مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد.» (1)
اینها نمونه هایی از سخنان پیشوایان سلفیه به ویژه ابن تیمیه درباره صحابه پیامبر بود که سلفیه معتقدند پیروی از سلف صالح که در صدر آنان صحابه بعد تابعین و بعد تابعینِ از تابعین هستند مایه نجات و فلاح و رستگاری است.
نقد تعریف صحابه:
یک بررسی اجمالی برای بطلان سخنان آنان بویژه ابن تیمیه درباره‌ی تعریف صحابی و بدعت بودن آن کافی است چون:
اولًا هیچ آیه‌ای از کتاب خدا نداریم که امر کند از اهل بغی اطاعت کنید، بلکه می‌فرماید: با اهل بغی مبارزه کنید تا به فرمان خدا گردن نهند. (2) ابن‌تیمیه از یک سو معاویه را اهل بغی می‌نامد؛ چنانکه در حدیث عمار گذشت که گروهی باغی او را می‌کشند و از سوی دیگر او را از صحابه و مجتهد در دین می‌داند که هر حکمی کرد، اگر خطا بود یک ثواب و اگر درست بود دو ثواب برای او هست. از یک سو عمروبن‌عاص را از اهل بغی می‌نامد که دعوتش به سوی آتش است و از سوی دیگر صحابی می‌داند که اگر کسی گفت او اهل جهنم است دروغگو است. آیا اگر کسی تابع علی (ع) باشد یا تابع معاویه‌بن‌ابی سفیان که بعد از فتح مکه اظهار اسلام کرد، یکسان است؟ مگر خدای سبحان نمی‌فرماید:
(لا یَسْتَوی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا ...
). «آنهاییکه پیش از فتح مکه در راه خدا (و احیای اسلام) از مالشان هزینه کرده، پیکار نمودند. با آنهایی که بعد از فتح مکه انفاق و پیکار کردند، مساوی نیستند بلکه گروه اول درجه و مقامشان بیشتر است.» (3)
آیا معاویه از صمیم قلب ایمان آورد یا نفاق ورزید؟ چون سیره عملی او حکایت از ایمان ندارد. آیا می‌شود معاویه با کسیکه به تأیید ابن‌اثیر، از رجال اسلام است و پیامبر در جنگ خیبر در شأنش فرمودند:
«لُاعطینّ الرآیة رجلًا یَفْتَح اللّه علی یدیه یحبُّ الله وَ رَسُولَه وَ یُحبّهُ اللهُ وَ رَسُولهُ»
(4) پیکار کند و دشمنی ورزد و او را سبّ نماید و دستور دهد بر بالای منابر سبّ علی کنند باز او را مؤمن و صحابی رسول خدا بدانیم؟ هم او را دوست بداریم و احترام کنیم و اطاعت نماییم و هم علی و اهل‌بیت پیامبر را؟
اگر علی دوست خدا و رسول است و خدا و رسولش او را دوست دارند، مقاتله و جنگ با او، مقاتله با دوست خدا و نیز جنگ با کسی است که خدا و رسولش او را دوست دارند و این ممکن نیست که کسی در قلبش خدا و رسول را دوست داشته باشد اما با دوست آنها دشمنی ورزد و نمی‌توان تصوّر کرد کسی را خدا دوست داشته باشد اما بر دشمنش غضب نکند. بنابر این، اگر پذیرفتیم که خدا با علی (ع) دوست است، باید بپذیریم که خداوند معاویه و عمروبن عاص را مورد غضب قرار داده و فرمان داده است کسانی را که او غضب کرده دوست نگیریم (5) چه برسد به اینکه آنها را الگوی فکری و عملی خویش قرار دهیم! (6) پس کسی را نمی‌توان به صرف درک محضر پیامبر جزو صحابی راستین و اهل فضایل شمرد و او را الگوی امّت قرار داد. چه بسا کسانیکه پیامبر را درک کردند اما با نفاق و دورویی با آن حضرت برخورد نمودند و بعد از پیامبر مرتد شدند و چه بسا افرادی که پیشتر نبودند و جاعلان حدیث، آنها را «صحابی پیامبر» نامیدند؛ چنانکه دانشمند محقّق، سید مرتضی عسکری در کتاب «یکصد و پنجاه صحابی ساختگی» اسامی همین تعداد صحابی ساختگی را برشمرده است که کتابهای معتبرِ تاریخی و حدیثی اهل سنت؛ مانند صحیح ترمزی (د 279 ق.) و ابن‌حجر (ه-. 852 ق.) و کتابهایی که شرح حال برای اصحاب پیامبر نوشته‌اند، آنها (اصحاب ساخته دست خیال سیف‌بن‌عمر) را نیز جزو صحابه حقیقی پیامبر خدا نام برده‌اند. برخی از این کتابها عبارت‌اند از: «معجم الصحابه» البغوی (د 317 ق.)، «معجم الصحابه» ابن‌قانع (د 351 ق.)، «الصحابه» ابوعلی‌بن‌السکین (د 353 ق.) «معرفه الصحابه» ابو نعیم (د 430 ق.)، «استیعاب فی معرفه الاصحاب» ابن‌عبدالبرّ (د 463 ق.)، «اسد الغابه فی معرفه الصحابه» ابن‌اثیر (630 ق.)، «الاصابه فی تمییز الصحابه» ابن‌حجر (د 852 ق.) و «تجرید اسماء الصحابه» الذهبی (د 748 ق.)، وی مؤلفان 68 تن از تاریخ نویسان، سیره نویسان، ادیبان و ... را ذکر نموده و یادآور شده است که اینها پاره‌ای از آثاری است


1- همان، ج 3، ص 136
2- فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفی‌ءَ إِلی أَمْرِ الله ... حجرات، 9
3- حدید: 10
4- ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 28 «من پرچم را فردا به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.»
5- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِم ...؛ «ای اهل ایمان کسانی را که خدا غضب کرده است به دوستی نگیرید.» ممتحنه، 13
6- امیرالمؤمنین علی ع در وصف عمروبن‌العاص مثل «اتِّبَاع الْکَلْبِ لِلضِّرْغَام» می‌آورد، یعنی سگی که دنبال شیر برود و منتظر ته مانده شکار او باشد. عبده، شرح نهج‌البلاغه، نامه 39

ص: 96
که از سیف، سخن نقل کرده‌اند. (1) برخی دیگر از محقّقان نیز سیف را در زمره دروغ پردازان و روایت‌سازان نام برده‌اند؛ مانند عقیلی (د 322 ق.) در کتاب الضعفاء، ابن‌جوزی (د 597 ق.) در «الموضوعات»، سیوطی (د 911 ق.) در اللئالی المصنوعه و ... (2)
سلفیه به استناد روایت
«انّه لا یدخل النار أحد بایع تحت الشجرة»؛
«هیچ یک از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بیعت کردند، داخل جهنم نمی‌شوند.» (3) و آیه:
(لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْیبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ).
«خداوند راضی است از مؤمنینی که در زیر آن درخت (رضوان) با تو بیعت کردند.» (4)
همه اصحاب را اهل بهشت می‌دانند اما باید دانست که خداوند از مؤمنان اعلام رضایت کرده نه منافقان؛ مثل عبداللّه‌بن‌ابَی و اوس‌بن‌خولی، گرچه آنها در بیعت رضوان حاضر بودند.(5) پس از نظر ما صحابه در درجات متفاوتی از ایمان بودند، بعضی از مؤمنان هستند که جان و مالشان را به خدا فروختند:
(إِنَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ...) (6)
و بعضی هستند که در صدر اسلام‌آورندگان و از مهاجرین و انصار هستند و بعضی در طاعت خدا از آنها به خوبی پیروی کردند و رضایت خدا را خریدند آنها به بهشت خدا وعده داده شدند:
(وَ السَّابِقُونَ اْلأ وَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ اْلأ نْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات ...).
آنان که در صدر اسلام سبقت به ایمان گرفتند از مهاجر و انصار (و در دین ثابت ماندند) و آنان که به طاعت خدا پیروی ایشان کردند، خدا از آنان و آنان از خدا خشنودند و خدا برای آنان بهشت ها آماده کرده است که ... (7)
اما در همین سوره بعد از آیه فوق می‌بینیم که آمده است کسانی از اعراب اطراف مدینه هستند که منافقند حتی بعضی از اهل مدینه هم هستند که منافقند و بر نفاق ماهر و ثابتند و شما از نفاق آنها آگاه نیستید اما ما آنان را می‌شناسیم و آنها را دو بار عذاب می‌کنیم و عاقبت هم به عذاب سختی گرفتار می‌کنیم. (8)
نکته قابل توجّه و دقیق آیه این است که می‌فرماید:
(وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ...
). «برخی از اهل مدینه به نفاق خو گرفته‌اند، تو آنها را نمی‌شناسی ولی ما آنها را می‌شناسیم.»
برخی از اهل مدینه در کنار پیامبرخدا (ص) بودند و ادعای ایمان هم می‌کردند، اما در درون در نفاقشان ثابت بودند و تا آخر عمر هم توبه نکردند.
چنانکه شوکانی، از مفسّران اهل سنت، در تفسیرش، ذیل جمله «مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ» می‌نویسد: اینها کسانی بودند که بر نفاقشان ماندند و توبه نکردند و بر نفاق مردند؛ مانند عبداللّه‌بن ابی و ابوعامر راهب و الْجَدَّ بْنَ قَیس. (9)
و بعضی دیگر از آنها به گناه نفاق خود اعتراف کردند؛ هم اعمال صالح داشتند هم اعمال ناپسند، امید است خدا توبه آنان را بپذیرد و مورد مغفرت و رحمتش قرار دهد. (10)
بعضی دیگر نیز بودند که در نماز پیامبرخدا (ص) در جمعه و جماعات حاضر می‌شدند، اما وقتی صدای دهل کاروان تجار را می‌شنیدند، پیامبر را رها کرده و به لهو و تجارت می‌شتافتند. (11)
برخی بودند که از جنگ کراهت داشتند و در شهر ماندن را بر جهاد در راه خدا ترجیح می‌دادند، در عین حال که در جماعت مؤمنان و مصاحب پیامبرخدا بودند؛ چنانکه می‌فرماید:
(لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدینَ دَرَجَةً ...) (12)
«هرگز مؤمنانی که بی هیچ عذری از رفتن به جنگ سر باز زدند و آنهایی که در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند، مساوی نیستند. خداوند مجاهدانی را که با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند بر نشستگان برتری داده است.»
پس صحابه چند دسته بودند؛ برخی مؤمنان راستین و مجاهدان در راه خدا و اهل عبادت، خضوع و خشوع و نیز آمر به معروف و ناهی از منکر و پاسداران حدود الهی بودند (13) و مطیع خدا و رسول. برخی در درجات پایین‌تر و برخی اهل نفاق و دورویی و ظاهرالصلاح. برخی نیز کسانی بودند که خدا آنها را نسبت افک داد، چون به ناموس پیامبر بی‌حرمتی کردند (14) و بعضی کسانی بودند که لهو و تجارت را بر محضر پیامبر نشستن و به


1- عسکری، یکصد و پنجاه صحابه ساختگی، ص 101- 104)
2- همان.
3- ابن تیمیه مجموعه فتاوی ج 4، ص 346
4- فتح: 18
5- مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ص 130
6- توبه: 111
7- همان، ص 100
8- همان، ص 101
9- محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج 1، ص 922
10- همان، ص 102
11- جمعه: 11
12- نساء: 95
13- توبه: 112
14- نور: 10

ص: 97
خطبه جمعه گوش دادن ترجیح می‌دانند و گروهی دروغگو و جاعل حدیث بودند و آن را وسیله رسیدن به دنیا قرار دادند. (1) پس مصاحبت به تنهایی، معیاری برای فضیلت نمی‌شود، مگر آنکه همراه با ایمان راستین و علم و تقوا و جهاد باشد.
اینها معیارهای ثابت قرآن برای برتری افراد و اقوام بر یکدیگر است و مقید به صحابی بودن یا تابعی بودن و از سه قرن اولیه بودن یا از قرون دیگر بودن نکرده است. پس نه تنها صحابی بودن به تنهایی برای سلف فضیلت نمی‌آورد و جبران گناهان آنان را نمی‌کند و دلالت بر عدالت آنان نمی‌شود بلکه همسر پیامبر بودن هم اگر همراه با ایمان و عمل صالح نباشد، نه تنها موجب فضیلت نیست بلکه اگر مرتکب گناه کبیره شوند موجب عذاب شدیدتر است؛ چنان‌که خدای سبحان خطاب به همسران پیامبر می‌فرماید:
(یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ ...). (2)
«ای همسران پیامبر، هر یک از شما مرتکب گناهی آشکار شود (دانسته به کار ناروایی اقدام کند) عذاب او دو برابر دیگران خواهد بود.»
آری، اگر کسی افتخار همسری پیامبر را داشته، مطیع فرمان خدا و رسول باشد و عمل صالح انجام دهد، پاداش او دو چندان خواهد بود. (3) پس اساس تقرّب به خدا و رسول، ایمان و عمل صالح است؛ چنانکه خدای سبحان برای اهل ایمان، زن فرعون را مثل می‌زند و او را الگوی اهل ایمان و از ساکنان بهشت قرار می‌دهد. (4) در مقابل مثل و نمونه کفر و سرکشی زن نوح و زن لوط همسران دو تن از پیامبران را قرار می‌دهد که اگر چه مصاحب و تحت فرمان دو بنده صالح خدا بودند اما چون به آنها خیانت کردند همسری پیامبر مایه نجاتشان نشد و اهل جهنم شدند (5) و این سنت ثابت خداست که اهل ایمان و عمل صالح را رستگار نموده و اهل بهشت کند و اهل کفر، فسق و فجور را معذّب به عذاب نماید. اصحاب، معاصرین، همسران و حتی فرزندان پیامبر هم از این قانون کلی الهی مستثنی نیستند مگر آنان که شایستگی شفاعت نبی گرامی (ص) یا نبی یا وصیی از انبیا و اوصیای الهی شامل حالشان گردد، که آن هم بر اساس معیار کلی است و در آن هم فرقی میان افراد سه قرن اول اسلام و آنان که در قرن چهارم یا چهاردهم آمدند، نیست.
پس این سخن ابن تیمیه درست نیست که میگوید:
«فَقَالَ غَیْرُ وَاحِدٍ مِنْ اْلأَئِمَّةِ: إنَّ کُلَّ مَنْ صَحِبَ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَفْضَلُ مِمَّنْ لَمْ یَصْحَبْهُ مُطْلَقًاً ...»
«هر کس از اصحاب پیامبر خدا (ص) باشد او برتر است از کسی که از صحابه نبوده و از تابعین یا تابعینِ تابعین باشد.» (6)
و به معاویه و عمربن‌عبدالعزیز مثال می‌زند که گرچه عمربن‌عبدالعزیز عادلتر از معاویه بود، اما مصاحبت با پیامبر برای انسان فضیلتی می‌آورد که با هیچ عملی قابل مقایسه نیست. (7)
بر مبنای سخن ابن‌تیمیه و امامانی که او به قولشان استشهاد کرده، معاویه از امام علی‌بن‌الحسین و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) و امامان اهل سنت از مالک و شافعی و ابو حنیفه و احمدبن‌حنبل هم برتر خواهد بود؛ چون معاویه بعد از فتح مکه اسلام آورد و چند صباحی محضر پیامبر را درک کرد. این سخن با کدام آیه و روایت صحیح، که مورد قبول فریقین باشد، قابل جمع است؟ نمی‌دانم!
خلاصه اینکه صرف سلف بودن دلیل بر فضلیت نمی‌شود؛ چرا که خود ابن‌تیمیه هم این روایت پیامبر (ص) را که در توصیف ناقلان و کاتبان حدیث فرمود:
«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»
؛ «چه‌بسا کسی سخن حکیمانه‌ای را به‌دیگری، که از او فهیم‌تر است، نقل‌کند.» (8) می‌پذیرد؛ یعنی چه بسا صحابه سخنی را به تابعین و آنان به تابعینِ تابعین نقل کنند و آنها بهتر و عمیق‌تر سخن پیامبرخدا (ص) را درک کنند.
پس این سخن ابن‌تیمیه که می‌نویسد: «سلف در هر فضیلتی افضل از خلف هستند ...؛ چه در علم و چه در عمل، چه از جهت عقل و چه از جهت دینداری و عبادت و آنها به تبیین و حل هر مشکلی شایسته‌تر از خلف هستند.» (9) چون با حدیث مذکور از پیامبر در تعارض است، پذیرفته نیست؛ زیرا بر مبنای سخن ابن‌تیمیه، هیچ تفسیر و کتابی علمی؛ چه در اصول اعتقادی و چه در اصول اخلاقی و چه احکام عملی، نباید نوشته شود؛ زیرا پیشینیان، هم در فهم مسائل دینی و هم از نظر فکری، برتر از خلف هستند و این با عمل خود ابن‌تیمیه و سیره علمای اسلام در تعارض است؛ چرا که وقتی مسائل در گذشته بهتر حل شده‌اند؛ چه نیازی به اظهار نظر جدید است؟
یکی دیگر از مغالطه‌های ابن‌تیمیه در باب فضیلت سلف این است که می‌نویسد:
«رَأْسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ؛ وَکُلُّ مَنْ کَانَ أَفْضَلَ مَنْ غَیْرِهِ مِنْ الأَنْبِیَاءِ وَالصَّحَابَةِ وَغَیْرِهِمْ؛ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ مِنْهُ»
«رأس فضیلتها علم است و هر کس از انبیا و صحابه افضل باشد، او اعلم است.» (10)
علت مغالطه این است:


1- احمد حسین یعقوب اردنی، بررسی نظریه عدالت صحابه، ص 118
2- احزاب: 30
3- همان: 31
4- تحریم: 11
5- همان: 10
6- ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 4، ص 422
7- همان‌
8- همان، ص 76
9- همان، ص 126
10- همان، ص 325

ص: 98
قیاسی که ابن‌تیمیه تشکیل داده، از شکل دوم است و در شکل دوم، یکی از دو مقدمه باید سالبه باشد و الّا نتیجه نخواهد داد. البته در اینکه علی (علیهم السلام) افضل صحابه است، شکی نیست و به اعتقاد امامیه و جمیع فرق شیعه و حتی برخی از اهل سنت؛ مانند ابوسهل بشر بن معتمد، ابو موسی عیسی بن صبیح و ابو عبدالله جعفر بن مبشر و ابو جعفر اسکافی و ابوالحسن خیاط و ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخی و معتزلیهای بغداد و متأخرین از معتزله؛ مانند ابن‌ابی الحدید و ... علی را افضل الناس بعد از نبی گرامی (ص) می‌دانند؛ زیرا داناترین و فداکارترین و پارساترین فرد بعد از پیامبر (ص) بود چنانکه آن حضرت در روز جنگ خیبر فرمود:
«فردا پرچم را به دست کسی می‌دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خدا به دست او درِ خیبر را می‌گشاید.» (1) 
و فردای آن روز پیامبر (ص) پرچم را به دست علی (ع) داد و درِ خیبر به دست مبارک او گشوده شد و ابن‌تیمیه در ذیل تفسیر آیه 21 سوره بقره می‌نویسد: خدای سبحان فرمود: «یحبّ‌المتّقین» (2) و «یحبّ المحسنین» (3) و «یحبّ المقسطین» (4) و «یحبّ التوابین» و «یحبّ المتطهرین» (5) و «یحبّ الّذین یقاتِلونَ فی سبیله صفاً کأنهم بنیانٌ مرصوص» (6)خداوند کسانی را دوست داردکه در راه او در صفهای به هم فشرده مقاتله می‌کنند، گوییکه سدهای آهنین هستند، (7) پس همه این اوصاف درباره علی (ع) صادق است؛ چون خدا او را دوست دارد و به روایت صحیح از پیامبر بیان شده است.
و در برتری علمی علی از سایر خلفا و صحابه همین بس که پیامبر (ص) فرمود:
«أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا ...»
؛ «من شهر دانشم و علی در آن شهر است.» (8)
و در جای دیگر می‌فرماید:
«أَقْضَی أَهْلِ الْمَدِینَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»؛
«شایسته‌ترین فرد در مردم مدینه برای حکمرانی علی است.» (9)
و این افضلیت حاصل نمی‌شود مگر به اعلم و افقه بودن نسبت به کتاب خدا و سنت رسولش و استواری در عمل به آن و اجرای عدالت در جامعه؛ پس چنین نیست که هر صحابی برتر از تابعی باشد.
عدالت صحابه و تابعین:
یکی از صفاتی که موجب برتری گروهی بر گروه دیگر و فردی بر افراد دیگر میشود، عدالت است امّا آیا همه اصحاب عادل بودند؟ قضاوت دقیق در این زمینه را باید به بررسی سیره زندگی عملی و اعتقادی آنان موکول کرد، اما به‌طور اجمال می‌توان گفت: برخی عادل بودند و برخی نه، چنان که در میان اهل سنت هم در عدالت صحابه اختلاف هست، آلوسی می‌نویسد:
«بسیاری از اهل سنت، بر عدالتِ همه صحابه اجماع دارند و تعظیمشان بر امت واجب است.» (10)
ایشان قول خطیب بغدادی در الکفایه را هم مؤید می‌آورد که گفته است: «عدالت صحابه ثابت و آشکار است.» (11) اما برخی چون مازری در «شرح البرهان فی الصحابه» می‌نویسد «عدولٌ و غیر عدولٍ ...» یعنی برخی عادلاند و برخی عادل نیستند.
ابن‌عمار حنبلی در شذرات الذهب و علمای شیعه هم همین عقیده را دارند که برخی از صحابه عادل بودند و برخی کارهایی از آنها سر زده که موجب سقوط از عدالت بوده است؛ مثلًا جمهور مفسّرین گفتهاند: آیه (إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا ...) (12) در مورد ولیدابن‌عقبه بن ابی معیط نازل شده (13) و عسقلانی گفته است او نماز صبح را با مردم چهار رکعتی خواند در حالی‌که مست بود و عمر بر او تازیانه زد اما با این حال ائمه حدیث او را از صحابه دانستند! (14)
آلوسی در پاسخ این اشکال می‌گوید: مراد این نیست که صحابه همه عادل بودند و فسقی از آنان سر نزده و گناهی مرتکب نشده‌اند ... بلکه منظور این است که آنها بالأخره طاهر از دنیا رفتند. (15) اما آلوسی به چه دلیل گفته است همه طاهر از دنیا رفتند، جای سؤال است و این حقیقت آشکار نمی‌شود مگر با بررسی دقیق سیره زندگی آنان و این امر هم به آسانی قابل استقراء نیست. آیا معاویه و عمروبن عاص با همه خیانتشان به اسلام و مسلمانان طاهر از دنیا رفتند؟ (16) آیا مروان‌بن‌حکم طاهر از دنیا رفت؟ که امام علی (ع) درباره او می‌فرماید:
«دست او دست یهودی است اگر به ظاهر بیعت کند در باطن خیانت می‌کند.» (17) اگر وضع صحابه چنین است وضع تابعین و تابعین از تابعین نیز بهتر از صحابه نخواهد بود.
یکی دیگر از احادیثی که سلفیه زیاد بر آن تأکید دارند حدیث رسول خداست که فرمود:


1- ابن اثیر پیشین ص 28، ابن تیمیه التوحید ص 471، محمدبن عبدالوهاب التوحید، ص 186
2- بقره: 76
3- بقره: 195
4- حجرات: 9
5- بقره: 222
6- صف: 5
7- ابن تیمیه، التوحید، ص 471
8- ابن اثیر، ج 1، ص 22
9- همان‌
10- آلوسی، الاجوبه العراقیه علی اسئله لاهوریه، ص 28
11- همان‌
12- حجرات: 6
13- شوکانی، فتح القدیر، ج 2، ص 854
14- آلوسی، همان، ص 42
15- همان‌
16- حسینعلی منتظری، درس هایی از نهج البلاغه ج 3، ص 48، 365
17- همان، ص 201

ص: 99
«فعلیکم بسنّتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیّین عضوا علیها بالنواجذ، وإیّاکم ومحدثات الأمور فإنّ کلّ بدعة ضلالة».
(1)
ابن‌تیمیه این حدیث را الگوی فکری و عملی اهل سنت می‌داند. (2)
صرف نظر از ضعف سند حدیث و مناقشه در اسناد رجال حدیث، بحث در محتوا و مصادیق آن است. اگر چه غالب اهل سنت مصداق آن را خلفای چهارگانه بعد از پیامبر (ص) می‌دانند، اما از نظر امامیه مصداق خلفا با اوصاف راشدین ومهدیین، تنها ائمه دوازده‌گانه از اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هستند، چون علی‌الاطلاق راه کسی راه رشد وهدایت است که از هرگونه گناه و اشتباه مصون باشد و این تنها انطباقش بر ائمه شیعه (علیهم السلام) است که دارای مقام عصمت هستند و عدالت برای این اوصاف، که امر به تمسّک بر آنها شده باشد کافی نیست.
خلاصه سخن در باب نقد تعریف اصطلاحی سلفیه این استکه نه سلف صالح- به معناییکه می‌گویند- می‌توانند الگو باشند و نه امر پیروی از آنها حجت شرعی و یا حجت عقلی دارد.
خلاصه سخن در تعریف سلفیه این است که سلفیه فرقهای نوظهور است که غالباً از عقاید احمد بن حنبل و اهل حدیث بهویژه ابنتیمیه ومحمد بن عبدالوهاب پیروی می کنند، اما خود را احیاگران سنت و پیروان سلف؛ یعنی اصحاب پیامبرخدا (ص) و تابعان، و تابعانِ تابعان و پاسداران توحید و سنت نبوی میدانند.


1- ابن تیمیه پیشین، ج 3، ص 341، 342
2- ابن تیمیه عقیده واسطبه، ص 140