خفتگان در بقیع (2)

نوع مقاله : تاریخ و رجال

موضوعات


و فاطم قد أوصت بأن لا یصلّیا علیها و أن لا یدنو من رجا القبر
علیّا و مقدادا و أن یخرجوا بها رویدا بلیل فی سکون و فی سر (1)
در نوشتار پیشین، به شرح حال تعدادی از صحابه بزرگ (ص) که همواره ثابت قدم مانده و در کنار آن حضرت بوده‌اند، پرداختیم و جایگاه قبر شریفشان در بقیع را مورد بحث قرار دادیم. اکنون به دنبال آن نوشتار، پژوهش و بررسی خود را درباره شخصیت گروهی دیگر از مدفونین و غنودگان در بقیع پی می‌گیریم و از صحابه بزرگواری یاد می‌کنیم که همواره درکنار (ص) و بعد از رحلت آن حضرت و نیز در کنار اهل بیت: ثابت قدم و استوار باقی ماندند.
درشماره گذشته، شرح حال شش شخصیت را بررسی کردیم و اکنون به بررسی شماری دیگر می پردازیم:
7. مقداد بن اسود
ابوسعید مقداد بن اسود، با نام کامل مقداد بن عمرو بن ثعلبه بن مالک بن ربیعه بن عامر بن مطرود البهرانی الکندی، از صحابه بزرگوار پیامبر اسلام است. او از حضرموت به مکه آمد و از نخستین گرویدگان به پیامبر بزرگوار اسلام و از کسانی است که تا پایان عمر شریفش، بر ایمان خود استوار ماند. پس از رحلت پیامبر (ص) در کنار علی (ع) بود و جزو شیعیان و پیروان آن حضرت شمرده می شد.
مقداد، در رخداد خلافت، در جلسه‌ای، بیان بلند و استواری دارد که به بخشی از آن اشاره می‌کنیم:
«مَا رَأَیْتُ مِثْلَ مَا أَوذِیَ بِهِ أَهْلِ هَذَا الْبَیْتِ بَعْدَ نَبِیِّهِمْ، وَ إِنِّی لأَعْجَبُ مِنْ قُرَیْشٍ تَرَکُوا رَجُلًا مَا کانَ أَعْلَمُ مِنْهُ وَ لَا أَقْضَی مِنْهُ بِالْعَدْلِ». (2)
من اهل بیتی، مانند اهل بیت پیامبر را ندیدم که پس از رحلت آن حضرت، این اندازه مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشد. من در شگفتم از قریش، آنان مردی را رها کردند که داناتر و عادل‌تر از او وجود ندارد.
در همین جلسه، عبدالرحمان بن عوف، به مقداد نهیبی می‌زند و می‌خواهد او را از ادامه گفتارش مانع شود که مقداد با صدای بلند می‌گوید:
«إِنِّی أُحبّهم لحبّ رسول الله (ص) إیّاهم و إنّ الحقّ فیهم ومعهم یا عَبدالرحمَن وإِنّی لأَعْجَبُ مِن قُریش إنّما تَطَاولوا، والله لواجد عَلَی قریش أنصاراً لقاتلهم کقتال آباءهم». (3)
من به آنان عشق می‌ورزم؛ چنانکه پیامبرخدا به آنان عشق می‌ورزید و به خاطر این‌که حق در میان‌آن‌ها و با آن‌ها است، ای عبد الرحمان، من از قریش در شگفتم که در حق آنان دستبرد زدند. به خدا سوگند اگر یاوری داشتم که با قریش بجنگم، با آنان می‌جنگیدم؛ چنانکه با پدرانشان جنگیدم.
در روز غدیر
بعد از رویداد غدیر و نصب علی (ع) به امارت مسلمانان، به وسیله پیامبر (ص)، آن حضرت به گروهی که نامشان را بردند، فرمان دادند: برخیزند و بر علی، به خاطر امیری اش بر مسلمانان تبریک بگویند و مقداد جزو آنان بود. آنان از جای برخاسته، بر علی (ع) سلام دادند و بیعت کردند. مقداد در آن روز با علی بیعت کرد و تا آخر عمرش بر این بیعت استوار ماند و پیمان را نشکست.
علی (ع) خود، ماجرا را این‌گونه توضیح می‌دهند:
«فقال النبی (ص): قُمْ یا سلمان، قم یا مقداد، قم یا جندب، قم یا عمّار ... فبایعوا لأخی علی (ع) و سلّموا علیه بامرة المؤمنین، فقاموا باجمعهم فبایعوا لی وسلّموا علیّ بِإِمْرَة المؤمنین».(4)


1- مناقب، ج 3، ص 363
2- مولی صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج 12، بی‌تا، بی‌نا، ص 464
3- همان، ص 465
4- حسین بن همدان الخصیبی، الهدایه الکبری، مؤسسه‌البلاغ، بیروت، لبنان، 1991 م، ص 102

ص: 78
پیامبر فرمود: به پا خیزید سلمان، مقداد، جندب و عمار! ... با علی، برادرم بیعت کنید و بر او به عنوان امیرمؤمنان سلام کنید. آنان همگی برخاستند و بر من، به عنوان «امیرمؤمنان» سلام کردند.
دفاع مقداد از حق علی (ع)
علی (ع) در امر خلافت، مدافعان اندکی مانند سلمان، مقداد و ابوذر را داشت. پس از ماجرای ثقیفه، در هر جمعی که یاران علی (ع) حضور داشتند، از آن حضرت دفاع می کردند؛ چنانکه سلیم بن قیس هلالی گوید:
«فَقَامَ الْمِقْدَادُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ بِمَا تَأْمُرُ وَ اللهِ إِنْ أَمَرْتَنِی لأَضْرِبَنَّ بِسَیْفِی وَ إِنْ أَمَرْتَنِی کَفَفْتُ فَقَالَ عَلِیٌّ (ع): کُفَّ یَا مِقْدَادُ وَ اذْکُرْ عَهْدَ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ مَا أَوْصَاکَ بِهِ». (1)
مقداد برخاست، پس گفت: ای علی، به چه چیز فرمان می دهی؟ به خدا سوگند اگر مرا مأمور کنی گردنشان را می‌زنم و اگر بگویی دست نگه‌دار، دست نگه می‌دارم. علی (ع) فرمود: دست نگهدار ای مقداد و یاد کن عهد پیامبر را که برای چنین روزی فرمان به صبر داد.
عسرت روزگار
مقداد، به لحاظ معیشت، در سختی روزگار می‌گذراند و بر این عسرت، شاکر و صبور بود؛ چنانکه نقل است که علی (ع) در دوران پیامبرگرامی اسلام، در خانه چیزی نداشتند. عبدالله بن مسعود گوید: علی (ع) به نزد ابی ثعلبه جهنی رفتند و دیناری برای رفع نیاز زندگی زهرا تهیه کردند. تا برای خانه چیزی فراهم نمایند؛ زیرا سه روز بود که چیزی در خانه برای رفع گرسنگی نداشتند. حضرت، پول را گرفت و به سمت بازار رفت تا چیزی تهیه کند.
«فمرّ بالمقداد قاعداً فی ظلّ جدار قد غارتا عیناه من الجوع، فقال له علی (ع): یا مقداد ما أقعدک فی هذه الظّهیرة فی ظلّ هذا الجدار؟ فقال: یا أبالحسن، أقول کما قال العبد الصالح لما تولّی إِلَی الظّلّ، ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیر فقیر، قال (ع): مذ کم؟ فقال: مذ أربع یا ابالحسن، قال علیّ (ع)، فنحن منذ ثلاث و أنت مذ أربع، أنت أحقّ بالدینار». (2)
حضرت هنگام گذر از راهی، دید که مقداد در سایه دیواری نشسته و چشمانش به کاسه سر رفته است. پرسید: ای مقداد، چرا وسط ظهر در این‌جا نشسته‌ای؟ مقداد گفت: ای ابا الحسن، به تو می‌گویم آنچه را که عبدصالح به خدا گفت؛ که ای خدا، من به لقمه‌ای نان محتاجم. حضرت پرسید: مقداد! از چه زمانی غذا نخورده‌ای؟ مقداد گفت: چهار روز است. حضرت فرمود: ما سه روز است که غذا نخوریده‌ایم و تو چهار روز! پس آن دینار را به مقداد داده فرمودند: تو به این پول سزاوارتری.
مقداد درحالی که روزگار به عسرت وسختی می‌گذراند، همواره صابر، شکور و سپاسگزار بود؛
«وکان المقداد بن اسود، صبوراً قوّاماً شکوراً.» (3)
صبر و بردباری به حدّی بودکه سلمان با آن عظمت و مکانت، به پایش نمی‌رسید.
ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل کرده‌که پیامبر (ص) خطاب به سلمان فرمود:
«یا سلمان! لو عرض علمک علی المقداد لکفر، یا مقداد لو عرض صبرک علی سلمان لکفر». (4)
«ای سلمان، اگر علم تو به مقداد عرضه شود، کافر می‌شود. ای مقداد اگر صبر تو هم بر سلمان عرضه شود، کافر می گردد.»
بهشت، مشتاق مقداد


1- سلیم بن قیس الهلالی، التابعی الکبیر، تحقیق محمدباقر انصاری زنجانی، بی‌تا، بی‌نا، 156
2- قاضی نعمان المغربی، شرح الاخبار، ج 2، مؤسسه النشر الاسلامی لجماعه المدرسین، بی‌تا، ص 26
3- قاضی نعمان المغربی، شرح الاخبار، ج 2، مؤسسه النشر الاسلامی لجماعه المدرسین، بی‌تا، ص 28
4- همان، ص 28

ص: 79
مقداد، به جهت عظمت و والایی شأنی که داشته، جزو چهار نفری است که بهشت مشتاق دیدار آن ها است.
«عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ الْمَدَائِنِیِّ، عَنْ عِیسَی بْنِ حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لأَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) الْحَدِیثُ الَّذِی جَاءَ فِی اْلأَرْبَعَةِ، قَالَ: وَ مَا هُوَ؟ قُلْتُ: اْلأَرْبَعَةُ الَّتِی اشْتَاقَتْ إِلَیْهِمُ الْجَنَّةُ؟ قَالَ: نَعَمْ مِنْهُمْ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ». (1)
«عمرو بن سعید مدائنی نقل کرده از قول عیسی بن حمزه که گفت: از امام صادق (ع) درباره آن چهار نفر پرسیدم، حضرت فرمود: کدام چهار نفر؟ گفتم: چهار نفری که بهشت مشتاق آنان است؟ فرمود: آن‌ها سلمان، ابوذر، مقداد و عمار هستند.»
مقداد، در ماجرای دفن شبانه زهرا (س) در کنار علی (ع) حضور داشت و هرگز روی خوش به مخالفان علی نشان نداد.
مدفون در بقیع
مقداد، در سال 33 هجرت، در منطقه جرف، سه فرسنگ بیرون مدینه، از دنیا رفت.
«فَحُمِلَ عَلَی رِقَابِ الرِّجَالِ وَ کانَ یَوم مَاتَ ابن سَبعِینَ سَنَة، وَصَلَّی عَلَیهِ عُثمَان بن عفان، و دُفِنَ بِالبَقِیع». (2)
«مردان مسلمان او را بر دوش خود حمل نموده، به مدینه آوردند. روزی که از دنیا رفت، هفتاد سال داشت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.»
8. عبدالله بن مسعود
ابو عبد الرحمان، عبدالله بن مسعود، از اصحاب گرامی و مشهور پیامبر خدا است. او از صاحبان مصاحف و مفسران بزرگ قرآن مجید بود. در مکه متولد شد و در کودکی به چوپانی گوسفندان عقبه ابن ابی‌معیط اشتغال داشت و تا دوره جوانی به همین کار، برای عقبه ادامه داد.
اولین دیدار، رخداد یک معجزه
محدّثان نقل کرده‌اند که او در آغاز بعثت، بر اثر معجزه‌ای که از پیامبر (ص) دید، اسلام آورد و به صف مسلمانان وارد شد. شریف مرتضی، در «رسائل المرتضی»، چنین‌آورده است:
«ابو عبدالرحمن، عبدالله بن مسعود بن غافل الهذلی حلیف بنی زهرة، وکان إسلامه قدیماً وکان سببه أنّه کان یرعی غنماً فمرّ به الرسول و أخذ شاة حائلًا من تلک الغنم، فدرت به لبناً عزیزاً، فلمّا رآی هذه من الرسول اسلم به». (3)
«ابوعبدالرحمان، عبدالله بن مسعود بن غافل هذلی، هم‌پیمان بنی‌زهره و از مسلمانان نخستین بود و انگیزه مسلمان شدنش آن‌بود که روزی هنگام چراندن گوسفندان، پیامبر خدا (ص) از نزدیکش می گذشتند که گوسفندی را گرفته، بر پستان‌هایش که نداشت دست زدند و آن پر از شیر شد و شیری گوارا داد. عبدالله بن مسعود وقتی، این عمل اعجاز را از آن حضرت دید، ایمان آورد و مسلمان شد.»
او از نخستین مسلمانانی بود که به پیامبر ایمان آورد.
بلاذی گوید:
«هو سادس ستة دخلوا فی الإسلام، وقد هاجر هجرة الحبشة وهجرة المدینة، وشهد بدراً والمشاهد مع الرسول- صلی الله علیه] وآله [وسلّم-». (4)


1- محمد بن نعمان المفید، الاختصاص، علی اکبر الغفاری، جماعه المدرسین، بی‌تا، ص 11
2- الغدیر، ج 5، ص 68
3- الشریف المرتضی، رسائل المرتضی، ج 2، دارالقرآن الکریم بقم، اعداد: سید مهدی جرجانی، بی‌تا، ص 202
4- بلاذری، فتوح البلدان، ج 4، دارالعلم بیروت، 1987 م، ص 302

ص: 80
«او ششمین نفری است که مسلمان شد و به حبشه و سپس به مدینه هجرت کرد. در جنگ بدر حضور یافت و در دیگر معرکه‌ها همگام با پیامبر (ص) بود.»
از شاهکارهای او در جنگ بدر آن بود که سرِ ابوجهل را با شمشیر خود از تنش جدا کرد.
عبدالله از شخصیت‌های نام‌آوری است که هم شیعیان، به دلیل قرابتش با پیامبر و اعتقاد وافرش به علی (ع) و هم اهل سنت، به دلیل منزلتش در نزد پیامبر و صحابه، به او فراوان احترام می‌نهند و شخصیتش را ممتاز می‌دانند.
نخستین کسی که قرآن را با صدای بلند خواند
او نخستین کسی است که قرآن مجید را با صدای بلند خوانده است و قرائتی بسیار شیوا و رسا و آمیخته با لحنی زیبا داشته است. نقل است که روزی اصحاب رسول خدا در مسجدالحرام، کنار کعبه اجتماع داشتند، که آنان چنین گفتند:
«وَاللّهِ مَا سَمِعَتْ قُرَیْشٌ هَذَا الْقُرْآنَ یُجْهَرُ لَهَا بِهِ قَطّ، فَمَنْ رَجُلٌ یُسْمِعُهُمْ؟ فَقَالَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ: أَنَا، قَالُوا: إنّا نَخْشَاهُمْ عَلَیْک، إنّمَا نُرِیدُ رَجُلًا لَهُ عَشِیرَةٌ یَمْنَعُهُمْ مِنْ الْقَوْمِ إنْ أَرَادُوهُ، قَالَ: دَعُونِی فَإِنّ اللّهَ سَیَمْنَعُنِی. قَالَ: فَغَدَا ابْنُ مَسْعُودٍ حَتّی أَتَی الْمَقَامَ فِی الضّحَی، رَافِعاً صَوتَهُ بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ، الرّحْمَنُ عَلّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَیان ...». (1)
«به خدا سوگند قریش هرگز قرآنی را که بر پیامبر نازل شده، نشنیده‌اند. آیا فردی هست که قرآن را به گوش قریش برساند؟ عبدالله مسعود گفت: من قرآن را با صدای بلند می‌خوانم تا قریش بشنوند، اصحاب گفتند: مردی بخواند که قبیله و عشیره‌ای داشته باشد که اگر قریش خواستند به او آزاری برسانند، قبیله‌اش از او دفاع کنند. گفت: رهایم کنید، که خداوند شرّ آن‌ها را از من باز خواهد داشت. سپس شروع کرد و آیات سوره رحمان را با صدای بلند تلاوت کرد.
مورخان آورده‌اند که قریش، در شگفت شدند که این چه صدایی و چه کلماتی است؟ و به این جهت، او را کتک می‌زدند و ناسزایش می‌گفتند.
حافظ قرآن
او حافظ قرآن بود و همه قرآن را از آغاز تا پایان ازحفظ داشت و در مواقف بسیاری، پیامبر به او می‌فرمود قرآن را از بر بخواند و او استقبال می‌کرد و قرآن را در نزد پیامبر تلاوت می‌کرد.
نزدیکی‌اش به پیامبر
چنان قرابتی به پیامبر داشت که او را «صاحب السفل لرسول الله» می‌دانستند؛ یعنی کسی که افتخار می‌کرد کفش‌های پیامبر را به دست گیرد، زیرا هنگامی که پیامبر به مسجد یا محفلی وارد می‌شد، کفش‌های خود را که درمی‌آورد، عبدالله مسعود، کفش‌های پیامبر را به دست می‌گرفت و به این کار خود می‌بالید.
دیدگاه علی (ع) درباره ابن مسعود
مورخان آورده‌اند که گروهی از صحابه در نزد علی (ع) حاضر بودند.
«فقالوا له: «یا أمیر المؤمنین، ما رأینا رجلًا کان أحسن خلقاً ولا أرفق تعلیماً، ولا أحسن مجالسةً، ولا أشد ورعاً من عبدالله بن مسعود ... قال: اللهم إنّی أشهدک .. اللهم إنّی أقول


1- بلاذری، پیشین، ص 303

ص: 81
مثل ما قالوا، أو أفضل .. لقد قرأ القرآن فأحلّ حلاله، وحرّم حرامه. فقیه فی الدین، عالم بالسنة». (1)
«گفتند: ای امیرمؤمنان، ما مردی خوش اخلاق‌تر و نیک فراگیرتر و خوش مجلس‌تر و پرهیزگارتر از عبدالله بن مسعود ندیده‌ایم، علی (ع) چنین گفت: خدایا! تو را گواه می‌گیرم که من هم آنچه را که صحابه می‌گویند، معتقدم، بلکه او را برتر از آنچه می‌گویند، می‌دانم. او قرآن را قرائت نمود. حلالش را حلال و حرامش را حرام دانست. او دانای در دین و عالم به سنت است.»
مناعت طبع ابن مسعود
ابن مسعود دارای مناعت طبعی عجیب بود. در زمان خلافت عثمان، بیمار و بستری شد، که در همان بیماری هم از دنیا رفت. خلیفه (عثمان) به عیادتش رفت. دید اندوهگین است. پرسید: از چه ناراحتی؟ گفت: از گناهانم. خلیفه پرسید: چه میل داری تا برآورم؟ گفت: مشتاق رحمت خداوندم. خلیفه گفت: اگر موافق باشی، طبیبی بیاورم. عبدالله مسعود گفت: طبیب، بیمارم کرده است.
خلیفه گفت: اگر مایل باشی، دستور دهم عطایی از بیت المال برایت بیاورند؟
عبدالله گفت: آن زمان که نیازمند بودم عطا و بخشش به من دریغ می کردی و حتی حقوق مرا از بیت المال قطع کردی، ولی اکنون که نیازی ندارم می خواهی به من، مال عطا کنی؟
گفت: اگر تو را به مال و ثروت نیازی نیست «عطاهای من برای دخترانت می ماند و بعد از مرگ تو محتاج نمی شوند.
در پاسخ گفت: دخترانم را نیز به عطاهای تو نیازی نیست؛ زیرا به آنان سفارش کرده ام که هر شب، سوره واقعه را بخوانند. چون از پیامبرخدا (ص) شنیدم که فرمود: اگر کسی هر شب، سوره واقعه را بخواند، فقر و بی چیزی به او روی نمی آورد و محتاج مردم نمی شود.
عبد الله بن مسعود دارای اخلاص و حکمتی وافر بود و از محضر پیامبر (ص) حکمت را فرا گرفته است. همواره دارای اجتهاد بوده و حتی در بستر مرض از اجتهاد و فهم و درک حقایق دینی غفلت نداشته است. عاش سعیداً ومات سعیداً.
پاسخ به دعوت الهی
او پس از پیامبر تا سال 32 هجرت، به حیات پرافتخار خویش دامه داد. در کنار علی (ع) زندگی کرد و به سیره آن حضرت با خلفا همکاری نمود تا جایی که بر دینش آفتی نرسد.
«مات بالمدینة سنة 32 من الهجرة النبویّة ودفن بالبقیع و کان عمره حین مات بضع وستین سنة.» (2)
در مدینه، به سال 32 هجرت از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید وعمر شریفش هنگام مرگ شصت و چند سال داشت.
9. اسامة بن زید
اسامه بن زید بن حارثه‌بن شراحیل کلبی، کنیه‌اش ابو محمد و از فرزندان اسلام است که جاهلیت را درک نکرد. اسامه بن زید، خادم پیامبرگرامی اسلام است. او کسی است که پیامبر را برگزید و از طریقه و سیره پیامبر تبعیت کرد. دارای صفات کریم و خصال برجسته بود. به رغم کمی سن و جوانی‌اش، فردی مؤمن و در ایمان خود محکم و استوار بود.
اشتیاق پیامبر به اسامه


1- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 45، دارالطباعه للنشر، 1987 م، ص 285
2- الشریف المرتضی، رسائل المرتضی، ج 2، دارالقرآن الکریم بقم، اعداد سید مهدی جرجانی، بی‌تا، ص 202

ص: 82
پیامبرخدا (ص) به اسامه بن زید علاقه و اشتیاقی وافر داشت و او را فردی دارای صلاحیت و شایستگی می‌دانست. روایاتی را حاکم حسکانی درباره او نقل است:
قالت السیّدة عائشة: «ما ینبغی لأحد أن یبغض أسامة، بعد ما سمعت رسول الله- صلّی الله علیه و] آله و [سلّم- یقول من کان یحب الله و رسوله، فلیحب أسامة». (1)
«عایشه گفته است: سزوار نیست که کسی به اسامه خشم بورزد، خصوصاًکه از پیامبر اکرم شنیدم که فرمود: هر کس خدا و رسولش را دوست می‌دارد، باید اسامه را دوست بدارد.»
جیش (لشکر) اسامه
از مواردی که برجستگی و رتبت بالای اسامه را در نزد پیامبر نشان می‌دهد، جیش اسامه است که به اختصار به آن اشاره می‌کنیم:
در سال نهم هجرت، وقتی خبر رسید رومیان برای حمله به حوزه اسلامی آماده شده‌اند، پیامبر با لشکریان خویش به تبوک رفتند و بدون جنگ بازگشتند ولی پس از ماجرای حجة الوداع، سپاهی سنگین را فراهم آورد و خود لباس رزم بر تن اسامه بست و به او چنین فرمان داد:
«به نام خدا و در راه خدا نبرد کن. با دشمنان خدا بجنگ. سحرگاهان بر اهالی ابنا یورش ببر و این راه را چنان سریع طی کن که پیش از رسیدن خبر حرکت تو به آن‌جا، خود و سربازانت به آن‌جا رسیده باشید.» (2)
تحوّلات سریع و عجیبی پس از این واقعه در تاریخ روی داد. پیامبر در بستر بیماری شدید قرار گرفتند که سرانجام با همین بیماری و تب، به سوی خدا رحلت کردند.
پیامبر در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه از لشکرگاه، کارشکنی‌هایی می‌شود و گروهی به فرماندهی اسامه، طعن می‌زنند. وی از این جریان سخت خشمین گردیده، آهنگ مسجد کرد ... هان! ای مردم، من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم. گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشوده‌اید. ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد، پیش از این، از فرماندهی پدر او «زید» انتقاد می‌کردید. به خدا سوگند، هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است. من او را سخت دوست دارم، مردم! درباره او نیکی کنید و دیگران را در حق او به نیکی سفارش کنید. او از نیکان شما است.» (3)
هضم نشدن اسامه در فتنه امویان
اسامه در فتنه امویان هضم نشد و هرگز به جانب امویان و غاصبان خلافت علی (ع) متمایل نشد.
«کان یحب علیّاً کثیراً و یبصر الحق بجانبه ... وقال لعلیّ (ع): انّک لو کنت فی شدق الأسد، لأحببت أن أدخل معک فیه». (4)
«علی (ع) را بسیار دوست می‌داشت و حق را با بصیرت در جانب علی می‌دید. روزی به آن حضرت گفت: اگر در لانه شیر قرار گیری، دوست دارم با تو ای علی در آن جایگاه وارد شوم.»
پاسخ اسامه به دعوت الهی
اسامه، عاقبت در سال 54 هجرت و در اواخر خلافت معاویه، دعوت الهی را لبیک گفت و روح مطهّرش به لقای الهی شتاب گرفت. او از ابرار و متقین بود. مردم مدینه، بدنش را با عزت برداشته و به قبرستان بقیع برده و در آن‌جا دفن نمودند. او در هنگام پاسخ به دعوت الهی، 75 سال سن داشت. عاش سعیداً ومات سعیداً مغفوراً.


1- حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، مؤسسه الطبع والنشر، 1990 م، ص 287
2- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی، 1362، ص 486
3- همان، ص 488
4- حسکانی، حاکم، شواهد التنزیل، ص 280

ص: 83
10. ارقم بن ابی‌ارقم
ارقم بن ابی‌ارقم قرشی، صحابی بلند مرتبه و والا مقام پیامبر (ص) و از سابقین به اسلام است. در آغاز رسالت پیامبر ایمان آورد وچنانکه مورّخان آورده‌اند، او سومین نفری است که به پیامبر (ص) ایمان آورد.
ارقم بن ابی ارقم، علاقه‌ای فراوان و شدید به پیامبرخدا (ص) و ایمانی عمیق به رسالت آن حضرت داشت. از این رو، می کوشید پیامبر را در خانه خویش مسکن دهد و مخفی نماید.
عظمت خانه ارقم
خانه ارقم بن ابی ارقم به قدری در تاریخ شهرت یافت که این خانه، در دل تاریخ اسلامی، بخش مهم و اثرگذار از تاریخ اسلامی محسوب می‌گردد. خانه ارقم، خانه‌ای است که برای نخستین بار دعوت اسلامی در این خانه آغاز گردید و تبلیغ دین در آن انجام شد و اثر مهمی بر دوره‌های بعدی تاریخ اسلامی نهاد.
پیامبر (ص) پس از آزاری که از مشرکان قریش دیدند، بگونه ای رسمی خانه ارقم بن ابی ارقم را محل عبادت و تبلیغ قرار دادند؛ «رسول گرامی اسلام، خانه ارقم را محل عبادت قرار داد و در آن‌جا به تبلیغ و پرستش پرداخت.» (1)
مورخان مسلمان، خانه ارقم را بزرگ شمرده‌و درباره آن تعظیم‌ها و تجلیل‌ها نموده‌اند.
«کانت دارُهُ عَلَی الصفا وهی الدار التی کان النبی (ص)، یجلس فیها فی الإسلام و یدعوا إلی الإسلام فی دار الأرقم، حتّی تکاملوا أربعین رجلًا، فخرجوا یجهرون بالدعوة إلی الله.» (2)
«خانه او بالای کوه صفا بود و آن، خانه‌ای بود که پیامبر (ص) درآن خانه می‌نشست و مردم را به اسلام دعوت می‌کرد، تا به چهل تن رسیدند، سپس از آن خانه بیرون شده، به صورت علنی به نشر دعوت اسلام اقدام نمودند.»
ارقم بن ابی ارقم در جمع هجرت کنندگان به مدینه بود و در جنگ‌های بدر و احُد و بسیاری دیگر از جنگ‌ها همگام با پیامبرخدا شرکت داشت. پیامبر (ص) در منطقه زریق مدینه به وی خانه ای واگذار کردند و او در آن خانه ساکن شد.
در تاریخ آمده است که ارقم بن ابی ارقم آماده می‌شد تا به بیت المقدس برود. پس از آن‌که آماده شد، به حضور پیامبر آمد تا با وی وداع کند.
«فقال الرسول: ما یخرجک؟ أحاجة أم تجارة؟ قال: لا یا رسول الله، بأبی أنت و أمّی، ولکنّی أرید الصّلاة فی بیت المقدس، فقال الرسول: صلاة فی مسجدی هذا خیر من ألف صلاة فیما سواه من المساجد إلّا المسجد الحرام». (3)
«پیامبرخدا فرمودند: چه چیز باعث شد که از مدینه خارج شوی؟ آیا نیازی موجب شد یا برای تجارت می‌روی؟ گفت: هیچ‌کدام، ای رسول خدا. لکن اراده کرده‌ام به سبب فضل بیت المقدس، در آن‌جا نماز بگزارم. پیامبر فرمود: یک نماز در مسجد من بهتر از هزار نماز در غیر آن است، مگر مسجدالحرام. با سخن پیامبر، ارقم ابن ابی ارقم از آهنگ خویش منصرف شد و در مدینه ماند.»
پاسخ ارقم به دعوت الهی
ارقم، روزگاری آمیخته با عزت و البته پس از پیامبر آمیخته با رنج را سپری کرد و در سال 55 هجرت در مدینه وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.
«توفّی بالمدینة سنة خمس و خمسین و هو ابن خمس و ثمانین سنة، وصلی علیه سعد ابن أبی وقاص، ودفن بالبقیع». (4)


1- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، 1363، ص 246
2- حاکم حسکانی، پیشین، ص 215
3- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 38، دارالعلم بیروت، 1987 م، ص 165
4- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 4، دارالفکر لطباعه والنشر، سوریه، بی‌تا، ص 325

ص: 84
«در مدینه از دنیا رفت. در سال 55 هجرت و در سن 85 سالگی سعد وقاص بر او نماز خواند و در بقیع مدفون گردید.»
11. ابوسفیان بن حارث
ابوسفیان بن حارث ابن عبد المطّلب نام اوست و گفته اند کنیه‌اش نیز همین است؛ یعنی همین ابوسفیان اسم او است. بعضی گفته‌اند نامش مغیره است. پسر عموی پیامبر خدا و در واقع برادر رضاعی آن حضرت است.
«قال ابن قتیبة، کان أخا رسول الله من الرضاعة، أرضعته حلیمة بلبنها أیّاماً وکان یألف رسول الله (ص) فلمّا بعث عاداه و هجاه، ثم أسلم عام الفتح وشهد یوم حنین ...». (1)
«ابن قتیبه گوید: او برادر رضاعی پیامبر است، چون از حلیمه سعدیه شیر خورده و با پیامبرمأنوس بود، اما همین که پیامبر به رسالت برانگیخته شد، با آن حضرت موضع دشمنی و عداوت گرفت و در سال فتح مکه اسلام آورد و در جنگ‌هایی مانند حُنین شرکت کرد.»
توجه پیامبر به ابی‌سفیان بن حارث
پیامبر (ص) به ابوسفیان بن حارث توجه و علاقه وافر داشتند به گونه‌ای که درباره‌اش فرموده‌اند:
«أبوسفیان أخی و خیر أهلی و قد أعقبنی الله من حمزة أباسفیان بن الحارث». (2)
«ابوسفیان، برادر و بهترین عضو خانواده من است. خداوند پس از حمزه، ابوسفیان را به من عنایت کرد.»
شتافتن به سوی معبود
در سال بیستم هجرت، ابوسفیان بن حارث را دیدند که در بقیع قبری می‌کند و آن‌را منظم می‌سازد. هنگامی که فهمید، مردم از قضیه آگاه شدند، دچار اضطراب شدید شد و به آنان گفت: من قبر خودم را قبل از مرگم آماده می‌کنم. پس از سه روز در خانه خویش بر بستر قرار گرفت. فرزندان وی بر او گریستند. به آنان گفت: بر من مگریید، من از وقتی که مسلمانی برگزیده‌ام، خطایی مرتکب نشده‌ام.
«مات فی خلافة عمر سنة عشرین و صَلَّی عَلَیْه عمر ودفنه بالبقیع». (3)
«در زمان خلافت عمر، در سال بیستم از هجرت، از دنیا رفت و عمر بر او نماز گزارد و در بقیع دفنش کرد.»
12. کلثوم بن هدم
کلثوم بن هدم، شخصیتی بزرگ در میان صحابه است. او کسی است که پیامبر در هنگام ورود به مدینه، در قبا به خانه اش وارد شد.
«کلثوم بن هدم الّذی نزل علیه رسول الله (ص) بقیا لما قدم المدینة».
«لثوم بن هدم، کسی است که پیامبر (ص) هنگامی که به مدینه آمد، به خانه وی وارد شد.»
او بزرگ قبیله عمرو بن عوف است. عمرو بن عوف قبیله‌ای اوسی بوده، کلثوم بن هدم، در قبا از سران و افراد مورد توجه آن‌جا بود و به عنوان فردی شاخص شناخته می شد. او در ماجرای پیمان عقبه، قبل از هجرت پیامبرخدا مسلمان شد.
«قیل: إنّه دفن بالبقیع، وأوّل من دفن قبل أسعد بن زرارة». (4)
«گفته شده او در بقیع دفن شد و نخستین کسی است که پیش از اسعد بن زراره دفن گردید.»


1- ابن قتیبه، المعارف، ج 2، دارالفکر للطباعه والنشر، بی‌تا، ص 126
2- همان، ص 128
3- محمد امین الامینی، بقیع الفرقد، نشر مشعر، 1428 ه، ص 213
4- همان، ص 75