روشن است که سلفیگری دارای مفهومی عام بوده و شامل چندین جریان اعتقادی و سیاسی است و وهابیت یکی از مصادیق آن است. از این رو، لازم است برای شناخت سلفیه، مروری به معنا و مفهوم آن، تاریخچة پیدایش و نیز رهبران فکریِ این جریان داشته باشیم:
1. معناشناسی سلفیه
برای درک دقیق و درست مفهوم سلفیه، شایسته است ابتدا معنای آن را از نگاه اهل لغت و اصطلاح متفکرانِ ملل و نحل به بررسی بگذاریم:
1ـ1: سلفیه در لغت
«سلفیه»، از ریشة «سلف» به معنای گذشتگان یک فرد یا یک قوم است که پیش از این میزیستند و اکنون از دنیا رفتهاند. جوهری آن را به معنای پدران گذشته[1] و برخی آن را به معنای همة پدران و اقربای یک فرد میدانند که از نظر زمانی یا فضیلت بر او مقدم هستند.[2]
1ـ2: سلفیه در اصطلاح
نام فرقهای است که پیروان و ناقدان آن، هرکدام بهگونهای تعریفش میکنند و در بارهاش نگاهی متفاوت دارند؛ از نگاه پیروانش، سلفیه در اندیشه و عمل تبعیت از سلف صالح می کنند، اما در مصداقِ سلف صالح، دیدگاهشان یکسان نیست.
برخی، مانند محمد ابراهیم شقره از محقّقان سلفیِ معاصر، مصداق آن را پیشینیان از امت پیامبر میداند که عبارتاند از: صحابه، تابعین و اتباع تابعین و امامان چهارگانة اهل سنت که همان سه نسل نخستین مسلمانان هستند و ایشان در عقیده و اخلاق و آداب و احکام، مدعیِ پیروی از سیرة نبوی و خلفای راشدین بودند.[3]
و برخی مانند محمد عبدالرحمان المغراوی به استناد شیخ محمود خفاجی، از علمای سلفیه مینویسد:
محدودیت زمانی سه نسل اول اسلام به تنهایی برای معرفی سلف صالح کافی نیست مگر آنکه آنان کسانی باشند که اندیشه شان بر اساس کتاب و سنت باشد. پس کسانی که در اندیشه مخالف کتاب و سنتاند، اگرچه در بین صحابه، تابعین و اتباع تابعین زیسته باشند، نمیتوانند مصداق سلف صالح باشند.[4]
علیحسین جابری، از محققان معاصر جهان عرب نیز در مفهوم سلفیه، پیروی از کتاب و سنت را مبنا قرار میدهد و این پیروی را، هم در مسائل نظری و هم در احکام فقهی شرط میداند.[5]
برخی دیگر از محققان سلفی؛ مانند عمر عبدالمنعم سلیم، مصداق سلف صالح را توسعه داده و اصحاب حدیث و مدافعان و پیروان سنت در هر زمان را از مصادیق آن میداند.[6]
برخی مانند مصطفی حلمی[7] از محققان سلفی مصر، «سلفیه در معنای عام» را اسم عَلَمْ برای کسانی میداند که در اعتقادات و احکام فقهی، پیرو سلف صالح و تابعین از سه نسل اول اسلام و پیشوایان امت بعد از آنها؛ مانند امامان چهارگانه اهل سنت [مالک، ابوحنیفه، شافعی، احمد بن حنبل] و سفیان ثوری، بخاری و مسلم و سایر اصحاب سنن هستند و همچنین از علمایی تبعیت میکنند که ملزم به روش مسلمانان اولیه هستند، گرچه فاصلة زمانی با آنان دارند؛ مانند ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب... .
و «سلفیه در معنای خاص» را اقتدا به پیامبر خدا میداند؛ یعنی کسی که سیرة نبوی، در جغرافیای فکری و زندگی روزانهاش حضور فعال دارد.[8]
نتیجه اینکه: سلفیه، از دیدگاه محققان سلفی، نوعی بازگشت به اسلام اولیه و روش فکری مسلمانان نخستین و پیشوایان اهل سنت و به معنای خاص آن؛ یعنی علمای اهل حدیث است؛ چنان که مصطفی حلمی در مقایسة ابن تیمیه پیشوای سلفیه و ابوالحسن اشعری پیشوای اشاعره مینویسد: «اگرچه هر دو از علمای مسلمین [علمای اهل حدیث] اثر پذیرفتهاند، اما ابوالحسن ابتدا در فضای فکری معتزلی ریشه گرفت و سپس به مذهب احمد بن حنبل گرایید، البته ابن تیمیه علاوه بر ادلّة کتاب و سنت، از ابتدا به روش گذشتگان از صحابه و تابعین تمسّک جست.»[9] پس سلفی کسی است که خود را پیرو کتاب و سنت و علمای مذهب اهل حدیث و احیاگران این مذهب، مانند ابن تیمیه و پیروان او میداند.
تعریف سلفیه از دیدگان ناقدان:
ناقدان از چند زاویه سلفیه را مورد توجه قرار دادهاند؛ گاه از جهت نوظهور بودن آن و گاه از جهت جمود بر آرای گذشتگان و در مواردی از جهت انحصارطلبی.
رمضان البوطی، سلفی بودن به معنای پایبندی به سنت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و شیوة سه نسل اول اسلام؛ یعنی صحابه، تابعین و تابع تابعین را میپذیرد اما به عنوان مذهبی نوظهور و انحصارگرا که تنها خود را نمایندة اهل سنت بدانند و سایر مذاهب را اهل بدعت بشمارند، نمیپذیرد. چنانکه مینویسد:
«اگر مقصود از سلفیه همان چیزی باشد که واژة اهل سنت و جماعت بر آن دلالت دارد، برای جماعت مسلمانان (اهل سنت) نامی جز آنچه سلف بر آن اجماع کردهاند گذاشته و بدین ترتیب بدعتی به میان آورده است... و اگر مقصود از سلفیه چیزی در مقابل اهل سنت و جماعت باشد در این صورت نیز بدعت خواهد بود».[10]
وی در ادامه در تعریف سلفی مینویسد:
«امروزه از دیدگاه صاحبان این بدعت، سلفی کسی است که به فهرستی از آرای اجتهادی معین؛ خواه در زمینة عقیدتی و خواه در زمینة فقهی، پایبند باشد و از آن دفاع کند و هرکه از این دایره بیرون باشد نابخرد و بدعتگذار بخواند.»[11]
وی در پایان بررسی خود، سلفیه را اینگونه وصف میکند که:
«مذهبی تازه اختراع شده در اسلام است و بنیان آن، مجموعهای از آرای اجتهادی در زمینههای عقیدتی و احکام عملی است که صاحبان این مذهب آنها را بر اساس خواست و به اقتضای طبع و تمایلات خویش از مجموعة بسیار گسترده و گوناگون آرای اجتهادی که از سوی بسیاری از عالمان سلف و برگزیدگان اهل سنت و جماعت ابراز داشته شده است گرد آوردهاند و آنگاه اعلام کردهاند: این تنها چیزی است که میتواند همة افراد «فرقه ناصیه» را که در پرتو کتاب و سنت پیش میروند، در خود جای دهد و هرکه از این دایره بیرون رود و آرای اجتهادی دیگری برگزیند بدعتگذار و گمراه است.»[12]
سامر اسلامبولی، از محققان سوری نیز از ناقدان تفکر سلفی است. وی معتقد است بسیاری از مردم میپندارند که راه و رسم اندیشیدن در مسائل فکری، فرهنگی و زندگی را باید از میراث فرهنگی گذشتگان و تطبیق آن بر زمان حاضر، بدون توجه به عامل تغییر زمان و مکان اخذ نمود و عیناً بر زمان حال و آینده منطبق کرد![13]
وی در ادامه مینویسد: سلفیها فهم کتاب و سنت را مقیّد به فهم صحابه کرده و مبتلا به جمود عقلی شدهاند؛ به گونهای که اگر با هریک از اینها گفتگو کنی دائماً به زبان ابن تیمیه سخن میگویند و پیوسته از اقوال گذشتگان نقل میکنند... و میگویند: نقل اساس هر فکر و اندیشهای است و عقل چیزی جز تابع و خادم نقل نیست.[14]
خلاصه اینکه: از دیدگاه ایشان، سلفیه کسانی هستند که ایمان و اعتقادشان را از صحابه میگیرند و قول و فعل صحابه را برای اندیشه و عملشان حجّت میدانند.[15]
سید محمد کثیری، دیگر منتقد سلفیه هم از قول اندیشمند مصری شیخ محمد ابوزهره مینویسد:
«مقصود از سلف، کسانی هستند که در قرن چهارم هجری ظهور کردند و اینها برخی پیروان فرقة حنبلی بودند که میپنداشتند تمام آرایشان از احمد بن حنبل اخذ شده است و او را احیا کنندة عقیده سلف میدانند. آنها با کسانی که افکارشان منطبق بر آرایشان نباشد مبارزه میکنند. سپس سلفیه در قرن هفتم هجری توسط ابن تیمیه تجدید حیات کرده و در دعوت به سوی آن پافشاری میکردند... مجدداً این آراء در جزیرة العرب در قرن دوازدهم به دست محمد بن عبدالوهاب زنده شد که پیوسته وهابیها به سوی آن دعوت میکنند.»[16]
ایشان معنای اصطلاحی سلفیه را همچون البوطی سه نسل اول اسلام میداند که شامل صحابه، تابعین و تابع تابعیناند. او در ادامه، مذهب سلف را چیزی میداند که ابن حجر در کتابش آورده است و آن اینکه آن روشی است که صحابه و بزرگان از تابعین و پیروان آنها و پیشوایان دینی مانند سفیان سوری و بخاری و مسلم و سایر اصحاب سنن بر آن بودند نه کسانی که متهم به بدعت هستند.[17]
بررسی تعریفها:
از بررسی تعریفهای پیروان سلفیه و ناقدان آنها به این نتیجه میرسیم که سلفیه:
«گروهی از حنابله، بر پیروی از سلف صالح؛ یعنی سه نسل اول اسلام تأکید میورزند؛ این سه نسل صحابه، تابعین و تابع تابعین هستند که بر اساس حدیث گزارش شده از پیامبرگرامی(صلی الله علیه و آله) «خَیْرُ الْقُرُونِ قَرْنِی» یَعْنِی أَصْحَابَهُ «ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ» یَعْنِی التَّابِعِینَ «ثُمّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ...»؛ «بهترین امت و نسل، نسل من است، آنگاه کسانی که بعد از آنها میآیند (تابعین)، و سپس نسلی که بعد از آنها می آیند (تابع تابعین)...»
البته برخی تعریف سلف صالح را توسعه داده و پیشوایان فقهی اهل سنت؛ یعنی مالک، ابوحنیفه، شافعی و احمد بن حنبل و صاحبان سنن مثل مسلم و بخاری و ابوداوُد و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت مانند سفیان ثوری را جزو سلف صالح شمردهاند و برخی دیگر آن را تا زمان ابن تیمیه احیاگر مذهب سلفی در قرن هفتم و شاگردش ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب احیاگر سلفیه در قرن دوازدهم را از پیشوایان سلفیه دانستند و به پیروی از افکار و اندیشههای آنان اصرار میورزند اما اساس سلفیگری بر پیروی از سلف صالح؛ یعنی صحابه، تابعین و اتباع تابعین استوار است؛ زیرا که از نگاه سلفیها:
اولاً: اسلام در آن سه نسل دارای خلوص بود؛ زیرا آنان اسلام را یا به طور مستقیم از پیامبر دریافت کردند یا با یک واسطه و در نهایت با دو واسطه.
ثانیاً: مدعی هستند که آن سه دوره، بر اساس حدیث نبوی، بهترین دورة حیات اسلام بوده است. پس شایسته است پسینیان از پیشینیانِ صالح پیروی کنند تا بر مسیر هدایت گام بردارند.
اما این ادعاها از جهاتی قابل نقد است:
ـ اگر سه دورة اول اسلام بهترین دوران است، ملاک برتریِ آن دورهها چیست؟
ـ سلف صالح چه کسانی هستند و پیروی از سلف صالح به چه معناست؟
ـ آیا اهل سنت منحصر در سلفیه است و بقیه گروههایی که در تاریخ اسلام شکل گرفتهاند و برخی از آنها هنوز هم در جهان اسلام پیروان زیادی دارند، اهل بدعتاند؟!
* * *
ملاک برتری سه دورة اول اسلام چیست؟
اگر ملاک خیر بودن سه دورة اول اسلام را به وجود پیامبر عظیمالشأن اسلام و خاندان عصمت و طهارت و مؤمنان، مجاهدان و صالحان پیرو پیامبر و امامان هدایت؛ یعنی امیرمؤمنان و فرزندانش بدانیم سخن درستی است، اما باید توجه داشت که منافقین و مریضالقلبها و شایعهسازان دروغگو[18] و قاسطین و مارقین و ناکثین هم متعلق به همین دوره هستند. همة آنها لباس اسلام بر تن داشتند و همه مدعی مسلمانی و دفاع از اسلام بودند.
سیدمحمد کثیری که از ناقدان سلفیه است، مینویسد:
«مقصود از خیریت که حدیث «خیر القرون...» بر فرض صحتش بیان کرده، چیست؟ آیا مراد منزلت خاصی است برای کسانی از صحابه که با پیامبر زندگی کردهاند و کسانی از تابعین که بعد از آنها آمدند، تا اینکه نظرات آنان مورد توجه قرار گیرد و دلیلی بر تبعیت از گفتار و رفتارشان باشد؟ در حالی که گروهها و جریانهای زیر هم معاصر با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند:
ـ ناکثین؛ پیمانشکنان، که تحمل عدل علی برایشان ناگوار بود و در مقابل آن حضرت صفآرایی کردند.
ـ قاسطین؛ معاویه و پیروانش، که بر اساس روایت نبوی، فئة باغیه (و گروهی سرکش) هستند که در مقابل حکومت امیر مؤمنان(علیه السلام) ایستادند و جامعة اسلامی را دو شقه کردند.
ـ مارقین؛ همان خوارج نهروان، که بر اثر جهالت، آن امام عدالت را متهم به ارتکاب گناه کبیره و در نهایت او را تکفیر و حکم کشتن را صادر کردند. برخی از آنان منافق و فاسق بودند و برخی در همان زمانِ پیامبر از خط اسلام بیرون رفتند و بعضی بعد از پیامبر منحرف و مرتد شدند. عدهای بر پیامبر دروغ میبستند و بر ضدّ آن حضرت شایعه میساختند و...».[19]
ایشان در ادامه مینویسد:
«پس مراد از صحابه و تابعین، باید کسانی باشند که در دینشان (اسلام) ثابت و استوار ماندند و تا آخر عمر، در روش فکری و عملی زندگیشان دگرگونی حاصل نشد.»[20]
اما اینکه چه کسانی مشخصاً مصداق این عنوان هستند بحث دیگری است.
* * *
سلف صالح چه کسانی هستند و پیروی از آنها به چه معناست؟
در مصداقِ «سلف صالح»، میان محققّان سلفیه اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخی آن را محدود به سه نسل اول اسلام بر اساس حدیث «خیر القرون» میدانند[21] و برخی صاحبان صحیحین و سنن یعنی مؤلفان صحاح سته[22] را جزو سلف به شمار آوردهاند. برخی دیگر علاوه بر آنها، پیشوایان چهارگانة فقهی اهل سنت؛ یعنی ابوحنیفه، مالک بن انس، محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل را نیز اضافه کردهاند.[23] و برخی علاوه بر اینها، بربهاری، ابن خزیمه، ابن بطه، ابن تیمیه، ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب و شاگردان آنها را جزو سلف صالح شمردهاند.[24]
نقدهایی که بر این تعیین مصداق وارد است، عبارتاند از:
اولاً: در تعریف صحابی؛ یعنی صحابی حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) چه کسی محل اختلاف است، همینطور در تعریف تابعین و تابع تابعین.
ثانیاً: در این تعیین مصداقها، نامی از فرزندان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) که مصداق آیة شریفه «اهل البیت» هستند؛ بهویژه در میان تابعین و اتباع تابعین، مانند امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا: و... که به گواهی تاریخ اعلم الناس، افضل الناس و اتقی الناس در میان صحابه، تابعین و اتباع تابعین بودهاند، نامی برده نشد!
ثالثاً: بعد از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در میان صحابه اختلافهای زیادی رخ داد، کدام یک از آنها بر صراط مستقیم بودهاند که بتوانند برای ما الگو و اسوة حسنه باشند؟ آیا علی بن ابیطالب را اسوه قرار دهیم به عنوان صحابی پیامبر و مصداق راستین سلف صالح یا معاویة بن ابوسفیان را که برای حاکمیت خویش در شام از طاعت خلیفة بر حق مسلمین سرباز زد و طغیان نموده، مصداق حدیث «فئه باغیه»[25] را از آنِ خود کرد؟
پس ابتدا لازم است بدانیم ملاک صحابی و تابعی بودن چیست؟ آیا همة صحابه و تابعین از جهت علم، ایمان، تقوا و جهاد، که میزان برتری و فضیلتاند، در یک سطح بودهاند؟ اگر برخی افضل بودند، چه کسی از میان آنها شایستگی الگو بودن را دارد؟
رابعاً: قرآن کریم با صراحت، پیامبر گرامی اسلام[26] و انبیای سلف؛ مانند ابراهیم(علیه السلام) و یاران او[27] را الگوی مسلمانان قرار داده است، اما آیا آیهای برای الگو بودن صحابه و تابعین و پیروان آنها نازل شده یا روایت متواتری بر الگو بودن آنها رسیده است که اقتدای به آنها ما را عندالله معذور بدارد؟
در مورد تمسک به قرآن که ثقل اکبر است و اهلبیت پیامبرکه ثقل اصغر هستند، روایاتی مانند «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی»،[28] «أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی»[29] آمده است، اما در باب الگو بودن همة کسانی که صحابه و تابعین معرفی شدهاند، چند روایت وجود دارد؟
به فرض صحت همة اینها در تعریف صحابه و مصادیق آن نیز اختلاف است، چنان که ابن اثیر صاحب «اسد الغابه فی معرفة الصحابه» مینویسد: «علما در اینکه صحابه چه کسانی هستند، اختلاف کردهاند (مثلاً) کسی را بعضی جزو صحابه دانسته و بعضی دیگر نفی کردند...».[30] وی کسانی را جزو صحابه میشمارد که ایمان به خدا آوردند و ایمانشان را به شرک نیالودند و پیامبرخدا را مشاهده کردند و از مهاجرین یا انصار بودند و...
اما چه کسانی تا آخر بر ایمانشان استقامت ورزیدند و هرگز به هیچیک از انواع شرک نظری یا شرک عملی آلوده نشدند و مصداق آیة شریفة (الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون)؛[31] هستند، محل اختلاف است. ترمذی در سنن خویش از عبدالرحمان بن عوف نقل میکند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) افراد زیر را اهل بهشت دانستهاند؛ ابوبکر، عمر، عثمان، علی بن ابیطالب و نیز طلحه، زبیر، سعد بن ابیوقاص، سعید بن زید، عبدالرحمان بن عوف و ابوعبیدة بن جراح.[32] همچنین ابن تیمیه افرادی چون عایشه، ابوموسی اشعری، عمرو بن عاص و معاویة بن ابوسفیان را هم از صحابه و اهل فضایل و محاسن و مجتهدان امت میداند.[33] او در ادامه مینویسد:
«بسیاری از آنچه در مورد این افراد نقل شده دروغ است و درست این است که آنها مجتهد هستند و مجتهد اگر به درستی حکم کرد دو اجر و اگر به خطا حکم کرد یک اجر دارد.»[34]
ابن تیمیه در عین حال که علی(علیه السلام) و معاویه را از صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) میداند، دربارة عمار بن یاسر از بخاری و مسلم نقل میکند که پیامبر در مورد وی فرمود: «تقتُلُهُ الفئةُ البَاقیة»؛ «او را گروهی باغی و سرکش میکشند.»
نقد: ابن تیمیه گرفتار تعارض عجیب است؛ زیرا وی معاویه و عمرو بن عاص را از صحابی و از هدایتیافتگان و افضل از سایر مسلمانان میداند، در حالی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آنها را جزو باغیها و سرکشان خواندهاند! آیا غیر از این است که آنها از اطاعت اولوالأمر که خدا امر به طاعتشان کرده است[35] سر باز زدهاند؟ فرض کنیم معاویه و عمرو بن عاص مجتهد بودهاند، آیا مجتهد حق دارد در مقابل حکومت عدل بایستد و با آن بجنگد؟ آیا پیروی از علی(علیه السلام) و دنبالهروی از معاویه که دستش به خون فرزند پیامبر؛ (حسن بن علی8) ـ سرور جوانان بهشت ـ آلوده شد، یکسان است؟ در اینکه امیرمؤمنان علی بن ابیطالب اهل بهشت است، جای شک نیست و بر اساس روایت نبی گرامی اسلام پیروان او هم «فائزون»؛ یعنی نجاتیافتگان از جهنم و اهل بهشت هستند؛[36] چنان که قرآن کریم میفرماید: (فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ).[37]
اما آیا روایت صحیحی بر اهل بهشت بودن معاویه و عمرو بن عاص و پیروان آنها وجود دارد؟ آیا میتوان تصور کرد پیامبر گرامی اسلام افرادی را باغی و سرکش در مقابل ولی خدا بداند و اهل نجاتش هم بشمارد؟ اگر کسی چنین حکم کند آیا در حق پیامبر ستم روا نداشته است؟
ابن تیمیه حدیث ثقلین[38] و حدیث کسا[39] را ـ که در آن علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین: را به عنوان مصادیق اهلبیت معرفی کرده ـ میپذیرد اما در جای دیگر مینویسد: مطلقاً هریک از صحابه از تابعان برترند؟[40]
آیا معاویة بن ابوسفیان و عمرو بن عاص از فرزندان پیامبرخدا که قرآن کریم آنها را ذویالقربی معرفی کرده و اجر رسالت را در محبت آنها قرار داده است، برترند؟
آیا آنها از علی بن الحسین، صاحب صحیفه و محمد بن علی و جعفر بن محمد که امامان اهل سنت با واسطه یا بیواسطه شاگردان آنها بودهاند، برترند؟
ابن تیمیه بر اساس کدام روایت نبوی چنین حکمی کرده است؟
به هرحال، صحابی یا تابعی بودن، به تنهایی، هیچ فضیلتی برای انسان نمیآورد. قرآن کریم فضیلت را به ایمان و تقوا[41] و علم[42] و جهاد[43] میداند. هرکس این فضایل در او جمع باشد برتر است؛ خواه از صحابی باشد یا تابعی، خواه از نسل اول اسلام باشد یا نسل حاضر.
آیا آیهای از قرآن کریم یا روایتی از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) آمده است که از اهل بغی اطاعت کنید یا به عکس، دستور داده باشد با اهل بغی ستیز کنید تا به فرمان خدا تن دهید؟[44]
یکی دیگر از تناقضگوییهای ابن تیمیه این است که هم حدیث رایة را پذیرفته که پیامبر در جنگ خیبر فرمود: «فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسول، او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد و باب خیبر را به دست او خواهد گشود.»[45] و هم میداند که خداوند علیبن ابیطالب(علیه السلام) را دوست دارد، اما از سوی دیگر معاویه را از صحابی میداند که دوستی او واجب است! برای حق و باطل در نزد ابن تیمیه چه معیاری وجود دارد که هم علی(علیه السلام) و هم معاویه دشمن علی، جزو دوستان خدا قرار میگیرند؟! در اینکه علی دوست خداست و خدا دوست علی، جای شک نیست اما برای دوستی معاویه با خدا و به عکس، هیچ دلیلی جز اجتهاد ابن تیمیه نداریم.
ابن تیمیه به استناد روایت «لاَ یَدْخُلُ النَّارَ أَحَد بَایَعَ تَحْتَ الشَّجَرَة»[46] مینویسد: «هیچ یک از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بیعت کردند، به جهنم نمیروند.»[47] اما او توجه نکرده است که این حدیث با اطلاقش با آیة شریفة «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»[48] در تعارض است چون آیة شریفه اختصاص به مؤمنان دارد نه منافقانی مانند عبدالله بن اُبیّ و اوس بن خولی که بعدها نفاقشان آشکار شد؛[49] چنانکه شوکانی، از مفسران سلفی، برخلاف ابن تیمیه ذیل آیة شریفه (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ)؛[50] مینویسد: «اینها کسانی بودند که بر نفاقشان ماندند و توبه نکردند و بر نفاق مردند؛ مانند عبدالله بن ابی و ابوعامر راهب و... .»[51]
ابن تیمیه با استناد به آن روایت، عبدالله بن ابی را اهل بهشت میداند و شوکانی اهل جهنّم. البته حق با شوکانی است؛ زیرا خدای سبحان فرمود: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّار».[52]
نتیجه اینکه سخن ابن تیمیه که گفته است: «إنَّ کُلّ مَن صَحِبَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) أفضل مِمَّن لَم یَصحَبهُ مُطلَقاً»[53] سخن بیپایهای است؛ زیرا نه با معیارهای قرآنی سازگار است و نه روایتی از پیامبر به این مضمون صادر شده است. بلکه روایت برخلاف آن داریم؛ چنان که ابن تیمیه این روایت را گزارش میکند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»؛[54] «چه بسا افرادى که فقه و حکمتى را حمل و حفظ میکنند، آنگاه آن را انتقال می دهند به کسانى که از خودشان داناترند.» یعنی ممکن است صحابه سخنی را برای تابعین و نسلهای بعد گزارش کنند که درک شنوندگان از سخن پیامبر بیش از گزارشگران باشد. بنابراین، از سلف بودن، هیچ فضیلتی برای انسان نمیآورد جز آنکه همراه با ایمان به خدا و تقوا و علم و جهاد در راه خدا باشد.
حال که سلف بودن، فضیلت برای کسی نیست، الگو بودن او هم محل تأمل است و در واقع الگو بودن سلف یا خلف بودن نمیتواند معیار باشد.
2. تاریخچه پیدایش سلفیه:
همانگونه که اشاره شد، ریشة فکری سلفیه، به اصحاب حدیث، بهویژه حنبلیها برمیگردد و حدیثگرایی در مقابل عقلگرایی ریشه در سدة اول اسلام دارد. توضیح اینکه مسلمانان در مقابل مسائل مستحدث فکری و احکام عملی، دو شیوه اختیار کردند؛ برخی برای پاسخ به هر مسألة تازهای در پی روایتی از نبی گرامی اسلام یا سخنی از صحابه بودند، در مقابل، گروه دیگر اگر سخنی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دسترس نبود، به دلایل عقلی رجوع میکردند. این دو اسلوب فکری در سدة دوم، گروههای مشخص فکری را بهوجود آوردند؛ گروه اول، «اهل اثر» و بعدها «اهل حدیث» نامیده شدند. مالک بن انس، محمد بن ادریس شافعی، سفیان ثوری، احمد بن حنبل و داوُد بن علی اصفهانی از شخصیتهای برجستة این شیوة فکری در سدة دوم هجری هستند.[55] در مقابل این تفکر، قدریه و بعد معتزله بودند که در مسائل اصول اعتقادی به شیوة عقلی استدلال میکردند؛ چنان که شهرستانی مینویسد:
«اختلافاتی که در اصول[56] پیش آمد، در آخر ایام صحابه با بدعت معبد جهنی (د80 ق.) و غیلان دمشقی (د 105ق.) و یونس اسواری دربارة قدر (سرنوشت) و انکار انتساب خیر و شر به تقدیر است این روش فکری توسط واصل بن عطا (د، 131 هـ . ق.) و شاگرد او عمرو بن عبید (د، 144ق.) از بنیانگذاران معتزله ادامه یافت».[57]
به هر صورت در منابع، در این باره غالباً از فردی به نام معبد جهنی (د 80 ق) یاد شده است. معبد به عبدالله جهنی عالمی از تابعان بصری از شاگردان ابن عباس، ابن عمر و عمران ابن حصین بود که اندیشة کلامی خود را در عراق و حجاز ترویج میکرد و در این راه با مخالفت استادان خود از صحابه، به ویژه ابن عمر رو به رو بود؛ اگر چه از ابن عباس ردیههایی بر تفکر قدر نقل شده است، اما مخالف اصلی معبد و افکار کلامی او از میان صحابه، همان ابن عمر بوده است. بر پایة منابع کهن، معبد اندیشه اختیار را از استادی نومسلمان برگشته از مسیحیت در عراق به نام ابویونس اسواری معروف به سنسویه (یا سسویه، سوسن) آموخته است.
تضاد این دو خط فکری در زمان مأمون عباسی و معتصم که از معتزله حمایت میکردند، نمود کاملاً آشکاری پیدا کرد و اختلاف در مسائل کلامی بویژه خلق قرآن یا قدیم بودن آن و به تبع آن بحث در کلام الهی و حادث یا قدیم بودن آن بدانجا رسید که معتزله مخالفان را استنطاق میکردند تا نظرشان را دربارة حادث بودن کلام الهی و خلق قرآن آشکارا بیان نمایند و در این رابطه احمد بن حنبل (د،241ق.) از چهرههای ممتاز اهل اثر که بعدها پیشوای اهل حدیث نامیده شد، به زندان افتاد.
شهرستانی در مخالفت اصحاب حدیث با معتزله مینویسد:
«پیشینیان از اصحاب حدیث وقتی دیدند معتزله در علم کلام فرو رفتند و برخلاف سنت سخن میگویند... و دیدند که برخی از امیران بنیامیه در نظریة تقدیر معتزله، از آنان پشتیبانی میکنند و جماعتی از خلفای بنیعباس، در دیدگاهشان در نفی صفات و خلق قرآن با معتزله هماهنگ هستند در اینکه دیدگاه اهل سنت و جماعت دربارة متشابهات قرآن و اخبار پیامبر امین(صلی الله علیه و آله) چیست متحیر شدند.
پس احمد بن حنبل و داوُد بن علی اصفهانی، و جماعتی از پیشوایان سلف شیوة گذشتگان از اصحاب حدیث مانند مالک بن انس (د، 179ق.) و مقاتل بن سلیمان را در پیش گرفتند... و گفتند به آنچه در کتاب و سنت آمده ایمان داریم و متعرض تأویل متشابهات نمیشویم».[58]
شهرستانی در جای دیگر دربارة دیدگاه سلف (گذشتگان از اهل سنت) در باب صفات حقتعالی مینویسد:
«گذشتگان در اثبات صفات پروردگار مبالغه کردند و صفات حق را به صفات محدثات تشبیه کردند... پیروان سلف در این باره دو گروه شدند؛ برخی تأویل را پذیرفتند و برخی توقف کردند و گفتند به مقتضای عقل میدانیم که هیچ چیزی شبیه خدای تعالی نیست...
اما مقصود از الفاظی که در قرآن آمده نمیدانیم، مانند سخن خدای تعالی، «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»[59] و مانند «خَلَقْتُ بِیَدَی»[60] و مکلف به شناخت تفسیر و تأویل این آیات نیستیم...
برخی از این گروه که نه متعرض تأویل شدند و نه به تشبیه روی آوردند، عبارتاند از مالک بن انس،... احمد بن حنبل، سفیان ثوری، داوُد بن علی اصفهانی و پیروان آنها.»[61]
این جریان فکری در پیروان احمد بن حنبل ادامه پیدا کرد، گرچه تفکر احمد بن حنبل و اهل حدیث در دوره مأمون، دورة نزار خویش را طی میکرد اما با آغاز حکومت متوکل عباسی در سال 232 جان تازهای گرفت، چراکه متوکل با اندیشة اعتزالی به مخالفت برخاسته و اهل حدیث را جایگاه ویژهای داد و محدثین را به سامرا مرکز حکومت فرا خواند و از آنان خواست تا احادیث صفات و رؤیت خدا را بر مردم بخوانند.[62]
احمد بن حنبل در سال 241 هجری قمری درگذشت و اثر حدیثی «المسند» که مشتمل بر سی هزار حدیث است و فضائل الصحابه و الردّ علی الزنادقه که بعدها پشتوانه فکری سلفیه قرار گرفتند از او برجای ماند.
بعد از احمد بن حنبل فرزندش عبدالله (د،290ق) مؤلف کتاب «السنة» و عثمان بن سعید تمیمی سجستانی (د، 280 ق) صاحب «المسند» و ابوجعفر صحاوی صاحب العقائد الطحاویه و محمد بن اسحاق بن خزیمه (د، 311 ق) صاحب «التوحید» و حسن بن علی بربهاری (د، 329 ق) و ابن قدامه مقدسی (د، 620 ق) صاحب «لمعة الاعتقاد» و عبدالغنی مقدسی صاحب «الاقتصاد فی الاعتقاد» و...[63]
دکتر احمد بن عطیه بن علی الغامدی محقق کتاب «الاقتصاد» عبدالغنی مقدسی در مقدمة این کتاب مینویسد:
«از این خاندان علمای بزرگی برخاستند که در انتشار مذهب حنبلی در دمشق و مناطق اطراف آن تأثیر بسزایی داشتند.»[64]
مذهب اهل حدیث در کنار دیگر مذاهب اسلامی مانند امامیه، معتزله و اشاعره به حیات خویش ادامه داد تا میرسیم به ظهور ابن تیمیه.
2. 1. ظهور ابن تیمیه (د، 728) :
در تاریخ علم کلام، مذهبی به نام سلفیه در کنار سایر مذاهب کلامی یا فقهی به چشم نمیخورد گرچه شهرستانی به پیروی از شیوة سلف توسط احمد بن حنبل و دیگران را اشاره میکند اما اینکه باید به سلف اقتدا کرد و سلف را خلف افضل هستند و مانند آنها بحثهایی است که ابن تیمیه طرح کرده است.
مقبول احمد از پیروان سلفیه در شیوة تفکر ابن تیمیه مینویسد:
«گرچه ابن تیمیه در راستای مذهب حنبلی پرورش یافت اما در اصول اعتقادی و احکام [فقهی] تمسک به کتاب وسنت را برتری میداد، بدون اینکه بهمذهب خاصی معتقد باشد».[65]
از بررسی آثار برجای مانده از ابن تیمیه، این نکته آشکار میشود که وی بر پیروی از شیوة سلف بهویژه آنان که در سه نسل اولیه مسلمانان؛ یعنی صحابه، تابعین و اتباع تابعین را تشکیل میدهند، بسیار تأکید میورزید به گونهای که میتوان مذهب ابن تیمیه را بازگشت به سلف نامید.[66]
چنان که مینویسد: «من به مخالفانم سه سال اجازه میدهم تا یک کلمه از پیشوایان سه نسل اول اسلام بیاورند که مخالف آنچه گفتهام باشد.»[67]
ابن تیمیه بر اساس روایت «خیر القرون قرن الذی بعثت فیه ثمّ الذین یلونهم ثمّ الذین یلونهم» سه نسل اولیه اسلام را بهترین دوران میداند و هریک از افراد سلف را برتر از خلف برمیشمارد. وی در مقایسه معاویة بن ابوسفیان و عمر بن عبدالعزیز مینویسد: «گرچه عمر در شیوة حکومت عادلتر بود اما معاویه به جهت صحابی بودن دارای فضیلتی است که با هیچ عملی قابل مقایسه نیست.»[68]
در اینجا جای طرح این سؤال است که ابن تیمیه بر اساس چه معیار عقلی یا نقلی چنین داوری میکند که از یک سو معاویه را اهل بغی میداند و از سوی دیگر او را بر خلیفهای که عادل میدانند برتر میشمارد!؟
گرچه سلفیها ابن تیمیه را از رهبران و احیاگران سنت و جماعت میدانند اما محققان و ناقدان، او را بدعتگذار و پیرو حنبلیهای حشویه میشمارند؛ چراکه آرایی دربارة صفات خبری بیان میدارد که به آرای حشویه که اهل تشبیه بودند مشابهت کامل دارد که بررسی آن رسالة جداگانهای میطلبد.
از نگاه نگارنده، خارج از تمجیدها و تحقیرهای مخالفان و موافقان، آنچه از بررسی آثار ابن تیمیه بهدست میآید، این است که ایشان از علمای اهل سنت بوده و در محیطی حنبلی پرورش یافت و بیشتر تحت تأثیر افکار محدثان بود و تنها اهل حدیث را فرقه ناجیه و برحق میدانست، البته در برخی مسائل فتواها یا دیدگاههایی بیان میکرد که نوظهور بود. وی در برتری اهل حدیث بر سایر فرق کلامی مینویسد:
«اهل حدیث با سایر فرقهها در آنچه از میراث رسالت در نزد آنان است، شریکند و در چیزهایی بر آنها امتیاز پیدا میکنند که از علم پیامبرخدا به آنان به ارث رسیده که در نزد دیگران نیست.»[69]
و مینویسد: «هُم أعظَمُ النّاس عِلماً ویَقیناً وَطُمأنینةً وَسَکینةً...»؛[70] «اینها برترین مردم در علم، یقین و آرامش و اطمینان روحی هستند.» وی به این مقدار بسنده نکرده بلکه مخالفان اهل حدیث را جاهل یا منافق دانسته، مینویسد: «إنّ المخالف لعلماء الحدیث علماً وعملاً إمّا جاهلٌ وإمّا مُنافق».[71]
از وی آثار فراوانی به چاپ رسیده است که مهمترین آن «مجموعة فتاوی» یا مجموع فتاوی و «درء التعارض العقل و النقل و منهاج السنة» است. و از مهمترین شاگردان او ابن قیم جوزیه است که به ترویج افکار و اندیشههای او همت گماشت.
2/ 2. ظهور محمد بن عبدالوهاب (1206ـ 1115)[72]
ظهور وی نقطه عطفی در تفکر سلفیگری است، وی در شهر عیینه واقع در شمال ریاض به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را نزد پدرش گذراند و نزد او بر اساس مذهب حنبلی درس فقه آموخت. وی بسیار اهل مطالعه بود و توجه خاصی به کتابهای ابن تیمیه و ابن قیم داشت،[73] و برخی از کتابهای آنان را دستنویس کرد. ابن عبد الوهاب گرچه حنبلی بود اما در بعضی مسائل به فتوای خودش عمل میکرد. وی در مسائل نظری و اعتقادی بیشتر پیرو ابن تیمیه بود و به تبع او، خود را سلفی مینامید؛ چنانکه در تأثیر ابن تیمیه بر افکار و اندیشههای محمد گفتهاند:
«ابن تیمیه استاد مباشر ابن عبدالوهاب است گرچه بین آنها چهار قرن فاصله است...».[74]
وی بعد از پدرش دعوتش به سلفیگری را با پشتیبانی حاکمان آل سعود آغاز کرد.[75]
در گزارش دیگر آمده است که وی فعالیتش را از عیینه شروع کرد و با حمایت حاکم آنجا؛ عثمان بن حمد معمر و همکاری طرفدارانش درختانی که در آن نواحی مظهر تقدس بودند قطع کرد و در جبیله بارگاهی که به نام زیدبن خطاب بود را خراب کرد. (زید برادر عمر بن الخطاب بود که در غزوة یمامه در مقابل مسیلمة کذّاب به شهادت رسید[76]). اما پس از آن، عثمان بن حمد حمایتش را از او برداشت و شیخ محمد آنجا را ترک و در سال 1158 ق. به درعیه رفت و با محمد بن سعود، حاکم آنجا رابطة دوستی ریخت و اهدافش را بیان کرد. محمد بن سعود با دو شرط پذیرفت که او را یاری کند؛ یکی شیخ محمد او را تنها نگذارد و دیگر اینکه مانع اخذ خراج از مردم نشود...
شیخ دعوت و به دنبال آن مبارزهاش را با مسلمانانی که از نظر وی عقایدشان شرکآلود بود آغاز کرد و بعد از فتح ریاض در سال 1187 اموال و غنایم به دست آمده را به آل سعود بخشید و خود رهبری دینی مردم را بر عهده گرفت.[77]
او در آموزش مسائل دینی بسیار سختگیر بود؛ چنانکه مردی از اهالی الوادی یک بار در درس حاضر نشد، شیخ محمد امر کرد او را آوردند، مرد عذری آورد. شیخ گفت برای قبول توبه تو یا باید ریشت را بتراشی یا صد دینار جریمه بدهی. مرد متوسطالحال گرچه پرداخت جریمه را پذیرفت اما شیخ امر کرد تا ریش او بتراشند.[78] جای این سؤال باقی است که شیخ بر اساس کدام اذن شرعی امر به فعل حرام (ریشتراشی) کرده است؟
محمد بن عبدالوهاب یا برای نفس خودش این کار را کرد یا برای خدا، اگر برای ارضای نفس بوده که صلاحیت چنین فردی برای رهبری فکری مورد خدشه است و اگر برای اسلام بود، آیا اسلام اجازه میدهد برای یک هدف مقدس از روش غیرشرعی و نامقدس استفاده شود؟
محمد بن عبدالوهاب از نگاه ناقدان:
سید احمد بن زینی دحلان از فقهای مذهب شافعی و اهل مکه و از علمای قرن 13 (د، 1304) وهابیت را فتنهای میداند که توسط محمد بن عبدالوهاب با همکاری آل سعود پایهریزی شد و برای تسلّط خویش بر بلاد حجاز، عدّة زیادی را کشتند و اموالشان را غارت کردند...
وی در ادامه مینویسد: محمد بن عبدالوهاب، پدر و برادرش از علمای صالح حجاز بودند. پدر، برادر و استادانش با توجه به نقطه نظراتش از آیندة او نگران بودند از اینکه منشأ گمراهی شود از این رو، او را در آرایش سرزنش و مردم را از افکارش بر حذر میداشتند. دیری نگذشت که نگرانیشان درست درآمد و ابن عبدالوهاب منشأ بدعت و ضلالت گردید. مردم نادان را فریب داد و مؤمنان را تکفیر کرد...»[79]
محقق گرامی دکتر مهدی فرمانیان مینویسد:
دعوت وهابی دو مرحله دارد؛ نخست یک دورة 75 ساله تا سال 1235ق. که خاندان سعود (محمد بن سعود، عبدالعزیز بن محمد و سعود بن عبدالعزیز و...) انجام دادند و به دست ابراهیم پاشای عثمانی ساقط شدند، مرحلة دوم که با فعالیت عبدالعزیز بن عبدالرحمان در سال 1319ق. آغاز شد و کشور عربستان سعودی ایجاد گردید و تاکنون ادامه دارد. عبدالعزیز با 20 سال تلاش در سال 1344ق. بر مدینه مسلط شد.[80]
چنانکه سید محسن امین در معرفی سعود بن عبدالعزیز مینویسد: سعود بن عبدالعزیز با مسلمانان عراق و حجاز جنگید و آنان را از حج منع کرد و حج در زمان او چند سالی تعطیل گردید[81] و سعودیها هر کتابی که در مخالفت با عقاید آنان بود، میسوزاندند.[82]
اما جای سؤال اینجاست که چرا پیروان محمد بن عبدالوهاب، مسلمانان را تکفیر نموده، ریختن خونشان را مباح شمردند؟ و چرا تنها با مسلمانان جنگیدند؟ در زمانهای که مسلمانان درگیر جنگ با صهیونیسم غاصب هستند تا مِلک و شرف و عزتشان را از غاصبان بازپس گیرند وهابیها تنها به تکفیر مسلمانان و حرمت زیارت و شفاعت پیامبر و آلش فتوا صادر میکنند آیا زیارت قبر پیامبر از تسلط صهیونیسم بر ممالک اسلامی مهمتر است؟! شاید وهابیها مسلمانان غیروهابی را مسلمان نمیدانند؟!!
3. رهبران فکری سلفیه:
همانگونه که اشاره شد، ریشة سلفیه به اهل حدیث برمیگردد، اما مهمترین کسانی که به احیای این تفکر برخاستند، عبارتاند از ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه؛ چنانکه یکی از محققان سلفی در تأثیر ابن تیمیه مینویسد:
بسیاری از پیروان و صاحب قلم در مکتب سلفیه، ابن تیمیه را رهبر سلفیه میدانند و بر این اساس سلفیه را در مقابل اشاعره قرار میدهند[83] و دیگری مینویسد:
همة حرکات و تحولات سلفیه تا امروز، از افکار ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم نشأت گرفته است.[84]
بعد از این دو تن، مهمترین شخصیت سلفی از قرن دوازده به بعد، در حجاز محمد بن عبدالوهاب است، بعد از شیخ محمد، شیخ احمد آل ابوطامی صاحب کتاب «العقائد السلفیه به ادلتها النقلیه و العقلیه» و... و دیگری محمد بن ناصر بن عثمان آل معمر (د، 1225) و سعد بن حمد بن عتیق و محمود شکری آلوسی (د، 1342) صاحب تفسیر آلوسی و از سلفیهای معاصر عبدالله بن باز صاحب فتاوی مهمّه، محمد بن صالح العثیمین میتوان نام برد.
شناخت اجمالی امامیه:
شیعیان امامیه که اختصاراً «امامیه» نامیده میشوند، از ابعاد گوناگون کلامی، سیاسی و فقهی قابل بررسی است که در حد مجال این مقال از نگاه کلامی بدان میپردازیم:
1. معناشناسی شیعة امامیه
برای شناخت شیعة امامیه لازم است معنای لغوی و اصطلاحی آن بررسی شود:
1/ 1. امامیه در لغت:
امامیه مصدر صناعی از امام است که با اضافه شدن یای نسبت درست میشود و امام در لغت به معنای پیشوا و پیشرو، الگو، مقتدا و... است. راغب مینویسد: «الإمام: المؤتمُّ به إنساناً کأنّ یقتدی بقوله أو فعله أو کتاباً أو غیر ذلک محقاً کان أو مبطلاً»؛ «امام چیزی است که به او اقتدا میشود؛ خواه انسانی باشد که به سخنش یا عملش اقتدا شود یا کتاب یا غیر آنها؛ خواه حق باشد یا باطل.[85]
1/ 2. امامیه در اصطلاح:
امامیه یکی از شاخههای اصلی شیعه است که معتقدند امت اسلامی در سیر و سلوک اجتماعی و فردی و معنوی خویش نیازمند به پیشوا و الگویی معصوم و منصوب از جانب خداست تا میزان افکار و اعمال او جهت حرکت در صراط مستقیم الی الله باشد.
محمد بن جریر طبری از علمای متقدم مینویسد:
امامت امتداد درست و ضروری نبوت و دژ محکم و حصار و پایههای استوار دین است، دین استوار نمیماند مگر به واسطة امامت و آن رهبری عالی [امت] در امور دین و دنیا و ولایت عمومی بر همة امت[86] و قیام به امورشان است.[87]
علامه طباطبایی از علمای معاصر معتقد است که:
«امام انسان معصومی است که به آن درجه از یقین رسیده است که عالم ملکوت برای او آشکار است و به امر ملکوتی همراهانش را هدایت میکند تا او را به مطلوبش برساند؛ یعنی در معنای امامت هدایت و ایصال إلی المطلوب نهفته است و صرفاً ارائة طریق نیست بلکه امامت به گونهای ولایت بر مردم در اعمالشان است.»[88]
تا آنان را به صراط مستقیمی که غایتش لقاء الهی است برساند و از لوازم رسیدن به این غایت متعالی ایجاد جامعه عدالتمحور و تربیت انسانهای خدامحور در حیات فردی و اجتماعی است.
شیعه در لغت به معنای پیروان و یاران[89] و جمع آن شیعیان است. قرآن کریم حضرت ابراهیم را شیعة نوح میداند؛ «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لإِبْراهیم».[90]
1/ 3. شیعه در اصطلاح کلامی:
مسلمانانی هستند که به امامت علی(علیه السلام) بر اساس نصب الهی و معرفی پیامبر در واقعة غدیرخم و غیر آن معتقدند. شیخ مفید مینویسد: شیعه در مفهوم خاص آن، به پیروان امیرمؤمنان گویند که دوستان او هستند و به امامت بلافصل او بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اعتقاد دارند و خلافت غیر او را نفی میکنند و... .[91]
1/ 4. واژة شیعه و تشیع از نظر تاریخی:
شیعه، واژهای است که از زمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در مورد علی(علیه السلام) و دوستان و پیروانش رایج گشته است؛ چنانکه از پیامبر گرامی اسلام گزارش شده که در تفسیر آیة شریفة (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّة)[92] فرمودند: «هُمْ أَنْتَ وَ شِیعَتُکَ یَا عَلِی» یعنی ای علی، شما هستید مصداق کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و آنان بهترین انسانها هستند.»[93]
نکتة دیگر اینکه در همان صدر اسلام برخی از صحابه؛ مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد، عمار یاسر، حذیفة بن یمان و ابوسعید خدری و دیگران به عنوان شیعیان علی شناخته شده بودند و به طور کلی دوستی با علی معیار و مقیاسی بین جدایی مؤمن از منافق بود.[94]
2. پیدایش شیعه و تحولات آن:
مکتب تشیع در تاریخ اسلام، با اختلاف در مسألة امامت آغاز میشود؛ چرا که مسلمانان علیرغم معرفی علی(علیه السلام) در غدیرخم توسط پیامبر گرامی اسلام، بعد از رحلت آن حضرت، در سقیفة بنیساعده در مدینه جمع شدند و بعد از مشاجرات پیش آمده بین مهاجرین با انصار، سرانجام ابوبکر را به منصب خلافت پیامبر نشاندند و از مردم برای خلافت وی بیعت خواستند. در این میان برخی از بزرگان صحابه؛ مانند سلمان، ابوذر، مقداد و دیگران از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و از خلافت علی(علیه السلام) حمایت کردند. شهرستانی در این زمینه مینویسد: انصار از ادعای امامت بر اساس سخن ابوبکر از پیامبر که فرمود: «الأَئِمَّةُ مِنْ قُرَیْشٍ»[95] دست برداشتند اما عدهای از بنیهاشم و ابوسفیان از بیعت سر باز زدند و امیرمؤمنان علی(علیه السلام) مشغول کفن و دفن پیامبر بود.[96]
تحولات تاریخی شیعه:
شیعیان در طول تاریخ از نظر آزادیهای اجتماعی، فراز و فرودهای فراوان داشتند؛ گاه دارای حکومت بودند، گاه محکوم و مظلوم، مقتول و در بند میشدند، گاه در تقیّه میزیستند و گاه به راحتی عقایدشان را بیان میکردند. در حکومت امیر مؤمنان علی(علیه السلام) شیعه بر مسند حکومت بود اما در زمان بنیامیه شیعیان از اظهار محبت به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در رنج و شکنجه بودند تا اینکه در اواخر حکومت بنیامیه و آغاز انقراض آنان به دست بنیعباس، فضای آزادی برای بیان عقاید شیعه در اصول و فروع و اخلاق باز شد و امام باقر و امام صادق8 به بیان اسلام پرداختند و فرهنگ اسلامی را در حد امکان معرفی نموده و شاگردان زیادی تربیت کردند که میتوان از این افراد نام برد:
ابان بن تغلب، اسحاق بن عمار صیوفی کوفی، ابوحمزة ثمالی، محمد بن مسلم، حمران بن اعین شیبانی و زرارة بن اعین شیبانی، صفوان بن مهران جمال اسدی، عبدالله بن ابییعفور و محمد بن علی بن نعمان کوفی، معروف به مؤمن الطاق و هشام بن سالم و افراد بسیار دیگری در رشتههای مختلف متخصص بودند.[97]
گرچه این فضای ایجاد شده دوامی نیافت و دیری نپایید که بار دیگر با قدرت گرفتن بنیعباس، ظلم و ستم بر شیعیان آغاز شد و امام هفتم(علیه السلام) سالیانی چند در زندان هارون به سر برد اما بعد از مرگ هارون و اختلافات امین و مأمون و گرایش مأمون به امام هشتم و اعطای ولایتعهدی به آن حضرت (گرچه این امور بر اساس محاسبات سیاسی مأمون انجام میشد)، بهطور نسبی فضایی برای بیان عقاید شیعه باز شد و حضرت توانست در خطبههای توحیدی و گفتگوهای خویش با رهبران فکریِ ادیان و مذاهب، عقاید اسلامی را آنگونه که شایسته بود بیان کند و شیعة امامیه را نهادینه سازد. بعد از امام هشتم بهویژه بعد از به خلافت رسیدن متوکّل عباسی، دوران سختی بر امامان شیعه و پیروانشان گذشت اما شیعه با گرایشهای مختلف آن توانست به حیات سیاسی خویش در جهان اسلام ادامه دهد و حتی توانست در بخشهایی از جهان اسلام تشکیل حکومت دهد؛ مانند حکومت آل بویه در ایران و عراق و حکومت علویان در طبرستان و گیلان و حکومت حمدانیان در موصل[98] و حکومت فاطمیان در مصر.
3. جریانهای فکری و فرهنگی در شیعه:
شیعه در طول تاریخ خویش، به صورت یک مجموعة کامل ظهور و بروز داشت؛ یعنی هم دیدگاه سیاسی داشت و هم یک مکتب اعتقادی و اخلاقی و فقهی. امامان شیعه از امیرمؤمنان تا امام صادق و امام هشتم و دیگر ائمه، بیشتر در فکر تشکیل جامعة اسلامی بودند که آدمیان در آن سیر إلی الله داشته باشند و در این راستا تشکیل حکومت الهی را بستری میدانستند که میتوانست زمینهساز این حرکت تکاملی و سیر معنوی باشد.
از این رو بیشتر تلاش ائمه در طول تاریخ، فرهنگی بوده است و امیرمؤمنان هم که چند سال حکومت جامعة اسلامی را در دست داشت برکار فرهنگی بیش از کار سیاسی ـ نظامی اهمیت میداد، حتی وقتی در جنگ جمل کسی از آن حضرت دربارة معنای توحید میپرسد، حضرت با رویی گشاده به پاسخ میپردازد.[99]
نهجالبلاغه علی(علیه السلام) گرچه پارهای از سخنان آن حضرت است که سید رضی از لابلای صفحات تاریخ گرد آورده، اما همین سخنان نشان از اهتمام آن حضرت به آگاهاندن جامعة اسلامی در ابعاد مختلف اعتقادی، اخلاقی و سیاسی بوده است. صحیفة سجادیة امام زینالعابدین، اصول و فروع کافی و عیون اخبار الرضا و دیگر کتابهای حدیثی برجای مانده از امامان شیعه نشاندهندة اهمیت مسائل اسلامی در نزد آن بزرگواران بوده است.
بعد از حیات ائمه نیز شیعه در ابعاد مختلف کلامی ـ فلسفی، اخلاقی و عرفانی و فقهی حیات خویش را ادامه داد و فقیهان، فیلسوفان، متکلمان و عارفان و محدثان فراوانی را در دامان خویش پرورش داد که ذکر نام آنان در هر بخش مستلزم فرصت بسیار است، ناگزیر به بیان نام چند تن از متکلمان به مناسبت بحث بسنده میکنیم:
علی بن اسماعیل بن میثم تمار (اولین متکلم شیعه که در مسائل کلامی کتاب تألیف کرد)،[100] مؤمن الطاق، هشام بن الحکم، هشام بن سالم، حمران بن اعین، فضل بن ابوسهل بن نوبخت و فضل بن شاذان نیشابوری از اصحاب امامان و متکلمان معاصر امامان بودهاند.[101]
در دوران غیبت نیز شاهد متکلمان بزرگی مانند: شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی علمالهدی، شیخ طوسی، خواجه نصیر طوسی، علامه حلّی، فاضل مقداد سیوری، فیاض لاهیجی، فیض کاشانی و... هستیم که هریک با خلق آثاری ارزنده در پیشبرد کلام اسلامی و معرفی مذهب تشیع نقش وافری داشتند.[102]
کلام شیعه در دوران حضور امامان شیعه بر اساس رهنمودهای آن بزرگواران پیش میرفت اما در زمان غیبت بر اساس مبانی فکری متکلمان تحولاتی از جهت روش پیدا کرد. شیخ صدوق کلام را بر مبنای آیات و احادیث بیان میکرد؛ چنانکه از آثار ایشان مانند توحید و اعتقادات و... آشکار است، اما شیخ مفید استفاده از عقل و استدلال عقلی را نیز توصیه میکند چنان که مینویسد: معرفت خدای تعالی و انبیا: و هر امر غایبی اکتسابی است؛[103] یعنی با عقل باید اینها را شناخت.
سید مرتضی که عقلگراییاش بیشتر از استادش شیخ مفید است، مینویسد: نخستین وظیفة انسان آن است که عقل خود را به کار اندازد و به وسیلة آن، خدا را بشناسد.
این جریان عقلی ـ کلامی در زمان خواجه نصیر طوسی به جریان عقلی ـ فلسفی تحوّل پیدا کرد و خواجه و پیروانش کوشیدند مسائل کلامی را بر مبنای براهین فلسفی اثبات کنند؛ چنان که خواجه نصیر بسیاری از اوصاف الهی را بر اساس وجوب وجود اثبات میکند[104] و این جریان در ابتدا بر اساس فلسفة مشایی شکل گرفت اما بعد از صدر المتألهین و تفوق حکمت صدرایی بر فضای اندیشة محققان در اصول اعتقادی بهویژه در ایران کلام اسلامی در مبانی خودش بیشتر از حکمت صدرایی متأثر گشت و این جریان فکری همچنان ادامه دارد.[105]
4. رهبران فکری تشیع:
کاروان شیعیان در زمان حضور امامان اهلبیت: با رهبری فکری، عملی و اخلاقی و ولایی آن بزرگواران حرکت میکرد و در زمان غیبت کبری در هر زمان مجتهدان در اصول و فروع این رهبری را بر عهده داشتند که از مهمترین آنها میتوان از شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، خواجه طوسی، علامه حلّی، صدر المتألهین، فیاض لاهیجی، فیض کاشانی، ملاعلی نوری، ملا عبدالله زنوزی و شاگردان آنان تا علامة طباطبایی اسلامشناس بزرگ عصر ما یاد کرد.
[1]. جوهری، صحاح، جزء 3
[2]. مجمع اللغة العربیة، المعجم الوسیط، جزء اول.
[3]. شقره، محمد ابراهیم، هی السلفیه، ص19 ـ 17
[4]. المغراوی، محمد عبدالرحمان، المفسرون، ص 11
[5]. جابری، علیحسین، الفکر السلفی، ص 17
[6]. سلیم، عمر عبدالمنعم، دفاعاً عن السلفیه، ص 2
[7]. حلمی، مصطفی، قواعد منهج السلفی فی الفکر الاسلامی، ص 178
[8]. همان.
[9]. حلمی، مصطفی، منهج علماء الحدیث و السنة فی اصول الدین.
[10]. بوطی، محمدسعید رمضان، ص 261
[11]. همان.
[12]. همان، ص 266
[13]. سامبر اسلامبولی، تحریر العقل، ص 179
[14]. سامبر اسلامبولی، تحریر العقل، ص 179
[15]. همان، ص 194ـ 188
[16]. کثیری سید محمد، السلفیة بین اهل السنة و الامامیه، ص 38 و 39
[17]. کثیری، السلفیه بین اهل السنة و الامامیه، ص 23
[18]. نک سوره احزاب، آیة 60
[19]. کثیری، سید محمد، السلفیه، ص 28
[20]. همان.
[21]. شقره، محمد ابراهیم، صص 17 و 18
[22]. شش کتاب حدیثی معروف اهل سنت (صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن نسائی، سنن ابیداود و سنن دارمی و سنن ابن ماجه).
[23]. مغراوی، محمد عبدالرحمان، ص 11
[24]. همان، ص 13
[25]. پیامبر گرامی اسلام به عمار بن یاسر فرمودند: به دست «فئة باغیه»؛ گروهی طغیانگر کشته میشود.
[26]. «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة...». (احزاب: 21)
[27]. «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَه...». (ممتحنه : 4)
[28]. آلوسی، جلاء العینین فی محاکمه احمدَین، ص 78
[29]. صحیح مسلم، حدیث 2408
[30]. ابن اثیر، اسد الغابه، صص 3 و 4
[31]. انعام : 82 ، «آنان که ایمان آوردند و ایمانشان را به ظلم نیالودند، در امنیتاند و اینان هدایت یافتگاناند.»
[32]. آل عقده هشام بن عبدالقادر، ص 336 ؛ سنن ترمذی، ج3، ص 218
[33]. مجموعه فتاوی، ص346
[34] . همان، ص 347، مجموع فتاوی، ج 3، ص406
[35]. «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکُم». (نساء : 59)
[36]. «إِنَّ عَلِیّاً وَ شِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُون». (کافی، ج15، ص 695)
[37]. آل عمران : 185
[38]. ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ج 3، ص 391
[39]. همان، ص 398
[40]. همان، ص 422
[41]. حجرات : 3
[42]. زمر : 9
[43]. نساء : 95
[44]. سوره حجرات.
[45]. ابن اثیر، ج 4، ص 28؛ ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، ج4
[46]. ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، ج4، ص 346
[47]. همان.
[48]. فتح : 18 ، « همانا خدا از مؤمنانی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی است.»
[49]. مرتضی عسگری، معالم المدرسین، ص 130
[50]. توبه : 101 ، «برخی از اهل مدینه به نفاق خو گرفتند، تو آنها را نمیشناسی ولی ما آنها را میشناسیم.»
[51]. شوکانی، فتح القدیر، ج 1، ص 922
[52]. نساء : 145
[53] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج4، ص422، «هرکس صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود از همه کسانی که صحابی نبودند برتر است.»
[54]. همان، ص 76
[55]. نکـ : عبدالقادر بغدادی، الفرق بین الفرق، صص 304 ـ 300 ؛ شهرستانی، ملل، صص 44، 104 و 105
[56]. مراد از «اصول»، مباحث مربوط به معرفت خدای تعالی و عدل و نبوت و وعد و وعید و سایر مسائل مربوط به شناخت اسلام در حوزة نظری است که در مقابل «فروع» قرار دارد که مسائل عملی و احکام فقهی است که اولی موضوع علم کلام و دومی موضوع علم فقه است. (نکـ : شهرستانی، ملل، ص 54).
[57]. شهرستانی، ملل، صص 40 و 41
[58]. شهرستانی، ملل، صص 118 و 119
[59]. طه : 5
[60]. ص، 75
[61]. شهرستانی، ملل، صص 104 و 105
[62]. ابن حزم اندلسی، علم الکلام علی مذهب اهل السنة و الجماعة، ص 7
[63]. نکـ : ابن رجب حنبلی، طبقات الحنابله، صص 133 ـ 111
[64]. نکـ : مقدسی عبدالغنی، مقدمه احمد بن عطیه، ص 13
[65]. مقبول احمد، صلاحالدین، دعوة شیخالاسلام ابن تیمیه، صص 76 و 77
[66]. ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ج 4، ص 346
[67]. مقبول احمد، دعوة شیخالاسلام ابن تیمیه، صص 76 و 77
[68]. ابن تیمیه، مجموعه فتاوی، ج 4، ص 422
[69]. ابن تیمیه، مجموعة فتاوی، ج4، صص 22 و 23
[70]. همان، ص 26
[71]. همان، ص 81
[72]. آل ابوطامی، احمد بن حجر، کتاب الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ص 15
[73]. العقاد، عباس محمود، الاسلام فی القرن العشرین، ص 68
[74]. آل ابوطامی، همان، ص 147
[75]. العثیمین، محمد بن صالح، شرح کشف الشبهات، صص 6 و 7
[76].
[77]. نکـ : عقاد، عباس محمود، الاسلام فی القرن العشرین، ص 71 ؛ آل ابوطامی، شیخ محمد بن عبدالوهاب، صص 26 و 27
[78]. حماده، محمد، عبدالوهاب، ص 122
[79]. زینی دحلان، احمد، فتنة الوهابیة، صص 3 و 4
[80]. فرمانیان، مهدی، رساله دکتری، ص 21
[81]. امین، سید محسن، کشف الارتیاب، ص 13
[82]. همان، صص 4 و 5
[83]. مصطفی حلمی، قواعد منهج السلفی، ص 169
[84]. مقبول احمد پیشین، ص660
[85]. راغب اصفهانی، مفردات، ج 1، ص 87
[86]. امت؛ راغب اصفهانی مینویسد: «الاُمّةُ کلّ جماعة بجمعهم أمرٌ ما دین واحد او زمان واحد او مکان واحد...» هر مجموعهای که امر واحدی مانند دین یا زمان یا مکان آنها را گرد آورد، امت نامیده میشود. ج 1، ص 86
[87]. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 15
[88]. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، ج 1، صص 272 و 273 (چاپ جامعه مدرسین).
[89]. قرشی، قاموس القرآن، ج4، ص 95
[90]. صافات : 83
[91]. مفید، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ص 24
[92]. بیّنه : 7
[93]. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، ص 584؛ دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ج 2، ص 256
[94]. بحار، ج 39، باب 87 ؛ حکیم، سید محمدباقر پیشین، ص 269
[95]. شهرستانی، ملل، ص 32
[96]. همان.
[97]. نکـ : شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، صص 775 ـ 751 ؛ مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص518
[98]. حمدانیان از قبیلة تغلب و جد ایشان حمدان بن حمدون و جملگی شیعه مذهب بودند... از سال 292 تا 367 در بلاد جزیره حکومت داشتند (الفخری، ترجمه، ج1، ص 382)
[99]. صدوق، خصال، ج 1، ص 2
[100]. مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 517
[101]. همان، صص 519 ـ 517
[102]. ارادة خدا از دیدگاه فیلسوفان، متکلمان و محدثان از همین قلم، صص 20 و 21
[103]. مفید، اوائل المقالات، ص 61
[104]. نکـ : علامه حلی، کشف المراد، صص 301 ـ 290
[105]. تأمل در آثار کلامی ملاعلی نوری، ملا عبدالله زنوزی، جعفر سبحانی و جوادی آملی برای اثبات این مدعا کافی است.