نوع مقاله : از نگاهی دیگر
نویسنده
پژوهشکده حج و زیارت، عضو گروه کلام و معارف
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
در کتب روایی شیعه، بهخصوص در کافی، توحید شیخ صدوق، احتجاج شیخ طبرسی و بحار الانوار مجلسی، مناظرات فراوانی از پیامبر خدا9 و امامان معصوم: ؛ بهویژه از امام صادق7 با مخالفانشان گزارش شده است. در جلد دهم بحار الأنوار، 23 مناظره از امام صادق7 با مخالفان، از منابع مختلف گزارش شده است (مجلسی، 1403ق. ، ج10، صص222 ـ 163).
جالب توجه اینکه بعضی از این مناظرات در موسم حج و در مکة مکرمه و درون مسجدالحرام انجام شده است. در این مقاله به شرح یکی از آنها که امام صادق7 با زندیقی مصری در حین طواف و بعد از آن داشته، میپردازیم.
مناظرة یاد شده درباره وجود مقدس خدای تعالی است. زندیق که منکر وجود خداست، به زعم خود بنا دارد امام7 را به چالش بکشد. اما در همان لحظات نخستِ مناظره، مغلوب و مبهوت استدلال امام میشود. حضرت در همان ابتدای مناظره، با استدلال قاطع و بینظیر خویش، اساس و بنیان فکری و اعتقادی زندیق را به هم میریزد
و او را مبهوت و خلع سلاح میکند؛ بهگونهای که در پایان مناظره، با صراحت، بر یگانگی خدای متعال اذعان میکند و مرید حضرت صادق7 میشود.
متن مناظره
هشامبن حکم گوید: در مصر زندیقی بود که سخنانی دربارة علم امام صادق7 شنیده بود. او به مدینه آمد تا با آن حضرت مباحثه کند، اما شنید که امام به مکه رفته است. پس راهی مکه شد تا در آنجا به مقصود خویش برسد. در مسجدالحرام با امام7 مشغول طواف پیرامون کعبه بودیم که ما را دید. نامش عبدالملک و کنیهاش ابوعبدالله بود. هنگام طواف، شانهاش را به شانة امام زد. حضرت پرسیدند: «نامت چیست؟» گفت: «نامم عبدالملک (بندةسلطان).» از کنیهاش پرسید؟ گفت: «کنیهام ابوعبدالله (پدر بندة خدا).» حضرت پرسید: «این مَلِکی که تو بندة او هستی؟ از ملوک زمین است یا آسمان و نیز به من بگو پسر تو بندة خدای آسمان است یا بندة خدای زمین؟ هر جوابیکه بدهی، محکوم خواهی شد»، [و او خاموش ماند!].
هشام گوید: به زندیق گفتم: «چرا پاسخ نمیدهی؟» از سخنم برآشفت. امام7 فرمود:
«چون از طواف فارغ شدیم، نزد ما بیا.»
زندیق در پایان طواف، نزد امام7 آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما هم پیرامون او نشستیم. امام به زندیق فرمود: «قبول داری که زمین زیر و زبری دارد؟» گفت: «آری.» فرمود: «زیر زمین رفتهای؟» گفت: «نه.» فرمود: «پس چه میدانی که در زیر زمین چیست؟» گفت: «نمیدانم ولی گمان میکنم زیر زمین چیزی نیست.» فرمود: «گمان، درماندگی نسبت بهچیزی استکه نتوانی بهآن یقین کنی.» آنگاه فرمود: «بهآسمان بالا رفتهای؟» گفت: «نه.» فرمود: «میدانی در آن چیست؟» گفت: «نه.» فرمود: «شگفتا! از تو که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدی و نه به آسمان بالا رفتی و نه از آن گذشتی تا بدانی پشت آسمانها چیست! با این حال، آنچه را در آنهاست منکر شدی؟! مگر عاقل چیزی را که نفهمیده انکار میکند؟!»
زندیقگفت: «تاکنون کسی غیر از شما با من اینگونه سخن نگفته است.» امام فرمود: «بنابراین، تو در این موضوع شک داری که شاید باشد و شاید نباشد.» گفت: «شاید چنین باشد.» امام فرمود: «ای مرد، کسی که نمیداند، بر آنکه میداند برهانی ندارد. نادان را حجتی نیست. ای برادر اهل مصر، از من بشنو و دریاب. ما هرگز دربارة خدا شک نداریم، مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمیبینی که به افق در آیند بدون آنکه با هم مشتبه شوند. از روی اضطرار بازگشت میکنند و مسیری جز مسیر خود ندارند. اگر قوّة رفتن دارند، پس چرا بر میگردند و اگر مجبور و ناچار نیستند، چرا شب، روز نمیشود و روز شب نمیگردد؟! ای برادر اهل مصر، به خدا آنها برای همیشه به ادامه وضع خود ناچارند وآنکه ناچارشان کرده، از آنها فرمانرواتر (محکمتر) و بزرگتر است.» زندیق گفت: «راست گفتی.»
سپس امام7 فرمود: «ای برادر مصری» به راستی آنچه به او گرویدهاید و گمان میکنید که دهر است، اگر مردم را میبرد، چرا آنها را بر نمیگرداند و اگر بر میگرداند، چرا نمیبرد؟ همة مردم [در رفتن شان از این جهان] مضطرند.»
برادر مصری! چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده؟ چرا آسمان بر زمین نیفتد؟ چرا زمین بالای طبقاتش سرازیر نمیگردد و آسمان نمیچسبد و کسانی که روی آن هستند به هم نمیچسبند؟»
زندیق بهدست امام7 ایمان آورد وگفت: «خداوندکه پروردگار و مولای زمین وآسمان است، آنها را نگه داشته است.»
حمران (که در مجلس حاضر بود) گفت: «فدایت شوم، اگر زنادقه به دست تو مؤمن شوند (عجب نیست؛ زیرا) کفار هم به دست پدرت ایمان آوردند.»
پس آن تازه مسلمان عرض کرد: «مرا به شاگردی بپذیر.»
امام7 به هشام فرمود: «او را نزد خود بدار و تعلیمش ده.»
هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود، او را تعلیم داد تا پاکعقیده شد و امام صادق7 را پسند آمد (کلینی، 1407، ج1، ص74ـ72 ؛ صدوق، 1398ق. ، ص295ـ 293، مجلسی، 1403ق. ، ج3، ص52 ـ 51).[1]
نکات مقدماتی
1. راههای دعوت به سوی خدا
خدای متعال در قرآن کریم، به پیامبر9 امر فرمود که مردم را از سه طریق: حکمت، موعظة حسنه و جدال احسن، به راه پروردگار دعوت کند: (ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکْمَةِ
وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن) (نحل: 25).[2]
رسول گرامی اسلام9 نیز پیرو فرمان خدای متعال، در تمام دورة رسالت ـ چنانکه متون روایی بر آن گواهی میدهد ـ از هر سه شیوة یادشده به بهترین شکل ممکن استفاده و مردم را به سوی پروردگار عالم دعوت کرده است و پس از آن حضرت نیز، امامان معصوم: از جمله امام ششم، به عنوان وصی و جانشین حقیقی پیامبر9 ، مسئولیت هدایت مردم به راه پروردگار با شیوههای یادشده را به خوبی به انجام رساندند (ر.ک: ابن بابویه، 1398ق. ؛ طبرسی، 1403ق. ؛ مجلسی، 1403ق. ، ج9 ، ص10).
نکته درخور توجه اینکه به لحاظ گوناگونی استعدادها، راههای دعوت فرق میکند؛ و گاه شخص واحد در اوضاع مختلف آمادگی دارد که انسانی موحّد از راههای گوناگون و مستدل با او سخن بگوید، که نمونه آن، این حدیث شریف است (جوادی آملی، 1394 ش، ج 8 ، ص254).
امام صادق7 در اینجا از هر سه شیوة حکمت، موعظه حسنه (خطابه) و جدال احسن در دعوت زندیق به راه پروردگار استفاده کرده است. آن حضرت ـ چنان که در ادمه خواهیم دید ـ نخست از طریق جدال احسن وارد میشود، سپس از موعظة حسنه کمک میگیرد و پس از آن، به شیوة حکمت (برهان) وجود باری تعالی را اثبات میکند (جیلانی، 1429ق. ، ج1، ص246؛ فیض کاشانی، 1406ق. ، ج1، ص312).صدر المتألهین= دربارة اینکه چرا امام7 در مناظره با زندیق، هر سه شیوه را به کار برده، گفته است:
بدان که امام صادق7 در احتجاج علیه زندیق، به ترتیب و مرحله به مرحله، به هر سه روش جدل، خطابه و برهان، سلوک کرده است؛ زیرا آن حضرت فقط در صدد ناتوان ساختن زندیق و اذعان او به شکست نبوده است؛ بلکه هدف اصلی ایشان ـ چنانکه شأن پیامبر9
و امام7 است ـ هدایت و آگاهی بخشی به مردم و نجات دادن آنان از پرتگاه حیرت
و جهالت است (صدرالدین شیرازی، 383 ش، ج3، ص9).
علامة مجلسی= در مورد اینکه امام7 در مناظره با زندیق چرا در آغاز، شیوة جدل را برگزیده و پس از آن، به سراغ خطابه رفته و سپس روش برهانی را در پیش گرفته، میگوید:
«بدان جهت که حضرت میخواسته نخست با جدال احسن، مقداری از تندی و شدت انکار او کاسته و او را از وادی انکار مطلق به مرحلة شک و حیرت برگرداند و چون به این مرحله برگشت، آنگاه با موعظه و پند مناسب، قلب و روح او را برای پذیرش براهینی که در مرحلة بعد بر وجود خدای متعال اقامه خواهد کرد، آماده کند (مجلسی،1404ق. ، ج1، ص236).
2. جدال احسن
کلمة «جدال» از «جَدَلتُ الحَبلَ»؛ (طناب را محکم تابیدم) گرفته شده و عبارت است از بحث و گفت و گویی که به منظور کوبیدن طرف مقابل و غالب شدن بر او صورت میگیرد و علت اینکه به اینگونه مباحث، مجادله میگویند این است که دو نفر در برابر یکدیگر به بحث و مشاجره میپردازند تا هرکدام فکر خود را بر دیگری تحمیل کنند (راغب اصفهانی، 1412ق، ص190).
جدال در اصطلاح علم منطق آن است که انسان از مسلّمات طرف مقابل، علیه او بهرهبرداری کند و غرض از آن، ملزم ساختن طرف مقابل و خاموش ساختن وی است، نه کشف حقیقت از آن جهت که حقیقت است و بر مشهورات و مسلّمات تکیه دارد که گاهی بعضی از آنها در طرف اثبات واقع میشوند و بعضی دیگر در همان حال در طرف نفی قرار میگیرند، بلکه یک طرف بحث میتواند ادلة جدلی فراوانی را به پا دارد، بدون آنکه لازم باشد خود را بر یک رأی منحصر کند. (مظفر، 1387 ش، ج2، ص329).
جدال احسن به جدالی گفته میشود که از هر سخنی که خصم را بر رد دعوتش تهییج میکند و او را به عناد و لجبازی میدارد و بر غضبش میافزاید، بپرهیزد و مقدمات کاذب را ـ هرچند که خصم، راستش بپندارد ـ به کار نبندد؛ مگر آنکه جنبة مناقضه داشته باشد. همچنین باید از بیعفتی در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به خصم خود و مقدسات او توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هر نادانی دیگری بپرهیزد؛ چون اگر غیر این کند، درست است که حق را احیا کرده، اما با احیای باطل و کشتن حقی دیگر، احیا کرده است. (طباطبایی، 1390ق. ، ج12، ص372).
3. موعظه حسنه (خطابه)
چنانکه اشاره شد، امام صادق7 در مناظره با زندیق مصری، پس از شیوة جدال احسن، به موعظة حسنه روی آورده و با این شیوه به مناظره پرداخته است. در واقع استفاده از این شیوه، برگرفته از آیات قرآن است؛ زیرا خدای متعال در قرآن کریم افزون بر اینکه به پیامبر9 فرمان داد تا در دعوت مردم به دین اسلام، از این شیوه استفاده کند، خود نیز در آیات فراوانی، مردم را به همین شیوه به سوی حق دعوت کرده است؛ مانند آیات شریفه: (یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون) (نحل: 90)، (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ) (سبأ: 46)؛، (ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ بِه) (مجادله: 3 )، (قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُم) (یونس: 57)، (وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ) (هود : 120).
«موعظه» در اصل از «وعظ» گرفته شده و وعظ در لغت به معنای منعی است که با بیم دادن همراه است (راغب اصفهانی، 1412ق. ، ص876). همچنین موعظه به معنای یادآوری قلب است به خوبیها در چیزهایی که باعث نرمی و رقت قلب میشود (قزوینی، 1406ق. ، ص931).
همچنین یادآوری انسان است در آنچه قلب او را نسبت به ثواب و عقاب رقت میبخشد؛ بدین معنا که طبیعتاً انسان را متأثر میسازد و او را از بدیها باز میدارد و به سوی خوبیها مشتاق میکند (ابن منظور، 1414ق. ، ج7، ص466).
موعظه در اصطلاح منطق، به «خطابه» معروف است و به قیاسی گفته میشود که از مظنونات، مقبولات و مشهورات تشکیل شده باشد. (صدر الدین شیرازی، 383 ش. ، ج3، ص10؛ فرید جبر و ... 1996م، ص360 و 694)، و هدف از آن، اقناع ذهن مخاطب و ایجاد تصدیق است؛ گرچه ظنّی باشد. منظور اصلی از آن نیز وادار ساختن مخاطب به انجام دادن کاری یا بازداشتن او از کاری است (مطهری، 1389ش. ، ج5 ، ص119).
اما اینکه خدای متعال در آیة 125سورة نحل، موعظه را به «حسنه» مقید ساخته (وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ)، دلالت دارد بر اینکه بعضی از موعظهها حسنه نیستند و اعتبار صحیح هم این معنا را تأیید میکند؛ چرا که راه خدای تعالی اعتقاد حق و عمل حق است و پر واضح است که دعوت به سوی حق با موعظه، از کسیکه خودش به حق عمل نمیکند و به آنچه موعظه میکند، متعظ نمیشود، هرچند به زبان دعوت به حق است، عملاً دعوت به خلاف حق است.
به بیان دیگر، منظور از حُسن موعظه از جهت حُسن اثر آن در احیای حق مورد نظر است، و حسن اثر وقتی است که خود واعظ به آنچه وعظ میکند متعظ باشد و از آن گذشته، در وعظ خود آن قدر حسن خلق نشان دهد که قلب شنونده، کلامش را بپذیرد. قلب با مشاهدة آن خلق و خوی، رقت یابد و پوست بدنش جمع شـود و گوشـش آن را بگیرد وچشمش در برابر آن خاضع شود (طباطبایی، 1390ق. ، ج12، ص372).
4. براهین اثبات وجود خدا
اعتقاد به خدای متعال مهمترین عقیدة دینی نزد پیروان ادیان الهی به شمار میرود. به همین دلیل در دورههای مختلف، اندیشمندان در تلاش بودهاند تا قالبهای قابل قبولی برای استدلالهای اثبات وجود خدا ارائه کنند. نتیجة این تلاشها، پدید آمدن برهانهای متعدد در مکتبهای مختلف فکری است. برخی از این برهانها که در آثار کلامی و فلسفی اسلامی بیشتر مورد توجه قرار گرفتهاند، بدین قرار است: برهان حدوث، برهان حرکت، برهان امکان و وجوب (برهان سینوی)، برهان صدیقین، برهان نظم، برهانهای وجودی، برهان علیت، برهان فطرت، برهان معقولیت یا احتیاط عقلی، برهان معجزه (رضایی، پاییز 1385ش. ، ص5 ـ 33 ؛ موسوی بجنوردی، 1381، ج11، ص645).
5. برهان حدوث
امام صادق7 در این حدیث شریف از «برهان حدوث» برای اثبات وجود خدای متعال استفاده میکند؛ ازاینرو، شیخ کلینی= در کتاب شریف «اصول کافی» و شیخ صدوق= در کتاب گرانسنگ «توحید»، این حدیث را در بابی که به همین عنوان (باب اثبات حدوث العالم) گشودهاند، مطرح کردهاند. (کلینی، 1407ق. ، ج1، ص72 ؛ صدوق، 1398ق. ، ص292).
همچنین در روایات بیشماری از پیامبر9 و سایر امامان معصوم: از برهان حدوث، اثبات وجود و قدم خدای متعال، استفاده شده است (طبرسی،1403ق. ، ج1، صص15، 24، 28، 204 و ج2، صص332، 336، 338 و 396). از جمله امیر مؤمنان، علی7 در این باره فرمودهاند:
«الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی ... الدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِه».
«سپاس خدایی را که با حدوث آفرینش، ازلی بودن خود را ثابت کرد و با پیدایش انواع پدیدهها، وجود خود را اثبات فرمود.» (صبحی صالح، 1414ق، ص269).
و همچنین فرموده است:
«مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْیَاءِ عَلَى أَزَلِیَّتِه»
«خداوند حدوث اشیا را شاهدی بر ازلی بودن خودش گرفت.» (همانجا).
حدوث؛ یعنی شیء قبل از اینکه به وجود بیاید، نبوده باشد و سپس علتش آن را ایجاد کرده باشد. این مفهوم قبل از آنکه در بیان فلاسفه مسلمان آورده شود و به دو گونه حدوث ذاتی و حدوث زمانی تقسیم شود، در اندیشه و زبان متکلمان جای گرفته است. در ادبیات
رایج متکلمان، حدوث تنها به معنای حدوث زمانی به کار رفته است؛ به این ترتیب، جهان حادث، زمانی وجود نداشته و سپس در مقطعی از زمان پدید آمده است(علامه حلی، 1382ش. ، ص9).
از میان براهین اثبات وجود خدا، «برهان حدوث» که با رهنمود از روایات به دست آمده، نزد متکلمان، اهمیت بیشتری دارد، تا جایی که طریق ویژة متکلمان در اثبات خدا نامیده شده است (همانجا؛ محمدی، 1378ش. ، 46).
تقریر برهان حدوث
برهان حدوث با تقریرهای مختلفی عرضه شده است (طوسی، بیتا، صص46ـ 39)، که معروفترین آنها، تغییر و دگرگونی در پدیدههاست:
متکلمان بر اسـاس این پیشفرض که همة آفریدههای جهان، تغییرپذیرند و هر تغییرپذیری حادث است، چنین نتیجه میگیرند که همة آفریدهها حادثاند و سپس به این گزاره، مقدمهای دیگر میافزایند مبنی بر اینکه هر حادثی به پدیدآورنده نیاز دارد و در پایان، ضرورت وجود خدا را نتیجه میگیرند:
مقدمه اول؛ جهان متغیر و متحول است. (بر اساس مشاهدات ما از جهان).
مقدمه دوم؛ آنچه متغیر و متحوّل است، حادث است. (بدیهی).
نتیجه اول؛ جهان حادث است.
مقدمه اول: جهان حادث است (نتیجة قیاس اول).
مقدمه دوم؛ هرچه حادث است، به پدیدآورنده نیاز دارد (بدیهی).
نتیجه نهایی؛ جهان به پدیدآورنده نیاز دارد (تفتازانی، 1409ق. ، ج3، صص118ـ109 ؛ خرازی، 1417ق. ، ج1، صص36- 37 ؛ حسینی تهرانی، 1365ش. ، ص427 ؛ الهی قمشهای، 1363ش. ، ج1، صص226 و 227)
گفتنی است دربارة گستره و محدودة کارآمدی برهان حدوث، نظریاتی از سوی برخی اندیشمندان مطرح شده است (جوادی آملی، 1375ش. ، صص176ـ 175 ؛ خرازی، 1417ق. ، ج1، ص37 ـ 38 ؛ سبحانی، 1375، ص13ـ 6) که بررسی و تحلیل آن، فراتر از مجال این نوشتار است.
6. ورود زندیق به مسجد الحرام
ممکن است اشکال گرفته شود که طبق آیه شریفة: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْـرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هَذَا) (توبه: 28)[3] جلوگیری از ورود مشرکان به مسجدالحرام واجب است. با وجود این، چرا امام صادق7 دستور اخراج زندیق را از مسجدالحرام نداد، بلکه در آنجا با وی به مناظره نیز پرداخت؟!
احتمالات مختلفی در این باره داده شده است؛ ملا محمدصالح مازندرانی (م 1081ق)، دستور ندادن امام7 به اخراج زندیق از مسجدالحرام را دلیل بر جواز ورود زندیق به مسجد دانسته است. وی در عین حال، احتمال داده که علت آن، نداشتن اقتدار یا تقیه بوده است. وی همچنین احتمال داده که نهی از ورود مشرکان به مسجدالحرام مربوط به مواردی است که دخول آنان موجب آلودگی مسجد شود (مازندرانی، 1382ش. ، ج3، ص8).
علامه ابوالحسن شعرانی (م1393ق) در رد دیدگاه مازندرانی= گفته است: «مجاز بودن ورود مشرکان به مسجدالحرام جداً غیر محتمل است؛ زیرا بعد از نزول آیه: (فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا) (توبه: 28)، جایز نیست آنان به مسجدالحرام وارد شوند.» (همانجا، پاورقی).
وی همچنین احتمال تقیهای بودن عدم دستور امام7 به اخراج زندیق را نیز رد کرده و گفته است: «در اینجا جایی برای تقیه وجود ندارد؛ زیرا اخراج کافر از مسجدالحرام مورد منع مخالفین نبوده است.» شعرانی در ادامه احتمال میدهد ورود زندیق به مسجدالحرام ممکن است بهخاطر تظاهر او به اسلام بوده باشد؛ چنانکه سایر منافقین نیز به همین شیوه وارد مسجدالحرام میشدند (همانجا).
احتمال دیگر اینکه جواز ورود زندیق مصری و مانند او به حرمین شریفین؛ از جمله مسجدالحرام، به خاطر رهنمود از آیة 6 سورة توبه باشد که فرموده است:
(وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُون).
«و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا کلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مکان امنش برسان؛ چرا که آنان قومی ناداناند.»
علامة طباطبایی= آیة شریفه را بهکمک آیات قبل وبعد آن، اینگونه معنا کرده است:
«اگر بعضی از این مشرکین که خونشان را هدر کردیم از تو خواستند تا ایشان را در پناه خود امان دهی تا بتوانند نزدت حاضر شوند و در امر دعوتت با تو گفت وگو کنند، ایشان را پناه ده تا کلام خدا را که متضمن دعوت تو است بشنوند و پردة جهلشان پاره شود و این معنا را به ایشان ابلاغ کن تا از ناحیة تو ایمنی کاملی یابند و با خاطری آسوده نزدت حاضر شوند، و این دستور از این جهت از ناحیة خدای متعال تشریع شد که مشرکین مردمی جاهل بودند و از مردم جاهل هیچ بعید نیست که بعد از پی بردن به حق، آن را بپذیرند. (طباطبایی، 1390ق. ، ج9، ص154).
ایشان در ادامه با استفاده از آیة یاد شده، پناه دادن چنین شخصی را واجب دانسته و گفته است:
«وقتی مشرکی پناه میخواهد تا از نزدیک دعوت دینی را بررسی کند و اگر آن را حق دید و حقانیتش برایش روشن شد پیروی کند، واجب است او را پناه دهند تا کلام خدا را بشنود و در نتیجه، پردة جهل از روی دلش کنار رود و حجت خدا برایش تمام شود (همانجا).
بخش اول: مناظره به سبک جدال احسن
چنانکه پیشتر اشاره شد، امام صادق7 در مناظره با زندیق مصری، از هر سه شیوة دعوت ـ که خدای متعال (در آیة 125 سورة نحل) پیامبر9 را به آن فرمان داده، استفاده کرده است. امام7 در آغاز مناظره با شیوة جدال احسن وارد میشود. فراز اول فرمایش امام7 ناظر به این شیوه است:
«فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ الله7: مَا اسْمُک فَقَالَ اسْمِی عَبْدُ الْمَلِکِ قَالَ فَمَا کُنْیَتُک قَالَ کُنْیَتِی أَبُو عَبْدِ الله فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ الله7 فَمَنْ هَذَا الْمَلِکُ الَّذِی أَنْتَ عَبْدُهُ أَ مِنْ مُلُوکِ الْأَرْضِ أَمْ مِنْ مُلُوکِ السَّمَاءِ وَ أَخْبِرْنِی عَنِ ابْنِک عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ.»
«امام به او فرمود: نامت چیست؟ گفت: نامم عبدالملک است. فرمود: کنیهات چیست؟ گفت: ابوعبد الله. امام خطاب به وی فرمودند: این مَلکی که تو بندة او هستی، بگو بدانم از ملوک زمین است یا آسمان؟ و به من بگو پسرت بندة خدای آسمان است یا خدای زمین؟ هر جوابی داری بده تا محکوم شوی.» [4] (مازندرانی، 1382ق. ، ج3، ص7).
توضیح واژهها
مناظره
مناظره، از ریشه نَظَرَ ینظُرُ، به معنای بحث و گفت و گو و نظر کردن دو نفر با هم دربارة یک موضوع است (دهخدا، 1373 ش. ، ذیل واژة مناظره، ج13، ص19045) و در اصطلاح، سخن گفتن و استدلال دو نفر دربارة چیزی، به منظور کشف حقیقت آن است (مصاحب، بیتا، به نقل از: show/http://rasekhoon.net/article).
در مناظره، هدف بیان حق است نه دشمنی و برتریجویی، و در صورت روشن شدن حق، مناظره کنندگان به آن گردن مینهند. به خلاف جدال (غیر احسن) که هدف، صرفاً غلبه بر طرف مقابل است (حسینیزاده، به نقل از: www.ghadeer.org/Book/55/9630)
ابنسینا در اینباره مینویسد: مناظره، مشتق از نظر و اعتبار است و هدف از آن، مباحثه در مورد دو رأی مقابل یکدیگر است؛ به این معنا که هر یک از دو مناظرهکننده، متکفل بیان حق بودن رأی و نظر خویش است و مناظرهکنندة دیگر نیز در این امر به او کمک میکند و جز حصول علم، غرضی ندارند (ابنسینا، 1404 ق. ، ج1، ص16).
او افزوده است: «واژه نظر، به هیچ وجه بر غلبهجویی یا عناد و دشمنی با طرف مقابل دلالت ندارد.» (همان، 1404 ق. ، ج1، ص20).
زندیق
دربارة ریشة «زندیق»، احتمالات مختلفی داده شده است. ازهری از قول احمد بن یحیی و ابندرید نقل کرده است که این واژه از کلام عرب نیست، بلکه فارسی معرّب است (ازهری هروی، 2001م. ، ج9، ص297).
فیروزآبادی گفته است: زندیق یا از ثنویه[5] است یا کسیکه قائل به نور و ظلمت است، یا کسی که به آخرت و ربوبیت، بیایمان است، یا کسیکه کفر خود را مخفی و ایمانش را آشکار میکند
و یا اینکه معرّب «زن دین» است و جمع آن زنادقه میباشد (فیروزآبادی، 1426ق. ، ص891).
علامة مجلسی= از قول برخی نقل کرده است که زندیق، معرب «زنده» است؛ یعنی کسی که به دوام و جاودانگی دهر (روزگار) معتقد است و یا معرب «زندی»، منسوب به زند، کتاب زردشت (زرتشت) است (مجلسی،1404ق. ، ج1، ص236).
برخی نیز گفتهاند: زندیق مذهب کسی است که به ازلیت عالم معتقد است و بر زردشتیه، مانویه و غیر آنان از ثنویه اطلاق میشود و در معنای آن توسعه داده شده و بر هر انسان شاک یا گمراه یا ملحدی نیز اطلاق میشود (احمد مختار، 1429ق. ، ج2، ص1000).
اگر چه برای زندیق چنانکه ملاحظه شد، معانی و احتمالات مختلفی داده شده است؛[6] لکن آنگونه که از متن حدیث استفاده میشود و برخی از شارحان به آن اشاره کردهاند، (مجلسی، 1404ق. ، ج1، ص236 ؛ قزوینی، 1429ق. ، ج2، ص17)، منظور از زندیق در اینجا، دهری است؛ یعنی کسی که میپندارد عالَم، قدیم و پیوسته بر یک حالت بوده است و پدیدآورنده و مدبّری ندارد. استاد شهید مطهری= نیز در این باره فرموده است:
از همة اینها (جریان های فکری)، خطرناکتر ـ نمیگویم داغتر، و نمیگـویم مهمترـ پیدایش طبقهای بود به نام «زنادقه»؛ زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند و این طبقه ـ روی هر حسابی بود ـ آزادی داشتند. حتی در حرمین؛ یعنی مکه و مدینه و حتی در خود مسجدالحرام و در خود مسجدالنبی مینشستند و حرفهایشان را میزدند. البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبههای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم (مطهری، 1389ش. ، ج18، ص72).[7]
زنادقه، طبقة متجدد وتحصیلکردة آن عصر بودند؛ و با زبانهای زندة آن روز دنیا آشنا بودند؛ زبان سُریانی راکه در آن زمان بیشتر زبان علمی بود، میدانستند؛ بسیاری از آنها زبان یونانی میدانستند؛ بسیاریشان ایرانی بودند و زبان فارسـی میدانستند؛ بعضی زبان هندی میدانستند و زندقه را از هند آورده بودند، که این هم یـک بحثی است که اصلاً ریشة زندقه در دنیای اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانویهاست (مطهری، 1389ش. ، ج18، صص72 ـ 71).
دهری
دهری، منسوب به دهر است و کلمة «دهر»، طبق گفتة راغب، در اصل به معنای طول مدت عالَم از اول پیدایش تا آخر انقراض آن است و در آیة شریفة: (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْر) (دهر:1)[8] نیز به همین معناست؛ ولی بعد از آن، هر مدت طولانی را هم دهر گفتهاند. معنای دهر با معنای کلمة «زمان» متفاوت است. برای اینکه کلمة زمان، هم به مدت بسیار اطلاق میشود و هم به مدت اندک. (راغب اصفهانی، 1412ق. ، ص319).
دهخدا در مورد معنای «دهر» گفته است:
«روزگار، روزگار دراز؛ زمانی که نهایت نداشته باشد؛ باطن روزگار که بدان ازل و ابد متحد میشوند؛ سال، عصر، زمان، عهد و دوره؛ اسم است مر مدت این جهان را از آغاز نیستی و پیدایش آن تا زمانی که اجلش در رسد و از هر مدت درازی به دهر تعبیر کنند، به خلاف زمان، که آن بر مدت کم و زیاد تعبیر شود.» (دهخدا، 1373ش. ، ذیل واژه دهر، ج7، ص9945).
دهری، در اصطلاح به کسی گفته میشود که میپندارد عالَم قدیم است و پیوسته بر یک حالت بوده و پدید آورنده و مدبّری ندارد و حیات، محدود به حیات دنیایی است و پس از مرگ، برانگیختگی و حیاتی وجود ندارد (مجلسی، 1403ق. ، ج54 ؛ ص68 ؛ خویی، 1417ق. ، ج۱، ص246)؛ چنانکه در قرآن کریم بدان اشاره شده است. (جاثیه : 24).
غزالی ضمن تقسیم فلاسفه به «دهریون»، «طبیعیون» و «الهیون»، در تعریف دهریون مینویسد:
«آنها گروهی از متقدمین هستند که آفریدگار مدبر، عالم و قادر را انکار نموده
و گمان کردهاند که عالم به خودی خود و بدون آفریننده، همیشه موجود بوده
و همواره حیوان از نطفه و نطفه از حیوان پدید آمده است. چنین بوده و تا ابد نیز چنین خواهد بود.» (غزالی طوسی، ص128).
در تعریفی عامتر و صحیحتر «دهری» به کسی گویند که منکر مبدأ و معاد است و تمامی حوادث را به دهر نسبت میدهد (طباطبایی، 1390ق. ، ج18، ص174)؛ یعنی آنچه امروزه مادیگرا و یا ماتریالیسم خوانده میشود؛ حال چه فیلسوف باشد و چه غیر آن (منتظری، 1389ش. ، ص۵۰).
گفتنی است که در موارد بسیاری، به دهریه، همانند اصناف دیگر کفار و مشرکین، زندیق نیز گفته شده است؛ چنانکه در تقسیم امام صادق7 از اقسام کفر، این نکته آمده است. زبیری از امام صادق7 روایت کرده است:
«به آن جناب عرضه داشتم: وجوه کفر را ـ که در کتاب خدا آمده ـ برایم بیان فرما. حضرت فرمودند: کفر در کتاب خدا بر پنج قسم است: اول کفر جحود و جحود نیز خود، دو گونه است ... یک قسم از دو قسم جحود، جحود و انکار ربوبیت خداست... صاحبان این عقیده دو صنف از زنادقه هستند که به ایشان دهری هم میگویند.» (طباطبایی،1390ق. ، ج1، ص53).
توضیح عبارتها
منظور از عبارت: «تَبْلُغُهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله7 أَشْیَاءُ»، یا مناظرات آن حضرت است که با مخالفان میکرده، یا هدایتها و راهنماییهایی است که چون هیچکس قادر بر ردّ آنها نبوده، موجب پذیرش عموم میگردیده و همه به گوش جان میشنیدند، یا مراد، معجزاتی است که از آن معادن کرامات ظاهر میشده و به گوش هوش اقاصی و ادانی میرسیده است. (هادی زاده و قاسمی، 1383ق. ، ج7، ص63).
منظور از عبارت: «قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ»، ظهور و وضوح الزام زندیق است که با وجود انکار صانع، در نامگذاری، عبودیّت خود را اثبات کردهاست. (همانجا).
دیدگاهها در شیوة استدلال امام7
1. دلالت الفاظ بر معانی
امام7 در آغاز مناظره، با پرسش از نام زندیق به پشتوانة قاعدة معروفِ «دلالت الفاظ بر معانی»، وی را در تنگنای شدیدی قرار میدهد؛ بهطوریکه چارهای جز اذعان به وجود خدای یکتا نمییابد؛ توضیح اینکه «عبد» در لغت به معنای مملوک بودن است. (فراهیدی، 1409ق. ، ج2، ص48) و «مَلِک» نیز به معنای کسی است که صاحب امر و سلطه است (احمد مختار، 1428ق. ، ج3، ص2123). بنابراین، وقتی زندیق میگوید نام من عبدالملک است،[9]
از سویی خواه ناخواه مملوک و برده بودن خود را میپذیرد و از سوی دیگر به وجود یک صاحب امر و سلطه در عالم هستی که دارای آگاهی، اراده و برتری است و اینکه باید در مقابل او خاضع و فرمانبردار بود، اذعان میکند. ازاینرو، وقتی امام صادق7 از همین روش در مناظره با عبدالله دیصانی استفاده کرده، از او میپرسد: نامت چیست؟ دیصانی بدون اینکه پاسخ امام7 را بدهد، محضر ایشان را ترک میکند. وقتی از او میپرسند: چرا پاسخ حضرت را ندادی؟ میگوید: «اگر پاسخ میدادم که نامم عبدالله است، میپرسید آنکه تو عبد او هستی، کیست؟» (کلینی، 1407ق. ، ج1، ص79).
ملارفیعالدین جیلانی (م قرن 11ق)، در شرح این بخش حدیث گفته است:
«پس از آنکه زندیق پاسخ داد نامش عبدالملک است، گویا امام7 میخواهد بفرماید از مسلّمات و مشهورات نزد عموم این است که هرکس از باب مثال، نام عبدالله یا عبدالملک را برای خود برگزیده است، به حسب عادت جامعه، متصف به معنای آن نیز خواهد بود؛ مگر آنکه این نام را برای فریب افکار عمومی و جا زدن خود در بین متدینین بر خود نهاده باشد. لکن در زشتی و پلشتی صفت دو رویی
و نفاق همین بس که هر کس بویی از عقل برده، از آن بیزار است. بنابراین، یا باید ننگ برچسب فریبکاری و نفاق را بر خود تحمل کنی و یا طبق عادت جامعه، به بردگی سلطانی از سلاطین زمین و یا بندگی خدایی که پادشاه و مالک آسمانها و زمین است، اعتراف نمایی.» (جیلانی، 1429ق. ، ج1، ص246).
ملا محمدصالح مازندرانی (م 1081ق) فقره یاد شده از فرمایش امام صادق7 را اینگونه شرح داده است:
«دلیل مغلوب بودن زندیق این است که اگر به وجود ملک و معبود در عالم هستی اذعان کند، در این صورت به خلاف بودنِ عقیدة خود ـ که نفی معبود در عالم است ـ اعتراف کرده و اگر وجود ملک و معبود را انکار کند، دلالت دو اسم عبدالملک و عبدالله را
بر معانی خود، تکذیب کرده است؛ زیرا این الفاظ به حسب لغت و عرف، برای یک مفهوم و حقیقتی وضع شدهاند و متبادر آن است که واضع هنگام وضع الفاظ، معانی آن را لحاظ کرده است. بنابراین، برای انسان عاقل سزاوار نیست که این دلالت را انکار کند.» (مازندرانی، 1382ق. ، ج3، ص8).
علامه ابوالحسن شعرانی (م 1393ق) در بیان اینکه امام صادق7 در این بخش از فرمایش خود تنها از شیوة جدال احسن استفاده کرده و نه بیشتر، گفته است:
«غرض حضرت از بیان این سخن، اقامة دلیل علیه زندیق نبود؛ بلکه این فرمایش ایشان شبیه مزاح بود که برای خاموش کردن و بند آوردن زبان او گفته شد. از همین رو، بعد از آن فرمود: هنگامی که از طواف فارغ شدم، پیش ما بیا تا برای تو دلیل اقامه کنم. (همان، 1382ق. ، ج3 ص7).
ملاصالح مازندرانی نیز گفته است:
«این شیوه بیان و استدلال امام7 ، از اقسام استدلالهای اقناعی است و فایدة استدلال اقناعی در اینجا آن است که موجب تزلزل و تردید در دل زندیق نسبت به اعتقادات سابقش میشود و همین مقدار تزلزل در اعتقاد زندیق برای مرحلة اول مناظره کفایت میکند؛ زیرا شیوة انسان حکیم در معالجه شخص مبتلا به بیماری جهل مرکب، آن است که نخست در او تردید ایجاد کند تا بدین وسیله، وی را از جهل مرکب به جهل بسیط منتقل کند تا او را برای پذیرش سخن حق مستعد و آماده سازد و چون بیمار به این مرحله رسید، حکیم حاذق، به کمک ادله و براهین مناسب، به مداوای بیماری جهل بسیط او میپردازد.» (همان، 1382ق. ، ج3، ص8).
2. تنبّه به مرتکزات ذهنی
ملا خلیل قزوینی (م 1089 ق) و علامة مجلسی (م 1110 ق)، از زاویهای دیگر نیز به این قسمت از سخن امام صادق7 نگریسته و گفتهاند:
این بخش از فرمایش حضرت برای متنبه کردن زندیق به این نکته است که: وی خدایی را انکار میکند که مرتکز ذهنی هر عاقل متأملی است؛ عاقلی که اگر تنها خودش باشد و عقلش؛ به طوری که از اغراض نفسانی و وسوسههای شیطانی و لجاجت و خودسری خالی شود، قطعاً به وجود او اذعان خواهد کرد. همان خدایی که هر انسانی در شداید و مصیبتها به او پناه میبرد و چشم امید به یاری او دارد؛ چنانکه خدای متعال در آیة 67 سورة شریفة اِسراء به آن اشاره کرده است: (وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّـرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً)[10] و امیر مؤمنان، علی7 نیز دربارة آن فرموده است: «فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُود» (صبحی صالح، 1414ق. ، ص88 ، خطبة 49) «او خداوندی است که آثار هستی، اقرار قلبی منکرش را گواهی میدهد.» و اینکه پدر و مادر زندیق نیز نام وی را «عبدالملک» گذاشته و برای او کنیه «عبدالله» را انتخاب کردهاند، به همین علت است (قزوینی، 1429ق. ، ج2، ص17؛ مجلسی، 1404ق. ، ج1، ص237).
قزوینی= در ادامه در بیان اینکه چرا امام صادق7 در ابتدای سخن به این نوع استدلال روی آورده، مینویسد:
«علت نیاز به این شیوه سخن گفتن آن است که بطلان قاعدهای از قواعد اسلام، لازم نیاید؛ زیرا یکی از قواعد اسلام آن است که رفع اختلاف بین مردم (اختلاف حقیقی و مستقر) امکانپذیر نیست؛ مگر با آمدن رسول و کتاب از جانب خدای متعال. بنابراین، خصم میتواند در مقام رد ادلة امام7 ، ادعا کند که از سویی در این مسئله بین ما و شما اختلاف حقیقی برقرار است و از سوی دیگر در بین دلایلی که شما بر وجود صانع ارائه کردید، استنادی به سخن رسول و کتاب خدا نشده است (و افزون بر این، برای شما امکان استناد به آن دو نیز وجود ندارد)؛ زیرا استناد به کلام رسول و کتاب خدا مستلزم دور است؛ چون علم به رسول الله و کتاب خدا، متوقف بر علم به وجود صانع است. لذا برای دفع توهم یاد شده، امام7 چارهای ندارد جز اینکه نخست خصم را متقاعد کند که اختلاف آنان در این مسئله، حقیقی و مستقر نیست؛ بلکه ظاهری و گذراست.» (قزوینی، 1429ق. ، ج2، ص17).
ملاخلیل= در تأیید دیدگاه خود به یک مورد قرآنی نیز استناد کرده است. او مینویسد:
«نظیر استدلال امام7 ، در آیة ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ الله الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾[11] (آل عمران: 19) نیز آمده است؛ به این بیان که چون از سویی دین اسلام کسانی را که اختلاف حقیقی در آن دارند، به محکمات قرآن ارجاع میدهد و از سوی دیگر افرادی ادعا میکنند که رفع اختلاف دربارة مدلول بعضی از محکمات، نیاز به محکمات و کتاب دیگر دارد، و الا مستلزم دور و تسلسل است. ازاینرو، این آیة شریفه بیان میکند که دین نزد خدای سبحان، یکی است و اختلافی در آن نیست و آن دین، اسلام است؛ یعنی تسلیم حق شدن و اختلاف در آن، اختلافی حقیقی و مستقر نیست؛ بلکه اختلافی است که در هواهای نفسانی ریشه دارد.» (قزوینی، 1429ق. ، ج2، ص18).
3. مزاح و مطایبه
علامة مجلسی= ، افزون بر وجوه یاد شده، به وجه دیگری نیز اشاره کرده است. به گفتة ایشان احتمال دارد که امام7 این بخش از فرمایش خود را از باب مطایبه و مزاح بیان کرده باشد تا به زندیق نشان دهد که از فهمِ واضحترین موضوعات و از رد سستترین شبهات نیز ناتوان است (مجلسی،1404ق. ، ج1، ص237). ولی از آنجا که از سویی خدای متعال در آیة 125 سورة نحل، رسول گرامی اسلام9 و به تبع، همة مسلمانان را به هدایت مردم به اسلام، به شیوة جدال احسن امر فرموده و از سوی دیگر مزاح و مطایبهای که با نوعی تمسخر، تحقیر و توهین همراه باشد از قسم جدال احسن محسوب نمیشود، ازاینرو، انتساب چنین وجهی به امام7 صحیح به نظر نمیرسد.
استفادهها و برداشتها
از این بخش حدیث شریف، که امام صادق7 به سبک جدال احسن به مناظره با زندیق مصری پرداخته است، استفادههای نغز و برداشتهای دقیقی شده است که در اینجا به بعضی از آنها اشاره میشود:
1. استفاده از موضوعات ساده
امام7 در این مناظره، چنانکه ملاحظه شد، از موضوعی کوچک و پیش پا افتاده
ـ که پرسیدن نام و کنیة زندیق بود ـ آغاز کردند و سرانجام او را محکوم نموده، به ایمان و توحید کشانیدند؛ همچنین در مواردی دیگر نیز امام7 از همین شیوه استفاده کردهاند؛ مثلاً وقتی با ابن ابیالعوجاء در کنار خانة خدا به مناظره میپردازند، از همان طواف مردم مسلمان که در مقابل چشم ابنابیالعوجاء است، شروع میکنند و سپس حالات نفسانی او را که از همه چیز به او نزدیکتر است، گواه میآورند و او را مجاب میکنند. همچنین در مناظرهای که با مرد دیصانی دارند، در حالی که کودکی نزدش نشسته و با تخم مرغی بازی میکند، حضرت همان تخم مرغ را میگیرند و مناظرة خود را با آن شروع میکنند. اینها همه دلالت دارد براینکه:
اولاً؛ امام7 در طرز استدلال، بسیار ماهر و زبردست بودهاند.
ثانیاً؛ هر موجودی، اگرچه بسیار کوچک و پیش پا افتاده باشد، گواه وجود صانع حکیم است.
ثالثاً: توحید، فطری بشر است و اثبات آن به تعمق زیادی نیاز ندارد و اگر دختران نُه ساله یا انسانهای ضعیفالعقل به خداشناسی مکلف شدهاند، از طاقتشان خارج نیست
و خداشناسی به همان مقدار فهمشان کافی و مجزی است. (کلینی، 1369ش. ، ج1، ص93).
2. انتخاب شیوة دعوت
اگرچه در آیة 125 سورة نحل (ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ...)، شیوههای دعوت به ترتیب، حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن آمده است، لیکن چنانکه از حدیث مورد بحث و سایر احادیث استفاده میشود، رعایت ترتیب یاد شده الزامی نیست؛ بلکه به باور برخی صاحب نظران، انتخاب و تقدیم و تأخیر هر یک از شیوهها، بر نیاز مخاطب متوقف است.
علامه طباطبایی= ، در اینباره در سخن نغزی میگوید:
«آیة شریفه از این جهت که کجا حکمت، کجا موعظه، و کجا جدال احسن را باید به کار برد، ساکت است و این بدان جهت است که تشخیص موارد این سه طریق، به عهدة خود دعوت کننده است و هرکدام حسن اثر بیشتری داشت، باید آن را بهکار بندد. ممکن است در موردی، هر سه طریق بهکار گرفته شود و در مورد دیگری دو طریق و در مورد دیگر یک طریق، تا ببینی حال و وضع مورد، چه اقتضایی داشته باشد. این را گفتیم... تا فساد گفتار بعضی[12] (آلوسی، 1415ق. ، ج7، ص487). روشن شود که گفتهاند:
ترتیب در سه طریق مذکور در آیه، ترتیب به حسب فهم مردم است. دعوت بعضی خواص... باید از راه حکمت؛ یعنی برهان صورت گیرد و بعضی عوام... را باید با موعظة حسنه به راه آورد و بعضی دیگر که معاند و لجبازند... . پیامبرخدا9 مأمور شده از راه مجادله آنان را دعوت کند.
وجه فساد این تفسیر آن است که....گاه میشود موعظه و مجادله در خواص هم اثر میگذارد؛ همچنان که گاهی در معاندین هم مؤثر میافتد وگاه میشود که مجادله به نحو احسن دربارة عوام که الفتشان همه با رسوم و عادات است نیز مؤثر میشود. پس نه در لفظ آیه دلیلی بر این اختصاص داریم و نه در خارج و واقع امر.» (طباطبایی، 1390ق. ، ج12، ص373).
3. منافات نداشتن گفت و گو و مناظره با عمل عبادی طواف
وقتی امام7 در حین طواف با فرد زندیق مناظره میکند، نشان میدهد که بر خلاف پندار برخی، گفت و گوی اعتقادی، حتی با غیر همدینان، با عمل عبادی طواف منافات ندارد. (لطیفی، 1381ش. ، ش43، صص73 ـ67).
4. برخورد کریمانة امام7
استفادة دیگری که میتوان از حدیث شریف داشت، شیوة برخورد امام صادق7 با زندیق است؛ با اینکه زندیق در اولین مواجهه با امام7 ، رفتاری نامناسب از خود نشان میدهد و به امام7 تنه میزند، ولی حضرت نهتنها در برابر او واکنش پرخاشگرانه نشان نمیدهد، بلکه مانند طبیبی حاذق و دلسوز که با بیمار خود مواجه میشود، با او به گفت وگو میپردازد و در حین گفتوگو نیز در عین اینکه با استدلالهای قوی، اعتقادات زندیق را در هم میکوبد، ولی هرگز با او به تندی سخن نمیگوید و تعابیر کنایهآمیز، تمسخرآمیز و تحقیرآمیز بهکار نمیبرد؛ بلکه بارها از او دلجویی میکند و «برادر مصری»اش میخواند. اینها همه درسی است مهم به شاگردان مکتب اهل بیت7 که آنان نیز در برابر مخالفان اعتقادی خود، مانند پیشوایان بزرگوار خود رفتار کنند. همان شیوة کریمانهای که خدای متعال در قرآن کریم آن را وصف «عباد الرحمان» قرار داده است:
(وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً *... وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً) (فرقان :72 ـ63).
[1]. «أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ: قَالَ لِی هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ کَانَ بِمِصْرَ زِنْدِیقٌ تَبْلُغُهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللِه أَشْیَاءُ فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِینَةِ لِیُنَاظِرَه....»
[2] . «حکمت» به معنای اصابة حق و رسیدن به آن به وسیلة علم و عقل است. «موعظه» به این معنا تفسیر شده که کارهای نیک طوری یادآوری شود که قلب شنونده از شنیدن آن، رقت پیدا کند و در نتیجه، تسلیم گردد و «جدال»، سخن گفتن از طریق نزاع و غلبهجویی است(طباطبایی، 1390ق. ، ج12، ص371).
[3]. «ای کسانیکه ایمان آوردهاید، حقیقت این است که مشرکان ناپاکاند، پس نباید از سال آینده به مسجدالحرام نزدیک شوند.»
[4] . کلمة «تُخصَم»، فعل مجهول از باب ضرب، و حرف آخر آن به خاطر امر (قُل)، مجزوم است؛ یعنی اگر هر پاسخی بدهی، خودت محکوم میشوی. احتمال هم دارد که فعل «تَخصِم» به صیغة معلوم و مفعول آن کلمة «نفسک» باشد؛ یعنی هرچه میخواهی بگو تا خودت را محکوم کنی که البته این احتمال بعید است.
[5] . الثَّنَوِیَّة: الذین یثبتون مع القدیم ـ عزّ وجلّ ـ قدیماً غیرَه (حمیری یمنی، 1420ق. ، ج2، ص891).
[6]. دربارة احتمالات مختلف کلمة زندیق ر.ک: معنا شناسی کلمة «زندیق» در فرهنگ اسلامی، حجتی، بستانی، فصلنامه: مطالعات و پژوهشهای دانشکدة ادبیات و علوم انسانی، بهار و تابستان 1382ش. ، ش 32 و 33، صص22ـ1
[7]. در این زمینه «ابن ابی العوجاء» تعبیر شیرین و لطیفی دارد. روزی آمد نزد امام صادق و گفت: «یا ابن رسول اللَّه، تو رئیس این امر هستی، تو چنینی تو چنانی، جد توست که این دین را آورده، چنین کرده چنانکرده؛ اما خوب، معذرت میخواهم، آدمی وقتی سرفهاش میگیرد باید سرفه کند، اخلاط که راه گلویش را میگیرد باید سرفه کند. شبهه هم وقتی در ذهن انسان پیدا میشود باید بگوید. من باید آن سرفه فکری خودم را بکنم. اجازه بدهید حرفهایم را بزنم.» فرمود: «بگو.» (مطهری، 1389 ش، ج18، ص71).
[8]. «آیا بر انسان زمانی از روزگار گذشت که چیزی قابل یاد شدن نبود؟»
[9] . ممکن است اشکال گرفته شود که نامها را معمولاً، پدران و مادران برای فرزندانشان انتخاب
میکنند و فرزندان در آن نقشی ندارند. پاسخ این است که زندیق به حسب ظاهر به این اسم
و کنیت راضی بوده و الاّ آن را تغییر میداد یا دست کم در پاسخ امام7 میتوانست بگوید پدر
و مادرم مرا به این نام خواندهاند.
[10] . «و چون در دریا به شما صدمهای برسد، هرکه را جز او میخوانید ناپدید (و فراموش) میگردد،
و چون [خدا] شما را به سوی خشکی رهانید، رویگردان میشوید و انسان همواره ناسپاس است.»
[11]. در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است و کسانیکه کتابِ (آسمانی) به آنان داده شده، با یکدیگر به اختلاف نپرداختند؛ مگر پس از آنکه علم برای آنان (حاصل) آمد؛ آن هم به سابقة حسدی که میان آنان وجود داشت.
[12]. «وإنّما تفاوتت طرق دعوته علیه الصلاة والسلام لتفاوت مراتب الناس، فمنهم خواص...»