از تُحَفَةُ الاحْرار عبدالرحمانِ جامی هروی
که در سنه 886 قمری تألیف کرده است
(عبدالرحمان جامیهروی در سال 877 در 58 سالگی به حجمشرف شد و رسالهای در حج نگاشت)
دینِ ترا تا شود ارکان تمام روی نِه از خانه به رُکن و مَقام
گرنه بُوَد راحله باد پای راحله از پا کن و اندر رَه آی
سایه بَفَرقَت که مَغیلان کند بِه کِه سرا پرده سلطان کند
بانگِ حَدی بشنو و صوتِ دَرای شو چو شُتُر گرم رَود تیزپای
بار به میعادِ تَعَبُّد رسان رخت به میقاتِ تَجَرُّد رسان
رشته تدبیر ز سوزن بکش خلعتِ سوزن زده از تن بکش
هرچه دران بخیه زدی ماه و سال آر برون از همه، سوزن مثال
گر نَه زمرگشت فراموشِیَت بِه که بُوَد کارْ کَفَن پوشِیَت
لب بگشا یافتنِ کام را نعره لبیک زن احرام را
موی پژولیده و رُخ گردناک سینه خراشیده و دل دردناک
رُو به حَرَم کن که در آن خوش حریم هست سیه پوش نگاری مقیم
صحن حَرَم روضه خُلدِ برین او بچنان صحنی مربّع نشین
تا شِکَنی شیشه ناموس و ننگ کرده نهان در ته دامانْت سنگ
چو تو از آن سنگ شوی بوسه چین بوسه زنِ دستِ کِه باشی؟ ببین!
سوی قدمگاهِ خلیلالله آی پا چو نیابی، به رَهَش دیده سای
از لبِ زمزم شنو این زمزمه کز نمِ ما زنده دِلَند این همه