در شماره قبل (76) فصلنامه «میقات حج» یاد آور شدیم که سفرنامه «حمید الله الموشیف» برای ایرانیان آشنا نیست و حتی در روسیه هم، جز مردم تاتار از آن اطلاعات زیادی ندارند. اکنون قسمت دوم این سفرنامه را در این شماره میآوریم و امیدواریم که برای خوانندگان مجله مفید و قابل استفاده باشد:
ترک دمشق
ساعت 2 [بعد از نیم شب] با قطار از دمشق خارج شدیم. برای بدرقة ما، احمد قسمت الدین که قبل از این در موردش گفته بودم به راه آهن آمد. از همان راه قبلی برگشتیم و ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه در بیروت بودیم. باربری را به کار گرفته و مستقیم به هتل رفتیم. آنجا فهمیدیم که امروز کشتی به قصد اسکندریه[1] حرکت خواهد کرد. همان روز، ساعت چهار [عصر] سوار کشتی شدیم، به نام: «هیدالوی مصری.» بهای بلیت درجة دو، تا یافا[2] برای من و همسفرم ابراهیم، هفت مجیدی [سکه امپراطوری عثمانی] شد.
به محض اینکه از بیروت فاصله گرفتیم، موجهای بلندی در گرفتند و کشتی تکانهای شدیدی میخورد. حالمان واقعاً بد شده بود؛ سرفههای شدید و حالت تهوّع داشتیم. این حال تا رسیدن به خودِ شهرِ یافا ادامه داشت. تعداد زیادی هندو سوار کشتی بودند. گرچه بین آنها دانشمندانی هم بودند ولی فرصت برای گفتگو پیش نیامد. حال همة ما بد بود. مجبور شدیم از خوردن و آشامیدن دست بکشیم. ساعت هشت صبح بود که به شهر یافا رسیدیم.
ورود به شهر یافا
چون هنوز دریا ناآرام بود [کشتی] نزدیک ساحل توقف کرد و سوار قایق شدیم. به قایقران نیم مجیدی دادیم و به سلامتی به ساحل رسیدیم.
گرچه از گمرک عبور کردیم، ولی کسی در آنجا وسایل ما را بازرسی نکرد. باربری کرایه کردیم و بلافاصله به هتل رفتیم. هتل بسیار بد و نامرتب و به هم ریخته بود. علی رغم این، از ما پنج گراش گرفتند. تعجب کردیم! رییس هتل مرد مسلمانی بود، ولی همه جا کثیف بود. این وضعیت کاملاً ناراحتمان کرد.
یافا شهر زیبایی بود. این شهر مسیر عبور به بیت المقدس بود. در اینجا مسیحی زیاد بود. کنسولگری دقیقاً در ساحل قرار داشت. چون دیگر شب شده بود با رییس هتل چانه نزدیم و بحث نکردیم و با شرایط موجود کنار آمدیم.
روز بعد تصمیم گرفتیم به شهر مقدس بیت المقدس برویم. ساعت یک ظهر حرکت کردیم. سمت راست جاده، روستای زیبایی به نام «ویدادجان» دیده میشد. زمینها و اراضی اطراف یافا برای کشاورزی وکشت بسیار مناسب است. درست مانند روسیة خودمان[3] اینجا زمین زیاد بود. هوا مانند هوای ما در فصل پاییز میبود. صدای آواز پرندگان میآمد و زمان وجین کاری مزارع گندم رسیده بود. هر دو طرف جاده باغهای میوه بود و از شاخههای درختان پرتقال، میوههای رسیده و آبدار آویزان بودند.
این سفر، هفتم فوریه (هجدهم شوال) آغاز شد. اولین جایی که در بیت المقدس به آنجا رفتیم روستایی به نام صفرا بود. حدود سی یا چهل خانه گلی در آنجا وجود داشت. حدود پنج دقیقه نزدیک روستای بعدی به نام لادا توقف کردیم. بعد از آن، از سمت راست جاده، شهر زیبایی نمایان شد. به ما گفتند این شهر زادگاه صالح پیامبر است. حدود شش دقیقه در آن ایستگاه توقف کردیم. گنبد بزرگی دیده میشد. پرسیدیم : «این چیست؟» گفتند : مقبرة صالح است.» پس از اینکه فاتحه ای برای او خواندیم راه افتادیم. از منطقة مسکونی سجاد و دیر بانه رد شدیم. وقتی به پترا[4] رسیدیم ساعت سه و نیم شده بود. حدود ساعت پنج بود که به شهر بیت المقدس وارد شدیم.
ورود به شهر بیت المقدس
به محض اینکه ماشین ما وارد بیت المقدس شد، اعراب محلی پیرامون ما جمع شدند. دو نفر از آنها فریاد میزدند: «تَنزِل عَلَینَا، تَنزِل عَلَینَا»[5] و سپس وسایل ما را برداشتند و با هم به جایی به نام تکیة بخارا رفتیم.[6] فکر میکردیم که: «بالاخره با آرامش استراحت خواهیم کرد!» اما وقتی نگهبان را با قیافة بسیار نامرتب دیدیم، دیگر استراحت را فراموش کردیم.
بعد ازظهر همان روز، شیخِ این تکیه، ما را به مهمانی دعوت کرد. در اتاقش دو نفر نشسته بودند. ما عصر آن روز را با آنها گذراندیم؛ یکی از آنها نامش مبین بای بود. وقتی به خانه برگشتیم فقط به استراحت فکر میکردیم. اما این بار هم نشد! دم در ورودی باز اعراب ما را دیدند. یک دسته چیزی میخواستند، دستة دیگر چیزهایی برای فروش داشتند. مجبور شدیم بخواهیم که ما را راحت بگذارند و دست از سر ما بردارند.
نماز صبح را در حرم شریف (مسجدالاقصی)خواندیم. سپس هنگام خوردن استکانی چای، با راهنمای جدیدمان مصطفی به توافق رسیدیم که ما را بر سر مزار بزرگان ببرد.
ابتدا از دروازههای «جته»[7] گذشتیم. همة پیامبران نیز از همین دروازه ها [به شهر] وارد شده بودند. پس از ورود به [صحن مسجد] دو رکعت نماز «تحیت مسجد» و دعاهای لازم را خواندیم. سپس به مکانهای بعدی سر زدیم: «بقعة سلیمان» ، «غار ارواح»،[8] «بقعة معراج»، «محراب قرمز»،[9] «شیل مارمارا»،[10] «دروازة بهشت».[11] برای دیدار از هر یک از مکانها، به اندازهای که هر کدام برایمان ارزش و اهمیت داشت، وقت گذاشتیم.
سپس به «قدمگاه پیامبر»9 رفتیم. درخت انارِ داود پیامبر را هم دیدیم. اکنون نمونة موجود [از روی واقعی آن]، از فلز ساخته شده است. پیکر حمزة پهلوان، جای دستان جبرئیل در روی صخرة کوه و مطلب هک شده بر آن را، که مضمون زیر را تداعی میکند: «ای مبارک، توقف کن!» ملاحظه کردیم. همچنین قدمگاه حضرت ادریس ، دروازة غار صخرهای با نام «دولیانا»،[12] محراب سلیمان ، مقام پیامبر ، مقام حنیفیان (رهروان امام ابو حنیفه)، مقام علی2 ، بقعه سیلسیا[13] و جایی که میزان (روز قیامت) در آنجا خواهد بود را نیز دیدیم.
پس از دیدارها، به مسجد الأقصی رفتیم و در کنار محراب اصلیِ آن، دو رکعت نماز خواندیم. سپس به مکانی به نام «خانةمحمد» رفتیم. سپس به محراب عمر2 ، زکریا ، و داوود رفتیم. در محراب [جایی که گهوارة عیسی ، قرار دارد، دو رکعت نماز خواندیم. سپس به «محراب بسته» (پوشیده) رفتیم که میگویند مریم ما3، در آنجا زندگی میکرده است. برای او فاتحه خواندیم.
سپس «مقام حواریون» را دیدیم. بعد به طرف «دروازههای توبه و بخشش» رفتیم. توبه کردیم و طلب مغفرت و بخشش کردیم. همچنین به محراب «چتیر» رفتیم و از مکانی که بارگاه سلیمان ، بود نیز دیدار کردیم. در طول یک روز توانستیم به همه این مکانهای مقدس سر بزنیم. خداوند [دعای ما را] قبول کند!
روز بعد مستقیم به بارگاه مقدس مریم3 رفتیم. در آنجا با یکی از خدمتگزاران ـ پاپ یونانی ـ آشنا شدیم. توجه و لطف او برای ما بسیار خوشایند و به یاد ماندنی بود. او ما را در کلیسا گرداند و نقوش روی دیوارهای آن مکان مقدس را به ما نشان داد. در پایان در مورد سرورمان عیسی ، با هم بحث کردیم، پاپ خواست به سخنانش گوش بدهیم ولی چون زمان ما کم بود نتوانستیم بیشتر بمانیم و خارج شدیم. بعدها از فردی شنیدیم که آن پاپ دین اسلام را پذیرفته است. همه چیز در دست خداست و او به همه چیز آگاه است!
هنگام خروجمان از کلیسا، پاپ گفت: «از شما خوشم آمد، فقط با دستان خالی از اینجا نروید، از قداست این مکان فیض ببرید.» من هم در پاسخ او گفتم: «بسیار خوب. شما چه پیشنهادی دارید؟» گفت: «اکنون نخی بر میدارم و برایتان ابعاد قبر؛ یعنی طول و عرض آن را اندازه میگیرم. این اندازهها بعدها به درد شما میخورد؛ مثلاً به هنگام زایمانهای سخت، میتوان این نخ را بر پشت شانههای زن پهن کرد و سپس آن زن به کمک و لطف خدا، به راحتی فرزندش را بهدنیا میآورد!» از او پرسیدم: آیا این واقعاً درست است؟ گفت: «باید امتحان کنید!» آنگاه دو نخ به من داد. به نشانة تشکر به او هدیة کوچکی دادم. باید در نخستین فرصت، این نخها را امتحان کنم. انشاءالله که این نخها به کمک الله نیروی درمانی خود را نشان خواهند داد. خدایا! تو را شکر!
سپس به سمت کوه رفتیم و به جایی رسیدیم که موسی عصایش را به زمین انداخت. همچنین بهجایی رفتیمکه عیسی به آسمان رفت. همچنین خدمت مادرمان ربیعه[14] و سلمان فارسی تعظیم نمودیم. همچنین به کلیسایی رفتیم که میگویند محل دفن چندین پیامبر است. سپس در آخر به چشمه «سالووایا»[15] رفتیم و خوب سیراب شدیم. [روز را به خوبی و با شکوه گذراندیم]. ما با خرسندی بسیار و با کمال میل به تمام این مکانهای مقدس میرفتیم. انشاءالله که همة دعاهای ما مستجاب و مورد قبول الله قرار گیرد!
روز سوم به مزار داوود پیامبر رفتیم؛ جاییکه انسان را به وجد میآورد، مکانی تمیز و مرتب بود. به اندازهای که لازم و متناسب آن مکان بود وقت صرف کردیم. بر روی درهای ورودی، بیتهای زیر نوشته شده بود:
ای داود! ما تو را بر روی زمین خلیفه کردیم،
که با عدالت حکمرانی کنی،
که سرای میهمان نوازی و خوشبختی بنا شود،
که حکمران واقعی و راستین آن صحرای خشک شوی.
امام عبدالمجید فرمود:
«روز قیامت فرا خواهد رسید تا بدین وسیله قدرتش را به ما نشان دهد.»
و ادهم پاشا [این مزار را] مورد لطف خود قرار داد.
و در کنارش سه خانه به پا کرد.
تا نور بسیار بر آنها بتابد،
تا این مزار آن چنان که شایستة جایگاه بلندش میباشد، تزیین و زیبا شود.
تا اتاقهایش به مانند باغهای بهشت شوند،
تا نور خلیفه داود7 بر آن بتابد،
تا آنگونه که شایسته است از او قدردانی شود.
آه، اوست که زمان رفتن به آن دنیا را میداند،
در میدان بخشش، میدان شادی،
زیرا او از خاندان خوبان و نیکان است.
سال 1266 هجری...
ما نیز این مکان مقدس را زیارت کردیم، سپس محراب امام مالک[16] را دیدیم. سپس به اطراف آرامگاه موسی رفتیم، برایش فاتحه خواندیم .
روز چهارم تصمیم گرفتیم به جایی برویم که مطابق با روایات مسیحیت ،عیسی به آسمان عروج کرد. وقتی به آنجا رفتیم، کلیسای گنبد مانند بزرگی دیدیم. با ورود به داخل، به مردی با موهای روشن سلام کردیم که در سمت چپ در ورودی ایستاده بود. او فاروق النصاب کلیددار کلیسا بود. به گمان رسید که در داخل چیزهای جالبی خواهیم دید!
دیدار از کلیسا را از سنگ بزرگی آغاز کردیم.[17] بر اساس اعتقادات مسیحیان، عیسیرا بر روی این سنگ کشتهاند. در اطراف آنجا مسیحیان زیادی بودند؛ چه مرد و چه زن. همة آنها اطراف سنگ حلقه زده بودند و آنرا میبوسیدند. پرسیدم: «دلیل این آداب چیست؟» آنها پاسخ دادند: زیارت مکانهای مقدس در بین مسیحیان به بوسیدن این سنگ ختم میشود. نزدیک سنگ در کوچکی دیدیم، وارد شدیم. در نور چراغ، سه پدرِ روحانی نشسته بودند. هرسه یونانی بودند. در داخل آنجا پنج سنگ قبر مرمرین بود. مطابق با عقاید مسیحیت، دقیقاً اینجا [منظور غار] قبر عیسی قرار دارد. خود مزار بسیار زیباست، ولی داخل آن زیاد تمیز نبود. سپس «فاروق النصب» ما را به کلیسای خود برد. حتی جاهای پیچ در پیچ آنجا را به ما نشان داد. همة دیوارها به شکل زیبایی تزیین شده بودند. بر اساس عقاید مسیحیت، پس از اینکه عیسی سه روز اینجا خوابیده بود، زنده شد و به آسمان عروج کرد. میگویند مردانی را که لباسهای کثیف و نا مرتب به تن داشته باشند راه نمی دهند. در این روز همچنین به کلیسایی رفتیم که به وسیلة امپراتوری مسیحی بنا شده بود. چیزی زیباتر و جالبتر از نقاشیهای زیاد روی این دیوار نبود. سپس به مسجد عمر رفتیم. مسجد عالی و با شکوه و بزرگی بود! بر روی درهای ورودی آن متن زیر نوشته شده بود:
... به نام خداوند بخشنده و مهربان! و آقا دستور داد این مسجد مبارک ساخته شود...، نیکوکارترین بندهها، نور صلح و ایمان، ابوالحسن بن ایوب، خدمتکار کعبة مقدس و محافظ او در مقابل کافران، بر قبرش نور ببارد و خداوند چهرهاش را نورانی گرداند. این کار در ماههای سال587 رخ داده است؛ [زمانی] که او مورد لطف و بخشش خداوند قرار گرفت.
همة این مکانهای مقدس را در روزهای 20 – 19- 18- 17 شوال زیارت کردیم. [نوشتههای بعدیام] مورخ 21 شوال است.
با اجارة درشکه در ازای 5 مجیدی، به طرف شهر خلیل الرحمان رفتیم. جادة صاف، خوب و همواری بود. در دورة سلطان عبدالحمید ساختهاند. مسیر، پر از زائرانی بود که در میانشان مسیحیان هم به چشم میخوردند. در جاده، در سمت راست، آرامگاه مادرمان راحله دیده شد. کلیسای کوچک گنبد مانندی بود. به آنجا هم سر زدیم. سپس بعد از اینکه حدود ده کیلومتر از بیت المقدس دور شده بودیم در سمت چپ جاده «ویفلیم»[18] نمایان شد. به آنجا هم رفتیم. آنجا منطقة مسکونی مسیحیان بود. محل تولد آقای ما عیسی7 . به همة مناطق متبرک ویفلیم هم سر زدیم. راه ما از این به بعد آرامگاه حضرات بزرگی چون یونس پیامبر و لوط8 بود. در آنجا نیز مدتی توقف کردیم.
بالاخره به شهر خلیل الرحمان رسیدیم. از بین تخته سنگها، درختان انار، توت و نخلهای خرمای انبوه رشد کرده بودند. بر بالای قبر ابراهیم پیامبر7 که در اینجا قرار دارد مسجد با شکوهی با منارة بلندی بنا شده است. به داخل وارد شدیم. مکان با شکوهی بود! حس احترام و حتی ترس را در انسان بر میانگیزد. پس از نزدیک شدن به قبر، ابتدا نماز خواندیم، سپس دعا و مناجات لازم را مدت طولانی میخواندیم. قبر با لایههای ابریشم زرد و سبز متعددی پوشیده شده است. این پارچههای ابریشم پر از نوشتهها [آیههایی از قرآن] بودند؛ مثلاً «خدایی به جز الله نیست و محمد رسول خداست.»
بعد از مدت زمانیکه آنجا بودیم، بهطرف آرامگاه مادرمان سارا رفتیم، سپس به مزار اسحاق7 و همسرش ربیعه، یعقوب7 ، همسرش لایکی و سپس در انتها به مزار یوسف7 سر زدیم. یا الله دعاهای ما را [که در اینجا خواندیم] همه را مستجاب بفرما!
در راه برگشت به بیت المقدس، جایی متوقف شدیم و غذای خوبی خوردیم. 23 ماه شوال به بیت المقدس برگشتیم و دوباره به طرف یافا رفتیم و بعد از 12 ساعت به آنجا رسیدیم. پس از اینکه به هتل آمدیم، باز هم با همان کثیفی مواجه شدیم. چاره دیگری نداشتیم. مجبور شدیم به دنبال جای بهتری بگردیم.
بیشتر جمعیت یافا مسلمان هستند، گرچه در اینجا مسیحیان هم زندگی میکنند. نماز جمعه را در مسجد خواندیم. در آنجا موفق شدیم به قرائت قرآن توسط یکی از حافظان محلی، قرآن گوش بدهیم. آفرین! از قرائت زیبا، درست و صحیح او لذت زیادی بردیم. خواندن مناجات و دعاها، سبک قرائت نماز، همه و همه با مذهب حنفی [ما] مطابقت داشت. امام افندی همچنین در ادامه دو حدیث از بخاری نقل کرد.
دو روز بود که نمیتوانستیم از یافا خارج شویم. به خاطر امواج و طوفان دریا نتوانستیم با قایق به کشتی برگردیم. پس از آنکه اوضاع رو به راه شد، بالاخره به کشتی رسیدیم و به قایقران یک و نیم مجیدی پرداختیم. افراد بی تجربه اینجا، حتماً پول زیادی هدر دادند. افراد گدا اینجا کم نبودند.
این را هم بگویم که بیشتر جمعیت ساکن این مکان پیرو مذهب شافعی[19] بودند.
ساعت چهار بعد ازظهر از یافا حرکت کردیم و به سمت اسکندریه به راه افتادیم. ساعت هفت صبح به بندر پورت سعید رسیدیم. کشتی ما در نزدیکی ساحل لنگر انداخت. از دور پورت سعید به نظر شهر تمیز و زیبایی آمد. در این بندر کشتی بزرگ جنگی روسی به نام «سکالینسکی»[20] مانور می داد. بر روی عرشة این کشتی سربازان زیادی دیدیم. بعد با یکی از سربازان مسلمان این کشتی آشنا شدیم. او اهل آستاراخان بود. میگفت که به کرونشتات بر میگردند و دو ماه و نیم بر روی آب بودند.
پس از جدا شدن از پورت سعید به طرف شهر اسکندریه حرکت کردیم و 28 شوال، ساعت هفت صبح به آنجا رسیدیم. خیلی حالمان خوش نبود، برای اینکه سرحال شویم پیش مردی از تاشکند به نام حاجی کولداش رفتیم. از او تقاضا کردیم برایمان پلو بپزد. خیلی خوشمزه بود! پس از خوردن و سر حال آمدن، به راهمان ادامه دادیم.
در همان روز با گرفتن راهنما و درشکه، به مقبرة دانیال و لقمان] که زیر زمین قرار داشتند رفتیم. سپس به [محل آرامگاه] حضرات الخاجیب[21] و محمد بخاری[22] رفتیم؛ مسجدی که بر روی قبر بخاری ساخته شده بود، در مکان زیبای عجیبی قرار داشت. خود قبر از ابریشم پوشیده شده بود. بر روی دیوارهای آنجا نوشتههای پرمغز و عمیقی با خط بسیار زیبا نوشته شده بود. به غیر از این، در اینجا نسخة قدیمی و بزرگ قرآن که وقف اینجا شده است، نگهداری میشود. درکنار ورودی، خطوط زیر حک شده بود:
ای بنده بی همتا و مقرّب خداوند!
ای که خداوند قلب مرا از تأثیر تو بینصیب نکند.
برای هر ذره خاک قدم [این حضرت]
همه روح و جان و تن من فدا!
بعد از آن به مزار شیخ عبدالنبی[23] رفتیم. خداوند دعاهای ما را مستجاب کند!
در اسکندریه باید یک نفر دیگر را ملاقات میکردیم و نامهای از کمال [از شهر طرابلس] را به او میدادیم. این شخص ما را با میهمان نوازی پذیرفت و به قهوه دعوت کرد.
30 شوال، ساعت 2 نیمه شب از شهر اسکندریه به طرف قاهره با قطار اکسپرس حرکت کردیم.
تمام شب [قبل از حرکت از هتل] پشه و مگس ما را عذاب دادند. نتوانستیم بخوابیم. قطار با سرعت زیادی به طرف قاهره حرکت میکرد، حتی امکان نداشت اعداد و نوشتههای روی ستونهایی که در امتداد راه آهن بود را بخوانیم. واگنهای قطار زیبا بود؛ به سؤال من که پرسیدم: «قطار با چه سرعتی حرکت میکند؟» پاسخ دادند: «صد کیلومتر در ساعت». پس از ده دقیقه قطار به ایستگاهی به نام «سید جابر»[24] رسید. در این ایستگاه سه دقیقه توقف کردیم. زیبایی باور نکردنی در اطراف دیده میشد؛ آواز پرندهها، تابستان به معنای تمام! از هر دو طرف جاده مزارع سبز گندم پهن بود. بعضی از خوشهها حتی دیگر رسیده وآویزان شده بودند. پس از گذشت یک ونیم ساعت، به ایستگاه «دامان خوری»[25] رسیدیم. این منطقه به نام دانشمند مشهور و صاحبنام در علم عروض نامیده شده است. پس از گذشت نیم ساعت قطار به ایستگاه «باردویا»[26] رسید. ساعت یک ربع به ده بود. ایستگاه بعدی در مسیر حرکت ما، شهر نسبتاً بزرگی به نام «تانتا» بود.
تعداد زیادی از مسافران اینجا از قطار پیاده شدند. شهر از دور زیبا به نظر میرسید. دودکشهای کارخانهها در دور دست مشاهده میشد. به ما گفتند که در این شهر تعداد زیادی دانشمند زندگی میکنند. پس از گذشت مدتی، قطار حرکت کرد و دقیقاً ساعت ده و نیم وارد شهر قاهره شدیم.
ورود به شهر قاهره
به محض ورود ما به ساختمان زیبای راه آهن، باربران زیادی ما را محاصره کردند! همةآنها فریادزنان ما را به طرف خود میخواندند. یکی از آنها را گرفتیم و به طرف منطقة زیبایی به نام «آزباکیا» راه افتادیم. در مسافرخانهای خوب و تمیز توقف کردیم. بهای هر شب هتل ده گراش بود.
همان روز پس از نهار به شهر رفتیم. به مکانی به نام «خان خلیل» رسیدیم و درآنجا به دنبال جلابی افندی گشتیم و نامهای از تریپولی به او دادیم.[27] سپس به دنبال «خوتام حضرت» گشتیم و نامهای را که منتظرش بود به او رساندیم. انشاءالله موفق باشند!
روز بعد، از صبح به مسجد الأزهر رفتیم. الأزهر اکنون مسجد جامعی است و همچنین مرکز آموزش عالی علوم انسانی و غیر اسلامی و مرکز علمی ـ تحقیقاتی در قاهره است. شامل آکادمی اسلام شناسی. دانشگاه الأزهر با دانشکدههای حقوق اسلامی، مهندسی، کشاورزی، پزشکی و غیره میباشد. این مرکز در سال 970 توسط جوهر فرمانده نظامی فاطمیان تأسیس شده است. مسجد از بیرون بسیار زیبا و با شکوه است. وارد شدیم. در گوشه و کنار، شاگردان نشستهاند و درس میخوانند. در این زمان یکی از آنها به نام «عبدالرحمان» نزد ما آمد و با ما دست داد. پرسید: شما اهل غازان هستید؟ من برای شما از عبدالرشید افندی ازسن پترزبورگ نامهای دارم». نامه را روز بعد دریافت کردیم. سپس با درشکه به یکی از باغهای حومة شهر رفتیم که در فاصلة پنج کیلومتری از قاهره بود. مبلغ دو گراش پرداخت کردیم. از دروازههای زیبای فلزی گذشتیم و خود را در مکان بسیار زیبایی یافتیم. باغ پر از پرندههایی بود که نه تنها آواز میخواندند، بلکه در دریاچههای فراوان آن محل شنا هم میکردند. همة این زیباییها مدیون شخصی به نام«اسماعیل پاشا» است.[28] وقتیکه اینجا حضور داری، گویا هم تن و هم روحت استراحت میکند. همة راههای درونِ باغ با سنگهای کوچک سفید و سیاه فرش شده بودند. تصورش مشکل است که چه قدر مصالح برای این باغ لازم بوده؛ زیرا باغ بسیار بزرگی است!
روز چهارم به مزار امام المحمد ابواللیس حضرت،[29] امام الهمام حضرت الشافعی (مشهور)،[30] به مزار زینب بنت علی، همچنین مادرمان سکینه و نفیسه رفتیم. همة این مزارها در وضعیت بسیار خوبی بودند و بر روی هریک، گنبدی برافراشته شده بود. همة اینها حاکی از این است که سلطان [عبدالحمید] به خوبی به فکر حفظ همة این میراث معنوی نیز بوده است. سپس به دیدن چاه یوسف7 رفتیم که در داخل قلعة بزرگی قرار دارد. خدمتگذار آنجا که به استقبال ما آمد، به من و ابراهیم شمعی داد و ما نیز از نردبان مارپیچی پایین رفتیم. خود چاه خیلی عمیق نیست. چهل تا پنجاه ساژن.[31] داخل چاه را دیدیم و بالا آمدیم.
نماز ظهر را در مسجد «خدیویه مصری» خواندیم. مسجد بسیار زیباست. سپس به مزار مقدس ابوعلی بن حسین2 رفته و امام الشارانی[32] را زیارت کردیم و در انتها به مسجد حسین2 رفتیم. بهجز این، به میهمانی عبدالرحمان افندی، طلبهای که در بالا از او یاد شد، رفتیم. دو نفر از حافظان قرآن را نیز دعوت کرده بودندکه [قطعاتی از قرآن کریم را] برایمان قرائت کردند.
خدا را شکر! نماز جمعه را در مسجد الأزهر خواندیم. پس از اتمام اقامة نماز من با امام خطیب ملاقات کردم و به او دو کتاب از آثار خود را هدیه دادم. همچنین با مفتی عبدول[33] ملاقات داشتم و حتی توانستم در کلاس درسش، تفسیر «جلالیان» حاضر شوم. معلم مشهوری که تمام ظرائف درس خود را میداند! این امام خطیب که در بالا از او گفتم، به خوبی «رجب السقا» را میخواند. پس از اتمام خطبه اول، در خطبه دوم از «خلفای راشدین» (چهار خلیفه) خوانده شد. در این مجلس دانشمندان و بزرگان زیادی حضور داشتند؛ مثلاً یکی از اولین قاریان قرآن قاهره ـ ختام ـ افندی،[34] از شیوخ ـ شیخ الکبری[35] و احمد الفاروقی.[36]
اگر بخواهم از شاگردان بگویم، [در آن روز] ملاقاتی با اهالی غازان داشتیم: عبدالرحمان، فیض رحمان، عبدالله، عنایت الله و سایرین. همچنین با سر دبیر روزنامه «موید» ملاقات داشتم. موضوع صحبت و گفتگوی ما [اوضاع] روسیه بود. من حوصله و حال خوبی نداشتم، علاوه بر این، زمان زیادی هم نداشتیم، به همین دلیل گفتگوی کاملی حاصل نشد! خلاصه او پیشنهاد کرد که باز هم همدیگر را ملاقات کنیم، اما من قصد داشتم زمان خود را به گونه ای دیگر صرف کنم. همچنین با سردبیر روزنامه «لوا»[37] (پرچم) ملاقاتی داشتم. مدت طولانی در مورد مسائل علمی متعدد، دانشمندان مشهور و تعالیم اسلامی صحبت کردیم. هم صحبت جوان من، به نظرم فردی متفکر و دقیق آمد که بر دلایل واقعی و مشخص تکیه میکند. نتایج گفتگو و بحث ما مقالهای شد در روزنامه، که در زیر متن آن را می نویسم:
دانشمند غازانی[38]
«رسیدن یکی از دانشمندان بزرگ غازان، در راه سفر به حج، برای شهر ما رویداد بزرگی تلقی میشود. نام این بزرگِ مشهور ـ که ما با او ملاقات داشتیم ـ آقا حمید الله ابن فتح الله است.
امروز با او در مورد وضعیت و موقعیت مسلمانان در غازان و روسیه صحبت کردیم. از گفتههای او فهمیدیم که دولت روسیه برای دین اسلام موانعی ایجاد می کند و به مسلمانان بیاحترامی میشود و مسلمانان برای حفظ دین خود مبارزه می کنند. آنها برای حفظ دین خود و اصول آن، خوب استقامت می کنند. آنچه که مربوط به سیستم آموزشی میشود، باید گفت که در این دولت قرآن و زبان عربی تدریس میشود. دختران آنها قوانین مذهبی تعلیم می بینند و اصول [اصول دین اسلام] را میآموزند. آنچه که مربوط به معنویات و رسوم آنها میشود. همة این ویژگیها در میان آنها خوب رشد کرده است. در آنجا تقریباً اثری از گمراهی و بیهودگی نیست و غالب زنان آنها نمونة نیکو کاری و نیک اندیشی هستند.
همچنین درباره حضرت دانستیم که در یکی از مساجد غازان درس میدهد. او به شاگردانش علوم فقه را بر اساس کتاب «الهدایه» و «مختصر الوقایه»حقوق اسلامی بر اساس کتاب «الکافیه » علم صرف بر اساس کتاب «المعری» و «شرح التفتازانی»، منطق بر اساس کتاب «الشمسیه» و «التهذیب»، تفسیر قرآن بر اساس کتاب «تفسیر الجلالین»و «البیضاوی»،و اصول عقاید بر اساس «کتاب عضد المله و الدین»، فلسفه از روی کتاب «معزی» و «شرح حکمت العین»، حساب بر اساس کتاب «خلاصه الحساب»،و حدیث بر اساس کتاب «صحیح البخاری»و کتاب «مشکات المصابیح» آموزش میدهد.
اینها همه حاکی از این است که علوم انسانی [در آن مناطق] رو به رشد است. [در پایان صحبتمان] برای این انسان ارجمند سفر خوب، زیارت موفق و برگشت هر چه زودتر به زادگاه عزیزش را آرزو کردیم.»
سپس به آن بخش [از شهر] رفتیم که «بوباک»[39] نام دارد. در آنجا از چاپخانه و قسمتهای داخلیِ بسیار آن دیدارکردیم. حتی نمیتوانم بگویم تعداد همة آنها که زیر یک سقف بودند چه قدر است! ولی یک چیز معلوم بود و آن اینکه در هر کارگاه کار به شکل فعال جاری بود و هر کس به انجام وظیفة معلوم و مشخص میپرداخت.
در قاهره به جای ارابه از ماشین برقی استفاده میکنند. تعدادشان هم کم نیست! اتاق مسافرخانه ما خوب و تمیز بود. پنجرة تمیز و پاک شدهای هم رو به منظرة زیبای خیابان قرار داشت. در اتاق، دو تخت؛ یک کمد و یک قفسه بود. با هفت روز توقف کامل در قاهره، توانستیم تقریباً همه جاهای جالب آن را ببینیم، حتی کنار اهرام هم رفتیم. ان شاءالله خداوند همة دعاهای ما را مستجاب کند!
روز پنجشنبه، هفتم ذی القعده، قاهره را ترک کردیم و به طرف سوئز رفتیم. همه شاگردان آشنای ما برای بدرقه به ایستگاه راه آهن آمدند. پس از قرائت دعاهای لازم، رأس ساعت 12 ظهر به راه افتادیم. همان روز ساعت هفت بعد از ظهر به سوئز رسیدیم. در نگاه اوّل، شهر زیبا و تمیزی به نظر میآمد. دو روز در آنجا بودیم، سپس ساعت 5 عصر، با کشتی «خدائووی»[40] به طرف «شیبین»[41] حرکت کردیم.
مسیر ما اکنون به طرف جده مقدس بود! خداوند لطف و رحمتش را شامل حال ما کند! آمین.
هوا خوب بود، اما نیمه شب در فاصلة نزدیکی از کوه سینا کشتی ما دچار حادثه شد. در اینجا دلم میخواهد از نامهای که به خانه فرستاده بودم قسمتی را نقل کنم: [نامهای که در آن بدبختیای را که برایمان پیش آمده تشریح میکنم] :
«همسر عزیز و وفادارم، گیل میکامال، دختران عزیزم، معصومه و صفیه! سلام و دعای فراوان پدری که در سرزمین بیگانه سفر می کند را بپذیرید. همچنین سلام و دعای مرا به خواهرم بی بی و همسرش یونس و فرزندانش و همچنین به خواهر کوچکم عایشه برسانید. حتماً سلام و آرزوی سلامتی مرا به همة اقوام و دوستانی که جویای احوال من هستند برسانید. در حال حاضر، شکر خدا ما زنده و سر حال و سلامت هستیم و از اول ماه ذی القعده در جدّه بودیم. حتی نمیدانم دعاهای خیر چه کسی باعث شد که ما بتوانیم با موفقیت همة ماجراها و دردسرهایی را که برایمان پیش آمد، پشت سر بگذاریم. برایتان از آنها تعریف می کنم. حتماً تا کنون نامهای از ما دریافت کردهاید که نوشته بودیم قصد ترک سوئز را داریم.»
در تاریخ نهم ذی القعده به وقت محلی، ساعت پنج عصر به راه افتادیم. هوا برای سفر روی دریا خوب بود. ساعت سه نیمه شب به خاطر مهارت ناخدای کشتی، محکم به صخرهای برخورد کردیم و داشتیم غرق می شدیم. این اتفاق در فاصلة پنج ساعتی از کوه سینا رخ داد.
باید یک کاری میکردیم. دهم ذی القعده ساعت ده صبح روز جمعه از کشتی قایقی به همراه پنج سرنشین پایین فرستاده شد. آنها وظیفه داشتند به ساحل بروند و وضعیت ما و این که کشتی دچار حادثه شده است را به سینا خبر دهند. اما نشد! حدود صد ساژن که از کشتی دور شدند دوباره برگشتند. دلیلش تغییر شدید هوا بود، همچنین موج های بلند و قوی که قایق را به شدت تکان میداد. یک موج بلند قایق را چپ کرد و همة ملوانها را به آب انداخت. از کشتی برایشان جلیقههای نجات فرستاده شد. توانستند فقط چهار نفر را نجات بدهند و پنجمی غرق شد. این است سرنوشت!
اما ماجراهای ما اینجا تمام نشد. هنگام طوفان قبلی، از ضربة امواج، منبع آب آشامیدنی کشتی آسیب دیده بود و آب دریا به داخل آن نفوذ کرده بود. در نتیجه بدون آب آشامیدنی ماندیم.
روز دوم، دماغة کشتی شروع به خراب شدن کرد و به پلهها و بخش موتورخانه سرایت کرد و بالأخره کشتی ما کامل درهم شکست، از کنترل خارج شد و به آرامی شروع به غرق شدن کرد. امواج بلند دریا با قدرت کشتی را مثل یک شیء کوچک و سبک به این طرف و آن طرف میانداخت. یکشنبه تصمیم گرفته شد یک قایق دیگر به آب بیندازند. این بار شش ملوان سوار شدند. آنها نیز همان مأموریت را داشتند، به ساحل برسند (حد اقل تا پیش اعراب بادیه نشین) [و به آنها از ماجرای کشتی شکست خوردة ما خبر بدهند]. پس از خداحافظی با زائرانی که در این کشتی بودند، سوار قایق شدند و به طرف ساحل حرکت کردند.
آنها موفق شدند سلامت به ساحل بروند و نامة ناخدا را در مورد گزارش فاجعه و بلایی که سر کشتی ما آمده بود به ساحل برسانند. همان روز در نزدیکی غروب خورشید، کشتی پستی مصری در فاصلة دو میلی نمایان شد. به خاطر امواج شدید دریا نمیتوانست به کشتی ما نزدیک شود و [کاپیتان کشتی پستی] ریسک نکرد و به ما نزدیک نشد و دوباره به سینا برگشت. روز دوشنبه ساعت ده صبح در افق، کشتی جنگی انگلیسی نمایان شد که در فاصلة یک ونیم مایلی از ما متوقف شد. پس از رد و بدل شدن علایم مختلفی بین دو کشتی، قایق کوچکی به آب فرستادند که چهار ملوان جنگی و فرمانده در آن بودند. بعد از اینکه به کشتی ما رسیدند و مطمئن شدند که وضعیت مسافران در حالت طبیعی قرار دارد، شروع به تقسیم آب ذخیرة خودشان بین ما کردند. تصمیم گرفتند به هر کدام از ما یک استکان آب بدهند.
در این میان، مسافران کشتی که دیگر ناتوان و بی حال شده بودند، هر کدام فقط به فکر خودشان و نجات جان عزیز خودشان بودند. حتی پدران و مادران، فرزندان خود را فراموش کرده بودند و هرکدام سعی داشتند برای خود آب بگیرند. صف را بههم میزدند و همدیگر را هل میدادند و حتی بعضیها از دست مسافران دیگر آب میقاپیدند. گویا آخرالزمان شده بود؛ روز قیامت. وقتش رسیده بود که آیات معروف قرآن (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأَبْصار)؛[42] را بخوانیم. مردم به چه روزی افتادهاند! آنها که از روز جمعه تا دوشنبه قطرهای آب نخورده بودند، بهجز آب لیموی تازهای که از گرما و هوای بد سیاه شده بود، ظرف مدت این چهار روز ترس از مرگ داشتند ولی هنوز امید به رهایی و نجات در آنها وجود داشت.
روز دوشنبه بود که بالأخره همزمان سه کشتی آمدند، سخت بود آن حسی که در آن لحظه داشتیم را برایتان بازگو کنم. علاوه بر آن، حس سپاس و تشکر. گویا دوباره متولد شدهای. خدا را شکر همه چیز به خیر پشت سر گذاشته شد! خداوند نخواهد که این ماجراها برای ما دوباره تکرار شود! آمین.
این کشتیها قایقهایشان را به آب انداختند و به کمک آنها اول خود زائران و سپس وسایل آنها به این کشتیهای جدید منتقل شدند. چنین بود که همة ما نجات پیدا کردیم. گر چه نیم ساعت قبل هرکدام از آنها فکر میکرد که جانش را چگونه نجات دهد؟! آن شلوغیکه هنگام تقسیم آب به وجود آمد، ان شاءالله درس آموزنده ای برایمان باشد. باید گفت که موفق به نجات همة بارهای مسافرین نشدند. بعضیها به دریا ریخته شده بودند؛ مثلاً چمدان همسفر من ابراهیم به اعماق دریا رفت و خود من هم بعضی از وسایلم را از دست دادم. مهم نیست! آنچه که از دست رفت دیگر قابل برگشت نیست.
چون زائران نجات یافته و بدون آب و غذا مانده بودند، تصمیم گرفته شد که به آنها سهمیهای متشکل از دو عدد نان، دو عدد تخم مرغ، آلو و پیاز داده شود. در کشتی دوم، نجات یافتگان همدیگر را بغل میکردند و به هم تبریک میگفتند؛ به عبارت دیگر، گویا دوباره متولد شده بودند.
زائران اذان و دعاهای شکر خواندند (فقط به خاطر بخشش و مهربانی تو بود [که ما از بدبختی نجات پیدا کردیم.] به ما رحمت و بخشش خود را عطا کن!). بیشتر حاجیانی که در کشتی ما بودند، در مصر سوار شده بودند.آنها حتی در لحظة شروع به حرکت کشتی، از همان اول بلند بلند قرآن میخواندند و لحظهای که کشتی داشت غرق میشد صلوات می فرستادند. در آن زمان همه از خداوند درخواست نجات میکردند. حدود نود حاجی شیعه هم بودند. یکی از طلاب تاتارهای کریمه از مصر همراه من و ابراهیم میآمد. آدم خوبی بود.
گیل میکامال عزیزم! نامهام را فقط یک بار نخوانید.آن را چند بار بخوانید! حتی بگذار بزرگان و دانشمندان روستای ما نیز با آن آشنا شوند. بگذار دعایمان کنند! من در این نامه فقط قسمت اندکی از ماجراهایی را که در دریای سرخ برایمان اتفاق افتاد، برای شما تعریف کردم. بقیهاش را وقتی خودتان را دیدم تعریف میکنم. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاتُهُ.
مورخ 17 ذی القعده، سال 1317 (1900 م.)
سپس مزار مادرمان حوا را زیارت کردیم. خدا را شکر!
ورود به جده
زمانیکه هنوز در دریای سرخ حرکت میکردیم، شهر جده از دور نمایان شده بود. این اتفاق هفدهم ذی القعده رخ داد. با نزدیک شدن به شهر جده، روحیة ما نیز خوب شد. در نزدیکی شهر جده پزشکان وارد کشتی ما شدند، به دستور مقامات محلی باید ما را معاینه میکردند. به ما اجازة ورود به شهر جده را دادند و سپس بلافاصله قایقها، زائران (حاجیان) را به ساحل بردند. ما نیز میخواستیم پشت سر مصریها سوار قایق شویم که اجازه ندادند! امکان پذیر نبود! داد میزدند «ترکوا، ترکوا» و زنها را سوار قایق کردند. دوباره هرج و مرج شد. همدیگر را هل میدادند. دستور دادند از سر جایمان بلند شویم. اینجا دو نفر مرد با موهای روشن بودند. جالب بود یک نفر با اشاره نشان می داد: ساکت، همان طور که نشسته بودید سرجایتان بنشینید. دومی به عکس، میگفت: بلند شوید. همة اینها باعث شدکه به آنها بگویم که با این رفتار نادرستشان احرام مرا باطل میکنند و اصلاً آنها اجازه ندارند [با آدمی در سطح و موقعیت من] اینگونه صحبت کنند. با شنیدن این حرفها یکی از آن مردها با موهای روشن گفت: «گوش بدهید ببینید این افندی از غازان چه میگوید.» سپس بلند بلند قطعاتی از «حزب بحر»[43] را خواند، سپس در ادامه، کسان دیگری که نزدیکش بودند نیز دعاهای خود را بلند میخواندند. «من گفتم: به جای اینکه دعوا کنید و به ما توهین کنید، باید مدتها پیش به خواندن قرآن مشغول میشدید.» بعدها تحقیق کردم ببینم او چه کسی بود، فهمیدم یکی از شیوخ بزرگ مصر است و افراد اطرافش، مریدان وی بودند.
یک روز در جده بودیم، سپس ساعت پنج روز نوزده ذی القعده به طرف مکة مکرمه راه افتادیم. سه الاغ بزرگ در قبال هفت مد جدی کرایه کردیم [و همه وسایلمان را داخل آنها ریختیم] و به طرف مکه راه افتادیم. نماز صبح را در جده و نماز ظهر را در محلی به نام حدیبه خواندیم. چای خوردیم و راه افتادیم و نزدیک غروب بود که به شهر مکه رسیدیم.
حدود 12 ورست[44] مانده به مکه، در دامنه کوه، چهارده گاری شکسته که شترها روی زمین میکشیدند، دیده میشد. از یکی از آدمهای آنجا دلیل آن را پرسیدم. گفت: نمیدانم. بعدها در یکی از ایستگاهها که قهوه میخوردیم، یک افسر ترک پیش ما آمد. به هم سلام کردیم و گفتیم که ما از روسیه [آمدهایم] و تصمیم گرفتم از او بپرسم چرا در راه گاریهای شکسته دیده میشدند. گویا سه روز قبل اعراب صحرانشین به کاروانی که از جده میآمده حمله کردهاند. دو نفر از زائران کشته شدند و همه چیز غارت شده بود. بقیه زائران به راه خود به سمت مکه ادامه دادهاند. از افسر پرسیدم: «افندی! آیا شما مسؤول امنیت این مناطق نیستند؟» گفت: «بهتر است ساکت باشی» غارتگران 21 شتر را دزدیده بودند. دو نفر از زائران را کشته و همة وسایل به درد بخور مسافران را دزدیده بودند. گویا این مسائل را میبینند ولی چشم پوشی میکنند، اما اگر ما در مورد این ماجراها بنویسیم، خودمان را هم مقصر میدانند.
مسیر جده تا مکه حدود ده ساعت طول کشید.
ورود به شهر مکه مکرمه
به محض ورود ما به مکه، زائران دیگر به استقبالمان آمدند. وقتی هنوز سوار قاطر بودیم، یک عرب به ما نزدیک شد وگفت: به دنبال ما میگردد. بعد از اینکه ماجرای خودمان را برایش تعریف کردیم، او ما را با راهنمایی از دیار غازان آشنا کرد. نامه ای که در دست داشت به این راهنما داد. سپس به طرف خانة راهنما رفتیم. در طول راه به شدت گرسنه شده بودیم، به همین دلیل اول چای و سپس ناهار خوردیم. روحیه مان قدری بهتر شد. به طرف کعبه راه افتادیم که طواف کنیم. خدا را شکر، توانستیم این مراسم را کامل به جا آوریم. حالا آن نعمتی که حرم شریف دارد شامل حال ما شده است.[45] علاوه بر این به این مکانها هم رفتیم؛ محلی که عمر اسلام آورد، کوه ابوقبیس،[46] جایی که علی2 به دنیا آمد، جایی که پیامبر به دنیا آمد. جای پنجم [محل تولد] بانو و سرور ما، فاطمة زهرا3 بود و مکان ششم خدیجة کبری. اینجا از سه اتاق تشکیل شده بود. در یکی از اتاقها سرور ما خدیجه زندگی میکرده است.، در دومین اتاق، فاطمه3 و در اتاق سوم جایی که پیامبر وضو میگرفت. برای ورود به این اتاقها باید از دروازهها گذشت و هفت پله وارد زیر زمین شد. سمت راست، دربِ ورودی مدرسه بود، جاییکه بچهها درس میخواندند. برای ورود به آنجا باید به سمت راست رفت؛ جاییکه در بالا به آن اشاره کردیم، مکان محبوب است. مکان هفتم ابوبکر[47](رض). همچنین مکان هشتم را هم دیدیم، جایی که در خیمه کوچکی، جن دین اسلام را از پیامبر9 پذیرفت. زیارت این مکانهای مقدس تأثیر بسیار زیادی در ما گذاشتند. مکان نهمیکه رفتیم، غار مقدس بود. اینجا را غار ثور[48] نیز مینامند و این مکان در یک فرسخی[49] مکه و بر روی بلندی قرار دارد. بالا رفتن از اینجا سخت است و حدود یک ساعت و ربع زمان گرفت. به همین خاطر به بیماران و افراد ناتوان توصیه نمیکنیم از اینجا بالا بروند. در همان روز به این غار رفتیم. هر دو ورودی آن باز بود. یک طرف ورود بسیار باریک و تنگ بود، گرچه راه خروجی آن ساده و راحت بود. 4 یا 5 نفر کامل ایستاده میتوانستند همزمان در این مکان نماز بخوانند. خاک زیادی در داخل غار بود. ما مقداری از آن را [برای یادگار] با خود برداشتیم.
دهمین مکانی که از آن دیدار کردیم مسجدالحرام بود. در این روز به کعبه رفتیم. چهار طرف آن به طرف چهار جهت جغرافیایی است. در داخل آن دو ستون هست به نامهای «هنان» و «منان». مردم ساده بر این باورند که قبلاً دو ملت به این نام بودهاند. در این مورد از راهنمای خود صلاح الدین افندی سؤال کردیم. او پاسخ داد: «هیچ هنان و منانی وجود نداشته است.» سمت راست از ملتزم[50] به نام «باب توبه» قرار دارد.
او این حرفها را بیهوده خواند. خدا را شکر که این مکان را زیارت کردیم، در اینجا نمازهای مخصوص خواندیم. ان شالله همة آنها مورد قبول خداوند ارحم الراحمین قرار گیرد!
29 روز در مکه بودیم. در طول این مدت در کلاسهای عبدالله افندی با شیرخان آشنا به کلام خدا؛ یعنی قرآن حاضر میشدم، او دارای سبع القرائت[51] و از بازماندگان هندی بود که به مکه آمده بودند. پس از اتمام دورة آموزش، موفق به دریافت اجازه شدم. سپاس بر این لطف بزرگ خداوند!
[ ترجمه متن حاشیه صفحه 35]
روز19 ماه ذو القعده سرکلاس درکنارم شاگردانی نشسته بودندکه کتابهایی در دست داشتند. من مشغول تلاوت قرآن بودم. این شاگردان از من خواستند که با آنها به سر درس سید حضرت بروم. من [دعوت آنها را] پذیرفتم و به کلاس درس او رفتم. ان شاءالله که ثواب لازم را ببرم!
شنیدم که این غار این ویژگی را دارد که اگر کسی داخلش برود، دیگر از هیچ چیز در این دنیا نخواهد ترسید. فکر کنم این گفته واقعیت داشت.
یکی از مجاوران[52] مکة مقدس، شرف الدین افندی[53] در تکیة آپانایفسکی[54] زندگی میکرد. او ما را به میهمانی شام دعوت کرد. من و همسفرم ابراهیم به آنجا رفتیم. در این مجلس بحث گرمی در بارة موضوع ارتداد در گرفت. ملا موسی و لطف الله افندی هم در آنجا بودند. بین من و ملا بحث داغی درگرفت. تحت تأثیر تند مزاجی ملا، من هم عصبانی شدم و تند جواب دادم و او را مجبور به سکوت کردم. اما روز بعد ملا موسی و لطفی افندی به اتاقم آمدند و بحث آرام و جالبی بین ما جریان پیدا کرد. [...]
[ترجمه متن حاشیه صفحه 36]
... برای من از خودش تعریف کرد. از آن روز به بعد ما به هم علاقهمند شدیم و با هم دوست شدیم. بعد از این، با هم با کاروان راهی مدینه شدیم. من در خانة سید علی[55] ساکن شدم و آنها [ملا موسی و لطف الله - افندی[56]] در خانة شخصی به نام عبدالوحید ساکن شدند.
چون سکونت در خانة سید برایم سخت بود، معلمم مرا در خانة عبدالوحید ساکن کرد. در آنجا یک ماه بودیم و با هم دو بار به حج رفتیم[57] و با هم در شهر مدینه منوره به کلاس درس میرفتیم. از آنها به جز کلام نیکو و مهربانی نشنیدم. آنان در کلاسهای درس بسیار کوشا بودند.
سه جلسة اول کلاس درس را به [فراگیری] حدیث شیخ علامه مدینهای، محمد علی بن زهیر الوتیری[58] اختصاص دادم [ پاورقی]. خداوند از همة دانش ما به ما فایده برساند. آمین!
به غار حِرا نیز رفتیم
در شهر مکة مکرمه حدود 40 یا 50 مهاجر از شهر غازان زندگی میکنند. آنها در اینجا با ارائة خدمات به زائران امرار معاش میکنند. درآمد حاصله از این راه برای زندگی خوب در تمام طول سال برای آنها کافی است. ان شاءالله خداوند یک بار سعادت زیارت خانة خدا را نصیب ما کند!
ترک مکه مکرمه
روز 19 ذو الحجه[59] با کاروان مدینه به طرف مدینة منوره حرکت کردیم. ان شاءالله به سلامتی و خوبی به آنجا برسیم و خداوند زیارت قبر مبارک پیامبر را نصیبمان کند!
به هنگام خروج از مکه شب را در مکانی به نام تنعیم[60] به سر بردیم و صبح زود روز جمعه به نجد[61] رسیدیم و پس از طلوع خورشید به وادی فاطمه رسیدیم. در آنجا توقف کردیم. آنجا [وادی فاطمه] جایی است که آب خوب و باغهای فراوان دارد. در این جا 6 ساعت توقف داشتیم و نماز ظهر را هم همینجا خواندیم. بعد از مدتی، به مکانی به نام آسفان رسیدیم. پس از عبور از چند منطقة مسکونی دیگر به قلعة ربیع رسیدیم. قبل از ورود به آنجا، زائران نماز به پا داشتند. در آنجا مسؤول امنیت قلعه به استقبالمان آمد و به ما خوش آمد گفت. یک گوسفند قربانی کردیم و سرپرست کاروان را میهمان کردیم. پس از عبور از چند منطقة مسکونی، دیگر به کوه حِرا رسیدیم. کوه بلند و صعب العبوری که شترها به سختی از آن بالا میرفتند.
در تاریخ 19 ذی الحجه از مکه خارج شدیم و 28 ذی الحجه به مدینة منوره رسیدیم. از دور گنبد سبز محمد، پیامبر9 دیده میشد و قلب ما سرشار از شادی گردید.
در مدینه شب را نزد یکی از مهاجران حنفی افندی[62] گذراندیم. روز بعد به خانة سید علی بن زهیر الویتری[63] رفتیم و تصمیم گرفتم در همانجا بمانم.
ششم محرم (1318) حافظ مصری (ابوحمید الابواتیجی) را پیدا کردم و او را به عنوان شیخ خود برگزیدم. با او به قرائت قرآن پرداختیم. ان شاءالله خداوند بخشش و لطف خود را شامل حال ما خواهد کرد که بتوانیم [این کار را] به پایان برسانیم! اولین جلسات درس روز 13 محرم تشکیل شد. موظّف شدیم «صحیح بخاری»،[64] «صحیح مسلم» [65] و «مشکوة المصابیح»[66] را بخوانیم. در مدینة منوره همچنین به زیارت مزار پیامبر9 و اصحابش رفتیم که مایة سرور و شادی ما شد. خداوند دعا و مناجات ما را بپذیرد!
نوزدهم محرم، همسفرم ابراهیم را به روسیه بدرقه کردم. ان شاءالله سفرش به خوبی و خوشی انجام شود!
همچنین قبر سرورمان حمزه را [در مکانی به نام] جنت البقیع که گویا قبرستانی از مدینه منوره بود زیارت کردیم. [67]در آنجا ده هزار تن از اصحاب دفن شدهاند و بر مزار معروفترین آنها بقعهای نصب شده که در میان سایر قبور مشخص و برجسته شدهاند.
بلافاصله پس از ورود به دروازهها، سمت راست بقعة عباس2[68] قرار دارد که روی ورودی آن نوشته شده است:
«با ساختن این مزار مطهر، او ارادت خود را به عموی پیامبر و خاندانش اعلام داشت.
خدایا! عباس شریف را یاور پادشاه عالم بگردان!
همچنین بقعة دختر پیامبر9 را که در نزدیکی بقعة عباس بود زیارت کردیم. بر سر در ورودی آن نوشته شده بود:
«زیبایی آسمانی دخت رسول اکرم بود که عرش را به لرزه درآورد.
خداوند عمر شخصی را که این آرامگاه را بنا کرد زیاد گرداند و خوشبختی به او عطا کند.»
در همان نزدیکی بقعه زنان اطهار پیامبر قرار دارد. آنجا نوشته شده بود :
«فرود آمد آسمان نهم به شکل بقعه بر چهرة زمین،
زنان مطهر بارگاه مقدس را پیدا کردند.
خداوند کار خیر محمودخان را پاداش دهد،
بر روی آرامگاه امام نافع[69] نوشته شده بود:
«این آرامگاه را سلطان زمان ساخته است و این بنا منبع خیر خواهد شد.
این ـ بقعه آقا نافع است ـ که در انجام امور خیر تلاش می کرد.»
بر روی آرامگاه ابراهیم فرزند پیامبر9 نوشته شده است:
«سلطان هستی در این جهان، نمایندة خدا پیشوای پیامبران ابراهیم
این آرامگاه را سرای آرامش نمود.
بر روی آرامگاه عثمان2 نوشته شده بود:
«این آرامگاه منور برای عثمان گرد آورندة قرآن بنا شده
هدف سازندة آن فقط خدمت به اصحاب پیامبر خداست
که آنها شفاعتگر شاه زمان باشند.»
بر روی آرامگاه حلیمة سعدیه نوشته شده بود:
بارگاه دایه و مادر رضاعی، افتخار جهان (یعنی حضرت محمد9) ساخته شده است و ارادت خود را به بانو حلیمة نیکوکار، پرهیزگاری از قبیلة سعد نشان داده است؛ زنیکه مقربترین خدمتگزار محمد بود!
نوشتهها بر روی آرامگاه فاطمة بنت اسد، مادر علی7 اینچنین است:
«این آرامگاه متبرک را شاه شاهان جهان ساخته است.
برای او که از روی دشمنی کشته شد.
فرزند برومند او علی در پیشگاه خداوند تعالی شفاعتگر سازندة این آرامگاه باشد.
فرزند فاطمه دختر اسد، مادر شیر خدا!
بر روی قبر یکی از اصحاب بزرگ پیامبر[70] نوشته شده بود:
«آرامگاه منور سعید خُدری، مایة حسرت آسمان نهم شد.
ای که هر کدام از آنها یاور پادشاه گردد!»
بر روی آرامگاه فاطمه3 نوشته شده بود:
«ستایش خداوندی را که مالک روز جزاست!
از روی امید از تو طلب بخشش میکنم.
به شفاعت پیامبر تو پناه آوردهام.
من جزو بندگان خوشبخت تو هستم.
بخشش، برابر با نام مبارک و مقدس تو است.
پس بخوان عاشق خود را: «ببخش او را ای فرستاده خدا!»
در فاصلة نزدیکی از [مکان] جنت البقیع ـ قبر ابوهریره[71] قرار دارد؛ جایی بسیار زیباست که دیدار کنندگان زیادی دارد. خدا را شکر توانستیم از زیارت قبور انسانهای رستگار آنگونه که لازم و شایسته بود بهره ببریم و از شرکت در جلسات درس در مسجد الحرام رضایت کامل کسب کنیم.
وضعیت شهر مدینة منوره
مطابق با آنچه در احادیث روایت شده، همة ساکنان شهر مدینه، انسانهای محترمی هستند که خصلتهای مثبت و خوبی دارند. بینشان دشمنی و حسادت نیست. در مورد دیگران بد فکر نمیکنند و نمیدانند بدی چیست. اگر برخورد یا تضاد کوچکی هم پیش بیاید کافی است یکی از طرفین بگوید: «صَلِّ عَلَی النَّبِیّ»، که در این زمان اختلاف بلافاصله خاتمه مییابد. شهروندان مدینه خیرخواهان واقعی یکدیگرند و گر چه در مدینه تعدادی از مهاجران تاتار ما زندگی میکنند، خصوصیات اخلاقی منفی آنها [در اینجا] تغییر نکرده است. نفرت و دشمنی آنها به یکدیگر روز به روز بیشتر میشود. در کارهای خود ثبات و استواری ندارند. رفتار و کارهای آنها نه متناسب با شریعت مقدس است و نه متناسب با نظم و قانون معمولی. امیدوارم که رفتار نامناسب آنها که ریشه در تاتاریت آنها دارد، به شهروندان مدینه سرایت نکند! اما به هر حال حاکمان در جریان این رفتار و ویژگیهای نامناسب آنان هستند.
تاتارها در مدینه مدرسهای را به نام «غازان لی» ساختهاند و امام و مؤذّن و فرّاش و آبرسان برای آن انتصاب کردهاند و ساختمانهای زیادی دارند که درآمد حاصل آنها برای کمک به دانشجویان در نظر گرفته شده است. در مجموع مدرسه دارای 15 ساختمان و خانه است. یکی از آنها را امام افندی، دومی را مؤذّن، سومی را شیخ افندی، چهارمی را نایب شیخ، دیگری را هم اقوام شیخ برای خود برداشتهاند. همة آنها در این خانهها زندگی میکنند. اما دانشجویان از این خانهها هیچ کمکی هم دریافت نمیکنند. به غیر از این، بقیة خانهها دور از شهر قرار دارند و کسی آنها را اجاره نمی کند و از آنها هم هیچ درآمدی حاصل نمیشود. علاوه بر آن، تحصیل در مدرسه شرط بسیار سختی دارد؛ مانند:
دانشجویان مدرسه نباید سر کلاس دیگری [حتی امام محترم دیگری] حضور یابند. در غیر این صورت آنان را از مدرسه اخراج میکنند. در این صورت، نخواهند توانست به مدرسه دیگری هم وارد شوند؛ زیرا به آنها خواهند گفت: مدرسه «غازان لی» وجود دارد، در آنجا درس بخوانید.»
بعضی اوقات از اینجا؛ یعنی از روسیه به مدرسه «غازان لی» افراد بزرگ و تحصیل کردهای می آیندکه از وضعیت مدرس افندی راضی نیستند. تعریف میکنند که در مدرسه «غازان لی» ظرف 4 ماه کتاب مشکوة المصابیح خوانده میشود.» اما میگویند: چه فایدهای دارد. میگویند کتاب کم خوانده میشود. همچنین میگویند دیگر کلاسها هم صرف کتاب «هدایت» میشود که حتی برای یادگیری آن نیز این زمان کم است. در سایر اوقات من موفق شدم سر کلاسهایی در حرم شریف[72] شرکت کنم. همچنین در «غازان لی» [کتاب های] ملتقی البحار، مولوی جامی نیز تدریس میشود. پرسیدم: «چند سال است که شما در اینجا درس میخوانید؟» در پاسخ گفتند: «هشت سال» این جواب تعجب مرا به همراه داشت. اگر به آنها [اساتید و دانشجویان مدرسه «غازان لی» در این مورد چیزی گفته شود، بین آنها نفرت و دشمنی وجود خواهد آمد. آنها کیفیت تدریس خود را خوب و کامل می دانند و به اساتید واقعی و دانشمندان با کیفیت اجازه تدریس نمیدهند. اگر دانشجو و یا استاد مدرسه نزد افراد مشهور برود این را بی احترامی تلقی میکنند. به همین خاطر این مدرسه بی ارزش است. در میان اساتید و دانشجوها مدام درگیری پیش میآید. این است وضعیت مهاجرین تاتار ما. ان شاءالله خداوند آن را اصلاح و به راه راست هدایت کند!
گویا ساکنان شهر مدینه، تمام طول ماه ربیع الاول را جشنی بزرگ میدانند. در روز دوازدهم در مسجد حرم شریف چهار خطیب با رفتن به منبر مولودیه[73] میخوانند و پاشاها، افسران و سربازان به نوشیدن شربت دعوت میشوند.
هنگام طلوع خورشید، خطبه آغاز میشود. این کار با تیر اندازی همراه است و در میان مردم، شادی و سرور حکمفرماست. روز بیستم ربیع الاول ما با درشکه به قُبا[74] رفتیم. [هنگام دیدار] برای بار دوم، شب را نزد عربی بهنام محمد توقف کردیم. گویا در قبا آثار قدیمی و یادبود زیادی وجود دارد؛ در حال حاضر همة این آثار به مرز نابودی و خرابی رسیدهاند. در همان جا] چاههای خوبِ پر از آب وجود دارد. از قبا، از طریق کانال، آب به مدینة منوره میرسد. آب مدینه بسیار خوشمزه است.
16 ربیع الاخر (سال 1318) [برابر با] 27 ژولای (سال 1900) بنا به دعوت حامی و پشتیبان خود، سیّد علی افندی نزد او به باغ رفتیم، اما راه را گم کردیم و به مسجد بنو قریظه رسیدیم.[75] در آنجا راه درست را به ما نشان دادند. ما به مسجد «شمس»[76] (رد الشمس) رسیدیم. مسجد شمس محل کوچکی بود که تپه سنگها دورتادور آن را احاطه کرده بودند و محراب هم داشت. در نزدیکی این مسجد باغ سید ما قرار دارد که به نام «ظهر»[77] مشهور است. مسجد با گنبد بزرگ و بلند، با ظاهری زیبا و مرتب است. همة اینها در قسمت بلندی از طرف مدینه قرار دارند.
شب را نزد آقا سیّد ماندیم و استراحت کردیم. سپس به زیارت بقعه «بان» رفتیم و به مدینه بازگشتیم. روز دوازدهم ربیع الأول به زیارت موهای مبارک پیامبر خدا9 رفتیم که در دو جا نگهداری میشوند. آنها روی قطعهای موم به شکل انگشت قرار دارند. تعدادشان 15-10 است. کسی که از این مکانها دیدار میکند خیر و برکت زیادی میبیند.
روز دوازدهم ماه رجب زیارت مخصوص سرورمان حمزه به جا آورده میشود. در این زیارت[78] تعداد زیادی از شهرهای جده، مکه، طائف و حومه جمع میشوند. امام مسجد الحرام، والی شهر مدینه، شهروندان و سربازان به همراه موسیقی و صدای شلیک خارج میشوند و به سلطان بزرگ سلام و درود میفرستند. در این روز سلطان پنجاه گوسفند برای بخشش به فقرا قربانی میکند که [گوشت آنها] بین مستمندان توزیع میگردد.
روز پانزدهم شعبان در مسجد شریف به مردم شربت تعارف میکنند و میهمانی بزرگی بر پا میشود. شانزدهم شعبان در روز تولد سلطان، جشن بزرگی بر پا میشود. تمام ماه مبارک رمضان نیز جشن تلقی میشود. در ماه رمضان (سیّد ما (علی) یک ختم قرآن انجام داد و بعد از آن، ما نیز خواندیم و دعاها و مناجات متناسب با آن را به جا آوردم. اینها همه روز ۲۹ ماه رمضان به پایان میرسد. انشاءالله خداوند از ما بپذیرد!
آنگونه که سیّد برایمان تعریف میکرد، در نزدیکی حجرة مبارک، جای مخصوصی وجود دارد. در آنجا من از ۸ سالگی هر سال قرآن را ختم میکنم. او همچنین گفت که در مسجد حرم شریف، در طول ماه رمضان او ۴۰ بار ختم قرآن دارد. الله اعلم! روز بیست و پنجم ماه رمضان، ختم قرآن را، امام مالکی به پایان رسانید، روز بیست و هفتم امام شافعی، روز بیست ونهم امام حنفی به پایان رساندند. هر دفعه دانشمندان محترم، پاشاها و مردم نیز حضور داشتند و برای همدیگر دعا میکردند. ما از لحاظ روحی پاک شدیم؛ زیرا نزدیک قبر پیامبر بودیم. شروع ماه رمضان ۱۳۱۸ مصادف با روز یکشنبه بود و نماز عید، روز دو شنبه بر پا شد. یازده ماه کامل در مدینة منوره بودیم و به تحصیل تفسیر قرآن و احادیث پرداختیم. کلاسهای درس علوم را نزد ابوحامد الابوتیجی مصری که پیشتر نیز او را یاد کردیم، گذراندیم. موفق شدیم که از دست او اجازة[79] با مُهر دریافت کنیم. در آن زمان سیّدی که [ما] از او نام بردیم، سید محمد علی حضرت نیز اجازة با مهر به ما داد. خدا را شکر به خاطر این خوشبختی و سعادت بزرگ!
سید ما علاقة شدیدی به شهروندان غازان پیدا کرده بود و اغلب در هنگام درسهای خود از آنها نام میبرد و آنچه که در مساجد اتفاق میافتد به نظر او عالی و با شکوه آمد. اما میگفت آنها (شهروندان غازان) نماز عصر را با تأخیر زیادی میخوانند.[80] او همچنین میگفت که دانشمندان بخارایی فرهنگ بحث و مجادله ندارند: اگر هر دو نفر همزمان صحبت کنند و حرف یکدیگر را قطع کنند، چنین بحثی نتیجهای به دنبال نخواهد داشت. سیّد این حرفها را در حالی میزد که چیزهای زیادی از آنها یاد گرفته بود.
او همچنین مزار امام بخارا را زیارت کرده است. در آنجا ظرف یک شب موفق شده بود قرآن را ختم کند. چند بیت از آرامگاه مقدس او:
ابو عبدالله ما نزد تو آمدهایم،
[تا] مزار مبارک و عزیز تو را زیارت کنیم.
ما از تو در روز رستاخیز طلب شفاعت داریم،
ای که برای افرادی که به تو روی میآورند، خوشبختی میآوری.
او به زودی به آن شهر بر میگردد،
به دیار مصطفی طاهای دوست داشتنی،
کسی که همیشه برای او مهم بود،
خداوند او را رحمت کند!
[به قبر او] نور رحمت و بخشش ببارد آنچنان که قبرش نورانی شود.
ارتحال بخاری
من همیشه بخاری را به یاد دارم،
من از دل تاریکی گسستم،
به حقیقت، تولد او، نوری برای روز مرگ اوست.
در زمان ما هنوز دو نفر از یاران سید زنده بودند. یکی از آنها دانشمندی بزرگ از اهل مدینه به نام عبدالجلیل[81] بود. ما نیز بخشهایی از ابیات مقدسی که او نوشته است را داریم. دومی اهل هند شیخ حبیب الرحمان[82] حضرت که ما بارها از حامی و پشتیبان خود شنیده بودیم که «در وجود شیخ حبیب الرحمان همة وارستگی ابراهیم بن ادهم و دانایی امام ابو حامد غزالی جمع است.» او می گفت: «اگر این شیخ خود را مجتهد بنامد، من اولین کسی هستم که این را تأیید میکنم... من فقط پیرو او هستم.»
در این زمان تلگرافی از دمشق به مدینة منوره آمد که با خوشحالی زیادی از آن استقبال شد و آن اینکه ۷۵ قبضه سلاح برای شلیک در روزهای جشن ساخته شد. به مدت دو روز مردم شادمانی میکردند. به دیدار از چاه عثمان2 رفتیم که در فاصلة ۸ ورست از مدینة منوره قرار دارد. دو مکان مقدس (قبلتین)[83] را زیارت کردیم. بعد به مکانی به نام روز روا[84]، مسجد ابوبکر و عمر رفتیم. پس از برگشت از زیارت این اماکن مقدس، محلی در غار، که نمایندة خدا با گریه برای امت خود طلب بخشش میکرد را زیارت کردیم. همچنین به شکر خداوند چند بار به کوه اُحُد رفتیم و قبر حمزه= و دیگر شهیدان را که در آنجا قرار دارند، زیارت کردیم. در هنگام دیدار از این اماکن، هیچ وقت احساس خطری نکردیم. اعراب به اندازهای انسانهای مؤدّب هستند که اگر ما را سوار بر شتر یا اسب میدیدند، سریع پیاده میشدند و به ما سلام میکردند. در کل میتوان گفت که چنین ادب و احترامی را در نزد هیچ ملت دیگری ندیده و نشنیدهایم. گرچه [دراینجا] کسانی از ما هستند که اعراب نسبت به آنها نظر خوبی ندارند. نتوانستم بفهمم که این موضوع ریشه در چه چیزی دارد. حتی با اقامت طولانی در اینجا، هیچ ناراحتی یا مشکلی با این انسانهای محترم نداشتیم، در حالی که، آنگونه که میگویند، مسافران ممکن است در هنگام توقف کوتاه مدت خود با مشکلاتی مواجه شوند. ممکن است سوءتفاهمهایی ایجاد شود. این نظر ماست و خداوند بر همه چیز داناست.
خروج از مدینه منوره
روز بیست و ششم ذی القعده، روز شنبه، به قصد انجام حج[85] از مدینه خارج شدیم. روز پنجم ذوالحجه (سال 1318)، روز دوشنبه به مکه رسیدیم و در تکیة صلاح الدین متوقف شدیم. خیلی ساختمان ساده و فقیرانهای به نظر آمد، اما ظرف 5 ـ 4 روزی که در آنجا بودیم، تصمیم گرفتیم از آنجا خارج نشویم. با رفتن به بالای کوه عرفات و انجام مناسک حج برگشتم. انشاءالله خداوند بپذیرد! در مکه با شاه احمد حسام الدین افندی[86] از روستای تیونتر دیدار کردیم و هر دو خوشحال شدیم. انشاءالله خداوند همیشه ما را شاد کند! آمین.
پس از انجام حج، به خاطر ممنوعیتی که شریف وضع کرده بود زائران یک هفته کامل در مکه به سر بردند و فقط بعد از آن اجازة لازم برای خروج صادر شد. در روز یک شنبه و دوشنبه اولین کاروانها از مکه خارج شدند. گرچه خیلی از زائران مخفیانه از مکه خارج شدند. خیلیها میگویند که در اینجا شریف در اینگونه امور ناعدالتی بسیار میکند. در این مورد بارها شنیده میشود، اما کسی اجازه نوشتن در مورد آن را ندارد؛ زیرا این کار بیاحترامی به او در میان مردم تلقی میشود. روز شنبه از کوه عرفات برگشتیم و یک شب در مزدلفه به سر بردیم. دو روز در منا بودیم و سپس روز سه شنبه به مکه بازگشتیم. همان روز نیز از مکه خارج شدیم. انشاءالله خداوند سفر ما را موفقیت آمیز گرداند!
همان روز به شهر جده رسیدیم، سه روز در این مکان مبارک بودیم و سوار کشتی «عبدالقدیر»[87] شدیمکه به طرف ترکیه حرکت کرد. گر چه روز بعد طوفان شدیدی در گرفت، اما خدا را شکر مصون ماندیم. بعد به کوه سینا رسیدیم، دو روز و نیم در قرنطینه ماندیم و کنترل شدیم. در ازای این دو روز و نیم، از هر کدام دو مجیدی گرفتند. روی دریا که بودیم حالمان کمی خراب شده بود ولی هنگامیکه نزدیک کوه سینا توقف کرده بودیم حالمان بهتر شد. روز دوشنبه دوباره سوار کشتی شدیم. روز سه شنبه به کانال سوئز رسیدیم. طی یک شبانه روز از آن گذشتیم و روز چهارشنبه به پورت سعید رسیدیم. از آنجا کشتی دیگر بدون توقف حرکت کرد. محاسبه کردهاند که طول کانال سوئز ۸۲ مایل است که حدود ۲۴۶ ورست میشود. روز شنبه به اورلا رسیدیم و وارد قرنطینه شدیم. روحیه خوبی داشتیم؛ زیرا این مکان سرسبز و پر از گل بود. ۳۲ ساعت در اورلا توقف داشتیم، سپس به ازمیر رسیدیم که بسیاری از زائران آنجا از کشتی پیاده شدند. آن روز ۱۶ آوریل بود. در اورلا برای هر نفر ۱۸ گروش (برابر با ۴ کوپک) پرداختیم. ۱۲ محرم به استامبول رسیدیم. یازده روز در آنجا اقامت داشتیم و در تاریخ ۲۳ محرم از استامبول به شهر فئودوسیا (کافا) رسیدیم و ۳ روز کامل روی آب بودیم. روز ۴ ماه مه وارد فئودوسیا[88] (کافا) شدیم و 2 روز در آنجا به سر بردیم.
وقتیکه در راه آهن فئودوسیا چای میخوردم، مردی با ظاهری آراسته به همراه پنج خانم به آنجا آمدند. آن مرد چیزهایی به زبان فرانسه به من گفت. من هم به او گفتم که به زبان فرانسه چیزی نمیدانم و پرسیدم آیا او زبان روسی میداند؟ گفت: «فکر کردم شما فرانسه میدانید!» من پاسخ دادم: «خیلی کم.» آنها از من خواهش کردند در مورد وقایعی که در کشتی اتفاق افتاده بود تعریف کنم؛ زیرا در آنجا حوادث ناخوشایندی رخ داده بود. خلاصه همة ماجرا را برایشان تعریف کردم. گفت: من کنسول فرانسه در اینجا هستم. از شما خواهش میکنم فردا ساعت یازده به خانة ما بیاید تا با هم به ملاقات کنسول ترکیه برویم.»
در زمان مشخص شده نزد او رفتم. برایم قهوه آوردند و سپس اسبها را آوردند و به نزد کنسول ترکیه حرکت کردیم. آن شخص ما را با احترام بسیار پذیرفت و دستور داد ناهار بیاورند و در مورد حوادثی که در کشتی روی داده بود به دقت و با جزئیات از من سؤال کرد. بعد از اینکه ماجرا را تعریف کردم، پرسید: «افندی! چه وقت از اینجا میروید؟» پاسخ دادم: «امروز ساعت ۹» گفت: «افندی! اگر اجازه دهید من و فرزندم برای بدرقة شما به ایستگاه راه آهن بیاییم.» گفتم: «ما شرمندهایم، حتی لطفی که امروز شما به ما کردید برای ما زیاد است.» در پاسخ گفت: «نه، نه افندی! من به همراه کنسول فرانسه به ایستگاه راه آهن خواهم آمد.» گفتم: «بسیار خوب افندی» و به طرف ایستگاه قطار به راه افتادم. حدود همان ساعتی که خودم گفته بودم، دو کنسول را به همراه خانوادههایشان دیدم. گرچه معذب بودم، ولی چارهای نبود! با ورود به ایستگاه راه آهن، چای خوردیم. سوار قطار اکسپرس شدیم و ساعت ۹ از شهر فئودوسیا خارج شدیم. وقتی سوار قطار میشدیم، آنها با من خداحافظی نموده و برایم سفر خوبی آرزو کردند. به قصد سنپترزبورگ به راه افتادیم که در آنجا با آقا محمد علیم مقصودف دیدار کنیم. انشاءالله به لطف خداوند به سلامتی به مقصد برسیم!
از فئودوسیا به سنپترزبورگ دو شبانه روز در راه بودیم. سپس بعد از رسیدن به خانه آقایی که از او نام بردم؛ محمد علیم مقصودف، توقف کردیم و حدود یازده روز آنجا بودیم. روز بیست و یکم ماه مه به طرف خانه به راه افتادم. روز ۲۶ ماه مه به زادگاهم روستای باتیرشاه (پتریاکسی) رسیدم و اقوام و دوستان را دیدم. برادر بزرگم خلفا طاهر از شهر بخارا نیز آنجا منتظر رسیدن من بود. از دیدن او نیز بسیار خوشحال شدم. ان شاءالله خداوند بر هر کدام از ما شادمانی و خوشحالی ببخشد! آمین.
ساعت ده و نیم شب به خانة خودمان رسیدیم. ان شاءالله خداوند دوباره سفر مقدس حج را نصیبمان گرداند. آمین.
چند بیت از اشعاری که قبل از خروج از مدینه منوره نوشته بودم:
اگر در آتش عشق تو بسوزم، بگذار بسوزم، ای فرستادة خدا!
من بنده میرای تو هستم ای فرستاة خدا!
تحت تأثیر هوی و هوس، گناهان زیادی مرتکب شدهام!
با چه رویی [در مقابل خداوند] حاضر شوم، ای فرستادة خدا!
[حتی] پس از گذاشتن صورت گناهکارم به قبر مقدس تو،
آه، هنوز گناهکارم، ای فرستادة خدا!
من بندة اسیر حقیر پا به زنجیر درگاه توام،
ای فرستادة خدا!
من حقیر، تنها و ناتوانم، ای بندة خدا!
بندة تو حمید شاه؛ اگر درگاه بخششی هست،
از کدام شاه آنها را بخواهم، ای فرستادة خدا!
نگارش روز ۹ ربیع الآخر (برابر با دوم ژوئن)، قبل از نماز ظهر روز دوشنبه پایان پذیرفت [این] کتاب، سفرنامة حقیر [بندة الله] حمید الله بن فتح الله است. سال ۱۸۹۰م.[89]
[1] . اسکندریه ـ شهری در مصر.
[2] . شهر بندری یافا در کرانة خاوری مدیترانه و در ۶۰ کیلومتری پایتخت فلسطین اشغالی قرار دارد. این شهر در محدوده شهرداری تلآویوـ یافا واقع شدهاست. یافا از بندرهای بسیار قدیمی در جهان است و ساکنان آن در قدیم فلسطینیهای باستان بودند.
[3] . روسیه کنونی با وجود فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی وتجزیه شدن به 15 کشور مستقل، هنوز هم وسیع ترین کشور جهان است
[4]. پترا (به عربی: البتراء) شهری تاریخی در کشور پادشاهی اردن است که پایتخت حکومت باستانی نبطیها بود. نبطیان از عربهای شمال جزیره به شمار میآمدهاند و شاید نزدیکترین دولتهای کهن به عرب حجاز نیز بودهاند. بیشتر نامهای رایج میان آنان به نامهای استفاده شده به هنگام ظهور اسلام شباهت داشتهاست؛ مانند: حارثه، ملیکه، جذیمه، کلیب، وائل، مغیره، قصیّ، عدی، عائذ، عمر، عمیره، یعمر، کعب، معن، سعد، مسعود، وهب اللات، تیم الله و علی. همچنین از سوی دیگر ترکیب لغتهای آنان شباهت به ترکیب نحو عربی مشهور میان ما دارد. این شهر باستانی در 262 کیلومتری جنوب شهر عمّان، پایتخت اردن ودر غرب راه اصلی بین این شهر و بندر عقبه واقع شدهاست.این شهر تاریخی در سال ۲۰۰۷ به عنوان یکی از عجایب هفتگانه جدید شناخته شد.
[5]. بر ما وارد شوید.
[6]. Текие Бухара مسافرخانهای برای صوفیان مسافر و مسافران حج.
[7]. Джитта شهر قدیمی ـ قدیمیترین قسمت شهر بیت المقدس ـ که به وسیلة دیوارهای بلند سنگی محصور شده است؛ دیوارهایی که در زمان پادشاهی سلیمان کبیر (1548 ـ 1538) ساخته شده بودند. به این شهر قدیمی میتوان از طریق یکی از هفت دروازة موجود وارد شد.
[8]. Пещера душ
[9]. Красный михраб
[10] . Шил мармара
[11] . Врата рая
[12] . Дуляна
[13]. Силисия
[14]. ربیع الاداوینا (وفات 801) زن معروف صوفی.
[15]. Салувайаدر مسیحیت ـ کوپل سیولوآمسکایا، که مسیح فرد نابینا را شفا بخشید، در موردش در انجیل آمده است.
[16]. امام مالک (795 ـ 713) ـ مؤسس مکتبی که بعدها به نام خودش خوانده شد. مالک، نویسندة مجموع احادیث پیامبر (الموطأ). از شاگردانش میتوان به امام شافعی اشاره کرد.
[17]. طبق اعتقادات مسیحیان، بدن حضرت مسیح قبل از دفن و پس ازآنکه از صلیب باز شد، برای شستن در شراب معطر متبرک، بر روی آن سنگ گذاشته شد.
[18] . منظور شهر بیت اللحم است که مسلمان نشین بوده و ارزش شایانی برای مسیحیان جهان دارد؛ چرا که بر اساس متون مذهبی مسیحی، شهر بیتلحم زادگاه عیسی مسیح7 است.
[19]. مذهب شافعی، یکی از چهار مذهبی است که به نام مؤسس امام شافعی (820 ـ 767) خوانده میشد.
[20]. Скалинский این واژه در زبان روسی به معنی قله وبلندی است
[21]. Аль-Хаджиб
[22]. Мухаммад Бухари
[23] . عبدالنبی ابن علی بن مهدی الحمیری . صاحب زبید. وی پس از مرگ برادرش مهدی به سال 559 ق . به امارت رسید و با ملوک یمن جنگ کرده و تمام اموال و ذخایر یمن بدو منتقل گردید. وی سپاهیانی را که در جنگ میگریختند، میکشت . عبدالنبی عالم به ادب بود و او را شعری است . اسبان و سلاحهای جنگی را در اصطبلها و مخزنهای خود نگهداری میکرد و هیچ یک از افراد نمیتوانستند اسبی و سلاحی نزد خود داشته باشند و در مواقع ضرورت به اندازة حاجت بدانها اسب و سلاح میداد. همواره جنگهایی میان او و بلوک یمن ادامه داشت و سرانجام سلطان علی بن حاتم بر وی ظفر یافت و به سال 570ق . به قتل رسید
[24]. Сейд Джабира
[25]. Даманхури
[26] . Барудия
[27]. جملة بعدی به خاطر خوانا نبودن چند کلمه مفهوم نیست. ممکن است بتوان اینگونه استنباط کرد که حمید الموشیف از دست جلابی ـ افندی هدایایی دریافت میکند که باید به دست یکی از افراد اهل غازان برساند.
[28]. اسماعیل (1895-1830) فرمانروای مصر (از 1867 خدیو) در سالهای 1879 – 1863. او مصر را وسعت داده و تغییرات و اصلاحاتی به وجود آوردکه عملاً سبب رشد و پیشرفت سرمایهداری در مصر شد. و سرانجام به دست سلطان ترکیه و به درخواست حکومت های اروپایی از حکومت خلع شد.
[29]. Абу ал-Ляйс-хазрат
[30]. محمد بن ادریس الشافعی (820 – 767)، مؤسس مذهب شافعی. از آثارش میتوان به منابع زیادی در زمینة حقوق اشاره کرد.
[31]. هر ساژن برابر با 3 آرشین، برابر با 7 فوت ، برابر با 1336/2 متر است.
[32]. عبدالوهاب بن احمد الشارانی (1565 – 1493)، صوفی و خداشناس معروف مصری.
[33] . عبدو (1905 ـ 1849) خداشناس مصری و چهرة سیاسی. مفتی مصر.
[34] . Хиттам-эфенди
[35]. Шейхи аль-Бакри
[36] . Ахмад аль-Фаруки
[37]. Лива
[38]. غازان مفهومی وسیع استکه شامل همة مسلمانان بخش اروپایی روسیه میشود. غازان را به خوبی در شرق میشناختند (به خاطر دانشمندان و کتب تاتاری که در غازان منتشر میشده.) به همین دلیل تمام بزرگان و دانشمندان تاتار به خاطر محل تولدشان غازانی نامیده میشدند. در منابع عربی و ترکی ـ محل تولد بزرگان و چهرههای برجستة تاتار (مثلاً گ. اسحاق، م. اکگتزاده و...) میباشند. به عنوان غازانی معرفی میشوند، گرچه ممکن است در منطقهای بسیار دور از آنجا متولد شده باشند.
[39]. Булак
[40]. Хедауви
[41]. Шибин
[42]. «ای اهل بصیرت، عبرت بگیرید.» حشر : 2
[43]. این دعا توسط ابو الحسن الشادلی بیان شده ولی در روایات اسلامی ما، راجع به این دعا اشارهای نشده است؛ بلکه طرفداران سحر و جادو به این دعا توجه دارند.
[44] . واحد اندازه گیری مسافت.
[45]. حرم شریف ـ یکی از اسامی مسجدالحرام (کعبه) است.
[46]. کوههایی که مکه را از سمت شرق فرا گرفتهاند.
[47]. ابوبکر (634 ـ 572) خلیفه اول (از سال 632) پدر عایشه (همسر پیامبر9 ) که در مسجد النبی به خاک سپرده شده است.
[48]. جبل ثور، کوهی است که غار ثور در آن واقع است و پیامبر9 و همراهش ابوبکر زمان هجرت به مدینه در سال 622 از تعقیب مشرکان در آن مخفی شدند.
[49] . معیار اندازه گیری طول، برابر با 3000 متر.
[50] . قسمتی از دیوار بین در و حجر الاسود.
[51]. هفت روش قرائت قرآن کریم.
[52]. муджавирمجاور – شاگرد خداشناس
[53]. Шарафутдин-эфенди
[54]. Апанаевский текие
[55]. Сеид Али
[56] . Мулла Муса и Лутфулла-эфенди
[57] . در اینجا مراد از «دو بار حج»، این است که اعمال حج را در سالهای 1317 و 1318 به جا آورده است.
[58]. محمد علی زهیری الوتیری الحسین بن المدنی ـ شیخ شازلی از مدینه.
[59] . ذوالحجه ـ دوازدهمین ماه بر اساس تقویم مسلمانان.
[60] . مسجدی در مکه.
[61] . منطقة وسیع کوهستانی مرکزی عربستان.
[62]. Ханафи-эфенди
[63] . Али бин Захир аль-Витри
[64]. Сахих аль-Бухари
[65]. Сахих Муслимمسلم بن حجاج (وفات 875) نویسندة دومین اثر معروف مجموعه احادیث در بین سنیها بعد از امام بخاری.
[66] . Мишкат аль-масабих
[67] . متاسفانه نویسنده در اینجا مرتکب اشتباه شده؛ زیرا قبر حضرت حمزه در بقیع نیست بلکه نزدیک کوه احد است.
[68] . عموی پیامبر9 .
[69] . Укба ибн Нафи عقبة بن نافع ـ از اصحاب پیامبر9 فاتح آفریقای شمالی در سال 670 است.
[70]. ابو سعید خُدری ـ از اصحاب پیامبر9 .
[71]. ابو هریره (وفات 678) ـ او بیشترین حدیث را نقل کرده است.وبسیاری از احادیث نقل شده از سوی وی جعلی است.
[72]. مسجد پیامبر در مدینه ـ مقدسترین مکان پس از مسجد الحرام است.
[73]. بزرگداشت روز تولد حضرت محمد9 .
[74]. قبا، روستایی در ناحیة جنوبی مدینه، جایی که اولین مسجد بنا شد.
[75]. ممکن است این مسجد در محل زندگی یهود بنو قریظه بوده که در سال 627 به خاطر نقض پیمانشان با پیامبر9 از مدینه رانده شدند.
[76] . Шамс
[77] . Зухр
[78]. زیارت ـ دیدار. در آداب صوفی به معنای دیدار از قبور معلمین (شیوخ) معنوی خود می باشد.
[79]. در میان صوفیه، اجازه یا گواهی برای تربیت شاگردان و مریدان خود است.
[80]. طبق رسم پذیرفته شده در میان تاتارها، نماز بعد از ظهر (عصر)، یک ساعت مانده به غروب خوانده میشود.
[81]. Абд аль-Джалиль
[82]. Хабиб арРахман-хазрат
[83]. قبلتین ـ جایی است که از جانب خداوند بر پیامبر9 فرمان آمد که از این پس، قبله از بیت المقدس به کعبه (مکه) تغییر یابد. بعد از آن در این مکان مسجدی بر پا شد.
[84]. روز روا ـ یوم خندق (نبردی که در روا بود). استقامت مسلمانان در مقابل بت پرستان که چاه های آب مدینه را در سال 5 هجری (سال 627) محاصره کرده بودند.
[85]. بر این اساس، این دومین حج الموشف است که سال بعد انجام میشود.
[86]. Шагиахмет Гисамутдин эфенди ممکن است یکی از اقوام همسر الموشیف باشد.
[87]. Абд альКадир
[88]. Феодосия
[89]. به نظر میرسد، سال 1901 باشد.