نویسنده
دکتری زبان و ادبیات اردو، دانشگاهِ سِند، پاکستان
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
اجدادِ خواجه غلامالحَسنین
نسلِ وی به ابوایوب انصاری (درگذشت 51 ق) میرسد که اولادشان بعدها به هرات آمدند. یکی از آنها به نامِ خواجه عبدالله بود که به دلیل وعظ و کارهای نیکش به «پیرِهرات» معروف بود. نسبِ او با 36 واسطه به ملک محمودشاه انجو ملقّب به
«آق خواجه» میرسید که در دورة غزنویان، فرمانروای فارس، کرمان، عراق و عجم بود. سال 687ق و در زمانِ غیاثالدّین بَلبَن[1] (665 ـ687 ق)، دو تن از اولادِ وی به هندوستان آمدند. پادشاه غیاثالدّین، آنها را تکریم کرد و در قصبهای قدیمی، در پانیپَت،[2] از مضافاتِ شهرِ دهلی، به آنها چند قطعه زمین بخشید. علاوه بر منصبِ قضا و صدارت، نرخگذاری اجناسِ، تولیتِ مزارات و خطبههای عیدین به آنها سپرده شده بود. محلّة مشهورِ انصاریان در پانیپَت، به اولادِ او منسوب است.
نامِ یکی از آنها خواجه مَلک علی انصاری بود که با دخترِ یکی از صوفیانِ آن زمان، معروف به مخدوم المشایخ خواجه محمّد جلالالدّین کبیرالاولیا ازدواج کرد. نسب مخدوم به خلیفه سوّم میرسد. اجدادِ او از مدینه به گازُرانِ ایران آمده بودند. با حملة محمود غزنوی (421ـ360ق.) به ایران، آنها راهی هند شده،[3] و در پانیپَت سکنی گزیدند. مزارِ مخدوم، امروزه زیارتگاهِ عام و خاص است.
خواجه غلامالحَسنین (1868 ـ 21 رمضان 1356ق/ 25 نوامبر 1937)
صالحه عابد حسین،[4] دربارة عموی بزرگش نوشته است:
تا کلاسِ دهم در «اِم.اِی.اِو کالج» در عَلیگَر به تحصیل پرداخت. در هفدهسالگی با دخترِ عمّهاش ازدواج کرد. وی اولاد نداشت. در مدرسة دولتی[5] و مدرسة راهنمایی حالی در شهرِ پانیپَت تدریس میکرد. برای کودکان کتاب و شعر مینوشت. یکی از آنها هستی خدا بود. در ادارههای مختلفِ شهرِ بمبئی به تدریس میپرداخت. واعظِ برجستهای بود. به عراقِ عرب، چندین بار سفر کرد و سفرنامة مفصّلی دربارة سفرِ حجِ خود نوشت (صالحه عابد حسین، 1987م، صص98ـ90).
وی همچنین زندگینامة مختصری از پدرش با عنوانِ حیاتِابدی نوشته بود(غلام السیدین، 1974م، ص31).
دبیرِ انگلیسی، عربی و فارسی در مدرسة راهنمایی در پانی پَت و بازرسِ مدارس بود. وی پس از بازنشستگی، مدیریتِ آن را برعهده گرفت. چندین اداره تأسیس کرد و در 1353ق به حج رفت. زندگینامة خودنوشتِ او در 1936 چاپ شده است[6]. از تألیفاتِ وی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: (سیّد مرتضی حسین، 1374ش، صص421-420)
«سیرة النّبی»؛ «تقدیس القرآن»؛ «معیارالاخلاق»؛ «کشف الحقیقت»؛ «اخلاقِ حسینی»؛ «سفرنامهحج»؛در مجلّة «اصلاح» (انتشار از کَجوا، هندوستان، تاریخِ 1331ق) به کتابِ وی به نامِ «تنقیدِ لطیف» اشاره شده است؛ همچنین در «الذّریعه»، به یکی از کتابهای انگلیسی او به نام «الاسلام و التوحید» اشاره شده است (سیّد مرتضی حسین، 1374ش، ص742).
از ترجمههایش میتوان به فلسفة تعلیم که ترجمة کتابِ هِربرت اِسپنسر[7] است، اشاره کرد. او این کتاب را از انگلیسی به اردو ترجمه کرده «انجمنِ ترقّی اردو»[8] در لاهور این کتاب را به چاپ رساند که نخستین کتابِ منتشرة این انجمن بود.
همچنین کتاب اصولِ ثروت که ترجمة کتابِ بل: لاز آف ویلت از انگلیسی به اردو است (به نقل از مجلّه عصرِ جدید).
غلام الحَسنین، کتابی را به اردو ترجمهکرد که مولوی چراغ دهلوی (1895ـ1844م) در جوابِ اعتراضِ نویسندگانِ اروپایی به مذهبِ اسلام در 1885میلادی، به انگلیسی نوشته و با عنوان[9] A Critical Exposition of the Popular Jihad . منتشر ساخته بود.[10]
در متنِ سفرنامة حج، غلامالحَسنین به برخی کتابهای منتشر شدهاش اشاره کرده است؛ مانند سُوامی دَیا نَند و تعلیماتِ او، و رسالة حقوقِ والدین.
سفرنامهِ حجِ غلامالحَسنین
در سرورقِ کتاب اینطور آمده است: سفرنامةحج،معروفبهسامانِآخرت.
سپس در صفحة اوّل آمده است:
نسخههایی از این کتاب از طرفِ مدرسة راهنمایی حالیبهطورِ هدیه تقدیم میشود. خوانندگانی که مایل به تهیه این کتاب هستند، در ازایش در این کارهای مدرسه شریک شوند:
1. تعمیرِ مسجدِ حالی و مدرسه راهنمایی حالی[11]، تقریباً 6000 روپیه بودجه میخواهد. از تأسیس مدرسه 22 سال میگذرد. ساختِ مسجد در این مدرسه، امری بسیار ضروری است. یکی از بزرگانِ نیکنفس در همین ابتدا 100 روپیه عنایت کردند. انشاءالله کارساختِ مسجد، به زودی آغاز خواهد شد.
2. برای کمک به دانشآموزانِ بیبضاعت و بااستعداد، ماهیانه 125 روپیه نیاز است. بدونِ دریافت این وجه، تقریباً هفتاد دانشآموزِ باهوش نمیتوانند درسشان را ادامه دهند.
هر فرد، مبلغی را به هر کدام از این هدف تقدیم کند، ما در همان راه مصرف خواهیم کرد.
الملتمس سجاد حسین عُفی الله عنه، آنریری سکریتری،[12] مدرسه راهنمایی حالی، پانیپَت.
در صفحة بعد، ضمنِ معرفی عنوانِ سفرنامه و مولفِ آن، دو قطعة تاریخی به فارسی و اردو آمده است:
الحاج مولانا خواجه غلام الحَسنین فاضل پانیپَتی، مترجمِ «فلسفة تعلیم» هِربِرت اِسپِنسِر؛ اعزازی[13] مبلّغِ اسلام؛ سابق انسپکتر[14] تعلیماتِ صوبه گُلبرگه (دکّن)، ناشر: حالی پَبلشنگ هاوس، مطبوعه جامعه پریس، دهلی.
دو قطعة تاریخی به فارسی و اردو:
«سفرنامة حج معروف به سامانِ آخرت»، تهدیه تاریخِ حرمین شریفین به اخوین السّیدین بَسَط الله لَهُما الفلاح فی الدّارین، از مورّخِ موروثی حضرت مولانا ابوالحسن صاحب «جوهر» و «مهجور» میرَتی
مرحبا خواجه غلامالحَسنین |
حَبّذا خواجه غلام السّبطین |
خواجگانند، ولی از رهِ صدق |
بندگانند بِحُبّ ثقلین |
بسته احرامِ به حجّ حرمین |
فائزِفوزِ عظیم السّعدین |
سالِ این حج بنویس ای «مهجور» |
اشعر الحج لحاج الاخوین |
(1353ق)
(حجِ این دو برادر، به اعتبارِ مناسک، اکمل است)
هدیه تبریکِ حج به خواجه غلامالحَسنین و خواجه غلامالسّبطین، منجانب سید محمّد مهدی رضوی (پیشکارِ انجمنِ وظیفة سادات)
حج مبارک ہو، تمہیں خواجہ غلام الحسنین |
بطفیـلِ شہِ کونیـن و رسـول الثقلیـن |
للہ الحمد ہوئے ، حاجی و زائر دونوں
|
آپ بھی آپ کےبھائی غلام السّبطین[15] |
در صفحة بعد، تصویرِ غلامالحَسنین است در لباسِ احرام، 9 ذیالحجّه 1353ق/ 14 مارس 1935
فهرستِ سفرنامه با همانِ عنوانها که در کتاب آمده است:
فصلِ اوّل: از پانیپَت تا دهلی ـ 28 ژانویه تا 30 ژانویه 1935؛
فصلِ دوّم: از دهلی تا بمبئی ـ 30 ژانویه تا یکم فوریه 1935؛
فصل سوّم: اقامت در بمبئی ـ 1 تا 5 فوریه 1935؛
فصلِ چهارم: سلسله مواعظ در بمبئی؛
فصلِ پنجم: از بمبئی تا جدّه ـ 5 تا 18 فوریه؛
فصلِ ششم: اقامت در جّده ـ از 19 تا 20 فوریه 1935؛
فصل هفتم: از جدّه تا مدینه ـ 20 تا 21 فوریه 1935؛
فصل هشتم: اقامت در مدینه ـ از 21 فوریه تا 3 مارس 1935؛
فصل نهم: از مدینه به مکّه؛
فصل دهم: اقامت در مکّه؛
فصل یازدهم: حرکت از مکّه به منا، مشعر و عرفات؛
فصل دوازدهم: بازگشت از منا به مکّه و اقامت در مکّه؛
فصل سیزدهم: حرکت از مکّه به جدّه و اقامت در جدّه؛
فصل چهاردهم: از جدّه به بمبئی؛
فصل پانزدهم: از بمبئی به دهلی؛
فصل شانزدهم: از دهلی به پانیپَت.
فهرستِ ضمیمههای سفرنامة حجِ مولانا خواجه غلامالحَسنین صاحب پانیپَتی[16]
* ضمیمة اوّل: نظم و نعتهایی که گاهگاهی در کشتی خوانده میشد؛
* ضمیمه دوّم: مشاهداتِ کشتی؛ پیشنهادها برای رفاهِ حالِ حاجیان در کشتی؛ مشاهداتِ مکّه؛
* ضمیمه سوّم: نامههای خواجه غلامالسّبطین دربارة کشتی؛
* ضمیمه چهارم: عقایدِ اهلِ نجد؛ خلفِ وعدة سلطان ابن سعود؛ نامة مولانا سید غلام بیک نیرنگ؛
* ضمیمه پنجم: جنّتالبقیع ومدینة النبی (اقتباسات ازسفرنامة خواجه غلامالثّقلین)؛
* ضمیمه ششم: شرحِ برخی ماجراهای سفرنامه.
نگارشِ سفرنامه
از متنِ سفرنامه برمیآید که برخی مطالبِ مهم و کلّی در حینِ سفر نوشته شده است:
فردا 3 مارس، به مکّه معظّمه عازم هستیم. چون منهای روزِ ورود و خروج، اگر کسی بیش از 8 روز اینجا بماند، تقریباً باید یک و نیم یا دو روپیه به حکومت بپردازد (غلامالحَسنین، 1353ق، ص77).
عُمره را تکمیل کرده، احرام را باز کردیم که از مسجدِ شجره بسته بودیم. از این تاریخ به بعد، نمیتوانیم بدونِ لباسِ احرام واردِ حرم شویم. دوباره 8 ذیالحجه، احرام میبندیم و 12 ذیالحجه، احرام را باز میکنیم. انشاءالله تعالی آنوقت حجِ ما تکمیل خواهد شد (همان، ص81).
پس فردا انشاءالله با کشتیاسلامی مستقیم از جدّه به بمبئی میرسیم (همان، ص116).
وی پس از برگشت از حج، بلافاصله متنِ کاملِ سفرنامهاش را نوشته است؛ مثلاً هنگامِ نوشتنِ تدفینِ پیرمردِ بَنگالی که روزِ 12 فوریه در کشتی فوت کرد، مینویسد:
پس از خواندنِ نمازِ جنازه و مراسمِ کفن، برای احترامِ میت، جنازه را داخلِ صندوق گذاشته با میلههای آهنی سنگین بستیم و به دریا انداختیم تا جنازه روی آب شناور نماند و مستقیم به تهِ دریا برود. در کشتی، جز این چارهای نیست. این حادثه، سخت من را متأثر کرد. الآن هم که دارم دربارة این واقعه مینویسم، از چشمانم اشک میبارد (همان، ص32).
البتّه وی همه نعتهایی را که مولویها یا مسافران در کشتی میخواندند، همان موقع یادداشت میکرد:
«همة نعتهایی که در این سفر خوانده شده بودند، همگی را در دفترم نوشتم که در ضمیمة سفرنامه آمده است» (همان، ص38).
سفرنامه
نظرِ خدایبینان ز رَهِ هوا نباشد |
سفرِ نیازمندان، ز رَهِ خطا نباشد |
خواجه غلامالحَسنین، سفرنامة خود را با این شعرِ سعدی شروع میکند.
در 8 نوامبر 1921، از پانیپَت به قصدِ زیارتِ عراق (1340ق/ 1921 ـ 1922م) برای نخستین بار هندوستان را ترک کرد؛ تا ابتدا به زیارتِ عتبات عالیات، مشاهدة مزارهای مقدّسِ ائمه: و بزرگانِ دین برود، سپس با قطارِ حجاز، به مدینه منوّره رفته، حج بهجا آورد و بعد به هندوستان برگردد (غلامالحَسنین، 1353ق، صص6 ـ 5).
منکز وطن سفر نگزیدم بهعمرِ خویش |
در عشقِ دیدنِ تو، هواخواهِ غربتم |
دریا وکوه، در رَهِ منِ خسته و ضعیف |
ای خضرِ پی خجسته، مدد کن به همّتم |
دورم بهصورت از درِ دولتسرای دوست |
لیکن به جان و دل، ز مقیمانِ حضرتم |
امّا وقتی بهکربلای معلا رسید، متوجّه شدکه قطارِ حجاز در جنگِ جهانی اوّل(1914) شکسته است و باید دوباره به هندوستان برگردد و از راهِ بمبئی یا کراچی به حج برود. به دلیلِ مشغولیتهای دینیاش، ناچار تقریباً یکسال در عراق در شهرهای کربلا، نجف، کاظمین و بغداد و غیره بارها با علمای اعلام و مجتهدانِ گرام دیدار کرد. نیمة دسامبر 1922م. به بمبئی و از آنجا به زادگاهش ـ پانیپَت ـ برگشت.
او دوباره در ژانویة 1935م. عزمِ سفرِ حج کرد. در همان پانیپَت، 23 ژانویه، واکسنِ وبا و 25 ژانویه، واکسنِ آبلهمرغان را زد. از همانجا گواهینامة واکسیناسیون را بهطورِ رایگان دریافت نمود:
«البّته حاجیها میتوانند در بمبئی یا کراچی هم واکسن بزنند و در همانجا، گواهینامة واکسیناسیون را بهطورِ رایگان دریافت کنند؛ امّا اگر کسی از شهرستانِ محلِ سکونتِ خود گذرنامة حج نیاورده باشد، سه روپیه باید پول پرداخت کند» (همان، ص188).
از پانیپَت به کَرنال آمد. برای امضا به «ادارة بهداشت[17]» رفت. سپس از دفترِ «فرمانداری کَرنال»[18] گذرنامه حج را دریافت کرد.
روزِ 28 ژانویه، ساعتِ 45 : 5 عصر، قطار از پانیپت راه افتاد و شب ساعتِ هشت شب به ایستگاهِ راهآهن دهلی رسید. پسرِ برادرش، خواجه احمد عباس، (پسرِ خواجه غلامالسبطین) در ایستگاه به استقبال آمده بود. خان بهادر سیدرضا حسین (مدیرِ مدرسه راهنمایی دولتی اَجمیر)[19] به دهلی آمده است و برای دیدنِ او میخواست به پانیپَت برود. ازآنجاکه خانبهادر راهی اَجمیر بود، در همان ایستگاه، به مدت 45 دقیقه با هم ملاقات، دربارة مسائلِ آموزشی و تبلیغی گفتوگو کردند. 29 و 30 ژانویه در دهلی بود و با دوستان و خویشانش ملاقات کرد؛ از جمله سید محمّدمهدی رضوی (پیشکارِ انجمنِ وظیفه سادات و مؤمنین)، و سید احمد میرزا (Government Auditor).
30 ژانویه با قطارِ بی.بی. ایند سی. آی (قطارِ سریعالسّیر)، ساعتِ ده و ربعِ شب از دهلی به سمتِ بمبئی حرکت کرد. در ایستگاهِ دهلی از بستگان و دوستانش برای بدرقه آمده بودند؛ مانند خواجه اظهر عباس (پسرِ خواجه غلامالثقلین)، خواجه احمد عباس (پسرِ خواجه غلامالسبطین)، خواجه محبوب علی (پسرِخواجه محب علی)
و برادرزادة خان بهادرِ خواجه تصدّق حسین (قاضی). غلامالحَسنین، فضای بدرقهکنندگان در ایستگاهِ راهآهنِ دهلی را چنین توصیف میکند:
ایستگاه خیلی شلوغ بود و همه به گردنِ حاجیها، حلقههای گُل آویزان میکردند. به گردنِ من، دوازده حلقه آویزان کردند که به فالِ نیک گرفتم. برای برگشتِ حاجیان دعا کردن، از آنها دعاخواست مصافحه و معانقه کردن، تا زمانی که قطار کاملاً دور شود، آنها در ایستگاه ایستاده بودند. در گوشِ ما اذان و اقامه میدادند و این آیة قرآن را میخواندند: (إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ) (قصص : 85). حتّی زمانیکه قطار داشت آهستهآهسته حرکت میکرد، همانطور با ما مصافحه میکردند. در ایستگاهِ صدای «الله اکبر» آنها بود که پیچید. حتّی برخی تا ایستگاهِ بعدی با ما سوارِ قطار شدند. تا عمر دارم، فراموش نخواهم کرد (غلامالحَسنین، 1353ق، ص12).
همسفرانِ غلامالحَسنین عبارت بودند از خواجه غلامالسبطین (لیسانس)، خان بهادر سیدتهذیب حَسنین (لیسانس، دارای مدرکِ حقوق، مستمریبگیرِ میر منشی دولتِ ایالتی یو.پی آگرا و اَوَد)، خان صاحب سیدمحمّد حَسنین (مستمریبگیرِ تحصیلدارِ ساکنِ ککرولی، شهرستانِ مظفرنگر)، سید ارتضا حسن نقوی (منصرمِ وقفِ منصبیه میرَت)، مولوی سیدمحمّد اطهر حسین (ساکنِ بَلی پورا، از توابعِ میرانپور، شهرستانِ مظفرنَگر).
پس از 31 ساعت، 1 فوریه؛ ساعتِ پنج صبح به ایستگاهِ بمبئی رسیدند. غلام الحسنین ماجرای جالبی تعریف میکند که شب، مسافری واردِکوپة آنها شد، تمام حلقههای گل را تا کرد و بهعنوانِ متّکا زیر سرگذاشت وخوابید. صبح هم همه گلها را با خود بُرد. (همان، ص11).
در همان ایستگاهِ بمبئی، دو مسئول آمدند و به آنها گفتند که یکی از مطوّفهای مکّة معظّمه، در مسافرخانة «سابوصدّیق» مقیم است و شما هم آنجا اقامت کنید. در جدّه و مکّه هم نزدِ نمایندههای همینها بروید.
ولی آنها از قبل، جایی را برای اقامت در نظر گرفته بودند. مسافرخانة حاجی دیوجی جمال (در عُمَر کاری)، که مسافرخانهای وقفی برای حجّاج و زائرانِ شیعه بود که برای کرایه و دیگر امکانات پولی نمیگرفت.
آن دو مسئول، به آنها یک اعلامیه چاپشده از خلافت«پریس بمبئی» را دادند که آیات و احادیثی دربارة حج بیتالله و زیارتِ روشه رسول الله9 بود. یکی از احادیث: «مَنْ زَارَ قَبْرِی وَجَبَتْ [لَهُ] شَفَاعَتِی»؛ «هر کس قبر مرا زیارت کند، شفاعت من بر او واجب میشود.» در این اعلامیه، از فرمانروای فعلی حجازـ سلطان ابن مسعود ـ تمجید شده بود. این اعلامیه از طرفِ محبوب صدیقی چاپ شده بود (غلامالحَسنین، 1353ق، ص14).
اللہ تعالیٰ کے فضل و کرم سے اس وقت سرزمینِ حجاز پر، ایک ایسا حاکم موجود ہے جس کے عدل و انصاف سے تمام سرزمینِ حجاز پر، امن و امان کا دوردورہ ہے۔ جلالت الملک ابن سعود کی شریعتِ غرّا کی پابندی کا صدقہ ہے کہ حجازسے نجد تک، ایک تنہا آدمی ہزاروں پونڈ لے کر اکیلا سفرکرتا ہے۔تو کوئی اس کی طرف نظرِ بد نہیں اٹھاسکتا.[20]
روزِ جمعه به «خواجهمسجد» در بمبئی رفتند. مولانا شیخ محمّدحسن کاشانی نجفی، امامجمعه و جماعتِ مسجد بود. غلامالحَسنین در 1911 ـ 1910 در بمبئی سخنرانیهایی دربارة اصولِ اسلام، اخلاقِ اسلامی و دهة محّرمالحرام داشت که در خانة یکی از تاجرانِ بمبئی ـ سیت یوسف بایی ـ برگزار میشد. از آنجا مولانا حسن کاشانی و غلامالحَسنین باهم دوست بودند. بهعلاوه، وی از اواسطِ 1925 تا آخرِ دسامبر 1928، مدیرِ «کالجِ تربیتمعلّمِ شهرداری»[21] در بمبئی بود. ریاستِ «انجمنِ معلّمینِ شهرداری اردو مدارسِ بمبئی» هم به او سپرده شده بود. ازاینرو، اهلِ بمبئی او را میشناختند.
2 فوریه، مولانا شیخ حسن کاشانی از وی درخواست کرد تا زمانی که او در بمبئی است، هر شب بعد از نمازِ مغربین وعظ کند:
2 فوریه؛ با خواندنِ آیة 16، سورة آل عمران دربارة اصولِ پنجگانة اسلام وعظ کرد: وحدانیت، عدالت، نبوّت، ولایت، قیامت و دیگر معارفِ اسلامی.
3 فوریه؛ با خواندنِ آیة 17 سورة آل عمران، دربارة اینکه بهترین نمونههای اخلاقِ اسلامی، پیامبر9 واهل بیت طاهرین: هستند.
4 فوریه؛ دربارة اعتدال در اسلام.
«انجمنِ فیضِ پنجتنی» در بمبئی، کار کمک به حجّاج و زائران را برعهده داشت. آنها بلیطِ کشتی درجه سوّم از بمبئی تا جدّه را برایشان تهیه کردند. 5 فوریه کشتی آنها عازمِ جدّه شد. غلامالحَسنین جای کشتی را چنین توصیف میکند:[22]
به هر حاجی، 16 مربع فوت جا داده میشد. غذای مسافرانِ درجة سوم، خوب نبود؛ بهطوریکه یکی از همسفران ـ سید ارتضا حسن ـ نانِ تُست و تخممرغ از هتل کشتی میخرید. پولِ غذای کشتی، جلوتر پرداخت شده بود و مسافران، چه غذا بخورند و چه نخورند، هزینة غذا پرداخت شده بود. «شورای حجِ بمبئی»، برای آسایشِ حاجیها درکشتی، شورایی تشکیل داد که دو نفر از اعضایشان از بینِ 6 نفر از ما انتخاب شده بود: خان بهادر سیدحَسنین و خان سیدمحمّد حَسنین.
آنها با کشتی عَلوی سفر میکردند که افراد زیر با غلامالحَسنین همراه بودند:
سیدمحمّدنبی هادی (رییسِ اَمروهه، عضوِ سابقِ مجلسِ قانونگذاری)؛ مردی اهلِ کاتیاواری؛ خانمی اهلِ کاتیاواری که با بچّة چهارسالهاش بود؛ مردی از بمبئی که در بمبئی تجارت میکرد؛ یک زمیندارِ سِندی؛ سیدمحمّدیحیی، پیش نمازِ مسجدِ پَنجورا (شهرستان گَیا) که نعتخوان و واعظِ معروفی بود؛ مولوی محمّدنقیبالله از عالمانِ حَنَفی شهرستانِ پشاور (از ایالتِ سَرحدی) بود. وی، در پادگانِ میرَت، در رسالة سنترل اندیا هارس[23] شماره دو، پیشنمازِ ارتشِ مسلمانان بود که بنا شد هر شب، در این کشتی جلساتِ وعظ و محفلِ نعتخوانی برپا شود.
مولوی خلیل احمد، مشهور به بابا خلیل احمد، اهلِ سیوان (شهرستانِ چَپرا) که در بَنارَس سکونت میکرد. در سیوان در مدرسة راهنمایی انگلیسی «یادگارِ ویکتوریا»[24] و در پَتنا در «کالجِ ملّی بیهار»[25] انگلیسی آموخت. در مدرسه راهنمایی هندی، نزد معلمِی بهطور خصوصی سانسکریت، کمی هم مَنوسمرتی و گیا را مطالعه کرده بود. از 1921 تا 1929 میلادی ریگوید را مطالعه کرد. تفسیرِ سانسکریتِ سائن آچاریا و تفسیرِ انگلیسی پروفسورماکس مولر را در کنارش میخواند. امّا بازهم مسائلِ ریگوید حل نمیشد. نزد استادِ ماهری سه سال و نیم، ورق به ورقِ ریگوید را خواند. دارای 10 مَندل و تقریباً 10 هزار مَنتَر است.[26]
6 فوریه؛ مولوی نقیبالله دربارة محبتِ آل رسول9 ، قرآن و احادیث وعظ کرد. پس از غلامالحَسنین سخنرانی کرد و آیة 98 سورة آل عمران را تفسیر کرد.
7 فوریه؛ مولوی نقیبالله، آیة 129 سوره را تفسیر کرد.
کشتی، در هشتم فوریه مطابق سوم ذیقعده، ساعتِ شش عصر به کراچی رسید. شب را در منزلِ یکی از تاجرانِ بمبئی ـ سیت داود بایی ـ اقامت کردند.
شبِ 7 فوریه؛ تمام شب و روزِ 8 فوریه و تا ساعتِ سه بعد از ظهر روزِ نهم فوریه یعنی 45 ساعت، کشتی لنگر انداخته، همینطور ایستاده بود و اجناسِ عَدن و جدّه بارِِ کشتی میشد. هر دوازده گونی با طناب بسته شده، در انبارِ کشتی گذاشته میشد.
9 فوریه؛ ساعتِ هفت صبح، کشتی به ساحل رسید. به مسافرانِ درجة اوّل، اجازه داده شد که گشتی در شهر بزنند. به مسافرانِ دیگر، اجازة خروج از کشتی داده نشد. زنبیلهایی به آنها داده میشد و فروشندگانِ مایحتاجِ آنها را از طریقِ زنبیل برای آنها میفرستادند. پسربچّههایی هم در آب نزدیکِ کشتی شنا میکردند و پولها را از مسافران میگرفتند. این منظره برای همه شگفتانگیز و قابلِ تحسین بود. خان بهادر سیدتهذیب حَسنین و خان سیدمحمّد حَسنین، ساعتِ نه صبح به کراچی آمدند
و نامههایشان را برای پُست بردند. هر آنچه را آنها یا مسافرانِ دیگر نیاز داشتند، برایشان خریدند. هنگامِ عصر، ساعتِ سه، کشتی از کراچی حرکت کرد.
10 فوریه؛ بابا خلیل احمد بنارسی، دربارة حقیقت و دلایلِ نبوّت، آیة 110 سورة کهف را تفسیر کرد و نعت هم خواند.
12 فوریه؛ یک حاجی سالخرده، اهلِ فریدپورِ ایالتِ بنگال که در بمبئی سوار کشتی شده بود، فوت کرد «چنین اشخاصِ بیمار و سالخرده را دکترها گواهینامه پزشکی برایش صادر نمیکنند؛ امّا او یواشکی سوار کشتی شده بود».[27] حاجیها نمازِ جنازه خواندند، مراسمِ تدفین انجام شد و برای احترامِ میت، او را در میلههای آهنی گذاشته، به دریا انداختند تا جنازه روی سطحِ دریا شناور نماند و مستقیم، تهِ دریا رود.
عصرِ 12 فوریه؛ مولوی محمّد نقیبالله داستانِ کشتی حضرتِ نوح7 را بیان کرد
و حدیثِ سفینه را تفسیر کرد. سپس با احادیثِ معتبر، به پیروی از آل رسول9 تأکید کرد و در پایان، دربارة امام حسن و امام حسین8 گفت که یکدفعه وعظ، به مجلسِ عزا تبدیل شد. همه به شدّت متأثّر شده، به گریه افتادند. بعد، یک خانمی اهلِ کاتیاواری که با بچة چهار سالهاش به حج میرفت، شعری دربارة مصائبِ اهل بیت: خواند که واقعاً همه را متأثّر کرد. محفلِ نعتخوانی برگزار شد و یک مولوی دربارة اخلاقِ نبی9 وعظ کرد. غلامالحَسنین هم سورة عَلَق را تفسیر کرد و سپس دربارة برتری اسلام بر ادیانِ دیگر، توضیح داد.
13 فوریه؛ به ترتیب این شخصّیتها وعظ کردند: غلامالحَسنین با توجّه به آیة 39 سورة مائده، دربارة شفاعت پیامبر9 وعظ کرد. مولوی نقیبالله دربارة حدیث سفینه و ثقلین و عاقبت یزید و یزیدیها وعظ کرد. یک مولوی دربارة ایثار، همدردی، و خدمات اسلامی سخنرانی کرد. مولوی دیگری از اهلِ سَلهَت (ایالتِ آسام)، آیة 59 سورة یاسین را تلاوت و تفسیر کرد و عهد الهی و امانت خداوندی را توضیح داد. سپس محمد یحیی، اشعاری از مثنوی مولانا روم را به فارسی خواند. حافظ محمّد رمضان بنارسی، نعتی به فارسی خواند. درپایان، بابا خلیل آیة اوّل سورة فاتحه و 107 سورة انبیا
و اوّلین آیة از سورة فرقان را تفسیر کرد. ساعت یکونیم شب، جلسه تمام شد.
14 فوریه؛ نزدیکیهای مصر، یکنفرِ دیگر فوت]کرد[ که به همانترتیب ـ که پیشتر توضیح داده شد ـ نماز جنازه خوانده شد و مراسم کفن و دفن به جایآورده شد. او جوانی از اِلهآباد بود که در بمبئی ساعتساز بود. دلیلِ مرگش ایستِ قلبی گفته شد. غلامالحَسنین، آیة 182 سورة آل عمران را تفسیر کرد. بابا خلیل هم دربارة بینالعدمین بودنِ وجودِ انسان وعظ کرد. مولوی نقیبالله دربارة حج و قبولی آن وعظ کرد.
15 فوریه؛ به ترتیب این وعظها انجام شد و نعتهایی هم خوانده شد؛ مولوی حنفی که اهلِ ایالتِ پنجاب بود، آیة 56 سورة احزاب را تفسیر کرد. عصر، مجلسِ فاتحهخوانی حضرت شیخ جیلانی= برگزار شد. سیدمحمّدیحیی، یک نعتِ فارسی خواند. بابا خلیل و یک مولوی دیگر وعظ کردند و در کشتی خیرات تقسیم شد. غلامالحَسنین
با توجّه به کتابِ احتجاجِطبرسی، آیة 19 سورة لقمان، آیة 9 سورة مزمّل، آیه 7 تا 16 سورة الرّحمن، آیة 40 سورة معارج را تفسیر کرد. سیدمحمّد یحیی، نعت فارسی خواند. طی 25 دقیقه، مولوی نقیبالله، پنج آیة اوّل و آیاتِ 27 تا 31 سورة نور را تفسیر کرد.
16 فوریه؛ در منطقة کامران، معاینة پزشکی شدند و چون فردِ بیماری در کشتی نبود، یک و نیم ساعت بعد از توقّف، کشتی اجازة حرکت داده شد:
«کامران»، منطقه عربی است که در تصرّفِ انگلیسیهاست. قبلاً حاجیها اینجا قرنطینه میشدند؛ امّا از وقتی گواهی واکسیناسیون پیش از سوار شدن به کشتی اجباری شده است، قرنطینه اینجا را برداشتهاند. البتّه کارکنان ادارة بهداشت، هنوز هم هستند و سرسری معاینة پزشکی صورت میگیرد.[28]
مسافران اجازة خروج از کشتی را نداشتند. مثلِ دفعة پیش، زنبیلهایی به آنها داده میشد و فروشندگانِ مایحتاجِ آنها مانند تخممرغ، ماهی و غیره را از طریقِ زنبیل برای آنها میفرستادند: «اینجا هم پسربچّههای شناگرِ عرب و سومالی، مثلِ کراچی میگفتند: «حاجی پول بینداز». پولها را در دهانشان جمع میکردند. کسانی که از دیدنِ این صحنه، خوششان میآمد، پولِ بیشتری به آنها میدادند».[29]
عصر، غلامالحَسنین، بابا خلیل و مولوی نقیبالله وعظ کردند.
17 فوریه؛ در کشتی اعلام شد که وقتی به «ملیلم» [یَلَملَم] رسیدید، از آنجا احرام ببندید؛ امّا برخی حاجیها از همان منطقة کامران، احرام بستند. عصر، غلامالحَسنین الوداعی وعظ کرد و سپس دو نعت از مسدّسِ حالی را خواند؛ دربارة حُسنِ سلوک پیامبر خدا9 سپس مولوی نقیبالله آیاتِ 16 تا 20 سورة هود را که دربارة احکام حج و احرام است، تفسیر کرد.
با سوت مأمورانِ کشتی، آنها به کوهِ یلمَلَم [یَلَملَم] رسیدند و همگی احرام بستند. برخی میخواستند مستقیم از جدّه به مکّة معظمّه بروند؛ امّا غلامالحَسنین
و همراهانش، ابتدا به مدینة منوّره رفتند و سپس به مکّه معظّمه. بنابراین، تصمیم گرفتند که از «مسجد شجره» یا «بئر علی» احرام ببندند.
18 فوریه؛ ساعتِ چهار عصر، به جدّه رسیدند. خان بهادر احسانالله، از طرف دولت انگلیس، معاونِ کنسول[vice consul] در جدّه بود؛ «انسانِ دردمندی است و به حاجیانِ هندوستانی، حسابی رسیدگی میکند. هر وقت برای رفعِ مشکلات و شکایات آنها در تلاش است. ایامِ حج در جدّه مقیم میشود و در مکّه معظمّه، کاملاً در خدمتِ حاجیانِ هندوستانی است و با گشادهپیشانی و لبخند، سعی میکند نیازهای آنها را برآورده کند»[30]. خان بهادر احسانالله، از دوستانِ غلامالسّبطین بود و برای پیشوازِ آنها از ده ـ دوازده روز پیش، خود را به آنجا رسانده بود.
19 فوریه؛ حاجیها، نامِ مطوّف یا معلّمی را که میگفتند به نمایندة همان سپرده میشدند که از قبل آنجا ایستاده بودند. مطوّفِ گروهِ غلامالحَسنین در مکّة معظّمه، محمّد علی غنّام بود که در جدّه، ابوزید نمایندهاش بود.
خان بهادر احسانالله، افرادش را با قایقِ بخار فرستاد که ما را به منزلش برند؛ امّا چون وسایلِ آنها از کشتی هنوز نرسیده بود و او زیاد نمیتوانست معطّل شود، رفت. پس از بازرسی، غلامالحَسنین به همراه ده نفر از رفقایش، ابتدا به خانة شیخ ابوزید رفتند. همینجا وسایلشان را گذاشتند و در برگشت (26 مارس) از حج، از او تحویل گرفتند. سپس آنها به منزلِ خان بهادر احسان الله رفتند. پس از پذیرایی و ملاقات، خان بهادر برای آنها ماشین[31] اجاره کرد تا به مدینه بروند.
آنها از دهلی، شش نفر بودند که در بمبئی این افراد به آنها پیوستند: سیداصطفا حسن (یکی از بستگانِ خان بهادر سیدمحمّد نبی هادی رییسِ اَمروهه)؛ سیدسردار حسین اِلهآبادی؛ مولوی محمّدنقیبالله پیشاوری؛ چودَری شمسالدّین حسن (از رؤسای لاهور و مدیرِ روزنامه خاور لاهور)؛ که در کشتی علوی یکدیگر را ملاقات کردند. مولوی بابا خلیل، از اینجا از آنها جدا شد؛ چون او و همراهانش اول به مکّه معظّمه رفتند.
20 فوریه؛ ساعت حدود ده شب به بئر حسان، و ظهر ساعت 11:30 به مدینة منوره رسیدند. تعدادشان یازده نفر از گروه خودشان، و سه هندوستانی دیگر از ایالت بیهار و یک ایرانی. افراد شیخاسعد امرالله در پایانة ماشینها منتظرِ آنها بودند. حجّاجِ شیعه در منزلِ او اقامت میکنند؛ «ایشان گویا اهل سنّت است؛ امّا خودش و افرادش در خدمتِ حاجیانِ شیعه هستند. البته سنّیها هم میتوانند اقامت کنند. مولوی نقیبالله پیشاوری و حاجی شیخبَگلو که از اهلِ سنّت بودند، همین جا اقامت کردند.»[32]
21 فوریه؛ معلّمِ آنها شیخاسعد امرالله بود که از ابتدا آنها را آگاه کرده بود که داخلِ حرمِ نبوی با خود کتابِ دعا، زیارت و جانماز نبرند و از بوسیدنِ مزارِ ائمه:
و ضریحها خودداری کنند؛ زیرا پلیسها و سربازانِ سعودی، کتابها را پاره میکنند و بوسیدنِ ضریح را شرک میدانند. «حتّی کتابهای دلائلالخیرات و دیگر ادعیه هم برای اهل سنّت، سخت منع است.» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص56)؛ «حتّی زنان را هم با چوب میزدند، اگر ضریح را ببوسند یا مسح کنند.» (همان، ص72). البتّه مینویسد که اگر کسی به پلیسها و سربازان رشوه میدادند، آنها چشم پوشی میکردند؛ « منظرة یک بام و دو هوا را هم دیدیم. حاجی به سربازی پول داد. او توانست قبرِ ائمة اطهار: را مسح کند و ببوسد. فقط سرباز به او گفت که به طرف قبرِ جنابِ فاطمه زهرا3 نرو، افسرم دارد نگاه میکند؛ چون این تخفیف به او داده شده بود، از آن شخص 1.5 ریال یعنی تقریباً 1.45 روپیه [گرفتند] ؛ یعنی در مواقعِ دیگر سربازها بیشتر میگیرند.» (همان، ص75 ـ 74).
در مدینة منوره، حرمِ نبوی9 و جنّتالبقیع را زیارت کردند: حضرت فاطمة زهرا3 ، حضرت امام حسن7 ، حضرت امام زینالعابدین7 ، حضرت امام محمّد باقر7 ، حضرت امام جعفر صادق7 ، حضرت عبّاس7 . آنها در مسجدِ نبوی، نماز نیز خواندند.
22 فوریه؛ تمامِ قبرستانِ جنّتالبقیع را زیارت کردند و برای اهلِ قبور، فاتحه میفرستادند. شیخاسعدالله امرالله، قبرِ بزرگان و عالمان را نشان میداد؛ زیرا روی هیچ قبری، نه کتیبهای بود و نه نام و نشانی.
دو قطعه یا دو بخشِ جنّتالبقیع جدا جدا بودند:
قبّههای مشهورِ قطعة اوّل:
قبة اوّل؛ حضرت فاطمة زهرا3 ، حضرت عبّاس عموی پیغمبر9 ، حضرت امام حسن، حضرت امام زینالعابدین، حضرت امام محمّد باقر، حضرت امام جعفر صادق: .
قبة دوم؛ زینب3 ، امکلثوم3 ، رقیه3 (دخترانِ پیامبرخدا9)؛ قبة سوم؛ زنانِ پیامبرخدا9 ؛ قبة چهارم؛ عقیل بن ابیطالب، صغرا دختر امام حسین7، عبدالله بن جعفر طیار؛ قبة پنجم؛ امام مالک (از فقهای اربعه)، امام نافع (از قاریانِ مشهور)؛ قبة ششم؛ ابراهیم (پسرِ پیامبر خدا9)؛ قبة هفتم؛ شهدای اُحد؛ قبة هشتم؛ حلیمه (دایة پیامبر9)؛ قبة نهم؛ ابوسعید خذری (از اصحابِ مشهورِپیامبر خدا9)، فاطمه بنت اسد (مادر حضرت علی7)؛ قبة دهم؛ عثمان بن عفّان.
قبّههای مشهورِ قطعة دوّم:
قبة یازدهم؛ صفیه و عاتکه (عمّههای پیامبر خدا9)، امّالبنین (مادرِ حضرتِ عبّاس7)؛ قبة دوازدهم؛ ابراهیم بن جعفر صادق7 .
و قبة بیتالحزن.
23 فوریه؛ آنها به جدّه رفتند. فردای آن روز، خان بهادر احسانالله، وزیرِ مالیات در مکّه معظّمه، دو نامه برای ما فرستاد: یکی عام و یکی خاص.
«خواجه غلامالحَسنین و همراهانش که از شخصیتهای سرشناسِ شیعه میباشند، از جدّه عازمِ مدینة طیبه هستند. برای آسایش و راحتی آنان، هر امکاناتی تدارک دیده شود.» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص61). این نامة عام را همهجا به پلیسهای بینِ راه نشان میدادند.
«خواجه غلام السبطین و سه تن از همراهانش، که از سرشناسانِ شیعه هستند، برای ملاقاتِ با شما در راه هستند.» (همان). نامة دیگر که خاص بود، برای وزیرِ مالیه استاندارِ مدینه نوشته شده بود.
24 فوریه؛ غلامالحَسنین، خان بهادر سیدتهذیب حَسنین، خان صاحب سیدمحمّد حَسنین، خواجه غلامالسّبطین، به خدمتِ امیرِ مدینه شرفیاب شدند. ابتدا به حضورِ او در جلسه عامی رسیدند. حدودِ شانزده نفر بودند و هر کس مطالباتِ خود را بیان میکرد. استاندار هم با مهربانی گوش میداد. یکی از اعضای هیئتِ قضات کلکته، که از سرشناسانِ خواجههای هندوستان بود، امسال به حج آمده بود. در کشتی، بین او
و یک وهابی، بحث مذهبی درگرفت و کار به دعوا کشید. وهابی او را خیلی اذیت میکرد. آن وهابی، وقتی به مدینه منوره رسید، نزدِ امیر آمده، شکایت کرده بود که در کشتی، یک حاجی مجنونِ از کلکته، دعوا راه انداخت. امیر وقتی تحقیق کرد، معلوم شد که اتفاقاً قضیه برعکس بوده است. ازاینرو، حکمی نوشته، به این قاضی کلکته داد که اگر آن وهّابی در کشتی دوباره دعوا راه بیندازد، فوراً دستگیر و مجازات شود.
پس از رسیدگی به آنها، امیر به گرمی با آنها سلام و احوالپرسی کرد و دربارة سفرشان پرسید. وقتی غلامالسّبطین از امیر خواست که عرضی را به استحضار برساند، امیر آنها را به اتاقِ خصوصی دعوت کرد و با عود، آنها را معطّر کرد. غلامالسّبطین گفت: «عرضِ ما این است که وقتی به مکه معظمه رسیدیم، همان ماشینی را به ما دهند که از جدّه با آن آمدهایم.» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص61). درخواستِ آنها پذیرفته شد و با وساطتِ شیخاسعد امرالله، به شرکتِ اتوبوسرانی ابلاغ شد.
24، 25 و 26 فوریه؛ با «عربیه»، به زیارتِ قبرها و مسجدهایی رفتند که در شش مایلی مدینة منوّره بودند و در هریک، دو رکعت نماز خواندند و برای رفعِ حاجاتشان دعا کردند: قبرِ حمزه؛ گنجِ شهیدانِ شهدای اُحُد؛ مسجد ذوالقبلتین؛ مسجد احزاب؛ مسجد فتح؛ مسجد سلمان فارسی؛ مسجد سیده فاطمة زهرا3؛ مسجد علی مرتضی7؛ غرفة امّ ابراهیم؛ مسجدِ ردّ الشمس؛ مسجد قُبا؛ مسجدِ نبوی، حرمِ نبوی9 و سپس امامِ حسن7 ، امام زینالعابدین7 ، امام محمّد باقر7 و امام جعفر صادق7 و حضرت عبّاس (عموی پیامبر9).
27 فوریه؛ آنها به جنّتالبقیع رفتند تا تمام زیارتها را خودشان به طور کامل بخوانند و تسکینِ روحی و قلبی پیدا کنند. از اینرو، ناچار در بیرونِ چهاردیواری جنّتالبقیع، روی بلندی ایستادند؛ جاییکه تمامِ قبرِ ائمه دیده میشد، در نهایتِ اطمینان، زیارت ائمه و جنابِ سیده را خواندند. سپس واردِ جنّتالبقیع شده، سورة فاتحه، سورة اخلاص، سورة قدر، آیتالکرسی و یاسین خواندند و ثوابِ آن را نثار همة اهل قبورِ جنّتالبقیع کردند. غلامالحَسنین، داستانی از یک هندوستانی اهلِ پَنجاب نقل میکند که حدود 25 سال در مدینة منوّره زندگی میکند.
هنگامِ نماز، سربازانِ نجدی به زور مردم را برای نماز میبرند تا پشتِ سرِ پیشنمازِ وهابی نماز بخوانند. یک روز، یک مسلمانِ اهلِ جاوا را مجبور میکردند که او گفت من دلیلی برای نرفتن به مسجد دارم که فقط به قاضی مدینه میگویم. وقتی او را نزدِ قاضی بردند، او گفت نجدیها همه را کافر و مشرک میدانند. پس چه دلیلی دارد که منِ کافر واردِ مسجد شوم؟! قاضی با شنیدنِ این حرفِ حساب، گفت که همة شما مسلمان هستید. این فتوا فقط از روی مصلحتِ سیاسی است (غلامالحَسنین، 1353ق، ص76).
1 مارس؛ آنها دوباره به جنّتالبقیع رفتند. روی بلندی رو به قبورِ ائمه: ایستادند و تمام زیارتها را خودشان به طور کامل خواندند.
3 مارس؛ از مدینه و از راه مسجد شجره (در اینجا احرام بستند)، رابغ و جدّه به طرفِ مکه حرکت کردند. در مکه معظمه، در خانه شیخمحمّدعلی غنّام اقامت کردند. به سفارشِ خان بهادر احسانالله، بهترین ماشین به آنها داده شده بود تا در این مسیرِ سنگلاخی، دچار مشکل نشوند. وقتی به مکّه رسیدند، پس از حمّام کردن، برخی اعمال عمره را بهجا آوردند. طواف کردند. موهای سر و سبیل را تراشیدند. عمره را تکمیل کردند و احرام را باز کردند.
6 مارس؛ به دیدنِ «مدرسة صولتیه هندیه»[33] رفتند که در آن ایام، به دلیلِ برگزاری حج، تعطیل بود. این مدرسة دینی را صولتالنّساء بیگم ـ از رؤسای کلکته ـ در زمانِ حیاتش وقف کرده بود و برای افتتاحِ آن، 000/30 روپیه اهدا کرد. مولانا محمّد رحمتالله کِرانوی،[34] آن را تأسیس کرد و چهار سال پیش از فوتش (1308ق)، مسجدی در همجواری مدرسه ساخت. در آن زمان، مدرسه را مولانا محمّد سعید (برادرزاده مرحوم کِرانوی) اداره میکرد. البته در آن ایام در زادگاهش کِرانا به سر میبرد و ادارة مدرسه به فرزندش ـ مولانا محمّد سلیم ـ سپرده شده بود. زمانِ بازدید، 653 طلبه در مدرسه درس میخواندند: هندوستانی، افغانی، بخارایی، بحرینی، جاوهای، چینی، تُرکی، آفریقایی، ایرانی، عراقی، شامی و غیره. 37 استاد هم تدریس میکردند. نامِ حُجرههای مدرسه به نامِ کسانی است که آنها را ساختهاند: نوّاب رستم علیخان و نوّاب عمر دراز علیخان (از رییسهای منطقة کَرنال)؛ رانی (خانمی از جهانگیرآباد)؛ همسرِ راجا تصدّق رسول (از منطقة بارا بَنکی)؛ نوّاب محمّد ابراهیم علیخان (رئیسِ کَنچپورا).
7 مارس؛ آنها طواف کرده، اعمال را بهجاآوردند. در این روز بود که دوباره بابا خلیل احمد را ملاقات کردند.
11 مارس؛ او با مولوی مرزا علی حسن لَکنوی ملاقات کرد. وی با کشتی رحمانی پریروز از بمبئی رسیده بود. ده سال پیش که او مدیرِ «کالج تربیت معلّمِ اردو» بود، مولوی علی حسن در آنجا کلاسِ اوّل را تدریس میکرد. همراهِ او به «جنّتالمعلّی» رفتند که قبرهای عبدالمطّلب7، ابوطالب7، خدیجه3، امّ سلمه3 آنها بود. پلیسها اجازه ورود به داخل نمیدادند. تمامِ کتیبههای این قبرها هم محو شده بود. از آنجا به «مولدالنّبی» رفتند که به بازار تبدیل شده بود.
مولد علی و شعب علی
در ورودی شعب علی نوشته شده بود: «جای ولادت یا جای پرورشِ حضرتِ علی7 ، واجبالاحترام است.» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص90). کوه ابوقبیس و مسجد شقالقمر که آنها را نابود کردهاند. در مسجد بلال هم اجازه ورود نمیدادند.
12 مارس؛ مولوی میرزا علی حسن، روزنامة «اَسَد» چاپِ بمبئی را به غلامالحَسنین نشان داد که در تاریخ 10 فوریه، مولوی جواد حسین (دبیرِ انجمنِ انیسالمؤمنین، منطقة مَهابَن از توابعِ شهرستانِ مَتُرا) در نامهای سرگشاده خطاب به غلامالحَسنین نوشته بود:
عرضداشت به خدمتِ جنابِ مولوی خواجه غلامالحَسنین صاحب قبله پانیپَتی[35]
پس از سلامِ مسنون ـ اخبارِ اسد مورخہ 18 جنوری میں جناب کے عزمِ حج کا اعلام نظر سے گزرا۔ تعجّب ہوا کہ اس زمانے میں جناب حج کا قصد فرما رہے ہیں۔ بقیع کے واقعات اور انجمنِ تحفّظ ماثر متبرّکہ کے مقاصد سے تو حضور ضرور واقف ہوں گے۔ لہذا خدمت عالی میں نہایت ادب سے استدعا ہے کہ جناب، عزمِ حج کو ملتوی فرماکر دشمنانِ اہل بیت کو کچھ تو، اقتصادی صدمہ پہنچائیں۔ حکومتِ سعودی حاجیوں کے روپے سے امیر بنی ہوئی ہے۔ اگر یہ آمدنی بند ہوجائے تو حکومت کو دن تارے نظر آجائیں۔ جب تک ہمارے مقاماتِ مقدّسہ کی مرمّت نہ ہو، اور ہم اپنے عقائد کے مطابق ارکانِ حج و زیارت بجالانے میں آزاد نہ ہوں، حج کا قصد نہ کریں۔ بلکہ اور دوسرے عازمانِ حج کو حج سے باز رکھنے کی کوشش کریں۔
جواد حسین (سکرٹری انجمنِ انیس المؤمنین، مہابن، ضلع متھرا)
غلامالحَسنین هم، همانروز توسط مولوی علی حسن، جوابی به این مضمون فرستاد که هدفش از حج، دیدنِ واقعیات به چشمِ خود است و دبیرِ انجمن، منتظرِ روزنامچة سفرِ حجِ اوست که سلسلهوار در روزنامة اَسَد به چاپ خواهد رساند. این نامة او در روزنامة اَسَد،ویژهنامهمحرّم، جلد 2، شماره 13. 15 آوریل 1935 / یکم محرّم 1354ق، چاپ شد.
طبقِ برنامه، 13 آوریل باید مصادف میشد با 7 ذیالحجه. امّا چون در 29 ذیقعده، ماه در مکّه دیده نشده بود، روزِ 13 مارس را 8 ذیالحجه اعلام کردند. پس به جای روزِ جمعه، اعلام شد که روزِ پنجشنبه حج خواهد بود؛ یعنی 15 مارس / 10 ذیالحجه، روز جمعه، عید قربان است. همه ناراحت شدند که یکی دیگر از ستمهای سعودی، این است که تاریخِ حج را هم عوض میکند (غلامالحَسنین، 1353ق، ص95). شیعهها به نجفاشرف تلگراف فرستادند، پاسخ آمد که به حسابِ مکّه؛ روزِ پنجشنبه، حج است. قافلة شیعة بنیالنجار که همانروز از مدینه منوّره آمده بود، گفتند که ماه دیده شده است و اعلانِ حکومتِ سعودی درست است (همان، ص96).
هر ده نفر گروهِ غلامالحَسنین، دوباره احرام بستند و با شتر راهی منا شدند. برای رفتن به مکّه، پروانة عبور داده میشد که به آن «کوشان» میگفتند. به سیدصالح کربلایی، نفری شصت روپیه دادند تا کارهای آنها از قبیل پخت و پز و غیره را انجام دهد. از منا به مشعرالحرام و از آنجا به عرفات رفتند و پس از بهجاآوردنِ اَعمال، به مکّه بازگشتند.
روزِ جمعه، اعلامیهای صادر، و در مکه و منا توزیع شد؛ با عنوانِ «بلاغ رسمی» در ضمیمة روزنامة اُمالقری، شماره 535، 10 ذیالحجه 1353 ق/ 15 مارس 1935 (غلامالحَسنین، 1353ق، ص99).
10 ذیالحجه، یک ساعت پس از طلوعِ آفتاب، زمانیکه جلالت المُلک، سلطان بن سعود، نزدیک حجر اسود در حالِ چهارمین طواف بودند، فردی با خنجر جلو آمد
و خواست به سلطان حمله کند. دو نفر دیگر هم خنجر بهدست، پشت بودند. یکی از محافظان با تفنگ، حملهور را به قتل رساند. نفرِ دوّم خواست به سلطان حمله کند که یکی دیگر از محافظان او را به قتل رساند. نفرِ سوّم هم کشته شد. این افراد، اهلِ یمن و زیدی بودند.
ازآنجاکه هنگامِ حجِ سلطان، حرم را خلوت میکنند، خبر را افرادِ معتبر، طورِ دیگر تعریف کردند که یک یمنی در حالِ بوسیدنِ حجراسود بود که سربازان به او گفتند: برو کنار که «مَلک» دارد میآید. او هم گفت: «مُلک لله». سرباز با تفنگ به شانة او زد. دوستانش خواستند به او کمک کند که هر دو کشته شدند. روزنامههای داخل عربستان و هندوستان: الفقیه،پیسهاخبار،سرفراز،الامان هم نوشتند که هیچ توطئهای برای قتلِ سلطان نبوده است؛ زیرا عقل سلیم حکم میکند که با این همه تدابیرِ امنیتی، کسی حمله نکند. این ماجرا، درواقع درگیری بین سربازان و یمنیها بود (غلامالحَسنین، 1353ق، ص101).
16 مارس؛ آنها از منا به مکّه برگشتند. مکانِ خدیجة الکبری را زیارت کردند. مولانا محمّد مظهرالدین و خان بهادر حافظ هدایت حسین (وکیل، سی.آی. ای، کنسولِ شورای یو.پی) به دیدنِ او آمدند و دربارة دستگیری مولوی غلام رسول سیالکوتی صحبت کردند.
هر سال به یک ملای هندی در مسجد نبوی، اجازه داده میشود که در مسجدِ نبوی وعظ کند؛ بهشرطیکه در حمایت از سعودی و عقایدِ نجدیها باشد. سالِ پیش، پیر سید جماعت علیشاه ـ صوفی بزرگِ پنجاب ـ نمازِ جماعت خواند و معتقدینِ او هم به او اقتدا کردند. او امسال هم به حج آمده بود؛ امّا نتوانست در حرمِ نبوی نماز جماعت برگزار کند. ملای هندی وهابی، آیة 29 سورة زمر را خواند و چنین تفسیر کرد که «یا رسولالله گفتن» پس از رحلتِ پیامبر، شرک است. اتفاقاً مولوی غلام رسول سیالکوتی آنجا بود و با استدلال به آیاتِ قرآن، ثابت کرد که پیامبرخدا9
و شهدا همگی زنده هستند. ملای هندی به او گفت که ساکت شود و در نتیجه، درگیری لفظی شروع شد و سربازان، مولوی غلام رسول را دستگیر کردند. در حجِ امسال، نوّابِ بَهاوَلپور[36] هم تشریف آورده بود. وی دوم مارس از مدینة منوّره راهی مکّه معظّمه شد (غلامالحَسنین، 1353ق، ص81). شاعرِ مشهور پَنجاب، ابوالأثر حفیظ جالَندَری[37] هم همراه نواب به حج آمده بود. وی از نواب خواست که وساطت کند تا او آزاد شود. اگر نواب نمیبود، گویا به مولوی غلام رسول میگفتند که توبه کن، وگرنه گردنت زده میشود.
17 مارس؛ آنها به مکه برگشتند. با مولانا محمّد طیب (مدیرِ دارالعلوم دیوبند، در «بابالعمره» سکونت دارد) و مولانا مظهر الدین (مالک و مدیرِ اخبارِ «وحدت و الامان» دهلی)، علامه عبدالله یوسف علی (آی. سی. اس و قائممقائمِ فرماندار در گذشته[38]) ملاقاتی صورت گرفت. وی در حالِ ترجمة قرآنِ کریم به زبانِ انگلیسی
بود. شب در مدرسه «الفلاح» (در مکّه) از سوی«جمعیتِ مرکز علمای هند» (کانپور) جلسه برگزار شد. دبیرِ کلِ آنهم مولانا محمد مظهرالدین بود. غلامالحَسنین و برادرش، عضوِ این مرکز بودند. فقط برادرش به آن جلسه رفت؛ زیرا او حالش خوب نبود. قطعنامه هم صادر شد: «مسلمانانِ فلسطین، زمینها و اموالِ خود را توسط یهودیها نفروشند؛ چون علاوه بر ذلت یک قوم، به شأنِ اسلامی هم لطمه وارد میشود.» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص105).
20 مارس؛ غلامالحَسنین، زیرِ هر دیوارِ خانة کعبه، یکچهارم هر حزب را خواند. طواف کرد و نماز خواند. میرزا یحیی از لیاقت و قابلیت یک روحانی خراسانی به نامِ حاجی شیخ بهلول تعریف کرد که پنج سال پیش بینِ شیخ بهلول و قاضیالقضات نجدی بحث مذهبی درگرفت که شیعهها مشرک هستند! شیخ بهلول، تکتک شبهات او را جواب گفت. چندین روز بحث درگرفت. در آخرِ، سلطانِ وقت به شیخ بهلول گفت که با عزت و احترام برایش ماشین فراهم میکند تا به حج رود. اما او انکار کرد که همیشه با پای پیاده به حج میرود (غلامالحَسنین، 1353ق، ص110). غلامالحَسنین با شنیدنِ این داستان، علاقهمند میشود که شیخ بهلولِ 35 ساله را ببیند. همان شب در مجلسِ وعظِ او شرکت میکند. همه، ایرانی بودند و وعظ هم به فارسی بود. پس از وعظِ دلنشین که با مثالهای جالب 45 دقیقه طول کشید، مصائبِ حضرت سیدالشهدا7 و امام زینالعابدین7 ذکر شد.
21 مارس؛ غلامالحَسنین نوشته است: «امروز، نوروز و آغازِ فصلِ بهار است و اعمالِ نوروز را به جا آوردم.» (همان، ص112). البته او ذکری از اعمالِ نیاورده است.
22 مارس؛ مولانا محمد طیب گفت که پس از حج، جلسة تقدیمِ جوایز در «مدرسة دارالعلوم دیوبند»برگزار خواهد شد و مسئولینِ آنجا در نظر دارند که به کتابِ غلامالحَسنین (سُوامیدیانَندوتعلیماتِاو) جایزه دهند. همراهِ مولوی مرزا علی حسن لَکنوی در مکّه معظّمه، این مکانهای مقدّس را زیارت کردند:[39] باب بنیشیبه؛ مقامِ ابراهیم؛ مطاف؛ منبر؛ میزاب رحمت؛ حطیم و حجرِ اسماعیل؛ حنفی مصلّی؛ حجرِ اسود و ارکانِ کعبه؛ غلافِ کعبه؛ حنبلی مصلّی؛ شافعی مصلّی؛ دروازههای حرمِ شریف؛ صحنِ حرم و مینار.
23 مارس؛ غلامالحَسنین از طرفِ بستگان و دوستانش طواف کرد. مقامِ غدیر خُم را دید. به مناسبتِ نوروز، شیخ بهلول وعظ کرد که غلامالحَسنین هم شرکت کرد. عرب و ایران و هندی شرکت داشتند. حاجی بهلول در وصف حضرت علی7 قصیدة غرّایی به فارسی خواند. دربارة حَجةالوداع و مصائبِ حضرت سیدالشهدا7 گفت. پس از مجلسِ وعظ، بین همه غذا تقسیم شد.
24 مارس؛ او از طرفِ همة بستگان و دوستانش طواف کرد.
24 تا 26 مارس؛ آنها از مکه به جدّه برگشتند و در خانة ابوزید مقیم شدند. برخی حاجیانِ هندوستانی پس از حج، قصدِ رفتن به دیگر کشورها را داشتند: «چودَری حاجی شمسالدّین حسن لاهوری در کشتی علوی، جدّه، مدینه منوره و مکه معظمه با ما بود؛ اما در برگشت، با ما نیامد. میخواست با سفارشِ دوستانِ پَنجابیاش که در وزارتِ مالیه هستند، پاسپورت بیروت، شام و غیره را بگیرد» (غلام الحسنین، سفرنامه حج، ص115). «سیدارتضا حسن، سیدمحمّد اطهر حسین و سیدسردار حسین، از قبل پاسپورتِ شام، عراق و مشهدِ مقدس را گرفته بودند و همراهِ آنها به هندوستان برنگشتند» (همان). خان بهادر سیدتهذیب حَسنین، خان صاحب سیدمحمّد حَسنین، خواجه غلامالسبطین هم پاسپورتِ شام، بیتالمقدس، عراق و مشهد مقدس را داشتند؛ اما تصمیمِ آنها عوض شد؛ زیرا خاندانِ تهذیب حَسنین، نامه فرستادند که به هندوستان برگردد تا با هم به زیارت عراق و مشهد مقدس بروند و دهم محرم در عراق باشند. وقتی آنها از سفرشان انصراف دادند، بقیه هم از سفرشان منصرف شدند.
هنگامِ برگشت، در گروه آنها این افراد بودند: خان بهادر سیدمحمّدنبی هادی اَمروهوی؛ سیداصطفا حسن؛ خان بهادر سیدتهذیب حسنین اِلهآبادی؛ سیدمحمّد حَسننی کَکرولی؛ خواجه غلامالسبطین؛ مولوی محمّد نقیبالله پیشاوری.
25 مارس؛ آنها در جدّه، منزلِ ابوزید اقامت کردند.
26 مارس؛ کشتی، ساعت چهار عصر حرکت کرد و هشت روز بعد با سرعت ده مایل در ساعت، به بمبئی رسید. در این سفر، چهار حاجی و یک حاجیه فوت کردند که مراسمِ نمازِ جنازه و کفن و دفن به همان صورت اجرا شد. گویا بستگانِ مرحومه، تقاضا کردند که حاضرند به مسئولان کشتی پول دهند تا جنازه را در صندوق نگهدارند و به کراچی یا بمبئی برسانند و بعد خودِ آنها در کربلای معلّی دفن کنند؛ اما این درخواست آنها پذیرفته نشد. در این سفر، فقط دو روز مجلسِ وعظ برپا شد. غلامالحَسنین و مولوی نقیبالله، آیات 64 تا 70 سورة فرقان را تفسیر کردند.
4 آوریل؛ ماه محرم دیده شد. کشتی به بمبئی رسید. آنها به مسافرخانة حاجی دیوجی جمال (در عُمر کاری، بمبئی) رفتند. مولانا سیدمحمد واعظ از دهلی به آنجا آمده بود؛ زیرا اهلِ بمبئی، وعظ او را بسیار میپسندیدند. همگی نزد این واعظ رفتند.
5 و 6 آوریل؛ آنها چهار ساعت در بمبئی اقامت کردند و بعد، با قطارِ بی.بی. اِند سی.ای (سریعالسیر) راهی دهلی شدند. در این قطار، حاجی احمد، فرزند شیخ کریمالله (تاجر دام) بود که در سونیپَت سکونت داشت. او هم واقعیاتی از ستمهای سعودیها را که خود دیده بود یا از دیگران شنیده بود، نقل میکرد. وی در مکه نزد عربها اقامت کرده بود و دربارة سعودیها اطّلاعات کافی داشت. شب، ساعت نُه به دهلی رسیدند. در ایستگاه راهآهنِ دهلی، جمعیتی از بزرگانِ شهر به استقبال آنها آمده بودند. شب را در داروخانهای که غلامالسبطین کار میکرد، اقامت کردند.
7 آوریل؛ آنها هفت صبح از دهلی حرکت کردند و نُه صبح بهپانیپَت رسیدند.
چگونگی توصیف
در این سفرنامه، غلامالحَسنین کمتر دربارة مسافرانِ کشتی، جغرافیای مکانها
و حتی حال و هوای خود زیارت حج توضیح میدهد. آنها مسافت 450 کیلومتری جدّه تا مدینه را با ماشین طی کرده بودند، غلامالحَسنین، هم موقعیت جغرافیایی این مناطق را شرح میدهد و هم تمامِ واقعیاتی را که به چشم خود دیده، بیان میکند:
از جدّه تا رابغ دشت است. از رابغ به بعد، ریگستان است. با ماشین، خیلی مشکل بود، هر چند دقیقه بعد، مجبور بودیم که پیاده شویم؛ چون چرخهای ماشین در شنها گیر میکرد. ساعت ده شب به روستایی به نامِ «بئر حسان» رسیدیم و شب آنجا ماندیم. پس از نمازی، صبح حرکت کردیم. از آنجا تا مدینة منوّره، زمینِ سنگلاخ و صخره بود و روی زمین، سنگهای کوچک و بزرگ بود که سفر با ماشین بسیار مشکل بود (غلامالحَسنین، 1353ق، ص54).
پس از طی مسافت زیادی از جدّه، زنان و دختران و پسرانِ خردسالِ بدّو با دیدنِ ماشین، دنبالِ ما میدویدند؛ به این امید که حاجیها برایشان نصفِ یا ربعِ قُرُش بیندازد. اگر جایی هم اتراق میکردیم، آنها «بخشش» میخواستند. زنانی مفلس، لاغر و نحیف بودند با نوزادانِ شیرخوار در بغل. در تمامِ سفر، پیرمرد یا مردِ جوانی دیده نشد. وقتی پرسوجو کردیم، گفتند ابن سعود آنها را از دم تیغ گذرانده بود؛ چون با او بیعت نکرده بودند؛ چون خود را قبایلِ آزاد میدانستند. وقتی در «منزلِ رابغ» اقامت کردیم، یک پیرمردِ نحیفی گفت که یازده پسرِ من را کُشت (همان، ص55).
پس از طی مسافتِ زیاد از جدّه، در بینِ راه، وقتی زنانِ بدّو را میدید که با نوزادانِ شیرخوار در بغل گدایی میکنند، متوجه شد که مردِ جوان در این راه نیست. با پرسوجو معلوم شد که ابن سعود،[40] مَردهای آنها را کُشته بود؛ به این دلیل که با آنها بیعت نکرده بودند.
وقتی غلام الحسنین مساجد، مقبرهها و زیارتگاههای مدینة منوره را زیارت میکند، مختصری دربارة تاریخچة هر کدام مینویسد: بیتالحزن؛ جنگِ خندق؛ واقعة ورودی پیامبرخدا9 به مدینه؛ مدرسةصولتیههندیه؛ مناظرة مولوی رحمتالله و پادری فَندر (غلامالحَسنین، 1353ق، صص82 ـ 62).
او دربارة رفتارِ سختگیرانه و توهینآمیز سعودیها با حجّاج، بارها شکایت میکند و از اینکه در زیارتگاههای منوّره، اجازة خواندن نماز و زیارتنامه و دعا داده نمیشد، از اینکه قبورِ مطهّرِ ائمة اطهار: و کتیبههای قبرها را از بین بردهاند، بارها اظهار افسوس و نارضایتی میکند و تأکید میورزد که این رفتار، زن و مرد ندارد، به قوم یا کشور یا مذهبِ خاصی تعلّق ندارد؛ بلکه آنها با همه این رفتار را دارند؛ «در جنّتالبقیع، خواندنِ نماز و تلاوتِ قرآنِ مجید، کاملاً ممنوع است. افسوس! صد افسوس!» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص57). «حتّی اجازة دست زدن یا بوسیدنِ ضریح را هم نمیدهند. الله اکبر! این نجدیها همه چیز را شرک میدانند و برای ممانعت از چنین شرکی، تدبیری اندیشیدهاند و زائران را با مشت و لگد میزنند.» (همان، ص73). «زنبورِ شرک، چنان حکومتِ سعودی را نیش زده است. اینها در ششضلعی لانة زنبور، فقط شرک میبینند» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص73).
غلام الحَسنین، مشاهدات خود و دیگران را اینگونه بیان میکند:
سنگِ مزارِ حضرتِ امام جعفر صادق7 را یک هِرَوی بوسید. یکی از سربازانِ نجدی، اول او را با مشت کوبید، سپس با خنجرِ کوچک زد؛ بهطوریکه عمّامه از سرش افتاد. درحالیکه آن هِرَوی، عمّامه سیاه به سر داشت؛ یعنی از طبقة عمائم و سید بود. همراهانِ آن سید، با التماس جلوی سرباز را گرفتند. امّا وقتی آن پیرمرد بیرون رفت، باز هم او را لگد میزد. این حرکتِ وحشیانه را با چشمانِ خود دیدیم. همه ما به شدّت ناراحت شدیم. آنقدر متنّفر شدیم که فوراً از جنّتالبقیع بیرون آمدیم.
سه مارس وقتی از مدینة منوّره برمیگشتیم، سوارِ ماشینی بودیم که آنها هم بودند. دربارة آن ماجرا از آنها پرسیدیم. گفتند پلیس پول میخواست. وقتی دید چیزی نداریم، رهایمان کرد (همان، ص72).
او میگوید که این حکومت مسلمان را، هم با حکومت غیرمسلمانِ انگلیس در هندوستان مقایسه میکند و هم با عثمانیها، زمانی که در آن مناطق حکومت میکردند: «دولت انگلیس که یک حاکمِ غیرمسلمانان است، با کَنجرها[41] و مجرمانْ چنین رفتاری ندارد که آنها دارند؛ کسانی که معتقدند مطابقِ کتاب الله و سنّت رسولالله حکومت میکنند» (همان، ص55 و90). این شعرِ فارسی را مینویسد:
گر مسلمانی همین است که اینان دارند |
وای گر از پسِ امروز، بود فردایی |
او دربارة تفاوت نجدیها و عثمانی مینویسد:
الآن فرق کرده است. سلطانالحَرَمین، به جای خُدّامالحَرَمین آمده است. کرایه از مکه تا مدینه با اتوبوس، نفری سیصد روپیه است. با ماشین نفری 300 روپیه است. کرایه سواری شترها را دو یا سه برابر کردهاند. در زمانِ تُرکها اهلِ مدینه در رفاهِ کامل بودند
و به آنها از طرف دولت عثمانی، مشاهیر داده میشد. معروف بود که اگر کسی غذا بخواهد نذری دهد، کسی پیدا نمیشود. امّا الان مردمِ مدینه به نانِ شبشان هم محتاج هستند (غلامالحَسنین، 1353ق، ص129).
غلام الحَسنین در برخی جاها در رد عقاید سعودیها/ وهابیت، استدلال میآورد؛ مثلاً دربارة منعِ گریه بر مُرده با دلایلی از واقعیات تاریخِ اسلام و آیات قرآن، چنین حکمی را رد میکند (همان، صص71 ـ 69).
او در کل تصمیم میگیرد که طرحی برای قطعِ روابط با سعودی بنویسد:
این پیشنهادم را که در نهایت اندیشه به آن رسیدهام، جداگانه در روزنامهها و جاهای دیگر چاپ میکنم وصورتِ عملی مقاطعه کامل با حکومتِ سعودی مطرح میکنم. هرکس میخواهد، سه پیسه[42] پولِ تمبر به مسئولِ کتابخانة شرقی(Oriental Public Library)
در پانیپَت بفرستد (همان، ص90).
ضمیمههایِ سفرنامه
* ضمیمه اوّل؛ نظم ونعتهایی که گاهگاهی در کشتی خوانده میشد.
در این قسمت، خواجه غلامالحَسنین تمامِ شعرها و نعتهایی را نقل کرده است که در طولِ سفر خوانده شده بود که هم به فارسی بودند و هم به اردو. گوینده این شعرها را یا از حفظ میخواند یا از رویِ دفتر یا کاغذ یا فیالبداهه شعری/ نعتی میسرود.
شعرهایی دربارة حج و زیارت به زبانِ اردو ـ از: خان بهادر حاجی سید تهذیب حَسنین ـ هنگامِِ: حرکت از منطقة کامران؛ خروج از بابالمندب؛ روبهرویِ کوهِ یلملم؛ رسیدن به جدّه؛ زیارتِ مدینة منوّره؛ پس از فریضة حج.
قصیدة طولانیِِ سید امجد علی اشهری دربارة خلقتِ انسان به زبانِ اردو؛ غزلی دربارة بیثباتی دنیا به زبانِ اردو؛ سه نعت در قالب غزل به زبانِ فارسی؛ سه نعت در بیتهایی کوتاه به زبانِ اردو.
* ضمیمه دوّم: مشاهدات کشتی؛ پشنهادهای برایِ رفاهِ حالِ حاجیان در کشتی؛ مشاهداتِ مکه.
غلامالحَسنین در این ضمیمه، دربارة کشتیها توضیح میدهد که برایِ مسافرت حاجیهایِ هندوستانی خطوط کشتیرانی مغول لائن تدارک دیده شده است که یک شرکت انگلیسی است که سهامدارانش بیشتر انگلیسی هستند. در مسیرِ رفت از بمبئی به جده با کشتیِ علوی سفر کردند که تعداد حاجیان 1046 بود. در مسیرِ برگشت از جدّه به بمبئی با کشتی اسلامی سفر کردند که تعداد حاجیان 1684 بود. «نسبت به کشتیهایِ شرکت ترنز موریسن بزرگتر و تازه ساخت است. گنجایشِ 1684 حاجی را دارد. سرویسهایِ بهداشتیاش دستگیره دارند و تمیز است. کف آن هم کاشیهایِ کوچکِ سفید و سیاهِ روغنی تصب شده است.»[43] (غلامالحَسنین، 1353ق، صص119 و 120). در کشتی یک کاپیتان و پنج مهندس که همگی انگلیسی هستند. کارکنانِ کشتی شیفتشان هرچهار ساعت یکبار عوض میشود. کشتی با سرعت 10 مایل درساعت حرکت میکند. سرویسدهی غذا با شرکت اِندو عَرَبک فود کمپانی بمبئی[44] است که همة کارکنانش مسلمان هستند. پزشکِ متخصص مسلمان و پزشک عمومی مسیحی است. کشتی مجهز
به تلسکوپ و میکروسکوب است و دیگر دستگاههاییِ لازم است که به کارکنانِ کشتی دربارة عمقِ آبها، مکانها، سرعت کشتی، سرعت وزشِ باد و غیره اطلاع میدهد.
دراین بخشِ ضمیمه، غلامالحَسنین دربارة مشغولیتهایِ حاجیان درکشتی مینویسد:
«بسیار زیباست. بیشترِ حاجیها قرآن تلاوت میکنند. همچنین حاجیان در طولِ سفرشان دعا میخوانند، تسبیح میفرستند، مدام صدایِ تهلیل و لبیک از چهار گوشة کشتی به گوش میرسد. همه در صلح و آرامش هستند. دعوا نمیکنند. هنگامِ استفاده از آب و رفتن به دستشویی نوبت را رعایت میکنند. هیچکس از عقیدة دیگر نمیپرسد. بسیار مشتاق زیارت هستند و دربارة مباحث اسلامی و دینی گفتگو میکنند. با علاقه موعظه و سخنرانیها را پایِ منبر میآیند و گوش میدهند. حتّی زنهایِ بیحجاب هم اینجا حجاب دارند» (غلامالحَسنین،1353ق، ص141).
دربارة رفتارِ کارکنانِ کشتی هم مینویسد: «بسیار مودبانه با حاجیان برخورد میکنند و به آنها حاجی صاحب میگویند» (همان).
روزِ جمعه 17 ذیالحجه 1353 هجری/ 22 مارس 1935 مکة معظمه را به همراهِ مولوی مرزا علی حسن لَکنوی زیارت میکند و ضمنِ معرفیِ ِکوتاهی از اماکنِ مقدسه از آنها نام میبرد: بابِ بنیشیبه؛ مقامِ ابراهیم؛ مطاف و خانة کعبه؛ منبر؛ میزابِ رحمت؛ حطیم
و حجر اسماعیل؛ مصلّی حنفی، مالکی، حنبلی، شافعی؛ حجر اسود و ارکانِ کعبه؛ غلاف کعبه؛ درهایِ حرمِ شریف؛ صحن حرم و مینا؛ محلِ وقوعِ خانةکعبه،کتیبهای خوشخط و زیبا بینِ دیوارِ بابِ عبّاس و بابِ علی؛ «الله جلّ جلاله محمد صلّیالله علیه و سلّم ابوبکر عمر عثمان علی رضوانالله تعالی علیهم اجمعین ـ حَرّره محمد افضل هِروی» (همان، ص145).
غلامالسّبطین برایِ رفعِ برخی از مشکلات، دوازده پیشنهاد نوشت و در 27 مارس به کاپیتان کشتی اسلامی داد. «جایی برایِ آویزان کردن وسایل باشد تا جا برایِ نشستن و آمدورفتِ بقیّه باز باشد؛ کارکنانِ کشتی برایِ هر نفر متراژِ معیّنی را مقرر کردهاند نظارت کنند تا کسی داخلِ متراژِ دیگری نشود؛ رویِ صندلیها شماره بگذارند؛ غذا متنوّع باشد؛ تعداد سرویسهایِ بهداشتی زیاد شود و لولهها هم تعمیر شود تا آب ترشّح نشود؛ تختخوابها جدا شود برای هر کس یکی باشد؛ عرشه روزانه شسته شود؛ اتاقِ جداگانهای برایِ سیگارکشیدن باشد؛ در کِشتیِ قسمتِ خانمها جدا باشد» (غلامالحَسنین، 1353ق، صص143ـ142).
* ضمیمه سوم: نامههایِ خواجه غلامالسّبطین دربارة کشتی.
از کشتی عُلوی، نامه به خواجه سجّاد حسین به پانیپَت در تاریخِ10 ذیقعده 1353ق، 15 فوریه 1935م؛ به خواجه محبوبعلی در تاریخِ 22 ذیقعده 1353ق، 27 فوریه 1935م؛ نامه به خواجه سجّاد حسین به پانیپَت در تاریخِ 30 ذیقعده 1353ق، 24 فوریه 1935
* ضمیمه چهارم: اطّلاعات لازم دربارة حکومت سعودی
در این قسمت، غلامالحَسنین شخصیتی بسیار با نفوذ و محبوب در دستگاه سعودی را معرفی میکند به نام فیلبی.[45] روزنامه «امّالقری»که در مکه منتشر میشد، در شمارة روز جمعه 27 جمادیالثانی/ 7 اکتوبر 1928م، به تعریفِ فیلبی پرداخته بود.
غلامالحَسنین با توجه به کتابِ خودِ فیلبی؛ عربهایِ وهابی به توضیحِ عقاید
و افکارِ نجدیها میپردازد و فتوایِ یازده تن از علمایِ آنها را میآورد که اجازة انهدامِ قبور و مساجد در آن سرزمین و غیره را صادر کردند. سپس با توجه به نامههایِ درج شده عبدالعزیز بن عبدالرحمان آل سعود و مطالب دیگر در روزنامههایِ«همدم»[46] و «سرفراز»،[47] غلامالحَسنین نشان میدهد که حکومتِ سعودی چگونه ابتدا «کمیتة جنبشِ خلافت»[48] را وعدة فریب داد که از اماکنِ مقدسِ مسلمانان در سرزمینش حفاظت خواهد کرد. از آنجاکه روحِ و روانِ «جنبشِ خلافت» محمد علی جوهر
و برادرش ـ شوکت علی ـ بود، با توجه به کتابِ«سیرت محمّد علی»[49] نظرات محمدعلی جوهر را دربارة این اقدامِ حکومت سعودی بیان میکند.
مولانا سید غلام بیک متخلص به نیرنگ[50] هم در 17 مارس1929 ازحجاز نامهای نوشته بود که عینِ نامه را غلام الحَسنین نقل میکندکه چطور از ویرانیِ قبورِ مقدسه شکایت میکند.
* ضمیمه پنجم: اقتباسات از سفرنامة خواجه غلامالثقلین مرحوم
خواجه غلام الثقلین برادرِ غلامالحَسنین در سالِ 1911 به چند کشور سفر کرد و در پایانِ سفرش مدینة منوره را هم زیارت کرد و سفرنامهاش را نگاشت که با عنوانِ روزنامچة سیاحت در سالِ 1912 در هندوستان چاپ شد. غلام الحَسنین توصیفاتِ برادرش از شیوة زیارت در مکانهایِ مقدسِ مدینه را عیناً آورده است: شهرِ مدینه، مسجد نبوی، جنّتالبقیع، قبرِ حضرت فاطمه زهرا3 ، حضرت امام حسن7 ، حضرت امام زینالعابدین7 ، حضرت امام محمّد باقر7 ، حضرت امام جعفر صادق7 ، مسجد بیتالحزن.
* ضمیمه ششم: حوادثِ سالهایِ پیش در حکومت سعودی
در این قسمت، غلامالحَسنین برخی از خاطرات حاجیانِ سالهایِ پیش را نقل میکنند که واقعههایِ چشمدیدِ خود را تعریف میکردند: حاجی سید مقبول حسین دهلوی از قتلعامِ مردم در طائف در 5 ،6 و 7 صفر 1342ق، 5 ،6 و7 سپتامبر 1924؛ حاجی سید حبیب، مدیرِ روزنامه «سیاست» شهرِ لاهور که همراه هیئتی در 1925 به حجاز رفته بودند و در ملاقات با سلطان وقت سعودی، از قتلعامِ طائف شکایت کرده بودند. اما سلطانِ وقت قضیه را بسیار معمولی میدانست؛ مولانا سید محمد محدث اشرفی در کتابش: «تقویالقلوب» (چاپ 1925م) این واقعه را نوشته بود؛ ترجمه مقالهای از فیلبی که در مجلة «طلوعِ اسلام» (فوریه 1936)؛ مولوی محمّد بشیر دهلوی از قتل عام وادیِ عسفان در سالِ 1925م؛ مولانا عبدالقادر بَدایونی که در 7 ذیالحجه 1353ق، به همراهِ چند حاجیِ هندوستانی سلطان ابن سعود را ملاقات کردند و وقتی سلطان از مولانا بَدایونی پرسیده بود: «کیف وجدتم الأمن فی الحجاز» وی بیدرنگ پاسخ داده بود: «کما رأینا فی التاریخ فی زمن الحجّاج ابن یوسف!»
نتیجهگیری
خواجه غلامالحَسنین عالمی مشهور در هندوستان بود که مناظرههایش بسیار معروف بود. با اینحال، در طولِ سفر، چه در کشتی و چه در زیارت در مدینة منوره
و مکة معظمه با کسی دربارة عقایدش بحث نمیکند و درگیری مذهبی را نیز
بیان نمیکند. در کشتی رفتوبرگشت، وقتی چند نفر فوت کردند، همة مسافران
در نمازِ جنازه شرکت کردند (غلامالحَسنین، 1353ق، ص148) «در کشتی، حاجیها
به قرآنخوانی، دعا، تسبیح، تهلیل و لبیکگویی مشغول هستند. همه در صلح
و صفا و اخلاق هستند. همة زنان با حجاب هستند. تمامِ کارکنانِ کشتی با ادب
و احترام با حاجیها رفتار میکنند.» غلامالسّبطین نیز نامهای به خواجه سجاد حسین
در پانیپَت میفرستد و از همکاری و ادب و احترامِ حاجیان به یکدیگر مینویسد (همان، ص147).
مثلاً در کشتی کراچی به جدّه، مسافرانی هم از اهلِ تسنّن و هم از اهلِ تشیع بودند؛ اما هیچ مسئلهای بینِ آنها پیش نیامد؛ بلکه در نهایتِ صلح و صفا پای منبرِ هم مینشستند یا در محفلِ نعت شرکت میکردند. شبِ 18 فوریه، وقتی به جده رسیدند، در کشتی، مولوی حاجی دینمحمد مزمّل که اهلِ سَلهَت است، از غلامالحَسنین خواست که شعرِ سید امجد علی اشهری را برایش بنویسد و به این بهانه، بابِ گفتوگو را با او باز کرد: «در کشتی، همه دیدیم که شما با دست باز نماز میخوانید. یک نفر به من گفت که شما رافضی هستید؛ ولی بقیه گفتند که نه، شما شیعه هستید. لطفاً به من بگویید که فرقِ بین شیعه و سنّی چیست»؟ (همان). غلامالحَسنین هم توضیح داد که شیعه، اصول و فروع را از قرآن و احادیث توسط ائمة اطهار: دریافت میکنند و بینِ ائمة فقهای اربعه هم، امام مالک با دست باز نماز میخواند. با شنیدنِ این پاسخِ او، مولوی مزمّل قانع شد و از او بسیار تشکر کرد و از او خواست که اگر دربارة اسلام کتابی به انگلیسی نوشته است، معرّفی کند. غلامالحَسنین هم قول داد که کتابش Islam And the Divine Unity. را برایش بفرستد.
قسمتِ مهمِ سفرنامة غلامالحَسنین، ضمیمهها است که با ایدة جالبی سفرِ حجِ برادرش ـ خواجه غلامالثّقلین در 1911ـ را با سفرِ حجِ غلام بیک نیرنگ در 1929 و خودش در 1953 مقایسه میکند و با یک تسلسلِ تاریخیِ، اقدامات سعودیها را دربارة منعِ زیارت
و نابودیِ اماکنِ مقدسه مکه و مدینه نشان میدهد.
[1]. وی نهمین پادشاه از سلطنتِ مملوکِ دهلی و ممتازترین آنها بود. او در 723ق. تمامِ بنگاله را در اختیار داشت.
[2]. از مناطقِ شمالی هندوستان است که امروزه در ایالتِ هَریانا قرار دارد. این شهر، به دلیلِ سه جنگِ تاریخی، شهرت دارد: جنگِ ظهیرالدّین بابر با ابراهیم شاه لودی در 1526 که پس از پیروزی بابر، امپراتوری مغولان در شبهقارّه بنیان نهاده شد؛ جنگِ بیرم خان با هیمون بقال در 1556 که شورشِ هیمون سرکوب شد؛ جنگِ احمد شاه اَبدالی با سردارِ مَرهَتهها در 1761 که قدرتِ مَرهَتهها برای همیشه از بین رفت.
[3]. ابوالقاسم محمود بن سبکتگین، معروف به محمود غزنوی (361 ـ 421ق)، از 392 تا 416ق.
دوازده بـار به هندوستـان یـورش برد و بزرگترینِ معبدِ هندیـان ـ سومنـات ـ را در 416ق
فتح کرد.
[4]. مصداق فاطمه، معروف به صالحه عابد حسین (1988ـ1913) ادیب و رُمان نویسِ معروفِ هندوستان است که در 1987، از طرفِ آکادمی غالب «جایزة غالب» اهدا شد. از طرفِ دولتِ هندوستان در 1983، به وی لقبِ «پدم شری» اعطا شد. زندگینامة خودنوشتِ وی با عنوانِِ سلسلة روز و شب (1984) چاپ شده است.
[5]. «Model School» مدرسهای است که تا کلاسِ هشتم در آن تحصیل میشود.
[6]. به مناسبتِ بیست وپنجمین سالروزِ تأسیس «انجمنِ وظیفة سادات و مؤمنین» کتابی چاپ شد که زندگینامة خواجه غلام الحَسنین نیز در آن آمده است: رضوى جارچوى، سید اعجاز حسین، (1937ء)، انجمن وظیفہ سادات و مومنین رجسٹرڈ کا سلور جوبلی نمبر: از ابتدائے مارچ 1912ء لغایتہ دسمبر 1936ء ، انجمن وظیفہ سادات و مؤمنین، مراد آباد.
[8]. یکی از کوششها برای گسترشِ زبانِ اردو، تأسیس «انجمنِ ترقّی اردو» در 4 ژانویه 1903 بود. رییسِ انجمن، توماس.دبلیو. آرنلد (استادِ وقتِ گورنمنت کالج لاهور) بود. نایبرییسِ انجمن، شمسالعلما دکتر مولانا نذیر احمد خان؛ شمسالعلما مولانا خواجه الطاف حسین حالی؛ شمسالعلما خان بهادر مولوی ذکاء الله؛ دبیرِ انجمن، شمسالعلما مولانا شبلی نعمانی؛ دستیارِ دبیرِ انجمن، منشی حامد علی صدّیقی بودند. در آوریل 1903 میلادی اساسنامة انجمن چاپ شد. در ژوئن 1903 انجمن آگهی داد که هرکس کتابی را ترجمه کرده است، ده صفحة اوّل را برای نمونه بفرستد. پنج ترجمه به انجمن آمد و اعضای انجمن، ترجمة کتابِ هربرت اِسپسنر را پسندیدند.
علامه اقبال در نامهای به خواجه غلام الحَسنین مینویسد: «ترجمة روان و سلیس شما، واقعاً حیرتانگیز است. اگر هربرت هندوستانی میبود، او هم (به اردو) به شیوهای بهتر از این
نمیتوانست بنویسد» (به کوشش: مظفّر حسین بَرَنی، 1989م، ص83).
[9]. نامِ اصلی کتاب:
A Critical Exposition of the Popular 'Jihad' Showing that all the Wars of Mohammad Were Defensive; and that Aggressive War, or Compulsory Conversion, is not Allowed in The Koran.
[10]. نامة حالی به مولوی احمد بابا مخدومی (تاریخ 20 اکتوبر 1911): « الجهاد، کتابِ
دیگرِ مولوی چراغ علی است که عزیزم ـ مولوی غلامالحَسنین ـ ترجمه کرده است که
به زودی چاپ میشود». (حالی، خطوطِ حالی حصّة اول، تاریخ ندارد، ص183).
«نفیس آکادمی» در شهرِ کراچی، سالِ 1967 این ترجمه را با نامِ تحقیق الجهاد، منتشر ساخته است.
[11]. نقشهاش در صفحة سوم سفرنامه آورده شده است.
[12]. Honorary Secretary= دبیرِ افتخاری.
[13]. افتخاری.
[14]. Inspector= بازرس (بازرسِ آموزش و پرورش).
[15]. به طفیلِ شه کونین و رسولالثّقلین، خواجه غلامالحَسنین، حج بر تو مبارک باشد. خدا را شکر که شما هر دو ـ شما و برادرتان غلامالسّبطین ـ هم حاجی شدید و هم زائر.
[16]. این عنوانها به اردوست که اینجا به فارسی برگردانده شدهاند. قسمتِ مهمِ سفرنامه، همین ضمیمهها هستند.
[17]. Health Officer
[18]. Deputy Commissioner
[19]. Government High School Ajmeer
[20]. به فضل و کرمِ خداوند متعال، سرزمینِ حجاز از حاکمی برخوردار است که به واسطة عدل
و انصافِ او، تمامِ سرزمینهای حجاز در امن و امنیت هستند. از صدقهسری شریعتِ غرّای جلالتالمُلک ابن سعود است که یک نفر میتواند تک و تنها، هزاران پوند با خود از حجاز تا نجد داشته باشد، بدون اینکه کسی به او نظرِ چپ بیندازد.
[21]. Muncipal Urdu Traning College
[22]. «البته در مسیر برگشت هم که با «کشتی اسلامی» بود، همین اندازه به هرکس جا داده شده بود» (غلام الحسنین، سفرنامه حج، ص119).
[23]. Central India Horse
[24]. Victoria Memorial English High School
[25]. Bihar National College
[26]. غلامالحَسنین در ادامه توضیح میدهد: «بقیه 2 ویدها، بیشتر اقتباساتی از همین ریگ وید است. بنابراین، نیازی به خواندن صفحه به صفحه آنها نبود» (غلام الحسنین، 1353ق، ص24).
[27]. غلامالحَسنین در ادامه توضیح میدهد: «بقیه 2 ویدها، بیشتر اقتباساتی از همین ریگ وید است. بنابراین، نیازی به خواندن صفحه به صفحه آنها نبود». (غلام الحسنین، 1353ق، ص31).
[28]. غلامالحَسنین در ادامه توضیح میدهد: «بقیه 2 ویدها، بیشتر اقتباساتی از همین ریگ وید است. بنابراین، نیازی به خواندن صفحه به صفحه آنها نبود» (غلام الحسنین، 1353ق، ص41).
[29]. غلامالحَسنین در ادامه توضیح میدهد: «بقیه 2 ویدها، بیشتر اقتباساتی از همین ریگ وید است. بنابراین، نیازی به خواندن صفحه به صفحه آنها نبود» (همان).
[30]. این معاون کنسول، حتی در رساندنِ نامههای حاجیان اهتمام میورزید. غلامالحَسنین در جایی نوشته است که به لطفِ او، نامه خواجه سجاد حسین به دست او رسید و متوجه شد که یکی از بستگانش فوت کرده است (غلام الحسنین، 1353ق، ص82). پس از اعمالِ حج، وقتی در 24 مارس از مکّه به جدّه میرسند، نزدِ همین احسانالله میروند و از او میخواهند که با اوّلین کشتی راهیشان کند (همان، ص115).
[31]. در متنِ کتاب، واژه اردو «موٹر» (موتور)، «موٹر کار» (اتومبیل)، «موٹر لاری» (اتوبوس) آمده که در اینجا به «ماشین» ترجمه شده است.
[32]. در متنِ کتاب، واژه اردو «موٹر» (موتور)، «موٹر کار»(اتومبیل)، «موٹر لاری» (اتوبوس) آمده که در اینجا به «ماشین» ترجمه شده است.
[33]. «در جنگِ جهانی اوّل (1914 ـ 1918) به مدّتِ دو سال این مدرسه دینی، دچارِ بحرانِ مالی بود. ده سال پیش هم، وقتی بینِ نجدیها و شریف مکه درگیری شد، حقوقِ استادان و دیگر هزینهها با قرض پرداخت میشد. در آن وقت هم، این مدرسه هفده ماه در سختترین وضعِ ممکن بود. چون رفتوآمدِ حاجیان قطع شده بود. طبقِ وصیتِ مولانا کِرانوی و سنتِ مدارسِ اسلامی، گرفتنِ کمکهای ماهیانه از هر حاکمی یا دولتی جایز نیست. چندین بار از سلاطینِ عثمانی: سلطان عبدالمجید، سلطان عبدالحمید و از حاکمانِ سعودی: شریف حسین و سلطان ابن سعود، خواستند که کمکِ مالی کنند؛ اما کارکنانِ مدرسه نپذیرفتند» (غلامالحَسنین، 1353ق، ص83).
[34]. مولانا رحمتالله کِرانوی (1891ـ 1818م) اهلِ کِرانا ـ شهرستانِ مظفرنگر ـ بود. وی در مناظره با مسیحیان یدِ طولانی داشت. دو کتابش اعجازِ عیسوی و اظهار الحق در ردِ نصارا بسیار مشهور هستند. در گذشته که مسیحیان خلافِ اسلام مطلب مینوشتند، علمای اسلام از کتابهای آنها بیخبر بودند. دکتر وزیرخان به مولانا رحمتالله کتابهای انگلیسی میرساند و او را در فهمِ آنها یاری میکرد. در مناظرة سرسختِ رجب 1270ق، در شهرِ آگرا، کشیش شکست خورد.
[35]. پس از سلامِ مسنون ـ در روزنامة اَسَد مورخ 18 ژانویه، خبر رفتنِ شما به حج درج شده بود. باعثِ تعجب بود که در این اوضاع و احوال، شما قصدِ حج نمودهاید. از حالاتِ بقیع
و اهدافِ «انجمنِ تحفظ ماثرِ متبرکه» حتماً واقف هستید. ازاینرو، از جنابعالی در نهایتِ ادب استدعا به جا میآورم که حج را منصرف شوید تا به دشمنانِ اهلبیت ضررِ اقتصادی برسد. حکومت سعودی با پولِ حاجیها، ثروتمند شده است. اگر این منبعِ درآمد قطع شود، آنها حسابِ کار دستشان خواهد آمد. تا وقتیکه مقاماتِ مقدسة ما تعمیر نشوند و ما طبقِ عقیدهمان نتوانیم ارکانِ حج را آزادانه به جاآوریم، به حج نخواهیم رفت و دیگران را هم از به جاآوردنِ حج منع خواهیم کرد (جواد حسین، دبیرِ انجمنِ انیسالمؤمنین، مَهابَن از توابعِ شهرستانِ مَتُرا).
[36]. نوّاب سَر صادق محمد خان پنجم (1966ـ1904م).
[37]. ابوالاثر حفیظ جالَندَری(1982ـ1900م) سراینده سرودِ ملّی پاکستان وشاهنامه اسلام به اردو.
[38]. «Indian Civil Service» در دورة هندِ استعماری، نشانِ لیاقت بود که از طرفِ دولتِ انگلیسی به شهروندان داده میشد.
[39]. غلامالحَسنین در ذکرِ هر مکان، مختصری هم دربارة آن توضیح میدهد. این مشاهدات
و توضیحات در متنِ سفرنامه نیامده است. در ضمیمه آورده شده است.
[40]. عبدالعزیز بن عبدالرحمان آل سعود (1953ـ1932).
[41]. زنانِ بدکاره.
[42]. واحدِ پولِ هندوستان در گذشته که 100 پسه = 1 روپیه بود.
[43] . در متنِ سفرنامه از «کشتی رضوانی» (همان، ص115) هم نام میبرد.
[44] . Indo Arabic Food Company Bombay
[45] . Harry St John Bridger Philby(1960ـ 1885) که به شیخ عبدالله معروف بود. وی از 1908 تا 1915 در هندوستان بود. سپس در 1930 از مسیحیت به دین اسلام گروید. افسرِ
عالیرتبة انگلیسی که در مجلسِ سلطنتیِ سعودیها عضو بود. وی به زبانهایِ: اردو، فارسی، پَنجابی و بلوچی و به ویژه لهجههایِ مختلفِ عربی کاملاً مسلّط بود. از تألیفاتش: قلبِ عرب (1922)؛ عربهایِ وهابی (1928)؛ عربها(1930)، روزهایِ عرب، زندگینامه خودنوشت (1948).
[46]. روزنامه «همدم» از شهرِ لَکنو منتشر میشد و مَهاراجایِ منطقة محمودآباد (شهرِ لَکنو) سردبیر آن بود. در 7 اکتوبر و 18 نوامبر 1924 تلگرام شاه عبدالعزیز به «کمیته مرکزیِ جنبشِ خلافت» درج شده بود.
[47]. روزنامه «سرفراز» از شهرِ لَکنو منتشر میشد و در شمارههایِِ سپتامبر 1933؛ شماره 1 تا شماره 50؛ از 28 آوریل 1933 تا 17 نوامبر 1933وهمچنین سپتامبر 1933 مفصّل به نقلِ و بررسی بیانیة علمایِ نجد پرداخته بود.
[48]. «جنبشِ خلافت» برایِ جانبداری از خلافت عثمانی بر ضدّ بریتانیا بینِ سالهایِ 1918 تا 1924 در هندوستان در جریان بود و به همین منظور «کمیته مرکزیِ جنبشِ خلافت» تشکیل شده بود.
[49]. مولانا محمد علی جوهر (1931ـ1878)؛ مولانا شوکت علی (1938ـ1873). کتابِ «سیرتِ محمّد علی» را رییس احمد جعفری نَدوی دربارة او نوشته بود که در 1934 از «مکتبة جامعة ملّیة اسلامیه» منتشر شد.
[50]. مولانا سید غلام بیک «نیرنگ» (1952ـ1876). در آن زمان دبیرِ کلِ جمعیتِ مرکزیِ تبلیغالاسلام در شهرِ انبالا بود. نامة نوشته شدة او توسط سید لطیف حسین به غلامالحَسنین نوشته شده بود.