حج که صورت و نمودار مشهود اجتماع خدایی و اسلامی است،
حج که اجتماعی است با قصد و جاذبه الهی،
حج که با فکر و زبان و لباس متحد، انسانها را به سوی هدفی برتر پیش میبرد و امتیازات مادی را از میان بر میدارد،
حج که با شکوهترین عباداتی است که مسلمانان به جا میآورند،
حج که نمونه بارز مساوات و برابری طبقات مختلف میباشد،
حج که بزرگترین مظهر وحدت و یگانگی مسلمانان است،
حج که وسیله تحکیم روابط میان مسلمانان جهان است،
حج که میتواند بزرگترین کنگره سالانه اسلامی باشد و بسیاری از دشواریهای مسلمانان را برطرف کند و ... در لغت قصد و آهنگ کردن است.
و به قول راغب اصفهانی (1) «اصل الحجّ: القصد للزیّارة».
قال الشّاعر: «یحجّون البیت الزبرقان المُعَصْفَرا».
و در اصطلاح فقها: «الحجّ قصدالبَیْتِ لِلتّقرّب الی اللَّه تعالی بأفعال مخصوصةٍ فیاماکن مخصوصة»؛ «حج زیارت کعبه با اعمال مخصوص در مکانهای مخصوص است».
و یا به قول سید شریف جرجانی (2): «و فی الشّرع قصد بیتاللَّه تعالی بصفة
1- المفردات فیغریب القرآن، ص 107
2- تعریفات جرجانی؛ به نقل از لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه «حجّ».
1- دائرةالمعارف القرن العشرین، فرید وجدی، ج 3، ص 347. برای آگاهی بیشتر آنان که بخواهند از بحثلفظی نیز بهرهمند شوند، مطالب زیر به عنوان پاورقی نوشته میشود:
راغب اصفهانی در ص 107 «المفردات فیغریب القرآن» نوشته است:
حجّ به فتح اوّل مصدر است و حجّ به کسر اول اسم مصدر.
ابن منظور در کتاب «لسانالعرب» ذیل واژه «حجّ» در جلد یکم، صفحات: 569 و 570 نوشته است:
الحجّ: القصد. حجّ الینا فلان، ای قدم.
حجّه یحجّه حجّا، ای قصدهُ.
حججت فلانا، ای قصده.
رجل، محجوج، ای مقصود.
و قد حجّ بنو فلان فلاناً، ای اذا أطالوا الإختلاف الیه.
ثُمّ تَعُورِفَ استعمالهُ فیالقصد الی مکة للنسک الیالبیت بالأعمال المشروعة فرضاً و سنّةً.
ابن منظور از قول سیبویه نقل کرده است که گفت:
حجّه یحجّه حجّا کما قالوا: ذکره ذکراً.
یعنی فعل متعدّی است و مصدر آن به کسر حاء است.
ابن منظور از قول کسائی نقل کرده است که گفت:
کلامُ العرب کلُّه علی فَعَلْتُ فَعْلَةً الّا قَولَهم حَجَجْتُ حِجَّةً و رَأَیْتُ رُؤْیَةً.
والحجّه: السَّنَةُ / سال و الجَمعُ حجیج.
و ذوالحجّة: شهرالحجّ، سمّی بذلک للحجّ فیه. الجمع ذوات الحِجَّة.
امْرأةٌ حاجّة و نِسْوةٌ حَواجُّ بیتاللَّه بالإضافة وقتی که حجّ به جا بیاورند.
والحِجَّة: الطریق. والحُجَّة: البرهان. جمع آن، حُجَج و حِجاج است.
ابن منظور از قول ازْهَری نقل کرده است: انَّما سُمِّیت حجةً لأنَّها تَحِجّ ای تقصد و کذلک محجّة الطریق: هیالمقصد والمسلک.
محمد بن ابیبکر رازی متوّفای سال 660 ه. در صفحات 122 و 123 کتاب «مختار الصِّحاح» نوشته است: الحجُّ فیالأصل، القصد.
وفیالعُرف قصد مکة لِلنُّسکِ.
از باب رَدَّ یَرُدُّ است عینالفعل مضارع آن مضموم است. اسم فاعل آن حاجّ جمع آن حُجٌّ میباشد.
الحِجّ بالکسر، الاسم. والحِجّة بالکسر ایضا: المرّة و هی منالشواذ.
لانّ القیاس: الفتح. و حجّة بکسر حاء: سنة/ سال. جمع آن حِجَج، بر وزن عِنب. و ذوالحجّة بالکسر، شهرالحجّ. و جمعه: ذوات الحجّة. والحجّة: البرهان رجل مِحجاج: بالکسر: ای جَدِلٌ. والتحاجّ: التخاصُم.
تهانوی، در کتاب «کشّاف اصطلاحات الفنون» ج 2، ص 283 نوشته است:
حَجّ به فتح حاء مهمله و تشدید جیم منقوطه، در لغت قصد به سوی چیزی است و در شریعت قصد به سوی بیتاللَّه الحرام؛ یعنی کعبه است با اعمال مخصوص و در وقت مخصوص.
اهالی نجد، این کلمه را، به کسر حاء خوانند و بعضی نیز گفتهاند:
به فتح اسم مصدر و به کسر مصدر باشد و به عکس هم گفتهاند.
والحِجّة بالکسر: المرّة؛ یعنی یک مرتبه حج گزاردن و قیاس فتح است ولی به فتح شنیده نشده است.
و قال الخلیل: حجّ فلان، علینا: ای قدم، پس لفظ حجّ، اطلاق شده است بر قدوم و آمدن به سوی مکه.
شیخ طَبْرِسی در تفسیر ذیل آیه 158 سوره بقره «... فَمَن حَجَّ البَیتَ ...» گفته است: «حج در لغت قصد پی در پی و در شریعت قصد خانه خداست برای عمل.»
شیخ مجدالدّین محمد بن یعقوب فیروزآبادی در جلد یکم، ص 182 قاموس المحیط، نوشته است:
«حج در لغت؛ یعنی قصد. به فتح اول مصدر و به کسر اول اسم مصدر است.
فیروزآبادی، به «کثرة الاختلاف والتردّد و قصد مکّة لِلنُّسُک» تعبیر کرده است.
الحِجّة بالکسر: المرّة الواحدة شاذّ؛ لانّالقیاس، الفتح.
جلالالدین مقداد بن عبداللَّه السیوری متوفّای سال 826 ه. در جلد یکم، صفحه 257 کتاب «کنزالعرفان» مینویسد:
حج در لغت؛ یعنی القصد المتکرّر.
و در شرع: «قیل هو القصد الی بیتاللَّه لأداءِ مناسک مخصوصة.
یا بهتر است بگوییم: «انّه القصد الی بَیتاللَّه بمکةَ مَعَ أداء مناسک مخصوصة فی مشاعر مخصوصة هناک.
فخرالدین طریحی، متوفّای سال 1085 ه. در جلد دوم، صفحه 285 کتاب «مجمعالبحرین» ذیل آیه 95 سوره آل عمران «... وَ للَّهِ عَلَی النّاس حِجُّ البَیت مَنِ اسْتطاعَ الَیهِ سَبِیلًا ...) آورده است:
حجّ البیت: ای قصده و السعی فیه. میگویند حججت الموضع، حجّه حجّا از باب قتل (عین الفعل مضارع مضموم): قصدته، و بعدها در اصطلاح فقط سفر بیتاللَّه را حج گفتند و نه سفر دیگری را.
پس حجّ در لغت به معنای قصد است و در عرف فقها: قصدالبیت للتقرّب الیاللَّه بأفعال مخصوصة و بزمان مخصوص فی اماکن مخصوصة.
والحجّ فتحاً و کسراً لغتان و یقال: الحجّ بالفتح مصدرٌ و بالکسر الاسم.
شیخ طریحی در جلد 2، صفحه 286 مجمعالبحرین نوشته است: حجّة الوداع که در سال دهم هجری انجام شد، به کسر و فتح حاء و کسر و فتح واو قراءت شده است.
و نیز گفته است: ذوالحجّه به کسر درست است. (و هو شهرالحجّ)
بد نیست بدانیم که آل طریح در نجف بیت علم و فضل و ادب و تقوا بودهاند. این خاندان منسوباند به شیخ طریح بن خفاجی جدّ این خاندان.
و در وجه تسمیه این خانواده به «آل طریح»، گفتهاند که همسر خفاجی هفت بار پشت سرهم، سقط جنین کرد و چون به شیخ طریح آبستن شد نذر کرد که اگر خداوند او را فرزندی عطا کند، نامش را «طریح» خواهد گذاشت، چون فرزند به دنیا آمد، پدر برای وفای به نذر، او را «طریح» نامید و این خاندان به آل طریح مشهور شدند و نویسنده کتاب مجمعالبحرین، فخرالدّین طَریحی، به فتح طاء مؤلف است و نه به ضمّ طاء. برای آگاهی بیشتر نک: ج 1 صفحات: 5، 6 و 7 مقدّمه کتاب مجمعالبحرین.
ابوالحسن عاملی فتوحی، از علمای قرن 11 و 12 هجری در صفحه 123 کتاب «مقدّمه تفسیر مرآةالانوار و مشکوةالأسرار» که در واقع مقدّمهای است بر تفسیر البرهان سید هاشم بحرینی، نوشته است:
حج در لغت به معنای قصد و در عرف به خانه خدا رفتن برای زیارت است.
عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پور در جلد یکم صفحات: 222 و 223 کتاب «منتهی الأرب فیلغة العرب» نوشته است:
حجّ، به کسر و فتح حاء: قصد طواف بیتاللَّه با شروط معلوم است.
حجّ، بالکسر، یکبار حج کردن شاذّ است؛ زیرا که قیاس، فتح حاء است.
ذوالحجّه، به کسر، ماه حجّ است.
حُجّت به ضمّ: کلام مستقیم و برهان است.
حاجّ: مشدّد با ادغام و حاجج: صفت آن است برای مذکّر.
حاجّة: صفت مونّث و جمع آن «حواجّ» میباشد.
احجاج: به حج فرستادن است.
احتجاج: یعنی حجّت آوردن؛ یقال احتجّ علی حضمه.
محاجّة و حِجاج؛ یعنی حجّت آوردن و خصومت کردن. قال اللَّه تعالی. أَ تُحاجُّونی فیاللَّه
سعیدالخوری الشرتونی در جلد یکم، صفحه 164 کتاب «اقرب الموارد فی فصح العربیّة والشوارد» نوشته است:
حجّ فلاناً حجّاً (از باب نَصَرَ یَنْصُرُ): ای قصده.
ولی بعدها این کلمه در قصد به مکه برای زیارت خانه خدا به کار رفته است. حَجَّ فلانٌ عَلَینا: ای قَدِمَ؛ یعنی وارد شد.
ولی «حجّ زیدٌ عمراً: غلبه بالحجّة. الحاجّ: من زار البیت الحرام.
حاجّ گاهی اسم جمع به معنای حجّاج آمده است، همچون قول نحویها: «قدم الحاجّ حتّی المشاة»
در اقرب الموارد، حجّ به فتح حاء اسم مصدر و به کسر حاء مصدر است.
2- و اگر کسی بخواهد در این باره و در باره دیگر مسائل مربوط به مکّه مطالعه کند، میتواند به جلد نهم از صفحه 326 تا صفحه 372 «دائرةالمعارف القرن العشرین» مقالهای که فاضل دانشمند- محمد لبیب بک البتنونی- نوشته است، مراجعه کند.
1- شرح گلشن راز، صص 240 و 241
2- به نقل از صفحه 522 «نکتههایی از قرآن مجید».
3- یعنی: گلوی هواهای نفسانی و آزرا، در هنگام سربریدن قربانی، ببر.
4- نهجالبلاغه ص 422 چاپ صبحی الصّالح.
5- صبحی صالح ص نهجالبلاغه 695 در ترجمه «لم تناظروا» نوشته است: «ای لم ینظر الیکم بالکرامة، لا مناللَّه ولا منالناس، لإهمالکم فرض دینکم».
6- مائده: 98
7- حج: 25
8- بقره: 125
1- فیظلال القرآن، ج 1، ص 288
2- بقره: 199
3- بقره: 199
4- تفسیر نمونه، ج 2، ص 23
1- تفسیرالبرها، ج 3، ص 76
2- دلیل مباحث علوم القرآن المجید صفحات 69، 70 و 71 کتاب.
1- بقره: 125
2- بقره: 126
3- تفسیرالمنار، ج 1، ص 459
1- ابوالفتوح رازی هم در جلد یک ص 315 تفسیرش گفته است: «خلاف نیست در آن که، بیت در آیه کعبهاست.»
2- تفسیر غریب القرآن، ص 63
3- تفسیر القمی، ج 1، ص 59
4- تفسیر کشاف، ج 1، ص 309
5- تفسیر النبیان، ج 1، ص 450
6- شیخ مسعود سلطانی هم در جلد 1 صفحه 387 کتاب «اقصیالبیان» مینویسد: «بیت از ابیات الشعر، برای انضمام حروف و کلمات به یکدیگر است همان طور که بیت، از بیوت الناس، هم افراد و اهل یک قبیله را گرد میآورد.
7- تفسیر التبیان، ج 1، ص 451
1- همان مأخذ، ج 1، ص 452
2- احکام القرآن، ج 1، ص 183
3- قرطبی هم در جلد 2، صفحه 110 تفسیر خود، تای در «مثابة» را برای مبالغه دانسته و گفته است: «لکثرة من یثوب، ای یرجع»
4- احکام القرآن، ج 1، ص 38
5- تفسیر مجمعالبیان، ج 1، ص 203؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 1، ص 315؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 168؛ تفسیر بیضاوی، ج 1، ص 187؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 151؛ تفسیر شبّر ص 58؛ تفسیر جلالین ص 26، تفسیر صافی، ج 1، ص 139
6- تفسیر جوامع الجامع، ج 1، صص 77 و 78، طبرسی در ضمن گفته است: «البیت اسم غالب للکعبةکالنجم للثریّا».
7- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 168
1- دو کتاب «التبیان فی اعراب القرآن ...» و املاء ما منّ به الرّحمن ...» بااسمهای مختلف که نویسنده آنهاابوالبقاء عکبری است، یک کتاب است.
2- التبیان، ج 1؛ ص 112 و «املاء ما منّ به الرحمن ...»، صص 61 و 62
3- تفسیر المنار، ج 1، ص 459
4- پرتوی از قرآن، ج 1، ص 296 تا 300
5- چه نیکو گفته است خواجه عبداللَّه انصاری در صفحه 53 تفسیر ادبی و عرفانیاش: «دل مردمان را خانهخود ساختیم که بیگانه چون نگرد، جز فجری نبیند «که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا» ولی دوست وراء سنگ نگرد».
6- فی ظلال القرآن، ج 1، صص 154 و 155
7- مختصر من تفسیر الامام الطبری، ج 1، صص 52 و 53
8- مُعترک الأقران فی اعجاز القرآن، ج 2، ص 264
9- کنزالعرفان فی فقه القرآن، ج 1، صص 309 و 310
10- اقصی البیان فی آیات الاحکام، ج 1، ص 387
1- ثعالبی نویسنده تفسیر «الجواهر الحسان فیتفسیرالقرآن» که نامش عبدالرحمان بن محمد بن مخلوفالجعفری الجزائری میباشد، فقیهی است از شمال آفریقا. وی در سال 788 هجری در الجزایر متولد شده، به تونس و قاهره رفته است و در سال 873 هجری، فوت شده است برخی هم تاریخ فوت او را سال 875 هجری دانستهاند.
مهمترین تألیف او همین تفسیر است، کتاب دیگرش «العلوم الفاخرة فیالنظر فی امورالآخرة» میباشد. در اخلاق هم کتابی به اسم «جامعالأمهات فیاحکام العبادات» نوشته است.
ثعالبی نویسنده تفسیر، غیر از ثعالبی نیشابوری نویسنده «یتیمة الدّهر فی محاسن اهل العصر» است. ثعالبی نیشابوری در سال 350 هجری متولد و در 429 هجری فوت شده است. ثعالبی نیشابوری مجموعهای به اسم «ثمار القلوب فیالمضاف والمنسوب» نوشته است و «کنزالکتاب» نیز که 2500 قطعه از 250 شاعر را گرد آورده از ثعالبی نیشابوری است. برای آگاهی بیشتر رجوع شود به: دائرةالمعارف الاسلامیّة ماده ثعالبی، نوشته بروکلمان، ص 193 و 200
2- تفسیر ثعالبی، ج 1، ص 106
3- بقره: 125
4- احکام القرآن، ج 1، ص 38
5- تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 203. شیخ طبرسی گفته است:
«و قوله تعالی أمنا اراد مأمنا، ای موضع أمن»
و نیز گفته است: «و کان قبل الاسلام یری الرجل قاتل أبیه فیالحرم فلا یتعرّض له» ونیز گفته است: «و کانوا قد توارثوه من دین اسماعیل فبقوا علیه الی ایّام نبیّنا صلیاللَّه علیه و آله».
6- تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 77
7- تفسیر قرطبی، ج 2، ص 111
8- تفسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 302
9- تفسیر صافی، ج 1، ص 139
10- تفسیر المنار، ج 1، ص 459