رسیدهای! گفت: آری، چهارده سال در نماز بادیه قطع کردهام، گفت: تو در نماز قطع کردهای من در نیاز.»
و گاهی عارف در طی مسیر اگر حال عارفانه خود را از دست میداد، همانجا مینشست تا آن را دوباره دریابد.
«نقل است که جنید گفت: جوانی را دیدم در بادیه زیر درخت مغیلان. گفتم: چه نشانده است تو را؟ گفت: حالی داشتم اینجا گم شد، ملازمت کردهام تا باز یابم، گفت: به حج رفتم، چون باز گشتم همچنان نشسته بود. گفتم: سبب ملازمت چیست؟ گفت: آنچه میجستم اینجا باز یافتم، لاجرم اینجا را ملازمت کردم. جنید گفت: ندانم که کدام حال شریفتر از آن دو حال، ملازمت کردن در طلب حال یا ملازمت در یافت حال.»
آنان به مکه و کعبه احترام مخصوص میکردند و گاه در این سرزمین پای دراز نمیکردند و هنگام خواب، پشت بر زمین نمینهادند. درباره ابو محمد جریری چنین آمده:
«نقل است که یک سال به مکه مقام کرد که نخفت و سخن نگفت و پشت باز ننهاد و پای دراز نکرد. ابوبکر کتّانی گفت: این چنین به چه توانستی کرد؟ گفت: صدق باطن، مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت کرد.»
«سی سال در حرم به زیر ناودان نشسته بود که در این سی سال، در شبانه روزی یک بار طهارت تازه کردی و در این مدت خواب نکرد.»
برخی از عرفا بی آنکه زاد و توشهای با خود بردارند، به حج میرفتند و آن را نشانه توکّل میدانستند.
آنان از دیگران نیز توشه نمیگرفتند و آن را منافات با توکّل میدانستند. بُشر حافی شرط
ص: 41
همراهی خود با حاجیان را سه چیز معرفی کرد:
* چیزی با خود برنداریم* از کسی چیزی درخواست نکنیم* اگرچیزی دادند نپذیریم.
عطار در ذکر حال بُشر حافی چنین میگوید:
«نقل است که گروهی بر بُشر آمدند که از شام آمدهایم، به حج میرویم، رغبت کنی با ما؟
گفت: به سه شرط؛ یکی آنکه هیچ برنگیریم و هیچ نخواهیم و اگر چیزیمان بدهند نپذیریم. گفتند: ناخواستن و بر ناگرفتن توانیم امّا اگر فتوحی پدید آید نتوانیم که نگیریم.
گفت: شما توکّل بر زاد حاجیان کردهاید و این بیان آن سخن است که در جواب آن صوفی گفته است که اگر در دل کرده بودی که هرگز از خلق چیزی قبول نخواهم کرد، این توکّل بر خدای بودی.»
(1) آنان اگر درخواست چیز از دیگران را از ذهن میگذراندند، خود را در توکّل دروغگو به حساب میآوردند و سخت ملامت میکردند.
عطار در ذکر حال ابراهیم ادهم چنین میگوید:
«نقل است که یک بار در بادیه بر توکّل بودم، چند روز چیزی نیافتم، دوستی داشتم، گفتم:
اگر بر وی روم توکّلم باطل شود، در مسجد شدم و بر زبان براندم که «تَوَکَّلْتُ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ، لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»
(2) هاتفی آواز داد که سبحان آن خدایی که پاک گردانیده است روی زمین را از متوکّلان. گفتم: چرا؟ گفت: متوکّل که بود آنکه برای لقمهای که دوستی مجازی به وی دهد، راهی دراز در پیش گیرد و آنگاه گوید: «تَوَکَّلْتُ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ»، دروغی را توکّل نام کرده.»
(3) آنان در توکّل تا آنجا دقت میکردند که اتکا و وابستگی به یک خوردنی یا نوشیدنی را نیز خلاف توکّل میدانستند.
«از ابو سلیمان دارایی نقل است که گفت: مریدی دیدم به مکه هیچ نخوردی الّا آب زمزم.
گفتم: اگر این آب خشک شود چه خوری؟ پس برخاست و گفت که: جزاکاللَّه خیراً مرا راه نمودی که چندین سال زمزم پرست بودم! این بگفت و برفت.»
(4)
1- بشر حافی، باب 12، ص 110
2- برگرفته از سوره فرقان، آیه 58: وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیّ الّذی لا یَموت.
3- ابراهیم ادهم، باب 11، ص 99
4- باب 23، ابو سلیمان دارایی، ص 231
ص: 42
تکیه نکردن به دلو و رَسَن
آنان حتی استفاده از دلو و ریسمان را جهت آب کشیدن از چاه روا نمیدانستند و آن را خلاف توکّل میشمردند. ابو عبداللَّه محمدبن خفیف گفت:
«در ابتدا خواستم که به حج روم، چون به بغداد رسیدم چندان پندار در سر من بود که به دیدن جنید نرفتم. چون به بادیه فرو شدم، رسنی و دلوی داشتم، تشنه شدم، چاهی دیدم که آهویی از وی آب میخورد، چون به سرِ چاه رفتم، آب به زیر چاه رفت. گفتم:
خداوندا! عبداللَّه را قدر از این آهو کمتر است؟! آوازی شنیدم که: این آهو، دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود. وقتم خوش شد، دلو و رسن بینداختم و روانه شدم، آوازی شنیدم که یا عبداللَّه، ما تو را تجربت میکردیم تا چون صبر میکنی بازگرد و آب خور.
بازگشتم، آب بر لب چاه آمده بود، وضو ساختم و آب خوردم و برفتم، تا به مدینه، حاجتم هیچ به آب نبود. به سبب طهارت چون بازگشتم، به بغداد رسیدم. روز آدینه به جامع شدم. جنید را چشم بر من افتاد، گفت: اگر صبر کردتی آب از زیر قَدَمت برآمدی.»
(1) تکیه نکردن به دینار و درهم
آنان در سفر حج، بر داشتنِ دینار و درهم و سیم و ذهب؛ یعنی نقره و طلا را، جهت بیع، خلاف توکّل میدانستند.
گروهی بر بُشر آمدند که از شام آمدهایم، به حج میرویم، رغبت کنی با ما؟ گفت: به سه شرط؛ یکی آنکه هیچ برنگیریم و هیچ نخواهیم و اگر چیزیمان بدهند نپذیریم
درباره ابراهیم ادهم که پادشاهی و تخت و تاج را رها کرده و در سلک عرفا درآمده بود، نقل است که گفت:
«وقتی در بادیه، متوکّل میرفتم، سه روز چیزی نیافتم، ابلیس بیامد و گفت: پادشاهی و آن چندان نعمت بگذاشتی تا گرسنه به حج میروی، با تجمّل به حج هم توان شد که چندین رنج به تو نرسد. گفت: چون این سخن از وی بشنودم، به سر بالایی برفتم. گفتم: الهی،
1- باب 70، عبداللَّه محمد خفیف، ص 126
ص: 43
دشمن را بر دوست گماری تا مرا بسوزاند! مرا فریاد رس، که من این بادیه را به مدد تو قطع توانم کرد. آواز آمد که: یا ابراهیم، آنچه در جیب داری بیرون انداز تا آنچه در غیب است ما بیرون آوریم. دست در جیب کردم، چهار دانگ نقره بود که فراموش مانده بود، چون بینداختم، ابلیس از من برمید و قوتی از غیب پدید آمد.»
(1) در باره ابو حمزه خراسانی نقل است:
«یک بار متوکّل در بادیه شد و نذر کرد که از هیچکس هیچ چیز نخواهد و به کس التفات نکند و برین نذر بهسر برد، بی دلو و رسن و متوکّل وار مجرّد برفت. پارهای سیم در جیب داشت که خواهرش بدو داده بود، ناگاه توکّل داد خود طلبید، گفت: شرم نداری، که آنکه سقف آسمان را بی ستون نگاه دارد، معده تو را بی سیم پوشیده نگاه ندارد؟! پس آن سیم بینداخت.»
(2) تکیه نکردن به بانگ خروس
عرفا در تکیه نداشتن به غیر حق، دقتی وسواسگونه داشتند، تا جایی که پیدا کردن راه با صدای خروس را اتکا به غیر خدا قلمداد میکردند و آن را خلاف توکّل و حتی مستحق تنبیه میدانستند. درباره ابراهیم خواص نقل است که گفت:
«وقتی در بادیه راه گم کردم، بسی برفتم و راه نیافتم. همچنان چند شبانه روز به راه میرفتم تا آخر آواز خروسی شنیدم. شاد گشتم و روی بدان جانب نهادم. آنجا شخصی دیدم، بدوید مرا قفایی بزد؛ چنانکه رنجور شدم. گفتم: خداوندا! کسی که بر تو توکّل کند با وی این کنند؟! آوازی شنودم که تا تو توکّل بر ما داشتی عزیز بودی، اکنون توکّل بر آواز خروس کردی، اکنون آن قفا بدان خوردی.»
(3) بیرون نیاوردن خار مغیلان از پا
آنان در حین سفر، اگر خار مغیلان به پایشان فرو میرفت، آن را بیرون نمیآوردند و رهایی از آن را خلاف توکّل میشمردند. در باره احمد خضرویه نقل است که گفت:
«یک بار به بادیه بر توکّل به راه حج درآمدم، پارهای برفتم، خار مغیلان در پایم شکست،
1- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 103
2- باب 65، ابوحمزه خراسانی، ص 113
3- باب 73، ابراهیم خواص، ص 150
ص: 44
بیرون نکردم، گفتم: توکّل باطل شود؛ همچنان میرفتم، پایم آماس گرفت، هم بیرون نکردم؛ همچنان لنگان لنگان به مکه رسیدم و حجّ بگزاردم و همچنان بازگشتم و جمله راه از وی چیزی بیرون میآمد و من به رنجی تمام میرفتم. مردمان بدیدند و آن خار از پایم بیرون کردند. پایم مجروح شد. روی به بسطام نهادم، به نزدیک بایزید درآمدم، بایزید را چشم بر من افتاد. تبسّمی بکرد و گفت: آن اشکیل که بر پایت نهادند، چه کردی؟ گفتم اختیار خویش به اختیار او بگذاشتم. شیخ گفت: ای مشرک! اختیارِ من میگویی؟! یعنی تو را نیز وجودی و اختیاری هست؟ این شرک نبود؟!»
(1) تکیه نکردن به همنشینی با خضر علیه السلام
عارفان، گاه از همنشینی با خضر علیه السلام دوری میجستند، چون میترسیدند که خلاف توکّل و اعتماد بر دون حق باشد. در شرح حال ابراهیم خواص آمده است:
« (از وی) پرسیدند از حقیقت ایمان. گفت: اکنون این جواب ندارم، از آنکه هر چه گویم عبارت بود مرا، باید که به معاملت جواب گویم، اما من قصد مکه دارم و تو نیز بر این عزمی. در این راه با من صحبت دار تا جواب مسأله خود بیابی. مرد گفت: چنان کردم.
چون به بادیه فرو رفتیم، هر روز دو قرص و دو شربت آب پدید آمدی؛ یکی به من دادی و یکی خود را نگه داشتی، تا روزی در میان بادیه پیری به ما رسید، چون خواص را بدید از اسب فرود آمد و یکدیگر را بپرسیدند و زمانی سخن گفتند. پیر برنشست و بازگشت.
گفتم: ای شیخ، این پیر که بود؟ گفت: جواب سؤال تو گفتم. گفتم: چگونه؟ گفت: آن خضر علیه السلام بود. از من صحبت خواست، من اجابت نکردم، ترسیدم که توکّل برخیزد و اعتمادم بر دونِ حق پدید آید.»
(2) پذیرش امداد غیبی
باآنکه ابراهیم خواص از بیم اتکا بهغیر حق، از همنشینی با خضر میترسید، اما در دو جا یاری و راهنمایی غیر منتظره را پذیرفت.
عطار در باره وی آورده است:
«وقتی دربادیه راه گمکردم، شخصی دیدم فراز آمد و سلامکرد وگفت: تو راه گم کردهای؟
1- باب 33، احمد خضرویه، ص 290
2- باب 73، ابراهیم خواص، ص 149
ص: 45
گفتم: بلی، گفت راه به تو بنمایم وگامی چند برفت از پیش، و از چشم ناپدید شد.
بنگرستم بر شاه راه بودم، پس از آن، دیگر راه گم نکردم. در سفر گرسنگی و تشنگیام نبود.»
(1) عطار درباره وی گفته است:
«وقتی در سفری بودم، تشنه شدم؛ چنانکه از تشنگی بیفتادم! یکی را دیدم که آب بر روی من همی زد، چشم باز کردم، مردی را دیدم نیکو روی بر اسبی، خنک مرا آب داد و گفت:
در پسِ من نشین و من بهحجاز بودم، چون اندکی از روز بگذشت، مراگفت: چه میبینی؟
گفتم: مدینه. گفت: فرو آی و پیغامبر علیه السلام را از من سلام کن.»
(2) مرگ عارفانه یا حج خونین
بسیار اتفاق میافتاد که زائران در هنگام سفر، گاه از شدّت ناملایمات، گاه به خاطر گم کردن راه و تمام شدن آذوقه و گاه به خاطر بیماری و گرسنگی و تشنگی میمردند و همانجا دفن میشدند و گاهی مرگ آنان به خاطر شدّت حضور و لذّت قرب به پروردگار بود که بیشتر در «میقات»، که مکان احرام و لبیک گفتن است، اتفاق میافتاد. آنان این مرگ را «مرگ سرخ» و این حج را «حج خونین» نام مینهادند. در باره ابراهیم ادهم گفتهاند:
«در بادیه که میرفت، گفت: به ذاتالعِرق رسیدم، هفتاد مرقّع پوش را دیدم جان بداده و خون از بینی و گوش ایشان روان شده. گرد آن قوم برآمدم؛ یکی را رمقی هنوز مانده بود.
پرسیدم که: ای جوانمرد، این چه حالت است؟ گفت: ای پسر ادهم، عَلَیکَ بِالْماء وَالْمِحْراب،
(3) دور دور مرو که مهجور گردی و نزدیک نزدیک میا که رنجور گردی. کس مبادا که بر بساط سلاطین گستاخی کند. بترس از دوستی که حاجیان را چون کافران روم میکشد و با حاجیان غزا میکند. بدان که ما قومی بودیم صوفی، قدم به توکّل در بادیه نهادیم و عزم کردیم که سخن نگوییم و جز از خداوند اندیشه نکنیم و حرکت و سکون از بهر او کنیم و به غیری التفات ننماییم، چون بادیه گذاره کردیم و به احرامگاه رسیدیم، خضر علیه السلام به ما رسید، سلام کردیم و او سلام را جواب داد، شاد شدیم، گفتیم: الحمد للَّه که سفر برومند آمد و طالب به مطلوب پیوست که چنین شخصی به استقبال ما آمد. حالی به جانهای ما ندا کردند که ای کذّابان و مدّعیان، قولتان و عهدتان این بود؟! مرا فراموش
1- باب 73، ابراهیم خواص، ص 152
2- باب 73، ابراهیم خواص، ص 149
3- ملازم وضو و نماز باش
ص: 46
کردید و به غیر من مشغول گشتید؟! بروید که تا من به غرامت، جان شما به غارت نبرم و به تیغ غیرت، خونِ شما نریزم، با شما صلح نکنم. این جوانمردان را که میبینی همه سوختگان این بازخواستاند. هلا، ای ابراهیم، تو نیز سر این داری. پای در نه و الّا دور شو. ابراهیم حیران و سرگردانِ آن سخن شد. گفت: گفتم: تو را چرا رها کردند؟ گفت:
گفتند: ایشان پختهاند تو هنوز خامی. ساعتی جان کن تا تو نیز پخته شوی. چون پخته شدی تو نیز از پی درآیی. این بگفت و او نیز جان بداد.»
(1) خون ریز بود همیشه در کشور ما جان عود بود همیشه در مجمر ما
داری سرِ ما وگرنه دور از برِ ما ما دوست کُشیم و تو نداری سرِ ما
دریای خون
درباره رابعه نقل است که در سفر دوم حجّ خود گفت:
«یا ربّ العزّة، نقطه فقر میخواهم. ندا آمد: حدیث فقر با تو نتوان گفت و لکن برنگر.
رابعه برنگریست، دریایی خون دید در هوا ایستاده، هاتفی آواز داد که این همه، آب دیده عاشقان ماست که به طلب وصال ما آمدند که همه در منزلگاه اول فرو شدند که نام و نشان ایشان در دو عالم از هیچ مقام برنیامد.»
(2) اخلاق حجگزار
حجگزارانی که اهل معرفت بودند و با شناخت، به این سفر الهی دست میزدند، دارای ویژگیهایی بودند که آنها را از سایر افراد متمایز میکرد؛ از جمله:
پرهیز از غرور
عرفا بسیار مواظب بودند که در این سفر معنوی و الهی دچار غرور کاذب و ناخالصی نشوند و اگر احساس غرور میکردند، به نفس خود هشدار میدادند که از اینگونه تصوّرات ناروا و خطورات باطل دوری گزینند:
«بوالحسن مزیّنگفت: بهبادیه فروشدم، بیزاد و راحله، چون به کنار حوضی رسیدم، بنشستم و با خود گفتم: بادیه بریدم بیزاد و راحله؛ یکی را دیدم که بانگ بر من زد که: ای
1- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 88
2- تذکرة الاولیاء، ابوعلی جرجانی، باب 68، صص 62 و 63
ص: 47
حجّام، لا تحدّثْ نفسک بالاباطیل، نگاه کردم کتّانی را دیدم، توبه کردم و به خدای بازگشتم.»
(1) آنان برای گریز از غرور، گاهی خودشکنی میکردند و کاری میکردند که مردم به آنان بدبین شوند و از گردشان پراکنده شوند؛ چنانکه ابراهیم ادهم خود را ناشناس جلوه داد و او را زندیق خواند، مردم نیز در حالی که او را نمیشناختند. به وی سیلی زدند.
عطار نیشابوری در تذکرة الاولیا، در شرح حال ابراهیم ادهم میگوید:
«نقل است که چهارده سال در قطع بادیه کرد که همه راه، در نماز و تضرّع بود تا به نزدیک مکه رسید، پیران حرم خبر یافتند، همه به استقبال او بیرون آمدند، او خویشتن در پیش قافله انداخت تا کسی او را نشناسد، خادمان از پیش برفتند، ابراهیم را بدیدند در پیش قافله میآمد، او را ندیده بودند، ندانستند، چون بدو رسیدند، گفتند: ابراهیم ادهم نزدیک رسیده است که مشایخ حرم به استقبال او بیرون آمدهاند، ابراهیم گفت که چه میخواهید از آن زندیق؟! ایشان در حالی سیلی در او بستند گفتند: مشایخ مکه به استقبال او میشوند تو او را زندیق میگویی؟! گفت: من میگویم زندیق اوست چون از او درگذشتند، ابراهیم روی به خود کرد و گفت: هان! میخواستی که مشایخ به استقبال تو آیند، باری سیلی چند بخوردی، الحمد للَّهکه به کام خودت بدیدم. پس در مکه ساکن شد رفیقانش پدید آمدند و او از کسب دست خود خوردی، درودگری کردی.»
(2) بی اعتنایی به ستمگران
آنان به خاطر زهد و دوری از دنیا، به پادشاهان و ستمگران نیز بی اعتنا بودند و به آنان توجهی نداشتند. عطار نیشابوری در ذکر حال فضیل عیاض نقل میکند که هارون الرشید در سفر مکه شبی به وزیر خود فضل برمکی گفت: «مرا بر مردی بَر که مرا به من بنماید» او ابتدا وی را به خانه سفیان بن عُیَیْنه برد. سفیان گفت: «مرا خبر بایست کرد تا خود بیامدمی» هارون گفت: «این آن مرد نیست که من میطلبم» فضل برمکی او را در پیش فضیل عیاض برد، هارون پس از مکالمات طولانی و شنیدن پند و اندرزهای وی گفت: «آوه، ای رجل هو! این چه مردی است! مَلِک بر حقیقت فضیل است و صولت او عظیم است و حقارت دنیا در چشم او بسیار».
(3)
1- باب 69، ابوبکر کتّانی، 120
2- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 89
3- تذکرة الاولیا، رابعة العدویّة، باب 9، ص 78
ص: 48
استفاده نکردن از خدمات رفاهی پادشاهان در حج
عرفا از خدمات عمومی و امکانات رفاهی پادشاهان جهت آسایش حجاج بیتاللَّهالحرام نیز استفاده نمیکردند. درباره ابراهیم ادهم چنین آمده:
«نقل است که چندین حج پیاده بکرد، از چاه زمزم آب برنکشید. گفت زیرا که دلو و رسنِ آن از مال سلطان خریده بودند!»
(1) نقل است که (ابراهیم ادهم) چندین حج پیاده بکرد، از چاه زمزم آب برنکشید. گفت: زیرا که دلو و رسنِ آن از مال سلطان خریده بودند!
آنان حتی از میوهای که زمین آن متعلق به لشکریان و اطرافیان سلاطین بود بهره نمیبردند. در باره ابراهیم ادهم آوردهاند:
«گفت: از میوه مکه چهل سال است تا نخوردهام و اگر نه، در حال نزع بودمی، خبر نکردمی و از بهر آن نخورد که لشکریان بعضی از آن زمینهای مکه خریده بودند.»
(2) همراهی با خانواده
در گذشته، سفرهایی مانند جهاد و حج. چون پرخطر و طولانی بود، عرفا یا خانواده خود را همراه میبردند و یا اگر تنهایشان میگذاشتند به او پیشنهاد طلاق و رهایی میدادند تا در غیاب آنها هر تصمیمی که میخواهند بگیرند و بدین وسیله حقشان ضایع نشود. عطار در شرح حال فضیل عیاض آورده است:
«زن را گفت: ای زن، من قصد خانه خدا دارم اگر خواهی تا پای تو گشاده کنم. زن گفت:
من هرگز از تو جدا نروم و هرجا که تو باشی با تو باشم. پس برفتند تا به مکه رسیدند، حق تعالی راه بر ایشان آسان گردانید و آنجا مجاور گشت.»
(3) دعا
دعا سخن عاشقانه بنده با خداست. حرف دل آفریده با آفریدگار است. بیانی بیآداب و ترتیب و برآمده از دلِ تنگ و راز و نیاز صمیمانه نیازمند با بینیاز است و اگر این رابطه
1- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 96
2- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 96
3- باب 72، حسین منصور حلاج، ص 136
ص: 49
عاشقانه در کنار خانه یار و حریم دوست باشد دلپذیرتر است.
دعا در طواف
کعبه و هنگام طواف، مکان و زمانی مناسب جهت توبه و راز و نیاز اهل دل با پروردگار است. عرفا در این موقعیت برای حاجات مادی و معنوی خود دعا میکردند. ابو یعقوب نهرجوری گفت:
«مردی یک چشم را دیدم در طواف که میگفت: أعوذُ بِکَ مِنْکَ، پناه میجویم از تو به تو، گفتند: این چه دعاست؟! گفت: روزی نظری کردم به یکی که در نظرم خوش آمد، طپانچه از هوا درآمد و بر این یک چشم من زد که بدو نگرسته بودم. آوازی شنیدم که: نگرستنی طپانچهای اگر زیادت دیدی زیادت کردیمی و اگر نگری خوری.»
(1) حلقه در کعبه
حلقه در کعبه از مکانهایی است که مردم آن را میگرفتند و با خدای خود راز و نیاز میکردند. عطار نیشابوری در ذکر حال ابراهیم ادهم آورده است:
«نقل است که ابراهیم گفت: شبها فرصت میجستم تا کعبه را خالی یابم از طواف و حاجتی خواهم، هیچ فرصت نمییافتم، تا شبی بارانی عظیم میآمد، برفتم و فرصت را غنیمت شمردم تا چنان شد که کعبه ماند و من، طوافی کردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه، ندایی شنیدم که عصمت میخواهی تو از گناه! همه خلق از من همین میخواهند، اگر همه را عصمت دهم دریاهای غفّاری و غفوری و رحمانی و رحیمی من کجا شود؟! پس گفتم: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی، ندایی شنودم که از همه جهان با ما سخن گویی و سخن خود گویی، آن به که سخن تو دیگران گویند.»
(2) نصیحت هنگام طواف
در اهمیت خیرخواهی برای بندگان خدا و پند و اندرز به آنان، همین بس که عرفا در حین طواف، از انجام آن کوتاهی نمیکردند و آن را مخالف شأن طواف نمیدانستند. تذکرة الأولیا در ذکر حال ابراهیم ادهم آورده است:
1- باب 53، ابویعقوب فهرجوری، ص 81
2- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 92
ص: 50
«احمد خضرویه گفت: ابراهیم (ادهم) مردی را در طواف گفت: درجه صالحان نیابی تا از شش عقبه نگذری؛ یکی آنکه درِ نعمت بر خود ببندی و درِ محنت بر خود بگشایی و درِ عزّ بربندی و درِ ذلّ بگشایی و درِ خواب بربندی و درِ بیداری بگشایی و درِ توانگری ببندی و درِ درویشی بگشایی و درِ امل ببندی و درِ اجل و درِ آراسته بودن و درِ ساختگی کردن مرگ بگشایی.»
(1) ختم قرآن در طواف
ختم قرآن در طواف، از کارهایی بوده که عرفا انجام میدادند. عطار در شرح حال ابوبکر کتّانی آورده است:
«او را چراغ حرم گفتند و در مکه مجاور بود تا وقت وفات و اول شب تا آخر نماز کردی و قرآن ختم کردی و در طواف دوازدههزار ختم قرآن کرده بود.»
(2) دعا در حجر الأسود
حجر الأسود رکنی است که حاجی وقتی به آن میرسد مستحب است آن را ببوسد یا استلام کند و اگر نتواند، به آن اشاره کند و بگوید: «أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاةِ»؛ «امانتم را ادا کردم و پیمانم را بستم تا شاهد بر وفای به پیمانم باشی.»
یکی از عرفا هنگام طواف هر بار که به آن میرسید دعا میکرد:
«نقل است که گفت: شبی طواف گاه خالی یافتم، طواف میکردم و هربار که به حجرالأسود میرسیدم، دعا میکردم و میگفتم: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حالًا وَ صِفَةً لا أَتَغَیَّرُ مِنْهُ؛ بار خدایا! مرا حالی و صفتی روزی کن که از آن نگردم! یک روز از میان کعبه آوازی شنیدم که یا ابوالحسین، میخواهی که با ما برابری کنی؟! ماییم که از صفت خود برنگردیم، امّا بندگان گردان گردان داریم تا ربوبیّت از عبودیّت پیدا گردد. ماییم که بر یک صفتیم، صفت آدمی گردان است.»
(3) دعا در ملتزَم
ملتزم از مکانهایی است که اهل معرفت در آنجا به دعا و تضرع و زاری میپرداختند و حاجات خود را از خدا طلب میکردند. عطار در ذکر حال ابو یعقوب نهرجوری آورده است:
1- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 101
2- باب 69، ابوبکر کتّانی، ص 119
3- باب 46، ابوالحسین نوری، ص 52
ص: 51
«نقل است که یکی او را گفت: در دل خود سختی مییابم و با فلان کس مشورت کردم مرا روزه فرمود، چنان کردم، زایل نشد و با فلان گفتم، سفر فرمود، کردم زایل نشد. او گفت: ایشان خطا کردند طریق تو آن است که در آن ساعت که خلق بخسبند به ملتزم روی و تضرّع و زاری کنی و بگویی خداوندا! در کار خود متحیّرم، مرا دستگیر، آن مرد گفت: چنان کردم زایل شد.»
(1) دعا در عرفات
عرفات سرزمینی است که حجاج در حج واجب، از ظهر روز نهم ذی حجه تا غروب همان روز، در آنجا وقوف میکنند و به مناجات و راز و نیاز عاشقانه با محبوب میپردازند.
آنان این نیم روز روحانی و معنوی را با تضرّع و زاری، خاشعانه به بارگاه احدیت و درخواست آمرزش و مغفرت از او با شناخت و معرفت سپری میکنند و هنگام غروب آفتاب سیل آسا به سوی مشعر میروند. عطار در شرح حال فضیل عیاض آورده است:
«نقل است که یک روز به عرفات ایستاده بود، آن همه خلق میگریستند با چندان تضرّع و زاری و گریستن و خواهش کردن. گفت: ای سبحاناللَّه، اگر چندین مردم به یک بار به نزدیک مردی شوند و از وی یک دانگ سیم خواهند، چه گویید؟ آن همه مردم را نومید کند؟ آن مرد گفت: نه، گفت: بر خداوند تعالی آمرزش همه آسانتر است از آنکه بر آن مرد دانگی سیم که بدهد، که او اکرم الأکرمین است. امید آن است که همه را آمرزیده گرداند. در عرفات شبانگاه از او پرسیدند که حال این مردمان چون میبینی؟ گفت: همه آمرزیدهاند. اگر من در میان ایشان نه امی. گفتند: چون است که ما هیچ ترسنده نمیبینم؟
گفت: اگر شما ترسنده بودی ترسگاران از شما پوشیده نبودندی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده ماتم زدگان را تواند دید. گفتند: مرد در کدام وقت در دوستی حق به غایت رسد؟ گفت: چون منع و عطا هر دو بر او یکسان شوند به غایت محبت رسیده است.»
(2) منصور حلاج نیز از کسانی است که در صحرای عرفات سر بر تلّ ریگ نهاد و با ندای «یَا دَلِیلَ الْمُتَحَیِّرِین» به مناجات با پروردگار عزیز و پاک پرداخت. عطار درباره او آورده است:
«پس در عرفات گفت: یَا دَلِیلَ الْمُتَحَیِّرِین و چون دید که هرکس دعا کردند، او نیز سر بر
1- باب 53، ابویعقوب نهرجوری، ص 80
2- باب 9، رابعة العدویه، ص 79
ص: 52
تلّ ریگ نهاد و نظاره میکرد، چون همه بازگشتند، نفسی بزد گفت: پادشاها! عزیزا! پاکت دانم، پاکت گویم از همه تسبیح مسبّحان و از همه تهلیل مهلّلان و از همه پندار صاحب پنداران. الهی تو میدانی که عاجزم از مواضع شکر، تو به جای من شکر کن خود را، که شکر آن است و بس.»
(1) دعا در مسجد خَیف
مسجد خَیف در سرزمین منا است و منا مکانی است که حجاج سه روز در آنجا به سر میبرند. در روز عید قربان به رمی جمره عقبه، قربانی و سر تراشی میپردازند و در روزهای یازدهم و دوازدهم ذی حجه در آنجا به شیطانهای سهگانه سنگ میزنند و شبها را بیتوته میکنند. بسیاری از حجاج، بیتوته و عبادات خود را در آن مسجد انجام میدهند.
عطار نیشابوری در تذکرة الأولیا در ذکر حال حسن بصری، داستان کسی را نقل میکند که در اثر گناهی، قرآن را فراموش کرد و سپس به مسجد خیف راهنمایی شد و در آنجا پیری در حق او دعا کرد و قرآن بر او گشاده شد:
«نقل است که ابو عمرو، امام القّراء، قرآن تعلیم کردی، ناگاه کودکی صاحب جمال بیامد که قرآن آموزد. ابو عمرو به نظر خیانت در وی نگریست! قرآن تمام، از ألف الحمد تا سین من الجنة والناس فراموش کرد. آتشی در وی افتاد و بیقرار شد و به نزدیک حسن بصری رفت و حال باز گفت و زار بگریست. گفت: ای خواجه، چنین کار پیش آمد و همه قرآن فراموش کردم. حسن از آن کار اندوهگن شد و گفت: اکنون وقت حجّ است، برو و حجّ بگزار، چون فارغ شوی به مسجد خَیف رو که پیری بینی در محراب نشسته، وقت بر وی تباه مکن، بگذار تا خالی شود، پس با او بگوی تا دعا کند. بو عمرو همچنان کرد و در گوشه مسجد بنشست، پیری با هیبت دید خلقی به گرد او نشسته ... ابو عمرو گفت: من پیش او رفتم و سلام کردم. گفتم: اللَّه، اللَّه، مرا فریاد رس و حال باز گفتم. پیر غمناک شد و به دنبال چشم در آسمان نگاه کرد، هنوز سر در پیش نیاورده بود که قرآن بر من گشاده شد. بو عمرو گفت: من از شادی در پایش افتادم.»
(2)
1- باب 72، حسین منصور حلاج، ص 139
2- باب 3، حسن بصری، ص 32
ص: 53
دعا بر کوه ابو قبیس
کوه ابو قبیس روبهروی کعبه و نزدیک کوه صفا قرار دارد و از کوههای دیگر مکه مشهورتر است و حوادث فراوانی از زمان آفرینش زمین تا صدر اسلام و پس از آن به خود دیده است.
(1) در گذشته بر روی این کوه مسجدی به نام مسجد «شق القمر» یا «بلال» وجود داشته که هم اکنون تخریب و به جای آن کاخ پادشاهی ساختهاند.
عطار نیشابوری، در تذکرة الاولیا، حکایت جالبی از فضیل عیاض نقل کرده که وی هنگام مرگ به همسر خود وصیت کرد تا به آنجا رود و در حق دختران خود دعا کند و او چنین کرد و دعایش مستجاب شد. ضمناً از این حکایت دانسته میشود که کوه ابو قبیس در صدر اسلام نیز محل مناجات و گریه و راز و نیاز با پروردگار بوده است:
«نقل است که فضیل عیاض چون اجلش نزدیک آمد، دو دختر داشت؛ عیال را وصیّت کرد که چون من بمیرم، این دختران را برگیر و بر کوه بو قبیس بر رو و روی سوی آسمان کن و بگوی که خداوندا! فضیل مرا وصیّتی کرد و گفت تا من زنده بودم این زینهاریان را به طاقت خویش میداشتم، چون مرا به زندان گور محبوس گردانیدی، زینهاریان را باز دادم، چون فضیل را دفن کردند، عیالش همچنان کرد که او گفته بود.
بر سر کوه شد و دخترکان را آنجا برد و مناجات کرد و بسی بگریست و نوحه آغاز کرد. همان ساعت امیر یمن با دو پسر خود آنجا بگذشت، ایشان را دید با گریستن و زاری، گفت: شما از کجایید؟ آن زن حال بر گفت. امیر گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم تو بدین بسنده کردی؟ گفت:
کردم، در حال عماریها و فرشها و دیباها بساخت و ایشان را به یمن برد؛ مَنْ کانَ للَّهِ کانَ اللَّهُ لَهُ.»
(2) جبل الرحمه
جبل الرحمه یا کوه رحمت، که در سرزمین عرفات واقع شده، خواسته یکی از عرفا با امدادی آسمانی، که به آن «کرامت» گویند، به اجابت رسیده است.
تذکرة الأولیا در شرح حال ابو القاسم نصر آبادی آورده است:
1- نک: حج در آیینه شعر فارسی، اثر نگارنده.
2- تذکرة الاولیاء، ابراهیم ادهم، باب 11، ص 85
ص: 54
«نقلاست که یکبار بر جبلالرحمه تب گرفت، گرمای سخت بود؛ چنانکه گرمای حجاز بود. دوستی از دوستان که در عجم او را خدمتکرده بود بهبالین شیخ آمد، او را دید درآن گرما گرفتار آمده و تبی سخت گرفته، گفت: شیخا! هیچ حاجت داری؟ گفت: شربت آب سردم میباید. مرد این سخن بشنود، حیران بماند، دانست که در گرمای حجاز این یافت نخواهد شد. از آنجا بازگشت و در اندیشه بود، انایی در دست داشت، چون بر راه برفت میغی بر آمد، در حال ژاله، باریدن گرفت، مرد دانست که این کرامت شیخ است، آن ژاله در پیش مرد جمع میشد و مرد در اناء میکرد تا پر شد، به نزدیک شیخ آمد، گفت: از کجا آوردی در چنین گرمایی؟ مرد واقعه برگفت، شیخ از آن سخن در نفس خویش تفاوتی یافت که این کرامت است. گفت: ای نفس، چنانکه هستی، هستی، آب سردت میباید با آتش گرم نسازی. پس مرد را گفت: مقصود تو حاصل شد، برگرد و آب را ببر که من از آن آب نخواهم خورد، مرد آن آب را ببرد.»
(1) نگرانیهای حجگزار
یکی از نگرانیها و تشویشهای عمده عارفان در این سفر معنوی این بوده است که مبادا حج در آنان تحوّل ایجاد نکند و آنان را از آلودگی نرهاند و تنها دستاورد این سفر معنوی به هدر دادن مال و رنج سفر باشد. درباره فضیل عیاض نقل است که گفت:
«بسا مردا که به مَبرَز
(2) رود و پاک بیرون آید و بسا مردا که در کعبه رود و پلید بیرون آید.»
(3) (جوانی) گفت: من ترسا بودم، خواستم تا بهتلبیس، خود را در کعبه اندازم تا جمال کعبه را بینم. هاتفی آواز داد: تَدْخُلُ بَیْتَ الْحَبِیب وَ فِی قَلْبِکَ مُعادات الْحَبِیب؟!؛ روا داری که در خانه دوست آیی و دل پر از دشمنیِ دوست؟!
دغدغه دیگر آنان این بوده که مبادا هنوز این لیاقت را پیدا نکرده باشند که در حریم دوست پا نهند و چگونه کسی که در دل با دوست دشمنی میکند، میتواند وارد خانه او شود؟
از عبداللَّه مبارک نقل است که گفت:
«در مکه جوانی دیدم صاحب جمال، که قصد کرد که در کعبه رود، ناگاه بیهوش شد و
1- باب 93، ابوالقاسم نصرآبادی، ص 313
2- آبریزگاه، مستراح
3- باب 10، فُضیل عیاض، ص 83
ص: 55
بیفتاد. پیش او رفتم، جوان شهادت آورد. گفتم: ای جوان، تو را چه حال افتاد؟ گفت: من ترسا بودم، خواستم تا بهتلبیس، خود را در کعبه اندازم تا جمال کعبه را بینم. هاتفی آواز داد: تَدْخُلُ بَیْتَ الْحَبِیب وَ فِی قَلْبِکَ مُعادات الْحَبِیب؟!؛ روا داری که در خانه دوست آیی و دل پر از دشمنیِ دوست؟!
(1) یکی از نگرانیهای بانوان زائر در گذشته، همیشه این بوده که مبادا این سفر پر مشقت و طاقتفرسا را طی کنند اما زمانی که به مکه میرسند به خاطر عذر زنانه، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند و خانه خدا را طواف کنند؛ چنانکه رابعه با این مشکل روبهرو شد و او آن را بر بیلیاقتی خود حمل کرد و آن را هشداری از جانب پروردگار دانست که هنوز به دولت عاشقان خدا و مقام وصال نرسیده و در مقام اول فرو مانده است:
«رابعه گفت: یا ربّ العزّه، یکی از دولت ایشان (عاشقان خدا) به من نمای در وقت عذر زنانش پدید آمد، هاتفی آواز داد که مقام اول ایشان است که هفت سال به پهلو میروند تا در راه ما کلوخی را زیارت کنند، چون نزدیک آن کلوخ رسند، هم به علت ایشان راه بهکلیّت بر ایشان فرو بندند. رابعه تافته شد، گفت: خداوندا! مرا در خانه خود مینگذاری و نه در خانه خویشم میگذاری یا مرا در خانه خویش بگذار یا در مکه به خانه خودم آر، سر به خانه فرو نمیآوردم تو را میخواستم، اکنون شایستگی خانه تو ندارم! این بگفت و بازگشت.»
(2) عرفا تا پایان اعمال در اضطراب به سر میبردند که آیا حج آنان پذیرفته شده یا نه. عطار در شرح حال رابعه میگوید:
«رفت و حجّ بگزارد و زار بگریست. گفت: ای بار خدای، تو هم بر حج وعده نیکو دادهای و هم بر مصیبت، اکنون اگر حجّ پذیرفتهای ثواب حجّم کو، اگر نپذیرفتهای، این بزرگ مصیبتی است، ثواب مصیبتم کو.»
(3) لبیک عارفانه در میقات
«میقات» مکانی است که مناسک حج و عمره از آنجا آغاز میشود. حاجی در آنجا لباس سفید احرام میپوشد. نیت میکند و لبیک میگوید و با گفتن لبیک محرم میشود. او با
1- باب 15، عبداللَّه مبارک، ص 184
2- باب 8، ص 63
3- باب 8، ص 62
ص: 56
لباس سفیدِ احرام به حضور دوست میرسد و وارد حرم امن یار میشود. اهل دل و اهل معرفت از میقات به سادگی نمیگذرند. سرسری و با شتاب لبیک نمیگویند، بلکه زمان پیش از لبیک را طولانی میکنند. حضور قلب پیدا میکنند. به اندیشه فرو میروند که از کجا آمدهاند و به کجا میروند؟ چگونه جسارت بورزند و بگویند: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ ...»؛ دعوت تو را اجابت کردم، خدایا! فرمان تو را پذیرفتم، اضطراب سراسر وجودم را فرا میگیرد، ترس و هراس از چشمها نمایان است، ضربان قلب تندتر میزند، دانههای اشک از گونهها به زمین میریزد، دستها میلرزد، زبان به لکنت میافتد، صدا میشکند، بغضها در گلو فرو میرود.
آیا لبیک مرا جوابی هست؟ آیا اجازه حضور و اذن دخول میدهند؟ یا میگویند «لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ» تو سزاوار پاسخ نیستی و شایستگی یاری نداری. تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟ تو اشتباه آمدهای. نابههنگام آمدهای. تو هنوز خامی و پخته نشدهای. تو هنوز ناقصی و کامل نشدهای تا اهلیّت و قابلیت حضور بیابی.
سفیان بن عیینه حالت لبیک امام سجاد را اینگونه وصف میکند:
«زمانی که حضرت سجاد احرام بست و بر شترش نشست، رنگش زرد شد و بدنش به لرزه افتاد و نتوانست لبیک بگوید، به او گفتند چرا لبیک نمیگویی؟ فرمود: میترسم پروردگار در جوابم بگوید: لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ؛ تو سزاوار پاسخ نیستی و قابلیّت یاری نداری. آنگاه پس از گفتن لبیک غش کرد و از شتر به زمین افتاد و پیوسته این حالت بر او عارض میشد تا آن که حج را به پایان برد.»
(1) عطار در تذکرة الاولیا لبیک مالک دینار را چنین وصف میکند:
«جعفر سلیمان گفت: با مالک به مکه بودم، چون لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لبّیک ... گفتن گرفت، بیفتاد و هوش از وی برفت. با خود آمد، گفتم: سبب افتادن چه بود؟ گفت: چون لبیک گفتم، ترسیدم که نباید که جواب آید که لا لَبَّیْکَاللَّه لا لَبَّیْکَ.»
(2)کسی که به این درجه از معرفت برسد و از خوف لا لَبَّیْکَ، توان و جرأت لبیک گفتن را نداشته باشد، بالاتر از او کسی نیست. عطار در ذکر حال فضیل عیاض آورده است:
«گفتند چهگویی در کسی که خواهد که لبیک گوید و زهره ندارد گفتن، از بیم آنکه نباید
1- عوالی اللآلی، ج 4، ص 35
2- باب 4، مالک دینار، ص 46
ص: 57
که گویند لا لَبَّیْکَ، گفت: امید چنان میدارم که در آن موقف، هر که خود را چنین بیند، هیچ لبیک گوی ورای او نبود.»
(1) مال شبههناک
مصرف مال شبههناک در حج، از عواملی است که خداوند حج زائر را نمیپذیرد و در جواب لبّیک او لالبّیک میگوید.
(2) درباره ابو سلیمان دارایی آوردهاند که:
«احمد حواری گفت: ابو سلیمان! در وقت احرام لبیک نگفتی. گفت: حق تعالی به موسی علیه السلام وحی کرد که ظالمان امّت خود را بگوی تا مرا یاد نکنند که هرکه ظالم بود و مرا یاد کند، من او را به لعنت یاد کنم. پس گفت: شنیدهام که هرکه نفقه حج از مال شبهت کند، آنگاه گوید: لبیک، او را گویند: لا لَبَّیْکَ وَ لا سَعْدَیکَ حَتّی تَرُدَّ ما فِی یَدَیک.»
(3) مصرف مال حلال نزد عرفا مقیاس مردی است. ابراهیم ادهم گفت:
«هیچ کس در نیافت پایگاه مردان به نماز و روزه و غزو و حج، مگر بدان که بدانست که در حلق خویش چه در میآرد.»
(4) آنچه بر حج اولویت دارد
در بخشهای گذشته دیدیم که حج نزد عارفان از چه جایگاه ویژه و اهمیت خاصی برخوردار است، با این حال، گاهی وضعیتی پیش میآمد که حج در درجه دوم اهمیت قرار میگرفت.
رسیدگی به مستمندان و قرض داران
در نزد عرفا، یکی از اعمالی که بر حج ترجیح دارد رسیدگی به حال بی نوایان و قرضداران است. عطار در ذکر حال بشر حافی این چنین میگوید:
«نقل است که یکی با بُشر مشاورت کرد که دو هزار درم دارم حلال، میخواهم که به حج شوم. گفت: تو به تماشا میروی، اگر برای رضای خدای میروی برو وام کسی بگزار یا
1- باب 10، فضیل عیاض، ص 81
2- در کتاب وافی، از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «إِذَا اکْتَسَبَ الرَّجُلُ مَالًا مِنْ غَیْرِ حِلِّهِ، ثُمَّ حَجَّ فَلَبَّی، نُودِیَ لَا لَبَّیْکَ وَ لَا سَعْدَیْکَ وَ إِنْ کَانَ مِنْ حِلِّهِ، فَلَبَّی، نُودِیَ لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ» هرکس مالی را از راه حرام به دست آورد و با آن حجگزارد و لبیک گوید، پاسخ میشنود: تو سزاوار جواب نیستی و تو شایستگی یاری نداری و اگر از راه حلال به دست آورد و لبیک گوید، پاسخ میشنود: تو سزاوار جوابی و لیاقت یاری داری.
3- باب 23، سلیمان دارایی، ص 230
4- باب 11، ابراهیم ادهم، ص 94
ص: 58
بده به یتیم و یا به مردی مُقلّ حال که آن راحت که به دل مسلمانی رسد، از صد حج اسلام پسندیدهتر، گفت: رغبت حج بیشتر میبینم، گفت از آنکه این مالها نه از وجه نیکو بهدست آوردهای، تا به ناوجوه خرج نکنی قرار نگیری.»
(1) وی همچنین در شرح حال بایزید بسطامی میگوید:
«نقل است که گفت: مردی در راه پیشم آمد، گفت: کجا میروی؟ گفتم: به حج، گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم، گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد، که حجّ تو این است. گفت: چنان کردم و بازگشتم.»
(2) درباره ابراهیم ادهم نیز آورده است:
«یک روز پسر خود را دید که یک دینار زر میسخت تا به کسی دهد، آن شوخ که در نقش درست زر بود باک میکرد. گفت: یا پسر، این تو را از ده حجّ و ده عمره فاضلتر.»
(3)در تذکرةالاولیا، خوابی عجیب و عبرتآور از عبداللَّه مبارک نقل شدهکه حج غیر مقبول ششصد هزار حاجی به واسطه کار خیر علیبن موفّق، که به خانواده مستمندی رسیدگی کرده بود، پذیرفته شده است.
«نقل است که عبداللَّه (مبارک) در حرم بود، یک سال از حج فارغ شده بود، ساعتی در خواب شد، به خواب دید که دو فرشته از آسمان فرود آمدند؛ یکی از دیگری برسید که
1- ص 111
2- باب 14، 139
3- باب 10، ص 84
ص: 59
امسال چند خلق آمدهاند؟ یکی گفت: ششصد هزار، گفت: حج چند کس قبول کردند؟
گفت: از آن هیچ کس قبول نکردند. عبداللَّه گفت: چون این بشنیدم، اضطرابی در من پدید آمد. گفتم: این همه خلایق که از اطراف و اکناف جهان با چندین رنج و تعب مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ، از راههای دور آمده و بیابانها قطع کرده، این همه ضایع گردد، پس آن فرشته گفت: در دمشق کفشگری نام او علیبن موفّق است. او به حج نیامده است اما حج او (را) قبول است و همه را بدو بخشیدند و این جمله در کار او کردند. چون این بشنیدم، از خواب درآمدم و گفتم: به دمشق باید شد و آن شخص را زیارت باید کرد. پس به دمشق شدم و خانه آن شخص را طلب کردم و آواز دادم. شخصی بیرون آمد، گفتم: نام تو چیست؟ گفت: علی بن موفّق. گفتم: مرا با تو سخنی است. گفت: بگوی. گفتم: تو چه کار کنی؟ گفت: پاره دوزی میکنم. پس آن واقعه با او بگفتم. گفت: نام تو چیست؟ گفتم:
عبداللَّه مبارک. نعرهای بزد و بیفتاد و از هوش بشد. چون به هوش آمد، گفتم: مرا از کار خود خبر ده. گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم، روزی سرپوشیدهای که در خانه است، حامله بود، مگر از همسایه بوی طعامی میآمد، مرا گفت: برو و پارهای بیار از آن طعام.
من رفتم به درِ خانه آن همسایه، آن حال خبر دادم، همسایه گریستن گرفت و گفت: بدان که سه شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خری مرده دیدم، بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد. چون این بشنیدم، آتش در جان من افتاد، آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم، گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است.
(1)عبداللَّه گفت: صَدَقَ المَلَکُ فی الرؤیا و صدق المَلِکُ فی الحکم و القضا.»
(2) رعایت حق مادر
رعایت حق مادر و جلب رضایت او، از مواردی است که بر حج اولویت دارد.
درباره بو عثمان حیری نقل است:
«یکی از فرغانه عزم حج کرد. گذر بر نیشابور کرد و به خدمت بوعثمان شد. سلام کرد و جواب نداد. فرغانی با خود گفت: مسلمانی مسلمانی را سلام کند جواب ندهد! بوعثمان گفت که حج چنین کنند؟! که مادر را در بیماری بگذارند و بی رضای او بروند؟! گفت:
بازگشتم و تا مادر زنده بود توقّف کردم بعد از آن عزم حج کردم.»
(3)
1- گفتنی است روایاتی که رسیدگی به امور درماندگان و فقیران را برتر از حج و بلکه چندین حج دانستهاند، درجایی است که حج مستحبی باشد. روشن است که انفاق جایگزین حج واجب نمیشود.
2- باب 15، عبداللَّه مبارک، ص 181 و 182
3- تذکرة الاولیا، ابوعثمان حیری، باب 47، ص 62
ص: 60
عطار، در ذکر حال ابو حازم مکی نیز آورده است:
«بزرگی گفته است از مشایخ، که به نزدیک بو حازم درآمدم، وی را یافتم خفته، زمانی صبر کردم تا بیدار شد، گفت: در این ساعت پیغامبر را به خواب دیدم صلّی اللَّه علیه وسلّم که مرا به تو پیغام داد و گفت: حقّ مادر نگاه داشتن تو را بسی بهتر از حج کردن. باز گرد و رضای او طلب کن. من از آنجا بازگشتم و به مکه نرفتم، رحمةاللَّه علیه.»
(1) همچنین عطار، درباره ابو محمد مرتعش آورده است:
«نقل است که گفت: سیزده حج کردم به توکل، چون نگه کردم همه بر هوای نفس بود.
گفتند: چون دانستی؟ گفت: از آنکه مادرم گفت: سبویی آب آر، بر من گران آمد، دانستم که آن حج بر شره شهوت بود و هوای نفس.»
(2) عطار درباره ابوبکر کتّانی هم اینگونه آورده است:
«در ابتدا دستوری از مادر خواست که به حج رود، گفت: چون در بادیه شدم، حالتی در من پدید آمد که موجب غسل بود، با خود گفتم: مگر به شرط نیامدهام؟! باز گشتم، چون به درِ خانه رسیدم، مادر در پس در نشسته بود به انتظار، من گفتم: ای مادر، نه اجازت داده بودی؟ گفت: بلی امّا خانه را بی تو نمیتوانستم دید، تا تو رفتهای اینجا نشستهام و نیّت کرده بودم تا باز نیایی برنخیزم. پس چون مادر وفات کرد، روی در بادیه نهادم.»
(3) دیدار مؤمن
دیدار مؤمن و رعایت حق او، مورد دیگری است که نزد عرفا از حج مستحبی برتر است.
عطار در شرح حال شیخ ابو الحسن خرقانی نقل کرده است که گفت:
«اگر مؤمن را زیارت کنی، باید که ثواب آن به صد حجّ پذیرفته ندهی، که زیارت مؤمن را ثواب بیشتر است از صد هزار دینار که به درویشان دهی، چون زیارت مؤمن کنی به اعتقاد گیری که خدای تعالی بر شما رحمت کرده است.»
(4) و اصولًا نزد عرفا «بنده خدا بودن» مقامی است که با هیچ چیز برابری نمیکند. در ذکر حال ابوالقاسم نصر آبادی آمده است که:
1- تذکرة الاولیا، شرح حال حبیب عجمی، باب 6، ص 56
2- تذکرة الاولیا، شرح حال محمد بن فضل، باب 56، ص 84
3- باب 69، ابوبکر کتانی، ص 119
4- باب 79، شیخ ابوالحسن خرقانی، ص 236
ص: 61
«یک روز در حرم باد میجست و صبح در برابر کعبه نشسته بود، که جمله استار کعبه از آن باد در رقص آمده بود، شیخ را از آن حال وجد پیدا شد. از جای برجست و گفت: ای رعنا عروس سرافراز، که درمیان نشستهای وخود را چون عروسیجلوه میدهی وچندین هزار خلق در زیر خار مغیلان به تشنگی و گرسنگی در اشتیاق جمال تو جان داده، این جلوه چیست؟! که اگر تو را یک بار بَیْتی گفت، مرا هفتاد بار عَبْدی گفت.»
(1) مبارزه با هوای نفس
مبارزه با هوای نفس نزد عرفا از حج بالاتر است. عطار، در ذکر حال محمدبن فضل بلخی آورده است که گفت:
«عجب دارم از آن که به هوای خود به خانه او رود و زیارت کند، چرا قدم بر هوای خود ننهد تا بدو رسد و به او دیدار کند؟!»
(2) حاجیان، به قالب، گرد کعبه طواف کنند، بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گردِ عرش، و لقا خواهند
آه کشیدن از فراق حج
آه کشیدن و سوختن از فراق حج و آرزوی وصال کعبه نزد عرفا، از حج بالاتر است.
درباره سفیان ثوری نقل است که:
«جوانی را حجّ فوت شده بود، آهی کرد! سفیان گفت: چهل حجّ کردهام به تو دادم تو این آه به من دادی؟ گفت: دادم. آن شب به خواب دید که او را گفتند: سودی کردی که اگر به همه اهل عرفات قسمت کنی توانگر شوند.»
(3) و درباره عبداللَّه مبارک نقل است که:
«روزی در دهه ذیحجّه به صحرا شد و از آرزوی حج میسوخت و گفت: اگر آنجا نِیَم باری بر فوت این حسرتی بخورم و اعمال ایشان بهجای آرم که هرکه متابعت ایشان کند در آن اعمال که موی باز نکند و ناخن نچیند او را از ثواب حاجیان نصیب بود.»
(4)
1- باب 93، ابوالقاسم نصرآبادی، ص 312 و 313
2- باب 56، محمد بن فضل، ص 88
3- باب 16، سفیان ثوری، ص 119
4- باب 15، عبداللَّه مبارک، ص 181
ص: 62
باطن اعمال
دیدگاه عارفان نسبت به آموزههای دینی، با دیگران تفاوت کلی دارد. آنان ظاهر اعمال را پوست و باطن آن را مغز میدانند و همیشه در پی مغز و لب آنند و از بیرون به درون مینگرند؛ مثلًا در باره نماز:
«یکی از مشایخ، حاتم (اصم) را پرسید که نماز چگونه کنی؟ گفت: چون وقت درآید وضوی ظاهر کنم و وضوی باطن کنم، گفت: ظاهر را به آب پاک کنم و باطن را به توبه و آنگاه به مسجد درآیم و مسجد حرام را مشاهده کنم و مقام ابراهیم را در میان دو ابروی خود بنهم و بهشت را بر راست خود و دوزخ بر چپ خود و صراط زیر قدم خود دارم و ملکالموت را پس پشت خود انگارم و دل را به خدای سپارم، آنگاه تکبیر بگویم با تعظیم و قیامی به حرمت و قرائتی با هیبت و سجودی با تضرّع و رکوعی با تواضع و جلوسی به حلم و سلامی به شکر بگویم، نماز من این چنین بود.»
(1) باطن حج
آنان در باره حج نیز بر این باورند که حج، ظاهری دارد و باطنی، ظاهر و پوست آن زیارت خانه است و باطن و مغز آن دیدن خدای خانه، جسم بر گِرد کعبه که در مسجدالحرام است میگردد و دل، خدای رحمان را که بر عرشاست طواف میکند. بایزید بسطامی گفت:
«حاجیان به قالب گرد کعبه طواف کنند بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گرد عرش و لقا خواهند.»
(2) به عبارت دیگر، هر که جمال کعبه میخواهد با جسم به سوی آن میرود و هرکه قرب خدا را میخواهد با روح به سوی پروردگار میرود. درباره عمرو بن عثمان مکّی نقل استکه:
«از حرم به عراق نامهای نوشت؛ به جنید و جریری و شبلی که: بدانید شما که عزیزان و پیران عراقید، هر که را زمین حجاز و جمال کعبه باید، گویید: لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ ... و هر که را بساط قرب و درگاه عزّت باید، گویید: لَمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ.
(3)
1- باب 72، حسین منصور حلاج، ص 348
2- باب 14، بایزید بسطامی، 164
3- ابوالحسین نوری، باب 46، ص 38
ص: 63
به سخن دیگر، اگر خداوند توانگران را به جهت استطاعت مالی به سوی خانه خود خوانده است، فقرا را به سوی خود دعوت کرده است. درباره عبداللَّه مبارک نقل است که:
«یک بار در بادیه میرفت و بر اشتری نشسته بود و به درویشی رسید وگفت: ای درویش، ما توانگرانیم، ما را خواندهاند، شما کجا میروید که طُفَیلید. درویش گفت: میزبان چون کریم بود، طفیلی را بهتر دارد. اگر شما را به خانه خویش خواند ما را به خود خواند.
عبداللَّه گفت: از ما توانگران وام خواست. درویش گفت: اگر از شما وام خواست برای ما خواست. عبداللَّه شرم زده شد و گفت: راست میگویی.»
(1) عرفا ربّ البیت را میطلبند نه بیت را. درباره رابعه نقل است که:
«وقتی دیگر به مکه میرفت، در میان راه کعبه را دید که به استقبال او آمد، رابعه گفت: مرا ربّ البیت میباید، بیت چه کنم؟! استقبال مرا از من تقرّب إلیّ شبراً تقرّبْتُ إلَیه ذراعاً میباید، کعبه را چه بینم؟! مرا استطاعت کعبه نیست، به جمال کعبه چه شادی نمایم؟»
(2) نزد عرفا، «در حق گم شدن»، مهمتر از «خانه دیدن» است. در ذکر حال بایزید بسطامی آمده است که:
«شیخ گفت: اول بار که به خانه رفتم، خانه دیدم، دوم بار که به خانه رفتم خداوند خانه دیدم، سوم بار نه خانه دیدم و نه خداوند خانه؛ یعنی در حق گم شدم که هیچ نمیدانستم که اگر میدیدم حق میدیدم.»
(3) عرفا میگویند هرکس برای خود قبلهای دارد و قبله جوانمردان و اهل دل خداست. از ابوالحسن خرقانی نقل است که گفت:
«قبله پنج است؛ کعبه است که قبله مؤمنان است و دیگر بیت المقدس که قبله پیغامبران و امّتان گذشته بوده است و بیت المعمور به آسمان که آنجا مجمع ملائکه است و چهارم عرش که قبله دعا است و جوانمردان را قبله خداست؛ ... فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ...
(4).
(5) مطالب فوق در متن زیر نیز تأکید شده است:
1- باب 15، عبداللَّه مبارک، ص 180
2- باب 8، عُتبة بن الغلام، ص 63
3- باب 14، بایزید بسطامی، ص 156
4- بقره: 115 «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ».
5- باب 79، شیخ ابوالحسن خَرَقانی، ص 237
ص: 64
«ابوالحسن خرقانی گفت: از خلقان بعض به کعبه طواف کنند و بعض به آسمان بیتالمعمور و بعض به گِرد عرش و جوانمردان در یگانگی او طواف کنند.»
(1) عرفا با استناد به آیه: ... فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ..؛ همه جا را سرای دوست میدانند و هیچ کجا را از محبوب و معبود خالی نمیبینند.پینوشتها
1- باب 79، شیخ ابوالحسن خرقانی، 230