دعاهای طواف‌

نوع مقاله : اسرار و معارف حج

نویسنده

موضوعات


مقدمه
یکی از ارکان مهم حج «طواف» است و گویا حج در طواف تبلور می‌یابد. احرام، نیت و تلبیه مقدمه‌اند تا آمادگی حضور در طواف حاصل شود، گرچه خودِ طواف به منزله نماز است و عبادتِ عملی محسوب می‌شود، اما سرّ این همه، برای ارتباط پیدا کردن با خدا است و مهم آن است که در طواف- که شکوه و اوج این ارتباط را می‌تواند نشان دهد- چه چیزی باید گفت؟! مربیان و معلّمان از اولیای الهی، به ما آموخته‌اند که: چه بگوییم، خدا را چگونه یاد کنیم و چه حاجتی بخواهیم؟
اگر چه هرکسی می‌تواند هر نوع خواسته‌ای را در قالب دعای خود ساخته بیان کند و بدون واسطه و تعلیم، نیازهای خویش را مطرح نماید، اما اولیای خدا که به سرچشمه معارف الهی راه یافته‌اند، ما را در بر آوردن این نیاز، تنها نگذاشته‌اند و چون اسماء و اوصاف حق، مقام و منزلت خانه و صاحب خانه را دریافته‌اند، می‌توانند خدا را چنانکه شایسته است توصیف کنند و چون زبانی گویا و بیانی توانمند دارند، در قالب‌های مناسب و سبکی شیوا آن معانی را طرح کرده‌اند. آنان چون نیازهای انسان را می‌دانند، بر همگان می‌آموزند که چه چیزهایی را از خدا بخواهند. بنابراین، با خواندن دعاهای مأثوره:
اولًا، با معارف بلند دینی آشنا می‌شوند.
ثانیاً، زبان گفت وگو با خدا را فرا می‌گیرند.
ثالثاً، به خودشناسی و خودیابی نایل می‌شود و دردها و کمبودهای خود را از خداوند طلب می‌کند و این همه، در سایه خواندن دعاهای مأثوره از امامان علیهم السلام امکان‌پذیر است.
از آن‌جا که کعبه موازی «بیت المعمور» است و بیت المعمور در برابر عرش خدا است، (1) بنابراین، می‌توان گفت که کعبه تنزل و


1- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ط تهران، مکتبة الاسلامیه، ج 9، ب 1، ح 2 و 6 و 12

ص: 68
تمثّل عرش و بیت المعمور است. پس اگر کسی به گونه‌ای شایسته کعبه را طواف کند، به بیت المعمور در عالم مثال صعود می‌کند و چنان که وظایف آن مرحله را هم ایفا کرد به مقام عرش الهی بار می‌یابد. (1) آری، طواف کننده را ذکری در خور این مقام، لازم و بایسته است.
دعای طواف
از جمله ادعیه مأثوره وارده در طواف دعائی است به سند صحیح از امام صادق علیه السلام که کتب فقهی شیعه و ادعیه و زیارات و مناسک و احکام حج فقهای متأخر آن را نقل کرده‌اند، و چون کلمات آن ایجازی در حد اعجاز دارد که با توجه به وقت محدود طواف با کلامی موجز سیری در حالات و اندیشه و تاریخ اولیاء بلند مرتبه بشر دارد که گذشته از آنکه هدف نخست آن ارتباط دادن انسان با خداست ما را در جریان و پیوند با اولیاء و معارف بلند انسانی قرار می‌دهد و از آنجا که این دعا به نوع اجماعی در کتابهای دعا مذکور است و غالباً در طواف زبان ذاکران به آن مترنّم است به شرح فرازهای آن می‌پردازیم:
امام صادق علیه السلام فرمود: برگِرد خانه خدا هفت شوط طواف کن و در طواف بگو:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یُمْشَی بِهِ عَلَی طَلَلِ الْمَاءِ کَمَا یُمْشَی بِهِ عَلَی جَدَدِ الْأَرْضِ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُکَ. وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدَامُ مَلَائِکَتِکَ.
وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَی مِنْ جَانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ أَلْقَیْتَ عَلَیْهِ مَحَبَّةً مِنْکَ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ أَنْ تَفْعَلَ بِی کَذَا وَ کَذَا مَا أَحْبَبْتَ مِنَ الدُّعَاءِ ...» (2).
«خدایا! تو را به آن نامت می‌خوانم، که با آن، بر پشت دریاها راه می‌روند؛ هم‌چنانکه با آن راه‌های زمینی را طی می‌کنند و به آن نامی که عرش تو برای آن به اهتزاز در می‌آید و به آن نامت که گام‌های فرشتگانت از آن به لرزه می‌افتد.


1- آیت اللَّه جوادی آملی، جرعه‌ای از صهبای حج، تهران، نشر مشعر، 1383، ص 190
2- شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ط تهران، مکتبة الاسلامیه، ج 9، ب 20، ح 1

ص: 69
خدایا! تو را به آن نامت سوگند که موسی علیه السلام از سوی وادی طور تو را با آن صدا کرد و پاسخش دادی و محبتی از خویش بر او انداختی و به آن نامت می‌خوانم که با آن محمد صلی الله علیه و آله را و گذشته و آینده‌اش را بخشیدی و نعمت خویش را بر او تمام کردی. از تو می‌خواهم ... هر دعا و خواسته‌ای که دوست داری بگو.»
راز نام‌ها
در این دعا که خواندیم، خداوند را به اسامی و نام‌هایی خوانده و سوگند داده‌اند که موجب حل مشکلات و ظهور و بروز حوادث اعجاب‌انگیز شده‌اند و راز آن این است که هر یک از اسمای حسنای الهی، دارای سرّی است که در عالم هستی، ظهوری خاص دارد و پدیده‌های عالم تکوین، مظهری از آنها است، و ظهور موجودات مظهر و برخاسته از اسم ظاهر است و صورت تجلّیات اسماءاند.
و از آن‌جا که اولیای الهی، از راز و رمز نام‌های خدا و تأثیر آن‌ها در این جهان آگاهی دارند، هنگام دعا و استغاثه، خدا را با اسماء و صفات مناسب با آن خواسته، خوانده‌اند تا مقرون به اجابت شود و این معرفتی مهم است که شخص «داعی»، در مقام دعا، خواسته خود را بشناسد و اسم مناسب با آن را هم بشناسد، حق را با همان اسم که آن مقام اقتضا می‌کند بخواند. عارف آن است که بداند هر اسمی اقتضایی ویژه دارد و از همان اسم در همان اقتضا بهره جوید. لذا گفته‌اند:
«هرکس که دعایی می‌خواند و خواسته‌ای دارد، برای رسیدن به کمالات ثانوی، خدا را با اسمی را که تناسب با خواسته‌اش دارد، بخواند، که اگر چنین کند، دعایش مستجاب و برآورده می‌شود؛ ... ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ... فیض الهی، به حسب استعداد قابل است ...
استعداد و قابلیت، طلب نمی‌کند مگر آن چه را که مقتضی اسم است که بر آن تجلّی می‌نماید. حق در مقام تجلّی به این اسم، حاجت و مراد خواننده را می‌دهد. اگر «جاهلی» برای رفع جهل خدا را بخواند یا مریضی «یا رب» جاری نماید، حق را به اسم علیم و شافی خوانده‌اند. و فقیر حق را به اسم «مغنی» می‌خواند چون رافع فقر او، اسم مغنی است. این خود، اصلی در باب اسماء و صفات است.». (1)


1- دکتر سید جمال الدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ص 243

ص: 70
گفتنی است اسرار اسماء الهی، برای کسی، جز اولیای الهی آشکار نیست و شایسته آن است که با دعاهای تعلیمی از ناحیه مقدسه آنان، خدا را بخوانیم و شاید این راز آن است که فرشتگان مقرّب نیز هنگام تنزل در این نشئه از عالم، پیامبران را تعلیم می‌دادند که چگونه و با چه نام‌هایی حق را بخوانند و ادعیه مأثوره از امامان معصوم چه ذخیره گرانبهایی است که این نیاز را بر می‌آورد.
ندای خضر علیه السلام
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یُمْشَی بِهِ عَلَی طَلَلِ الْمَاءِ ...».
«خدایا! تو را به آن نامت می‌خوانم که با آن بر پشت دریاها راه می‌روند، هم‌چنانکه با آن راه‌های زمینی را طی می‌کنند.»
در منابع دینی، شخصی که چنین نامی به زبان آورده و این کار شگفت از او سرزده، حضرت خضر علیه السلام است. او در سنت اسلامی، از اولیا و در برخی منابع، از انبیا محسوب شده است. (1) و طبق تأویل و تفسیر آیه کریمه: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (2) 
خضر علیه السلام را از بندگان مورد رحمت خداوند، تعلیم یافته حق و مرشد و راهبر موسی علیه السلام شمرده‌اند، تا آنجا که عرفا او را مظهر و نماینده علم باطن و حقیقت، که خداوند به اولیایش می‌آموزد، دانسته‌اند. (3)


1- حاج شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ماده «خضر».
2- کهف: 65، «در آنجا بنده‌ای از بندگان ما را، که رحمت خویش بر او ارزانی داشته و خود بدو دانش آموخته‌بودیم، بیافتند.»
3- ابوالعلاء عفیفی، التعلیقات بر فصوص الحکم، ص 350، چاپ تهران، انتشارات الزهراء، 1370

ص: 71
و در ادعیه دیگر، به نام خضر علیه السلام تصریح شده و آمده است که او عالم به چنین سرّی از اسمای الهی بوده؛ چنانکه در دعای شب عرفه آمده است:
«... وَ بِالاسْمِ الَّذِی مَشَی بِهِ الْخِضْرُ عَلَی قُلَلِ الْمَاءِ کَمَا مَشَی بِهِ عَلَی جَدَدِ الْأَرْضِ». (1) «... خداوندا! تو را سوگند به آن نامی که خضر با آن بر گرده دریاها راه رفت؛ چنانکه بر جاده‌های زمین رفت.»
لذا در ادبیات عرفانی، خضر راهنمای گم گشتگان بیابان و کشتی شکستگان دریا است.
حافظ گفته است:
دریا و کوه در ره وش خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
تو دستگیر شوی ای خضر پی خجسته که من پیاده می‌روم و همرهان سوارانند
و در دعایی که جبرئیل علیه السلام به پیامبر آموخت چنین آمده است:
«... وَ بِالاسْمِ الَّذِی مَشَی بِهِ الْخِضْرُ علیه السلام عَلَی الْمَاءِ فَلَمْ یُبْتَلَ قَدَماهُ ...» (2) «... سوگند به نامی که خضر علیه السلام با آن بر روی آب می‌رود و پایش تر نمی‌شود ...»
و به همین تعبیر پیامبر بزرگوار اسلام در دعایی که به علی علیه السلام آموخت، از خضر علیه السلام یاد می‌کند. (3) نامی که عرش و عرشیان را به اهتزاز در می‌آورد
«وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُکَ ...» (4) «به آن نامی که عرش تو برای آن به اهتزاز در می‌آید.»
عرش چیست؟
کلمه «عرش» که در مورد باری تعالی به‌کار رفته و منتسب به او- جلّ و علا- است، به


1- إقبال الأعمال، ص 325
2- بحارالأنوار، ج 92، ص 371
3- مجلسی، همان مدرک، ص 222
4- وسائل‌الشیعه، ج 13، ص 333

ص: 72
چند معنا آمده است:
الف: عرش یعنی ملک و پادشاهی خدا. (1) ب: عرش که فرشتگان آن را حمل می‌کنند و آن برخی از ملک خداوندی است و آن عرشی است که خداوند در آسمان هفتم آفریده است و فرشتگان با حمل و تعظیم آن، عبادت خدا می‌نمایند؛ چنانکه خداوند خانه‌ای در زمین آفرید و بشر را فرمان داد که آهنگ آن کند و به زیارتش بپردازد و حج به جا آورد و تعظیمش نماید. (2) ج: عرش یعنی همه مخلوقات حق. (3) د: عرش، علمی است که خداوند انبیا و رسولان و حجت‌های خویش را بر آن مطلع و آگاه کرده است. (4) اگر «جاهلی» برای رفع جهل خدا را بخواند یا مریضی «یا رب» جاری نماید، حق را به اسم علیم و شافی خوانده‌اند. و فقیر حق را به اسم «مغنی» می‌خواند چون رافع فقر او، اسم مغنی است. این خود، اصلی در باب اسماء و صفات است
ه: عرش منتسب به خدا است و حقیقتی است که بر همه خلق احاطه دارد و بر فراز تمام آسمان‌ها و زمین است و باید از عالم لاهوت باشد، از آن جهت که بر تمام مخلوقات تفوق دارد. باید در ماورای عوالم خلق و آسمان‌ها و زمین باشد. (5) از میان معانی مختلفی که برای «عرش» گفته‌اند، معنای دوم با بحث ما و این فراز از دعای طواف ارتباط دارد؛ یعنی عرش، که فرشتگان آن را حمل می‌کنند و خداوند از آن خبر داده است الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ...؛ «آنانکه عرش را حمل می‌کند.» (6) وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ؛ «در آن روز هشت تن از آن‌ها عرش پروردگارت را حمل می‌کنند.» (7) البته این نکته روشن است که خداوند عرش را نیافریده تا در آن سکنی گزیند- تعالی اللَّه عن ذلک علوّاً کبیراً- بلکه آن را به خود نسبت داده و «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» فرموده، به جهت تعظیم و گرامی داشت آن. چنانکه کعبه را نیز «بیت اللَّه» نامیده است به جهت تکریم و تعظیم. (8) اگرچه برخی گفته‌اند: حقیقت آن بر بشر معلوم نیست و انسان جز نامی از آن نمی‌داند. (9) لیکن در قرآن و احادیث، از آن به عنوان حقیقتی یاد شده که فرشتگان حملش می‌کنند


1- حاج شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ذیل کلمه «عرش».
2- شیخ مفید محمد بن نعمان، تصحیح‌الاعتقاد، تعلیق شهرستانی و تصحیح چرندابی، چاپ تبریز 1371 ه. ق. صص 205- 204
3- مدرک پیشین، همان صفحه، عقیده شیخ صدوق، و نیز شیخ صدوق، معانی الاخبار، چاپ قم، جامعه مدرسین، ص 29
4- معانی الأخبار، همان مدرک.
5- حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، چاپ وزارت ارشاد، ج 8، ذیل کلمه «عرش».
6- مؤمن غافر: 7
7- الحاقه: 17
8- شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، همان مدرک، ص 206
9- راغب اصفهانی، ج 4، ص 502، مفردات فی غریب القرآن، کلمه «عرش».

ص: 73
و گروهی بر گردش به ستایش پروردگار تسبیح می‌گویند و به آن ایمان آورده‌اند و برای مؤمنان آمرزش می‌خواهند- و می‌گویند- ای پروردگار ما! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته است، پس آنان را که توبه کرده‌اند و به راه تو آمده‌اند، بیامرز و از عذاب جهنم نگهدار. (1) و در برخی آثار آمده است که آن پیش از خلقت این عالم آفریده شده است.(2) بنابراین، چنان حقیقتی که از جهت قدمت وجود، بر همه آفریدگان جهان مقدم است و از جهت گستردگی و وسعت، بر همه خلق احاطه دارد و از آنجا «رَبُّ الْعَرْشِ» تدبیر امور خلق می‌کند و ربوبیت حق صادر می‌شود، چنین جایگاه با عظمتی در عالم هستی چگونه نام و اسمی از حق آن را به اهتزاز در می‌آورد و عرشیان را به وجد می‌کشاند؟!
معنای اهتزاز:
برخی از شارحان حدیث گفته‌اند، مقصود از «اهتزاز عرش خدا» به جنبش و حیرت در آمدن حاملان عرش و فرشتگان است و احتمال داده‌اند که معنای آن به اهتزاز در آمدن خودِ عرش باشد ولی از این‌که در این «بند» از دعای طواف، بعد از نامی که خود عرش را به اهتزاز در می‌آورد، از نامی یاد می‌کند که گویای اهتزاز فرشتگان است، روشن می‌شود که خودِ عرش نیز به جنبش در می‌آید و گرنه جمله بعد از آن، تکرار جمله اول خواهد بود (که در جمله اول، مقصود از «اهتزاز عرش»، به جنبش در آمدن فرشتگان و جمله بعد هم که تصریح دارد، به جنبش در آمدن خودِ فرشتگان است) و در دعاهای دیگر نیز، هم به اهتزاز عرش و هم اهتزاز فرشتگان تصریح شده است. (3) آنچه عرش را به اهتزاز در می‌آورد:
چون تدبیر و تقدیر امور این عالم، که از ناحیه «رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» است و اوست پروردگار شما که آسمان‌ها و زمین را در شش روز بیافرید و سپس به عرش پرداخت و ترتیب کارها از روی تدبیر بداد. (4) و عرش که ورای این عالم محدود و مادی است و محیط بر آن است، طبق آیه کریمه: ... إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ..؛ (5)
«سخن خوش و پاک، به سوی او بالا می‌رود و کردار نیک است که آن را بالا می‌برد ...» چون حقایق امور این عالم از آن‌جا تدبیر می‌شود، روشن است امور این عالم که بالا می‌رود بازتابی دارد و اذکار پاک و اعمال صالح بندگان زمینی و فرشی را نزد عرش و عرشیان جلوه و ظهوری است که از مشاهده


1- الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ مؤمن: 7
2- «وَ بِحَقِّ الاسْمِ الَّذِی کَتَبْتَهُ عَلَی سُرَادِقِ الْعَرْشِ قَبْلَ خَلْقِکَ الْخَلْقَ وَ الدُّنْیَا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ بِأَلْفَیْ عَامٍ وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَخْزُونِ فِی خَزَائِنِکَ الَّذِی اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ لَمْ یَظْهَرْ عَلَیْهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِکَ لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لا عَبْدٌ مُصْطَفًی».
3- فخر الدین طریحی، م 1085، مجمع‌البحرین، «هزز».
4- یونس: 3
5- فاطر: 10

ص: 74
آن، به جنبش در می‌آیند و در مواردی کار زمینیان چنان شگفتی دارد که عرش و عرشیان را چنان حالتی فرا می‌گیرد که وجد و اهتزاز در می‌آیند؛ از جمله:
1- ذکر کلمه طیّب «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، که رسول اللَّه فرمود: «هرگاه بنده‌ای آن را بگوید، عرش به اهتزاز در می‌آید.» (1) 2- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چون یهود فراهم شدند تا به پندار خویش عیسی علیه السلام را بکشند، جبرئیل علیه السلام فرود آمد و او را با بال‌های خویش پوشش داد و عیسی علیه السلام با چشم خویش دید که بر بال جبرئیل چنین نوشته است:
«اللّهم إنّی أدعوک باسمک الواحد الأعزّ و أدعوک اللّهم باسمک الصمد و أدعوک اللهمّ باسمک العظیم الوتر و أدعوک اللهمّ باسمک الکبیر المتعال الذی ثبت أرکانک کلّها أن تکشف عنّی ما أصبحت و أمسیت فیه».
«خداوندگارا! تو را به نام یگانه و ارجمندت می‌خوانم و تو را به نامی که هنگام حاجت و نیاز پناه نیازمندان است، می‌خوانم. و بار خدایا! تو را به نام بی همتا و طاق و تک می‌خوانم و خداوندگارا! تو را به نام بزرگ و بلند مرتبه‌ات می‌خوانم که همه ارکان هستی را استوار نموده است که آنچه- از سختی- صبح و شام بر من رفته است بازگشایی.»
چون عیسی علیه السلام خدا را با این دعا خواند، حق، جبرئیل را فرمان داد که او را به نزد من فراز آور.
سپس پیامبرخدا فرمود: ای فرزندان عبد المطّلب، با این کلمات از پروردگارتان درخواست نمایید سوگند به آن کس که جان محمد صلی الله علیه و آله در دست اوست، هیچ بنده‌ای با نیت خالص، خداوند را به این دعا نخوانَد مگر آن‌که عرش برای او به اهتزاز در آید و خداوند به فرشتگان فرماید: گواه باشید که به جهت این کلمات او را اجابت کردم و خواسته او را در دنیای امروز و آخرت فردا عطا کنم. سپس پیامبر به یاران فرمود: با این کلمات از خدا درخواست کنید و اجابت را دور نشمرید. (2) و طبق حدیث مأثور از امام معصوم، پیامبر فرمود: بهترین وقت که خدا را در آن بخوانید، سحرها است. (3) نقل است که داود علیه السلام: از جبرئیل پرسید: افضل اوقات چه زمانی است؟
فرمود: نمی‌دانم جز این‌که عرش خدا در سحرگاهان به اهتزاز در می‌آید. (4) ناگفته نماند


1- شیخ صدوق، التوحید، چاپ جامعه مدرسین قم، ص 22
2- قطب الدین راوندی، قصص الانبیا، چاپ قم، الهادی، ص 257؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، چاپ بیروت، دار الفکر، ج 4، ص 473؛ سید نعمت اللَّه جزایری، قصص الأنبیا، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص 214
3- کلینی، اصول کافی، چاپ تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج 2، ص 477
4- میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، چاپ بیروت، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث العربی، ج 12، ص 146؛ جلال الدین سیوطی، الدر المنثور، چاپ جده، الفتح و دار المعرفه، ج 2، ص 12

ص: 75
همانگونه‌که عرش و عرشیان برای ذکر و عمل صالح به وجد و اهتزاز در می‌آیند، برای برخی حوادث و وقایع غم‌انگیز نیز به جنبش در می‌آیند؛ چنانکه در حدیث از پیامبر اسلام آمده است:
«إِذَا بَکَی الْیَتِیمُ اهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ ...»؛ (1) «چون یتیم بگرید، عرش به لرزه در آید.»
ندای موسی علیه السلام در طور
«وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَی مِنْ جَانِبِ الطُّورِ ...».
«خدایا! تو را سوگند می‌دهم به نامی که موسی از وادی طور تو را با آن صدا کرد و پاسخش را دادی.»
از میان پیامبران، موسی علیه السلام هم‌سخن خدا و کلیم‌اللَّه است و تنها او به این ویژگی نایل گردیده است. خداوند در باره‌اش فرمود:
قَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسَالَاتِی وَبِکَلَامِی .... (2) «ای موسی من تورا به پیام‌هایم و سخن گفتنم از میان مردم برگزیدم».
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ .... (3) «چون موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت.»
آری، خداوند با هیچ یک از انبیا، بدون واسطه، کلامی نگفته، جز موسی که با او، بدون وحی و سفیر حرف زده است و تنها موسی علیه السلام از میان پیامبران به چنین مقامی ویژه گشت. در کلام او چه رمزی بود که تا مرتبه کلیم‌اللهی بالا رفت؟!
گرچه این اسامی حق از نوع اسم «سرّ» اند، لکن در برخی آیات، به آن‌ها اشاره‌هایی می‌توان یافت، که داستانش در قرآن چنین آمده است: آنگاه که موسی علیه السلام آتشی دید و به خانواده خود گفت: درنگ کنید که من از دور آتشی می‌بینم، شاید برایتان پاره‌ای از آتش بیاورم تا در روشنایی آن راهی بیابم. چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: ای موسی، من پروردگار تو هستم، پای افزارت را بیرون کن که اکنون در وادی مقدس طوی هستی و من تو را برگزیدم. پس به آنچه وحی می‌شود گوش فرا ده؛ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا أَنَا ...؛ «خدای یکتا من هستم و هیچ خدایی جز من نیست ...» (4)


1- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، چاپ بیروت، مؤسسه آل‌البیت الاحیاء التراث، ج 21، ص 446. شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ط تهران، چاپ صدوق، ص 200
2- اعراف: 144
3- اعراف: 143
4- طه: 14- 9

ص: 76
بعد از این که موسی علیه السلام به پیامبری برگزیده می‌شود؛ ... أَنَا اخْتَرْتُکَ ... (1)
و خداوند دو معجزه عصا و ید بیضا را به او عطا می‌کند، فرمان می‌دهد: اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی (2)
و موسی علیه السلام بعد از این فرمان، رفتن به جانب فرعون را شنید، برای رویارو شدن با چنان جبار متکبّری که خود را در چنان قدرت و شکوهی می‌دید که ندای: ... أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی (3)
سر می‌داد و از طرف دیگر، قوم بنی اسرائیل در ضعف و اسارت و جهل و انحطاط فکری به سر می‌بردند، موسی علیه السلام دریافت که رسالت سخت ومشکلات بسیاری در پی خواهد داشت؛ لذا دست به دعا و سؤال از خدا برداشت که در حل این مشکلات یاری‌اش نماید. پس روشن است که مقصود از «وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی دَعَاکَ بِهِ مُوسَی مِنْ جَانِبِ الطُّورِ ...» چیست؟
آری، در این جانب طور و روبه‌رو شدن موسی علیه السلام با فرمانی چنین سخت و دشوار، باید دید که موسی علیه السلام با چه نامی خدا را خوانده است؟ روشن است در آغاز، هنگامی که موسی ندای حق را شنید، خداوند خود را «ربّ» خواند و فرمود: ... إِنِّی أَنَا رَبُّکَ (4)
و همچنین فرمود: إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا أَنَا .... (5) لذا طبیعی است که باید حضرت موسی علیه السلام خداوند را با همان نام‌هایی که حق از خود یاد کرده است، بخواند؛ یعنی بگوید: یا «رَبّ» و یا «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و در گفت وگو و مناجات با حق، در وادی طور، از همان اسم که حق بر خود اطلاق کرده، بهره بجوید و لذا موسی علیه السلام نیز طبق نقل قرآن از کلمه «ربّ» استمداد کرد و گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی .... (6)
و به کلمه «لا إِلَهَ


1- طه: 13، «... من تورا برگزیدم ...»
2- طه: 24، «نزد فرعون برو که او سرکشی می‌کند.»
3- نازعات: 24
4- طه: 12، «... من پروردگار تو هستم.»
5- طه: 14، «خدای یکتا من هستم و هیچ خدایی جز من نیست.»
6- طه: 25، «پروردگارا! سینه مرا برایم گشاده گردان.»

ص: 77
إِلَّا اللَّهُ» که در قرآن، قبل از ذکر داستان موسی علیه السلام بدون هیچ فاصله‌ای از آن، به عنوان اسمای حسنی یاد شده، توسل جسته است؛ کلمه طیبه‌ای که خداوند با آن کلمه، خود را به موسی شناسانده است و چون این کلمه توحید است و اساس هستی بر پایه توحید است، هیچ چیزی در جهان هم‌سنگ آن نیست؛ چنانکه در حدیث از پیامبر اسلام آمده است که موسی علیه السلام گفت:
«پروردگارا! چیزی مرا تعلیم فرما که با آن تو را یاد کنم و تو را بخوانم. فرمود: ای موسی، بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، موسی گفت: خدایا! همه بندگان چنین گویند! فرمود: ای موسی، بگو «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» موسی گفت: خواسته من تعلیم چیزی (ذکری) اختصاصی و ویژه است. فرمود: ای موسی، اگر ساکنان آسمان‌های هفت‌گانه و ساکنان زمین را در کفه ترازویی نهند و کلمه «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را در کفه دیگر، «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» افزون‌تر است. (1) چون موسی علیه السلام با توسل به چنین اسمی از حق، او را خواند و گفت: «پروردگار من! سینه مرا برایم گشاده گردان و کار مرا آسان ساز و گره از زبانم بگشا و یاوری از خاندانم برایم قرار ده و ...» پاسخ آمد: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی؛ «ای موسی، هرچه خواستی به تو داده شد.» (2)و این سرّ جمله «فَاسْتَجَبْتَ لَهُ» در دعای طواف است که چون خداوند را با آن نام- که از اسماء حسنی است- و عِدل و برابر با تمام هستی است خواند، خداوند همه آن خواسته‌ها را برآورده ساخت.
وَ أَلْقَیْتَ عَلَیْهِ مَحَبَّةً مِنْکَ:
بعد از آن‌که حق تعالی تمام خواست‌های موسی علیه السلام در دعای خود را به او داد، به یادش می‌آورد که ما باز هم به تو نعمت فراوان داده‌ایم؛ آنگاه که بر مادرت آن‌چه وحی کردنی بود وحی کردیم که او را در صندوق بیفکن و صندوق را در دریا رها کن که دریا به ساحلش اندازد و یکی از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگیرد؛ وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی ...؛ «محبت خویش بر تو ارزانی داشتم.» (3) بدین‌گونه، فرعون که صدها و هزاران طفل را به خاطر نابود کردن موسی کشت، عاقبت همان نوزاد را که زوال ملک وی به دست او بود، در خانه خود یافت و وی را پذیرفت و پرورد و مکر و تدبیر وی، موجب رفع و تغییر قضا نشد.
القای محبّت حق بر موسی، چنان بود که هرکس او را می‌دید، دوستش می‌داشت و گویا محبت خدایی چنان بر او استوار گشته بود که هیچ نگاهی به او نمی‌افتاد مگر آن‌که محبت او


1- اسماعیل‌بن کثیر- ابوالفدا، م 774؛ قصص الأنبیاء، چاپ بیروت، لبنان، مکتبة الاسلامیه، ج 2، ص 125؛ صدوق، ثواب الاعمال، چاپ تهران، کتابخانه صدوق، ص 12، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ یَا مُوسَی لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ عَامِرِیهِنَّ عِنْدِی وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعَ فِی کِفَّةٍ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِی کِفَّةٍ مَالَتْ بِهِنَّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ خداوند به موسی‌بن عمران فرمود: ای موسی، چنانچه هفت طبقه آسمان‌ها و ساکنانش و مجموع زمین‌های هفت‌گانه را در نزد من، در کفه‌ای بگذارند و کلمه «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را در کفه دیگر، براستی این کفه برتری خواهد داشت.
2- طه: 25، 26، 27، 28، 29 و 36
3- طه: 37، 38 و 39

ص: 78
دلش را می‌گرفت و او را به جانب موسی می‌کشاند (1) تا آنجا که فرعون نیز او را دوست می‌داشت و از او ایمن شد و زنش آسیه بنت مزاحم نیز او را دوست می‌داشت؛ لذا او را نگهداشت و در دامن خویش پروراند و خداوند چنان زیبایی بر قامت او پوشاند و در چشمانش ملاحتی گذاشت که هرکس او را می‌دید به او عشق می‌ورزید. (2) خداوند با هیچ یک از انبیا، بدون واسطه، کلامی نگفته، جز موسی که با او بدون وحی و سفیر حرف زده است و تنها موسی علیه السلام از میان پیامبران به چنین مقامی ویژه گشت.
نکته: خداوند پس از استجابت تمام دعاهای موسی علیه السلام، دیگر منّت‌هایی را که از دوران طفولیتش در حق او شده است، یادآوری می‌کند. شاید رمز این‌که در دعای طواف آمده است، اشاره رازگونه به این باشد که اگر در این مکان و محل، دعا برای کمبودها، نداری‌ها و نبودها می‌کنید و اجابت می‌خواهید، از نعمت‌هایی که به شما داده‌ایم نیز یاد کنید و «بود» هایی را که «نمود» نعمت‌های الهی‌است، فراموش نکنید؛ وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ.
نامی که محمد صلی الله علیه و آله را بخشید
«وَ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ ...»
«و تو را به آن نامت می‌خوانم که با آن، گذشته و آینده محمد صلی الله علیه و آله را بخشیدی و نعمت خویش بر او تمام کردی.»
این بخش از دعا، درمورد داستان فتح مکه‌است‌که در قرآن‌کریم به آن اشاره رفته‌است:
إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ. (3)
«ما برای تو پیروزی آشکاری را مقرّر کردیم تا خدا گناه تو را، آنچه پیش از این بوده و آنچه پس از این باشد، برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند.»
از ظاهر آیه چنین فهمیده می‌شود که گناه و ذنب را به پیامبر نسبت داده شده و آنگاه


1- علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ بیروت، موسسة الأعلمی، ج 14، ص 151
2- طبرسی، مجمع البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 11
3- الفتح: 1 و 2

ص: 79
مورد عفو و بخشش خداوند قرار گرفته است. از دیرباز در تاریخ عقاید و مباحث تفسیری، این نکته مورد بحث واقع شده است که آیا نسبت دادن گناه به پیامبر صحیح است یا نه؟ و از آن‌جا که شیعه قائل به عصمت انبیا، به‌ویژه افضل آنان، حضرت ختمی مرتب، محمد صلی الله علیه و آله می‌باشد، ناگزیر در جستجوی تأویل این‌گونه آیات بر آمده است. آیه مورد بحث نیز از جمله آیاتی است که از گذشته‌های دور، حتّی در عصر امامان معصوم علیهم السلام مورد سؤال واقع گردیده و پاسخ‌های مختلف داده شده و تأویل‌های گوناگونی از آن به عمل آمده است. اکنون به مواردی از آن‌ها اشاره می‌شود:
1. برخی گفته‌اند: مقصود از جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ...» این است که خداوند گناهان گذشته و آینده «امت» تو را بخشیده و می‌بخشد، در اثر شفاعتی که از آنان می‌کنی و مقصود از «تَقَدَّمَ» و «تَأَخَّرَ» یعنی آنچه زمانش گذشته و آنچه زمانش نیامده است؛ همچنانکه کسی به دیگری می‌گوید: من از گناهان گذشته و آینده تو چشم پوشی می‌کنم.
اما این‌که چرا گناه «امت» را به پیامبر نسبت داده «ذَنْبِکَ»؛ «گناه تو» گفته است، به جهت ارتباط استوار و محکمی است که میان پیامبر و امت وجود دارد؛ هم‌چنانکه معمولًا به جهت ارتباط تنگاتنگی که غالباً میان مردم و رهبران دینی، سیاسی و یا اجتماعی به وجود می‌آید، اعمال و کردار پیروان آن‌ها را به آنان نسبت می‌دهند.
2. مقصود از «مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ» این است که آنچه از گناهان بر تو شده و جرایمی که بر تو رفته است؛ زیرا کلمه «ذنب» مصدر است و جایز است هم اضافه به «فاعل» شود و هم به «مفعول»، چنانکه می‌گویند: «أعجبنی ضرب زیدٍ عمرواً» که مصدر اضافه به فاعل خود شده است. و «أعجبنی ضرب عمروٍ زیدٌ» که اضافه به مفعول شده است. پس «ذَنْبِکَ» در آیه شریفه، «ذنب» (مصدر)، اضافه به «کَ» ضمیر خطاب، از باب اضافه مصدر به مفعول است؛ یعنی گناه و خطایی که تو را نموده‌اند.
و معنی مغفرة؛ «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ...» بدین تأویل، برداشتن و باطل کردن و دگرگون نمودن احکام و دستورات دشمنان پیامبر؛ از مشرکان است، که علیه او به‌کار گرفته بودند و تباه کردند جرمی که می‌خواستند در مورد پیامبر مرتکب شوند.
و این تأویل با ظاهر کلام خدا سازگار است که در آن «مغفرة» غرض و هدف «فتح مکه» شمرده شده است؛ إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ...؛ «ما برای تو پیروزی آشکاری را
ص: 80
مقدر کردیم تا خدا گناه تو را بیامرزد» و اگر معنای مغفرت، آمرزش گناهان پیامبر باشد، برای جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ...» معنای معقولی متصور نیست؛ زیرا آمرزش گناه هیچ ربط منطقی و عقلی با فتح مکه نخواهد داشت!
3. مقصود از «ذَنْب» در آیه شریفه، معنای گناه معروف و شناخته شده در نزد مردم نیست که به معنای مخالفت با تکلیف مولوی باشد و همچنین مقصود از «مغفرت» در جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ...» نیز به معنای مغفرت و آمرزش چنان گناهی نیست. بلکه «ذنب»؛ چنانکه از موارد استعمالش در لغت معلوم می‌شود، عبارت است از کاری که «دنباله»، «تبعه» و «پیامدی» داشته باشد و هرگونه پیامدی «ذنب» است و مغفرت هم یعنی پوشیدن چیزی و امروزه آن معنایی که از «ذنب» و مغفرت به ذهن ما تبادر می‌کند و می‌آید، معنای لازم این دو لفظ اند، به حسب عرف اهل شرع و متشرعه.
تصویری از حاجیان در حال طواف پیرامون کعبه؟؟؟؟؟؟؟؟
نکته مهم این است که قیام پیامبر اسلام به دعوت مردم و نهضت او علیه کفر و بت پرستی پیش از هجرت و ادامه آن به وسیله جنگ‌ها و غزوات با کفار و مشرکان بعد از هجرت به
ص: 81
مدینه، کاری بود که پیامد ناخوشایندی نزد کفار و مشرکان داشت و تا زمانی که شوکت و قدرتی داشتند، از چنین گناهی نمی‌گذشتند و هیچ‌گاه نمی‌توانستند ملیت و هویتشان را فراموش کنند که از بین برود و سنن و آدابشان نابود گردد و خون بزرگانشان پایمال شود، بدون این‌که کینه خویش را با آتش انتقام از پیامبر فرو ننشانند و یاد و نام او را از میان برندارند و خداوند که فتح مکه را روزی پیامبر کرد و بدین وسیله شکوه و عظمت قریش را فرو ریخت و آتش کینه آنان را خاموش کرد، بدین وسیله آنچه از کینه و انتقام از پیامدهای کار و اقدامات پیامبر، علیه او وجود داشت، پوشیده و محو شد و پیامبر از شرّ آن‌ها در امان ماند.
پس مقصود از «ذنب» در آیه، پیامد بد و سختی است که دعوت پیامبر نزد کفار و مشرکین مکه به جا گذاشت- خداوند داناتر است-.
هم‌چنانکه مانند این معنی در قرآن، در باب موسی علیه السلام نیز آمده است که به خداوند عرضه داشت:
وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِی ... (1) «و بر من گناهی ادعایی دارند، پس ترسم مرا بکشند ...»
و مقصود از ... مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ ... آن است که: آنچه پیامد اقدامات آن حضرت، پیش از هجرت و آنچه از پیامد اقدامات بعد از هجرت است.
و مقصود از «مغفرت» خداوند بر آن پیامدها؛ یعنی پوشاندن آن‌ها، به معنای باطل کردن آن پیامدها به وسیله بر باد دادن شوکت و حشمت قریش و نابود کردن بنیان آنان.
«وَ أَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ»، اشاره به قسمتی از آیه 2، سوره فتح است: وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ؛ «و نعمت خود را بر تو تمام کند.» و اتمام نعمت خداوند بر پیامبر، در دو نشأه از دنیا و آخرت متصور است؛ یعنی خداوند نعمتش را بر تو در دنیا تمام و کامل کرد، اینگونه که تو را بر دشمن فیروزی بخشید و کارهایت را به سامان رسانید و رفعت داد و دینت کامل و شریعتت را پایدار کرد و اما در آخرت رفعت مقام داد. (2) بنابراین، اتمام نعمت حق؛ چنانکه برخی گفته‌اند، پیروزی بر دشمنان به فتح خیبر و مکه و طائف بود (3) که پیروزی و نعمت دنیوی است و به عَسَی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً؛ (4)
که نعمت اخروی است، منتهی شد.


1- شعراء، 14
2- المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 245
3- طبرسی، مجمع البیان، چاپ بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج 5، ص 111
4- اسراء: 79، «باشد که پروردگارت تو را به مقامی پسندیده برساند.»