«بهترین مردم، مردم زمان من هستند، سپس مردمی که پس از آنان میآیند، سپس مردمی که بعد از آن گروه میآیند».
آنگاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین میزنند که مجموعاً بالغ بر سیصد سال میشود. ابن تیمیه و پیروان مکتب او، با این حدیث، سه قرن نخست اسلامی را که هر قرنی از نظر آنان صد سال است، ملاک حق و باطل شمرده و آنچه را که در این زمان انجام گرفته و یا در عمل بر آن مهر صحّت زدهاند، به طور کامل میپذیرند، چون پیامبر در این حدیث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتیاز این قرنها به خاطر کسانی است که در آن سیصد سال زندگی میکردند و لازمه خیر و نیکی آنان این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم. ولی این نظریه، با ابهامات زیادی همراه است. در اینجا چند پرسش مطرح است:
«قرن» در زبان عرب- بر خلاف اصطلاح معاصر- به معنای صد سال نیست، بلکه به معنای جمعیتی است که در یک زمان با هم زندگی میکنند و سپس جمعیت دیگر جای آنان را میگیرند و قرآن مجید هم کلمه «قرن» را در همین معنا به کار برده است:
واژه «قرون» در قرآن کریم 7 بار به کار رفته و هرگز از آن، «قرن» اصطلاحی یعنی 100 سال را اراده نکرده بلکه آن را به معنای مردم یک زمان به کار برده است. اکنون نمونهها:
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فی اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أرْسَلْنا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنا اْلأَنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرینَ؛
«آیا ندیدهاند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیتهایی را نابود کردیم که در زمین، آنان را توانمند ساخته بودیم؛ به گونهای که به ایشان آن توان را ندادهایم و از آسمان به فراوانی برای آنها باران فرستادیم و جویها از زیر آنان روان ساختیم ولی سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتی دیگر پدید آوردیم.»
بنابراین، تفسیر حدیث خیر القرون به سیصد سال، هیچ پایه و اساسی ندارد و اصطلاح امروز نمیتواند قرینه بر تفسیر حدیث باشد.
ابن منظور در لسان العرب مینویسد: «قرن» نسلی را میگویند که پس از نسل دیگر میآید و در مقدار فاصله زمانی این دو فصل اقوالی گوناگون است؛ مانند:
1. ده سال 2. بیست سال 3. سی سال 4. شصت سال 5. هفتاد سال 6. هشتاد سال.
و در «نهایه ابن اثیر» آمده است: قرن، مردم یک زمان و از ماده «اقتران» گرفته شده است.
«هرگاه مردمی که تو در میان آنها هستی بروند و تو در میان مردمی دیگر بمانی، در این هنگام غریب هستی.»
ابن حجر عسقلانی در تفسیر حدیث «خیر القرون ...» که در صحیح بخاری آمده، قرن را به معنای مردم یک زمان تفسیر کرده و میگوید:
«والقرن؛ أهل زمان واحد متقارب اشترکوا فی أمر من الأمور، و یقال: إنّ ذلک مخصوص بما إذا اجتمعوا فی زمن نبیّ أو رئیس یجمعهم علی ملّة أو مذهب أو عمل، ویطلق القرن علی مدّة من الزمان».
«قرن، مردم یک زمان را گویند که در کاری از کارها با هم شریک باشند و گاهی به مردمی گفته می شود که در زمان یک پیامبر یا رییس باشند که آنها را بر یک روش یا مذهب یا کاری متحد سازد ونیز قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نیز گفته میشود.»
ص: 87
آنگاه اختلاف علما را در اندازه این زمان نقل میکند، به گونهای که از «لسان العرب» نقل کردیم، سپس با محاسبههای خیالی کوشش میکند که مدت آن را صد سال معرفی کند تا بتواند سیصد سال اول تاریخ اسلام را شامل شود.
(1) میگوید چون یک نفر از صحابه به نام «ابوالطفیل» پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را باید یک صد سال گرفت، در حالی که میزان، حال اکثریت صحابه است نه فرد نادر و غالب آنها در هفتاد سالگی درگذشتهاند. اتفاقاً خود وی میگوید: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.
یادآور میشویم با اختلاف بسیاری که در مدت این زمان هست، نمیتوان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته، قرآن بهترین مدرک است که قرن را نه به معنای صد سال بلکه مردم یک زمان گرفته و حداکثر مدت را شصت سال حساب میکنند نه بیشتر.
فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است اکنون پرسش این است که چگونه میتوان آنها را شریفترین قرنها خواند، در حالی که آنچه اهل حدیث بدعت میخوانند، همگی در همان 100 سال نخست یا کمی بیش از آن بوده است.
ظهور خوارج در سال 39 هجری آغاز شد و پس از آن هم ادامه یافت و به فرقههای گوناگون تقسیم شدند.
پایهگذار مرجئه حسن بن محمد حنفیه است و او در اواخر قرن نخست درگذشته است. هر چند «ارجاء» در طول زمان معانی مختلفی به خود گرفته است.
«قدریه» از معبد بن عبدالله جهنی بصری (متوفای 80) آغاز شد. پس از او، پرچم قدریه را غیلان بن مسلم دمشقی به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد.
معتزله در سال 105 پیریزی شد، آنگاه که واصل بن عطا از مکتب استادش حسن بصری جدا شد و اعتزال را پیریزی کرد.
بنابراین، اکثر مذاهب و فرق باطله از نظر «سلفیه» در آخر قرن اول و اوایل قرن دوم پدید آمده است، چگونه میتوان آن سه قرن را «خیر القرون» خواند.
خلاصه این که حدیث «خیر القرون» از دو نظر مخدوش است:
1. تفسیر قرن به 100 سال و نیز به کلیه کسانی که در این سه قرن میزیستهاند.
2. از نظر واقعیت؛ زیرا مذاهب انحرافی در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش یافت و گروهبندی در آن زمان پدید آمد.
پرسش 2:
خصیصه انسانی، پیوسته اختلاف و تفاوت در فکر و اندیشه است و اصحاب پیامبر و حتی تابعان، از این خصیصه مستثنی نبودند و حتی در عصر خود پیامبرخدا- تا چه رسد به بعد از درگذشت آن حضرت- برداشتهای مختلفی از اسلام داشتند که اکنون به نمونههایی اشاره میکنیم:
1. اختلاف در غنایم جنگی بدر
یاران پیامبر (ص) پس از پیروزی در جنگ بدر، درباره اسیران جنگی و غنایم، به دو گروه تقسیم شدند: گروهی اصرار بر کشتن آنان و گروهی بر گرفتن فدیه و آزاد کردن آنان داشتند و این اختلاف به قدری شدید بود که قرآن به نکوهش آنان میپردازد و میفرماید:
(لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیمٌ؛
(2) «اگر نوشته ثابتی از جانب خدا از پیش نبود، در این کاری که در پیش گرفتهاید، کیفر بزرگی به شما میرسید.»
2. صلح حدیبیه
1- فتح الباری، ج 7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبی 9.
2- انفال: 68
ص: 88
در صلح حدیبیه که پیامبر 9 با قریش صلح کرد و حتی حاضر شد لقب «رسول الله» را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجی از اختلاف پدید آمد: گروهی صلحنامه را مایه ذلّت خواندند و به یکدیگر میگفتند:
«فَعلامَ نُعطی الدنیّةَ فی دیننا»
ولی گروه دیگر تسلیم پیامبرخدا بودند.
(1)3. روزه در سفر
پیامبرگرامی (ص) در سال هشتم هجرت، در روز دهم ماه رمضان، از مدینه خارج شد و هنگامی که به نقطهای به نام «کراع الغمیم» رسید، کاسه آبی خواست و آن را بلند کرد به طوری که همه مردم دیدند، آنگاه حضرت از آن نوشید. به پیامبرخدا گفتند که برخی به حالت روزه باقی ماندهاند، فرمود:
«أُولَئِکَ العُصاةُ، أُولَئِکَ العُصاةُ»
؛ «آنها گنهکارند، آنها گنهکارند.»
(2)4. پیشگیری از نگارش نامهای برای امّت
پیامبرخدا (ص) در بستر بیماری بود و گروهی از یاران، گرد او را گرفته بودند، فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید، گروهی با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهی سرسختانه با آن مخالفت کردند. آنگاه که حضرت اختلاف آنان را دید، فرمود: «برخیزید، شایسته نیست نزد من با یکدیگر کشمکش کنید.»
(3)اینها نمونههایی است در اختلاف نظر صحابه در همان «خیرالقرون». با وجود اختلاف در میان صحابه، تکلیف چیست؟ آیا مجاز هستیم به هر کدام عمل کنیم یا راهی برای ترجیح وجود دارد؟
اختلاف پس از درگذشت پیامبرخدا (ص)
پیشتر گفتیم که اختلاف فکری در میان انسانها، امری طبیعی است و صحابه و تابعین هم از این امر طبیعی مستثنی نبودهاند و اختلاف آنان در مسائل عقیدتی و شرعی بیش از آن است که در اینجا ذکر شود. هنوز آب غسل پیامبر نخشکیده بود که در گزینش «خلیفه»، اختلاف نظر شدیدی در میان صحابه بروز کرد که حتی کار به زد و خورد کشید و اگر کسی تاریخ سقیفه را در تاریخ طبری و دیگر تواریخ بخواند، عمق اختلاف را درک میکند.
پس از استحکام پایههای خلافت، اختلاف در فکر و اندیشه، در میان یاران پیامبرخدا، گسترش بیشتری پیدا کرد و ریشههای فرق اسلامی از قدریه و مرجئه و معتزله و مجسمه و همه و همه، در قرن اول تاریخ اسلامی پدید آمدند و در دوران تابعین تابعین رو به فزونی نهاد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که اگر باید فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگیریم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ و این «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پدید آمدند و جمعیتهایی را به خود وابسته ساختند. پس چرا شما همه آنها را جز یکی در آتش دوزخ میدانید و تخطئه میکنید، در حالی که آنها هم از «سلف» بودهاند.
شدیدترین جنگها و نزاعها، در سه قرن نخست اسلامی و در هنگام حکومت امویان و عباسیان رخ داد و هر کدام از این نحلهها، برای خود مکتب و منطقی داشتند. چگونه میتوان همه این اختلافها را نادیده گرفت و یک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر کرد که در همه مسائل ملاک سنجش حق و باطل باشند.
پرسش 3:
اگر بناست بر فهم و درک «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه کنیم، چرا فهم اهل بیت (علیهم السلام) و بیانات و سخنان آنان میزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترین آنها و بینیازترین امت اسلامی در فهم مسائل دینی از دیگران بودند و پیامبر گرامی آنان را همتا و همسنگ قرآن قرار داده و فرموده است:
«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ، کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً».
(4)
1- سیره ابن هشام، ج 3، ص 346. دار احیاء التراث العربی، 1421/ 2000 م.
2- شرح صحیح مسلم از نووی، ج 7، ص 32
3- صحیح بخاری، حدیث 114، کتاب العلم.
4- صحیح مسلم، ج 7، صص 123- 122؛ ترمذی، شماره 874؛ کنزالعمال، ج 1، ص 44؛ حاکم، مستدرک، ج 3، ص 148
ص: 89
«من در میان شما دو چیز گرانبها یعنی قرآن و اهل بیت خودم را بر جا میگذارم که اگر از آنها پیروی کنید هرگز گمراه نمیشوید.»
این همه روایات از پیامبر گرامی (ص) درباره دخت گرامیاش که او را «سیده نساء العالمین»؛ «سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفینه نوح»
(1) معرفی کرده، چرا مورد توجه قرار نمیگیرند و به آنها مراجعه نمیشود؟ در حالی که آنان گل سر سبد سلف صالح میباشند.
پرسش 4:
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پیامبر (ص) را خاتم رسالات و نبوت او را پایانبخش نبوتها میدانند و آنچه مربوط به دین و شریعت است، باید از خود پیامبرخدا (ص) به مردم برسد. با توجه به این اصل، چگونه میتوان «فهم صحابی» را برای دیگران حجت دانست، در حالی که معنی آن این است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنی بسته نشده و یکی از حجتهای خدا، فهم و اجتهاد صحابه است.
شوکانی که خود، از طرفداران مسلک وهّابی است، به این حقیقت اعتراف میکند و میگوید:
«حق، این است که قول صحابی حجت نیست. خداوند برای امت جز یک پیامبر نفرستاده است. صحابه و کسانی که پس از آنان میآیند، همگان مکلّفند از کتاب و سنت پیروی کنند. آن کس که بگوید جز کتاب و سنت حجّت دیگری هست، در دین خدا چیزی را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.
(2)پرسش 5:
سلفیها غالباً روی «سلف صالح» تکیه میکنند. اگر قید «صالح»، قید احترازی است که سلف را به دو گروه صالح و غیر صالح تقسیم میکند، این خود مشکلآفرین است که چگونه صالح را از غیر صالح تشخیص دهیم؟ آیا حکّام اموی که خون اهل بیت پیامبر 9 و هزاران بیگناه را ریختهاند نیز از سلف صالح هستند؟ آیا خلفای بنیعباس که نخستین خلیفه آنان لقب «سفّاح» (خونریز) به خود گرفت، از «سلف صالح» شمرده میشوند؟ خلاصه محدثان و فقیهانی که با این نظامها همسو بودند و کارهای آنان را توجیه میکردند، از کدام دستهاند، صالحاند یا ناصالح؟
مسلّماً این گروه، قید صالح را قید توضیحی میدانند و همه «سلف» را صالح میشمارند ولی تاریخ به شدت آن را ردّ میکند. از نظر منطق «سلفیه» چگونه میتوان قتل خلیفه سوم را توجیه کرد؟ مقتول از «صحابه» و قاتلان از صحابه و تابعان بودند؟ چگونه میتوان جنگهای سهگانه «جمل»، «صفین» و «نهروان» را تبیین کرد؟ آیا کسانی که بر ضد خلیفه منتخب قیام کردند، همگان سلف صالح بودند؟
سلفیها در این مقام میگویند: ما نباید درباره آنان سخن بگوییم. خدا شمشیرهای ما را از خون آنها پاک دانسته است، پس زبان خود را نیز آلوده نکنیم.
اکنون باید پرسید این منطق از آنِ کیست؟ آیا سخن وحی است؟ یا سخن یک بشر خطاکار؟ چگونه میتوانیم درباره تابعان سخن بگوییم، اما درباره صحابه حق گفتن نداریم؟ در حالی که قرآن درباره همین خطوط قرمز بسیار سخن گفته است.
از این گذشته، ما میخواهیم دین خود را از آنان بگیریم و با سکوت کردن مشکلی حلّ نمیشود.
پرسش 6:
اگر میزان فهم و درک، سلف است، نتیجه این میشود که عقل و شعور خود را تعطیل کرده، تنها گوش به سخنان سلف بدهیم. بنابراین، مسائلی که «سلف» درباره آنها چیزی نگفتهاند نباید مطرح شود؟ و لذا یکی از انتقادها درباره نظریه احمد بن حنبل که قرآن را قدیم معرفی میکرد این است که قرآن و سنت درباره قدیم بودن یا حادث بودن قرآن سخن نگفته است. پس چگونه او در اینباره اظهارنظر میکرده است؟! و در هر حال چگونه میتوان به نظریه سلف اکتفا کرد، در حالی که هزاران مسأله در عرصه عقاید و احکام برای خود پاسخ میطلبد. چگونه میشود از کنار این مسائل بگذریم و پاسخ دین خاتم را در آن موارد بازگو نکنیم؟
1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 151 و غیره.
2- بحوث مع اهل السنه و السلفیه، ص 235
ص: 90
پرسش 7:
روش «سلف» این بود که گوینده شهادتین را مسلمان تلقی کرده و هرگز قلوب مردم را نمیشکافتند و از عقیده آنها تفتیش نمیکردند و از پیامبرخدا (ص) نقل کردهاند که فرمود: من نیامدهام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آنها آگاه شوم. این در زمانی بود که خالد بن ولید به پیامبر گفت: بسیاری از نمازگزاران به زبان چیزی را میگویند که در دل قبول ندارند. پیامبر در پاسخ فرمود: «
إنِّی لَمْ أومر أَنْ أُنَقِّبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلَا أَنْ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ؟»؛
(1) «من هرگز مأمور به تفتیش قلوب مردم و شکافتن درون آنها نشدهام.»
بنابراین، سلف صالح از نظر سلفیها بر همین روش بودند و جز گروهی اندک به نام «خوارج»، کسی اهل «تکفیر» نبود. آری، به خود حق میدادند که نقد کنند اما به خاطر اختلافات فکری و عقیدتی و عملی یکدیگر را «تکفیر» نمیکردند.
اکنون به خَلَفی که ادعای پیروی از این «سلف صالح» دارند بنگرید، تنها با سلاح تکفیر و تفجیر (انفجار و عملیات انتحاری) با مسلمانان روبهرو میشوند. اکنون موج تکفیر که از سوی جریان سلفی به راه افتاده، آبروی اسلام را در جهان به خطر انداخته و احیاگر اندیشه باطل کشیشان است که میگفتند: «اسلام، در پرتو شمشیر پیشرفت کرده است.»
پرسش 8:
اکنون که منبع فکری، کتاب و سنت است، کتاب و سنت بر عقل و خرد بسیار تأکید میکنند. واژه «عقل» در قرآن 49 بار آمده است و واژههای «نُهی» و «لُبّ»، مکرر به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پیامبر (ص) را با عقل و خرد شناختهایم. چگونه این خلف صالح به سلف صالح نسبت میدهد که بهرهگیری از عقل، کار «عقلیون» است و «عقلیون» جایگاهی در میان مسلمانان ندارند؟
آنان توجه ندارند که کنار نهادن خِرَد و بیاعتنایی به آن سبب میشود که اصل دین متزلزل شود؛ زیرا اساس دین که همان شناخت خدا و شناخت انبیا و آخرین پیامبر (ص) است، تنها با کتاب و سنت انجام نمیپذیرد. حتی قرآن مجید «توحید در خالقیت و ربوبیت» را با قانون خرد ثابت میکند و میفرماید: لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا؛
(2) «اگر در آسمان و زمین، خدایانی جز «الله» وجود داشتند، آن دو تباه و نابود میشدند.»
در پایان میگوییم شیوه سلف صالح در تمام برخوردهای نظامی، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم و ملتها بود و رمز موفقیت و گسترش سریع اسلام در گرو همین عدم مداخله در آداب و فرهنگها بود. پس از مسأله توحید و اعتقاد به سرای دیگر و نبوت پیامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقیه مسائل کوچکترین دخالتی نمیکردند. در حقیقت، هدف این بود که انسانها از بندگی غیر خدا به بندگی خدا درآیند. هرگاه به این امر اعتراف میکردند، بقیه مسائل به خود آنها واگذار میشد، مگر آنکه مسائلی مانند شراب و قمار حرام باشد، که فقط حدّ شرعی اجرا میشد، آن هم با رعایت همه شرایط که در موارد اندکی تحقق مییافت.
ولی آیا روش این «سلفیها» هم همین است؟ آیا افراد در انجام وظایف دینی خود در حرمین شریفین آزادند؟ مسأله «زیارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» یکی از مسائل فرعی است که هرگز سلف صالح آنها را مطرح نمیکردند، ولی الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسیس بانکهای ربوی، تربیت نسل نو، و رساندن پیام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامی، اصلًا برای آنها مطرح نیست.
اشغال سرزمینهای اسلامی، سیطره کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشیده شدن مسلمانان بیگناه و غصب اراضی و خانههای آنان، اصلًا مورد نظر این سلفیها نیست و آنها خود را به غفلت زدهاند و
1- صحیح مسلم، باب زکات، حدیث شماره 2341
2- انبیاء: 22
ص: 91
همه این امور را نادیده میگیرند و نسبت به آنها احساس وظیفه نمیکنند، فقط به یک رشته مسائل فرعی و جزئی پرداختهاند. حال ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
به همین دلیل، در طول فعالیت این گروهها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت، دست نیافتهاند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسیب و شکست بیشتر شدهاند.
ما در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعی اسلام در هر مکان و منطقهای که زندگی میکنند، خواهان تشکیل یک همایش بیطرف، درباره دعوت به وحدت و تقریب و اصلاح روشهای فکری و اعتقادی هستیم تا خلف این امّت نیز همچون سلف آن به عزّت و کرامتی که مورد نظر خدا و رسول است، دست یابند.