مقدمه
در استحباب زیارت پیامبر(صلی الله علیه و آله) شکی نیست و بلکه خواندن آن از مستحبات مؤکّد است و در مورد کسیکه به حج رفته، تأکید بیشتری دارد؛ زیرا در حدیث است که «مَنْ حَجَّ وَ لَمْ یَزُرْنِی فَقَدْ جَفَانِی»؛[1] «کسی که حج گزارد و مرا زیارت نکند، در حقّم جفا کرده است!»
فقها در اهمیت زیارت آن حضرت گفتهاند: اگر مردم زیارت قبر پیامبر را ترک کنند، باید ناگزیر از زیارت آن حضرت شوند. گرچه برخی پرسیدهاند: چگونه میشود مردم را به امر مستحبی مجبور و ناگزیر ساخت؟ که در پاسخ ایشان گفته شده: چون ترک زیارت پیامبر، جفا و ظلم بر آن حضرت است، پس حرام است و امام و حاکم اسلامی باید مسلمانان را وادار به زیارت کند[2] و دلیل بر این معنی، حدیث صحیح از امام صادق(علیه السلام) است که فرمود:
«اگر مردم حج را ترک کردند، بر حاکم است که آنان را به حج بفرستد و ناگزیر به اقامت در آنجا کند و اگر مردم زیارت پیامبر را ترک کردند، بر والی است که آنان را وادار به زیارت و ماندن در آنجا کند و اگر مالی ندارند از بیت المال مسلمانان بپردازد.»[3]
گرچه مورد این اخبار و روایات، زیارت در حال حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، ولی فرقی میان مرگ و حیات آن حضرت نیست؛ زیرا آنان درآن دنیا نیز زندهاند و در پیشگاه خداوند روزی میخورند؛ همچنان که شهدا چنیناند؛ (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ).[4]
به یقین، مقام پیامبر افضل و برتر از مقام شهدا است و میبیند هر که را برای زیارت وارد قبر مطهر او شود و گذشته از این، احادیث بسیاری از طریق امامان معصوم در باب زیارت قبر آن حضرت وارد شده است.
روایات شیعه
1. به نقل از فاطمه3 آمده است که فرمودند: « هرکس بر پدرم و بر من سه روز سلام کند، خداوند بهشت را بر او واجب گرداند ـ راوی میپرسد: ـ به او گفتم: در حال حیات پیامبر و شما؟ فرمود: آری، بعد از وفات ما هم.»[5]
2. امام صادق(علیه السلام) از پدرانش، از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل میکند که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هرکس بعد از وفاتم مرا زیارت کند، مانند کسی است که در حال حیاتم به سوی من مهاجرت کرده باشد.»[6]
3. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «هرکس مرا هنگام حیاتم یا بعد از وفاتم زیارت کند، روز قیامت در جوار من است.»[7]
روایات اهل سنت
آن چه از جستجو در کتابها و اقوال اهل سنت به دست میآید، اجماع و اتفاق آنان بر استحباب زیارت پیامبر خدا است بلکه از افضل قربان محسوب شده است و اساس آن، روایاتی است که از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نقل گردیده و عمل و سیرة اصحاب و تابعان است:
1. « هر کس قبر مرا زیارت کند، شفاعت من برای او واجب و لازم است.»[8]
2. « هر کس به زیارت من آید و کاری جز زیارت من نداشته باشد، شایسته است که در روز قیامت مشمول شفاعتم گردد.»[9]
3ـ « هرکس حج گزارد و سپس قبر مرا بعد از وفاتم زیارت کند، مانند آن است که در حال حیات زیارتم کرده است.»[10]
4ـ « هر کس بعد از وفاتم زیارتم کند، گویی در حال حیاتم به زیارتم آمده است و هرکس مرا زیارت کند روز قیامت گواه و شفیع او خواهم شد.»
در کتب حدیث، روایات بسیاری از پیامبر نقل کردهاند و فراوانی اخبار به حدی است که کسی تردید در صحت مضامین آنها نمیکند، جز کسانی که در قلبشان مرض است![11]
متن زیارتنامة حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هرگاه وارد مدینه شدی، پیش از ورود یا هنگام ورود به آن، غسل کرده، به حرم پیامبر(صلی الله علیه و آله) میروی و نزد قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله) میایستی و بر آن حضرت سلام میکنی. در کنار ستون جلو ـ که سمت راست قبر است ـ بالای سر قبر، رو به قبله میایستی در حالی که شانة چپ تو طرف قبر و شانة راست تو به سمت منبر باشد، زیارتنامة زیر را میخوانی:
«أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاَتِ رَبِّکَ، وَ نَصَحْتَ لأُمَّتِکَ، وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَ أَدَّیْتَ الَّذِی عَلَیْکَ مِنَ الْحَقِّ، وَ أَنَّکَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِینَ، وَ غَلُظْتَ عَلَى الْکَافِرِینَ، فَبَلَغَ اللَّهُ بِکَ أَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُکْرَمِینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اسْتَنْقَذَنَا بِکَ مِنَ الشِّرْکِ وَ الضَّلاَلَةِ.
اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَوَاتِکَ، وَ صَلَوَاتِ مَلاَئِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ، وَ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ، وَ أَنْبِیَائِکَ الْمُرْسَلِینَ، وَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرَضِینَ، وَ مَنْ سَبَّحَ لَکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ مِنَ الأَوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أَمِینِکَ وَ نَجِیِّکَ وَ حَبِیبِکَ وَ صَفِیِّکَ وَ خَاصَّتِکَ وَ صَفْوَتِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ.
اللَّهُمَّ أَعْطِهِ الدَّرَجَةَ وَ الْوَسِیلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ ابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوداً یَغْبِطُهُ بِهِ الأَوَّلُونَ وَ الآخِرُونَ.
اللَّهُمَّ إِنَّکَ قُلْتَ: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً) وَ إِنِّی أَتَیْتُ نَبِیَّکَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِی، وَ إِنِّی أَتَوَجَّهُ بِکَ إِلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکَ لِیَغْفِرَ لِی ذُنُوبِی.»
وَ إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَاجْعَلْ قَبْرَ النَّبِیِّ(صلی الله علیه و آله) خَلْفَ کَتِفَیْکَ وَ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ ارْفَعْ یَدَیْکَ، وَ اسْأَلْ حَاجَتَکَ فَإِنَّکَ أَحْرَى أَنْ تُقْضَى إِنْ شَاءَ اللَّهُ.[12]
«گواهی میدهم که جز خداوند، معبودی نیست، یکتا و بیشریک است و گواهی میدهم که محمّد بنده و فرستادة اوست. شهادت میدهم که تو رسول خدایی، گواهی میدهم که تویی محمد فرزند عبدالله، گواهی میدهم که رسالتهای پروردگارت را رساندی و برای امّت خویش خیرخواهی کردی و در راه خدا جهاد نمودی و خدا را خالصانه تا لحظة فرا رسیدن یقین پرستیدی. با حکمت و موعظة نیکو، [خیر خواه امت بودی]، حقی را که بر عهده داشتی ادا کردی، به مؤمنان رأفت کردی و برکافران خشونت داشتی، خداوند هم تو را به برترین شرافت جایگاه گرامیان رساند. خداوندی را سپاس که ما را به وسیلة تو از شرک و گمراهی نجات داد.
خداوندا! درودهایت را و درودهای فرشتگان مقرّب و بندگان شایسته و پیامبران فرستادهات و آسمانیان و زمینیان و هر که تو را تسبیح گوید، از اولین و آخرین، ای پروردگار جهانیان، بر محمّد، بنده و فرستاده و پیامبر و امین و همسخن و محبوب و برگزیده و ویژه و منتخب از بندگانت بفرست.
خداوندا! او را رتبه و وسیله از بهشت عطا کن و به مقامی پسندیده برانگیز، که مورد غبطة اولین و آخرین باشد.
خداوندا! فرمودهای: «اگر آنان وقتی بر خویش ستم کردند، نزد تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر نیز برای آنان آمرزش میطلبید، خدا را توبه پذیر و مهربان مییافتند». و من با حالت استغفار و توبه از گناهانم نزد پیامبرت آمدهام و به وسیلة تو [ای پیامبر] روی به درگاه پروردگارم و پروردگارت آوردهام تا گناهان مرا ببخشاید».
و اگر حاجتی داشتی، قبر پیامبر را پشت دو شانهات قرار ده، رو به قبله بایست، دستانت را برآور و حاجتت را بخواه که اگر خداوند بخواهد، حاجتت برآورده شود.
شرح زیارتنامه
* «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ...»
سرآغاز زیارت گواهی دادن به یکانگی خداست. شهادت، واژة مقدسی است که انسان را از کفر و شرک خارج و در اسلام و توحید داخل میکند. اقرار و شهادت به توحید، طبق وحی، موجب فلاح و رستگاری است؛ «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ تُفْلِحُوا» و از آنجا که این کلمه بنیاد دین است، لب گشودن به آن، افضل اذکار است و شهادت به آن افضل ثنای خداوند.[13]
در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) سرّ شهادت بر توحید در اذان و دیگر موارد چنین بیان شده است:
«وَ أَمَّا قَوْلُهُ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، فَإِعْلاَمٌ بِأَنَّ الشَّهَادَةَ لاَ تَجُوزُ إِلاَّ بِمَعْرِفَةٍ مِنَ الْقَلْبِ، کَأَنَّهُ یَقُولُ: أَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ مَعْبُودَ إِلاَّ اللَّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ أَنَّ کُلَّ مَعْبُودٍ بَاطِلٌ سِوَى اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ أُقِرُّ بِلِسَانِی بِمَا فِی قَلْبِی مِنَ الْعِلْمِ بِأَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ لاَ مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ إِلاَّ إِلَیْهِ...».[14]
«أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، آگاهی دادن به این مطلب است که: گواهی جایز نیست جز به معرفت و شناخت قلبی. گویا میخواهد این حقیقت را بیان کند که: میدانم معبودی جز خدا نیست و هر معبودی باطل است جز الله ـ عز و جل ـ و با زبان اقرار میکنم به آنچه در قلب دارم...»
* «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ...»
اگر شهادت به رسالت و عبودیت محمد(صلی الله علیه و آله) مقارن نام حق و همراه با شهادت به توحید قرار داده شده و از لوح محفوظ تا عالم ملفوظ، «لاَ إلَهَ إلاَّ الله» و «مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله»، با هم بازگو میشوند، برای این است که قربت کتبی و لفظی، حکایت از قربت مقامی و نزدیکی رتبی میکند و نشانة آن است که هیچ یک از مخلوقات، نه در ازل، نه در ابد و نه در دنیا، به منزلت و مرتبت او نمیرسند. او در ازل بر همه پیشی گرفته و واسطة در فیض و نیز اصل و ریشة ایجاد است؛ چنان که در حدیث قدسی است: «لَوْلاَکَ لَمَا خَلَقْتُ الأَفْلاَکَ».[15]
امام رضا(علیه السلام) فرمودند: چون سرآغاز ایمان، شهادت به توحید و اقرار به یگانگی خدا است و به دنبال آن اقرار به رسالت آمده و فرمانبرداری و شناخت این دو، مقرون به یکدیگر است و در واقع، اصل ایمان عبارت است از شهادتین؛ چنانکه در دیگر حقوق دو شاهد لازم است، پس هرگاه بندهای به یگانگی خدا اقرار کند و رسالت رسولش را پذیرفته باشد، به تمام ایمان، اقرار کرده است؛ زیرا اصل ایمان، همانا اقرار به خدا و رسول او است.[16]
* «وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ...»
بعد از شهادت به یگانگی خدا و عبودیت و رسالت محمد(صلی الله علیه و آله) التفات به خطاب است که «زائر» از حالت خبردادن متوجه خطاب به رسول میشود و رو به آن حضرت کرده، میگوید: «شهادت میدهم که تو فرستادة خدایی». گویا بعد از گفتن شهادتین، حضور رسول را احساس میکند و با او به صورت خطاب به گفتگو میپردازد. مگر نه این است که باور داریم او کلام ما را میشنود و پاسخ ما را میدهد؟ «تَسْمَعُ کَلاَمِی وَ تَرُدُّ سَلاَمِی» و خود فرموده است: «مَنْ سَلَّمَ عَلَیَّ مَنْ شَرْقِ الْبِلاَدِ وَغَرْبِهَا أَلا مَنْ سَلَّمَ عَلَیَّ فِی دَارِی فَإِنِّی أَرُدُّ عَلَیْهِ السَّلاَم بِنَفْسِی...»؛[17] «کسی که در خانة خودم بر من سلام کند، خودم پاسخش را خواهم داد.» پس آن حضرت سلام و کلام ما را میشنود و شهادت بر شهادت ما میدهد.
زائرِ قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در واقع زائر خود آن حضرت است و خطاب به او مدح و ثنا میگوید و با قصد و نیت، اوصاف، خوبیها و زیباییهای حضرتش را بر زبان جاری میکند و نخستین مدحی که در جوار قبر رسول، رو به قبله، به زبان جاری میکند این است که: «گواهی میدهم که تو پیامبر خدایی؛ زیرا هیچ مقام و منزلتی به گرانقدری رسالت و پیام رسانی از جانب خدا نیست، که از میان جملة خلق، او را برگزید و او را مخصوص داشت که واسطة در فیض و رساندن پیام حق به خلق باشد. با صدق نیت خطاب میکنیم که: گواهی میدهم تو چنین رتبه و مقامی داری و فرستادة خدایی.
* «وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ...»
در خطاب فوق، اقرار و اعتراف دارد کسی که در قبر شریف خفته و این گنبد و بارگاه از آن اوست، «محمد بن عبدالله» است و این گواهی به حسب و نسب پیامبر است و شهادت بر شخص پیامبر که: آن را که مدح میکنم و به زیارتش میپردازم، محمد بن عبدالله است، نه شخص دیگر و او را با نام محمد و نشان پدرش عبدالله میستایم.
* «وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاَتِ رَبِّکَ...»
بعد از شهادت به رسالت پیامبر و گواهی بر این که تو همانا محمد بن عبداللهی، اکنون شهادت میدهیم بر انجام رسالت و آن حضرت را درتوفیق به انجام رسالت میستاییم و تمجیدش میکنیم و ثنای پیامبر به این است که اقرار کنیم تو پیام حق را به ما رساندی و ما دریافت کردیم و اکنون براساس شناختی که از تو داریم، به این انجام وظیفه گواهی میدهیم. البته ابلاغ رسالات حق از جانب انبیا، از ضروریات نبوّت است، لیکن اطلاع یافتن ما از این ابلاغ و اقرار و اعتراف و شهادت به آن، مدح و ثنای پیامبر است.
گویا سنت پیامبر بر این بوده است که در مواردی از مردم اعتراف بگیرد که پیام حق را به آنان رسانده است؛ چنان که نقل شده در حَجّة الوداع، سال دهم هجرت، در سرزمین عرفات، روز نهم ذی حَجّة، خطبهای خواند که اکثر مورخان و محدثان آن را نقل کردهاند. آن خطبه حاوی سفارشها و پیامها و دستور العملهای مهمی است که آن حضرت بعد از هر فرازی از کلام خود، از مردم میپرسیدند: «آیا من ابلاغ رسالت کردم؟» و مردم پاسخ میدادند: «ما گواهی میدهیم که تو پیام الهی را رساندی و امانت او را ادا کردی و خیر خواه امت بودی». آنگاه حضرت محمد در حالی که انگشت خود را به سوی آسمان بلند کرده بود، از مردم خواست کسانی که حاضرند به کسانی که غایباند برسانند.
یعقوبی در کتاب تاریخش ده فراز از خطبة پیامبر در عرفات را نقل میکند که آن حضرت در پایان هر فرازی میفرمود: «أَلاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ».[18]
و بنابراین، زائر قبر پیامبر در این فراز از زیارت همان گواهی را میدهد که پیامبر از اصحاب خود درخواست کرده بود و ما نیز چون اصحاب پیامبر اسلام خطاب به او میگوییم:
گواهی میدهیم که شما پیامهای پروردگارت را ابلاغ کردی. امید است که پیامبر نیز خدا را به این گواهی شاهد بگیرد و بگوید «اللَّهُمَّ اشْهَدْ»، چنان که خدا را برگفتة اصحاب و یاران شاهد گرفت.
* «وَ نَصَحْتَ لأُمَّتِکَ...»
نصیحت در لغت به معنای خلوص و در اصطلاح عبارت است از اراده و آهنگ خیر و نیکی برای شخص نصیحت شونده. از این معنا، با کلمهای جز «نصیحت» نمیشود تعبیر کرد. بنابراین، نصیحت فراخوندن شخص است به آنچه در آن صلاح و رستگاری باشد و بازداشتن او است از هر چه در آن فساد و تباهی باشد.
و نصیحت پیامبر(صلی الله علیه و آله) همان انذار و تبشیر است که مردم را به طاعت خدا نزدیک و از معصیت او دور کند و این براساس آگاهی و علمی است که پیامبر از آغاز و انجام خلقت دارد و قوانین تکوینی و تشریعی حاکم برجهان و اعمال انسان را میداند و لذا خبر میدهد از نتایج اعمال و خیر و شرّ آن و بر حذر میدارد از سرانجام شر و ترغیب و تشویق میکند به امور خیر...
به هرحال سنن و قوانین جاری، حق را در دنیا و آخرت از ثواب و عقاب و پیآمدهای اطاعت و عصیان از خشنودی و خشم و نعمتها و عذاب او و عکسالعمل رفتار انسان را بازگو میکند، لذا در زیارت پیامبر(صلی الله علیه و آله) میگوییم: «گواهی میدهم که نصیحت امت کردی و دلسوزی، انذار و تبشیر نمودی.»
* «وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ...»
مجاهدت در لغت به معنای محاربه و جنگیدن است؛ «و جهاد فی سبیل الله»، یعنی در راه خدا پیکار کردن و شهادت بر اینکه پیامبر در راه خدا جهاد نموده است؛ چون پیامبر بنا بر مشهور، در مدت ده سال بعد از هجرت، 27 غزوه و 82 سریه انجام دادند که این مقدار مجاهدت در راه خدا، در مدت زمان محدود، به یقین کاری دشوار و طاقت فرسا بوده است و نیرو و توان جسمی و روحیِ بس شگفت میطلبد و مقصود از جهادی که شهادت بر انجامش میدهیم، جهاد با دشمن است.
این فراز از زیارت، الهام گرفته از دستورات و اوامر آیات ذیل است:
ـ (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ)؛[19] «پروردگارت را بپرست، تا لحظة یقین فرا رسد.»
ـ (ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ)؛[20] «مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت بخوان.»
* «وَ أَنَّکَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ غَلُظْتَ عَلَى الْکَافِرِینَ...»
این جمله از زیارت، برگرفته از آیاتی است که در آنها پیامبرخدا مأمور میشود با مؤمنان مهربان و با کافران درشتی کند و «زائر» در این فراز گواهی میدهد که پیامبر این چنین بود و دستور حق را انجام داد و خُلق و خوی او مطابق با قرآن و فرمان حق بود.
آیهای که دستور به رأفت و رحمت میدهد، عبارت است از: (لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ) ؛[21] «به یقین، رسولى از خود شما بهسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.»
نکتة جالب توجه این که خداوند از رأفت و رحمت پیامبر نسبت به مؤمنان خبر میدهد که پیامبر خدا چنین هست و به این اوصاف موصوف گردیده و در عمل و رفتار با رحمت و رأفت است و البته خداوند خویشتن را نیز به این دو صفت میستاید؛ (إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ) ؛[22] «خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است.» و پیامبر اخلاقی خدایی دارد لیکن مهر و رحمت، حق عام است و همة انسانها (مؤمن و غیر مؤمن) را شامل میشود و رأفت و رحمت پیامبر خاص است ؛ یعنی تنها شامل مؤمنان میشود.
* «فَبَلَغَ اللَّهُ بِکَ أَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُکْرَمِینَ...»
با توجه به اوصافی که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) یاد کردیم که در عبادت و مداومت برآن، تا سرحد یقین و مرگ پایدار بود و با حکمت و منطق و جدالِ احسن، پیامِ حق را به خلق رساند و مخالفان را مجاب کرد و ادای امانت الهی نمود و با مؤمنان و دوستان مهربانی و با کافران و معاندان، درشتی کرد و... اکنون «زائری» که چنین تصویری از آن حضرت دارد، چه جایگاه و مقام و منزلتی برای او درخواست کند که شایسته و بایستهاش باشد؟
در ادعیة تعلیمی آموزگاران و امامان هادی این نیازها را تأمین کردهاند که چگونه مدح کنیم و چگونه درخواست کنیم و از خداوند بخواهیم که پیامبرخدا را در برترین جایگاه اهل کرامت قرار دهد.
از جمله اوصافی که در قرآن برای پیامبر ذکر شده، «کریم» است، (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ)[23] یعنی بندهنواز، کسی که به سهولت و آسانی بخشنده است و بدون عوض، به دیگری سود میرساند. پس کرم فایده رساندن بدون عوض است و کسی که مالی به کسی ببخشد جهت جلب سود یا دفع ضرر، کریم نیست و کرم حقتعالی از این قبیل نیست؛ چرا که او بی نیاز و غنی است.
علاوه بر این، باید کریم دارای اوصاف کمال و انواع خیر؛ مانند شرف و فضلیت باشد تا بتوان به او کریم گفت، زیرا یوسف(علیه السلام) که به شرف نبوت و به فضیلت عدل و علم و ریاست دنیا رسیده بود، چون فعل «کَرَم» از او سرزد، به او «کریم» گفتند.
و اینکه خداوند پیامبر را به «کریم» توصیف کرده؛ (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ) مسلمانان نیز او را «رسول کریم» خوانند؛ چون دارای مکارم و محـاسن اخلاق بود که آن ده ویژگی است:
1. یقیـن 2. قناعت 3. صبر 4. شکر 5 . حلم 6 . حسن خلق 7. سخاوت 8 . غیـرت 9. شجاعـت 10. مروت[24] و به جهت این اوصاف است که او را به کرامت ستودهاند.
اگر ما در زیارت، چنان مقامی را برای پیامبر تقاضا میکنیم، برای این است که تناسب میان آن اوصاف و چنین جایگاهی وجود دارد. پس به یقین خداوند در قیامت با فضل و کرمش با اهل قیامت رفتار میکند و طبیعی است که کرامت او نسبت به اهل کرامت افزون باشد و چون پیامبر افضل اهل کرامت است، پس رب کریم به پیامبر کریم اشرف محل اهل کرامت را عطا خواد کرد. و «زائر» نیز به حسب وظیفه درخواست رفعت مقام و زیادی درجات و افضل مقامات را برای پیامبر مینماید.
* «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اسْتَنْقَذَنَا بِکَ مِنَ الشِّرْکِ وَ الضَّلاَلَةِ»
معرفت و شناخت صحیح خدا و جهان و انسان، سرچشمة سعادت و مایة حیات معقول و مقبول است؛ بهویژه شناخت توحید که نجات از وادی اوهام شرک و گمراهی است و دریافت درست از واقعیت و سازمان یافتن صحیح افکار در شناخت از مبدأ حیات و خلقت است که سرآغاز حیات معنوی و فکری و رهایی از گرداب ضلالت و گمراهی است. مبدأ شناسی که توحیدی بوده و از شرک دور باشد مایة رستگاری است؛ «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ تُفْلِحُوا» و آن کس که سبب این رستگاری است، شایستة حمد و ستایش است و او خداوند تبارک و تعالی است و کسیکه واسطه در این فیض است که معارف را از حق گرفته و به خلق برساند پیامبر است که قابل مدح و ستایش است.
بههرحال، این فراز از «زیارت» این معرفت را میآموزد که چون پیامبر واسطة فیض الهی است و ما مبدأ فیض؛ یعنی خداوند را «حمد» میکنیم و در واقع حق تعالی است که ما را از چنگال شرک و ضلالت نجات داده است، ولی خود این وساطت و طریق فیض شدن نیز قابل ستایش است و پیامبر را هم که مجرای فیض الهی گشته، میستاییم و خود این جمله آموزش توحید است که واسطه را نبینیم و فقط خداوند دیده شود ولکن غفلت از وسایط نیز نباید باشد.
* «عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ...»
چون خداوند پیامبر را در قرآن «عبد» خوانده، ما نیز مجازیم که او را به چنین وصفی توصیف کنیم و گرنه او «سیدالبشر» و «سید الکونین» است و گفتهاند مؤمنان را هیچ نام بزرگتر و تمامتر از عبودیت نیست، چون در شریفترین اوقات او در دنیا، فرمود: (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ) ؛[25] «منزّه است خدایی که بندة خود را...». (فَأَوْحَى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحَى) ؛[26] «خداوند به بندة خود هرچه باید وحی کند وحی کرد.» و اگر نامی بزرگتر از عبودیت بود، آن حضرت را به آن خواندی.[27]
و عبد کسی است که حق با تمام اسما برای او متجلّی شود. پس در تمام بندگان خدا بلند مرتبه و عالی مقامتر از او نباشد؛ زیرا تحقق در اسم اعظم پیدا کرده و متصف به جمیع صفات شده است و برای این ویژگی است که پیامبر را به این اسم خواندهاند؛ (عبد الله). در قرآن آمده است: (وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً) ؛[28] «چون بندة خدا برای پرستش او بر پای ایستاد، گرد او را گرفتند. و این اسم حقیقت و مسمای دیگری ندارد جز پیامبر اعظم و وارثان او و اگر در مورد دیگری گفته شود مجاز است.[29]
پس این اسم در میان اسما، از عظمت و بزرگی مسمای خود حکایت میکند و در عین توجه به ظاهر عبادت توجه به باطن آن نیز الزام آور است و در واقع کمال عبادات با جمع بین ظاهر و باطن آن قابل تحقق است ولی به هیچ وجه به بهانة سرّ باطنی آن ترک صورت آنها جایز نیست و اگر ظاهر تنها باشد قالب بیجان است.
وکمال جمع بین ظاهر و باطن عبادت را رسول خدا به جا آورده؛ چون او، هم به ظاهر شریعت واقف است هم به باطن آن و اینکه عرفا گفتهاند عبادت فعل مکلّف است به خلاف هوای نفس جهت تعظیم و بزرگداشت ربّ، پیامبر خدا افضل و برتر از این است؛ زیرا عبادات او از روی شوق و رغبت و عشق به حق است و لذا فرمود «وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلاَةِ»[30] و عبادت آن است که بنده خود را تسلیم حق کند و علامت آن ترک تدبیر و دیدن تقدیر باشد و لذا پرسید: چرا گریه میکنی، با این که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است؟! فرمود: وای بر تو، ای بلال چه میتواند مانع از گریه من شود با این که امشب این آیه نازل شده است: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لآَیاتٍ لأُِولِی الأَْلْبابِ) ؛[31] «مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههاى (روشنى) براى خردمندان است.»
* «وَ رَسُولِکَ وَ نَبِیِّکَ...»
کتب تفاسیر و کلام، فرق میان «رسول» و «نبی» را بیان کردهاند، لیکن آنچه از لفظ نبی و رسول در روایات بر میآید این است که «رسول» یعنی حامل و عهدهدار رسالت و «نبی» حامل و عهدهدار خبر است. پس «رسول» شرافت وساطت میان خدا و خلق را دارد و «نبی» دارای شرافت علم به خدا و علم به احکام او است و «نبی» و «رسول»، هر دو برای مردم فرستاده شدهاند لیکن «نبی» مبعوث است که خبر دهد به مردم از آنچه نزد اوست، از اخبار غیبی؛ چون از آنچه نزد خدا است خبر دارد و «رسول» افزون بر خبر نبوت، به رسالت ویژهای فرستاده شده است. بنابراین، «نبی» کسی است که مصالح معاش و معاد مردم را از اصول و فروع دین بیان میکند و اقتضای عنایت الهی آن است که مردم را به سعادتشان رهنمون سازد.
و باید گفت هر رسولی «نبی» هم هست اما هر نبی، رسول نیست. پس هر دو مبعوثاند، لیکن «رَسُولِ اللَّهِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ».[32]
و شرافت رسالت این است که جبرئیل بر او نازل میشود و با او سخن میگوید و او را میبیند؛ چنانکه مردی درست خود را میبیند. و اما «نبی» آن کسی است که در جواب به او گزارش میشود و خبر میدهند؛ مانند رؤیای ابراهیم(علیه السلام) و آنچه پیامبر اسلام میدیده و برخی جمع میان رسالت و نبوت را داشتهاند و پیامبر اسلام، حضرت محمد از کسانی است که جمع میان رسالت و نبوت داشته است.[33]
به هر حال ما در این فراز از زیارت، به نبوت و رسالت پیامبر خاتم اقرار میکنیم.
* «وَ نَجِیِّکَ»
نجیّ هم راز و هم سرّ (وَ نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الأَْیْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا)[34] او را از جانب راست کوه طور ندا دادیم و نزدیکش ساختیم تا با او راز گوییم. از اوصاف حضرت موسی است که قُرب حق را همراه با رازگویی پیدا کرده است و او «نجیّ» و هم راز خدا بوده است و مناجات او در طور سرّ این وصف است و گفتهاند: «وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله) نَبِیِّکَ وَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِکَ وَ مُوسَى نَجِیِّک...»[35] و از جمله اوصاف پیامبر خاتم نیز میباشد؛ زیرا او اهل سرّ حق و رازگویی با خدا بوده است.
مناجاتیان و رازگویان گاهی از جهت رتبه و مقام یکساناند، لیکن برخی ویژگیای دارند که محرم راز واقع میشوند و اسرار خود را به خدا میگویند و خداوند هم اسرار فاش نمیکند.
گاهی نیز اختلاف رتبه دارند و آن که افضل و برتر است اجازه میدهد که رازش گفته شود و دیگری افتخار مییابد که سرّش را با او در میان بگذارد و این هم رازی، برای او فضیلتی محسوب میشود.
این که پیامبر اسلام «نجی» و هم راز حق گردیده، برای او فضیلتی تمام است و این همرازی دو طرف دارد هم پیامبر میتواند مناجات کند و راز بگوید و نیاز بنماید و هم حق اسرار و رازها را به او بگوید و خداوند ـ جلّ و علا ـ در شب اِسرا و معراج، بخشی از اسرار ملکوت را به او نشان داد و در ادعیه و زیارات، به حضرت نوح و حضرت موسی8 و به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) «نجی الله» اطلاق شده است. در زیارت ابراهیم فرزند پیامبر خطاب به پیامبر میخوانیم: «السَّلامُ عَلَى نَجِیِّ اللَّه»[36] و در زیارت وارث میخوانیم: «السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَجِیِّ اللَّه...»[37] و در برخی ادعیه نیز خدا را نجیّ موسی و نجیّ نوح میخوانیم. مگر نه این است که نجی به معنای همراز است و اگر آنان توفیق آن را یافتهاند که با خدا گفتگو کنند و راز بگویند و خداوند نیز در حق آنان تفضّل فرمود و به آنان رازها گفت. لذا در برخی ادعیه آمده است ـ «یَا نَجِیَّ مُوسَى»[38] ای همراز موسی...[39]
* «وَ أَمِینِکَ»
از جمله فضایل انسان «امانت داری» است و آن از صفات حسنه و نیکی است که بعد از فضایل و حسنات فراوان حاصل میشود؛ زیرا اعتمادی که منشأ حصول خصلت امانتداری است، به این سادگی و سهل حاصل نمیشود و باید صفاتی چند با هم فراهم آیند، آنگاه صفت امین از آن برآید؛ مثلاً راستگویی، کرم، گذشت و... موجب اعتماد به شخص نمیشود؛ زیرا امانت، اعتماد میخواهد و تا از هر جهت جلب اعتماد نشود «امین» بودن اثبات نمیشود و پیامبر خدا به امانت داری و «امین» بودن معروف و موصوف بوده است.
به هر حال، او نزد مردم مکه این فضیلتِ ستودنی را داشت که موجب جلب اعتماد آن مردم سرگشته در وادی حیرت جاهلیت شده بود، تا آنجا که او را «محمد امین» میخواندند.
البته بحث امانتداری حضرت رسول، امری فراتر از امانت داری برای مردم است، اگر چه آن را هم در حد کمال و تمام دارا بود، اما «امانت داری» او از وحی الهی بوده است.
از این مقام رفیع، در ادعیه و زیارات با تعابیر گوناگون یاد شده است:
1ـ أَمِینِ اللَّهِ عَلَى رِسَالَتِهِ[40]
2ـ أَمِینِ اللَّهِ عَلَى وَحْیِه[41]
3ـ أَمِینُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ[42]
4ـ کَانَ أَمِینَ اللَّهِ فِی أَرْضِه[43]
5ـ کَانَ أَمِینِ اللَّهِ عَلَى رُسُلِه[44]
6ـ أَمِینُ وَحْیِهِِ[45]
7ـ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ وَحْیِهِ (در اینجا نسبت حضرت زهرا3 را به رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرزند امین وحی دادهاند)
* «وَ حَبِیبِکَ»
«محبت» در لغت به معنای دوستی است «وَ حَبِیبِکَ» به معنای دوست است و در اصطلاح دوستی و محبت خدای تعالی بر بندگان خاص و نیز دوستی بندگان است به ذات حق؛ بنابراین، محبت دوسویه میشود:
در مورد محبوبان نزد حق، باید گفت ظرفیت انسانها محدود است و هر یک از سالکان طریق حق در یکی از مقاماتِ سلوک متوقف شدهاند و به حسب و توان خود حالی را به مقامی تبدیل کردهاند؛ یکی در منزل توبه، دیگری در مقام صبر و سومی در مقام شکر و... باقی ماندهاند. اگر چه به همة مقامات نایل نشده و به تمام درجات وصول پیدا نکردهاند، لیکن بقدر طاقت، مجاهدت نموده و به همان مقدار محبوب حق قرار گرفتهاند و قرآن آنان را بر شمرده است:
1ـ (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ)[46]
2ـ (یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ)[47]
3ـ (یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)[48]
4ـ (یُحِبُّ الصَّابِرِینَ)[49]
5ـ (یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ)[50]
6ـ (یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ)[51]
7ـ (یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ)[52]
8 ـ (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ)[53]
9ـ متابعت از رسول خدا (إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ)[54]
10ـ محبت نسبت به عابدان بر اساس حدیث قرب نوافل[55] شک نیست که انسان به وسیلة نوافل و مستحبات و عشق و محبت به خداوند و اولیای او به اوج در کمال و قرب الهی میرسد، ولی این ظرفیت هنگامی در ساخت انسان و تعالی او مؤثر میافتد که شخص سالک، نسبت به تحصیل تقوی و انجام واجبات و ترک گناه به اطمینان رسیده باشد؛ زیرا مرتبه نافله پس از واجب است و بدون تقوی، ورع حاصل نمیشود.
البته به هر تقدیر عشق و محبت انسانهای عارف او را پلهپله از بین انسانها تا فراز آسمانها بالا میبرد و چون طبق شریفة (بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ) محبت دو طرف دارد، خداوند نیز هر یک را به میزان قدر و منزلتی که تحصیل کرده و پله و درجهای که رفته و به میزان «قربی» که حاصل کرده است دوست دارد و اما پیامبرخدا، به جهت آنکه انسان کامل است وکمال و تمام قُرب حق را دارد، با تلقی وحی مستمر، به کمالِ محبت رسیده است و چون محبت دو جانبه است، محبت حق در مورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) موجب خلقت عالم شده است؛ «لَوْلاَکَ لَمَا خَلَقْتُ الأَفْلاَک».[56]
و محبت بنده نسبت به خدا گرایش و میل نفس به چیزی است که کمال را در او یافته است؛ به گونهای که او را به جانب خود میکشاند و محبت خدا نسبت به بندهاش خوشنودی و رضای اوست بر بنده و برداشتن پردة حجاب از دل وی. پس اگر بنده بداند که کمال حقیقی از آنِ خدا است و هرچه کمال در خود و دیگران میبیند، از اوست و بهسوی اوست یا بهواسطه از اوست، محبوبی جز خدا نخواهد داشت و این موجب آهنگ اطاعت کردن از او میشود و رغبت شوق به چیزی که او را به حق نزدیک کند. بنابراین، علامت محبتِ حق این است که سالک قصد اطاعت و عبادت او کند و نهایت مجاهدت در پیروی کسی نماید که وسیلة شناخت خدا گشته؛ یعنی کسی که عارف به حق و دوستدار اوست و آن کس که به چنین مقامی رسیده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است و آن که از او پیروی کند. آری، پیروی او موجب تقرّب به حق است و با تقرب، محبت به حق حاصل میشود؛ چنان که در شریفة (إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی) و در حدیث قرب نوافل فرمود: «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّه»[57] و چون پیامبر «حبیب الله» است، هرکس مدعی محبت خدا است باید محبت او را داشته باشد؛ زیرا محبوبِ محبوب، محبوب است و محبت پیامبرخدا به متابعت از سیرت و سنت اوست که در گفتار و کردار و منش از او پیروی کند و جز از این راه، دعویِ محبتِ خدا درست نیست.[58]
و چون «حبیب الله» است، همة کارهای او و دوستی و دشمنیاش رنگ خدایی دارد و لذا فرمود:
«أَوْثَق عُرَى الإِیمَانِ أَنْ تُحِبَّ الرَّجُلَ فِی اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِی اللَّهِ».[59]
«استوارترین دستگیرة ایمان آن است که دوست داشتن تو خدایی و در راه رضای پروردگار باشد.»
به گفتة روایات، در بهشت ستونی است طلایی که بر فراز آن شهرهایی از زبرجد سبز است و ساکنان بهشت را روشنی میبخشد؛ از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند آن جایگاه، برای چه کسانی است؟ فرمود: برای آنان که همدیگر را برای خدا دوست دارند.[60] (مُتَحَابِّینَ فِی اللَّهِ). و پیامبر ما بدین نام (حبیب) مشهور است.
در زیارتش میخوانیم: « السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّه»، «السَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ حَبِیبِ اللَّه».
و در زیارت امام حسین(علیه السلام) میخوانیم: «السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّهِ».
و در زیارت حضرت زهرا3 میگوییم: « السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ».
و چون او را با دیگر پیامبران میستاییم، میگوییم: «السَّلاَمُ عَلَى مُوسَى کَلِیمِ اللَّهِ، السَّلاَمُ عَلَى عِیسَى رُوحِ اللَّهِ، السَّلاَمُ عَلَى مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّه».
* «وَ صَفِیِّکَ»
«صفی» در لغت به معنای دوست مخلص، یکدل، برگزیده و خالص از هر چیزی است و در متون دینی (قرآن و حدیث) در وصف و نعمت انبیا آمده است: مثل آدم صفی الله، موسی صفی الله و بهویژه پیامبر اسلام که بعنوان «صفی الله» موصوف و به «مصطفی» مشهور است.
و این برگرفته از قرآن است که فرمود: (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ)[61] خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد.
«اصطفا»، ناب و خالص چیزی را گرفتن و آن را از کدورات و امور زاید پاک کردن است و به معنای انتخاب و گزینش آمده است.
گزینش آنان برعالمین سرّی دارد، آدم(علیه السلام) را برگزیده چون نخستین خلیفة نوع انسان است در زمین؛ (إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الأَْرْضِ خَلِیفَةً) ؛[62] «چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفهای میآفرینم.» و نخستین کسی است که باب توبه با او گشوده شد؛ (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدَى)؛[63] «سپس پروردگارش او را برگزیده، توبهاش را پذیرفت و هدایتش کرد.» و چون نخستین کسی است که دین برای او وضع شد؛ (فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى) ؛[64] «اگر از جانب من شما را راهنمایی آمد، هر کس از آن راهنمای من متابعت کند نه گمراه میشود و نه تیره بخت.» و در این امور هیچ کس با آدم شریک نیست و اینها ویژة اوست و چه منقبتی بالاتر از این امتیازها!
و اما نوح(علیه السلام) را برگزید، چون او نخستین پیامبر اولوالعزم و صاحب کتاب و شریعت است و پدر دوم نوع بشر، و کسی است که حق بر او سلام کرد؛ (وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ * وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الآْخِرِینَ * سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ)[65] «فرزندانش را باقی گذاشتیم و نام نیک او را در نسلهای بعد باقی نهادیم، سلام بر نوح باد در سراسر جهان.»
و ویژگی آل ابراهیم آن است که آنان پاکان از فرزندان ابراهیماند؛ مانند اسحاق و یعقوب و دیگر انبیای بنی اسرائیل و اسماعیل و فرزندان پاکش و سید و سرور همه، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و دیگر وابستگان و پیوستگان به ایشان در رتبه و مقام ولایت، (و آل ابراهیم از اسماعیل پیامبر و خاندانش میباشند).
اینها ویژهگیهای پیامبرانی است که خداوند برگزیده است و اما برگزیدن پیامبرخاتم و خاندان او، از این قرار است که آل ابراهیم بلاخلافٍ، محمد(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت: اند که فرزندان ابراهیم خلیل باشند.
* «وَ خَاصَّتِکَ وَ صَفْوَتِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ»
چنان که گفته شد، گزینش حق در مورد انبیا، براساس ویژگیها و مصلحت و امتیازی است که در اندیشه و خلقو خوی و رفتار آنان بوده است و اما پیامبر اسلام که برگزیدهای از میان برگزیدگان است، به جهت فضیلت و برتری است که در وجود آن حضرت است؛ (وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً)؛[66] «پروردگار تو به آنچه در آسمانها و زمین است، آگاهتر است. بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم و داود را زبور عطا کردیم.»
در تفسیر آن گفتهاند: این آیه رد برکفار قریش است که نبوت پیامبر را انکار میکردند؛ یعنی خدا دانا است بر احوال کسانی که در آسمانها و زمیناند و قدر و اندازة هر یک را میداند و پیامبران و فرشتگان را بر نمیگزیند به جهت میل به آنها بلکه انتخاب میکند آنان را براساس آن چه علم دارد به باطن آنها و صلاحیت و شایستگی که هر یک دارند و برتری و گزینش پیامبر اسلام به پیامبران نیز براساس شایستگی است و همچنین جمله (وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً) نیز دلالت دارد بر فضیلت پیامبر اسلام بر دیگر پیامبران زیر او خاتم پیامبران است و در «زبور» داود مکتوب است (أَنَّ الأَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ) .[67]
و بندگان صالح همان محمد(صلی الله علیه و آله) و خاندان اویند[68] و در حدیثی از امام باقر(علیه السلام) آمده است که آنان اصحاب مهدی[ در آخر زماناند.[69]
* «اللَّهُمَّ أَعْطِهِ الدَّرَجَةَ وَ الْوَسِیلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ»
این فراز از زیارت برگرفته از آیهای از قرآن است که تأویل آن در شأن و فضیلت پیامبر اسلام است:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)[70].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا بترسید و به او تقرّب جویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار شوید.»
وسیله، در لغت به معنای: مقام و منزلت نزد ملک و پادشاه است که درجات قرب و نزدیکی به اوست.[71]
و ابن اثیر گفته: وسیله یعنی آنچه موجب رسیدن به چیزی و نزدیک شدن به آن است.[72]
و در تفسیر آن آمده است: وسیله یعنی توسل جستن به چیزی با رغبت و میل برای رسیدن و دستیابی به مقصد و هدف و حقیقت «وسیله الی الله» ملاحظه و مراعات راه حق با علم و عبادت است و ملاحظة مکارم شریعت یعنی قصد قربت و نزدیکی به حق، البته این وسیله و ابزار مادی نیست [و تصور آن در مورد حق تعالی غیر معقول است] بلکه نوعی توصل معنوی است که پلی میان بنده و خدا ایجاد میکند و او را به خدا ارتباط میدهد و اتصال نمیدهد بنده را به خدا مگر خضوع و خشوع و ذلت عبودیت، بنابراین، «وسیله» یعنی تحقق بخشیدن (و به فعلیت در آوردن) حقیقت عبودیت، که موجب ربط به خداوند میشود.[73]
وسیله، مقام و درجهای است که خداوند به پیامبر عطا کرد، لذا در متون دینی با تعابیر گوناگون و مختلف از آن یاد شده است:
1. در مواردی به صورت مطلق در ادعیه آمده است: «اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِیلَةَ وَ الفَضلَ وَ الْفَضِیلَة».[74]
2. در دعای دیگری با تعبیر «وسیلة عظمی» آمده است؛ «وَ بَلِّغْهُ الْوَسِیلَةَ الْعُظْمَى»[75]
3. در دعایی «وسیله» اسباب وصول به بهشت و رفعت و تقرّب به حق محسوب شده است؛ «اللَّهُمَّ بَلِّغْ بِهِ الْوَسِیلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ فِی الرِّفْعَةِ مِنْک».[76]
4. در حدیثی دیگر، «وسیله» قطعهای رفیع و جایگاهی بلند در بهشت به حساب آمده که پیامبر، یاران و دوستداران خود را در آنجا سکنی میدهد، «فَیُسْکِنُهُمْ فِی الْوَسِیلَةِ حَیْثُ لاَ یُحْجَبُونَ عَنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ:»[77]
5 . به معنی شفاعت آمده است؛ «اللَّهُمَّ أَعْطِهِ الْوَسِیلَةَ وَ الشَّفَاعَةَ».[78]
6 . در موارد وسیله به معنی تقرب الهی آمده است؛ «قَالَ هِیَ دَرَجَتِی فِی الْجَنَّةِ»[79]
7. در برخی روایات به عنوان یکی از مناقب حضرت رسول یاد شده است: «وَ أَنْتَ صَاحِبُ الْوَسِیلَة».[80]
8 . وسیله، یکی از منازل قیامت است.[81]
9. «وسیله» منزلی رفیع در بهشت است که ویژة بندهای خاص از بندگان خدا است و پیامبرخدا آرزو میکند که همان بندة خاص باشد؛ «ثُمَّ سَلُوا [لِیَ] الْوَسِیلَةَ فَإِنَّهَا مَنْزِلَةٌ فِی الْجَنَّةِ لاَ تَنْبَغِی أَنْ تَکُونَ [إِلاَّ] لِعَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ أَکُونَ أَنَا هُوَ...»؛ «از خدا برای من وسیله را در خواست نمایید؛ زیرا آن رتبه و منزلتی است در بهشت شایستة کسی نیست جز بندهای از بندگان خدا و امیدوارم که من همان بنده باشم.»
* «وَ ابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوداً یَغْبِطُهُ بِهِ الأَوَّلُونَ وَ الآخِرُونَ»
مراد از «مقام محمود» که زائر آن را در کنار قبر پیامبر برای آن حضرت درخواست میکند چیست؟ آن، وعدهای است که خداوند در قرآن کریم به حضرت «خاتم الرسل» داده است و این فراز از زیارت برگرفته از این آیة کریمه است که: (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً)[82] «و پاسى از شب را (از خواب برخیز و) قرآن (و نماز) بخوان! این یک وظیفة اضافى است براى تو، امید است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستایش برانگیزد.»
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) وقتی در قیامت برانگیخته میشود، جایگاهش «مقام محمود» است و ما نیز از خدا میخواهیم که آن وعده را در حق پیامبر عملی سازد! گذشته از اینکه دعا برای رفعت مقام و منزلت اخروی برای پیامبر است، اقرار به مرتبة والای آن حضرت در نزد پروردگار نیز هست و این خود نوعی مدح و ستایش حضرتش میباشد.
مفسران بر این نظریهاند که «مقام محمود» جایگاهی است که جملة خلائق آن را میستایند و آن «مقام شفاعت» است و این تفسیری است که اهل سنت و شیعه برآن اتفاق دارند.[83]
و در حدیثی داستان «مقام محمود» چنین آمده است:
سماعة بن مهران از «امام هفتم» (موسی بن جعفر(علیه السلام)) نقل میکند که حضرت در مورد آیة (عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً) فرمودند: «آنگاه که مردم در روز قیامت چهل روز ایستادهاند و خورشید بر سرشان تابیده و در «عرق» خود غوطهورند و زمین فرمان یافته است که چیزی از عرق آنان را فرو نبرد، در چنین وضعیتی آنان نزد آدم(علیه السلام) میآیند تا شفاعتشان کند و آدم آنان را به نوح(علیه السلام) راهنمایی میکند و آنگاه که نزد نوح میروند، آن حضرت ایشان را نزد ابراهیم(علیه السلام) میفرستد و ابراهیم آنان را به موسی(علیه السلام) و موسی به عیسی(علیه السلام) و عیسی به محمد(صلی الله علیه و آله) راهنمائی میکنند و میگویند بر شما باد که به محمد(صلی الله علیه و آله) مراجعه کنید که خاتم رسل است و پیامبر میگوید: این مشکل به دست من حل میشود. آنگاه راه میافتد تا به درِ بهشت میرسد و در را میکوبد. میپرسند: کیست؟ میگوید: محمد. چون در گشوده میشود، پیامبر در پیشگاه خدا سجده میکند و سر از سجده برنمیدارد تا این که به او میگویند: سخن بگو و در خواست کن که به خواستهات خواهی رسید و شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته میشود. پیامبر سر بر میدارد، لیکن بار دیگر رو به خدا کرده، سر به سجده مینهد و باز همان سخنان را میشنود و سر بر میدارد، تا آن که شفاعت کند کسی را که به آتش سوخته است و این است معنای سخن خدا که فرمود: (عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً).[84]
و در روایات شیعه و اهل سنت «مقام محمود» تفسیر به شفاعت شده است؛ «قَالَ أبُو هُرَیرَة اِنّ رَسُول اللهِ(صلی الله علیه و آله) قال: «الْمَقَامُ الْمَحْمُود هُوَ الشَّفَاعَةُ».[85]
صحیح بخاری از ابن عمیر نقل میکند: «إِنَّ النَّاسَ یَصِیرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جُثًا کُلُّ أُمَّةٍ تَتْبَعُ نَبِیَّهَا یَقُولُونَ یَا فُلانُ اشْفَعْ یَا فُلانُ اشْفَعْ، حَتَّى تَنْتَهِیَ الشَّفَاعَةُ إِلَى النَّبِیِّ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ]وَآلِهِ[ وَسَلَّم ـ فَذَلِکَ یَوْمَ یَبْعَثُهُ اللَّهُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ»؛[86] «مردم در روز قیامت، به گروهها و دستههای مختلف تقسیم میشوند و هر گروهی در جستجوی پیامبر خود بر میآیند و خطاب به او میگویند: ای فلان! شفاعت ما کن، تا میرسند به شفاعت پیامبر اسلام و این روزی است که خداوند او را برای «مقام محمود» بر میانگیزد.»
«ابن مردویه» نقل میکند: سُئِلَ رَسُولُ اللّه ـ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ]وَآلِهِ[وَسَلَّم ـ عن المقام المحمود؟ قال : «هو الشفاعة »؛[87] «از پیامبر خدا در بارة «مقام محمود» پرسیدند، فرمود: آن، مقام شفاعت است.»
به هرحال، دعا و درخواست رتبه و درجه و وسیله و «مقام محمود» برای پیامبر، ادبی است که امامان معصوم به ما آموختهاند که از یک سو شناخت و معرفتی است در حق آن حضرت و از سوی دیگر، شناخت یکی از معارف دین است؛ زیرا در قرآن به آن (وسیله و مقام محمود) تصریح شده و وعدة حق است و «اِن الله لا یخلف المیعاد». از سویی نیز وعده و بشارت به اهل ایمان است که با وجود «مقام محمود» و «وسیله» و رتبة پیامبر در قیامت و مقام شفاعت، امید عفو و گذشت و شفاعت در حق اهل ایمان میرود، که رحمت حق از این طریق حاصل شود و امام سجاد(علیه السلام) در دعا و درود بر پیامبر اینگونه فرمودهاند:
«اللَّهُمَّ فَارْفَعْهُ بِمَا کَدَحَ فِیکَ إِلَى الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مِنْ جَنَّتِکَ. حَتَّى لاَ یُسَاوَى فِی مَنْزِلَةٍ، وَ لاَ یُکَافَأَ فِی مَرْتَبَةٍ، وَ لاَ یُوَازِیَهُ لَدَیْکَ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَ لاَ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ».[88]
«خدایا! پس او را به پاس رنجهایی که در راه تو متحمّل شد، به بالاترین درجة بهشت بالا بر تا جایی که در مقام و منزلت همسان و در پایه و مرتبت همتایی نداشته باشد و هیچ فرشتة مقرّب و پیامبر مرسلی همپایة او نباشد.»
و در اینجا بُرده، چه زیبا سروده است:
هو الحبیب الذی ترجى شفاعته من کلّ هول من الأهوال مقتحم
«اوست دوست خدا، آنکه امید میرود شفاعتش در هر ترس و وحشت و بلیه، که به سختی نازل میشود.[89]
* اللَّهُمَّ إِنَّکَ قُلْتَ: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً) [90] وَ إِنِّی أَتَیْتُ نَبِیَّکَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِی، وَ إِنِّی أَتَوَجَّهُ بِکَ إِلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکَ لِیَغْفِرَ لِی ذُنُوبِی.»
طبق فرمودة قرآن، از گذشته، روش و سنت بر این بوده است که مردمان گناهکار، از انبیا و رسولان خود طلب استغفار میکردند؛ از جمله:
فرزندان یعقوب از وی مغفرت و بخشش خواستند؛ (قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)؛[91]
و بنی اسرائیل از موسی(علیه السلام) خواستند که از خدا بخواهد دفع عذاب از آنان نماید: (قالُوا یا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ)؛[92]
و قرآن کریم استغفار ابراهیم برای پدر را اینگونه حکایت میکند: (إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهِیمَ لأَِبِیهِ لأََسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ)؛[93]
و پیامبر خاتم افضل انبیای الهی است و دارای مقام محمود و مقام شفاعت و به فرمودة قرآن او دارای مقامی است که اگر برای افرادی از امتش طلب استغفار کند پذیرفته میشود؛ (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً) ؛[94] «و اگر این مخالفان، هنگامى که به خود ستم مىکردند (و فرمانهاى خدا را زیر پا مىگذاردند)، نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىکردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مىکرد، خدا را توبه پذیر و مهربان مىیافتند.»
و این آیه برای همه مسلمانان و مؤمنان بشارتی است مهم که خداوند پیامبر را وسیلة آموزش آنان قرار داد و اگر چه خداوند بهصورت عام وعدة پذیرش توبه و استغفار را در قرآن داده است، اما این آیه امید را دو چندان میکند؛ زیرا جواز درخواست شفاعت از او، وعدة پذیرش استغفارِ او از جانب خدا را حتمی می سازد.
پس نوید آمرزش در این آیه، همة اولیا، صالحان و علما را بر آن داشته است که در زیارت پیامبر، این آیه را قرائت کنند. سپس در کنار قبر پاک و مطهرش درخواست استغفار نمایند تا طبق وعدة خود، آنان را بیامرزد.
و حتی بیشتر علمای اهل سنت را، که زیارتنامهای برای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کردهاند وا داشته است تا آن را در زیارتنامهشان درج کنند؛ عبدالله بن قدامه در «المغنی» زیارتنامهای را از حضرت فاطمه3 نقل میکند که پیامبر به او آموخت و فرمود: هرگاه به مسجد وارد شدی، نزدیک قبر، پشت به قبله و رو به قبر بایست و بگو: «السَّلاَمُ عَلَیکَ أَیُّهَا النَّبِیّ... (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ ... أَتَیتُکَ مُستَغفِراً مِن ذُنُوبِی».[95]
و امام محمد غزالی در اِحیاء العلوم مینویسد: نزدیک قبر پیامبر، رو به قبله تحمید و تمجید باری تعالی گوید، به پیامبر درود بسیار فرستد و بگوید: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ قُلْتَ: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ...)».
حتی شوکانی (متوفای 1255) در باب استحباب زیارت پیامبر(صلی الله علیه و آله) گوید: «کسانی که قائل به استحباب زیارت آن حضرتاند به آیة: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ...) استدلال کردهاند بدین وجه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) در قبر نیز زنده است و بعد از مرگ حیات دارد و از استادش ابو منصور بغدادی گزارش میکند که گفته است: متکلمان زیدیه و بزرگان آنان میگویند پیامبر ما بعد از وفاتش نیز زنده است. و در تأیید آن، این نکته است که ثابت و قطعی است شهدا زندهاند و خداوند روزی میخورند؛ (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ).[96]
و پیامبر از جملة شهدا (و بلکه افضل از شهدا) است و چون ثابت شد که او در قبر زنده است، آمدن نزد قبر او بعد از وفاتش مثل آمدن نزد اوست به هنگام حیاتش.[97]
بههر تقدیر، این اکرام خداوند در حق پیامبر است و لطف و وسیلهای است در حق امت او و اجازهای است از جانب حق که از او بخواهیم در حق ما استغفار کند و وعدهای از جانب خدا که دعا و استغفار او را در حق امت اجابت فرماید!
[1]. محمدی ری شهری، حج و عمره، چاپ قم، انتشارات دارالحدیث، ص500
[2]. شیخ یوسف بحرانی، الحدائق الناضره، چاپ قم، جامعة مدرسین، ج17، ص401
[3]. الکلینی، فروع کافی، چاپ تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج4، ص549
[4]. آل عمران : 169
[5]. «عََن فَاطِمَةَ3 : مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ وَ عَلَیَّ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ، أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ، قُلْتُ لَهَا: فِی حَیَاتِهِ وَ حَیَاتِکِ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، وَ بَعْدَ مَوْتِنَا». شیخ مفید، المقنعه، (جوامع الفقیه)، چاپ قم، منشورات مکتبة آیت الله العظمی نجفی مرعشی، ص71
[6] . همان، «عَنِ الصَّادِقِ(علیه السلام) عَنْ آبَائِهِ: أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین(علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) : مَنْ زَارَنی بَعْدَ مَوْتِی کَانَ کَمَنْ هَاجَرَ إِلَیَّ فِی حَیَاتِی».
[7]. همان، «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) : مَنْ زَارَنِی فِی حَیَاتِی أَوْ بَعْدَ مَوْتِی کَانَ فِی جِوَارِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ»
[8] . «قَالَ رَسُولُ اللَّه ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ ]وَ آلِهِ[ وَ سَلّم ـ : مَنْ زَارَ قَبْرِی وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِی»، المتقی الهندی، کنز العمال چاپ بیروت، ج15، ص651. الفقه علی مذاهب الاربعه، چاپ بیروت، ج1، ص540
[9]. «قَالَ رَسُولُ اللَّه ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ ]وَ آلِهِ[ وَ سَلّم ـ : مَن جَائَنِى زائراً لاَ تَعْمَلهُ حَاجَةً لاَ زِیَارَتِى کَانَ حَقّاً عَلَىَّ أَن أَکُونَ لَهُ شَفِیعاً یَومَ القِیَامَةِ»، السیوطی، الدرالمنثور، بیروت، دارالوفا، ج1، ص237، المتقی، همان مدرک، ج12، ص265
[10]. «عَن رَسُولُ اللَّه ـ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ ]وَآلِهِ[ وَسَلّم ـ : مَنْ حَجَّ فَزَارَ قَبْرِی بعد وفاتی کَانَ کَمَن زَارَنِی فِی حَیاتِی»، الهیثمی، مجمع الزوائد، چاپ بیروت، دارالاحیاء، ج4، ص2، المتقی، همان مدرک، ج5، ص135
[11]. «مَنْ زَارَنِی بَعْدَ مَوتِی فَکَأَنَّمَا زَارَنِی فِی حَیَاتِی وَ کُنْتُ لَهُ شَهِیداً وَ شَافِعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ» ، الزبیدی، اتحاف السادة المتقین، چاپ مصر، ج4، ص416، المتقی همان مدرک.
[12]. کافی، ج4، ص550
[13]. صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، چاپ قم، کتابفروشی صدوق، ص16
[14]. مستدرک ، ج4 ، ص65
[15]. محقق کرکی، رسائل کرکی، چاپ قم، مکتبة آیت الله نجفی، ج2، ص162؛ الدمیاطی، اعانة الطالبیین، چاپ بیروت، دارالفکر، ج1، ص12
[16]. «عن الرضا(علیه السلام) : ... ِ لأَنَّ أَوَّلَ الإِیمَانِ هُوَ التَّوْحِیدُ وَ الإِقْرَارُ لِلَّهِ بِالْوَحْدَانِیَّةِ وَ الثَّانِیَ الإِقْرَارُ لِلرَّسُولِ بِالرِّسَالَةِ وَ أَنَّ طَاعَتَهُمَا وَ مَعْرِفَتَهُمَا مَقْرُونَتَانِ وَ لأَنَّ أَصْلَ الإِیمَانِ إِنَّمَا هُوَ الشَّهَادَتَانِ فَجُعِلَ شَهَادَتَیْنِ شَهَادَتَیْنِ کَمَا جُعِلَ فِی سَائِرِ الْحُقُوقِ شَاهِدَانِ فَإِذَا أَقَرَّ الْعَبْدُ لِلَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِالْوَحْدَانِیَّةِ وَ أَقَرَّ لِلرَّسُولِ(صلی الله علیه و آله) بِالرِّسَالَةِ فَقَدْ أَقَرَّ بِجُمْلَةِ الإِیمَانِ لأَنَّ أَصْلَ الإِیمَانِ إِنَّمَا هُوَ الإِقْرَارُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِه ...». شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، چاپ تهران، مکتبة الاسلامیه، چ، ص649
[17]. کنز العمال، ج 12، ص 462
[18]. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، چاپ بیروت، دارالصادر، ج2، ص128
[19]. حجر:99
[20]. نحل:125
[21]. توبه: 128
[22]. حج: 65
[23]. الحاقه :40
[24]. مجمع البحرین، مادة «کرم».
[25]. اسراء:1
[26]. نجم: 10
[27]. رساله قشیریه، چ تهران، انتشارات علمی فرهنگی، ص340
[28]. جن : 19
[29]. اصطلاحات الصوفیه، عبد الرزاق کاشانی، چاپ قم، صدرا، ص108
[30]. شیخ حر عاملی، الفصول المهمه، چاپ قم، مؤسسه معارف اسلامی، ص291. سیوطی، جامع الصغیر، چاپ بیروت، دارالفکر، ج1، ص556
[31] . آل عمران، 190
[32]. احزاب:40
[33]. شیخ مفید، الاختصاص، چاپ قم، انتشارات الزهرا، ص329
[34]. مریم : 52
[35] . ابن اثیر، النهایه، ماده «نجی» ـ و مجمع البحرین/ مادة «نجی»
[36]. مجلسی، بحار الانوار، چاپ بیروت، دارالوفا، ج99، ص20
[37]. عیون اخبار الرضا، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، ج1، ص202
[38]. میرزای نوری، مستدرک الوسائل، چاپ بیروت، مؤسسه اهل البیت، دار احیاء التراث، ج6، ص292
[39]. مجلسی، بحار الانوار، چاپ بیروت، موسسه الوفاء، ج88، ص83
[40] . المزار للمشهدی، چاپ قم، موسسة نشر الاسلامی، ص264
[41] . آیت الله گلپایگانی، احکام وآداب الحج، قم، دارالقرآن، ص557
[42]. بصائر الدرجات، چاپ بیروت، اعلمی، ص129
[43]. همان.
[44]. کامل الزیارات، چاپ قم، مؤسسه نشر اسلامی، ص268
[45]. حاجی خلیفه، کشف الظنون، چاپ بیروت، احیاء تراث العربی، ص256
[46] . بقره: 222
[47] . همان.
[48]. بقره: 195
[49] . آل عمران:146
[50]. آل عمران:79
[51]. آل عمران: 159
[52]. آل عمران، 76
[53]. صف: 4
[54]. آل عمران: 31
[55]. آل عمران : 31
[56]. بحار الانوار، ج16 ، ص405
[57]. کافی، ج 2، ص352
[58]. فیض کاشانی، تفسیر صافی، چاپ قم، موسسه الهادی، ج1 ، ص227
[59]. شیخ مفید، الاختصاص، چاپ قم، موسسه الزهرا، ص365
[60]. کافی، ج2، ص175
[61] . آل عمران : 33
[62]. بقره : 30
[63]. طه : 122
[64]. طه : 123
[65]. الصافات : 79 ـ 77
[66]. الاسراء : 55
[67]. انبیاء : 105
[68]. طبرسی، جوامع الجامع، چ قم، جامعه مدرسین، ج2، ص378
[69]. همان مدرک، ج2، ص541
[70] . مائده : 35
[71]. قاموس الغة.
[72]. نهایة ابن اثیر.
[73]. المیزان، همان مدرک، ج5 ، ص328
[74]. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص222
[75] . همان، ص393
[76] . همان، ص470
[77] . علامه حلی، منتهی المطلب، چاپ قم، جامعه مدرسین، ج1، ص544
[78] . ابن اثیر، نهایه، مادة وسیله.
[79] . صدوق، معانی الاخبار، چاپ جامعه مدرسین، ص116
[80] . ابن براج، المهذب ط ، ج1، ص276
[81] . ابن اثیر، نهایه.
[82] . اسراء: 79
[83]. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، ج13، ص173
[84]. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، ج3، ص180
[85]. صحیح بخاری، چاپ بیروت، احیاء التراث، ج6 ، ص108
[86] . صحیح بخاری، ج15، ص390
[87]. همان مدرک.
[88]. صحیفه سجادیه، دعای دوم.
[89]. شرح قصیده بُرده، چ تهران، مرکز انتشارات علمی فرهنگی، ص50
[90]. نساء : 64
[91] . یوسف: 97ـ 98
[92]. اعراف: 134
[93]. ممتحنه: 4 ، مفسران شیعه از باب عصمت انبیاء «آزر» را جد مادری و یا عموی حضرت ابراهیم میدانند، و مراد از پدر ابراهیم در همه سورهها همین است.
[94]. نساء : 64
[95]. عبدالله بن قدامه، المغنی، چاپ بیروت، دارالکتب، ج3، ص588
[96]. آل عمران : 169
[97]. شوکانی، الاوطار، چاپ بیروت، دارالجلیل، ج2، ص302