نویسنده
استادیار پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
کتاب بیان واقع عبدالکریم کشمیری
عبدالکریم کشمیری، نویسندة بیان واقع (تاریخ نادری) نادرنامه است که از منابع مهم تاریخی دورة نادرشاه افشار به شمار میآید و گزارشی صریح و عینی از زندگی پادشاه افشار و آگاهیهای جغرافیایی و اجتماعی و اقتصادی فراوان از این دوره است. بیان واقع در پنج باب تدوین شده است:
1. برآمدن نادرشاه و یورش وی به هند؛
2. بازگشت نادر به ایران و رفتن به توران و خراسان و مازندران و ورود به قزوین؛
3. سفر مؤلف به عراق و شام و حجاز و بازگشت او از راه دریا به بندر هوگلی؛
4. بیان رویدادها از زمان بازگشت مؤلف بههند تا مرگ محمدشاه گورکانی در1161ق؛
5 . رویدادهای دورة احمدشاه گورکانی، جانشینان وی تا 1193ق.
در برخی از نسخههای کتاب، رشتة رویدادها به 1198ق، کشانده شده که به نظر میرسد افزودة بعدیِ مؤلف یا کاتبان باشد. گزارش عبدالکریم، بهویژه دربارة بازگشت نادر از دهلی به قزوین و مشقات سپاه او در راه بازگشت و لشکرکشیهای او در ضمن آن به ورارود و خوارزم، دست اول و بسیار ارزشمند است و مطالب فراوانی دارد که در وقایعنامههای رسمیِ آن دوره دیده نمیشود.
عبدالکریم در دیباچة این اثر مینویسد:
«چون این رساله را بیان واقع نام گذاشت، لهذا به دستور کتب تواریخ از لوث چاپلوسی و اغراقنویسی ملوّث نساخت و تطویل کلام و ایراد الفاظ مسجع
و مغلق موقوف نموده که سبب ملالت بزرگی که اتقافاً مطالعة این مزخرفات فرماید، نشود و عبارتآرایی و فقرهبندی را نیز ترک داده که تا واسطة فوت بعضی مطالب نشود.»
خاتمة کتاب که به گفتة عبدالکریم میبایست «در ذکر بعضی کلمات لطیف مردم ظریف و در بیان بعضی عجایب و غرایب و تذکار گروه اخیار و ابرار و اظهار فرقة اشرار...» باشد، در نسخههای موجود دیده نمیشود.
بیان واقع بهکوشش کی.بی.نسیم در 1390ق/1970م. در لاهور به چاپ رسیده است. ترجمههای ناکامل انگلیسی آن از فرانسیس گلدوین (کلکته، 1788م) و اچ.جی.پریچرد (دستنویس موزة بریتانیایی به شماره Add.30782) و ترجمه و تلخیص اردوی آن از معصومعلی محشر (لکنو، 1323ق) در دست است(منزوی، ج10، صص 58 و 181 و514 ؛ منزوی، فهرست نسخههای خطی فارسی، ج6 ، ص4225 ؛ منزوی، فهرسواره، ج1، صص68-67).
سفرنامه کشمیری به حجاز
این سفرنامة کشمیری که اکنون موضوع این جستار قرار گرفته، در اصل بخشها و فصولی از کتاب بیان واقع است که گزارش میشود و لذا سفرنامة مستقلی به حساب نمیآید. با این وصف، به عنوان گزارش سفر یک نویسنده به دیار حجاز، حائز اهمیتِ خود میباشد. البته باید گفت در دورة افشاریه (1217ـ 1148ق.) دو سفرنامة دیگر نیز شناخته شدهاند؛ یکی «الرحلة المهریة إلی الجزیرة العربیة»، تألیف مولانا رفیعالدین مرادآبادی (تألیف 1201ق.) و دو دیگر، «سفرنامة محمدعلی حزین لاهیجی» (به سال 1145ق)، بیان واقع (نادرنامه) در اصل، سومین اثری است که سفرنامة حجاز را در خود جای داده است.
و باب دوم آن، که سفرنامه در آن تحریر شده، عنوان اصلیاش چنین است:
«بیان معاودت او از هندستان و رفتن به توران و خراسان و مازندران تا ورود به دارالسلطنة قزوین، که بندة عاصی در آنجا برای طواف و حج بیتالله رخصت گرفتم.»
آخر باب دوم، پس از رخصت شدن سیدعلویخان حیکمباشی از نادرشاه به زیارت و حج بیتالله (کشمیری، بیان واقع، 1970م، صص120ـ 113)، به منازل بغداد تا مکه میپردازد، 76 منزل را یاد میکند، از شمال بغداد آغاز و کرکوک و موصل
و حلب و حمص و دمشق را طی کرده، سپس به مدینه و مکه ختم میشود. 718 ساعت راه (هر ساعت یک فرسخ) را برمیشمارد (همان، 1970م، صص 139ـ133).
متن سفرنامه در کتاب بیان واقع با عنوان: «فصل در ذکر متوجه شدن محرّر اوراق به جانب مکه معظمه (زادها الله تعالی تعظیماً و تکریماً) به همراه قافله از راه شام و حلب»، ثبت و گزارش شده که در بند بعدی متن آن عیناً نقل میکنیم.
گزارش متن سفرنامه حج کشمیری
دیباچه: منزلگاههای بغداد تا حرمین شریفین بر اساس گزارش عبدالکریم کشمیری.
فصـل : در ذکر متوجه شدن محرّر اوراق بهجانب مکّة معظمه (زادها الله تعالی تعظیماً
و تکریماً) بههمراه قافله (از راه) شام و حلب.
هرچند راهی که زبیده خاتون از جانب ریگستان به کندن چاه و برداشتن دیوار معمور نموده بود، از نجف اشرف به مکّه، اقرب طرق است و دیوار برداشتن فقط از برای اعمی و نابینا نیست، بلکه اگر راهنمای هشیار پختهکار همراه نباشد، به سبب عدم جاده
و قافله همراه کرده، به علت بیآبی و گرمی هوا آدم هلاک میشود و باعث عدم جاده، انتشارِ ریگ است که به تحریک باد، از یک طرف به طرف دیگر میآید، از این صورت ابقای جاده معلوم! لیکن دراین ایام به سبب نفاق و منازعت اعراب بادیه با همدیگر و مخاصمه و مجادله با احمدپاشای حاکم بغداد، طریق مذکور مخوف و ناایمن بود. چنانچه ناظم بغداد در امتناع مبالغه فرمود، لهذا از راه شام و حلب که ابعد و دورترین شوارع است، اختیار کرده، حسب الاستدعای احمدپاشا باز به بغداد نموده شد.
اکنون آمدیم بر تحریر تفصیل اسمای منازل از بغداد تا مکّة معظمه به قید ساعت که در ممالک روم معمول است؛ چنانچه در ایران و توران مسافت منازل را به اعتبار فرسخ معین و محسوب میدارند و در بلاد هندوستان بهکروه و فیالحقیقت ساعت و فرسخ مساوی خواهد بود؛ زیرا که ساعت عبارت از این است که شتر باردار، خوشرفتار در یک ساعت نجومی که دونیم گهری هند بشد(باشد) هر قدر طی مسافت میکند، آن مقدار راه را یک ساعت میگویند و غالب این است که در مدت دو نیم گهری شتر خوشرفتار در زمین هموار دو نیم کروه خواهد رفت؛ پس در این صورت فرسخ و ساعت مساوی است و اکثر اهل روم ساعتهای فرنگی را در سفر و حضر در میان جیب و بغل نگاه میدارند. از این رهگذر مسافت و مقدار راه به قید ساعت بهتر معلوم میکنند و باید دانست که بعضی منازل را که غیر معمور نوشته میشود، آن مکانی است که آب دارد، لیکن آبادی ندارد، بلکه ویران مطلق است. آتش از چقماق برآورده، طبع طعام میکنند و منزلی را که معدوم الماء قلمی میگردد، علامت آن است که در آنجا نه آب است و نه آبادانی. میباید که به آب همراه بردارند و در مرحله هیچ یک از این دو علامت قید ندارد و نوشته نمیشود، این امر نشانة معموری آن مکان است که هم آب دارد و هم آبادانی و در تحقیق و تفتیش این مقدمه؛ چه از خدمت میرحاج و چه از شترداران کهنه سال و میرمنزل و غیره سعی موفور زیاده از مقدور به ظهور آمده، قلمی نموده شد و خود نیز ساعت فرنگی را در جیب گذاشته، احقاق قول ناقلان این مقال نمود ـ و هو هذا ـ » (کشمیری، بیان واقع، 1970م، صص134ـ 133). کشمیری سپس جدول منازل از بغداد تا مکه را گزارش مینماید (همان، 1970م، صص 139ـ 135).
نتیجه میگیرد از بغداد تا مکه 718 ساعت معادل 1795 کروه هندوستان است باید راه طی شود و هر ساعت را معادل یک فرسخ بهشمار آورده است:
1. ورود به دمشق وخصائص آن؛ بعد از طی منازل مرقوم، درکمال بارشِ برف و برودت هوا وارد بلدة دمشق ـ که شهری است در نهایت وسعت و معموری ـ گردید. هرچند سابق براین، نام این شهر دمشق بود و اسمِ مِلک، شام، چنانچه در کتب متقدمین مرقوم است، لیکن دراین ایام، همه کس؛ از خواص و عوام، شهر را شامِ شریف میگویند و باعث براین، ظاهر چنین باشد که متصل دمشق، آبادی دیگر بنا نهادهاند و اسم آن را شام گذاشته، از این جهت لفظ دمشق از میان برخاسته (کشمیری، بیان واقع، 1970م، ص145).
2. ذکر مسجد بنیامیه که قبر حضرت زکریا7 هم در آن است و تعریف شهر دمشق؛ و مسجد بنیامیه در شهر دمشق است؛ مسجدی است نهایت عالی و وسیع و مرقد حضرت زکریا پیغمبر ـ علی نبیّنا و علیه الصلات والسلام ـ متصل محراب است
و بازارهایش نسبت به بازارهای حلب در وسعت زیاد و به اعتبار زینت و رونق کم. در خانة صغیر و کبیر، انهار آب جاری است و سواد شهر از باغات فردوس آیین رشک بهشت برین، و اشجار جیّدالاثمار در آن دیار بسیار و بیشمار و درختهای زیتون به اکناف و اطراف شامات بهتر و بیشتر میشود.
و بیت المقدس از دمشق به فاصلة ده منزل است. نظر بر موسم حج، اتفاقِ رفتن آنجا نشد. و مُلکِ شام به سمت شمال بغداد است و مکة معظمه به جانب مغرب، چنانچه سابق مذکور شد که اهل بغداد، رو به مغرب نماز میکنند و نزدیکترین راهها از بغداد به مکه راهی است که زبیدهخاتون، به کندن چاه و برداشتن دیوار معمور ساخته بود و در این ایام، به سبب طغیان اعراب بادیه، مخوف و مسدود بود، بنابراین، از بغداد به سوی شمال رفتیم تا وقتیکه به شام رسیدیم و از شام بهراه بیابان، معاودت نموده، رو به جانب جنوب میرفتیم، تا هنگامی که به مکة معظمه مشرف شدیم و مردم شام رو به جنوب نماز میخوانند (همان، ص146).
3. فصل در ذکر توجه به سوی مدینة منوره علی صاحبها الصلات والسلام از دمشق به راه بیابان؛چون از قدیمالایام مقرر است که حجاج ایران و توران و روم
و شام و غیره در ماه شوال آمده، در بلدة دمشق مجتمع میگردند و پاشای (شام) که عبارت از حاکم دمشق باشد، حسبالفرمان قیصر روم، میرِ حاج شده، قافله را با حُجّاج به محافظت تمام به مکه رسانیده، باز به دمشق میآورد؛ زیراکه اعراب بادیه که آیة عظیم (الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَ نِفَاقًا) به شأن ایشان در قرآن نازل شده، حجاج را تاراج مینمایند و با وصف وفور افواجِ میرِ حاج و کثرت قافلة حجاج و کمال حزم و احتیاط بر دو گروه حقپژوه، آن گمرهان بیایمان از چپ و راست و پس و پیش دستاندازی مینمایند (همان، صص147ـ 146).
4. طریق بندوبست و ضبط و نسق راه رفتن قافلة حجاج به بدرقة میرحاج شام که از طرف خوندگار روم تعیین میشود؛ فایدة دیگر از تعیین میر حاج این است که اهل قافله و حجاج به سبب ضبط و نسق میر حاج درباب حرکت و سکون و سایر امور معمول بیابان روی تخلف و انحراف نمیتوانند نمود و الاّ قافلة به این عظمت را در مقدمه پس و پیش رفتن و تعیین منزل و اختیار اماکن نزول و غیره انواع نزاع به میان آمده، قطع منازل کذایی دشوار میشد و طریق و شکل بندوبست و ضبط به این عنوان مقرر و مصمم شده که فلان شتردار، پیش از همه راه برود و بعد از او فلانی و پس از او فلانی و علی هذا القیاس و مکان مرور حجاج ایران و شتربان ایشان عقب همه است و در وقت نزول منزل نیز هر شتربانی را مکانی مقرر دارند که در آنجا فرود آیند
و حاجیان بر شتردار، متصل او خیام سعادت انجام خود برپا نمایند و هیچکس را مقدور نیست که از امور معمول مقرری خلاف و انحراف تواند نمود؛ چون به سبب مسافت
و طول منازل شب و روز راه میروند، لهذا هنگام ادای نماز، شتران را مع بار نشانیده، به قدر یک ساعت نجومی توقف میکنند و نصف شب نیز به واسطة قضای حاجات بشری به دستور مسطور شتران را نشانیده، درنگ و توقف مینمایند و به واسطة اینکه تمام خلایق قافله دفعةً واحدةً از توقف اطلاع یابند، مردم میرحاج از پیش قافله هواییها را آتش داده به سمت بالا سر میدهند. حجاج به محض مشاهدة آتش هوایی از محامل فرود آمده، مشغول قضای حاجات میشوند ـ و این توقف را عوافی گویند. و افواج میرحاج از اطراف و جوانب خبردار میباشند و باعث
بر ازدیاد کوشش میرحاج در محافظت و صیانت قافله این است که هرگاه تا هفت سال حجاج را از شر اشرار و تاخت و تاراج اعراب بدکردار، مردمآزار، مأمون
و محفوظ داشته، صحیح و سالم به دمشق بیارد. سلطان روم وی را به منصب وزارت که اعظم مراتب نوکریاست، سرفراز میفرماید ـ لهذا شخصی را حاکم (دمشق) و پاشای شام میکنند، که به جمیع کمالات آراسته و لایق وزارت باشد و این دستور هم یکی از حسن ضوابط سلطنت روم است ـ و بیشتر ضوابط مبنی به خیر و خوبی است، علیالخصوص اموری که به مکه و مدینة مشرفین (شریفین؟) تعلق دارد.
مختصر اینکه حجاج بر طایفه، بعد از اتمام و سرانجام اسباب بادیهپیمایی از دمشق کوچ نموده، در مضیرب که منزل سیوم است، به واسطة خرید بعضی لوازم
و ضروریات بیابانروی که اعراب بادیه از اطراف آورده، در آنجا میفروشند، رحل اقامت انداخته، بعد از انفراغ از بیع و شرا، متوجه منزل مقصود شدند. از دوری مراحل چه بنویسم که در هیچ مملکت، منازل به این بعد مسافت دیده نشد؛ چنانچه شترهای شامی که بزرگتر و قویتر از شترهای عالماند، به وفور ماندگی بیحال میشدند ولیکن پیادگان را که با وصف بنیة مستظهر بالطاف و حول و قوت حضرت قادر ذوالجلال ـ جلّ شأنه ـ بودند و در کمال اشتیاق قطع مراحل کذایی مینمودند، بههیچوجه کوفت راه به ایشان معلوم نمیشد؛(وَاللهُ غالِبٌ عَلىٰ أَمرِهِ وَلکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لاَ یَعلَمونَ)(همان، صص 148ـ 147).
5. ورود به کوهستان ناقة حضرت صالح پیغمبر و بیان حرکتی که از قدیم معمول قافله شده که آنجا به عمل میآرند؛ و به همین منوال طی منازل میکردیم تا به کوهستان رسیدیم که در آنجا ناقة حضرت صالح ـ عَلَی نبیّنا و علیه السلام ـ را کفار قوم ایشان پینمودهاند و معمول اهل قافله این است که هرگاه از آن دره میگذرند، توپ و تفنگ و جزائر را آتش داده و نقارهها را به زورِ تمام مینوازند و مردم فریاد و دستک میزنند؛ چنانچه به سبب کثرت خلایق، به نحوی شور و غوغا بلند میشود که ساکنان سمای سابع قیاس (قیام) قیامت میکنند. باعث این حرکت از شترداران چنین معلوم شد که اگر این شور و غوغا نباشد، شتران قافله آواز ناقة صالح7 استماع نموده، هلاک خواهند شد و هو منالعجائب (همان، ص 148).
6 . کوهی که همة خانههای سنگی و قوم کفار نگونسار گردیده؛و در همان نواحی شهر عظیمی دیده شد که در ایام انبیای سلف، مردم آن معموره با پیغمبر خود مخالفت ورزیده، به واسطة دفع و رفع آفات آسمانی و عذاب خالق ارض و سما، در جوف جبال، خانه و مسکن خود را تراشیده که از عذاب و سخط قادر برحق ـ جلّ جلاله ـ ایمن و محفوظ مانند. آخر حضرت پروردگار جبار، سزای کردار و گفتار آن کفار فخار بهتدمیر و واژگونه ساختن آن کوهها که در میان آن خانه ساخته و مأمن پنداشته بودند، داد ـ و در قرآن مجید ارشاد فرموده؛ (...یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا آمِنِینَ).
فیالواقع ته و بالای چنین جبال عدیمالمثال، باعث مزید حیرت و یقین به قدرت حضرت ربّ العزت میگردد و در خاتمه متضمن غرایبات مفصل به قلم خواهد آورد؛ انشاءالله الکریم المستعان (همان، ص148).
7. ورود به قصبة علا و خیبر و ذکر قوم یهود و نصارای آنجا که قتل حجاج را ثواب میدانند؛ و قصبة علا، در میان کوهستان است و قلعة خیبر که جناب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ کرمالله وجه ـ آنرا به زور ولایت مسخّر و مفتوح فرموده بودند،
در همان حوالی است و در این ایام، اقوام یهود و نصاری در آن اماکن سکونت دارند و قتل حجاج به اعتقاد آن ظلومان و جهول، احسن حسنات و اشرف عبادات
و دافع سئیات است؛ چنانچه به واسطة انتفاع اوجاع و دفع امراض و حصول مراتب
و مطالب و اغراض، کشتن حجاج را به طریق نذر و قربة لِلّه مصمم نموده و در هنگام عبور قافله در باب ادای نذر به جد و جهد تمام اشغال میورزند. هرچند میرحاج، نظر بر این نموده، افواج را برای محافظت حجاج به اطراف و جوانب تعیین فرموده بود، با وصف آن سه نفر را به دزدی، بگولی بندوق؛ یعنی طپانچه به درجة شهادت رسانیدند. چنانچه میرحاج به واسطة اخذ انتقام، عازم مجاهده شده و استعداد محاربه نمود. رؤسای قافله معروض داشتند که در صورت پرخاش و مناقشه با این کفرة فجره، ایام ادای مناسک حج منقضی خواهد شد. بناءً علی هذا، سلیمان پاشای میرحاج به در تغافل زده، اغماض فرمود و هرچند سفر بیابان، صعوبت بسیار دارد و نسبت به راههای دیگر اخراجات مضاعف، لیکن تماشای چراغان شبهای تار که در پیش بر محملی از چوبهایی که آنرا چوب چراغ گویند، مشعلی روشن میکنند، خالی از لطف نیست. و علاوه، آن زمزمة شتربانان که بهخواندن اشعار عربی که آن را «حدی» [راندن شتر
به نغمه و آواز] گویند، باعث تقویت شتران و وجد و حال سامعان میگردد؛ چنانچه حضرت مولوی جامی(قدّس سره)، در ترجیعبند نعتی که در وقت توجه به مدینة پر سکینه و شوق زیارت روضة متبرکة جناب سیدالمرسلین ـ صلّیالله علیه ]وآله[ وسلّم ـ اشعاری به همین مضمون نمودهاند که:
یکطرف بانگ حدی یک جانب آواز درای |
از گران جانی بود آن را که ماند دل بهجای |
ناقه چـون ذکـر حبیـب و منـزل او بشنـود |
گرچـه باشد در گـرانی کـوه گردد باد پای |
8 . حکایت دزدی و ... اعراب بادیه؛ فیالواقع بیان واقع است. به هر حال، محنت و مشقت قطع مراحل طولانی این قدر نیست که تشویق دستبردهای دزدان عرب
و اگر از سِحرکاری و شعبدهبازیهای آن دیوسیرتان شیطانصورت، مفصل بهقلم آید، اغلب بزرگانی که این امور عجیب را بهرأیالعین مشاهده نفرمودهاند، حمل بر فضولگویی و اغراقنویسی این عاجز خواهند نمود، لهذا دست از ارقام افعال سرداران و سروران آن گروه گمراه شقاوتپژوه باز کشیده، این چند نقل، از آن جمله یکی این است که در وقت آخرشب که به هنگام غلبة خواب است و وقت غارت افواج همنام است، شش ـ هفت نفر عرب متفق شده و شتر مالداری را در قابو آورده،
در عین راهرفتن، جوال اجناس پوشاکی و اسباب و امتعة تجارت از پایین بریده خالی میکنند و آرد و برنج مأکولی که جوال جانب دوم دارد، دو نفر طویلالقامت بالای دستها نگاه میدارند تا به سبب سبکشدن جوال اموال، جهاز شتر متحرک نشود و منحرف نگردد که در صورت برگشتن جهاز شتر، نوکر صاحب مال که بالای شتر فارغالبال خوابیده است، بیدار خواهد شد و جوال را به هندی «گون» گویند.
خلاصه، اینک بعد از انفراغ از خالی نمودن جوال اموال دفعةً واحدةً دست از جوال آذوقه برداشته، راه خود میگیرند، خادم حاجی بهمحض برگشتن و واژگونهشدن جهاز شتر، در عین بیهوشی به زمین میافتد و در صورت بقای حیات همین اراده برخاستن میکند. اشتر که از برهمخوردن پالان و پیچیدهشدن ریسمان بارکش
و کشش مهار که به جهاز شتر دیگر بسته است، سراسیمه شده و دیوانه گشته، لگدی چند به مغز و کمرش حواله میکند و درد ضرب اول را فراموش میکند، تا وقتی که حاجی صاحب مال که در محمل خوابیده است و ساربان که بر شتر پیشآهنگ سوار است، هشیار و خبردار شود. دزدان یک فرسخ راه رفتهاند و تیز روی این بدبختان دلسخت، از این نقلهای آینده [پیشروی] که به چشم خود مشاهده نموده، تصور باید نمود (همان، ص151ـ 148).
و آن نقل بیشائبه اغراق این است که حاجی محمدحسین قزوینی به وقت نصفالنهار در صحرای عرفات به ارادة غسل، رخوت را از بدن برآورده، سیصد اشرفی قزلباشی از کمر واکرده، میخواست که حوالة آقاعلی نماید؛ در این اثنا عربی از دور پیدا شده، جست نموده و کیسة اشرفی از دست حاجی محمدحسین ربوده، رو به کوهستان نهاد! هرچند سوار و پیاده تعاقب آن عیار برق رفتار نمودند، هیچکس به گرد گردش نرسید. روز دیگر مهدیبیگ شیرازی وضو میساخت، عربی از پس پشت آمده و آفتابه برداشته رو به صحرا آورد و در اندک فرصتی آن عنقای بیپر، مثل پری از نظرها غایب گشت. حضار از غایب تعجب متحیر ماندند. از اینگونه نقلهای غریب بسیار دیده و شنیده شده و باعث بر تند رفتاری
و چستی و چالاکی اینها شرب شیر شتر است؛ زیراکه شیر شتر رطوبات فضول را دفع میکند و در همین بیابان میرزا محمدیعقوب فرزند حقایق آگاه صوفی علی بلخی به آزار ذاتالجنب داعی حق را لبیک اجابت گفته، در میان ریگ مدفون ساختند. و میرزای مذکور، مدتی در دمشق ساکن بودند و اعزّه آنجا نظر بر تقدس ایشان خدمتهای شایسته مینمودند و با یارمحمدخان والی بلخ رفیق بوده؛ چون به سبب مراعات اهل شام مرفّه الاحوال بودند، در سفر و حضر، خدمت خان مذکور مینمودند.
9. ورود به مدینة منوره و به سعادت دارین زیارت روضة حضرت سیدالمرسلین ـ صلّیالله علیه ]وآله[ وسلّم ـ و دیگر مزارات متبرکه فائزشدن؛اللهمّ ارزقنا؛ خلاصه اینکه از قصبة علا کوچ نموده، بعد از طی منازل مرقومة الصدر، خاک پاک مدینة منوره عوض کحلالجواهر به دیده دل ارادت حاصل کشیده، از عتبه بوسی جناب اشرفالانبیا ـ صلوات الله و سلامه علیه و علی آله و اصحابه وسلم ـ و زیارات رؤسای دین مبین ـ رضوانالله تعالی علیهم اجمعین ـ سعادتاندوز گردید.
ظاهراً به جهت تعجیل ایام حج، توقف قافله در مدینة طیبه، کم رویداده که محرر خصائص آن بلدة شریف که زیاد بر جمیع مواضع میبایست نوشت، مطلق ننوشته، یا اینکه در این باب کتابی علیحده میباید نوشت؛ چنانچه بزرگان سابق نوشتهاند.
کردهام سرمة خاک راهش را |
دیـدهام جوهــر نگاهـش را |
بعد از حصول شرف زیارت از آن بلدة طیبه حرکت نموده، بعد از طی منازل مرقوم، به تاریخ ششم ذیالحجه، از وصول منزل مقصود سراسر سود، کامیاب و به ادای مناسک حج مشغول گردید و بعد از انفراغ از آداب و اعمال مقرری زیارت اماکن قریب و بعید سعادت و مسرت حاصل نمود.
در این ایام صحن مسجدالحرام و زمین مولودگاه حضرت خیرالأنام ـ علیهالصلوات ـ و مسجد جن که اقوام جن در آنجا به شرف اسلام مشرف شده بودند، نسبت به سطح زمین بازار و صحن خانههای مردم بسیار پست و عمیق است؛ به خصوص محل تولد حضرت خیرالبشر ـ صلیالله علیه و علی آله و اصحابه وسلّم ـ بیشتر گود و نشیب است و ظاهر این است که در وقت تولد حضرت رسالت پناه ـ صلّیالله علیه ]وآله[ وسلّم ـ زمین مکّه به همین قرار خواهد بود و در این عرض مدت به واسطة تجدید عمارات مرتفع
و بلند شده باشد و این مقدمه در شهرهای دیگر هم به عمل میآید که زمین صحن خانههای مردم نسبت به سطح بازار به مرور ایام پست میشود.
و زنهای اهل مکه سیبهای سبز خام را به قیمتهای گران خریده، به گردن میاندازند و باعث کمال تزیین و رعونت میدانند.
در این ولایت حاکم مکة معظمه شریف مسعود مردی بود به زیور عدل
و انصاف آراسته، و دائمالأوقات در مراعات اخبار و ابرار و تنبیه اشرار مردمآزار، جهت بلیغ میورزید و حجاج و تجار اکناف و اطراف از او راضی و خوشنود بودند (همان، صص154ـ151).
10. فصل در ذکر بعضی امور که از مکّة معظمه تا ورود بندر هوگلی که از بنادر
بنگاله در قلمرو پادشاه هندوستان روی داده و مشاهده نموده شد؛ طول قبر حضرت
حوّا ـ علیهاالسلام ـ که در بندر جده است یکصد و نود و هفت قدم.
به تاریخ غرّة شهر ربیعالاول (1155ق)، یک هزار و یکصد و پنجاه و پنج، بعد از اقامت سه ماهه از مکّة معظمه کوچ نموده، در بندر مبارک جده که در کنار دریای شور است، به زیارت حضرت حوا ـ علیهاالسلام ـ که در بیرون شهر مذکور است بهرهاندوز گردید و در میان مکّه و جده مفاصله دو منزل است و قبر مبارک حضرت جدة ماجده
به دستور سایر قبور مرتفع و بلند نیست، بلکه با زمین برابر است و محاذی ناف، گنبدی کوچک ساختهاند و پایین پا و بالای سر علامتی گذاشته از قبیل چمنی که دورش پنجرة چوبی نصب نمودهاند. و طول قبر مبارک ایشان که این حقیر پیمایش کرده یکصد و نود و هفت قدم بود که نصف آن نود و هشت و نیم قدم باشد و از مقبره تا آب دریای شور یک میدان اسب است و معمول این است که در بندر مذکور، حاکم از طرف قیصر روم میباشد و ناظم مکه هرچند به تجویز قیصر روم تعیین میشود ولیکن از همان شرفای مکه، و ایشان اکثری بلکه همه بنیالحسن ابن امیرالمؤمنین علی مرتضایند ـ رضوانالله تعالی علیها ـ و اگر مردم آنجا در حالت منازعت یکی، دیگری را طعنه زند که ای کنیز بچه! او را در خدمت حاکم برده، تنبیه میکنند؛ زیرا که اکثر شرفا از بطن جاریه هستند.
و اهل فرنگ در جده سکونت دارند و حاکم مکة معظمه بر طبق آیة(إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا) هرگز نمیگذارد که داخل مکّه معظم شوند (همان، صص155ـ 154).
11. ورود به بندر مخا، که از بنادر ملک یمن است؛در این ایام عقیقالبحر، بسیاری از کنار بندر جده برمیآید. بعد از اقامت یک ماه از بندر مذکور، بر جهاز فرنگی سوار شده، متوجه سمت بنگاله شدیم. چون معمول قدیم است که در بندر مخا به واسطة برداشتن آب و آذوقه و بیع و شراء اجناس تجارت فرود میآیند، لهذا پانزده روز در بندر مذکور متوقف شدیم و مخا از توابع یمن است و مسکن و پای تخت والی آنجا که را امام یمن میگویند (همان، ص155).
به هر روی عبدالکریم کشمیری در تاریخ ماه ربیعالاول 1155ق، بعد از اقامت سهماهه، از مکه کوچ نموده در بندر مبارک جده که درکنار دریای شور (احمر) است اقامت کرده
و پس از آن، به بندر مخا در یمن رفته و با کشتی فرنگی به دیار بنگاله برمیگردد.
نتیجهگیری
علاوه بر مزایای تاریخی و دینی این سفرنامه، میتوان از متن تحریر شده به این نتایج دست یافت:
1) سفرنامه کشمیری به دیار حجاز یکی از معدود سفرنامههای دورة افشاریه از دیار هند محسوب میشود و لذا فواید فراوانی از باب بیان اوضاع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن دوره را دارد.
2) اهتمام کشمیری به معرفی آثار و ابنیة تاریخی در این سفرنامه قابل توجه است.
3) نقد اعراب بادیهنشین آن دوران که آنها را مصداق (الأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا) (توبه : 97) میداند (کشمیری، 1970م، صص147ـ 146) و حکایات دزدی اعراب بادیه در سفرنامه میآورد و به قول او «فی الواقع بیان واقع» مینماید.
4) بیان عجایب و غرایب در سفرنامه که شنیدن آواز ناقة صالح را گزارش میکند (همان : 149) و با قتل حُجاج را توسط قوم یهود و نصارا گزارش کرده است (همان : 150).
5) بیان جایگاه امیرالحاج و موقعیت سیاسی و دولت عثمانی در ساماندهی
و راهنمایی و تأمین امنیت کاروانهای حجاج در سفرنامهها چندین بار تکرار
و مورد تأکید قرارگرفته است.