نویسنده
عضوهیات علمی ، گروه تاریخ و سیره پژوهشکده حج وزیارت
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
مقدمه
سرزمین پهناور هند، تاریخ گستردهای دارد؛ اما تاکنون درباره نخستین مهاجران علوی از شبهجزیره عربستان به این سرزمین و همچنین علل و پیامدهای این هجرت تاریخی سخن به میان نیامده است. مروری گذرا به تاریخ تشیع هندیها و همچنین ورود علویان به شبهقاره هند، به ویژه به سند و کابل و مولتان، از آنرو اهمیت دارد که آنها موفق به تشکیل دولت علوی در مولتان شدند و توانستند منادیان پیام تشیع از نوع اسماعیلی در این سرزمین باشند. این مقاله، درصدد معرفی علویانی است که به دلایل مختلف از حجاز به این مناطق مهاجرت کردند که مهمترین دلایل این هجرتها جو خفقان در حجاز، ظلم و تعدی بیش از اندازه امویان و عباسیان به علویان، تحت تعقیب بودن انقلابیون علوی در حجاز و دور بودن هند از قلمرو امویان و عباسیان و همچنین حمایت هندیها از علویان است.
آغاز تشیع در شمال هند
فتح عراق و ایران در زمان خلیفه دوم، دروازه تهاجمات به بلوچستان و بنادر سند را گشود و به این ترتیب، مرکان در بلوچستان، پایگاهی برای تهاجمات بعدی شد (بلاذری، ۱۳۸۲، ص432 ؛ ابن اثیر، 1989م، ج3، صص35، 67، 77، 97، 100 و 101).
در زمان خلافت امیرمؤمنان علی7 ، نیروهای عرب از مرزهای سند گذشتند و پس از تسخیر سیستان، به نظام اداری آن، سازمانی دوباره دادند (رضوی، 1376، ص229). برخی از مردم «جات» در منطقه سند، ارادتی عمیق به امام علی7 داشتند؛ تا آنجا که بعضی از آنان با انتساب الوهیت به آن حضرت، خشم او را برانگیختند (ابن اثیر، 1989م، ج3، ص46).
اعتقاد به جسمیت خداوند، که آن را از پیشینه هندو بودنشان به ارث برده بودند، آنان را به شیعیانِ «غلات» تبدیل کرد (ابن اثیر، 1989م، ج3، صص45، 46 و 381).
بنا به گفته منهاج سراج، شنسب، جدّ غوریان که فاتح شمال هند بود، به دست حضرت علی بن ابیطالب7 اسلام آورد و با امام، پیمان وفاداری بست و از ایشان مقررات
و دستورالعملهایی گرفت. با به پایان رسیدن دوران حاکمیت شنسب (غوریان یا آل شَنسَب، دودمانی ایرانی ـ شرقی بودند که بین سدههای ده و یازده میلادی در نواحی ناهموار غور واقع در کوهستانهای بین هرات و غزنه فرمانروایی میکردند و به دو شعبه اصلی تقسیم میشدند)، در مراسم تاجگذاری حاکم جدید، میثاقی که علی7 آن را نوشته بود، به زمامدار جدید تحویل داده شد و او نیز متعهد شد که به شرایط و مفاد آن عمل کند (عثمان بن محمد، بی تا، ص29).
در زمان حکومت بنیامیه، که اهل بیت پیامبر9 مورد لعن قرار گرفتند، بنا به نوشتة «فرشته»، اتباع پادشاهی «غوریه» از این روش زشت و ناپسند تبعیت نکردند (هندوشاه استرآبادی، ۱۳۸۹، ج1، ص27)؛ زیرا کوههای صعبالعبور منطقه غور، باعث میشد که حکومت بنیامیه، نتواند سلسله شنسب را تحت نظارت و سیطره خود درآورد.
متفکران و دانشمندان این منطقه، به دیدار ائمه: میرفتند و با روش و مسلک آنان آشنا میشدند که از آن میان میتوان به اشخاص ذیل اشاره کرد:
1. ابوخالد کابلی (طوسی، 1433ق، ص202)؛
2. ابومحمد حریز یا جریربن عبدالله بن حسین سجستانی (مامقانی، 1403ق، ج1، ص261)؛
3. ابوبسطام مقاتل بن حیان بکری بلخی خراسانی هندی (خویی، 1403ق، ج18، ص311).
ورود نخستین علویان به شبهقاره هند
اگر بلخ، سند، کابل و مولتان را دروازه ورود به شبهقاره هند بدانیم، نخستین علوی مهاجر به این مناطق عبدالله اشتر حسنی در سند است.
در دوران امامت امام زینالعابدین7، ارادت و علاقه مردم سند به تشیع، بُعد تازهای به خود گرفت. یکی از همسران امام سجاد7 اهل سند بود (ابن قتیبه، ۱۴۲۱ق، ص37).
گویند مختار بن ابیعبیدة ثقفی او را به سی هزار درهم خرید (مجلسی، 1403ق، ج46، ص186) و به امام سجاد7 هدیه داد. پسری که او از امام زینالعابدین7 به دنیا آورد، همان زید شهید بود (ابوالفرج اصفهانی، 1987م، ص127). پس از شهادت زید (121ق)، هنگامی که یحیی خواست به خونخواهی پدر قیام کند، به او توصیه شد که به خراسان برود؛ زیرا اهالی خراسان و سند میدانستند که او از مادربزرگی سندی به دنیا آمده است و در نتیجه در قیام او نقش پررنگی ایفا خواهند کرد. ازاینرو، یحیی در خراسان قیام نمود و برخی اهالی طالقان، بلخ و هرات و سند دور او جمع شدند (ابن کثیر، ۱۴۱۴ق، ج10، ص5)؛ تا جایی که شمار آنها را از پانصد (ابونصر بخاری، 1381ق، ص61) تا هفتصد (شوشتری، 1277ق، ج2، ص258) مرد جنگی نوشتهاند (فقیه بحرالعلوم، 1385ش، صص106 ـ 105). حتی فردی به نام زیاد هندی یا سندی که در رکاب پدرش زید جنگیده بود، سال 121 هجری قمری کشته شد (ابوالفرج اصفهانی، 1987م، ص143) که نشان از شرکت اهالی سند در قیام زید و حتی فرزندش یحیی دارد. بههرحال، سال 125 هجری قمری یحیی در جنگ با حاکم خراسان در منطقة جوزجان طالقان به شهادت رسید (فقیه بحرالعلوم، 1385ش، ص106) و همین امر، باعث تحرک بیشتر اهالی طالقان، سند، بلخ و جوزجان برای پیوستن به ابومسلم خراسانی به خونخواهی از یحیی شد (ابن اثیر، 1989م، ج5، ص273).
ابومسلم پس از استیلای بر خراسان، موسی بن کعب تمیمی را که فرماندهای دوراندیش و محتاط بود، به سند فرستاد. او با شکست «منصور»، استاندار اموی، حکومت بنیعباس را در آنجا مستقر کرد و قدرت بخشید. منصور، که شکست خورده بود، به هند گریخت و در آنجا دستگیر، و کشته شد. موسی حدود سال 140 هجری قمری به بغداد رفت و یک سال بعد درگذشت. پسرش «عینیه» نتوانست از عهده اداره حکومت سند برآید. ازاینرو، منصور، خلیفه دوم عباسی، عمرو بن حفص را که به «هزار مرد» مشهور بود، حاکم سند تعیین کرد. پسر موسی، در مقابل ورود عمرو به سند مقاومت کرد؛ ولی نتوانست او را به عقب براند و در نتیجه دستگیر شد و به زندان افتاد؛ اما از زندان فرار کرد و پس از چندی به قتل رسید. او در سازمان اداری سند، روح تازهای دمید و موفق به تشکیل قدرتی منسجم شد (رضوی، 1376 ش، صص232 ـ 231).
در دورة عمرو، ابومحمد عبدالله الاشتر بن محمد نفسِ الزکیة بن عبدالله المحض بن حسنالمثنّی بن امام حسن7 وارد سند شد (کیا گیلانی، 1409ق، ص49).
عصامی مینویسد: او در دورة حکومت منصور دوانیقی، بعد از کشته شدن پدرش فرار کرد و وارد سند شد. او از سند به کابل رفت و مردم را به اسلام دعوت کرد و جمع کثیری به دست وی مسلمان شدند. در سند، هشام بن عمر تغلبی از جانب منصور حکومت میکرد و بین او و عبدالله، درگیریهای شدیدی روی داد که تا پنجاه مورد را در یک سال ذکر کردهاند. عاقبت، عبدالله در سن 33 سالگی به سال 151 هجری قمری، مظلومانه کشته شد (عصامی، 1435ق، ج4، ص179).
بر این اساس، عبدالله موفق به تشکیل دولتی نیمهمستقل در سند و کابل شده بود که همین امر، خشم منصور را در پی داشت و او از ترس گسترش این نهضت، حاکم سند را مجبور به مبارزه با عبدالله اشتر کرد.
بیهقی این واقعه را چنین گزارش میکند:
او پس از فرار از میدان جنگ پدرش و عُمال منصور دوانیقی، به هند رفت و پادشاه آنجا را کشت و سرش را نزد منصور فرستاد. برخی گفتهاند که او به سند رفت و هشام بن عمرو بن بسطام، او را کشت (بیهقی، 1410ق، ج1، ص410).
وی در جای دیگری مینویسد: «پس از کشته شدن پدرش به دست منصور دوانیقی، «هزار مرد» او را به هند برد و سرانجام عبدالله در آنجا کشته شد» (بیهقی، 1410ق، ج1، ص225). این گزارش با آنچه نزد عموم شهرت دارد، سازگار است؛ چنانکه سید عباس اطهر رضوی مینویسد که عبدالله اشتر، در رأس گروهی کوچک به بصره رفت و در آنجا اسبهایی تهیه کرد و سپس وارد سند شد تا مردم را برای به حکومت رسیدن علویان (پیروان حضرت علی7) بسیج کند. عمرو بن حفص نیز پس از آگاهی از نیتشان، به آنان خوشامد گفت و به مأمورانش دستور داد که در خرید اسب به عبدالله کمک کنند. یکی از افراد گروه عبدالله، با اصرار از عمرو خواست تا او نیز از آنان پشتیبانی کند. عمرو که خود از دوستداران آل علی7 بود، با میل و رغبت، پذیرفت که از مأموریت عبدالله برای برانداختن خلافت بنیعباس حمایت کند. ازاینرو، با شخصیتهای شهر مشورت کرد. قرار بر این شد که برای بستن پیمان همکاری و بیعت با عبدالله، در یک روز معین گرد هم آیند. لباسها و پرچمهای سفیدی برای عبدالله تهیه شد. یک روز قبل از موعد، نامهای از همسر عمرو توسط تاجری به دست وی رسید. او برای شوهرش نوشته بود که پدر و عموی عبدالله، به دست سپاه بنیعباس کشته شدهاند. عمرو، نامه را به عبدالله نشان داد و برای مرگ پدر و عموی عبدالله، به او تسلیت گفت و ابراز همدردی کرد. عبدالله به شدت برآشفت و از عمرو خواست که از او حمایت کند (ابن اثیر، 1989م، ج5، ص595). عمرو نیز او را از حمایت خویش مطمئن کرد
و در قلمرو راجة مستقل هندی در جوار مرزهای سند، برای او حق پناهندگی گرفت. راجه از عبدالله و افرادش استقبال گرمی کرد. مهماننوازی راجه، پیروان عبدالله را
بر آن داشت که گرد او جمع شوند. حدود چهارصد نفر از آنان تحت حمایت راجه درآمدند و حدود ده سال در آنجا آسودهخاطر میزیستند و آزادانه، عقاید شیعه زیدیه را تبلیغ میکردند.
منصور از تجمع زیدیه در سند با خبر شد و سال 151 هجری قمری (768 م.) طی نامهای از عمرو خواست که در این باره به او گزارش بدهد. وی با مشاورانش به مشورت پرداخت. یکی از حامیان وفادار عمرو، داوطلبانه پذیرفت که مسئولیتِ پناهندگی دادن به عبدالله را به عهده بگیرد؛ اما او با اصرار زیاد، از عمرو خواست که پیشنهاد وی را بپذیرد. عمرو درخواست او را پذیرفت و او را درحالیکه با زنجیر بسته شده بود، به بغداد فرستاد، و در آنجا برای پذیرفتن مسئولیت پناه دادن به عبدالله، اعدام شد.
خلیفه عباسی، قانوناً نمیتوانست علیه عمرو کاری انجام دهد ازاینرو، ناچاراً او را به افریقا تبعید کرد و هشام بن عمرو تغلبی را به جای او گماشت. وی دستور داشت که اگر راجه از تسلیم کردن عبدالله خودداری ورزد، به سرزمینش حمله، و عبدالله را دستگیر کند. هشام نیز که از حامیان علویان بود، بنای وقتگذرانی و مکاتبات طولانی را با راجه گذارد (ابن اثیر، 1989م، ج5، ص596).
در این حین، در سند که هممرز با سرزمین راجه بود، شورشی پدید آمد. هشام، برادرش «سفیح» را در مقام فرمانده نیروهای اعزامی علیه شورشیان به آنجا فرستاد. وقتی سفیح به مرز رسید، گرد و غباری از دور نمایان شد. او به گمان اینکه شورشیان به آنها هجوم آوردهاند، دستور حمله را صادر کرد. اما با فرونشستن گرد و غبار، معلوم شد که عبدالله با ده نفر از سوارانش مشغول شکار هستند. سفیح به افرادش دستور داد که عبدالله را دستگیر کنند. بعضی مشاورانش به او گفتند که از ریختن خون اولاد پیامبر9 خودداری ورزد؛ ولی او بدون توجه به این گفته، دستور داد تا عبدالله را دستگیر کنند. عبدالله که چارهای جز دفاع از خود نداشت، با یارانش شجاعانه به دفاع پرداختند و پس از اینکه بسیاری از افراد دشمن را به هلاکت رساندند، به شهادت رسیدند. جنازه عبدالله، شناسایی نمیشد و بنا به روایتی، پیروانش پیکر او را به رودخانه انداختند تا دشمنان نتوانند سر از بدنش جدا کنند و برای خلیفه بفرستند. هشام از مرگ عبدالله، بسیار متأثر شد؛ ولی نتوانست علیه برادرش که از دستور خلیفه اطاعت کرده بود، کاری انجام دهد. پسر عبدالله، محمد، و حامیانش مدتی در سرزمین راجه زندگی کردند و سرانجام، به دستور منصور، هشام به سرزمین راجه حمله کرد و سال 151ق، راجه را شکست داد و سرزمین او را تسخیر کرد. طبق دستور خلیفه، پسر عبدالله و مادرش را که اسیر شده بودند، به مدینه فرستادند. عدهای از حامیان عبدالله نیز کشته شدند و عدهای هم در مناطق مختلف سند سکنا گزیدند (ابن اثیر، 1989م، ج5، ص597).
در منابع تاریخی، از راجه و سرزمین او، هیچگونه مشخصاتی در دست نیست. اشارههای پراکنده در منابع، نشان میدهد که سرزمین راجه، در دهانة رود سند در صحرا قرار داشته وممکن استکه او بر «کچه» فرمانروایی میکرده (رضوی، 1376 ش، صص234ـ232).
پس از بهشهادترسیدن عبدالله، کنیزی از او حامله بود که نام فرزندش را محمد گذاشتند و چون در کابل به دنیا آمد، ملقب به کابلی شد. بیهقی مینویسد که او به عمویش، موسی الجون بن عبدالله المحض، سپرده شد (بیهقی، 1410ق، ج1، ص225). اما دیگر علمای انساب، نوشتهاند که او را نزد منصور فرستادند و او نیز صحت انتساب محمد به عبدالله را تأیید، و از او مراقبت کرد.
ابوالحسن عمری نسّابه و ابن طقطقی، کابل را محل شهادت عبدالله اشتر میدانند (عمری علوی، 1409ق، ص39 ؛ ابن طقطقی، 1418ق، ص77). بر این اساس، سیداحمد کیا گیلانی نیز با جملهای مختصر مینویسد: «ابومحمد عبدالله الاشتر الکابلی که بعد از شهادت پدرش به دیار سند رفت، و چون مراجعت نموده، در کابل شهید شد» (کیا گیلانی، 1409ق، ص49).
ابوالفرج اصفهانی از عیسی بن عبدالله نقل میکند که وقتی محمد نفسِ زکیه در مدینه کشته شد، ما فرزندش عبدالله را برداشتیم و از مدینه به کوفه رفتیم و از آنجا به بصره، و سپس به سند رهسپار گشتیم و در چند منزلی سند، به کاروانسرایی وارد شدیم. عبدالله، اشعار زیر و نام خود را به دیوار آن کاروانسرا نوشت:
مُنخَرِقُ الخَفَّینِ یشکو الوَجی |
تَنکِبُهُ اَطرافُ مَروٍ حِدادِ |
شَرَّدَهُ الخَوفُ فَأزری بِهِ |
کَذاکَ مَن یکرَهُ حَرَّ الجِلادِ |
قَد کانَ فِی المَوتِ لَهُ راحَةٌ |
وَالمَوتُ حَتمٌ فی رِقابِ العِبادِ |
ما از آنجا گذشتیم و به شهر منصوره وارد شدیم و چیزی نیافتیم. همچنان رفتیم تا به قندهار رسیدیم. در آنجا عبدالله اشتر را به قلعهای بردم که پرندهای را به آن دسترسی نبود و عبدالله ـ به خدا سوگندـ دلاورترین مردانی بود که من در زندگی دیده بودم و نیزه در دست او، چون قلمی بود (که به دست گیرند) و ما میان مردمی وارد شده بودیم که اخلاق پَست و تنگنظری مردم جاهلیت را داشتند و چنان بودند که اگر خرگوشی به خانة آنها پناه میبرد، آن حیوان را از خانة خود دور میکردند؛ و چون به خانة دیگری پناه میبرد، او نیز از پناه دادن آن حیوان به خانهاش خودداری میکرد.
بالجمله، پس از آنکه او را در آن قلعه جای دادم، من برای کارهای شخصی (تجارتی) از آنجا رفتم و پس از رفتن من، چند تن از تجّار اهل عراق نزد او میروند و میگویند که اهل منصوره با تو بیعت کردهاند و او را به رفتن به آن شهر تشویق میکنند و همچنان اصرار میورزند تا سرانجام، او را از آن قلعه به منصوره میبرند.
چنانکه گویند، مردی به منصور گزارش میدهد که من به سرزمین سند مسافرت کردم و در یکی از قلعههای آنجا نوشتهای چنانوچنین را دیدم و زیر آن نیز نام عبدالله بن محمد نوشته بود. منصور که این سخن را شنید، دانست که او همان عبدالله اشتر، فرزند محمد، است. ازاینرو، هشام بن عمرو بن بسطام را طلبید و به او گفت: عبدالله اشتر به سرزمین سند رفته است و من حکومت آنجا را به تو واگذار میکنم تا به آنجا بروی و به هر وسیله که میتوانی، او را بیابی. به دنبال همین دستور بود که هشام به سند آمد و عبدالله را کشت و سرش را برای منصور فرستاد.
عیسی (راوی حدیث) گوید که وقتی منصور سر عبدالله را به مدینه فرستاد، من آنجا بودم و در آن روز، حسن بن زید، والی مدینه بود. پس سر عبدالله را پیش روی خود گذارده بود و هر یک از خطباء برخاستند و در مدح و ثنای منصور سخنانی گفتند. از آن میان، شبیب بن شیبه برخاسته، گفت:ای مردم مدینه، داستان شما با امیرالمؤمنین (منصور) چنان است که فرزدق گوید:
ما ضَرَّ تَغلِبَ وائِلٍ |
أم بُلتُ حَیثُ تَناطَحَ |
در این وقت، حسن بن زید به سخن آمد و مردم را به پیروی از خلیفه ترغیب کرد
و پس از آن گفت که پیوسته خداوند، دشمنان امیرالمؤمنین و آنان که از فرمانش سرپیچی کنند و به مخالفتش برخیزند و به راهی جز راه او روند، شرّشان را از او کفایت فرماید.
عَتَکی به سند خود از ابن مَسعَده روایت کرده است که گفت: اشتر و یارانش، به سرعت راه میپیمودند تا در جایی فرود آمده، خوابیدند و مرکبهای خویش را رها کرده، میان زراعت مردم آن سرزمین رفتند و آن مردم (تنگنظر)، با چوب بر سر اشتر و همراهانش ریختند و آنها را به قتل رساندند و (چون) هشام (والی منصور از ماجرا آگاه شد) کسی فرستاد و سرهای آنها را جدا کردند و برای منصور فرستاد. ابن مسعده گوید که پس از قتل اشتر، من و محمد، فرزند اشتر، همچنان در آن قلعه بودیم تا منصور از این جهان رفت و مهدی به خلافت رسید. در آن وقت بود که من، محمد فرزند اشتر و مادرش را برداشتم و به مدینه آوردم (ابوالفرج اصفهانی، 1987م، صص294 ـ 292).
بههرحال، چه عبدالله اشتر در نبرد مستقیم با حاکم سند یا کابل کشته شده باشد یا سهواً و به دست مردم به شهادت رسیده باشد، او توانست در نیمه اول قرن دوم هجری، منادی تشیع در شبهقاره هند باشد و مذهب زیدیه را در این مناطق تبلیغ کند و باعث اسلام آوردن جمع کثیری شود.
دو برادر علوی در شبهقاره هند
گستردهترین مهاجرت علویان به شبهقاره هند، از آنِ نوادگان حضرت أمیرالمؤمنین علی7، از دو فرزندش، عمر الاطرف و محمد بن حنفیه است. این مهاجرتها در ابتدای قرن سوم هجری قمری صورت گرفت و دلیل آن، ظلم و ستمهای بیش از حد خلفای عباسی و عُمال آنان به علویان در مدینه بود.
الف) عمر منجورانی
شاید نخستین شخص از این خاندان که به شبهقاره مهاجرت کرد و مقصد خود را منجوران در اطراف بلخ برگزید، سیدعمر المنجورانی بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر الاطرف بن امام علی7 است که پس از سکونت او در منجوران، فرزندانش به او ملحق شدند و سپس از آنجا به سند و هند رفتند.
او صاحب شش فرزند به اسامی: احمد، محمد، احمد اصغر، علیه، عالیه، و محمداصغر بود (عمری علوی، 1409ق، ص263).
احمد بن عمر منجورانی، که ملقّب به اکبر و مکنّی به ابوعبدالله و ابوجعفر است، بیست فرزند داشت که نسلش از شش فرزندش تداوم یافت و بنا به گفته امام فخر رازی (606 ق)، فرزندانش در هند و بلخ سکونت اختیار کردهاند (فخر رازی، 1419ق، ص257).
ابوطالب مروزی نسابه (متوفای بعد از 614 ق)، برخی نوادگان احمد اکبر بن عمر منجورانی را در سند، هند، جوزجان، ولوالج (ولوالب) و بلخ مینویسد و اشاره میکند که در عصر او سید اجلّ، ذوالفخرین ابوجعفر احمد بن مطهر بن محمد بن محمد بن عبدالله بن احمد اکبر بن عمر منجورانی در ولوالب بوده است. او دو پسر، یک برادر و عمو داشت و همه آنان دارای نسل بودهاند (مروزی، 1409ق، ص176).
از همین خانواده، میتوان از ابوطالب علی بن احمد بن عمر منجورانی یاد کرد که تمام نسلش را ساکن ولوالج، هند و بلخ نوشتهاند و برخی از آنان در روستای بیگ، از توابع بلخ، سکونت داشتهاند (فخر رازی، 1419ق، ص207).
برادر او ابوالطیب محمد که از او با عبارت «زاهداً صالحاً قوی الدین» یاد میکنند، در هند سکونت داشت و صاحب چند فرزند بود (عمری علوی، 1409ق، ص264).
بزرگ این خاندان، ابوهاشم زید بن محمد بن علی بن احمد بن عمر منجورانی است که سیدی وجیه و سرشناس در هند و همعصر ابوالحسن عمری نسابه، از اعلام قرن پنجم هجری قمری و پسرعموی پدری اوست (عمری علوی، 1409ق، ص264).
محمد اصغر (ابن طباطبا، 1388ق، ص352) و اکبر، فرزندان عمر منجورانی که به زهد و تقوا و ورع آراسته بودند نیز در هند، نسل فراوان داشتهاند.
سیدمحمد اکبر، در هند صاحب سه پسر به اسامی: احمد، عمر و عبدالله و چند دختر بود؛ (عمری علوی، 1409ق، ص263؛ ابن عنبه، ۱۳۶۳ش، ص 405). کما اینکه محمد اصغر بن عمر منجورانی نیز دارای فرزندانی در هند بوده است (فخر رازی، 1419ق، ص257).
بعدها از همین خانواده، سیدابوعبدالله محمد، معروف به شهید، فرزند ابوعلی
حسین بن حمد بن عمر منجورانی در قیام عمویش، جعفر الملک به شهادت رسید
و نسل زیادی از او در سند و هند به یادگار ماند (عمری علوی 1409ق، ص264).
ب) جعفر الملک مولتانی[1]
سومین برادر یا بهتر بگوییم، مهمترین علوی مؤثر در شبهقاره هند در ابتدای قرن سوم هجری، جعفر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر الاطرف بن امام علی7 است. او به دلیل ترس از جانش که از سوی حاکمان عباسی در حجاز مورد تهدید قرار گرفته بود، به همراه سیزده تن از فرزندانش به مولتان مهاجرت کرد و با استقبال علویان و شیعیان روبهرو شد.
ابوالحسن عمری نسابه، از دانشمندان انساب قرن پنجم هجری، از قول عبیدلی نسّابه درباره جعفر الملک مینویسد: «اجمال خلق وسعة نفس و شجاعة قلب و کثرة مال وولد». (عمری علوی، 1409ق، ص265).
وقتی او به مولتان رسید، بسیاری از اهالی آنجا و روستاهای اطراف به او پیوستند و به او ملقّب «ملک» را دادند و وی بر آنان خطبه خواند و آنجا را به تصرف خود در آورد و فرزندانش در آنجا حکومت داشتند. او 346 فرزند داشته است (ابن عنبه، ۱۳۶۳ش، ص405).
ابوطالب مروزی، لقب او را «المؤید من السماء» ذکر میکند و مینویسد: «وهو أکثرهم عدداً»؛ یعنی او دارای نسل زیادی است (مروزی، 1409ق، ص176).
دربارة خاندان او نوشتهاند: «منهم ملوک و أمراء و علماء و نسّابون و أکثرهم علی رأی الإسماعیلیة ولسانهم هندی وهم یحفظون أنسابهم وقلّما تعلق علیهم ممن لیس منهم».
از یکی از فرزندانش نقل شده است که پدرش، جعفر الملک، حدود صد سال عمر داشته و وقتی وفات یافته، یکی از زنانش حامله بوده که پس از به دنیا آمدن این فرزند، او را به نام پدر جعفر نامیدند (عمری علوی، 1409ق، ص266).
او در مولتان وفات یافت و دارای آرامگاهی بود (ابن طقطقی، 1418ق، ص333 (= وله بمولتان من المشهد). از میان فرزندانش، آنانی که به مذهب اسماعیلیه بودند، در سند
و مولتان، و آنان که مذهب زیدی داشتند، به طالقان و طبرستان، و آنان که شیعه امامی بودند، به بغداد، فارس و مدینه مهاجرت کردند که در کتب انساب به آنها اشاره شده است (عمری علوی، 1409ق، ص273).
درباره تعداد فرزندان معقب جعفر الملک نیز اختلاف است. ابن خداع نسّابه از 28 فرزند، عبیدلی نسّابه از 55 فرزند، بیهقی از هشتاد فرزند و عمری نسّابه از 44 فرزند او، قایلاند که نسل تداوم یافته است (ابن عنبه، ۱۳۶۳ش، ص405 و 406).بههرحال، آنها با خانوادههای حکام محلی و شخصیتهای برجسته آنجا پیوند خانوادگی برقرار کردند که این امر، موجب تحرّک زیاد هیئت او شد. تعداد قابل ملاحظهای از آنها به جنبش اسماعیلیه پیوستند. بعدها مولتان به دست طایفة حبّاری از قبیلة قریش افتاد. از آغاز تسلط عرب بر مولتان، حبّاریها در حکومتهای محلی، پستهای مهم و کلیدی را
در دست گرفتند.
در قرن سوم میلادی، آنان حکومت پادشاهی نیمهمستقل خویش را تشکیل دادند، پیوند خانوادگی با علویان برجسته، افزایش هیبت و شکوه حبّاریها را در پی داشت و به جنبش شیعی در مولتان، تحرّک خاصی بخشید (رضوی، 1376 ش، ص235).
فرزندان و نوادگان جعفر الملک در شبه قاره هند
در اینجا تنها به اسامی فرزندان بلافصل و نوادگان جعفر الملک که در سند، بلخ، هند و مولتان سکونت داشتهاند، اشاره میشود و از ذکر دیگر فرزندان، خودداری میگردد.
ادریس بن جعفر الملک
از او با عنوان «الرئیس بالسند» یاد میشود (بیهقی، 1410ق، ج2، ص600 ؛ ابن طباطبا، 1388ق، ص184). وی سه فرزند معقب داشت که در مولتان و هند سکونت داشتند (مروزی، 1409ق، ص178) از او با عنوان «سید الاخوه» نیز یاد شده است. او چند شهر مهم شبهقاره را طی جنگهای پدرش به تصرف در آورد (عمری علوی، 1409ق، ص279). از فرزندان معقب او محمد ابوجعفر و علی را نام میبرند که نسلشان در مولتان بودند (فخر رازی، 1419ق، ص211).
اسماعیل الاصغر بن جعفر الملک
اسماعیل الاصغر فرزندانی در بلخ، سند و جرجان داشت و برخی از آنها به بغداد مهاجرت کردند (عبیدلی، 1388، ص 184).
از او چهار فرزند معقب به اسامی: یونس، حسین، علی اقطع و محمد که در سند سکونت داشتند، به یادگار ماند (عمری علوی، 1409ق، ص268).
از نوادگانش ابومحمد حسن جرجانی، فرزند علی اقطع بن اسماعیل اصغر است که با معزالدوله دیلمی در ارتباط بود (همان، ص269)
ابراهیم الأصغر بن جعفر الملک
ابراهیم الاصغر در سند سکونت داشت و صاحب دو فرزند به نامهای جعفر و صفیه بود (همان، ص280).
احمد و جعفر، فرزندان جعفر الملک
فرزندی از احمد در هند سکونت داشت (ابن طباطبا، 1388ق، ص352) که به «الأمیر عمر» معروف بود: «و کانت له جلالة بالهند» (عمری علوی، 1409ق، ص274).
جعفر بن جعفر الملک
از جعفر نیز با عنوان «القائد بالسند» یاد میکنند. وی مکنّی به ابوالفضل، و سیدی شجاع بود. پس از وفات پدرش به دنیا آمد و نام او را بر وی نهادند. او دارای هفت فرزند به اسامی: ستی، علاء، حسن و حسین، ام عبدالله، خدیجه و ابراهیم است (همان، ص275 و 276).
از میان فرزندان او تنها سه نفر دارای نسل هستند:
1. ابوالحسن علاء بن جعفر بن جعفر الملک که از او با عنوان «القائد بالسند» و عبارت «وکان زاهداً شجاعاً» یاد میشود. او به هرات مهاجرت کرد و سپس در بخارا وفات یافت (فخر رازی، 1419ق، ص209؛ عمری علوی، 1409ق، ص 276). برخی نیز نوشتهاند که او در مولتان بوده است (فخررازی، 1419ق، ص213).
از او فرزندان دانشمندی به وجود آمد که در جوزجانان، و جماعتی هم در ولوالج سکونت داشتند (مروزی، 1409ق، ص177) که از آنها سیدابوجعفر محمد النسابة النقیب در هرات بود که از او با عبارت «الثقات المعتمدین المصنفین فی النسب» یاد شده و دارای نسل زیادی در هرات است که سادات ذیحسبی هستند (همان، ص179).
2. حسین بن جعفر بن جعفر الملک که در مولتان سکونت داشت.
3. حسن بن جعفر بن جعفر الملک که در هرات بود (فخر رازی، 1419ق، ص213) و از او جعفر بن ابیمحمدحسن بن جعفر القائد به وجود آمد که در مولتان سکونت داشت و در آنجا دارای نسل است (عمری علوی، 1409ق، ص278).
حسن و حسین، فرزندان جعفر الملک
حسن در سند دارای نسل بود (عبیدلی، 1388، ص299) و نسل حسین به غزنه، سپس به سند مهاجرت کردند؛ اما امام فخر رازی، نسلش را با اندکی تسامح در هند، غزنه و بلخ دانسته است (فخر رازی 1419ق، ص213).
حمزة و حمزة الأصغر، فرزندان جعفر الملک
حمزة الاصغر، صاحب سه فرزند به اسامی: محمد، یعقوب و احمد الأمیر النقیب بود که همه آنان در هند سکونت داشتند.
از همین خاندان، میتوان به امیر داوود بن عباس بن احمد الأمیر بن حمزة الأصغر یاد کرد که امارت هند را به عهده داشته و دارای نسل زیادی بوده است (فخر رازی، 1419ق، ص211).
درباره احمد بن حمزة الأصغر، نوشتهاند که او دارای ده فرزند بود (عمری علوی، 1409ق، ص278) و نسلش از هشت فرزند او تداوم یافت که در هند و مولتان سکونت داشتند.
از احمد، به «امیر الجلیل» و «نقیب سادات» یاد میکنند. او طی جنگی در کجورترک در مکران، چشمانش را از دست داد و دستگیر شد و سپس توانست به مولتان برگردد.
از او دوازده فرزند معقب بهیادگار مانده بودکه همه آنان در هند سکونت داشتند (مروزی، 1409ق، ص177) که از آنان میتوان به اسامی ذیل اشاره کرد:
عبدالرحمان بن احمد الأمیر که در بست سکونت داشت.
اسماعیل الکبیر که در سال شهادت علویان، کشته شد.
محمد، عباس و امیر جلیل، و نقیب محترم، عمر بن احمد.
از این خاندان میتوان از امیر داوود بن عباس بن علی بن امیر عمر بن امیر احمد بن حمزة الاصغر نیز یاد کرد.
دو شجاع محترم، عبدالله و محمد، فرزندان عباس بن امیر احمد بن حمزه، که در «عام الشهاده» به شهادت رسیدند، که از نسلش، صاحب مکران است. عیسی بن عباس بن امیر احمد، برادر عبدالله و محمد است که در جنگ منصوره به شهادت رسیده است.
از همین تبارنامه، میتوان از ابوزید محمد بن جعفر بن محمد بن احمد الأمیر بن حمزه نیز یاد کرد که به بغداد مهاجرت کرد و سیدی شریف، عاقل و محترم بود (عمری علوی، 1409ق، صص278 و 279).
ابوالحسن عمری نسّابه، درباره حمزة بن جعفر الملک، مطالب بسیار سودمندی ارائه میدهد؛ اما نمینویسد که این حمزه، همان اصغر است یا اینکه به قرینه اصغر، وی حمزة الأکبر است.
بههرحال، در اینجا به آنها اشاره میکنیم؛ زیرا نقش آنان در سند، هند و مولتان، بسیار پررنگ و اثرگذار بوده است.
حمزة بن جعفر الملک، نُه فرزند به اسامی: فاطمه، جعفر، عیسی، عبدالله، عبیدالله، یعقوب، ابراهیم، محمدامیر و احمدامیر داشت.
محمد بن عبدالله بن حمزه، در هرات سکونت داشت.
یعقوب بن حمزه، چهار فرزند به اسامی: عبدالله، احمد، حسین و حمزه داشت که عبدالله بن یعقوب بن حمزه، خود صاحب چهار پسر معقب به نامهای محمد، ادریس، قاسم و یعقوب بود.
ابوالغنائم محمد بن علی نسابه عمری میگوید که یعقوب بن عبدالله بن یعقوب بن حمزه را در بصره ملاقات کردم و از او درباره نسب برادرانش پرسیدم.
ابراهیم بن حمزه، صاحب هفت فرزند به اسامی: بدر، عبیدالله، یعقوب، عیسی، جعفر، حمزه و سلیمان بود.
سیدمحمد، امیر نقیب بن حمزه، بنا به گفته عبیدلی نسّابه، صاحب فرزندان بسیاری بود که تا 25 نفر آنان را برشمردهاند. از میان آنان، قاسم، عیسی، طالب و ذهلا در جنگی که میان کفار هند و علویان به وقوع پیوست، کشته شدند که عمری نسّابه این چنین از آنها یاد میکند: «المقتول فی غزاة الشهادة وهذه وقعة لهم مع کفرة الهند أصیب فیها العلویون قتل بها لمحمد الامیر أربعة بنین علی دم واحد».
او سپس میافزاید که از نوادگانش، سیدعبدالله بن موسی بن عیسی المقتول بن محمد الامیر بن حمزه است که در منطقه الجِ هند سکونت داشت. او فرزندی به نام ابوتمیم محمد دارد که گندمگون، خوشصورت، دارای ذوق شعری بود و به چند زبان صحبت میکرد. از او نوادگانی در مصر تا امروز باقی هستند.
ایشان، فرزندی به نام ابوالحسن علی بن یوسف بن موسی بن عیسی المقتول بن محمد الامیر بن حمزه داشت که بسیار بلندقد و زبانش اعجمی (= هندی) بود و چهار فرزند داشت که همگی در معره مصریین دفن شدند.
دیگر از ایشان، میتوان به حسن بن عمر بن حسن بن علی بن حمزة بن جعفر الملک یاد کرد که از او با عنوان «ملک مولتان» یاد میشود (عمری علوی، 1409ق، صص277و278).
ابوعبدالله داوود و زید الاعور، فرزندان جعفر الملک
سیدداوود چندین فرزند داشت که از دو تن آنان، دارای نسل است و از ایشان، نقباء و نسّاب غزنه و هرات و طایفهای نیز در هند، فرغانه و اسروشنه در ماوراءالنهر باقیمانده است (مروزی، 1409ق، ص177؛ عمری علوی، 1409ق، ص281).
سیدزید اعور، از شجاعان علوی به شمار میآمد و از او با عنوان «وکان فارسهم بالمولتان» یاد میشود. او صاحب سه پسر و دو دختر به اسامی: محمد رواسی در هرات، جعفر، زید، ام جعفر و ام موسی بود (عمری علوی، 1409ق، ص285).
صالح و سلیمان، فرزندان جعفر الملک
صالح، فرزندی به نام محمد داشت که از کرمان به سند بازگشت (عمری علوی، 1409ق، ص279). سیدسلیمان نیز فرزندی در مولتان داشت (عبیدلی، 1388، ص299)؛ اما خودش ساکن سند بود. از او نوزده پسر به یادگار ماند که بیشترشان در هند میزیستند و از ده فرزند او، نسل ادامه یافته است و جمع کثیری از آنان در هرات سکونت داشتند و بیشترین نوادگان او از محمد بن سلیمان هستند (عمری علوی، 1409ق، ص179).
عباس وعبدالجبار، فرزندان جعفر الملک
عباس، صاحب دو فرزند بود که از نسل آنها در هند، سمرقند، هرات، فرغانه، مولتان و بلخ باقی هستند (مروزی، 1409ق، ص178) یکی از فرزندانش علی نام داشت که بیشترین نسلش در هند ساکن بودند (عمری علوی، 1409ق، ص269).
از نوادگان او اسحاق و یعقوب بودند که با فرزندان محمد بن عباس بن جعفر الملک، در مولتان سکونت داشتند (عمری علوی، 1409ق، ص269).
بنا به نوشته ابن طباطبا، سیدعبد الجبار در سند ساکن بود (ابن طباطبا، 1388ق، ص184).
از او سه پسر معقب باقی ماند که در عراق، طبرستان، ماوراءالنهر و بلخ دارای نسل بودند (مروزی1409 ق، ص179).
بنا به گفته ابوالغنائم دمشقی نسّابه، فرزندان عبدالجبار در سند، بلخ و عمان بودند؛ اما ابن دینار میگوید که فرزندانش در رفج سکونت داشتند.
از فرزندانش، حسن به عمان، ابوطالب به بلخ، و علی به بُست مهاجرت کردند (عمری علوی، 1409ق، ص268).
فرزندان عبدالخالق، عبدالرحمن، عبدالصمد، عبدالعظیم، عبدالواحد بن جعفر الملک
فرزندان عبدالخالق در هند ساکن بودند (فخر رازی، 1419ق، ص214) و عبدالرحمان، فرزندی به نام حسین داشتکه در مولتان سکونت داشت (عمری علوی، 1409ق، ص270).
عبدالصمد در سند ساکن بود (ابن طباطبا، 1388ق، ص184؛ عبیدلی، 1388، ص301) و نسلش به هند مهاجرت کردند (عمری علوی1419ق، ص211).
عبدالعظیم نیز در سند میزیست (عبیدلی، 1388ق، ص184)؛ و نوادگانش را «سندائنین» میخواندند (عمری علوی، 1409ق، ص267) و برخی اعقابش به ری و واسط مهاجرت کردند (فخر رازی، 1419ق، ص213).
از عبدالواحد بن جعفر الملک با عنوان «ملک هند» یاد میشود. نسل زیادی در هرات از او باقی ماند (مروزی، 1409ق، ص178). یکی از نوادگان او که در قرن ششم هجری میزیست، معزّ الاسلام، نقیب سادات هند، ابوالقاسم منصور بن ابیعبدالله محمد بن ابیالقاسم محمد بن ابیعلی الاطروش بن ابیطاهر الطیب بن عبدالله بن جعفر الملک است که سیدی بسیار شریف بود (مروزی، 1409ق، ص178).
عبیدالله وعقیل، فرزندان جعفر الملک
از عبیدالله با عنوان «سیدجلیل مدنی» یاد میشود. ظاهراً او در مدینه به دنیا آمد و در مسیر بلخ به شهادت رسید. او سرشار از علم بود. بعدها اعقاب او در هند به حکومت رسیدند (عمری علوی، 1409ق، ص247).
میگویند برخی از نسلش در سند بودند؛ اما در این موضوع، جای تأمل است (فخر رازی، 1419ق، ص214).
سیدعقیل در سند میزیست، سپس به بُست رفت و از آنجا راهی هرات شد و دارای نسل زیادی است (عبیدلی، 1388ش، ص299).
ابوطالب مروزی، او را مکنّی به ابوالقاسم و نسل او را در غزنه و هرات نوشته است (عمری علوی، 1409ق، ص178). از فرزندان او سیدعمید ابوطاهر محمد بن ناصر الابحر بغزنة ابن امیرجه بهراة ابن اسماعیل بن حسن بن حسین الضریر بن عقیل است که ندیم سلطانمسعود سبکتکین بود.
وی فرزندان و برادری در هرات به نام سیدعمیدالعالم مرتضی بن محمد بن اسماعیل الرئیس بهراة بن حسین بن حمزة بن قاسم بن جعفر بن عقیل داشت که با سلجوقیه، دختر الب ارسلان سلجوقی، ازدواج کرد و صاحب فرزندانی شد (مروزی، 1409ق، ص178).
علیاکبر و عمر و عیسی، فرزندان جعفر الملک
سیدعلیاکبر در سند سکونت داشت و دارای چهار پسر و دو دختر بودکه آنان در بلخ، هند، سند، دمشق و سیرجان سکونت داشتند (عمری علوی، 1409ق، ص268).
سیدعمر، مکنّی به ابوالقاسم، دارای نسل زیادی است که در مولتان (عمری علوی، 1409ق، ص300) و هند و ماوراءالنهر و هرات پراکنده بودند (مروزی، 1409ق، ص178).
سیدعیسی بن جعفر الملک، مکنی به ابوالحسن، و معرف به مدنی، ساکن مولتان بود. وی دو فرزند معقب، یکی به نام احمد و دیگری به نام عبدالله داشت که احمد دارای شش فرزند در بلاد مختلف، از جمله در محله نوکندة بخارا، کلاباد، و جماعتی در ولوالج و مولتان بودند (مروزی، 1409ق، ص177).
عبدالله بن عیسی، فرزند دیگر او در مولتان سکونت داشت. سه برادر او، محمد، موسی و احمد بودند که اولی در بلخ، و دومی در خراسان سکونت داشت و برادر سوم نیز مردی عفیف، دیندار و راوی حدیث بود (عمری علوی، 1409ق، ص267).
از نوادگان سیدعیسی میتوان از ابونصر عبیدالله بن احمد المحدث بن عیسی بن جعفر الملک یاد کرد که نسلش در مولتان بودند (فخر رازی، 1419ق، ص211)
و برادرش جعفر بن احمد المحدث که به طالقان رفت و برادر دیگرش، حمزة بن احمد، مکنّی به ابوعبدالله، صاحب فرزندی به نام علی، و دختری به نام ستی از زنی هندی بود (عمری علوی، 1409ق، ص268).
مادر برادر دیگرشان به نام عیسی بن احمد، مکنی به ابوالحسن، هندی بود که عیسی را در بلخ به دنیا آورد و معلوم میشود که همسرش در این شهر سکونت داشته است (عمری علوی، 1409ق، ص268).
فضل و محسن، محمد الأکبر و مظفر، فرزندان جعفر الملک
فضل، یک فرزند به نام محمد داشت که در سند ساکن بود و یک دختر داشت (همان، ص281).
فرزندان محسن به هند رفتند؛ (همان، ص300) اما زینالشرف نسّابه میگوید: «او تنها صاحب چند دختر بوده است» (ابن طباطبا، 1388ق، ص352).
محمد الاکبر، فرزندی به نام ابوالحسین احمد داشت که در سند ساکن بود. نسلش در طبرستان بودند و جمعیت آنان زیاد شد (فخر رازی، 1419ق، ص209).
سیدمظفر، مکنّی به ابوحمزه، در سند سکونت داشت و در سمرقند وفات یافت
و اینک قبرش در آنجاست (عمری علوی، 1409ق، ص269)، فرزندان او در سمرقند
و سند پراکنده بودند (مروزی، 1409ق، ص 179؛ ابن طباطبا، 1388ق، ص184).
از سیدمظفر، با عبارت «مخلاً ملکاً جلیلاً» یاد میکنند (عمری علوی، 1409ق، ص269). از نوادگان او سیدالامام، ابوالقاسم علی بن عقیل بن مظفر بن حسین امیرکا بن مظفر بن جعفر بن مظفر است که دارای پسر، برادر و عموهایی در سمرقند بود که یکی از آنها حسین محمدی نام داشت (مروزی، 1409ق، ص179).
هارون، یحیی، یعقوب و یونس، فرزندان جعفر الملک
سیدهارون علوی، در سند سکونت داشت و دارای هفت فرزند بود که فرزندانشان در هرات، غزنه، مولتان، بُست، خراسان، طبرستان و بصره سکونت داشتند (مروزی، 1409ق، ص177).
ابوالحسن عمری مینویسد: «هارون، دارای نسل زیادی در سمرقند، بلخ، بُست
و نیشابور است و از ایشان، میتوان به سیداسماعیل بن ابیالقاسم عبدالله بن ابیعبدالله حسین، معروف به امیرکا بن جعفر بن محمد بن هارون یاد نمود» (عمری علوی، 1409ق، ص300).
یوسف بن جعفر بن هارون، نواده دیگر اوست که در مولتان دارای نسل بود (عمری علوی، 1409ق، ص270).
سیدیحیی علوی در سند سکونت داشت (مروزی، 1409ق، ص178) و برادرش سیدیعقوب در این ایالت به حکومت و امارت رسید (عمری علوی، 1409ق، ص279).
برادر دیگرشان سیدیونس نیز در سند میزیست (بیهقی، 1410ق، ج2، ص600 ؛
ابن طباطبا، 1388ق، ص184) و دارای نسل زیادی در مولتان و ماوراءالنهر شد (عبیدلی،
1388، ص300).
از او چهار فرزند به اسامی: احمد و محمد که نسلشان در مولتان و عیسی و عبدالرحمان که نسلشان در اوزکند و سمرقند بودند، به یادگار ماند (فخر رازی، 1419ق، ص211).
محمد الاوسط بن جعفر بن کفل بن جعفر الملک
محمد الاوسط در عام الشهاده در هند به قتل رسید (عمری علوی، 1409ق، ص279).
ابویوسف یعقوب بن اسحاق بن جعفر الملک
ابویوسف یعقوب، به ابن سندیه معروف بود و ازآنرو به این نام معروف شد که مادرش اهل سند بود (عمری علوی، 1409ق، ص272). پدرش از بزرگان و فضلای علوی بود که از سوی عضدالدوله دیلمی، نقیب طالبیان مدینة السلام بغداد شد (فخر رازی، 1419ق، ص208).
بههرحال، آنچه مسلم است، اینکه جمع کثیری از فرزندان، نوادگان و نواسگان جعفر الملک، در مولتان، هند، سند، بلخ، طالقان، ماوراءالنهر و دیگر شهرهای شبهقاره هند سکونت داشتند و میان آنان، فقها، نقبا، شرفا، راویان حدیث و جنگآوران شجاع به چشم میخورد که بنا به گفته ابوالحسن محمدی نسّابه، مذهب بیشتر آنان اسماعیلیه بوده است.
یعقوب بن لیث صفاری، پس از حمله به حکومت نوپای حسن بن زید داعی، مؤسس دولت علویان طبرستان، در 261 قمری، آهنگ مولتان نمود تا دولت اسماعیلی جعفر الملک را از بین ببرد. ازاینرو، در این جنگ جمع کثیری از فرزندان و نوادگان جعفر الملک به شهادت رسیدند و به همین دلیل، آن سال را «عام الشهادة» نامیدند (فقیه بحرالعلوم، 1384، صص185ـ 183).
نوادگان محمد حنفیه
دیگر از علویانی که به شبهقاره هند مهاجرت کردند، نوادگان محمد حنفیه بن امام علی7 هستند.
ابوطالب مروزی مینویسد: «از نسل علیالاکبر بن محمد حنفیه، جماعتی به موصل، مصر، واسط و هند مهاجرت کردند» (مروزی، 1409ق، ص166).
ابن طباطبا نسّابه، از دانشمندان قرن پنجم هجری قمری، فرزندان حسن بن علی بن محمد اشهل البقیع بن عون بن علی بن علی بن محمد حنفیه را از مهاجران به هند بر میشمارد (ابن طباطبا، 1388ق، ص352).
در مکران نیز علی بن جعفر الاصغر بن عبدالله بن جعفر بن محمد حنفیه سکونت داشت و از او در آنجا محمد و علی، زاده شد (همان، ص323).
ظاهراً این مهاجرتها پس از سکونت دیگر سادات علوی و فرزندان جعفر الملک و برادران او در طالقان و منجوران بلخ است که راه را برای سادات علوی و بعدها برای سادات حسنی مهیا کرده بودند.
اگر از لحاظ اعتقادی نیز بنگریم، شاید علویانی که با جعفر الملک در مذهب همعقیده بودند و تمایل به اسماعیلیه داشتند، به این مناطق مهاجرت میکردند. همچنین ممکن است احترامی که اهالی این مناطق به علویان ابراز میکردند، باعث مهاجرت گسترده علویان به این مناطق شده است.
نوادگان امام حسن7 در شبهقاره هند
پس از کشته شدن عبدالله اشتر در اواسط قرن دوم، ما در این قرن، شاهد مهاجرت علویان حسنی به سند و کابل و هند نیستیم؛ اما با رویکارآمدن جعفر الملک از سال 220 قمری به بعد، نوادگان امام حسن7 به هند و دیگر مناطق تحت سیطره جعفر الملک مهاجرت کردند که از آنها میتوان به افراد ذیل اشاره نمود.
قاسم و محمد، فرزندان حسن بن علی بن عبدالرحمن الشجری بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن7
فرزندانی از این دو، به مولتان مهاجرت کردند. مادر قاسم، دختر عیسی بن محمد بطحانی بن قاسم بن زید بن امام حسن7 بود (مروزی، 1409ق، ص145).
از فرزندان حسن بن عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بطحانی بن قاسم بن زید بن امام حسن7 در هند سکونت داشتند (ابن طباطبا، 1388ق، ص352). برخی از آنان نیز به سند، بخارا، همدان و مولتان مهاجرت کردند (اعرجی، 1427ق، صص102 و 399).
ازاینمیان، فرزندان محمد الاکبر بن عبدالرحمان بن قاسم بن محمد بطحانی حسنی، در قزوین، طبرستان ومولتان بودند (اعرجی، 1433ق، ص140؛ اعرجی، 1427، صص102 و 399).
برخی نوادگان محمد، که از او با عنوان «شریف» یاد میشود، در صعید مصر، هند، مولتان و عراق سکونت داشته و در این نواحی پخش شدهاند (کیا گیلانی، 1409ق، ص40).
حسین بن عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بطحانی حسنی، در سند سکونت داشت و فرزندانش به بخارا و هند مهاجرت کردند (مروزی، 1409ق، ص132).
وی فرزندی به نام علی بن حسین داشت که به مولتان رفت و در آنجا صاحب دو فرزند به نامهای حسن و حسین شد (ابن طباطبا، 1388ق، ص323).
همچنین عبدالله بن محمد بن حسن بن محمد بن حسن بن محمد بن عبدالرحمن بن قاسم حسنی، در مولتان سکونت داشت که از سادات قرن چهارم هجری و ابتدای قرن پنجم است (فخر رازی، 1419ق، صص323 و 324).
ابوالعباس احمد بن یحیی المتقرب بن هارون بن محمد بن حسن بن محمد بن حسن بن محمد بن عبدالرحمن، معروف به هوک مولتانی، از همین خانواده است که سیدی شریف بود (ابن طباطبا، 1388ق، ص324).
از فرزندان عبدالله بن محمد بن جعفر بن حسن بن عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بطحانی حسنی نیز در سند سکونت داشتند (ابن طباطبا، 1388ق، ص184).
همچنین محمد بن ابیهاشم عبدالله الحافظ بن قاسم ترجمانالدین بن ابراهیم طباطبا بن اسماعیل الدیباج بن ابراهیم الغمر بن حسن المثنّی بن امام حسن7 که از اشراف سند و خاندان جعافره هستند. عبدالله الحافظ، جد امرای بنی وهاس، بنی صفیالدین، بنی حمزه و آل یحیی است که مدت مدیدی حکومت سند را به عهده داشتند و تفصیل اعقاب او را سیدمحمدکاظم یمانی، از دانشمندان انساب قرن نهم هجری، ذکر کرده است (موسوی یمانی، 1377ش، ص111).
نوادگان امام حسن7 چنان در دهلی و هند زیاد شدند که طایفههای بیشماری را بعداً در این کشور پیریزی کردند؛ مانند سیدعمادالدین محمد بن حسین بن قریش حسنی که ابتدا به خراسان رفت و از آنجا به هند مسافرت کرد و در شهر دهلی سکنا گزید و در آنجا صاحب چندین فرزند شد (اعرجی، 1427ق، ص179).
همچنین میتوان از حافظالدین احمد بن جلالالدین علی مدائنی حسنی یاد نمود که به هند مهاجرت کرد و در شهر تانا سکنا گزید و در آنجا صاحب چندین فرزند شد تا اینکه در یکی از سفرهایش در دریای هند غرق شد (ابن عنبه، ۱۳۶۳ش، ص350؛ اعرجی، 1427ق، ص457).
نوادگان امام سجاد7 در هند و مولتان
نوادگان حضرت امام علی بن الحسین السجاد7 تا قرن چهارم، حضور کمرنگی در شبهقاره هند داشتهاند. شاید دلیل آن، شهادت حضرت یحیی بن زید7 در جوزجان به دست بنیامیه باشد. بههرحال، علمای انساب از سکونت ابوالعباس احمد النحّاس بن محمد بن حسین بن حسین ذیالدمعة بن زید الشهید بن امام سجاد7 در هند خبر میدهند و نسل او را در نصیبین که به «برغوث» مشهور است، میدانند (فخر رازی، 1419ق، ص151).
همچنین ابومنصور محمد بن ابیالعباس احمد الناصر بن ابیالصلت یحیی بن احمد بن علی بن عیسی بن یحیی بن حسین ذیالدمعة بن زید الشهید7، نقیب و سرپرست سادات مولتان هند بوده است که نشان از موقعیت بالای این سید حسینی دارد (مروزی، 1409ق، صص45 ـ 44).
نوادگان امام صادق و امام کاظم8 در هند
از نوادگان امام صادق7، تنها شخصی که در منابع آمده است که به هند مهاجرت کرده یا تبعید شده، سیدابوالجدید بن ایوب بن شادی حسینی، از نوادگان محمد بن علی العریضی بن امام صادق7 است. او ابتدا به عدن رفت و ازآنجاکه مسعود بن سبکتکین از وی وحشت داشت، او را در 611 هجری قمری به هند تبعید کرد و پس از فوت مسعود، وی از آنجا به حضرموت رفت (موسوی یمانی، 1377ش، ص53). در قرون بعدی نیز گزارشی در دست است که سیدعلی مشهدی بن هارون مشهدی حسینی، که از شعرا و مورخان و جغرافیدانان بود، به هند مهاجرت کرد (موسوی یمانی، 1377ش، ص58) درباره نسب ذکر شده در کتاب المنتقله مورد بحث است که ظاهراً سیدعلی مشهدی از سادات رضوی مشهد است که به هند مهاجرت نمود).
دیگر از علویان هند، نوادگان حضرت امام موسی کاظم7 هستند که از اواخر قرن چهارم به شبهقاره هند مهاجرت کردند. نخستین این سادات، سیداسحاق بن ابراهیم العسکری بن موسی ابیسبحة بن ابراهیم المرتضی بن امام کاظم7 است که مکنّی به ابوالمعالی، و ملقب به المؤید بالبراهین است که حدود 120 سال عمر کرد. او از دانایان اهل زمان و دانشمندی عامل و محبوب قلبها بود. مذهبش زیدیه بود و از طرف محمد الراضی، خلیفه عباسی، در تنگنا بود. ازاینرو، سال 328 هجری قمری از بغداد خارج شد و به بلخ مهاجرت کرد. او چهار فرزند به اسامی: احمد، داوود، جعفر و ابراهیم داشت. از نسل ابراهیم، سیدمبارکخان (ابن توغان بن هارون بن توغان بن سلیمان بن احمد بن داوود بن حمزة بن سلیمان بن حمزة بن علی بن ابراهیم المؤید). است که نایبِ تیمور لنگ بر دهلی بود و نام اصلیاش ابراهیمخان است. از نسل وی سلطانعالمشاه است که حاکم دهلی و توابع آن شد. او در 881 هجری قمری در شهر بدرون هند وفات یافت (موسوی یمانی، 1377ش، صص82 ـ 81).
نسل جعفر و داوود، فرزندان اسحاق المؤید بالبراهین، در کشمیر انتشار یافت. از نسل صفیالدین احمد بن اسحاق المؤید موسوی، سیدتاجالدین موسوی است که سال 690 هجری قمری به دهلی رفت و سلطانشمسالدین علی با دخترش ازدواج کرد و او را ملقب به «ملک العلما» و مفتخر به لقب «سید العالم» و «تاج المله» نمود (همان، صص85 ـ 83).
از دیگر موسویان مهاجر به هند، سیدعلی بن حمزة بن جعفر بن ابراهیم الاصغر المرتضی بن امام کاظم7 است که در خشاب (مدینة فی آخر اعمال خراسان مما یلی الهند وملطان) (موسوی یمانی، 1377، ص87) سکنا گزید. از این خانواده، میتوان به سید ضیاءالدین، مشهور به سامی بن هبةالله بن علی بن علی بن حمزة بن اسماعیل بن ابراهیم بن حمزة بن جعفر بن ابراهیم المرتضی موسوی اشاره کرد (موسوی یمانی، 1377ش، ص87).
دیگر از نوادگان امام هفتم7 میتوان از سیدعلی بخاری موسوی ابن زینالعابدین علی بن عبدالرحیم بن جعفر بن عبدالله بن هبةالله بن حمزة بن ابراهیم بن یوسف بن محمد بن احمد بن حسین بن حسین بن فضل بن موسی بن موسی بن جعفر بن امام کاظم) یاد کرد که از سادات متأخر ساکن در هند است و از نوادگان وی، سیدجلالالدین بخاری است که در هند به وی اعتقاد زیادی داشتند و دارای حشمت و جاه بود.
سیدمحمد بن علی بن محمد بن علی بن طالب بن حمزة بن محمد بن سلیمان بن عیسی بن حمزة بن احمد بن ابراهیم المجاب بن محمد بن امام کاظم7، معروف به «گیسو دراز»، از دیگر سادات متأخر است که به هند رفت و اینک آرامگاهش در گلبرگه، مزار باشکوهی است و نوادگانش از احترام خاصی برخوردارند و برخی از آنان به مقام وزارت رسیدند (موسوی یمانی، 1377ش، ص98).
بنابراین، سادات رضوی که اینک در هند و پاکستان، بهوفور دیده میشوند و شامل خاندانهای مشهوری هستند، از قرن نهم به بعد به هند مهاجرت کردند و بیشتر آنان از مشهد مقدس به کشمیر، و از آنجا به هند نقل مکان نمودند.
نتیجه گیری
تاریخ ورود مسلمانان به شبهقاره هند، پیشینهای دیرینه دارد و افزون بر حضور جمعیتهای شیعیان در دورههای مختلف تاریخی در ارکان قدرت، حکومتهای شیعی نیز در شبهقاره تشکیل شدهاند که ابنیههای تاریخی متعدد، نشانههایی از آن روزگاران به شمار میآید.
شیعیان، به ویژه علویان حجاز، در قرون نخستین اسلامی بهواسطة ظلم و ستمهای که در حقشان میشد، از کانونهای اصلی شیعه (مدینه و عراق) به نواحی دیگر مهاجرت میکردند. گاهی این مهاجرتها بهاختیار و گاه بهاجبار بوده است. بسیاری از این مهاجران، کسانی بودند که در انقلابهای شیعی علیه حکومت مرکزی شرکت کرده بودند. ورود این گروه از شیعیان، آگاهی و رشد افکار شیعه در مناطق مختلف را در پی داشت. اگرچه بسیاری از شیعیان مهاجر علوی، مذهب زیدی و اسماعیلی داشتند، بذر تشیع را همین شیعیان زیدی و اسماعیلی کاشتند.
شبه قاره هند نیز از کانونهایی بود که با ورود گروههای مختلف علوی و شیعی و همچنین گرایش برخی حکومتهای هند به شیعه، باعث رشد و بلوغ تشیع در آن سامان گردید. بههرحال، تشیع تحت تأثیر عوامل متعددی وارد هند شد. بااینحال، به درستی نمیتوان زمان دقیق ورود شیعیان اثناعشری به هند را تعیین کرد؛ زیرا شیعیان بهطور عموم، همواره در اقلیت بودند و اساساً از دلایل مهاجرت آنها مشکلاتی بود که حکومت مرکزی برای شیعیان، بهعنوان یکی از گروههای مخالف حکومت، پدید میآوردند. ورود علویان در مقام منادیان تشیع و همچنین فرزندان رسول خدا9، برای هندوها جاذبه داشت و آنها به اکرام و اعزاز ایشان میپرداختند؛ تا جایی که در قیام یحیی بن زید و همچنین عبدالله اشتر شرکت جستند و در تشکیل حکومت اسماعیلی در مولتان توسط جعفر الملک، نقشآفرینی کردند.
دانستن تیرههای مهاجر علوی به شبهقاره هند، ازآنرو اهمیت دارد که انگیزه مهاجرت، مذهب و نقش آنان در تشیع شبهقاره و خاندانهای برخاسته از ایشان و همچنین فرهنگ و آداب بهجامانده از ایشان، مورد نظر قرار خواهد گرفت.
[1]. مولتان یا ملتان، از شهرهای امروزه استان پنجاب در کشور پاکستان و مرکز ناحیه مولتان است. این شهر، در بخش جنوبی استان، و ششمین شهر بزرگ پاکستان است. جمعیت ناحیه مولتان در سال ۱۹۹۸ میلادی، بالغ بر 8/3 میلیون نفر بوده است. مولتان، شهر صوفیان بزرگ و زیارتگاهها شناخته میشود.